-
ستاره های قدر سال 93
شنبه 28 تیر 1393 02:15
ب چه ها برگه اسامی رو روی میز سر کارم جا گذاشتم ...جزء مورد نظر هر کس رو زیر کامنتش هم می نویسم و این اخری ها رو هم نوشتم همون جا زیر کامنت تون .... میتونید تا هنوز تو جدول وارد نکردم از اونجا چک کنید عزیزانم .لطفا کامنتی که برام گذاشتید رو بخونید .(ساعت 10 شب ) قرار ختم قرآن امسال : شب سوم قدر یعنی از افطار 22 ام ماه...
-
عاقبت همه مون بخیر ..
چهارشنبه 25 تیر 1393 11:39
خ ت م قرآن امسال شروع شد..لطفا انتهای این پست رو بخونید .قرار شب بیست وسوم ماه مبارک هست .. برام کامنت بذارید. جزء هر کس رو زیر کامنتش نوشتم . چک کنید . ضمنا همه رو تو یه پست جداگانه میارم ..انشالله . سلام بچه ها ...خوبین ؟ روبراهین ؟ آخ که چقدر دلم تنگ شده بود واسه اینجا و شماها و نوشتن و تعریف کردن. نمیدونم چرا...
-
پنج سالگی
چهارشنبه 28 خرداد 1393 09:52
فریده عزیز ،چرا با آی پی شما 91.98.48.115 این مزخرفات داره برای من ارسال میشه ؟شما سابقه طولانی در کامنت دهی برای من دارید .منتظر توضیح شما هستم. وقتی داشتم این پست رو می نوشتم ساعت رو نگاه کردم . درست سه دقیقه دیگه پسرک به دنیا میاد ..۴۵/۹ صبح.من هشت و نیم بیهوش شدم ...مثل سفراز یک جهان به جهانی دیگر ...چه روزی بود...
-
پسرک
سهشنبه 20 خرداد 1393 17:20
فعلا اینو داشته باشید از تو سیو شده های قبلی تا انشالله صمیم اوریجینال از راه برسه خودش .. بوووس 1-داریم با پسرک بازی می کنیم . بهش میگم بینیت(دماغ) رو ببینم ..میگه می میم رو ؟!!! میخندم میگم نه بابا بینیت رو .بعد میگم تو نی نی بودی می می میخوردی الان دیگه بزرگ شدی مثل بابایی مررررررد شدی.می می نمیخوری دیگه ... مرض...
-
سلاممممم بچه ها
یکشنبه 18 خرداد 1393 13:53
سلام...الهی قربون محبت هاتون بشم ..به خدا زنده ام بچه ها .. ببخشید تا قسمتی گمرنگ شده بودم ...وسط امتحانات خودم و امتحانات دانشگاه و مصاحبه های دکتری سر کارم ( دکتری برای خودم نه ها...تو تیم مصاحبه کننده هستیم) و مهمون داری ها و کارهای قبل از تولد پسرک و همسری و بازم مهمون از راه دور و درس و درس و درس و این مسائل...
-
به سلامتی خودم....
یکشنبه 7 اردیبهشت 1393 15:11
سلام. کامنت ها محفوظ است تا سر فرصت تایید شوند ... من خوبم .خیلی . فقط ایام امتحانات و ترافیک کاری هست و من مشغولیت دارم خیلی . به زودی میام . کسانی که منتظر ایمیل از طرف من هستند : از صبوری و همراهی و درک شما خیلی ممنونم .به زودی انشالله . در مورد بیمه عمر دست نگهدارید . کلی چیز دارم براتون آماده میکنم . تا اونجا...
-
سالی که نکوست ...
چهارشنبه 27 فروردین 1393 11:23
سلاممممممممممممممممممم به به ببین کیا اینجان!!! سال نو مبارک ..چه عجب تعطیلات تموم شد صمیم خانوم !!!!! یک وقت نگی چهار نفر چشم نگرون داری ها!!! خب خودم گفتم همه غرغرها رو به خودم . آقا توپپپپپپپپپپپپپپپپپپ ... عالیییییییییییییییییییییی.... مشششتیییییییییییییییییی ... اصلا شروع و ادامه این سال یه وضع فرح انگیز ناکی...
-
مبارک بادت این سال و همه سال ...
دوشنبه 26 اسفند 1392 12:52
یه وقتایی فکر میکنم آدم هایی که مثلا صد و هشتاد سال قبل از ما بودند چقدر امید و آرزو داشتند برای بهارهای بعدی و بعدی ..چقدر دلشون تنگ بوده یا خوش ..چقدر زندگی بالا پایینشون برده با خودش ...چه روزهایی که خندیدند و چه روزهایی که اشک ریختند ...اون ها دلشون پر از آرزو بوده حتما ... بعد پدربزرگ های ما و مادر بزرگ هامون هم...
-
شاد باشید
یکشنبه 25 اسفند 1392 10:57
سلام به همگی یک بارون خوشگل و بهاری داره میاد این روزها اینجا ...انقدر هوا پاک و لطیفه که حد نداره .جای همگی خالی و هوای همتون عالی و بهاری . پسرک دو روز قبل میگفت مامانی ..میشه یک نی نی دیگه بیاری ؟( در راستای شکم قلمبه و زیبای مامان دوست صمیمیش این افاضات رو فرمودند آقا) بهش گفتم نه عزیزم ... میگه چرا ؟ گفتم خب من...
-
صمیم چسبیده به سقف
سهشنبه 13 اسفند 1392 08:08
سلاممممممممممممم به روی ماهتون خدای من ! اینقدررررررررر من انرژی گرفتم و خوندم و خوندم و لبخندهای گنده زدم با تک تک کلماتتون و انقدرررررررررر خوش به حالم شد از شنیدن این همه تعریف و مهربونی و لطف و دوستی شماها که حد نداشت . این دو روز رو بی اغراق میتونم بگم جزو بهترین روزهایی بود که تو این سال داشتم .از تک تکتون تشکر...
-
عکس
یکشنبه 11 اسفند 1392 09:48
بچه ها عذر میخوام از این تاخیر . ظاهرا هاست قبلی زمان محدود 200 ساعت داشته برای نمایش عکس ها و به علت گذشت زمان جواب نداده .. امیدوارم الان دیگه مشکلی نباشه ... آشتی ..آشتی ...!! ظاهرا همه ی عکس ها باز میشن دیگه ... سلام الوعده وفا تا ساعت 13 امروز یکشنبه عکس ها رو می ذارم . یادم هست قربونتون بشم . خب بریم سراغ دیدن...
-
آقای تمام قد مهربانی ها
سهشنبه 6 اسفند 1392 08:05
نظرات هنوز در حال تایید هستند . قبل نوشت : بنا به درخواست دوستان تا آخر هفته دست نگه می دارم و از شنبه عکس میذارم براتون.نگید بدقولی کردم ها ... زهرا از مالزی من هنوز باهات خیلی کار دارم...دور نشو . چند روز پیش مامان بهم زنگ زد . گفت صمیم نذری کرده بودی برای امام رضا ؟ دلم لرزید ..گفتم چطور ..گفت خواب دیدم که نذر کرده...
-
آقای تمام قد مهربانی ها
دوشنبه 5 اسفند 1392 10:21
قبل نوشت : بنا به درخواست دوستان تا آخر هفته دست نگه می دارم و از شنبه عکس میذارم براتون.نگید بدقولی کردم ها ... زهرا من هنوز باهات خیلی کار دارم...دور نشو . چند روز پیش مامان بهم زنگ زد . گفت صمیم نذری کرده بودی برای امام رضا ؟ دلم لرزید ..گفتم چطور ..گفت خواب دیدم که نذر کرده بودی و یادآوری شد که انجام بدی ... با...
-
بچه ها
دوشنبه 5 اسفند 1392 09:00
سلاممممممممم برو بچ ..خوبید ؟ روبراهید ؟ من هم مدتیه با یک دختر بچه موقهوه ای با شلوار مخمل کبریتی و تخس و شیطون ، دوست شدم . حدودا هفت هشت ساله هست . صورتی گرد و سفید داره و تو چشم هاش برق شیطنت میزنه . چتری هاش هم همیشه نصف چشم هاشو گرفته . صدای مامانش گاهی از دیوار خیلی نزدیک به خونه ما میاد که صداش میزنه...
-
بازگشت قهرمانانه!!
شنبه 26 بهمن 1392 14:21
سلامممممممممممممممممم من خوبم .. همسری خوبه ..پسرک خوبه و آخرین خبر اینکه موهاش جنگل مولا شده و همسری نمیره کوتاه کنه میگه دو روز دیگه عیده ..یکدفعه میریم سلمونی دیگه!!! فک کن کله اش پف کرده این بچه با موهای فر فری اش ..این که هنوز چیزی نیست .. دو ماهه میخواهیم برای بچه لخت وعور لباس بگیریم همسری تا یادش میاد میگه دو...
-
آخیششششش
دوشنبه 30 دی 1392 09:50
آخییییییییییشششششششششش(نفس راحت) ..بلاخره تموم شد .. امتحانات نفس گیر و روزهای شلوغ کاری و بدو بدو و نصفه شب خوابیدن و کله سحر بیدار شدن و غذاهای ارسالی و کمک های جنسی و غیر جنسی!! (معنوی) مامان ها و همراهی های همسری و این آخری ها غر زدن های پسرک که اههههه .. همش درس ..درس ..درس ..بیا یک کم کارتون ببین مامانی جون...
-
دست های خالی من ...
چهارشنبه 18 دی 1392 09:01
جای هیچ کس را هیچ کس نمی تواند پر کند ... سپهر جان ..داداش کوچولوی من ..تولدت مبارک ..هدیه ام به تو فاتحه ای بیش نیست ... مامان .. تسلیت می گویم به تو ، بیشتر از همه .
-
یلدای داغ...
چهارشنبه 4 دی 1392 15:12
من هنوز منتظر ایمیل تکمیلی دوستمون هستم . این روزها هفته ای یک بار سری به ایمیلم میزنم و زود خارج میشم . کارهای اداری و کاریم خیلی زیاد شده و خوشبختانه داریم به فصل شیرین امتحانات هم نزدیک میشیم کم کم!! هم خودم هم دانشجوهای اینجا . خلاصه صبح با بدنی خسته نشسته بودم پشت کامی و یک سری رفتم تو میل باکسم و یکهو اسم همسری...
-
میخخخخخخ خاوران!!
دوشنبه 18 آذر 1392 10:49
اولین بار که تو مهد پسرک با بچه ها سرود ملی رو آموزش داده بودند من نمیدونم این بچه حواسش کجا بوده و چی رو به جای چی شنیده بوده ... با عرض معذرت از تمامی هم وطنان عزیز ، فقط بگم ملت بی جنبه تا مدت ها از این بچه سو استفاده میکردند و ازش خواهش میکردند ترو خدا سرود جمبوری رو برامون بخون و بعد هر کی یک طرف می افتاد .جالبه...
-
سکوت قلبتو بشکن ..
یکشنبه 10 آذر 1392 13:08
موافقید یک برش از یک اتفاق واقعی یک زندگی واقعی رو با هم بخونیم؟ پس بریم : یک امتحان میان ترم سه منبعی داشتم و سخت مشغول بودم. اون روز بعد از 12 ساعت سر کار بودن چون دیدم همسری و پسرک زیادی تنها موندند گفتم بریم مهمونی . من از سر کار و اونام از کلاس پسرک . خواهرم کلی خوشحال شد میخواهیم بریم خونشون .شب فوق العاده خوبی...
-
همه چی آرومه ...
شنبه 2 آذر 1392 10:33
نوشتن تو وبلاگ و بعد خوندنش مثل این می مونه که آدم یکهو یک چیزی براش روشن بشه .. آقا بعد از اینکه اون پست قبل رو نوشتم و سند رو زدم انگار که با خودم بلند بلند حرف بزنم ، یکهو ایستادم ..صبر کن صمیم ..صبر کن ..چی گفتی ؟ تو داری با خودت چکار میکنی دختر ؟! باور کنید عمق فاجعه رو یکهو فهمیدم ...یک درنگ و کمی فکر ..من دارم...
-
من برگشتم.
چهارشنبه 29 آبان 1392 11:02
سلام ...نمیدونم باید چی بگم و از کجا بگم ... آدم یاد حرفای علی تو سکانس آخر برف روی کاج ها میافته ..نبودم ...خیلی وقته .برای منی که اینجا و نوشتن و سر زدن و چک کردن کامنت ها از حیاتی ترین کارهای روزانه ام بود این ننوشتن خیلی سخت گذشت . زندگی میکردم. بالا و پایین ...حرفای زیادی داشتم بنویسم . فکر کردید دور شدم از...
-
یک جرعه زندگی
دوشنبه 6 آبان 1392 10:22
کامنت های قبلی محفوظ اند ....تایید خواهند شد . چند شب قبل پسرک رو خوابوندم و خودم هم خواستم بخوابم که یکهو یاد یک چیزی افتادم که تو کمد گذاشته بودم.رفتم سر وقت کمد زیر کتابخونه .اونجا نبود .چشمم به ردیف آلبوم ها مون افتاد . بی اختیار باز کردم ...اولین آلبوم .. عکس های روز محضر ..شب عقد ..مراسم مهمانی خودمونی بعد از...
-
ناگهانی
سهشنبه 23 مهر 1392 11:41
تا شنبه نیستم . متاسفانه یکی از اقوام نزدیک همسرم فوت کردند ..ناگهانی ...باید امروز بریم شمال ..وقت هایی که برای آخر هفته و این چند روز تعطیلی میخواستم بدم به تعویق می افته ..عذر میخوام ازتون که دیر شد . نوشتم که نگران نشید یا فکر نکنید حواسم به ایمیل ها نیست ... پیشاپیش عیدتون رو تبریگ میگم .
-
شجاع باش و جسور
جمعه 19 مهر 1392 09:24
یک روز تو کلاس ژیمناستیک پسرک نشسته بودم با چند تا مامان دیگه ...من معمولا اونجا کتاب می برم با خودم که تایم یک ساعت وخورده ای رو بیکار ننشینم . اون روز کتابی همراهم بود که باید در تمرکز میخوندمش . درسی و سنگین بود .نمی تونستم بخونم .در واقع خسته بودم و دلم میخواست حرف بزنم با بقیه . صحبت به استخر کشیده شد و اینکه چند...
-
خدای من ...
سهشنبه 16 مهر 1392 09:21
دوستانی که وقت دوم و بیشتر میخوان لطفا صبر کنید کمی . من هنوز نرسیدم ایمیل یک عده رو بخونم . بعضی ایمیل ها مفصل و طولانی هست . وقت شما تو هفته ی بعد میشه . دوستان خارج از ایران که تماس میگیرید ( چه گپ دوستانه چه سوال ) من ساعت به وقت ایران بهتون میدم لطفا اشتباه نشه . آذر جان لطفا ایمیل کن بعد باهات تماس میگیرم . وای...
-
صدا کن مرا ...(مشورت تلفنی و ایمیلی با صمیم )
دوشنبه 15 مهر 1392 14:07
خب بریم سر این خبر داغ ..آی امان از حدسای شماها ..یعنی من چند لحظه بعد از ارسال این پست نوشتم و توضیح دادم بچه ندارم اما انگار دوستان خیلی به من امیدوارند!! از دست شماها .. حدسا ایناها بود و من کلی خوشحال شدم از حسن نظر همه و اینکه به من میبینید اینا چیزها رو ..بلند بگو انشالله همشون رو برسم بهش ( البته به جز بچه...
-
اطلاعیه .اطلاعیه ...
یکشنبه 14 مهر 1392 09:50
نسترن ..رسپینا و فاطمه لطفا سوالاتتون رو که قبلا برام کامنت گذاشته بودید بهم ایمیل کنید . تو کامنت ها نمیتونم خصوصی جواب بدم . رسپینا جان منتظر هستم . ایمیلت رو نده اینجا . سوالت رو برام ایمیل کن عزیزم .من تا این لحظه ایمیل یا کامنت خصوصی دیگه ای نداشتم . همه تایید شدند. به زودی یک خبر داغ داغ اینجا میذارم ..به قول...
-
داشته های من
چهارشنبه 10 مهر 1392 09:03
یه تعدادی از نظرات رو نشون نمیده نمیدونم چرا .. دارم بر میگردونم .. نگران نشید لطفا . دیروز داشتم با خودم فکر میکردم من جزء اون دسته زن هایی هستم که به شوهرشون شهامت میدن برای جلو رفتن یا از پشت محکم میگیرنش و نمیذارن بره جلو ..من بهش باور و اعتماد میدم یا تصویری که جلوی روش میذارم یک مرد بی کفایت و غیر مسول هست ؟فکر...
-
نخود بابا!
شنبه 6 مهر 1392 07:57
تو آژانس نشسته بودم و به راننده گفته بودم به سرعت برق و باد منو برسونه سر کارم . راننده آشنا بود .زیاد باهاش سرویس داشتیم . خلاصه کتاب عطر سنبل عطر کاج رو که شب قبل همسری برای مراسم آشتی کنون!! از کتاب فروشی محبوبم تو ویلاژ توریست برام خریده بود هم دستم بود تا بقیه اش رو بخونم . داشتم با دقت فکر میکردم این کتابه...