من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

بازگشت قهرمانانه!!

 

سلامممممممممممممممممم  

 من  خوبم .. همسری  خوبه ..پسرک خوبه و آخرین خبر اینکه  موهاش جنگل مولا شده و همسری  نمیره کوتاه کنه میگه دو روز  دیگه عیده ..یکدفعه میریم سلمونی  دیگه!!! فک کن کله اش  پف کرده این بچه  با موهای فر فری اش  ..این که هنوز چیزی نیست .. دو ماهه میخواهیم برای بچه لخت وعور  لباس بگیریم همسری  تا یادش میاد  میگه دو روز  دیگه عیده صمیم جان !!! یکدفعه می یگریم باز سایزش  عوض نشده باشه تا اون موقع!! این حرفا رو از آذرماه  میزد ها ..نه اواخر  بهمن ماه!! ببین چی  می کشم من از  دست این بشر!! البته هفته قبل بعد از  5 ساعت راه رفتن در  بازار وبلاخره یک شلوار  که بالاش  سایز  شکم قلمبه این گردالوی  مامان بشه پیدا کردیم ..والله من نمیدونم چرا همه این شلوارهای بچه گونه  از  لی و کتون و غیره لوله تفنگی بود همش  .. بالاش  اندازه هست ها ،  متراژش قد منار  جنبون .. قدش  اندازه است بالاش و کمرش  اندازه مچ پای  بچه !! این هم از  بدبختی  ما برای  خرید  این بچه .  پسرک واقعا چاق  نیست ها تپله ولی  کلا سایز هایی که ما دیدیم برای  بی بی مدل ها بود انگار .  

عزیزان دلم خبر دیگه اینکه دوباره ما  همه خوبیم ..در  واقع زنده هستیم ( بس که ننوشتم از  خودمون ،گفتم خبر  دقیق تر بدم!!)  قرار شد زیاد از درس  نگم که اساتید بزرگوار نگن ای بابا مگه چه خبره تو  هم با این درس درس  گفتنت  .. ما با یک دست ده تا   هندونه بر می داشتیم و تو میگی  وقت گیره و ال و بل ...و من تو دلم بگم بابا افرین به همه تون . از شوخی  گذشته  سقف واحدهای ممکن رو دارم این ترم ..هفته قبل خواستم بنویسم براتون که  پدر شوهرم عمل شدند . چشمشون . عمل دوم بود البته ... امروز  هم مامان جون همون عمل رو دارند .انشالله به سلامتی  باشه و عصر میریم  ترخیصش کنند . ( الان که اینا رو می نویسم ترخیص شدند و  بنده خدا هلاک شد از شدت درد ..طفلک)  

 

و اما از  کارهای  خونه : هفته گذشته سه شنبه مرحله اول تمیز کاری  خونه رو با کمک کارگر  انجام دادم تا بقیه اش اواسط اسفند باشه . من فهمیدم بهتره انتظارات خودم رو بیارم در  سطح واقعی تر!! و نه طبیعی تر !!  و انقدر  کارگر  عوض نکنم .یعنی  تعداد تذکرها و  خود وسط پریدن و  دوباره شستن ها  و  حرص خوردن ها رو کم کردم  و قبل از  هر تذکر یک تعریفی  کردم از  کارش تا خوش و خرم شه و بعد گفتم آخ که اگه اینطوری بشه چقدر بهتر میشه  ...جان صمیم خیلی  جواب  داد . کلا ساده و راحت گرفتن زندگی  خوب  جواب  میده . تازه خانمه وسط  ترافیک کاری الانش ، بی چون و چرا برای  اسفند هم بهم وقت داد در  حالی که به خواهرم و  دوستانش  خیلی با سختی و  منت!! وقت دوم رو داده بود . میخوام بگم تعریف و تمجید از  خوبی  کار یک نفر  واقعا انرژیش رو بیشتر  میکنه .تازه آخر  کار  کفش هاش رو جلوش  جفت کردم و  یادم اومد حتما احترام بیشتر بهش بذارم تا بفهمه چقدر  نون بازو و  تلاشش رو خوردن برای من مهمه .اون روز   خودم هم روم خیلی  فشار  اومد  چون چند روز قبلش  شش تا پتو  رو ملافه کرده بودم و  دوخته بودم .کلا سمت چپم بی  حس  شده بود . البته دوستم هم اومده بود کمکم ..انقدر  سوزن زدم به انگشتام و  خون اومد و  هی  به پسرک گفتم  دستمال کاغذی بیار که بچه هر 5 دقیقه میگفت دستمال بدم مامانی ؟!!!! حداقل 15 سال از آخرین  ملافه دوزی های من در  خونه مامان جانم گذشته بود . دفعه آخر یادمه نصف  پتو رو به فرش  دوخته بودم و  پتو جدا نمی شد ..منم تعجب میکردم چرا  اینقدر  ضخامت پتو زیاد شده و سوزن به  زور رد میشه از  توش ..در  واقع بهتر ه بگم به رو فرشی ضخیم دوخته بودمش ..کلی  مدت ها باعث  خنده خانواده محترم شده بودم . میگفتند اگه به این صمیم  لحاف  عروس بدین بدوزه خود  عروس دوماد رو  کوک میزنه به لحافشون بس که حس  لامسه اش قوی  هست در  درک ضخامت یک ذره لحاف!! مسخره های بی ادب !!! 

 

جمعه گذشته  یک مهمونی  داشتم از  خود ظهر  تا ساعت 10 شب  خندیدیم .. انقدرررررررررر که دلم درد گرفته بود . دختر  خاله ام اومده دوباره  و من هم دعوتش کردم و  جمع اراذل و اوباش  بود دیگه ..من و  داداشم و  خواهرم و  همسر هامون ( اراذل پلید  )و  مامان و بابا و  خاله جان و بعد هم اون یکی  خاله جان و  دخترشون و پسرشون و  اینا ..سهیل خاک تو گور!! رفته بود  با مداد  چشم  خانمش  یک سبیل شعبون بی مخی !! از  این  گوش تا اون گوش  کشیده بود برای  خودش .. هیکل هم سه تای  من ..انقدرررررررر بهش  می اومد بعد  عکس مسخره گرفتیم بذاریم روی اف بی  دختر خاله به عنوان خونواده  محترم و با کلاسش به شوهرش نشون بده اونجا .. خدا به دادمون برسه . دخترک 5 ساله اش هم  با پسرک حسابی بازی میکردند و  دخترک خواهرم رو  راه نمی دادند  جالبه یک صحنه دیدم پسرک روی  صندلی اتاقش  نشسته و  دخترکوچولوی  خواهرم  داره شرق شرق این رو میزنه و خودش هم بلند بلند  جیغ میکشه ..اکهههههههههه هی !! به بابا که همیشه شاکی  هست  چرا پسرک دخترش رو تحویل نمی گیره گفتم نگاه کن داداش من!!! ببین دخترت چطوری  داره دلبری میکنه!! الهی بمیرم ..دلم برای  پشرک سوخت که چون بهش گفتیم هوای  مهمون رو داشته باش  داشت  کتک میخورد و  گریه اش  در  اومده بود و لی  جیغ و  داد نمیکرد ..دیگه بین بچه هار و  اشتی  دادیم و نشستیم به دور  همی  خودمون ..سهیل  خود شیرین رفته بود یک شاخه گل  نیم متری!! با هدیه برای  خانمش  گرفته بود به مناسبت ولنتاین و من هم سریع رفتم هدایای همسری که شامل یک شلوار  خوشگل و بلوز بود رو  پوشیدم و پریدم وسط و گفتم برو  داداش!! برو کنار بذار   ملت هدیه شووور  ما رو ببینند .. خواهرم هم به شوهرش  چپ چپ نگاه کرد و  ما ترکیدیم از  خنده ..بساطی بود ها ..البته من و همسری  اصلا ولنتاین رو یادمون نبود و  همین طوری بی مناسبت برام خرید کرده بود . خلاصه دل همگی  انشالله شاد باشه دل ما که شاد شد خیلی  از  دیروز ...   

پسرک  چند روز قبل اومده و میگفت  بابایی ..ببین چقدر  اتاقم رو مرتب  کردم ..کف کرده بود باباهه .چند دقیقه بعد  اومد بیرون و  خنده اش گرفته بود ..میگه پدرسوخته اصلا مو نمیزنه کاراش با  خودت ..منم خوشحال و ذوق کنون که بچم چه هنرش به من رفته که باباش  قابل تعریف دونسته. جناب اره زبان!!! فرمودند بچه مون رفته تمام وسایلش رو ریخته داخل کلبه اش و  اون تو  مثل  یک کوه به هم ریخته!! و  ظاهر  اتاقش دسته گل!!!  ما رو میگی ؟!! بهش  میگم  آخه با معرفت! من هییییچچچچچ هنر  دیگه ای  ندارم که زود این هنر  بچه رو به من ربطش میدی ؟ میگه جان صمیم تو  خودت وقتی  عجله داری یا مهمون داری  همین طوری خونه رو دسته گل میکنی و  البته من خبر  دارم تو کمد  چه خبره الان!! و خاطر نشان کنم همسر  اره زبان!! مقادیری  ضربات عشقولانه و  برخورد فیزیکی  دریافت کردند و  یک ذره از  موضع خودشان کوتاه نیامدند ..واقعا که ...البته از  خدا پنهون نیست شما ها هم که دیگه تو خونه زندگی من این  هفت هشت سال زندگی  کردید میدونید که  همسر واقعیت تلخی رو  گفته!! اوکی ..اوکی .. از همین شنبه صبح تغییر میدم خودم رو ..!!!! جان خودم تغییرات بزرگ و  عرق در بیار  دادم در  برخی  عادت هام که پدرم در اومد تا ادامه اش بدم . اینم میذارم تو لیست .  

 

من این روزها شاید  هفته ای  یکی دو بار  کوچولو برم سریع دو تا وبلاگ بخونم و تند تند کارم رو بکنم . خیلی  دلم میخواد سریع تر بنویسم  .  تو درفت هم کلی نوشته نصفه نیمه دارم که یا مناسبتش  گذشته یا بعدش گفتم که چی ..!! یک چیز بهتر باشه .الان دیگه خسته شدم و گفتم بذار  معمولی بنویسم دوباره . تو سیکل تغییراتی  هستم که  مثل کش  میرم بین اخلاقیات قبلی و برمیگردم سر  جای الانم . عاشق  همه تونم ...اینجا رو اب  جارو  کردم امروز براتون ها ...نگید بی معرفت شدی  خودت رو گرفتی!!!. 

 

برای  زهرا  :  اینا چیه دختر  جان !! بهت ایمیل میدم . ولی  نکن با من این کارا رو .

 

نظرات 39 + ارسال نظر

عززم خیلی خوشحالم که پست های پر از انرژی تونو میخونم.انشالله سال ۹۳ بهتر همه سالهاتون باشه .همیشه بخندید عزیزم انشالله

فدای تو افسانه جان
کنار شما انشالله

آرزو دوشنبه 5 اسفند 1392 ساعت 08:51 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیم عزیزم
سلام
خوشحالم که خوشحالی . امیدوارم باقی مونده ی سال 92 پر از لحظات خوش باشه برات اونقدر که خستگی خونه تکونی رو اصلا حس هم نکنی نازنین . هر وقت چشمت به گنبد امام رضا افتاد برای من دعا کن که خیییییییییییییییییییییلی محتاج دعاتم .
دوست دارم دوست نادیده ام

من هم همین طور ...محبتت رو از لبلای این کلمات میبینم عزیزم ..
التماس دعا

دختر شیرازی یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 16:29 http://dokhtarshirazi.ir

صمیم...
دلم خیلی گرفته

قربووووووووووون اون دل کوچیکت بشم ..برای اون خانمه و مریضیش میگی ؟

حکیم باشی یکشنبه 4 اسفند 1392 ساعت 10:41

سلام .
عزیزم دوباره خوش آمدی
دوباره از اون پست های انرژی زا بذار برامون

عکس قبوله؟

سحر شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 23:33

آخخ جوووووونننن عکسسس عاچقتممم دوخختررر

مهگل شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 12:21

ممنونم و سپاسگذارم من مطمئنم میتونی خوب راهنماییم کنی
با شه حتما عزیزم میفرستم

سحر شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 11:42

صمیم بانوی ما که خوشگلتره که ه ه ه :)
کاش میشد دوباره عکس میذاشتییییی اونم با همون شرطی که قبلا گذاشته بودیاااا که هر کی عکس میخواد عکس بده اول:)
من حاضرماااا عکسمو ایمیل کنمممم

یک سری عکس می ذارم به زودی ..

مهگل شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 11:03

سلام قهرمان بانو
صمیم جان با توجه به اینکه مثل یه خواهر برام بودی چون بطور اتفاقی با وبلاگت آشناشدم تو شرایط خیییلی بدی بودم نمیدونم یادته یا نه؟
تمام حرفات - نوشته هات-نصیحتات- تذکراتت همه و همه برام مورد استفاده قرار گرفت ممنونم ازت عزیزم.
حالا یه سوالی دارم ازت واقعا نیاز به راهنمایی دارم ؟ اونم راهنمایی شما؟ بپرسم صمیم:

چرا که نه عزیزم .
مهگل جان برام ایمیل بزن و بگو مورد چی هست ببینم اصلا من می تونم در موردش نظر بدم یا نه . لطف توست و خوشحالم حرفای قبلی مون به دردت خورده .فقط باید صبر کنی من مشورت های تلفنی و ایمیلی ق تو نوبت رو انجام بدم باهات هماهنگ میکنم . این وسط یک نفر از دوستان هم بوده که از قلم افتاده متاسفانه و قبل از هر کاری اول باید جواب اون رو بدم . فدات شم

مامان عماد وعمید شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 10:27 http://www.amid83.blogfa.com

سلام ، خدا قوت.

خوشحالم که اومدی.یه دوستی نوشته بود شما شبیه فلان هنرپیشه ای.من شما را ندیدم ولی تصورم از شما همین تیپ بوده.

شاد باشید

فدات شم عزیز دلم

مینا مشهدی شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 08:59

صمیم جون راستی اگه میشه شماره تماس خانوم هوشمند که گفتی رو بهم بده عزیزم !!
ممنونت میشم

اتفاقا شوی شیرینی شون همین پنجشنبه و جمعه گذشته بود .

بلوار ملک آباد-ملک آباد33-نبش فرزان-شماره17
6074369

مینا مشهدی شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 08:57

صمیم جون مرسی از راهنماییت و این همه انرژی که واسم گذاشتی عزیزم!!!

خوشبختانه همسرم دوران دانشجویی کنار درسش مشغول به بازیابی مواد غذایی بوده واسه همین الان یه آدم با تجربه رو دارم که کارهای بیزینس رو انجام بده !
خودمم نظرم اینه که اول کلاسهای فنی حرفه ای رو شرکت کنم بعد یه مدت توی خونه کار کنم و شوی شیرینی بذارم حداقلش اینه که دوستان و فامیل ازم خرید میکنن و منم تجربه کسب میکنم و وقتی سرمایه کوچیکی جمع شد یه جایی واسه خودم بگیرم انشالا !!!

صمیم جون مطمئن باش به محض اینکه کلاسهام تموم شه و اولین شو رو بذارم یه بسته شیرینی پست میشه در منزلت عزیزم !
تو مشتری خاص من هستی از همین امروز

به به یک کارافرینی خونوادگی و با حمایت همسر خان

قررررررررررررررربونت بشم با این همه محبتت ...عزیزم باعث افتخار منه دوستان به این هنرمندی داشته باشم بغل گوشم .
ببین یک چیزی بگم غش کنی از خوشحالی ..انقدر این کلاس های فنی حرفه ای برای آشپزی و شیرینی و اینا معتبره که مادرشوهر دوستم که میخواد بره آمریکا همه این دوره ها رو گذروند تا کلی مدرک معتبر بین المللی داشته باشه موقع مهاجرت .فک کن!!
بوووووووووووووووووووس

بهناز شنبه 3 اسفند 1392 ساعت 01:31

صمیم جون یادته در مورد اون محله اى که بچگیتون مجبور شده بودید چند ماه اونجا زندگى کنید نوشته بودى؟خاطره ى اون گاوه و ....،بعدش گفتى از اونجا خاطره زیاد دارى و یادت بندازیم ازقبرستان برامون بگى.حالا من یادت انداختم هر موقع وقت داشتى برامون بنویس لطفاً عزیزم.خاطره هاى بچه گیتون عالین .آخه چطورى میشه یه آدم این همه اتفاقات خنده دار براش بیوفته؟؟!!!!!از بس شیطووووونى دختر.

وای آره یادم انداختی ..حتما ..
بووووووووس

افسون جمعه 2 اسفند 1392 ساعت 23:36 http://bartarinhayeasr.blogfa.com

خدا قوت خانمی

فدای تو عزیزم

سحر پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 23:40

صمیم جووون 1سوال...شما شبیه خانوم لاله اسکندری هستی???
هروقت میبینمش یادت میافتم نمیدونم چرا

عزیزم ..گردی و پری صورت هامون شبیه هم هست چن نفر بهم اینوگفتن نمیدونم خودم والله ..
ایشون بانوی زیبایی هستند به نظر من ..
خدا کنه مادر!!!

بهار پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 21:11

خیرمقدم بانو

قربونت عزیزم

هدی پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 16:13

سلام. من همونم که تابستون به همراه شما اون تمرین چهل روزه جذب ثروت رو انجام دادم. حس خیلی خوبی بهم دست میده وقتی آپ میکنی. نحوه برخوردت با مسائل و مدیریتشون انگار واسه من یه مهر تاییده تو مسیری که برای خودسازی در پیش گرفتم :)

وای چه زیبا من رو میبینی ..ممنونم از حسننظرت و ذوق میکنم باشنیدن این حرف ها

نازی پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 14:10

samim jan rahnamei azat dashtam midonam ke kheili mitoni aromam koni va fekramo baztar ...vaghean mamnoonam ke hasti va hichi enghadr baram delneshintaraz in nist ke enghadr ba hosele va ba deghat j midi va khodeto jae ma mizari az khoda mikham be khonevadaton hamishe shadio salamati bede ...ye donya merc azat azizam ...samim ye aghaei chandroz pish az man khastegari kard ,,,va hala in shod ke darim baham harf mizanim va az mogheiat ham chizi kam nadare va vaghean pesar khob va khanevadedari hast...va man vaghean az shakhsiati ke darand khosham omade va raftam ba baba inha sohbat kardam ...baba goft ok man mishnasameshon va pedareshon adame khobi bod ke fot kard va midonam khanevadedarand va pesare khobi ham hast vali tayefe dorost hesabi nadarand va nemikham pas farda kheili adama begand felani chera dokhtaro dadi be in tayefeh va poshtam harf bebandadn...akhe samim ma ro tayefe va injor chizha baram mohem talaghi shode ba inke ham eshtebahe...vali az invar ham babam mige bazam nazare to..ke man aslan room nashod begam daram ba in pesar telli harf mizanamo az shakhsiatesh khosham omade va kheili melakhae mano dare chon baba goft harfesho nazan chon az in tayefast... benazaret samim chikar konam va chetor baz matrah konam !chon vaghean in agha mogheiatesh khobe va az hame mohemtar man pasandidameshe ...vali khob nemitonam be baba ham begam chon migand hala darseto bekhon va fekre in chizha nabash...benazaret samim onghadr tayefe to zendegi badha mohem mishe?.ya khob bodane adam va khonevadash moheme?>yani chetor bayad be baba begam ke hadaghl khonevade va khode pesaro behtar beshnase va bezare biyand khonamon ta tayefashon chon akhe tayefashon tarifi nadare

نازی جان سلام . لطفا به من ایمیل بزن . من همه رو اینجا خوندم . ازت سوال دارم اول چند تا . لطفا برای من فارسی بنویس ایمیلت رو تا من با میل بهت جواب بدم. ممنون میشم .
samim8888@yahoo.com

مینا مشهدی پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 11:51

صمیم جون با خانواده شوهرم صحبت کردم و دلخوری رفع شد، گفتن چون میزبان با احترام دعوتت نکرده ماهم بهت نگفتیم!
منم فرض رو بر این گذاشتم که واقعا نیتشون خوب بوده و از روی بدخواهی کاری نکردن!!!
مرسی بابت راهنماییت صمیم جون

یه سوال دیگه ازت دارم چون خیلی زن موفقی هستی و زندگیت روز به روز در حال پیشرفت میخوام باهات مشورت کنم!
راستش شغلم طوریه که هیچ جای پیشرفتی نداره و حتی بیمه هم نیستم در حقیقت فقط گذران عمرمه!
دختر هنرمندی هستم و دستی بر شیرینی پزی و این دست هنرها دارم!
چند وقته به سرم زده برم دوره های فنی و حرفه ای و توی زمینه آشپزی و شیرینی پزی آموزشگاه یا کارگاهی برای خودم راه بندازم!
به نظرت میتونم موفق بشم؟؟؟
من مشهدیم صمیم قول میدم اگه موفق بشم شیرینی عید نوروزتو تقبل کنم

اوه چه جالب بود دلیلیشون . من اگر بودم باور میکردم چون سابقه حسن نیت دیده بودم ازشون . وای وای مینا ..یکی از ارزوهای من شیرینی پزی و سرآشپزی حرفه ای در رستوران های درجه یک هست ..بعد تو هنرش رو داری و ذوق و سلیقه اش رو .. خیلی خوبه فقط فقط یادت باش ممکنه در سال 100 نفر به ذهنشون برسه شیرینی پزی راه بندازند و بهترین دکور و محله و جای شیک رو هم داشته باشند ولی ورشکسته شن چون راه بیزینس رو بلد نباشند .. لطفا حتما اول یک دوره کامل فنی حرفه ای رو بگذرون بعد پیش یکی دو تا از این حرفه ای های این کار کار کن شده مجانی و دوره تکمیلی . ریزه کاری ها و بالا پاییین های کار دستت میاد . من نمیدونم خانم هوشمند(مجموعه شیرینی عسل) تو مشهد کارآموز حرفه ای میگیره یا نه ولی جای تو باشم خودم رو از هنر ایشون( یا اون هایی که معروف و شناخته و خاک خورده این کار هستند) که حرف اول رو تو مشهد و بیزینس این کار میزنه محروم نمیکردم . خیلی جوانب کار رو بسنش مینا جان و مطمئنم موفق میشی . من حتی برای شروع بهت پیشنهاد میکنم ابتدا مشتری ثابت برای خودت جور کنی یعنی مدل های کیک و شیرینی هات رو بدی سوپر مارکت های معروف و زیبا و در سطح وسیع در مشهد بعد زیر قیمت کل بازار یعنی یک damping اساسی میکنی مشتری ها وقتی قیمت ارزون تر و کیفیت بالاتر تو رو یمبینن مشتاق میشن .بازار یابیش رو خیلی باید حسب شده بری جلو . کم کم سفارش میگیری و وقتی دیگه اونقدر دستت پر شد ازر مشتری های منتظر و مشتاق یک جای کوچولو رو میگیری برای شروع کار .. من اینا رو از مشاورهای بزرگ مالی شنیدم برای شروع کسب و کار که هیچ وقت سرمایه بزرگی رو توی کار نندازین قبل از اینکه به سود اوریش مطمئن باشید .یادت باشه حدودا یک تا دو سال طول میکشه به سود برسه کارت و باید صبور و مشتاق و با انرژی بری جلو .. معلومه که موفق میشی . چند نمونه کار برام ایمیل کن از دید یک مشتری ساده بهت میگم توی این بازار رنگارنگ دسر و شیرینی و اینا چقدر متفاوت هستی ... متفاوت بودن کلید موفقیت هست در هر چیز ..

گلهای زندگی من پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 11:09 httphttp://golhayezendegiyeman.blogfa.com/

سلام عزیزم دلمون برات یه ذره شده بود
خسته نباشی
صمیم جان تا عید خیلی مونده خودت وارد عمل شو وموهای گل پسرتو کوتاه کن

خودم که نمی تونم ولی امروز فردا میفرستمش

نور پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 11:05

خدا قوت عزیز دلم...خدا رو شکر که خوبید انشالله همیشه خوب باشید

دلتنگت بودم حسابییییییی

ممنونم عزیزم

مینا پنج‌شنبه 1 اسفند 1392 ساعت 01:57 http://kimiaOkhak.blogfa.com

خوش اومدی قهرمان عزیز دلتنگت بودیم

من هم بیشتر برای شماها

خشایار چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 19:45 http://khashablog.blogfa.com

سلام خوبی یه سر بزن

بهناز چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 14:16

به به از اینطرفا صمیم خانوم خوشششششحالمون کردى عسل دوست داشتنى .
انشاالله همیشه شاد باشى عزیزم،پستت عالى بووود مثل همیشه پر انرژى.پسر گردوقلمبرو از قول من ببوس.

قربون شما
چشمممممم

فاطمه/م چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 14:12

می خواستم بیام کلی جیغ جیغ کنم که اصلاً معلوم هست تو کجایی صمیم خانوم ؟!
بعد وقتی پستتو خوندم اینقدر به اون ملافه و اینا خندیدم که دلم نیومد حالا که شادم کردی دعوات کنم
همیشه بنویس ... حتی اگه شده کم ولی بنویس

آخیییییییی ..چقدر مهربونی .. دلت نیومد خنده ام بره ...
بوسسسس

مینا مشهدی چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 12:50

صمیم جون توی این مدتی که میخوندمت این طولانی ترین غیبتت بودا دختر

خو نمیگی ما هر روز میایم اینجا نا امید برمیگردیم ؟

صمیم ازت یه راهنمایی میخوام!
من 6ماه عقدم سعی کردم واسه خانواده شوهرم واقعا مثه دختر خودشون باشم ، چند وقت پیش متوجه شدم یکی از فامیلای شوهرم منو مهمونی دعوت کرده اما مادرشوهرم به من نگفته و به این خانوم هم گفته عروسم کلاس داره نمیتونه بیاد !!!
خیلی ناراحت شدم چون فکر میکردم رابطه صادقانه ای داریم باهم!
به نظرت این قضیه رو به روشون بیارم یا بی خیال شم ؟
صمیم احساس میکنم اشتباه کردم مثه آب زلال باهاشون رفتار کردم شاید بهتر بود منم مثه عروسای دیگه با زرنگی رفتار میکردم و همیشه فاصله خودمو حفظ میکردم باهاشون!!!

باید ببینی رفتارهای قبلیشون در مجموع نشون میداده اینها در برخوردهاشون حسن نیت دارند یا نه .. شاید برای اون ها راحتی تو مهم تر بوده و به زعم خودشون و شناختی که از اون طرف داشتند همون بهتر که شما نرید!! یا مثلا طرف آدمی بوده که اهل غیبت و بدگویی از این خونواده هست وترجیح میدادن اصلا پات باز نشه اونجا ..این ها فقط حدس هست نه واقعیت . نمیدونم والله ولی من این کار مادرشوهرت رو درست نمیدونم ..
اینکه تو از کجا متوجه شدی ؟ خودشون گفتند یا خبر بهت رسیده یا خود میزبان گله کرده هم این وسط تو نوع مکالمه مهم هست .. ببین من جای تو بودم به مادرشوهرم میگفتم راستی مامان جون ( یا هر لقبی که خطابش میکنی ) خانم ایکس ، همسری ( نگو من .بگو همسرم و من) و من رو دعوت کرده بعد شما گفتید ما نمی تونیم بیاییم ؟ (مستقیم و بدون اشاره های وقت گیر و مبهم) بعد تو چهره ات تعجب رو نشون بده !!( قبلش با همسرت هماهنگ کن شاید اون یک چیزی میدونه که تو نمی دونستی ..کاری نکن دو طرف بهت اعتراض کنند! اگه خیلی ریلکس گفت آره عزیزم!! ب تو که همه اش کلاسی و وقت نمیکنی بری مهمونی !!!! اروم ولی قاطع بگو من خوشحال میشم با فامیل شما بیشتر اشنا بشم . لطفا اگر کسی ما رو دعوت کرد شماره همسری یا خود من رو بهش بدید با ما هماهنگ کنه یا اینکه به من اخبر بدید چی گفتید از طرف ما !!! تا اگه واقعا!! نمیتونیم برم حداقل تماس بگیریم و خودم عذرخواهی کنیم از میزبان . خدا مرگم!!الان اینا میگن چه زن و شوهر بی ادبی بودیم ما!!!! ببین اگر مادر شوهرت رابطه معمولی و مثبتی باهات داشته باشه این مکالمه به جاییش بر نمی خوره .. اگر هم کلا حرف پسرشون رو خیلی قبول دارند بگو همسرت مطرح کنه البته اگر مرد اجتماعی و اهل این صحبت ها هست وگرنه مردی که جز سلام و مرسی به مامانش حرفی نیمزنه این کار ضایع هست و نشون میده دختره یادش داده چطوری تو روی مادره واسته!!!!! من خودم با مامان جانم همین مشکل رو دارم گاهی ..تازه مامان خودمه و من حق میدم به خودم که بهش اعتراض کنم .

زهرا چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 12:15

عزیزم همه ادما موقع مهمون اومدن همون کارو میکنن!اینکه عجیب نیست

الان من نفهمیدم کدوم کار منظورت بود .. گیج میزنم انگار!!

دختر شیرازی چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 10:41 http://dokhtarshirazi.ir

آخ قربون اون شکم قلمبه ی یونا بشم من
چه خوبه که زنده این!
صمیم خیییییییییییییلی کمرنگ شدی ها!
دیگه اصن معلومه منو دوس نداری!
معلومه بهم توجه نمیکنی!!
اصن میرم دادخواست طلاق میدم

خو ببم جان حواست به اینایی که دوست دارن باشه خب!

تو اگه زن زندگی بودی کاری نمیکردی من بیرون از خونه زندگیم دنبال آرامش بگردم !!!!( حال کردی منطق رو!!)

خب .چشم .

نعیمه چهارشنبه 30 بهمن 1392 ساعت 00:43

سلام صمیم جونم
بابا چه عجب شما اومدی بالاخره.!!!
الهی بگردم پسرگلت به خاطر مهمون داری کتک خورده و دم نزده .

البته من باید رفتارم رو اصلاح کنم که اون تحت فشار قرار نگیره .

فاطمه سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 22:53 http://2t7p.mihanblog.com/

سلام صمیم جان
خوشحالم که شاد و قهرمان برگشتی

ممنونم .

سلطان بانو سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 17:16

سلام چه عجب بالاخره نوشتیین!!! خیلی قشنگه که انتقادات همسرتونو برا خودتون هموار میکنید و سعی در قبول داشتنش میکنید.عشقتون پایدار

محبتت موندگار .

golab سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 13:24 http://khateraterozaneyeman.blogfa.com/

سلام
من تازه به جمع وبلاگ داران اضافه شدم
میشه منو لینک کنی؟؟؟

خوش اومدید

دل آرام سه‌شنبه 29 بهمن 1392 ساعت 13:04 http://www.neshat33.blogfa.com

سلام صمیم جان از خواننده های خاموشت هستم از شیراز و از فامیلهای دختر شیرازی ،منم مثل تو با شرایط تاهل درسمو ادامه دادم و الان دارم پایان نامه ام رو مینویسم البته دانشگاهم تو شهر محل سکونتم نبود و خلاصه مطلب با هزاران دردسر اون دوره رو پشت سر گذاشتم و خیلی بهم فشار اومد با یه میگرن شدید ،سعی کن خیلی خودتو اذیت نکنی و از لحاظ جسمی و روحی آسیب نبینی عزیزم ...لحظه هات آروم و قلمت روان...

خیلی به موقع بود این حرفات .. این روزها نه از درس که در کل تحت فشار هستم و امیدم به سال پیش رو و بهار هست ...

شادی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:28

صمیم جان یه سوال دارم . اگه دوس نداشتی جواب نده
در اعماق وجودت به خانوم برادرت حس حسادت داری ؟
و اگه آره ، با خودت روراستی ؟

خواهش می کنم . نه واقعا نه چون در کنار این خوشی ها مثل هر زندگی طبیعی دیگه ناخوش احوالی هایی هم وجود داره . من اتفاقا ثبات عاطفی و بالانس رفتاری همسر خودم رو خیلی مهم تر میدونم تو زندگیمون تا تظاهرات بیرونی عاطفی و پررنگ که گاهی موقتی یا مقطعی هستند. مثلا همسر من واقعا از دستپخت من و غذا و تزیین و اینا نمیتونه زیاد تعریف کنه( هر چی هم میگم بابا دل من رو خوش کن ولی در حد یک تشکر ساده و ولی همین ادم از خودم خیلی تعریف میکنه و از مثلا مهربون بودنم با خونواده هامون . نشون میده کلا ناتوان نیست در زبان گرم داشتن ولی در مقوله غذا چون علاقه ای به غذا مثل من نداره براش علی السویه هست مزه خاص با مزه معمولی .این یک مثال بود مثلا . برادر من خیلی به مناسبت های زندگیشون اهمیت میده .سالگرد ازدواج و تولد و سالگرد عقد و ولنتاین و اینا ولی من میدونم همسرم تو قالب مناسبت جا نشده هیچ وقت و یوهویی میبینی رفت یک چیز خیلی مورد پسند من رو گرفت بدون هیچ مناسبتی .. من نفس محبت رو در او میبینم و برام مهم هست و به ارامش من خدشه نمیزنه . در واقع خودم رو تطبیق دادم و برخی رفتارهای همسرم نزدیک به من شده و دلخواه من و برخی هاش هم عوض نشده . صد البته که زبان تعریف گو و گرم یک مرد بسیار در قلب زن و زندگی گرم خونوادگی موثر هست . . من همسرم رو همون طور که هست پذیرفتم و هر دو با لبه های تیز تفاوت های شخصیتی و رفتاری همدیگه تو این سال ها کنار اومدیم .

ماریا - کرمانشاه دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:07

سلام خانومی . خسته نباشی قهرمان خدا قوت. آخه نمیگی دلمون برات تنگ میشه . تازه صمیم اسفند که مشغله ها خیلی بیشتر میشه . امیدوارم هرجا هستی خوش باشی بقیه ش میگذره . بوس بوس فراوون

فدات شم ماری

پریزاد دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 10:01 http://zehneziba16.blogfa.com

اخیششششششششششش...نگرانت شده بودم

سحر یکشنبه 27 بهمن 1392 ساعت 22:24

مرسی که نوستی دختر اینقدم چشم انتظارمون نذار گوناه داریما
:-D ..کادوهات هم مبارکه ..ایشالا حال مادرجون و پدرجونم به زودی بهتر بشه..پدرهمسر منم چشماشو عمل کرده..
اون درفتای نازنینم مال ماست چه بامناسبت چه بی اون:-D.
اینقدرم سخت نگیر عزیزم ما همه همینطوری دوست داریم حتی اگه غلط املایی داشته باشی(البته که نداشتی هیچوقت)
و اینکه مثل قبل بنویسی لااقل تو هفته یه پست بزار چروک نشه این دلمون:-D
خیلی دوست دارم ووقتی میخونمت خیلی انرژی میگیرم
مواظب خودت باش:-*

بووووووووووووس

فافا یکشنبه 27 بهمن 1392 ساعت 18:27 http://www.manonafasiim.mahtarin.com

جه عجب صمیم بانو خوش اومدی به وبلاگت
خیلی کار دوخت ملافه به فرشت بامزه بود
ایشالا همیشه خوش باشی

تو هم همیشه سلامت و دلت خوش

مامان نیکان یکشنبه 27 بهمن 1392 ساعت 15:21

همیشه بخندی عزیزم

سمیه یکشنبه 27 بهمن 1392 ساعت 15:10

سلام خوش اومدی ازحالابراتغیراتت وعیدوخونه تکونی خسته نباشی

ممنون سمیه جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد