من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صمیم چسبیده به سقف

 

سلاممممممممممممم به روی  ماهتون  

 خدای من !  اینقدررررررررر  من انرژی  گرفتم و  خوندم و خوندم و  لبخندهای  گنده زدم با تک تک کلماتتون و  انقدرررررررررر  خوش به حالم شد از  شنیدن این همه تعریف و مهربونی و لطف و دوستی شماها که حد نداشت . این دو روز  رو بی اغراق میتونم بگم  جزو  بهترین روزهایی  بود که تو این سال داشتم .از  تک تکتون تشکر  میکنم برای  این حس های  خوب .

 

چقدر  وسطش  خندیدم ...دوستی  گفته بود فکر  میکردم چاق و فرتوت باشی .وای  خدای من اینقدر  انتخاب  این کلمه فرتوت  طنز بود توش  و تصویر سازی من هم که  دیگه گفتن نداره .. من هی  تصور  میکردم  چی  تو ذهن دوستمون بوده از  من هی  غش میکردم از  خنده .. یه بار ر  وقتی  چای  میخوردم یکهو یاد این کلمه  افتادم  از  خنده نزدیک بود خفه بشم ...انتخاب  کلمه اش  تو حلقم!!!!    

  همه  آدم ها  و  ما خانم ها بیشتر  البته ، تشنه شنیدن تعریف از زیبایی و  خوبی  مون هستیم . من گوش هام و چشم هام از  این همه تعریف لبریز شد  این دو روز  و اونقدر  انرژی  دارم که  تو یه پست مقداریش رو باید  و لازمه خالی  کنم ...دوستان تعجب  کرده بودند از  دیدن من و میگفتند چرا  چرا هی  میگی  چاقم .چاقم ...تو که چاق  نیستی ..فداتون بشم من . یادتون نرفته که من کلاس ورزش میرفتم و  برنامه مرتب  داشتم . یادتونه چقدر  از مربیم نوشتم براتون. البته من از  مهر به بعد به خاطر  کلاس هام دیگه اون کلاس رو مرتب  نرفتم ولی اثرش در  من هنوز  هست تا حد زیادی . البته قبلا هم گفتم من یک آدم سخت گیر  در  درونم دارم که تعریفش از  چاقی با تعریف عرف فرق  میکنه کمی . ناگفته نماند که من از  اول تولدم بابا جان چاق بودم دیگه تعارف که نداریم . بعد  هی رژیم گرفتم هی  مثل   کش در رفت و امد بین کاهش و افزایش وزن بودم  و یک روز  نشستم با خودم گفتم ببین من دیگه دارم خسته میشم از  دستت ..چرا این کارو میکنی با خودت؟ یک بار  یک کاری بکن من ازت درست درمون راضی بشم خب . بعد رفتم اون کلاس و همنطور که گفتم  رضایت درونی  من و  برخورد  عالی  مربی  مون  کاتالیزور بود برای  ادامه راه . سایزم خیلی  کم شد و  چند ماه که گذشت  دیگه خیلی بهتر شدم . من یک چیزی بگم شماها باورتون  نمیشه .. هیچچچچچ کس . هیچچ کس   تو همه  این سال ها دقیق دقیق نتونسته وزن من رو تشخیص بده . اکثرا با ده ۱۵  کیلو  گاهی بیست کیلو  اختلاف  وزنم رو  حدس میزدند. من یک مدلی  هست  توزیع وزن در  بدنم که تقریبا یکسانه یعنی  دستای باریک و  مثلا پایین تنه چاق  ندارم و چون قدم نسبتا بلنده  اکثرا گول زنند ه هست هم  برای  خودم هم برای  بقیه . من تو این عکس که مربوط به تابستون  همین امساله   وزنم حدود ..... هست !!!! به جان صمیم راست میگم . حالا همون موقع خیلی  ها من رو  70 کیلو تصور  میکردند که آرزوی من رسیدن به این وزنه تو زندگیم . یک بار رسیدم ولی  کشه باز در رفت!! خلاصه ممنونم از  همه این دلگرمی ها و  محبت ها . اینا رو نگفتم که باز  تصویر اون خانم  متناسب  در  ذهنتون به هم بریزه ها ... هوییییجوری یک اعترافی  کردم  مدیونتون نشم یه وقت!! من البته از  خیلی سال ها پیش  عادت داشتم با بلدوزر از روی  خودم رد شم یعنی  اگر کسی  تعریف میکرد ازم نمیدونم چرا دستپاچه میشدم و  میگفتم نه بابا ..اینطوری ها هم نیست ..شما خوشگل میبینید ..بعد ها یاد گرفتم باور  کنم خودم رو  و  اگر کسی  لطفی  میکنه حتی  به تعارف هم میگه ،من تشکر  کنم  و بذارم برق چشم هام رو ببینه و انعکاس  حرف های زیباش رو در  یک نفر دیگه . خودم باید به خودم ارزش و احترام بذارم . 

بینی و گونه ام هم رو هم عمل  نکردم. لازمه بگم  با سوال دماغت   عملیه ؟ هر وقت مواجه میشم  چقدر  تو  دلم درخت کله قند!! اب  میشه ؟ ای  جونم از  این دقت  دوستان.   

  عکس خودم و  پسرک  رو بعد از دو روز  حذف کردم و  می دونم معذوریت های من رو درک می کنید  همه . منونم از  دوستانی که نهایت  محبت رو داشتند و  خودشون عکسشون رو برای من ایمیل کردند .از  داشتن  دوستان زیبا و شادابی  مثل شماها خیلی  خوشحالم . همیشه خوشگل و جوون بمونید  انشالله . 

 دمتون گرم و  غمتون کم. 

 

 

مهگل اینا چیه میگی ؟ من کی گفتم بیماری کبدی؟ ..تا شنبه صبر کن بیام ببینم چی  میگی .  بیخود هم جوش نزن دختر  جان . زندگیتو بکن و  اب بخور . همین .

 

نظرات 38 + ارسال نظر
آرایه دوشنبه 26 اسفند 1392 ساعت 00:35

سلام صمیم خوبی؟ اتفاقی با سرچ یه چیز بی ربط اومدم اینجا و دیدم ای بابا اینکه دوست خودمونه!! به بچه ی دوم فکر کن....جدی میگم! خوبه.

ارایههههههههههههههههههههههه ...خوبی تو ...؟ ببین چقدر دلم برات تنگ شده بود .. شما صاحب خونه ای عزیزم ... ای شیطون ..خودت چی ؟ مرگ برا همسایه!!!؟

بوووووووووووووس و ماچچچچچچچچچچچ

سعیده شنبه 24 اسفند 1392 ساعت 22:06

سلام صمیم عزیز
یه سوال این "صمیم- 29 اندی سن!"که اون بالای وبلاگ نوشتی یعنی چی؟

توضیح سن هست عزیزم .

سلطان بانو چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 22:37 http://think4all.blogfa.com

سلام بانوی مهربان! حیف شد من تو مدتی که عکس گذاشته بودی نتم قطع بود ....محروم شدم از دیدنتون .... ولی اینقدر از نوشته هانون انرژی مثبت میگیرم که تصویر زیبایی ازتون توی ذهنم دارم ....برقرار باشی و سبز دوست خوبم
راستی آپ کردم منتظر حضور سبزتون هستم...

ماریا - کرمانشاه چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 11:14

سلام صمیم جان. خانومی هر روز میام سر میزنم اما میبینم هنوز چسبیدی به سقف . میشه لطفا بیای پایین مثه دخترای خوب بشینی بنویسی. حتما باید خودم بیام اونجا بیارمت پایین . میای یا نه ؟ صمیم بنویس وگرنه دخملم رو بهت نمیدم ها . راستی دامادم رو ببوس قربونش برم

هرمان سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 18:33 http://shadooneh93.persianblog.ir

من دیر رسیدم
عکس می خوام ببینم

:) سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 03:25

اخه از پشت عینک دودی که زشتی و زیباییت معلوم نبود صمیم جان ولی ماشالا هیکلی بودی واسه خودت! یه کم رژیم بگیری بد نیست!

مریم دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 14:54

من که انگار خیلی دیر رسیدم ولی عکس غذاها حسابی گشنم کرد

آخی ..

ﺷﻴﻤﺎ یکشنبه 18 اسفند 1392 ساعت 13:37

ﺗﺼﻤﻴﻢ اﺭاﻳﻪ ﻭﺑﻼﮔﺶ ﺭا ﺣﺬﻑ ﻛﺮﺩﻩ اﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﺩاﺭﻱ! ﺣﻴﻒ اﺯ ﺁﺭﺷﻴﻮش ﺑﻮﺩ ﭼﺮا ﺭﻓﺖ

نه چرا حذف ؟

شکوفه شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 15:37

صمیمممم باشه من معذوریتت رو درک میکنم بوخودا ... اما خو خیلیییییی گناه دارم عکساتو ندیدم ... ببین من ۱۵ تولدم بوده ... بیا و خانمی کن هدیه تولد بهم بده
ببین اصلا بگو تو یه ساعت واسه پنج مین عکسا رو دوباره میذاری ... دل مشتاقانتو نشکون .. (شکوفه در حا پا کوبیدن به زمین .. اونم سرکار)

تولدت مبارک عزیزم

الهام شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 12:06

سلام صمیم بانو
یه راهنماییه ضرب العجلی میخوام ازت. بین دو تا هتل سیمرغ و زیتون کدوم یکی مناسبتره واسه اقامت 4 روزه. ممنون میشم راهنمایی کنی عزیرم.

الهام جان واقعا هیچ نظری ندارم

زهرا شنبه 17 اسفند 1392 ساعت 09:16

وای که چقدر حیف شد!من عکساتو ندیدم!
صمیم جان از نوشته هات خوشم میاد دو پست گذشته نذرت و کودک درونت اشکم را در آورد!شاید چون از ته دل مینویسی. خوشم میاد کا هنوز وبلاگت را بازاری نکردی!بگی پول بدین براتون مطلب بنویسم وبه ایمیلتون بفرسم!عکسهاتو برام ایمیل کن من پاکش میکنم یا دوباره بزار تو وبلاگت!

somy جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 20:17 http://somy-hast.blogfa.com

مامان امیر حسام جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 15:24 http://amirhesam91.blogfa.com

صمیم عزیزم سلام من خواننده ی خاموشت هستم دوستت دارم و خیلی وقت ها ازت الگو می گیرم صمیم جان به تازگی پدرم رو از دست دادم و حال مساعدی ندارم پدرم جوون بود و بر اثر یه حادثه (برخورد با قطار)یکباره و بی خداحافظی از پیشمون رفت چه کار کردی تا داغ برادرت کمی التیام بگیره نیاز به کمک و همدردیت دارم

نجمه جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 12:48

صمیم جون یه پست در مورد این میزاری که چقدر به پول اهمیت میدی و جایگاه پول تو زندگیت کجاست؟اینکه چقدر ولخرجی و کجا خساست داری و کمی با جزییات. و اینکه دوست داری از نظر مالی به کجا برسی؟.البته اگر دوست داشتی

به عنوان یک پست مستقل بهش فکر نمی کنم هنوز ..

نجمه جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 12:45

دوست داریییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم اندازه تمام خوبیهات اندازه تمام انرژی های مثبتی که ازت می گیریم اندازه دنیااااااااااااااااااااااااااااااااااا
بــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوس
با خوندن وبلاگت به این حقیقت پی بردم که هر چه برای دیگران انرژی مثبت بفرستی انرژی مثبت دریافت می کنی تو به ما انرژی مثبت میدی و انرژی میگیری .خوشحالم از اینکه میخونمت

مامان رقیه جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 09:29 http://pooyaye-maman.niniweblog.com

من ندیدم عکسارو:(
قبول نیس
دیر رسیدم

parto جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 07:49 http://parl.blogfa.com

وای من راضی نبودم تو خفه بشی!!!!گفتم که بخندی!

آرام( یه مامان از....) جمعه 16 اسفند 1392 ساعت 01:58

صمیمممممممم من به عکسا نرسیدم، شارژر آیپد خراب بوده و من هیچى ندیدممممممم

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 23:58

الهی من قربون اون درخت کله قندی که تو دلت اب میشه برم.... من که میدونم ماهی.. با اینکه عکس رو ندیدم....
بوسسسسسسسس واسه خودت و گل پسرت

میناز پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 21:26

حیف شد من بازم ندیدمت ...............

مریم از شیراز پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 10:11

صمیم عزیزم سلام
دلم می خواست از ته قلبم ازت تشکر کنم.به خاطر احترامی که به ما خواننده های خاموشت گذاشتی.من از اولین روزهای وبلاگت می خونمت.برای من تو عضوی از خانوادمی.اما زمانی عکس رمزدار میگذاشتی من چون خواننده خاموش بودم به خودم اجازه نمیدادم ازت رمز بخوام .اما اینبار که تو نستم صورت ماه خودت و یونا جون رو ببینم خیلی خوشحال شدم.بازت ممنونم

شکوفه پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 08:42

صمیم جونم سلام.من شکوفه هستم.تقریبا 10ماهه خواننده خاموش وبلاگت هستم.خیلی خیلی قشنگ و با احساس مینویسی و من تا اونجایی که تونستم از ارشیوت خوندم و بهت فکر کردم.توی این 10 ماه هم هر روز تقریبا بهت سر میزنم چند بار هم کامنت واست گذاشتم ولی هیچ وقت نمیرسه نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟هر بار هم که عکس میذاری من فرداش میام میبینم حذف شده از شانس بد من...بعد اون موقع هایی که هر روز میام شما چند روز چندروز نیستییییییییی...الانم خیلی خیلی ناراحتم که دیر رسیدم چون من واقعا دوست داشتم ببینمت...خواهشا بازم عکس بذار مدتشو طولانی تر کن..دوست دارم..خوشبخت باشی و سلامت عزیزم

رها@ پنج‌شنبه 15 اسفند 1392 ساعت 06:49

رعنا چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 22:27

سلام. صمیم جان منم عکس مییخوام میشه عکس خوشگله رو دوباره بزاریییییی . پلیییز

فلفل چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 21:24 http://felfelane.persianblog.ir

عاقا ما عکسو دیدیم تمبلی کردیم کامنت بزاریم
صمیم خانم خوش صورت و خوش سیرت
دوست دارم خانم مدیر و مدبر چیزای زیادی ازت یاد گرفتم
گل پسر و ببوس
منم فک میکردم چاخالویی

فافا چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 19:02

صمیم از سقف بیا پایین:)

خانوم جان چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 18:21 http://mylifedays.blogfa.com

اقااااااااااااااااااااااااااااااااااااا دوباره بذار عکسارو من ندیدم

مهگل چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 15:38

فدات صمیم
کلمه کبد رو که دیدم جا زدم گفتم حتا صمیم با این همه تجربه و ووو فهمیده چمه سرم سوت کشید یه چیزایی جلو چشام می چرخید مثل همونا که تو برنامه کودک نشون میداد.
صمیم اون روز که پست نذری امام رضا رو نوشتی ایقد سر دستم شلوغ بود که نشد بخونم ولی حالا خوندم بغضم گرفت بد جورواقعا بغض قورت دادنی نیست یا خودم افتاد که تو شرایط بدی بودم از امام رضا خواستم کسی رو بذاره سس راهم تا حداقل راهنمایی ام کنه حرفاش روم اثر کنه به خودش قسم آنروز اتفاقی تو اینترنت صفحی وبلاگ شما اومد بالا خوندمت کمی اروم شدم بعد که فهمیدم اهل مشهدی ازش تشکر کردم نصیحتات روش مهربونی هات دل پاکت جوا اون ایمیلهات همه برام ارزش داره من تمام زندگی ام را با تو درمیان گذاشته و اطمینان قبلی بهت داشتم چون اطمینان به امام رضا دارم. هیچ وقت با کسی درد دل نکردم همیشه سنگ صبور دیگران بودم راهگشای دیگران بودم عینهو یک مشاور مشاوره میدادم به دانشجوها به همکارام به نزدیکان به خانواده ها ولی برای خودم موندم و جا زدم.... خوشحالم که دوست خوبی واقعا خوبی مثل شما دارم و با شما حرف میزنم
برای دعا کن صمیم جانم اگه رفتی حرم -سر سفره هفت سین و هرجا که یادت اومدم. فقط خواستم بگم که چطور و چجور با شما آشنا شدم
اگه خدا بهمون بچه داد اگه دختر بود اگه اجازه دادی میخوام اسمشو بذارم * صمیم * ؟

محکم باش دختر ..یک سری آزمایش و چکاب میدی و خیالت راحت میشه ...
عزیزم ..نی نی >.هر جور دوست درای ... باعث خوشحالی منه که تو این اسم رو دوست داری ..
بووووووووس

شیما چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 15:31

سلام صمیم عزیزم،خوبی؟منم عکساتو دیدم بنظرم زیبا هستی پسرکت هم واقعا دوست داشتنیه خدا حفظش کنه براتون ایشالا همیشه لباش بخنده،من همه پستاتو میخونم و از همشون انرژی میگیرم،خیلی دلم میخواد یه روز از نزدیک ببینمت.

حکیم باشی چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 14:27 http://delikhoun.blogfa.com

صمیم جون من مشتری پرو پا قرص وبلاگت هستم . اما این دفعه عکست از دستم در رفت و ندیدم. میشه خواهش کنم بازم بذاری . خیلی دوست دارم ببینمت

بهار چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 13:53

نکته ای که توجه منو جلب کرد اینه که چقدر بهار هست اینجا...بهشون بگو بیان یه گروه تشکیل بدیم.اسمشم میذاریم بهاران!

شکیبا چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 13:24

سلام صمیم جان.من سالهاست که وبلاگتو میخونم،البته اصولا نظر نمیذارم و فقط میخونم و لذت میبرم...
تو این پست که صحبت لاغری و کم کردن وزن و این مسائل شد(البته من متاسفانه نتونستم عکسهارو ببینم)،اولا خیلی خیلی برات خوشحال شدم،گرچه من قبلا ازت عکس دیده بودم و به نظرم اونجا هم اصلا تپل نبودی...! میخواستم بپرسم چه کلاسی رفتی؟من بعد از ازدواجم چاقتر شدم و شدیدا اعصابم خورده و اعتماد بنفسم رو از دست دادم.دنبال یه راه مؤثر و قطعی میگردم.اگه چیزی به نظرت میاد لطفا راهنماییم کن.ممنون

تلقی و تصویری که خودت از خودت داری خیلی مهم تر از کلاس و ایناست ..من کلاس آمادگی جسمانی میرفتم .اب زیاد میخوردم .. برنامه و ساعت غذا خوردنم مرتب بود ..صبحانه 8 ناهار 13 و شام 19 . و مهم تر از همه خودم رو دوست داشتم ..

ترانه چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 13:19

http://like-no-one.blogsky.com/
صمیم جان گفتی برسونمت به صحرا.الوعده وفا

ممنونم .سلامت باشی .

nazaniiiiiiiin چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 11:04

سلام صمیم عزیزم ... تو چرا اینقدر خوب و دوست داستنی هستی؟ و خیلی هم برام عزیز؟.خدا ایشالا شما و یونای خواستنی و بانمک رو سلامت نگه داره ...شاید صمیم باورت نشه ولی همیشه وبلاگتو میخونمو اروم کنار دیوار میرم ...بعد هم تو دلم میگم بابا صمیم معرکه ای ی... و افتخار میکنم داریمت کنار خودمون....حالا یه چیز بگم صمیم باور نکردنییی ...عکستو دیدم یعنی لبمو گذاشتم رو لبهات فک کن صفحه کامپیوتر هنوز رد لبم روش مونده اینقدر که محکم بووووسیدمتت...باور کن حرف نداری....صمیم چند تا راهنمایی ازت میخواستم البته ببخشید عزیزم میشه بگی کی میای وبلاگ که مثلا منم همزمان بیام و زود جواب بگیرمو باهات اروم شم....چون صمیم ایمیل هم ندارم و ازت دورم و خیلی هم داغونم ...معلق موندم بین زمین و هوا

گونه هام رو هم میبوسیدی قبول بود ها!!!!

درست کردن ایمیل کاری نداره که ..بهتر و مطمئن تره عزیزم .

گلهای زندگی من چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 10:46 httphttp://golhayezendegiyeman.blogfa.com/

صمیم جان همه ی تعریف ها درست بوده
من وارزو همیشه حرف خوبی ومهربونی شما رو میزنیم
بانوی زیبا رو ی ومهربان شادی را برات دنیا دنیا آرزومندم

نسیم چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 09:27

صمیم جان من خیلی خیلی سال که خوانندتم اما کامنت نمیزارم(تبلم دیگه)ولی همیشه عاشق نوشته هاتم خیلی با حالی .نتونستم واسه پست قبلی نظر بزارم خیلی پسر با نمکی داری .خودتم که همه جوره کارت درسته خیلی قیافه میز و شیکی داری از اون قیافه ها که میشه بهش اعتماد کرد من قبلن او عکس نمی رخ را که دیده بودم به نظرم قیافت جا افتاده تر و پخته تر میومد ولی اینجا خیلی شاداب و جوون بودییییی

آرامیس چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 09:24 http://www.blogsky.com

بنده چند روزی سر نزدم به وبت.من چیکار کنم هی اومدم و رفتم سالی ماهی اینجا آپدیت نشده حالا ما سه چهار روز خیر سرمون رفتیم کیش و اومدیم دیدیم اینجا عکس گذاشتن...برداشتن...آشپزیها رو نشون دادن...خلاصه که یه فکری بحال ماهم بکن این آخر سالی روی ماهتونو ببینیم وگرنه عمرا دیگه با دلخوشی پامو بذارم اینجا.گفته باشم

آرزو چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 09:17 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیم عزیزم
من از دست تو چیکار کنم . چرا من رو اینقدر به خودت وابسته کردی. هر روز می یام وبلاگت . اگه پست گذاشتی که اول اون پستتو می خونم اگه نه می رم کامنتهای پست قبلیتو می خونم همین الان 213 تا کامنت خوندم . حالا تا عصر این صفحه بازه جلوی من هی می یام ببینم کامنتهای این پستو تایید کردی یا نه . به نظرت من چرا اینجوری شدم . نه به خدا از بیکاری نیست . کار دارم و کارهام رو هم به موقع انجام می دم ولی نمی دونم چرا اینقدر دوست دارم صمیم توپر ناز خوشگل من . ( دقت کردی توپُر نه تپل )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد