من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

شاد باشید

  

سلام به همگی  

یک بارون خوشگل و بهاری  داره میاد این روزها  اینجا ...انقدر  هوا پاک و لطیفه که حد  نداره .جای  همگی  خالی و  هوای  همتون عالی و بهاری . 

پسرک دو روز قبل میگفت مامانی ..میشه  یک نی  نی دیگه بیاری ؟( در راستای شکم قلمبه و  زیبای  مامان دوست صمیمیش این افاضات رو فرمودند  آقا)  بهش  گفتم نه عزیزم ... میگه چرا ؟  گفتم خب من فرصت ندارم  و  سر کار میرم ( طفلکی بچه های بیگناه) و باید برای  تو وقت بذارم ..کی به نی  نی  می  می  بده او نوقت که من نیستم .. همسری میگه ای بابا ..اینا چیه به بچه میگی ..اومدیم و  نی  نی  خواستیم!!!!(معععععععععع) چرا بهش  ضد آمادگی  میدی  از الان!!! چپ چپ نگاش  می کنم و  میگم از طرف من برای  هیچ بخش زندگیم تصمیم نگیر ..هیچ وقت ...!!و ته دلم باور  دارم که بچه من تنهاست و اگر  زندگی بر وفق مرادم بود شاید  جدی به دومی  هم فکر  میکردم یک سال دیگه ...همسر  میبینه تو خودمم ...   میگه خوب  حالا من یه چیزی  گفتم ... و بعد میخواد ابروش رو درست کنه میزنه کلا چشم و مشم رو  کور  میکنه !! میگه : آدم باید فکر  همه چیز رو بکنه تو زندگی..  جوری  نشه که بگیم کاش یکی  دیگه هم داشتیم ....عمر دست خداست ..مریضی و  اتفاق و حادثه برای  خودمون یا بچه مون ....از  این همه منطق بدون احساس  حرصم میگیره .. میگم خدا نکنه ..ایشالله این بچه رو تا زنده ام بتونم مراقبت کنم ازش ..این حرفا چیه میزنی ؟ و به این جمله اش فکر  میکنم : وقتی  نیاد که دیگه زمان برای  ما تموم شده باشه .. این حرفا رو میدونم همسری از  کجا میزنه ..چند سال پیش  دوستمون تعریف میکرد برادرش  فقط یک پسر  داشتند و بچه  ده ساله رو بر اثر یک اتفاق (پرت شدن) از  دست میدن و بعد در سن بالای  40 سال تصمیم میگیرند بچه دوم داشته باشند و  خدا بهشون یک پسر  میده کپی  اولی ...یاد  آرین و  کاملیا و علی   می افتم .. و اینکه نی  نی  دوم سیبی بود که انگار  از  وسط با آرین نصف شده باشه .. هجوم فکرهای بد میاد تو ذهنم ...با انگشت اشاره همه رو میزنم کنار و به روبرو نگاه میکنم ... زندگی  همه مون دست خداست ...  

 من هنوز  هم جدی  به بچه دوم فکر  نمیکنم ...قبلا که اصلا به ذهنم هم نمی اومد این موضوع . الان هم دغدغه ام نیست ولی  میدونم بچه من تنهاست .. ما نه رفت و امدی  داریم  نه بچه ای  نه کسی  نه فامیلی ..تنها بچه ای  دور و بر  ما بچه خواهرم و بچه جاریم هست .بقیه یا دورند یا ندارند .اوایل وقتی پسرک داشت از اب و گل در   می اومد من ازادی  هام رو با دنیا عوض نمیکردم ..با خودم میگفتم آخیشش ..دیگه تموم شد شب زیر  پتو با نور   موبایل کتاب  خوندن ..دست تنها  همه کار بچه رو انجام دادن ..غصه برای  نگهداری یکی  دوساعت یک بچه شیرخوار  ....و  هزار  تا فکر و  ذکر  دیگه .  من تو بچه داری  هیچچ کسی رو نداشتم برای  کمک . خودم بودم و خودم . الان که پسرک بزرگتر شده خوشبختانه همسری بسیار بیشتر وقت میذاره براش و به جرات میتونم بگم حتی بیشتر از من . پسرک خیلی  خیلی  پدرش رو دوست داره و  حرف بابایی براش  وحی  منزل هست . الان  مساله تنهایی این بچه  داره خودش رو نشون میده . خود ما بچه که بودیم  چهار  تا بودیم و  انقدر  با هم خوش  میگذروندیم و  دعواها و آشتی ها و  بازی هایی رو تو زندگیم با خواهر و برادرها دارم که حتی یادآوریشون حالم رو خوب و روزم رو شیرین میکنه . این روزها تک فرزندی  خیلی زیاد شده و جالب  اینکه اتفاقا مامان های  خیلی  کم سن  به بچه دوم فکر  میکنند .من دلم میخواد شرایطم جوری باشه که در  حق بچه ام ظلم نکنم . الان با وجود  درس و مشق  جدیدم ،تمام مدت از  خودم میزنم تا برای شیطنت های  به حق  پسرک وقت جور کنم . امنیت مالی هم مهمه برای  همه . نمیتونم  بشینم به آسمون نگاه کنم تا یک لقمه بیفته پایین ..اینو منی  میگم که به رحمت خدا باور  دارم و در  عین حال خیلی  وقت ها  دنیا روی  پاشنه محاسبات من نچرخیده ...من  به همسری میگم باید  آرامش  خاطر  ما از  مسائل مالی  اونقدر  پر رنگ باشه  و گارانتی که نخوام اون روزها رو دوباره بگذرونم ... گاهی به خودم میگم کی به یک خونواده 4 نفره تو سن و سال شیطونی بچه خونه اجاره میده ؟ چطوری آدم های  حد متوسط  از پس یک قلم پوشک ناقابل!!  و خورد و خوراک خوب و استاندارد بچه  دوم بر میان ؟ دوستی  داریم که بچه دومش رو  حامله است ..بچه   الان اینکه با حسرت به دوستش میگه خوششششششش به حالت نی  نی  داره میاد براتون ..خنده ام میگیره و  غصه ام هم ... من گاهی در روز  5 ساعت بچه ام رو میبینم ..گاهی مفید یک ساعت باهاش بازی میکنم .من دغدغه های فرهنگی و تربیتی  هم دارم ...بگذریم ..ولی دقیقا به این جمله اعتقاد  دارم که هر  کس با توجه به شرایط زندگی  خودش باید  برای  بچه داشتن یا نداشتن و  دومی و بعدی ! تصمیم بگیره ...فعلا برم یک نقشه ای روی  همسری  ژیاده کنم دیگه از  این قیافهه ای  مظلوم جلوی  من نگیره ... 

 

حالا مغز بچه ما رو باش! روز بعد  پسرک تو ماشین دوباره میگه مامانی یک نی نی  دیگه میاری ؟  تا میخوام بگم نه میگه :من میدونم چکار  کنیم ..تو مرخصی بگیر بمون خونه و به اون بیچاره!!! می  می بده تا زودتر بزرگ بشه ...میگم من و بابایی  تصمیم  نداریم بچه دیگه داشته باشیم عزیزم ...باباییش  با چشم های  گرد نگاهم مکینه و  میگه : صمیم ! برای  هیچ چیز زندگی من تصمیم نگیری  دیگه ها!!!! بدجنس .. میخندم و  با جمله بعدی  پسرک دیگه منفجر  میشم ..: پسرک مثل  کلاه قرمزی میره تو صورت  باباییش و میگه بابایی ! میشه امشب تصمیم بگیرید نی  نی  بیاد !!!؟  من : جانمممممممممممممم!!!؟  باباییش :  نیششششششششششش ...نی  نی  معلق وسط زمین و اسمون : ایشششششششششش!!!  

 

راستی بچه ها ما انشالله وسط هفته  حرکت میکنیم پیش به سوی  دو هفته تعطیلات ...یکی دو روز  اول عید رو  امسال قراره س.م.نا.ن باشیم  ..

  دوستان سم نا نی میتونن بگن دیدنی های  خاص  این شهر  کجاهاست ؟ چیش  معروفه ؟ کجاهاش رو بریم بگردیم ؟زمین ورزشی خوب برای   چند دست والیبال دبش  داره یا نه ؟ خوراکی  های  خوشمزه و خاصش  چیه !!( صمیم چاقالو) یک جور  ماست فکر  میکنم داره یا پنیره نمیدونم چیه ..لبنیاته خلاصه ... میگم ها  لینک عکسم بذارید از  خوراکی  هاش  دیگه دعای  من بدرقه تمام سالتون!!  

  

الانم دارم حاضر میشم برم آرایشگاه  جینگولی مینگولی بشیم . تصمیم دارم تغییر  دکوراسیون صورت و موهام رو هم بذارم بع از  عید .. چه کاریه ..من که همش با روسری  هستم و  دو هفته هم که بگذره دیگه طفلی  همسری  چی رو میخواد ببینه !!!  والله ... 

در  ادامه هم چند تا با هم بخندیم براتون میذارم وسط شلوغ آخر سال دلتون شاد و  قهقهه هاتون  هوا بره انشالله .... 

 

- دوستم مکبر  نماز  جماعت شده بود .کلمه رکوع یادش میره میگه :  

اللللللللههه اکبررررررررررررر 

چند ثانیه مکث ... 

بازم مکث ... 

 دولا شوید !!! 

 

-چند وقت پیش با بابام دعوام شد .دستشو برد بالا بزنه توی صورتم ...من هم یوهو رفتم تو فاز  فیلم هندی ... 

گفتم بزن بابا!! بزن ..بزن ..بذار بقیه بفهمن که پدر بالا سرمه!!! ..بذار بفهمن هنوز بی صاحاب  نشدم و  منتظر  گریه بابام شدم .. 

 بابام هم  محکم خوابوند تو گوشم ... 

 

-یه روز سوارتاکسی شدم شیشه هابالابوده.من گرمم شدخواستم به راننده بگم لطفاشیشه روبکشیدپایین گرمه.یهوگفتم:بکش پایین گرمه!!!!!ا 

 

-

کلاس ما تو دانشکاه دوتا در داره یکی آخر کلاس یکی نزدیک تخته..
یه روز استاد گفت تخته پاک کن نداریم یکی از آخر کلاس بره از یه کلاس دیگه تخت پاک کن بگیره..
یه دخترا پاشد رفت بعد دو دقیقه در جلو کلاس رو باز کرد و گفت سلام استاد ببخشید شما تخته پاک کن دارید که نخواین؟؟
یهو کلاس رفت روهوا..

 

یکی از افتخارات دوران ابتدایی من اینه که مبصر کلاس بودم
وقتی کسی درس نمره کم میگرفت معلم به من میگفت :
ببرش دفتر بگو که درس نخونده !
اون لحظه حس پلیس بین المللو داشتم :) 

 

-

یه دختر عمه دارم IQ=جلبک دریایی!!
این داشته فوتبال میدیده و دعا میکرده که استقلال ببره
یه لحظه قاطی کرده به جای یا رحمان و یا رحیم گفته : یا عادل فردوسی  پور یا عادل فردوسی  پور  
 
-
خونه مامان بزرگم بودیم، همه فامیلنشسته بودیم دور هم.یهو دخترخالم که5 سالشه اومد پیش مامانش گفت: مامان دلم خیلی درد میکنه
-خالم: چرا عزیزم؟
-دختر خاله: مامان آب زیاد خوردم (در حالت نیمه گریون) فکر کنم کیسه آبم پاره شده!!!!....
ما که دیگه رو زمین از خنده میغلتیدیم...  
 
-تو یه پاساژ راه میرفتم که یهو خوردم به یه نفر و اون افتاد زمین سریع رفتم بلندش کنم و گفتم واقعا عذرخواهی میکنم و وقتی دستشو گرفتم دیدم طرف از این مجسمه های مانکنی هست که جلوی مغازه میذارن. اطرافمو که نگاه کردم دیدم یه یارو داره بهم نگاه میکنه و یه لبخند تمسخر هم رو لباشه. بهش گفتم خنده داره من فکر کردم آدمه. یارو چیزی نگفت خوب که دقت کردم دیدم همونم یه مانکن دیگه است :| 
- ﺑﺎﺑﺎﻡ ﯾﻪ ﭼﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﺭﻓﺘﻪ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎﻥ ﻭﺍﺳﻪ ﮐﺎﺭﺵ !!
ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﺑﻮﺩﺵ ﺩﯾﺪﻡ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ محســـــــــــــن ﺑﯿﺪﺍﺭﺷﻮ ﺍﯾﻤﺎﻥ ) ﺩﺍﺩﺍﺷﻢ 5ﺳﺎﻟﺸﻪ ( ﺗﺐ ﮐﺮﺩﻩ
ﭘﺎﺷﻮ ﺑﺒﺮﯾﻤﺶ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ !!
ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﻮ ﮔﻒ ﻣﺚِ ﻗﺮﻗﯽ ﺳﻮﯾﯿﭽﻮ
ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺷﯿﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﺑﯿﺎﺭﻡ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻫﯿﭽﯽ ﻣﺎﻣﺎﻧﻤﻢ ﺍﻭﻣﺪ
ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖِ ﻧﻮﺭ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ !
3 ﺗﺎ ﺧﯿﺎﺑﻮﻧﻮ ﺭﺩﺵ ﮐﺮﺩﻡ ، ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦ !! ﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﻮ محسن؟؟
ﻣﻦ ؛ ﮐﺠﺎﺱ؟؟ ﻣﮕﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﯾﺶ؟؟
ﻣﺎﻣﺎﻧﻢ ؛ ﺁﭼﻤــﺰ ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﺑﻐﻠﺶ ﮐﻦ ﺑﯿﺎﺭﺵ؟؟؟ ﺧﺎﮎ ﺗﻮ ﺳﺮﺕ !!
ﺩﻭﺭ ﺑﺰﻥ ! ﺟــــــــــــﺎﺵ ﮔـــــــــــﺬﺍشتـﯿـــــــــــﻢ !!
ﺭﻓﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ ﺑﭽﻪ ﺯﺩﻩ ﺯﯾﺮه ﮔﺮﯾﻪ ﺗﺮﺳﯿﺪﻩ ﺯﻫﺮه ﺗـﺮﮎ ﺷﺪﻩ !!
 
 
-با مامانم رفته بودم دکتر؛یه دستفروش کنار خیابون ؛داشت ازین دست مصنوعیا که باهاش کمرو میخارونند؛میفروخت؛مامانم رفته پیشش میگه؛آقا ببخشید این "کس نخارد پشت من؛جز ناخن انگشت من "ها چنده?
کمپانی سازنده دست :/
فروشنده :0
دست مصنوعی :'(
حافظ :|
سعدی :|
من :دیگه عادت دارم؛اکیه 
 
-
- خواهرم بعد از  12 سال بچه دار شده بود و مهمونی گرفته بودند .   بعد از شام، داماد عموم گفت انشاالله شام ختنه سورون پسرتون ... خواهرم که فکر میکرد میگه انشاالله شام مکه ، درجواب گفت انشاالله دست جمعی باهم . 
 

 
منتظر  شنیدن سوتی های شما هم هستیم ها!
 

 

نظرات 20 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 3 اردیبهشت 1393 ساعت 22:27 http://khodayabebin.blogfa.com

سلام
اگه دوست داشتید تو فراخوان وبلاگم شرکت کنید

زهرا سه‌شنبه 26 فروردین 1393 ساعت 00:44

نگران نباش خدارو شکر تو و همسرت هردو منطقی هستید.طنزها هم خیلی خوب بودن مرسی.

ماهتاب دوشنبه 25 فروردین 1393 ساعت 09:25

سلام خانوم صمیم
من اولین باره میام وبتو میخونم همیشه فقط تو وب عسل بانو میرفتم ازونجا اومدم اینجا!!! ولی جدی جدی که دمت گرم هم گریه کردم هم خندیدم خیلی نوشته هات پرباره و البته درونت... وقتی میبینم از هم دوره ای های خودم ینفر اینطور عمیق و محکم ایمان داره خوشحال میشم آخه خودمم همیشه تو این مسائل خیلی غریب بودم الانم که وضع اکثر جوونا رو میبینی... خیلی حرف زدم
منتظر نوشته های زیبای بعدیتم. بی صبرانه

ممنونم از حسن نظرت ماهتاب جون . من هم خوشحالم که آدم هایی مثل تو کلمات قشنگشون رو بی دریغ و سخاوتنمدانه به بقیه هدیه میدن .

فاطمه دوشنبه 18 فروردین 1393 ساعت 20:33 http://daftarezendegieman.mihanblog.com/

همه این روزا میگذره چه خوبه که قدرشو بدونیم.

آرزو شنبه 16 فروردین 1393 ساعت 13:23 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیم جان
سال نو مبارک
هر سالت بهتر از سال قبل . مسافرت خوش گذشت . با این پستت فهمیدم که اون ته تهای دلت تو هم بدت نمی یاد نی نی بیاری. تصمیمتو قطعی کن و اقدام کن . منم اصلا بچه نمی خواستم ولی خداوند در چهل سالگی فرزندی بهم داد که با خودش بوی بهشت رو به خونمون آورد. تو هم یه هدیه از بهشت رو پذیرا باش تا بوی بهشت رو استشمام کنی . خوش باشی

خدا براش نگهت داره .

نگار چهارشنبه 13 فروردین 1393 ساعت 15:47

سلام صمیم جان/ من خواننده نسبتن خاموشت هستم. اولن بهارت مبارک. بعدش هم یک فضولی: یک بچه واقعن کم هستش. اگه هم صحبت‌های روانشناسان مجرب را اعتقاد داشته باشی هیچکدام با تک‌فرزند موافق نیستند. یعنی تک فرزند نه به صلاح فرزند هستش از نظر تربیتی و روانی و نه پدر و مادر. نمی‌خوام دکتر هولاکویی بشم و برم بالای منبر اما حیف شما هستش. میدونم مشکلات اجتماعی و اقتصادی زیاده اما به قول همسرت مبادا روزی بیاد که دیگه نمیشه... اینو از کسی که خودش این اشتباه را انجام داده و الان دیگه در سن بالا امکان بچه‌دار شدن واسه‌ش نیست بپذیر. جسارت و فضولی من را هم ببخش عزیزم. شاد باشی...

شما هم شاد و سلامت باشی و خدا عزیزانت روبرات حفظ کنه .

نجمه دوشنبه 11 فروردین 1393 ساعت 11:30

somy جمعه 8 فروردین 1393 ساعت 11:33

نمیدونم سمنان رفتید وبرگشتید یا هنوز اونجائید .امیدوارم خوش بگذره .من درسته استانم سمنانه اما چون شهرم سمنان نیست نمیتونم چیزی بگم. فقط میدانم شیرمالش معروفه و موزه وارگ ابتدائی شهرش. ایشالاه شاهرود اومدید از کلی جاهای دیدنیش برات میگم.

مرسی عزیزم .شاهرود حدودا یک ساعتی توقف کردیم شهر زیبایی بود .
سلامت باشی .

خانوم پنج‌شنبه 7 فروردین 1393 ساعت 09:24 http://kisspack.blogfa.com

سلام
وبلاگتون خیلی قشنگ و باحاله
عشقتون پایدار
به ما هم سر بزنین
اگه با تبادل لینک هم موافقین بفرمایین

عسل سه‌شنبه 5 فروردین 1393 ساعت 18:10 http://withgod.persianblog.ir/

فکر کنم بار اوله که کامنت میذارم اینجا :)
براتون سالی سرشااار از خیر ارزومندم صمیم جان

ممنونم از محبتت . برای شما هم سرشار از خیر و برکت باشه الهی .

رژان سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 17:04 http://arabux.ir

سلام عزیزم
خسته نباشی من رژان هستم
[گل][گل][گل][گل][نیشخند][نیشخند][نیشخند]
بعضی وقتا میام ببینم چیز تازه گذاشتین یا نه وبلاگت خوبه فقط من یکم قالبشو مشکل دارم راستی منم سایت دارم
سایت من یه سایت برا شعر دارم و میخوام کلی چیز دیگم بهش اضاف کنم

[لبخند][لبخند][لبخند]
راستی میای تبادل لینک کنیم اگه خواستی بنر وبلاگتم بده تا بزارم سایتم تا توهم بنر منو بزاری اگرم بنر نداری خودم برات درست مینم میزارم الان امار روزانه من معمولا1000 تا 1500 هستش دوست دارم با تو تبادل لینک کنم خواستی خبر بده تا امار هردومون بیشتر بشه
بابای
[گل][بوسه]
ای بابا یادم رفته بودا ببین منو با اسم گلچین شعر لینک کن و اینم کد بنرم هست بزار وبت بعد بدو بیا بگو تا لینکت کنم و بنرتو بزارم سایتم
بابای
کد بنرمه بار وبت
<p align="center"><a href="http://nimasabahy.blogfa.com/page/1" target="_blank"><img border="0" src="http://s5.picofile.com/file/8115727326/2007_04_12_235846.jpg" width="160" alt="گلچی زیباترین اشعار ایرانی" height="210"></a><br><input onclick="this.select()" type="text" width="356" name="T1" size="15" value='<!-- start logo cod off http://nimasabahy.blogfa.com/page/1 --><p align="center"><p align="center"><a href=" http://nimasabahy.blogfa.com/page/1" target="_blank"><img border="0" src="http://s5.picofile.com/file/8115727326/2007_04_12_235846.jpg" width="160" height="210" alt="گلچی زیباترین اشعار ایرانی"></a></p><!--finish logo cod off http://nimasabahy.blogfa.com -->' dir="ltr" ></p><div style="display:none"><a href="http://blogers.ir">وبلاگ</a>-<a href="http://blogers.ir/cod/make-logo-banner-cod/">کد لوگو و بنر</a></div>

بای[بدرود][بدرود][بدرود][گل][گل][گل]

soso سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 09:51

داشتم تایپ می کردم نمی دونم یهو کجا رفت!!!
اشکالی نداره از اول می گم.
من چون اهل دلم (شکمو هستم ) از خوراکی ها شروع می کنم.
سوغات اصلی سمنان شیرمال و کماچ(komach) و بقسمات (boghsemat)است. شیرمال و کماچ کره ای خوب رو می تونید از شیرینی سرای آیدین توی بلوار مولوی بگیرید. شیرمال مغر دار رو از خیابون شهدا شیرمال پزی عارف و بقسمات خوب رو از یه شیرمال پزی توی همون خیابون روبروی مسجد عابدینیه( اسم شیرمال پزیه رو نمی دونم) می تونید بگیرید.
غذای سنتی و محلی سمنان یه جور سبزی پلو مخصوصه که توش هر چی فکر کنی داره لوبیا چشم بلبلی و رشته پلویی و سبزی قاطی برنج می شه و موقع دم کردن روی برنج سیب زمینی درسته وسیر حبه ای و هویج و لبو بادمجان سرخ شده می ذارن. ته دیگش معمولا لبو یا کاهو هستش و گوشت گوسفند هم باید لای برنج و با بخار برنج پخته بشه.
اما متأسفانه بخاطر دردسر زیاد، این غذا توی رستوران ها سرو نمی شه.
رستوران خوب هم یکی مهمانسرای جهانگردی توی بلوار بسیجه یکی هم رستوران باغ شهر توی بلوار 17 شهریور
اگه طرفای سنگسر و شهمیرزاد هم رفتین رستوران هتل دربند و هتل مهدیشهر هم غذای خوبی داره.
فست فود خوب هم یکی کلوا (keleva)توی بلوار میرزای شیرازی و یکی دیگه هم وشنا (veshna) انتهای خیابان فجر هست.
راستی نگفتی تو سمنان مهمان کسی هستید یا نه. به هر حال ما در خدمتیم.

قرررررررررررررررربونت با این اطلاعات جامعت ... اقا چه هوایی داشت این سنگسر .. باقلوا اصن .. چهار شنبه سوری رو تو ویلای دوستمون تو سنگسر ترکوندیم .... ممنونم از مهمان نوازی همه ی سمنانی های گل و عزیز دل .

soso سه‌شنبه 27 اسفند 1392 ساعت 09:05

سلام صمیم جون مهربونم
من سمنانی هستم. اینقدر خوشحال شدم وقتی خوندم می خواید بیایید سمنان. ما دربست و تمام وقت در خدمت شما هستیم.
اصلا تشریف بیارید خونه ما چند روزی رو بد بگذرونید.
اگه کاری چیزی بود من در خدمت هستم. ایشالا همیشه شاد باشید.

بوووووووووووووووس

دل آرام از شیراز دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 13:51 http://www.neshat33.blogfa.com

سلام صمیم عزیز ، این مقوله بچه دوم برای من هم داستانی شده بود تا زمانی که گرفتار درس بودم چون تصمیمشو داشتم نگران بالا رفتن سنم بودم و الان که بچه دوم رو توی راه دارم نگرانی های خاص این دوره رو دارم و خوب امیدوارم این دوران بدون سختی طی بشه و این کاملا طبیعه که تو توی این شرایط به بچه فکر نکنی و حتما انشاالله فرصت مناسب بعد از اتمام نحصیل برات پیش میاد ،امیدوارم سال جدید برات سرشار از روزهای خاص و ناب باشه

انشالله این بچه ی فرشته هم به سلامنی میرسه و روزهایی خاص و گرم در پیش روی خونواده ات خواهد بود . سال نوی شما هم مبارک عزیزم .

محبوبه دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 12:56

سلام ....

خود شهر سمنان جای تفریحی زیادی نداره ....
سمنانی ها واسه تفریح و عوض کردن آب و هوا میرن شهمیرزاد ..... تقریبا یک ربع یا 20 دقیقه با سمنان فاصله داره .....

سمنان که اومدید برید میدون معلم ..... از اونجا به سمت بالا که برید میشه شهمیرزاد .......


احتمالا قبل از اینکه به سمنان برسید از دامغان رد میشید .....
اونجا هم چشمه علی دامغان هست ..... پسته های دامغان معروفه .


----------------------------------

سوغاتی های سمنان :
تو خود شهر سمنان سوغاتی معروفش شیرمال و کماچ هست ...
که شیرمال پزی خوب فکر کنم شیرمال شایان هست که توی خیابون امام هست ..... ( نمیدونم توی ایام تعطیلات باز هست یا نه ) .


اما اون ماست که گفتی ...... ماست چکیده شاید منظورت باشه ......
کلا اینجور محصولات و لواشک و گردو و چیزهای دیگه رو میتونید از لبنیاتی ها و مغازه های توی شهمیرزاد تهیه کنید .......


خوش بگذزه :)

ممنونم محبوبه جان . سمنان رو خیلی دوست داشتم . یک بارون نم نم آروم و پیاده روی دو نفره با همسر قبل از سال نو داشتیم اونجا .. شهر ارزون و مناسبی به نظرم اومد . ما سنگسر رفتیم و البته از شهمیرزاد رد شدیم و توقف کوتاهی کردیم فقط .
لبتیاتش خوب بود ولی من کاملا طعم گوسفند رو توش حس میکردم ..بچه سووسل هم نیستم به خدا دماغم زیادی سنسور داره انگار .

مامان آرتمیس دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 12:16

من همیشه این مشکل رو با دختر 8 ساله ام دارم مخصوصا این روزها که خواهرم که دخترش همسن دخترم هستش یه نی نی دیگه توراه داره واقعا حسرت رو توی حرفهای دخترم می بینم اما از اونجا که من بارداری سختی داشتم و الان هم به دلیل ص ر ع کنترل شده از بارداری منع شدم و با وجود اینکه خودم هم دوست دارم مجبورم یه جورایی با دخترم بحث کنم واز فایده های تک فرزندی بگم چیزایی که قلبا اعتقادی ندارم و نمی دونم اگه بزرگتر بشه وواقعیت رو بفهمه چه عکس العملی نشون بده

انشالله سلامتیت برقرار باشه و خونواه ات همیشه گرم ... مهم عشق تو و پدرش بهش هست .. شرایط رو بعدا بهش میگی که معذوریت پزشی داشتی و تمام تلاشت رو برای تربیت خوب اون کردی ..

لیلی88 دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 11:31

صمیم جونم سال نو مبارکت باشه
بهترین هارو میخوام برات ازخدا
صمیم جان حرف همسرتون که قشنگ نبوده :-(
مرگ و زندگی هممون دست خداست
دورزجون دورزجون دورزجون دورزجون خانواده هامون
همسایمون ١٠ سالی بود که تلاش میکرد بچه دار بشه
بعد خدا بهش یه بچه داد که بزرگ شد و تک هم بود خدا دیگه بهش نداد دوباره
٢٣ سال عمر کرد بامن همسن بود همبازی بودیم
تا اینکه تصادف کرد و رفت پیش خدا
الان هم که عکسشو روو در خونشون میبینم میمیرم و زنده میشم
خدا دور کنه این حادثه هارو
از خدا فقط مرگ طبیعی میخوام نه مرگ بایک حادثه ناگوار
خدااااا دور کنه فقط
دوووو کنه
حتی فکرش هم منو دیوونه میکنه
خدا خودش دور کنه مصیبت رو
ایشالله تا دنیا دنیاست کنار هم باشید

انشالله خدا عزیزانت رو برات حفظ کنه و اون خدا بیاورز رو هم قرین رحمت ..
ممنونم گل من .

ماریا - کرمانشاه دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 09:40

سلام گلم. منم دلم 2 تا بچه میخواد هر چند ان در خم کوچه اولی هستیم . اما تمام حرفاتو روزی هزار بار به خودم میگم و یکی از دغدغه هامه . ماها چون تو خونه های شلوغ با خواهر برادرا بودیم لذتشو چشیدیم ، گاهی دلم میخواد بچه م این حس شیرین داشتن خواهر یا برادرو رو درک کنه اما وقتی از خاطرات در میام و به واقعیت الان جامعه نگاه میکنم نمیدونم تصمیم درست با این شرایط اقتصادی و مشغله های خودمون چیه ؟

این قضیه خیلی شخصی هست برای ادم ها و بستگی به درک و شرایط واقعی خودشون داره ... امیدوارم همیشه موفق باشی عزیز دلم ...

لیلی دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 02:49 http://leiligermany.blogsky.com/

آدم گاهی بین خودش و فرزندش می مونه. برای خودش و آرزوهاش تلاش شکنه یا خودش رو تا چه حد وقف بچه اش کنه. خودش می خواد تحصیل کنه و کلاس و کار مورد علاقه اش را انجام دهد و ار اون طرف بچه هم جز پدر و مادر پناهی ندارد و خواسته هایش را از طریق آنها پیگیری می کند.

بچه ها جز ما پناهی ندارند و باید بهشون رسیدگی بشه کامل .. اصلا آدم در مادری کردن و پدری کردن خودش هم رشد میکنه به نظر من ..صبوری و کنترل خشم رو واقعا به چشم دیدم در این مدت ..

عیدت مبارک یکشنبه 25 اسفند 1392 ساعت 16:08 http://tiny.tw/3i9H

بهــار ثانیـه ثانیـه مـی آید

و اینــجا کسی هست که به اندازه شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد

عید شما هم مبارک .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد