من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

آقای تمام قد مهربانی ها

 

 نظرات هنوز در  حال تایید هستند .

 

قبل نوشت : بنا به درخواست دوستان تا آخر  هفته دست نگه می دارم و از شنبه عکس میذارم براتون.نگید بدقولی  کردم ها ... 

زهرا از  مالزی  من هنوز باهات خیلی کار  دارم...دور نشو .   

 

چند روز پیش  مامان بهم زنگ زد . گفت صمیم نذری  کرده بودی برای  امام رضا ؟ دلم لرزید ..گفتم چطور ..گفت  خواب  دیدم که نذر کرده بودی و یادآوری  شد که انجام بدی ... با زور و با هزار  بدبختی  جلوی  اشکام رو  گرفتم و نفس عمیق کشیدم .چقدر  قورت دادن بغض سخته .با صدایی  معمولی گفتم آره ..چشم مامان..حتما . مرسی  و خداحافظ ... و بعد همونطور  دراز  کشیده روی  تخت  اشک های  گرم  ریخت روی  گونه ام ..راستش  من هیچ وقت از  مسائلم با مامان یا کس  دیگه ای حرف نمی زنم . ممکنه سر بسته اشاره کنم به چیزی ولی بازش  نمی کنم هیچ وقت .اونقدر که شماها به من نزیک هستید و از  زندگی من خبر  دارید  خواهرم حتی  نمی دونه .بگذریم . این روزها  من و همسری اونقدر تحت فشار بودیم و  روزهای  سختی رو گذروندیم که حد نداشت . فشاراسترس و درگیری ذهنی به کمر  همسری زده بود و  حتی  نمی تونست  پشت فرمون بشینه . مورد  آبرو بود و  اعتبار  که از  هر  چیزی  مهم تره واسه من . مامان چند روز قبلش که حال همسری رو تلفنی پرسیده بود و گفت فلان دکتر بره من گفتم  نه ، دکتر  لازم نداره  مامان جان .استراحت و  فکر راحت لازم داره  مامان متوجه شد یک چیزی شده . فقط یک جمله گفت : گفت مامان جان ..نگران نباش ..درست میشه ..به مویی  بند میشه ولی بریده نمیشه .. درست میشه مامان ..بغض کردم . تو دلم گفتم پس کی ؟ دلخوشی های الکی میدن همه به من ...خلاصه  ما مثل پرنده ی  تو قفس  اونقدر  این مدت بال بال زده بودیم که تمام دست و بالمون زخمی و  خونی شده بود و در سکوتی غمگین به هم نگاه میکردیم  .

 

 فقط  یک هفته تا اتمام یک مهلت وقت داشتیم . روز  به روز  پلک چشم چپم  بیشتر  می پرید . ظاهرم رو  خوب و قوی  و  محکم نشون میدادم ولی از  تو  منتظر یک تلنگر بودم تا بریزم پایین . مهمونی میرفتم فکر و ذکرم این مساله بود .. مهمون  داشتم  فکر و خیالم جای  اون بود ...با همکارام می خندیدم یک پرنده زخمی بال  داشت در  وجودم آخرین  تقلاهاش رو میکرد ... تا اینکه فقط سه روز به اتمام مهلت موند . دیگه مستاصل شده بودم ...یک جور  حس تنهایی و غریبی شدید ..بهش گفتم با معرفت، داشتیم ؟ میبینی که چی به روزم اومده و  نشستی  فقط  نگاه میکنی ..بعد با خودم گفتم الان من پای  کی رو بکشم وسط ؟  بگم خدایا به حق  ابوالفضل ات ؟بگم به حق امام غریبت ؟ اصلا روم نمی شد اسم ببرم .اینکه این آدم های  بزرگ برای  خواسته های  کوچک من وسیله بشن ... خسته و در  مونده و تسلیم  صبح رفتم سر  کار . از  خونه که بیرون می اومدم گفتم حالا که کسی کار  ما رو  راه ننداخت و نشد  و نتونست و کاری که نباید بشه میشه .. امروز بخاطر خوشحالی  امام رضا (ع) و نه هیچ کس و هیچ چیز  دیگه ،از صبح اونقدر  با دقت و زیاد  کار  میکنم  تا هیچ کس  لحظه ای  منتظر  نمونه .. و گفتم تا پایان سه روز  هر روز ش  همین رو انجام خواهم داد .یک فکر سریع که از ذهنم گذشت . صبح تا حدود ساعت 10 کار  چند روز  رو انجام دادم . کاری که ارباب رجوع باید  مراجعه میکرد و در  حضور  خودش  مرحله مرحله می رفت جلو .تمام پرونده ها رو آماده کردم . امضاها رو گرفتم و  تحویل دبیرخونه دادم تا  هر  کس  اومد فقط شماره نامه اش رو بگیره و بره مرحله بعد و  لحظه ای  منتظر  نشه . این بار بخاطر  خوشحالی  خود خود  امام رضا  کاری رو  هدیه میکردم به ایشون  و هیچ توقعی  نداشتم . من خسته تر و  دل شکسته تر  از  این حرفا بودم که کاری  کنم و  امیدی  داشته باشم ...روم نمیشد  حتی  تو دلم هم درخواست کنم .  خلاصه اون روز  چند نفری  اومدند و وقتی  دیدند هیچ معطلی  نداره کارشون  خوشحالیشون به وضوح دیدنی بود . یکیشون یک خانم باردار بود . یکیشون از راه دور اومده بود و شب  جا نداشت بمونه تو این شهر .یک ساعت بعد و درست سر ساعت یازده صبح  و در  عرض  نیم ساعت جوری که من نفهمیدم چی شد و اصلا چطور شد با اشاره یک سر انگشت نورانی گره  باز  شد..باورم نمیشد ...به من گفته شد   تا 99 درصد  تا پایان روز  دوم مساله اکی  هست و  من میتونم کلا تسویه کامل رو انجام بدم . تموم این مدت  من تقلا کرده بودم و  روم به طرف  کسانی بود که خودشون محتاج تر  از من بودند  شاید  مالی  نه ..اما به واقع محتاج بودند ومن بهتم برد ...یک نفر واسطه کار من شد با اشاره کوچکی و نه بیشتر. مهلت سه روزه من به سه ماه کامل تبدیل شد و  پرونده ما در  اون بخش  کلا بسته خواهد شد و  تمام ..اما همه چیز  تازه شروع شد . شگفت زده بودم که ببین من تو دلم فقط  گذشت که حالا که کار   خودم لنگ هست  نذارم کار  مردم لنگ بمونه ..میدونم که در  سیستم اداری این وظیفه من  هست و برای  همین کار  حقوق  میگیرم ولی  در  عمل کم اتفاق  می افته بیشتر  از  خود مراجع، آدم جوش بزنه و کارها رو  بدون حضور  اون پیگیری کنه و به انجام برسونه تا دقیقه ای  طرف منتظر  نشه .چارت کاری من دستور  می ده که کار رو  به تعویق  نندازم ولی من رو ملزم به راست و ریست کردن اشکالات کاری  مراجع در صورت  عدم حضورش نمیکنه . خودم میدونم خنده دار  هست آدم وظیفه اش رو بگه لطف و هدیه ..ولی من خسته تر از  این حرفا بودم و  فقط  خواستم خودم رو با این کار آروم کنم .. بخشی از کار یک هفته ی  من ، اون روز  مرتب و دقیق انجام شد . من حتی  ظهر  متوجه نشدم علت یکهو برطرف شدن مشکلم چی بود و وقتی  عصر  مامان زنگ زد که نذری  داشتی؟  من فرو ریختم تو بغض ..به من یاد آوری شد و من فهمیدم این رون بی ارزش  ملخ ،مورد قبول سلطان این بارگاه واقع شده ... 

 

من اینا رو ننوشتم که بگید به به چه دل فلانی  داری  صمیم ..به والله نه ..من فقط  میخوام به اونایی که مثل من گیری  هست تو زندگیشون بگم  آدم خودش  خجالت میکشه وقتی  میینه به هر کس  و ناکس  امید میبنده  جز  خود خودش..اصلا بد فرم آدم رو شرمنده میکنه این خدا ... اینا رو نوشتم  تا بگم  مامانم راست میگفت .به مویی بند میشه ولی  پاره نمیشه ...بگم نذر  کردن به غذا دادن و  پول دادن و کار سخت کردن نیست .. خود من گاهی  نیت میکنم امروز  برای  رضایت خدا به هیچ کس  اخم نکنم و با روی  باز و  مهربون با مردم برخورد کنم ...همسرم روز زیارتی  امام رضا (ع) ممکنه نذر کنه امروز  تو شهر  8 نفر رو  سر راهش  تا یک مسیری برسونه و بگه یک صلوات هدیه امام رضا .  گاهی  از بغل یک ماشین که رد میشم و  میبینم راننده اخمو و ناراحت هست  میگم الهی به حق   کرمت و بزرگیت   امروز  این بنده خدا رو  خوشحالش کن و از  جایی  خوشحالی بهش برسه که گمانش رو نداره و  دل خودش و خونواده اش  شاد شه  ... این خوبی  خواستن برای  مردم و  قدم های  خیلی  خیلی  کوچولو  انگار  خیلی سریع تر از  ادعاهای بزرگ و  بوق و کرنا کردن ها  مقبول میشه .اون ها رو رد نمی کنم ولی  وقتی دست هامون خالیه با دلمون کار  کنیم برای خوشحالی  عزیزترین های زندگیمون و  شریف ترین های  خلقت . من با نوشتن خصوصی  ترین  بخشی  از  زندگیم که حتی  مامان خودم و  خونواده ام خبر ندارند  خواستم  بهتون بگم  بچه ها !من امتحان کردم .شد . شماها که حتما به اعتقاد واقعی  رسیدید  ولی  اگر  هنوز  شک دارید یک قدم بردارید ببینید با تمام عظمتش  ..خود خدا چطور دوون دوون میاد طرفمون ...اینا تشبیه های  من هست و ساحت مخاطب، خیلی بزرگ تر  از  این کلمات حقیر و  کوچک.. 

 

وسط نوشتن این پست چند بار بلند شدم..ایستادم .. به چشم هام در آینه نگاه کردم و با بغض یک لیوان آب  خوردم . به زور  خودم رو نگه داشتم  تا ....گاهی  اونقدر  حرف  هست برای  گفتن که بهتره فقط یک لیوان اب  خورد و همه رو داد  پایین ... بگذریم . 

  

خوشحالی  شماها و  اینکه من بتونم یک ذره کاری کنم  که غم از  دلتون دور شه یا جرقه ای  واسه یک روز بهتر  تو  ذهنتون زده شه  بزرگترین خواسته من هست در  اینجا. اینجا خیلی ها به من لطف  دارند .اصلا گاهی با یک کامنت روزم ساخته میشه  . تو همه ی این سال ها عده کمی  هم بودند که رد شدند و یک میخ تیز  زدند روی انگشت هایی  که داشت  برای  اون ها تایپ میکرد ومن  رو  متهم کردند که دارم از  حضورشون سوء استفاده میکنم ..گفتند  روی  ما ازمایشاتت رو  داری انجام میدی ..   بگفتند برای  حضور  ماو افزایش بازدیدت  نقشه داشتی از قبل ها .. و خیلی  حرف های دیگه ..دلم  در روزهایی که کسی خبر  نداره ، دلتنگ تر  از  این بود  که اینها رو هم روی دوشش بذارم ...من آدم جا زدن نیستم . من وسط  این حجم فشار  باز هم سعی میکنم خودم رو نبازم .روی  پاهام وامیستم دوباره . فقط بدونید  اونقدر  بیرونم اوکی  هست که همسری هم گاهی  بهم میگه کاش  مثل تو می تونستم راحت باشم ...و  تمام تلاش من اینه کاری کنم درونم هم به این همه آرامش برسه  و  دارم  ذره ذره میرم جلو ...خیلی  ها از من میخوان براشون دعا کنم .فقط  بگم هر وقت  فرصت زیارتی دست بده من به یاد  همتون هستم  حتی  اون هایی که اصلا نمی دونند من میخونمشون  و نتیجه این ها با محبت های بزرگ تر شماها به من برگشته همیشه . 

  

آخر این پست از طرف  خودم و  همه ی  خوانندگانی  که امروز یا هر  روز  دیگه از  هر  جای  دنیا که   این  نوشته ها رو میخونند و ارادتی و  مهری در  دل دارند ، به امام  مهربانی ها ، تمام قد سلام میکنم و  دست بر سینه رو به حرمش  می ایستم و زمزمه میکنم :   

 

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ

   

 

 

نظرات 93 + ارسال نظر
زهرا پنج‌شنبه 2 بهمن 1393 ساعت 23:48

سلام
میخواستم با قلب پاکتون برای من دعا کنید تا ان شاالله سال ۹۳ - ۹۴ ازدواج کنم و خوشبخت بشم، من 5 سال هست که دارم دعا میکنم ولی هر کسی میاد جور نمیشه، یا پدر و مادرم قبول نمیکنن یا اونا قبول نمی کنن. ۵ سال هست آرامش ندارم. از آقا امام رضا بخواید حاج منم بده. دیگه ذهنم به جایی قد نمیده، لطفا برام دعا کنید، شاید امام رضا به واسطه شما جواب حاجت منم بده. اگر زیارت امام رضا رفتید من را هم یاد کنید، بعد از نماز برای منم دعا کنید ممنون.

زهرا جان .انشالله عزیزم .انشالله ..
بهت سایت گیس گلابتون و کتاب ازدواج مثل آب خوردن راحت است رو پیشنهاد میکنم. این کتاب و مطالب اون امتحانش رو پس داده گلم ..از دست نده. تو لینک های من هست سایت گیس گلابتون جون

آقای میم جمعه 31 مرداد 1393 ساعت 17:35 http://cafemim.blogfa.com/

سلام. آدرس این صفحه رو خانم گلاره برام فرستاده بود تا بخوانم. شاید دلیلش ارادت این حقیر به حضرت شمس الشموس باشد. خواندم و لذت بردم. از این نذر زیبا یا هر چه اسمش را بگذاری.
جایی خوانده بودم، امام حسین فرمده (با چنین مضمونی): هر کس به جهت رفع گرفتاری به شما مراجعه می کند، نعمت خداست.

سلام و عنایت این خورشید تابان همواره در زندگیتان مستدام .
لطف شماست .

گلاره دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 13:23

سلام...

اولین باره که بو تون رو می خونم...

اتفاقی به اینجا رسیدم...

خوندن پست تون خیلی خوشحالم کرد...خیلی برام خوب بود...خیلی حالم رو خوب کرد...

ممنونم بابت این حس خوب...

خداوند دل تون رو شاد و همه ی مشکلات تون رو حل کنه...

التماس دعا....

زهرا جمعه 2 خرداد 1393 ساعت 22:26

چه جالب.سلام صمیم. اولین باره که نوشته هاتو مبخونم. امروز از اون روزا بود. روزی تلخ و سخت. داغونه داغون. دیشب انقد بهم سخت گذشت که تا نزدیکای صبح نجوا کردمو خدا رو صدا زدم که مشکلم حل بشه. چشامو باز کردمو میبینم به جایی رسیدم که احساس میکنم خدا رهام کرده.وای دیشبو امروز چقدر سخت گذشت.نوشته هات آرومم کرد.میخوام امیدوار باشم به خدا و مهربوونیش. وای دعا کن برام دعا کن.. مرسی

پری دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 ساعت 20:31

سلام. بعد از مدتهای مدید.
جای شما اینجا در این غروب دل انگیز بهاری که رگبار بارون و رعد و برق مصفاش کرده و بوی ماهی های دریاچه که به خونه ی ما نزدیکه معطر(!)ش کرده خالی.
سخنان شما کاملا متینه. و خوب چیزی یاد گرفتم که در راستای روحیه دادن به همسرم بهش بگم : به مویی بند میشه ولی پاره نمیشه. خدا رو از یاد نبردن سعادته. و به یادش بودن لذت. احساس داشتن تکیه گاه و پشت و پناهی که بالا دستش کسی نیست. خودش بهمون میگه از رگ گردن به شما نزدیک ترم. و شما هم این مساله رو کاملا تجربه کردید.

خانوم جان چهارشنبه 14 اسفند 1392 ساعت 18:15 http://mylifedays.blogfa.com

اقااااااااااااااااااااااااا من ندیدم عکسارو دوباره بذار دلم برا یونا تنگ شده میخوام ببینم چه شکلی شده بابا من همیشه خاموش میخونمت بذار دیگه دیر رسیدم ایندفعه خودتم دوست دارم ببینم من دو سال دارم اینجارو میخونم اقااااااااااااااااااااا

hosna سه‌شنبه 13 اسفند 1392 ساعت 11:38

salam samim jan.man chand sali hast ke khamush mikhunamet.faghat bedun ba tak tak kalamatet gerye kardam.engar khoda khaste bege samim didi chetor moshkelesh hal shod toam yki mesle un.dlam mashhad khast.khoda hamishe dlto shad kone ke nure omid to dlmun roshan kardi

انشاله تو هم همیشه روبراه باشی عزیزکم

سعیده دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 13:55

شرایطتت رو عمییییقا درک کردم. می دونی چرا ؟ چون الان ما درگیرشیم .. من و همسرم .. شاید با مشکلی هم جنس مشکل شما .. اینقدر خسته و مستاصل شدیم که حد نداره ..
سفید شدن دونه دونه موهای همسری رو دارم میبینم ... با اینکه توی خانوادشون همه بالای ۵۰ سال موهاشون شروع میشه به سفید شدن ... شرایط بدیه .. بحث آبرو که باشه دیگه آدم نمی دونه باید چیکار کنه ..

چقدر این روزها فکر میکنم زندگی سخت شده ....

عزیزم .. ممنون که این حال خوبو به من دادی

+راستی ... اگه یه موقع کامنتی دادم که رنجیده شدی ببخش منو .

درست میشه سعیده....

من جز مهربونی از شماها یادم نمیاد ..میبوسمت .

yalda_ma دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 10:45

به نام ایزد منان
صمیم جان سلام
امیدوارم مشکلت در پناه خدای بی نیاز حل بشه
عزیزم با خوندن کلمه کلمه این متن اشک ریختم این متن رو درست زمانی خوندم که تصمیم گرفتم امروز رو بی گناه سپری کنم فکر و ذهن و گفتار و عملم درست و صالح باشه خدا خیر دنیا و اخرت رو بهت بده دلم لرزید انگار دوباره وصل شدم به درگاه الهی
در پناه حق شاد و پیروز و سربلند باشی

فدات شم

شکوفه دوشنبه 12 اسفند 1392 ساعت 01:18 http://www.inamman.blogfa

راستش اصصصلا فک نمیکردم انقدر زیبا باشین( تق تق به تخته)

بهار یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 23:38

صمیم عزیزم بانوی مهر و زیبا اندیشی با جمله هات اشک ریختم و قدردان خدایی که بنده هایی مثل تو داره که گاهی با همین حرفهای عادی تلنگری به روح بقیه میزنن تا بخودشون بیان.مرسی که هستی بانو

سوفی یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 22:47

صمیم عزیز مدت طولانی نیست که می خوانمت، ولی با همه وقت کمم همه ی پست هایت را خوانده ام و گاه خندیده ام و گاه گریسته ام با پست های دی ماه و بهمن ماهیت، و هر بار فکر کرده ام چرا انزمان ها که سخت به دنبال یک دوست از جنس مهربانی بودم تو را نیافتم هر چند که ممکن است هر دو بارها از یک مسیر گذشته باشیم و یا رو به سوی یک قبله دو حرم آقا حاجت طلب کرده باشیم و یا که در یک جمعه ی غم انگیز بر سر یک قطعه با فاصله ی چند سنگ برأی عزیزی گریسته باشیم، و حالا من فرسنگ ها از ان حال و فضا دورک و دلم با خواندن أین نوشته ات بدجور حرم آقا رو می خواهد و ان نان ماست های بچگی هایم در ان زیرزمین باصفای حرم آقا، تو هم ان زمان ها را یادت هست صمیم جان؟
محتاج دعایم و از راه دور از خداوند آقای مهربانی ها قلبی سرشار و سرشارتر از مهربانی و تنی سالم برایت و برأی همه ی عزیزانت خواهانم و به گفته ی مادرم دیگر هرگز داغ نبینی!

مرسی سوفی ..مرسی ..
دقیقا یادمه ..منم همچین چیزایی داشتم .

گل یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 20:41 http://golshid.blogfa.com

عالی بود . انرژی مثبت از تمام کلمه ها میبارید. مرسی

سحر یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 13:17

صمییییییمممممم:-(

یه دوست یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 11:30

میدونی صمیم جونم من یه باور اشتباه !! دارم اونم اینه که خدا دقیقه 90 کمکم می کنه !! خیلی وقتا اینطور شده ... ولی نمدونم چرا ایندفعه بازی تموم شده به پنالتی رسیده!! ولی هیچ خبری نیست
راستشو بخوای پستای قبل رو کامل نخوندم که بدونم مشکلت چی بوده (میخوام شروع کنم آرشیو رو از اول بخونم!!) ولی واقعا خوشحالم که مشکلت حل شده

فنجون یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 08:28 http://embrasser.blogfa.com

صمیم جان کوجایییییی؟؟؟؟
جسارتا" منظورت از شنبه ، کدوم شنبه بید؟؟؟ :))))
امروز یک شنبه اس و من همچنان خیمه زدم رو وبلاگت ، اصلا هم فکر نکن یادمون میره و میشه بپیچونی هااا ... الان مشتری ها میپرن فک میکنن بازارگرمی بوده فقط :))))

یادم بود فنجونک .. ای شیطون ...

ندا یکشنبه 11 اسفند 1392 ساعت 07:54

سلام صمیم جان . خدا رو صد هزار مرتبه شکر که مشکلتون حل شد . ایشالله که دیگه بعدش همش براتون گشایش و رحمت باشه .

انشاللههههههههههههههههههههه عزیزم . و همچنین

شهره شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 20:35 http://ourlovelyhut.blogsky.com

چ ماجرای جالبی! من واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم. امروز شنبه هست. پس کو عکس؟

تو راهه شهره جون

رضا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 19:54 http://www.ravan88.blogfa.com

اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِکَ


.........

نوشته های شما رو گاهی میخونم .این جمله رو خیلی دوست داشتم : هرگز برای نجات ازدواج دیر نیست

زیارت قبول .

Z شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 17:48

سلام مجدد صمیم جان من چند ماهه که کل وبلاگتون رو خوندم محشره إز اینکه اینقد باحوصله و زیبا مى نویسى بهت تبریک مى گم
من دچار مشکلاتى هستم که به قول شما جز از خدا إز کسى رفع کردنشون بر نمیاد
من اونقد روسیاهم به درگاهش که...
ازت مى خوام براى رفع مشکلات من یه ختم قرآن بذارى حالا اگه کسى خواست اگه هم نه که باز ازتون ممنونم
التماس دعا

همیشه امید هست .. این چراغ رو روشن نگه دار تو دلت .. انشالله ختم به خیر میشه .

Ziba شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 17:11 http://ziba65.blogfa.com

محتاجم محتاج یه نظر إز جانب آقا تو رو به خدا سلامم رو به آقا برسون و بگو دوباره مثل همیشه دستم خالیه خالیه و امیدى جز خدا و وساطت عزیزایى مثل شما رو ندارم
یا ضامن آهو ،یا غریب الغربا

اون آقا همه رو مستقیم میشنوه عزیزم .به خودش بگو ..رو به طرف حرمش ..از هر جای دنیا که هستی .

بهار شیراز شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 14:19

صمیم عزیزم
فقط می تونم بگم بغضم رو ترکوندی و بهم یادآوری کردی اون آقای مهربانی ها که بارها دستم رو گرفته، این بار هم خودش دستم رو میگیره :-((
برام دعا کن

انشالله ..اون میگیره .. اون مواظبمونه .

زهرا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 14:17

صمیم عزیزم من هم این چند روز در اوج نا امیدی از صحیفه سجادیه دوباره زندگی گرفتم گنجی که تا به حال از بودنش خبر نداشتم.

من هم خیلی دلم مخیواد عمیق بخونمش ..

آ9ا شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 13:33 http://avaparsa.blogfa.com

خدا خیرت بده دختر
این پستت خوب موقعی به دادم رسید ...



در پناه خدا

عزیزم..

ماریا - کرمانشاه شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 12:02

میدونم که دلم و دل خیلی ها اینجا باهاته چون وقتی مینویسی و بغض میکنم از این همه عشق ، محبت ، درس و گاهی وقتا شباهتی که هست. من عاشق امام رضام همه میدونن خیلی وقتا ازش خواستم و بهم داده و خیلی وقتا نداده چون بعدا حکمتش برام روشن شده . ولی از همون امام دوست داشتنی میخوام که خیر و خوشبختی و سعادت رو به زندگیت سرازیر کنه چون خیلی وقتا قوت قلب و تلنگری میزنی به حباب غم من که خیلی چیزا یادم میوفته . خیلی دوست دارم صمیم .انشالا همیشه حاجت روا بشی خانوم گل

ماری دعاهای تو اونقدر کامل و بزرگند که همیشه دلمو میلرزونن .. انشاالله برای تو هم بهترین ها .

عزیزم اشکم دراومد .ایشالله که به حق همون امام رضا تموم مشکلاتت یکی بعد دیگری حل بشه خدا بهت صبوری و قوت بده .

به همه و به تو هم مهربون من.

سحر شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 10:25

صمیم بانو کوووجااایییی از کله سحر! هی میام چک میکنم هی میبینم خبری نیس الانم نشستم ملحفه های لحاف ها رو میدوزم هی هم روفرشیو چک میکنمکه نکنه قاطی لحاف بدوزمش خلاصه درگیرم;))
زووووود بیااااا که مووونتظریمممم

امان از دست تو ..هی به روی بچه بیار ..خب ؟

شیما شنبه 10 اسفند 1392 ساعت 08:07

سلام صمیم جون،خوبی؟خداروشکر میکنم که مشکلت رفع شده،واقعا که گل گفتی که باید هرچی میخوایم از خود خودش بخوایم.پست قبلیت هم واقعا تاثیر برانگیز بود.یوناخیلی خوشبخته که مادر پرانرژی ای مثل شما داره.میبوسمت

لطف توست شیما جون ..

somy جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 19:10 http://somy-hast.blogfa.com

سلام .با خوندن مخصواصا صلوات خاصه امام رضا دلم هری ریخت واشکم اومد چون یاد خواسته ای که از امام رضا سالهاست ومخصوصا پارسال داشتم افتادم که هنوز برام انجام نشده راستش دل منم توجه آقا رو خواست اما نمیدونم حکمتش چیه!بگذریم
نمدونستم صمیم خانومی که این همه چیز داره شکر خدا اونم میتونه مشکلات داشته باشه! نه اینکه بگم شما با بقیه مردم فرق داری نه واینکه خب سر ووضع زندگیتون الحمدلله بهتر از حداقل ادمهای مستاجر وبیکار و بیشوهر وبی بچه هست! به هر حال خوشحالم مشکلتون حل شد. ولی واقعا این کار برای مردم نباید فقط برای روزهای خاص یا نذر خاص باشه.کاش همه یاد بگیرند کار مردم رو سریع انجام بدن چون هیچ چیز به اندازه خوشحال کردن وباز کردن گره از کار مردم گره زندگی خودشون رو باز نمیکنه! ممنون که برامون گفتی وبهمون یه درس خوب دادی! راستی بابت عکس ممنون اطلاع دادی فقط کاش روزشم بگی چون من همه هفته نمیتونم نت باشم.ممنون♥

اینا تازه در مقابل بعضی مسایل چیزی حساب نمیشن .. انشالله برای همه شادی و خوشی باشه همیشه .

مرضی بلژیکی جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 18:40

سلام..
تو انقدر محکمی که صمیم همه ما اینجا بهت تکیه میکنیم...مگه بارها شاهدش نبودی؟مگه ندیدی که خود من چندبار تو بن بست سراغت اومدم....دوستت دارم.

این حرفات مرضی من رو قوی تر میکنه ..مثل عسل انرژی بخشه ..مرسی عزیزم

سحر جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 18:30

صمیم جون من عکسمو برات میل کردم

حتما میبینم .مرسی عزیزم .

حنانه جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 17:45

مرسی صمیم جان
نوشته های تو اشک شدن و از چشمای من اومدن بیرون. من به مویی بندم!

من به مویی بندم .. باز هم میخندم ... من و این درد بزرگ ...تو و آن کوه عظیم ...

mandana جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 16:03

صمیم جان یه بار ما هم به مشکلی شبیه تو برخورد کردیم. به شدت به یک پولی نیاز داشتیم و چند هفته توی فکر بودیم که از کجا جور کنیم چون هیچ دوست و خانواده و آشنایی هم نزدیکمون نبود و امکان انتقال پول هم برامون نبود واقعا شرایط بدی داشتیم

من چند تایی آشنا داشتم و داشتم فکر میکردم که به کدومشون میتونم بگم. یهو به خودم اومدم و گفتم من چرا بجای اینکه از خدا کمک بخوام دارم دنبال بنده خدا میگردم. بعد یهو همه چیز رو فراموش کردم و از خدا کمک خواستم. همون شب یه اتفاقایی افتاد که واقعا برامون قابل باور نبود و مشکلمون حل شد

وای چه جالب ماندانا ... این تجربه ها رو همه مون داریم ...ولی باز هم یامون میره گاهی فقط از خود خودش بخواهیم .

هدی (تمرین 40 روزه جذب ثروت) جمعه 9 اسفند 1392 ساعت 06:33

سلام. صمیم جونم یه سوالی برام پیش اومد. راجع به کودک درون. وقتی میگی "دخترک یک مدت طولانی توی بغلم بود قلبش اروم تر میزد و ترس رفته بود از تو چشم های پاک کودکانه اش " ، اینا رو تصور میکنی؟ منظورم اینه که با چشمای بسته این صحنه رو تصور کردی یا اینکه در طول روز که مشغول کارهای روزمره هستی بهش فکر میکنی؟ آخه منم یه مدتیه شروع کردم به حمایت از کودک درونم و اینکه ترسهایی که در بچگی داشتم رو از بین ببرم. معمولا موقع خواب با چشمای بسته یه اتفاق خاصی که برام افتاده و موجب ترس و ناراحتیم شده رو تصور میکنم و سعی میکنم اون اتفاق رو مطابق میل خودم و کودک دورنم تغییرش بدم و بهترش کنم. درسته به نظرت؟

من به دخترک که فکر میکنم این ها مثل تصویر میاد توی ذهنم ..تو متنم اینا ها رو انتخاب میکنم برای رسوندن منظورم .. تصورم از خودم یک چیزهایی هست که نمی نویسم ازشون خیلی ..دیشب به همسری میگم تصورم از خودم و جایگاهم چیه ..چشماش گرد شده بود .. آره با تجسم کردن هم میتونی رابطه ایجاد کنی ..

فائزه پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 11:12

سلام هی میام اینجا میخونم ولی بی نام و نشون ..دیدم رسمش نیست اینجوری ولی نمی دونم چی بگم واسه همین فقط تشکر می کنم و خداقوت میگم

شیماء پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 09:50

ممنون و ممنون و ممنون...

فدات شم .

ناشناس پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 08:52

سلام صمیم عزیز.
الان یه جور دیگه دوست دارم.

لطف دارید .

مریم پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 04:25

ساعت از 4 صبح گذشته امشب از اون شبایی بود که فکر اتفاقات اطرافم نمیذاشت بخوابم.اومدم پای کامی و اولین صفحه ای که باز کردم اقای تمام قد مهربانی
به امید مهربانیهاش

عزیزم ... انشالله میگذره ین روزها .

هانىه پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 00:03

صمىم جان,, سلام نذرت قبول,,,, به من بگو من چى کار هرکارى مىکنم خدا دورازجون محل سگ بهم نمىده, دىگه خسته شدم

اینطوری نگو هانیه .. هیچ وقت .. همین مسایل بزرگ ترمون میکنه تو زندگی ..به داده هاش کهفکر کنی میبینی حواسش بهت بوده و هست .

مریم پنج‌شنبه 8 اسفند 1392 ساعت 00:01 http://SAGHF.BLOGSKY.COM

اشک ریختم
دلم سبک شد
یا امام رضا...
ممونم صمیم جون...ممنون....

فدات بشم ..

محدثه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 22:50

سلام صمیم جان،
ممنونم بخاطر این تلنگرت :) خدا و امام رضا نگهدارت

نگهدار تو هم مهربون.

فافا چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 21:34

از ادم های محکم در برابر مشکلات خوشم میاد محکم بودن در اینجور شرایط به نظرم سختترین کار دنیاست
خوشحالم که خوشحالی به ارامش رسیدی

مرسی عزیزم

رعنا چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 21:08

سلام صمیم جان ..
ده روز تمام خانواده آشفته بود ..
آشفتگی ای که از مهر ماه شروع شده بود و این ده روز به اوجش رسید ...
تنگی نفس بابا به خاطر فشار اعصاب اوج گرفت ..
حال و روز خود من که باید اون نرم افزار رو درست می کردم ..
اوضاع مریضی مامان ..
دقیقا همون پرنده های زخمی بودیم ...
نهار و شام هایی که معلوم نبود چطوری خورده میشه ..
گریه های هر روزه ی من سر نمازها ... اوج استیصال و بی پناهی ..


دیروز صبح قناری مون هم مرد ...
بلا بود .. چی بود نمیدونم ..
دیروز رفتم برای تحویل مجدد برنامه ..
امام رضا رو واسط و ضامن خودم کردم ...

به حق بزرگی و کرامتش ایشالله که جواب همه ی گرفتارها رو بدن ... جواب من رو هم ..

به حق خودشون که دل همه شاد و خندون باشه ...

نجمه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 17:01

صمیم عزیز با نوشته هات اشک از چشمانم فرو ریخت هممون مشکلات و خواسته هایی داریم که خواستنش از خدا و توسل از ائمه اطهار بهتر از گفتنش پیش بنده های خداست کاش منم میتونستم مثل تو باشم . یاد گنبد طلای امام رضا افتادم (بخصوص دعایی که نوشتی)مدتی است دلم هواشو کرده. منم مثل توام گاهی که میخوام خواسته هامو(که به هر حال جز دغدغه ها مه ) به امامان بگم می گم اینقدر مردم مشکلات دارند که در مقابل مسائله من هیچه اول برای بقیه دعا می کنم و می گم اونا مهمترن.امیدوارم مشکل تو هم حل بشه و میشه به خاطر دل صاف و پاکی که داری خدا به دلهامون نگاه می کنه .

سمیه چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 15:21

خدا رو شکر صمیم جون که گره از کارت باز شده از ته دل برات آرزو میکنم هیچ وقت گره ای تو زندگیت نباشه و اگر هست به راحتی باز بشه..مرسی که یاد آوری کردی که میشه بی توقع هم خوب بود خیلی وقت بود یادم رفته بود که اصلآ از خدا چیزی بخوام یه جورایی تو قهر بودم اما الاااان

نسیم معلم چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 14:50

سلام من اولین باری که به وبلاگ شما سرزدم اونجایی بودکه یه خواب درمورد حرم امام رضا دیده بودید ودقیقا یادمه که حس کردم این نشانه است برای این که باتو باشم ووبلاگت رو بخونم باور کنی یانه همیشه وقتی می خوام وارد اینترنت بشم اولین صفحه وبلاگ توست وجالب تر این که گاهی مشغول کارهام بودم یه حسی بهم میگه نوشتی وقتی به وبلاگت سر می زنم می بینم 1ساعت یا چند ساعت قبل نوشتی .

صحرا،مثل هیچکس چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:52

صمیم دلم لرزید با خوندن پستت . یه چیزی بگم صمیم؟ به خدا بحث فخر فروختن نیست اما دلم می خواد بگم چقدر خوبه که ما به این چیزا اعتقاد داریم. چقدر خوبه و چه منبع بزرگی از امید هست برای زندگی هامون .همینم نشونه لطف خداست . نمی گم درسته یا غلط اما همین که هست برای من که برکت و شادمانیه . راستی یه چیز دیگه . من دارم این هفته می رم کربلا . یعنی تصور اون لحظه ای که از دور گنبد امام حسین رو می بینم یا بین الحرمین ...وای صمیم ! باورم نمی شه ! خوابم یا بیدار؟

خووووووووووش به سعادتت

بهار.ط چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:41

وای صمیم با خط خط این پست اشک ریختمواقعا ممنون که یادآوری کردی که شاد کردن دل یه آدم ممکنه از نذری دادن 1000نفره ارزشش بیشتر باشه...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

مریم بانو چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:39

صمیم جان به خودت افتخار کن خخیلی ماهی خوش به حالت که اینقد دلت ژاکه

بهار.ط چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:36

وای صمیم با خط خط این پست اشک ریختمواقعا ممنون که یادآوری کردی که شاد کردن دل یه آدم ممکنه از نذری دادن 1000نفره ارزشش بیشتر باشه...
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا

ماری دختر پائیز چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:35

سلام صمیم عزیزم.چند ماه پیش شروع به خوندن وبلاگت کردم و همین الان آخرین خطشو خوندم و تموم شد.این مدت باهات زندگی کردم ، با خنده هات شاد شدم و با غمت اشک ریختم.با خودم قرار گذاشنه بودم تا وبلاگتو کامل نخوندم کامنتی نزارم و الان بعد از تموم شدن همه ی پستهات اومدم و برات مینویسم.با خوندن این پست به پهنای صورتم اشک ریختم و هنوز با چشمای پر از اشک دارم برات تایپ میکنم.خوش به سعادتت که توی مشهد زندگی میکنی .هروقت دلت بگیره میری حرم آقای مهربونمون که بنظر من حرمش خود بهشته.خوش به سعادتت صمیم.ترو خدا برای منم دعا کن.خیلی گرفتارم و محتاج گوشه ی چشمی از آقا و دعای همه ی عزیزان
می بوسمت دوست مهربونم
السلام علیک یا سلطان، یا علی ابن موسی الرضا و رحمه الله و برکاته.....

محبوب چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:09

سلام صمیم جان
من خیلی وقته وبلاگه تو می خونم
ولی ببخش که تا حالا هیچ نظری نذاشتم
واقعا باتمام وجودم میگم وبلاگ بسیار بسیار عالی داری
من محبوبم از قم
از شهر خواهر آقای خوبی ها
عاشق نوشته هاتم
محبتت به همه و مخصوصا به همسریت خیلی قشنگه و این که چقدراز صمیم قلبت این کارو می کنی کاملا مشخصه
من که خیلی لذت میبرم
من چند روز پیشا مشهد بودم و کلی بیادت بودم
خیلی دلم میخواست میشد ببینمت .
فقط خواستم بگم خیلی حرفات به دل میشینه
ممنونم ازت به خاطر خوبی هات و محبت هات به همه
به خاطر نوشته های قشنگت

Ziba چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 13:05 http://Ziba65.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم
امیدوارم خوب باشى و مشکلاتت رو از سر بگذرونى
سلام من رو به آقاى تمام قد مهربانى برسون و بگو براى من واسطه بشه که منم سالهاس به مشکل خوردم و هیچ بشرى کارى ازش بر نمیاد جز خود خودش
واسم دعا کن با همین دل مهربونت با همون خلوص نیتت

حمیده چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:59

سلام
خیلی به دلم نشست خیلی
یه موقع هایی تو دانشکدمون یه برگه هایی می دادن بنام سبز سبز نوشته های نفیسه مرشده زاده بود یه مطلبی رو یه دفعه خوندم بنام " یک جور زیارت " خیلی قشنگ بود الان که اینو خوندم یاد اون افتادم

تا خاتم عشق چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:45 http://http:/

صمیم... مرسی به خاطر نوشتن این پست... ایشالا خیر دنیا و آخرت نصیبت بشه...مرسی صمیم مرسی

نور (نرگس ح ) چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 12:25

ممنون صمیم ِ مهربونم...ممنون خواهر گلم
چقدر آرومم کرد این پست...چقدر به تار و پود روحم چسبید این سلام موقع اذان ظهر....

انشالله که هر چیزی که خیره براتون پیش بیاد....میبوسم روی ماهتو

ممل چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 09:42

مرسی میم جونم بخاطر این همه حس خوبی که پخش میکنی.مرسی که حرفات تلنگر میشه برای با زشدن چشمامون و دیدن دست خدا روی سرمون.دوست دارم آرزوی بهترینها رو برات میکنم چون لایق بهترینها هستی

وصال چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 03:31


ممنون به خاطر اینکه اینقدر خالص و مهربون ما رو توی تمام حس های قشنگت شریک میکنی...
دلت همیشه شاد و پر نور الهی

فاطمه/م چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 01:52

گلو درد شدم ... تو همیشه یه الگو بودی واسه من ، خیلی از جاهای زندگیم تو خیلی از موقعیت ها شده با خودم گفتم مثل صمیم فکر کن بزرگ باش هرچند که من خیلی از تو کوچکترم و مشکلات من در برابر مشکلات تو بچه بازین... ولی تو همیشه پس ذهن من هستی به عنوان یک الگو یک نفر که بیشتر از تمام وبلاگ هایی که می خونم ملموس ترِ واقعی ترِ ! واقعاً مطمنم هیچی نمی تونه کمرتو خم کنه تو خیلی قوی ای شاید اونقدری که ما خواننده ها می دونیم خودت متوجه نباشی...
با این پستت شرمندم کردی ، منم یه مجاورم ولی فقط به حرف... بریده از تمام اعتقادات... گیج... دعا کن واسه منم...

بهناز چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 01:27

صمیم گل تو یه شیر زن تمام قد محکم و استوار و با اعتقادى
خداى مهربون رو ١٠٠٠بار شکر که گره از مشکلت باز کرد
خودش میدونه که این بندش لیاقت توجه رو داره
همیشه لبات بخندن

یکی چهارشنبه 7 اسفند 1392 ساعت 00:03

تو خیلی خوبی عزیزم خیلی انقدر که وقتی بهت گفتم از وقتی اول شدی دیگه نمینویسی جواب تو حفظ بودم من به خوب بودنت غبطه میخورم فرشته بانو

مارای سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 22:57

سلام صمیم جون
ایشالا همه ی مشکلاتت با توکل به خدا و مدد امام رضا حل بشه...
ممنون که سلام مارو به آقا میرسونی
پاینده باشی.

مریم سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 22:18

سلام صمیم جون
من تازه باهات آشنا شدم امّا امروز انقد دلم گرفته بود سر یه مشکل که فقط حالا خواستم با خوندن مطلبای قشنگت کمی آروم بشم که قشنگ انگشت گذاشتی رو دلم، توراخدا برام دعا کن مشکلم حل شه

هستی سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 22:14 http://z38man.blogfa.com

سلام
وبلاگ خوبی داری و عین خودمی ،‌ یه پست مربوط به دو سال پیشت رو خوندم مال 90 بود که رفته بودی آرایشگاه و به خودت میبالیدی خوشم اومد بعدا میام بقیه پست هات رو هم میخونم ؛ یادت نره تو هم بهم سر بزنی

ریحان سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 22:14 http://bame87.persianblog.ir

باشه...قبول..... حق داری.آره..من نمیدونم چطور ازت تشکر کنم بابت یاداوری مهمترین نکات زندگی...صمیم جان.ممنونم...من اینجا چیزهایی یاد گرفتم که به واقع خانوادم یادم ندادن...مرسی...

عرفانه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 21:14

صمیم چقدر صاف و ساده و صادق بود این متن... چقدر بی ریا بود... خدا رو شکر که حل شده... امیدوارم هیچ وقت دیگه ای پیش نیا برات...
صمیم ! قلبم داره یه جور عجیبی میزنه...
مرسی واسه راه نذری که یادم دادی... و چه راه صوابی به نظر میاد...
خوب باشی صمیم جانم

دل آرام از شیراز سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 20:16 http://www.neshat33.blogfa.com

صمیم جان از صمیم قلب خوشحالم برای حل مشکلت ، من اینو میدونم که با نوشته هات خیلی هارو دلشاد می کنی و این لااقلشه و خوب صد البته تو هوای بنده هاشو داری و اونم هوای تورو...لحظه هات آروم ...رفتی حرم امام روف التماس دعا

سمیه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 19:17

سلام خوندمش خیلی تکونم دادخودم وهمسرم داریم بایه مشکلی کلنجارمیریم ولی منم به هیچکس بروزندادم ولی کاریه که پنهونی نداره هرکسی میشنوه یه جوری حرف میزنه وقضاوت میکنه این اطرافیانن که اذیتم میکنن بابرخوردشون ولی من توصورتشون میخندم وچیزی بروزنمیدم منم ظهرباخدادرددل کردم اروم شدم الانم این نوشته هاروخوندم خیلی حالم بهترشدانشالاهمیشه ازدرون و بیرون شادباشی

سمیه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 19:15

سلام خوندمش خیلی تکونم دادخودم وهمسرم داریم بایه مشکلی کلنجارمیریم ولی منم به هیچکس بروزندادم ولی کاریه که پنهونی نداره هرکسی میشنوه یه جوری حرف میزنه وقضاوت میکنه این اطرافیانن که اذیتم میکنن بابرخوردشون ولی من توصورتشون میخندم وچیزی بروزنمیدم منم ظهرباخدادرددل کردم اروم شدم الانم این نوشته هاروخوندم خیلی حالم بهترشدانشالاهمیشه ازدرون و بیرون شادباشی

سی سی سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 19:01

صمیم جون خوشحالم مشکلت بر طرف شده عزیزم و خوشحالم که تو رو میخونم و پر از حس های خوب میشم کلی مهربونی ساده یاد میگیرم و خیلی چیزها دوباره یادم میاد
این اقای بزرگوار خیلی فراتر از مهربونی هستن خیلی وقتا که از همه بریدم و حتی خودم یادم نبوده به ایشون رو بزنم خودشون منو فرا خوندن به درستی که لقبشون رضاست.امیدوارم بتونیم خیلی کوچیک حتی باعث رضایتشون بشیم

مامان نیکان سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 17:54

صمیم جون هر کدوم از پست هات رو که می خونم تو دلم تشکر می کنم ازت و افتخار می کنم به وجودت و خدا رو شکر می کنم و حمد میگم به خاطر چنین آفرینشی زیبا
صمیم تازگی ها شنیدم که تا سال 2038 انسان ها به درک عشق بدون شرط unconditional love خواهند رسید. وجود یه عده مثل تو هست که کمک های بزرگی به بشریت می کنه. خدا پشت و پناهت عزیز دل

ریحانه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 16:14

سلام صمیم جان
راستش بقول خودت بعضی از حرفا رو بهتره با یه لیوان آب قورت داد
من الان همونطورم ...خیلی وقته هر صبه به امام رضا سلام میکنم ولی نمیدونم چرا حتی جواب سلام من رو نمیده
من فقط خوشبختی داداشم رو ازش خواستم...چیز زیادیه؟چیز زیادیه که یه همسر خوب و بساز و مهربون مثل تو و امثال قسمت داداش من بشه؟؟
باور کن خسته شدم از بس ازش خواستم

دوست سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 15:21

ماهنوش سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 15:00 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

خدارو شکر .. خوشحالم برات صمیم عزیزم . دلم بدجوری هوایی شد اگه توفیق شد بری زیارت یا حتی دلت رفت پیش امام رضا التماس دعای خیلی بزرگ دارم .. گرفتارم دعا کن مشکل منم حل بشه .. دوستت دارم .. امیدوارم همیشه شاد باشی و با نوشته های شاد و عاشقانه ت مثل همیشه اینجا بنویسی ..

لیا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 14:55

صمیم جونم ... خدا خیلی بزرگ و مهربونه ... همه چی درست میشه ... نگران هیچی نباش ... :*
راستی ممنون که صلوات امام رضا رو گذاشتی ... عاشقشم ... هروقت که می شنوم یا می خونم اشکم سرازیر میشه ...

حبه شنگول سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 14:49 http://forheart.blogsky.com

وای چقدر اشکی شدم، همیشه میخونمو بدون نظر میرم، ایندفعه نشد،دوستت دارم ، امروز حداقل یه جرقه تو ذهن من زده شد، کاش همیشه شاد باشی

لیلی88 سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 13:59

صمیم عززززیزم من عاشق و مجنون امام رضام
هر موقع چشم هات به بارگاهش افتاد سلام لیلی رو هم بهش برسووووون
بگو خیییییلی دلم براش تنگ شده خیلی دووووسش دارم

لیلی88 سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 13:53

صمیم جان خود خدا شاهده با خوندن خط به خط این پست گریه کردم
بغضم ترکید
اخه خیلی خسته ام
داغووووونم صمیم
نوشته هات یه مرحم برام روووو زخم هام
با خوندنت اروم میشم

معصوم سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 13:42 http://balsan.mihanblog.com

صمیم عزیز...
نوشته هات اشکام رو جاری کرد.ایشالا به حق امام رضا هیشکی محتاج و درمونده نباشه.

نگار سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 13:19

صمیمی ! با خوندن خط به خط پستت اشک ریختم دلم خیلی وقته هوای آقا امام رضا رو کرده. خدای مهربونی ها همیشه یار و نگهدارت باشه مهربون

پارند سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 12:53 http://bargi-az-khaterat.blogfa.com

صمیم جون یه مدتیه گاهی وبلاگتو می خونم از اون دسته آدمایی هستی که من خیلی دوسشون دارم هم موفق هم پرانرژی و هم با ایمان
و با چیزایی که ازت خوندم خیلی چیزا یاد گرفتم نمونش همین پستت
به آخرش که رسیدم دیگه تحمل نکردم و اشکام سرازیر شد...
می دونم مشکلات منم همین روزا حل میشه...

سحر سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 12:08

قربون دل بزرگت برم صمیم..دلت پاکه ..صادقی ..معلومه که خدا هم خیلی دوست داره...اصلا گاهی فکر میکنم کار مشکل بعضیا چه سریع حل میشه...ولی آدمای خاص نه!اصلا انگار خدا دوست داره صدای اون بنده ی خاصشو بیشتر بشنوه..... عزیز دلم خدارو شکر..شکر که مشکلتون حل شد ...
مراقب خودت باش میبوسمت و بیصبرانه منتظر روز پرهیجان شنبه هستیم:-*;)

آرزو سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 11:45 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیمم ، عزیزم
سر انگشتهام خیسن و چشمام خیس تر . خدا خدا می کنم دانشجویی نیاد و گریه ی من رو نبینه . من چطور می تونم احساسی که الان بهم دادی رو بیان کنم . تو خیلی خوبی . مثل تو کم تو این دنیا هست . منم چون مراجعات دانشجویی زیاد دارم گاهی اوقات از خونه قصد می کنم امروز خوب باشم ، با مراجعه کننده ها مهربون باشم ، حتی در موقع توقعات بیجاشون خودموکنترل کنم و حرفی بهشون نزنم و واقعا عصر که دارم می رم خونه با وجود خستگی زیاد خوشحالم . می دونم خیلی حس خوبیه . اما کار تو چیز دیگه ایه . تو دل پاکت با عملت همراهه . تو هیچ وقت در نمی مونی . مطمئنم . مگه می شه امام رضا (ع) تو رو نبینند. هنوز نتونستم خودمو کنترل کنم و صلوات خاصه رو بخونم . باید بذارم موقع ناهار و نماز که کسی اشکامو نبینه .
راستی من امروز به خاطر یه دانشجو که باید خبر مهمی بهش می دادم ساعت 11 اومدم دانشگاه . عزیزم یه وقت نگی اینکه گفت من نیستم . بخدا می خوام برم یه مسافرت و اگه مجبور نبودم امروز رو نمی یومدم . به هر حال خییییییییییییییییییییییلی ممنونم به خاطر حس های خوبی که بهم می دی

آفرین به تو با این همه مراقبت کردن از رفتارهات ...
من هم یکی مثل تو آرزو جان ..مثل بقیه ...دنیا پر از مردم خوب هست .باید بهشون فرصت حرف زدن بدیم .همین ...
میبوسمت .

رها سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 11:31

صمیم دمت گرم به خاطر این پستت.خیلی خوب بود.الان سرکارم ولی دارم گریه می کنم.مهم نیست کسی ببینه.مهم نیست...

عزیزم ....

لیلا سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 11:26

راستی صمیم جان اگه تونستی راجع به مسایل زنانه (روابط زن و شوهر البته نزدیک)راهنمایی می کنی؟ من تازه ازدواج کردم ولی هنوز بلد نیستم باید چطور تحریک بشم یا چطور همسرم رو تحریک کنم. اگه پست خصوصی بذاری ممنون می شم.

تا دلت بخواد مقاله و مطلب آموزشی و مفید هست تو این زمینه . با سرچ میرسی بهشون . چقدر هم بعضی هاشون بی حاشیه و مستقیم میرن سراغ مساله . تو هرگز دیدی کسی سوال بپرسه: من چطور باید گرسنه بشم ؟ نه گرسنگی حسش هست ومیاد به موقعش سراغ ادم ... اما مهمه برای رفعش چکار باید کرد..

بانو سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 11:21 http://BANUUU2.BLOGFA.COM

چقدر زیبا گفتی. واقعا اینطوره قرار نیست حتما از لحاظ مادی به دیگران کمک کنیم می تونیم با نشاندن لبخند روی لبان انسانها یا آرزوی خیر کردن برای انسانها دل خدا رو به دست بیاریم. درس خوبی بود.

جالب تر اینکه مزه زندگی کردن هم گاهی همین لقمه لقمه های کوچیک لذت بخش هست

پریزاد سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:57 http://zehneziba16.blogfa.com

اشک ریختم با متنت...ممنون که روزمو ساختی
من دفعه قبل هم عکس برام باز نشد.میشه لطف کنی وعکسو توو http://8pic.ir/ اپلود کنی؟

اینجایی که گذاشتم دیگه مشکلی نیست ..چک کردم.رفع مشکل انجام شد .

memol سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 10:48 http://ona7.blogfa.com

باورت نمیشه که اشکام قل میخورند و میریزن روی صورتم...
خدا رو شکر که حاجت گرفتی دوستم...
این پست منو که چند ساله خاموش میخونمت روشن کرد...

ولی من تو رو یادمه ممول ..نوشته های کوتاهی که میذاری توی وبت ..اینو از قبل داشتم از وب تو :


به کسی اعتماد کن که بتواند سه چیز را در تو تشخیص دهد:

انــــــدوه پنهان شده در لبخندت را....

محبـــــــت نهان در عصبانیتت را....
معنـــــای حقیقی سکوتت را....

اگه همچین کسی رو داری پس خوشبختــــــــــــی...

بانوی ماه مهر سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 09:54 http://motherandson.blogfa.com

وای صمیم....اشکام دارن همینجور میریزن پایین...چه نذر خوبی یادم دادی... چقدر من تو رو دوست دارم آخه دختر...همیشه شاد باشی عزیزم...اون تیکه ی آخرش که اون دعای عربی رو انگار داشتم با تو می خوندم و بعضی جاهاشم معنی شو نمی فهمیدم، چقدر مو به تنم راست شده بود... خیلی دوستت دارم. چقدر تو نازنینی... الهی زندگیت پر از خنده و آرامش واقعی و درونی باشه همیشه ...

من هم چندین و چند بار بلند شدم و نشستم وسط نوشتن اینا .. تا بغضم رو کسی نبینه اینجا ...
مهم حسی بود که داشتی .. خوشحالم. همچنین برای تو عزیزم

نرگس سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 09:53 http://khate-akhar.blogfa.com

سلام
یه خواننده خاموش وبلاگ شما هستم که شاید سالی یه بار یه کامنتی بذارم ولی همیشه نوشته هاتون رو می خونم
این پست برای من یه نشونه بود یه نشونه برای یه گم کرده راه برای حل مشکلی که حل کردنش برام سخت و طولانی شده
امیدوارم بتونم این نشونه رو حفظ کنم و راهم رو پیدا کنم
ازتون ممنونم امیدوارم همیشه در آرامش باشید

خوشحالم دلت خواست برام بنویسی ... انشالله تو راه درست بمونیم همیشه ..

رضوان سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 09:39 http://planula.blogsky.com/

گلم نذر زیبات قبول باشه .

صمیم ممنون . خیلی دلم برای این نوع از روزهای زندگیت که با ما درمیون می گذاشتی تنگ شده بود. نه از روی فضولی یا کنجکاوی. فقط بابت اینکه بودن کنار تو علاوه بر یادگرفتن ها ، آرام بخشه و شادی آفرین . و می دونم تو هم اینجا همین حس رو داری که می مونی .
مثه همیشه برات بهترین خیرهایی رو که تا حالا بهترین انسانهای روی زمین از خدا خواستن طلب می کنم.

چه دعای قشنگی ..
مرسی .

معصومه سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 09:18

سلام عزیزم من همیشه خاموش می خونمت امروز دلم لرزید از خوندن مطلبت اره درسته خودمونو گم کردیم

ممنونم از اینکه همراهی میکنی .

بهارنارنج سه‌شنبه 6 اسفند 1392 ساعت 08:26

صمیم جان با خط خط نوشتت گریه کردم.منم کارم گیره اربابه.با این نوشتت اومدم حرم آقا.
خدا دلت را شاد کنه برای اینکه دلم را با این صلوات بردی تو حرم.
الهی خنده مهمون لبهات بشه خانومی

حل میشه ..انشالله درست میشه ..
قربونت بشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد