من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

هلوووووووی پوست کنده و عکس

 

 

۱۳۷     ۱۴۷   عدد کامنت منتظر  تایید و پاسخ هستند ... 

 به زودی  انشالله ..  

آقا یک خراب کاری و بلایی سر همسری  آوردم که بفهمه  کار من بوده تیکه تیکه قیمه قیمه قورمه قورمه ام میکنه!! حضرت آقا رفتند حمام  بعد فرمودند  صمیم جان لطفا به من سفیداب (روشور بده) گفتم اوه ههه ..مگه الان کیسه میکشه دیگه کسی ؟!! گفت برای  پیلینگ پوست میخوام! آقا ما هم تنبلی  کردیم گفتیم ببین همون جا یکی  هست ..گفتند  تازه هست دیگه؟ منم گفتم اره بابا ...مامان جون تازه آورده برامون. این در  حالی هست که آخرین باری که کیسه کشیدم قبل از متولد شدن این بچه بود  کلا ..بعد همسری رفت و  یک ساعت بعد اومد بیرون ..خب من توضیح ندادم که اون  روشور ؟!! مربوطه متعلق به کمی  ماقبل ساسانیان بوده و من تو  اسباب کشی  همین جوری  آوردمش و  پلاستیک  سفیداب های  تازه نمیدونم کجاست الان!! یعنی  میدونستم ..ولی خب  دور از دسترس بود ..لبه مبل نبود  یعنی!!  

 

اقا  ایشون اومد بیرون از حمام ..دهن من باز ..چشم من  گرد ..چرا این ریختی  شدی  تو  مرد؟!! یعنی  بدبخت بی شانس رفته روی صورتش رو کیسه کشیده با اون  ماده تاریخ مصرف گذشته!! و  آی  اینم دون دون و سنگ  وار شده بوده .یعنی حالت سنگ ریزه پیدا کرده قتی  پودر شده ..خب  میگم که متعلق به ماقبل تاریخی ..ژوراسیکی .. اینا بوده   ..به سلامتی  شبش که شد ما دیدیم این صورت سبزه همسری شده گوله گوله  لکه های قرمز ...خدا مرررررررررررررررگم ..حالا چکار  کنیم ..مهمونی هم میخواهیم بریم ...گفتم بیا پنکک من رو بزن بهتر شی ..نگاه از اون نگاه ها که ما گفتیم البته خب نه ..نمیشه دیگه ...بعد  پیشنهاد دادم بیا روش کرم بزن ..نه اونم نمیشد ..انقدر  بد  کنده کنده شده بود  که خیلی ضایع بود ..روز بعد روش  حالت زخم شد!!! داشته باشید همسری  قصدش پیلینگ بود چی شد ..بهش میگم حالا چرا نگفتی برای صورت میخوای ؟ میگه مگه فرقی میکنه ..نشد اعتراف کنم خب من اگه میدونستم برای  چی می خواد  بهش  خوبش رو می دادم ..آقو امروز که چند روز  گذشته  تیکه تیکه قهوه ای شده ..یعنی  دیروز  لا مصب  اومد اداره من .. منو زد زیر بغلش برد فروشگاه  خرید کردیم برگشت دیدیم چند نفر  همکار  تازه  هستند  که هم رو ندیده بودند اینا ...خدای بزرگ ..آقا با این وضع ؟!!  و من به چند تا همکار  جدیدم همسری رو  معرفیش کردم و   خودم به سقف نیگاه کردم وبمیرم برا خودم ..همکارام با تعجب به من نگاه میکرددند که بهت نیماد  این سلیقه ات باشه!!!!! بابا به خدا شوهرم  بهتر  از  اینی  هست که میبینید ..بگذریم .نمیدونند که زیر این قیافه  قلوه کن! قللللللللللللللللبی از طلا میتپه واسه من که ....طفلک همسری از  ترسش  سه روزه اصلاح نکرده ..فکر کنید  یک اقایی که نمیذاشت  یک دونه مو در بیاد روی صورتش حالا شده یک اقای  قهوه ای  تیکه تیکه لکه لکه دار!! ته ریش در اومده..اصن خود خود   هلوووووووووووووو ...... یعنی بفهمه من  کردم این کار رو  کلا پوستم درسته کنده شده توش  لبریز از  کاه شده به موزه حیات وحش  تحویل داده خواهد شد ...  

 

دیروز  مامان همسری برای دومین بار  در  این چند سال زندگی  مشترک ما  که ده سال هست دیگه به من تلفنی فرمودند  به همه فامیلامون هم گفتم ..به مامانت اینا هم گفتم ..که ده تا دختر  خوب و  خانم تو ایران باشند اولیش صمیم هست ....واییییییییییییییییی داشت از دهنم میپرید بگم  البته اول هم شدم ها یک جاهایی ....ولی  خدا رحم کرد .. این حرف من رو خیلی  خوشحال کرد ..گفتنش  حداقل از  مامان خودم بعید  هست مثلا چه برسه به مادر شوهر  ..که البته واقعا کم از  مادری  ندارند برای من . دیروز  هم برای مامان جون اینا  مهمان اومده بود از شمال که هتل داشتند و گفتند بعد از  تسویه یکی دو روز  هم مزاحم شما میشیم ..بعد  خانمه اونجا بود من از سر کار  داشتم گپ هر  روزه  تلفنیم رو با مامان جون انجام می دادم که گفتند فلانی اومده تو نمی شناسش ..ندیدیش البته ..منم گفتم  کی  ..و وقتی  آدرس  دادند  من گفتم نهههههههههه ایشون رو دیدم که ..اون طرف هم بنده خدا میگفت من دیدم صمیم جان رو .گوشی رو گرفت و حال و  احوال ..من یادم اومد  پسرک با بچه چهار ساله اینا  عید تاب بازی میکردند و  بچه با مغز خورد زمین و ما هول کردیم و  سرش قلمبه شد و پسرک هم بدو بدو اومد گفت مامانی جون ..من ننداختمش از رو تاب  رو زمین ها ..خودش با کله افتاد  ..و فهمیدیم قضیه چی بوده و خنده دار هم بود اوضاع ...خلاصه من به ایشون گفتم  کله شکسته ی من چطوره ...؟ خوب شد  کوچولوتون ؟ امان از شیطنت بچه ها ..اونم گفت به لطف خدا..فدات شم ..خوب شده ..ما هم خوبیم ..بعدا شب که با مامان جون حرف میزدم فهمیدم طرف اصلا اونی که من فکر میکردم نبوده و اینم کم تنیاورده و   حرفرو ادامه داده و  الان نوه بزرگ هم داره .. من هی  میگم چقدر صدای این زن  تو سه ماه شکسته شد ..چقدر  مسن شد صداش ..هی به  او نشک میکردم نه به خودم!!!  شکرت خدا .. همه چیز رو در  حق ما تموم و  فول  خلق کردی!!!! یعنی من نذاشتم تف مامان جون خشک بشه که من بهترین عروس تو ایران هستم (باز خوب شد  رتبه اسیایی  نداد به ما وگرنه چی میشد!!)..زدم کلا سیستم و میستم تعریف از  عروس و عروس تعریفی و این صوبتا رو آباد  کردم!!! بابا من جنبه ام حدی  داره خو!! الان  جنبه ام درگیر  تبریکات دوستان هست ..قل قل میکنه این تعریف ها میریزه بیرون حروم هدر  میشه ...    

 

روز  هشتم تمرین ثروت ارسالی از  کائنات(امروز  ده  تیر)    :   60 هزار  تومن تا این لحظه   ... 

روز  هفتم ..سیصد هزار تومن واریزی به حساب شخصی خودم   غیر منتظره  

منتظرم گزارش هاتون هستم  در  مورد تمرین شما  

  

حالا الوعده وفای قول من..... به پاس تشکر ویژه از دوستان همیشه همراهم و لطف همیشگیشون  

این  هم پسرک  

این   هم   خودم

  

عکس ها هر دو امسال

  

به زودی  حذف خواهد شد .لطفا سیو نشود .  

  

  عکس ها بعد از  ۵ روز  حذف شد . برای  گل روی دوستانی که اعلام کرده بودند  چرا اینقدر  زود عکسا رو حذف میکنی .

 

خووووووووووووب بیییییییییییییییید ؟

  

  

 

 

نظرات 160 + ارسال نظر
نجمه سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 00:58

sana سه‌شنبه 15 مرداد 1392 ساعت 15:39 http://www.taghdir.niniweblog.com

pegah پنج‌شنبه 3 مرداد 1392 ساعت 01:03

سلام دوست عزیز
من تازه به جمع شماها اضافه شدم
وبلاگ جالبی داری
به من هم سر بزن
khatereha-harfa.persianblog.ir

خوش اومدید ...

همسر یک روحانی یکشنبه 23 تیر 1392 ساعت 10:52 http://manorohaneyemahal.blogfa.com/

سلام
مثل همیشه می خونمت و خوشحالم
خوشحالم که همه چی ارومه و گل پسر خوب شد
بیا از این ورا گذری

سلام ..
ممنونم عزیزم
خدا تو و آقا جان رو برای هم نگه داره ..

آنا شنبه 22 تیر 1392 ساعت 10:19

صمیم جون ، من متاسفانه وب ندارم. پسرک من الان ۱۶ ماهشه و خیلی دوس دارم مثه تو باشم براش، یه مامان شاد و پر انرژی.
الان که ریدر نیست خیلی سخته بدون کی آپ میکنی. کاش یه راهی بود. ولی بازم مرتب سر میزنم بهت.
شاد و سلامت باشی عزیزم در کنار همسر و یونای عزیز

خدا پسرکت رو حفظ کنه .
مرسی از لطفت آنا

zahra جمعه 21 تیر 1392 ساعت 02:24 http://htre

Jan namaz ruzeha gabolSalm samim vagean neveshtehato dus daram delm mikhad rahnamaee begiram man delam bache mikhad ama shoharam asln nemidunm bayad che konam dar zemn khodam koli ezafe vazn daram ke erade nadaram kam konm mamnoon misham baram mail bezani de

قدم به قدم شروع کن به کاهش اون اضافه ها ... با همسرت صحبت کن . من بقیه شرایطط رو نیمدونم که چند سالتونه و چند وقته ازدواج کردی و علت مخالفت ایشون چیه ...

برای منم دعا کنید
تبریک می گم اول شدین

مرسی خانوم میم ..

یاسیناز چهارشنبه 19 تیر 1392 ساعت 14:09

سلام عزیز صمیمی و صادق
تمام آرشیوت رو نخوندم ولی معتقدم نوشته و آثار آدما از هر نوعی دارای یک شعور مخفی هستند که خواننده وبیننده اون آثار اون شعور یا بقول بعضیها انرژی مخفی رو حس میکنه.وتا اینجایی که خوندمت احساس میکنم صداقت و صفای خاصی داری . امیدوارم همینجوری هم پیش بری . یک جایی در پاسخ به سوالی گفته بودی کاترین زتاجونز نقشت رو بازی کنه و من هم بعد دیدن نیمرخ شما احساس کردم شبیهش هستین.
موفق وپیروز باشید وصمیمی

ممنونم از لطفی که به من داری
عزیزم ..کاترین کجا بود ..حالا من یک چیزی نوشتم!!
قربونت بشم .

مسی سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 19:42 http://zibatarin74.persianblog.ir

صمیم جان من تازه با شما آشنا . 40 ساله . تهران . کارمند و مطلقه
چون عکستونو دیدم منم برایه دوستام گذاشتم دوست داشتی سر بهم بزن . یه جورایی قلممون شبیه منم خاطراتم و می نویسم

مسی مهربون وصبور برات بهترین ها و عافیت و بخت خوب و روزی فراوون ارزو میکنم.. ممنونم برای عکس عزیزم

nasrin سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 00:40

سلام صمیم جان،من وبلاگت رامرتب میخونم وخیلی خیلی دوست دارم،مشورت کوچولویی ازت میخاستم من حامله ام وازالان استرس زایمان رادارم بنظرت زایمان طبیعی بهتره یاسزارین؟درمطالبت نوشته بودی طبیعی امابرای گل پسرت سزارین کردی،خیلی خوشحال میشم نظرت رابدونم

شرایط من و بریچ بودن بچه ایجاب کرد سزارین رو ..حتما از تجارب دوستان در ماما سایت استفاده کن ..یک دنیا تعریف خاطره زایمان داره اونجا ..البته تحمل و صبوری خود فرد و آستانه درد هم خیلی مهمه ..مهم تر از همه توصیه دکتر معتمدت

مهدخت سه‌شنبه 18 تیر 1392 ساعت 00:26 http://mamanomaral.persianblog.ir

صمیم جون اول شدنت مبارک .خوشحالم که از خواننده های قدیمی پرطرفدارترین وبلاگ هستم.

ممنونم مهدخت جان

آمد دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 23:48 http://amed1.persianblog.ir

به به چه مادر شوهر خوبی که اینقدر تعریفتو می کنه

واقعا در خوبی و انسانیت حرف ندارند ایشون

صفورا دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 23:21

منم عکس میخوام. به من چ که جای 5 روز 7 روز بعد اومدم

عزیزم ...
توضیح دادم براتون در پست بعدی

الی جونی دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 22:39

از سال 86 دارم وبلاگتو میخونم. اما دقیقا وقتی عکس میزاری من نیستم:( آخه چرا:(

الهییییییی ..

نازیلا دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 20:13

سلامممممممممممممممممم وای صمیم من باز که نتونستم شمارو ببینم این چه شانسیه آخه 4 سال من نتونستم یکبار هم شمارو ببینم من الان دارم واقعا حرص میخورم

کم سعادتی من بوده حتما ..
من همه سعی خودم رو کردم برای زمان ...

ساناز غرغرو دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 19:58 http://1ghor2ghor.blogfa.com

من یه خواننده خاموشم که کسب رتبه اول وبلاگستان رو با روشن شدنم بهت تبریک میگم.
دوم اینکه خواستم اینبار صندلی داغتو بخونم رمزی بود :(
سوم اینکه انشالله همیشه خوشبخت بمونی.
چهارم اینکه غصه چهره اقایونو نخور بزرگ میشه یادش میره! :دی

ممنونم از این همه مهربونیت ..

گزارشگر داوطلب پرشین بلاگ دوشنبه 17 تیر 1392 ساعت 15:21

سلام
ضمن تبریک و اظهار دلخوری از اینکه روز 5 شنبه نتونستیم شما رو زیارت کنیم و به علت مشکلات یا مسائلی که باعث شد نتونید بیاین تو جشن پرشین بلاگ.....
از شما میخوام در صورت تمایل برای انجام مصاحبه با ایمیل من تماس بگیرید.
------------------------------------------
صمیم جان اون متن بالا مثلا رسمی بود.
حقیقت اینکه بعد از جشن من از دوست شما که جایزتونو گرفته بود و البته خودشون هم برنده شده بودند برای انجام مصاحبه دعوت کردم .
ولی ایشون گفتند که بسیار تشنه هستند و الان مصاحبه نمیکند و به نظر من علاقه ای به مصاحبه نشون ندادند و پیچوندن
در هر صورت من چون خبرنگار افتخاری پرشین بلاگ بودم با چند نفر از برنده ها و مسئولین مصاحبه کردم.باعث افتخاره که بتونم با شما هم مصاحبه ای داشته باشم.تلفنی یا حتی ایمیلی.
ایمیلمو براتون گذاشتم.اگر تمایل داشتید خوشحال میشم مصاحبه ای با هم داشته باشیم.
ممنون.
مانی نقاش

سلام .لطفا ابتدا سوالاتتون رو به ایمیل من بفرستید .
ترجیح میدم بعد نظرم رو بگم .

نازبانو یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 23:35

عزیزم یه سؤالی می خوام بپرسم که ألبته به متن ربطی نداره چه ساعتی ساعت درست وزن کردنه ؟یا أصلن ساعته مهم نیست

من صبح ناشتا خودم رو وزن میکنم . حس میکنم به وزن واقعیم نزدیک تره .

somy یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 22:21 http://lady-purple.blogfa.com

صمیم برا من اون روزای ثروت زیا دنبود :( یعنی اکثرش صفر. بگذریم
عزیزم میدونی چیه؟! به شانس من نیومده اصلا!!
در مورد عکس..یادته چقد ازت خواستم وگفتی ودلم شیکست اما بازم صبر کردم وطاقت اوردم تا یه وقت دیگه شاید ببینم!
دیدی این بارم که اومدم باز نوشتی حذف!!!! میبینی! تا همون روز قبلش من نت بودم اما بعدش که به علت درسام نتونستم بیام نت تا امشب که اومدم ومثل همیشه خوندمت باز آخرش ضد حال خوردم
دلم میخواد خون گریه کنم بابت این همه بدشانسی و!!!!!!!!!!!
صمیم دیگه نمیتونم مثبت فکر کنم...

زوم کن روی خواسته هات سمی .مطمئنم میشه .. به صفرها فکر نکن ..به اعداد هر چند کم دیگه فکر کن . کی گفته تو شانس نداری اصلا بچه جان ؟

آخی ..عزیزم ...توصیح دادم در پست بعدی

h یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 18:43

صمیم جان تنبل شدیااا بیا آپ کن دیگه.میبینم که مهرسا جایزتو دودر کرد.راستی پسرک چطوره؟

اون ها قابل مهرسا رو نداره ..اون شیطونک بگه جون بخواد ما دو دستی تقدیمش میکنیم ...

صمیم خانوم تبریک میگم بهت بابت اول شدنت هرچند با تاخیر....یکی از اون آدمای خوشبختی هستی که خوشبختیتو از محیط بیرونت نمیگیری بلکه اونو از دل و قلبت میگیری و بخاطر همینم این انرژی مثبت درونیتو حتی با نوشته هاتم به دیگران منتقل میکنی...زندگی همیشه شاد و گل و بلبل نیست اما آدم میتونه خودش همیشه و همیشه از درون زنده باشه و احساس زندگی کنه...خیلی بخاطر این احساست بهت غبطه میخورم....سالهاست اینجارو میخونم اما اونقدرها توانایی نوشتن و حرف زدنم قوی نبوده و نیست تا بتونم نظرمو بگم...الان دیدم اول شدی گفتم فرصت مناسبیه که هم بهت تبریک گفته باشم و هم سعی کنم حرفامو بزنم...برات دعای خیر دارم....

ممنونم از لطف شما . انشاالهه به وزدی به لیست بلند بالایی که نوشتید برای خودتون برسید ..که مطمئنا خواهید رسید .
بند 4 خنده روی لبم آورد ..و گفتم آمین ...

sonia-1984 یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 17:26

Samim banoo man hamishe mikhoonamet vali chera ghesmat nemishe man akshat ro bebinam.manam delam samim banoo ro mikhad

عزیزم ...

n یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 15:34

سلام. خیلی دلم میخواست وبلاگتونو ببینم و اینکه چی باعث شده شما به عنوان نفر اول برگزیده و انتخاب بشین، و الان به این نتیجه رسیدم که مشکل از سلیقه ی خواننده هاست. وبلاگ شما هیچ کدوم از ملاک ها و معیار های برگزیده شدن رو نداره. نوشته های طولانی خسته کننده با انشای فوق العاده ضعیف و بی سر و ته و کاملا شخصی که واقعا انتخاب شدنش اونم به عنوان وبلاگ اول باعث تأسفه

خوشحال شدم نظر مخالف یک دوست رو هم دیدم .این ها برمیگرده به تفاوت دیدگاه شما با حدود ششصد نفر دیگه .. در این دنیای بزرگ این اختلاف سلیقه ها عجیب نیست .
از این که نظر واقعیت رو بهم گفتی و برای گفتنش وقت گذاشتی و انگشت های نازنینت رو خسته کردی ازت ممنونم .

سحرک یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 13:59

صمیممممم عززیییرزززممم خیلی خوشحالم که دیدمت ماشالاااااا عجب قد و هیکل خوشگلی داریییی دخترررر گیو می فااااااییییووو:دی
یونا هم خیلی بانمکه هزار ماشالا خدا حفظش کنه
فقت یی سووال بانو میجم چه ققبلنا یه بااززیی قشنگگی گذاشته بیدیا عکستو بده منم بیدم یی چی تو این مایه ها میجم چی دیجه از اون بازیا نداررری؟؟ اگه باشه منم هستمااااااااااااااااا
چون ترکم به شوخی با لهجه نوشتماااا هرچند اصلا لهجه ندارم (یاد اون پسرک تبریزیه مهمونتون افتادم که شلوارش رو سماور خشک میشد:)))

قربون اون میجم چه بشم ....
مرسی از تعریف هات ..
گی می یور فایو

afsi یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 11:51

akhey samin man nadidamet

نازی ..

میفا یکشنبه 16 تیر 1392 ساعت 08:50 http://eshghamoman.blogfa.com

صمیم جون من بالاخره تو نستم روی ماه "با عینک" شما رو ببینم.
خیلی شیک و خوجگلللللللللللللل. البته اگه بی عینک و پرتره بود پیشتر کیف میکردم اماااااااا خوب اکشال نداره. عزیزم تو که مانکنی قربونت برم هی میاب جو میدی من توپولیم
و اما ای جانم به اون چال رو گونه پسرک که چقدر خوردنیش کرده . از قول من دو تا ماچ اساسی اون گونه ها رو بکن.
انشا.. همیشه سلامت باشین صمیم جون

سلامممممم میفا .خوبی ؟ آقای نفس خوبه ؟ میگم عجب داستانی داشت این قیمه درست کردنت ها...
مرسی از تعریف ها و لطفت ...خوش خوشانم میشه بچه ..نکن با من...

مریم شنبه 15 تیر 1392 ساعت 18:51 http://golenargess135.blogfa.com

سلام نازنین :-*
حیف تو تاریخی که گذاشته بودی عکسارو من اومده بودم سفر مشهد ...خیلی دلم میخواست عکسارو ببینم امکانش نیست دیگه صمیم جان؟؟؟:-|

آخی ..چقدر هم نزدیک بودیم ...

ندا شنبه 15 تیر 1392 ساعت 18:06 http://avavamaman.ninipage.com/

صمیم جان تبریک میگم عزیزم .امیدوارم همیشه موفق باشى .
عکس شما و یونا جون خیلی خیلی خوشگل بود .

مرسی ندا جونم

دریا شنبه 15 تیر 1392 ساعت 16:44 http://khateratman29.persianblog.ir

خانمی این کائنات و من از کجا شروع کنم شدیداااااااااااااااا نیاز دارم بهش واسه هر کاری کعه میخوام انجام بدم خیلی تلاش میکنم ولی همش میخورم به بن بست شنیدم انرژی کائنات عالیه ...میشه راهنماییم کنید ممنون میشم صمیم جون

یکی دو پست قبل که عنوانش عروسی و برکت کائنات هست نوشتم کامل ...

سمانه مترجم تهرون شنبه 15 تیر 1392 ساعت 15:32

سلام
5روز مسافرت بودم عکسو گذاشتی برداشتی
جون من باز تمدید کن.اخه منکه نمیدونستم.یا بفرست به ایمیلم

ضمنا منم بهت رای دادم که اول شی بانو.لاقل به ایمیلم بفرست عکسو.میشه؟؟؟؟

آخی ..چه حیف شد ...
ممنونم از لطفت برای رای به من

مریم شنبه 15 تیر 1392 ساعت 12:42

بابا لااقل تا آخر روز پنجم بذارید خو ما ندیدیم

الان واقعا همین قدر عصبانی هستی مریم ؟

شکوفه شنبه 15 تیر 1392 ساعت 11:25

صمیم خیلیییییییییییییییییی باحااااااااالی من پارسال یه بار وبت رو خونده بودم ... بعد نمیدونم چرا تو فیووریتم مال همون تارخ رو سیو کرده بودم بعد هروقت وبت رو باز میکردم اینهو این خنگاااااا فقط همون مطلب رو میدیدم و اصلا حواسم به تاریخ انتهای آدرس وبلاگت نبود ... یعنی شوته شوووووووتم ها
بعد تازشم همیشه میومدم میگفتم چرا این وبلاگ دیگه آپ نمیکنه
طی هفته اخیر فهمیدم من چه خنگیییییی بودمممم و با این همه هووووووش و تبحر در امور نت و اینچیزااااا... چرا اصلا حواسم نبوده ....
حالا بعد این همه وراجی میخواستم بگم خیلیییییی دمت گرم ... دختر ...تمام آرشیوتو دارم میخونم و هی میخندمممم ... تا حدودی مثه توام .. البته خیلی دوست دارم این امید به آینده و خوشبختی درونی ام مثه تو بشه ... چون هیچی تو زندگیم کم ندارم .. اما ناامیدم ...

خدا نکشه تو رو ... ببین چقدر هم توجیه میکرده خودش رو ...
چقدر خوب که چیزی کم نداری ..این خودش بزرگترین داشته تو هست ..
ناامیدی گناهی هست که بخشوده نمیشه ..به این همه چیزهایی که درای فکر کن ..

همراز شنبه 15 تیر 1392 ساعت 00:40

وای خدارو شکر ...بالاخره موفق به دیدار روی ماه شما و پسرک شدیم....خیلی خوشحالم که خنده روی خوش اخلاق وسوتی بده وبلاگستان رو دیدم....البته کاش یه عکس واضح تر بود اما همین هم خوب بود ...من فکر میکردم بور باشی...و البته اندامت عالی بود...وبهت نمیاد اینقده شیطون باشی اما به پسرت میاد از این هم بیشتر باشه....چقدر هم بزرگ شده ماشالله ..چیزی نمونده مادر شوهر بشی....شاد باشی صمیم و خدا خانواده خوبت رو با سلامتی و دل خوش در کنارت نگه داره انشالله....

مرسی برای دعاهای قشنگت ..
موقعیتش باشه شیطنتم از وبلاگ هم بیشتر میشه ..منهی اولش خیلی رسمی خودم رو نشون میدم!!!!

لیلا جمعه 14 تیر 1392 ساعت 23:48

سلام خانم صمیم من تازگیها با وبلاگتون اشنا شدم و فعلا دارم میخونم
ارشیوای قدیم رو
خیلی از مطالبتون و قلمتون خوشم میاد ومهمتر از همه این عشقی که به شوهرتون دارین خیلی خوب و قابل تحسینه
یه چنتایی سوال داشتم ینی راهنمایی میخواستم که اگه زحمت نباشه جواب دادنش مطرح میکنم در پستای بعدی

سلام عزیزم ...
منتظرم ..
لطف داری .

بهار شیراز جمعه 14 تیر 1392 ساعت 22:53

باربییییییییی زیبای من
وای هزار ماشالله این عروسک خوشکل منو محکمم فشارش بدههههههه چقدر ماشاله بزرگ شده و ملوسسسسسسسس
مرسی از عکسا ادم انگار عکس دوستشو که بعد از مدتها می بینه روحش شاد میشههههه

قربونت بشم ...

ریحان جمعه 14 تیر 1392 ساعت 18:59 http://bame87.persianblog.ir

ایییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی جانم...صمیم جان عجب ناز و لوند و تو دل برویی هستی شما...یعنی عمرا من تو خیابون ببینمت و یک درصد فک کنم میشه تو رو با این وب و نوشته هات تطبیق داد!!!! پسر گلت هم که دیگه ماشالا...نازنینی از چشماش میباره...مثل مامانش جیگر....

جان ما ..ذوق کردم ها حسابی ...
فدات شم .

رز جمعه 14 تیر 1392 ساعت 18:29

سلام
وای صمیم جون اصلا قیا فه ات به نوشته هات نمی خوره !!!!!!!!!!!!
ولی عجب پسره هلویی داری . به باباش رفته نه ؟!

این الان تعریف از من بود یا بابای بچه ؟!!!!
خیلی شبیه باباییش هست .

خاموش جمعه 14 تیر 1392 ساعت 17:11

نمی دونم چرا شما را یه جور دیگه تصور می کردم توی فکرم یک آدم صورت گرد و مهربونتر بودید . سو تفاهم نشه ها شما خوبید من اینگونه برداشتم از شما بود. مثل همیشه خوش و باانرژی باشید

نه این برداشت الان شما رو خیلی ها با دیدار اول دارند ...مشکل از کسی نیست ..من ظاهر رسمی ای دارم و گول زننده ..

باران جمعه 14 تیر 1392 ساعت 14:39 http://liber.blogfa.com

دروود دوست عزیز
ممنون از وبلاگ پر از عشقتون . بنده نیز یک کتابخانه مجازی آموزش زبان های خارجی راه اندازی کرده ام با آدرس
http://liber.ir
و این وبلاگ (http://liber.blogfa.com) را نیز برای ارتباط با سایت ها و وبلاگ های زیبا ایجاد کرده ام.
باعث افتخار و خوشحالی بنده است که شما را در این وبلاگ جزء دوستان خود داشته باشم. اگر شما هم افتخار می دهید و مایلید سایت من را (http://liber.ir) با عنوان آموزش زبان لینک کنید و بهم اطلاع بدید وبلاگ با ارزشتان را به چه اسمی لینک کنم.
سپاس [گل]

نیلوفر جمعه 14 تیر 1392 ساعت 02:16 http://niloofaraneh73.persianblog.ir

سلامممم
موفقیتتون رو بهتون تبریک میگممممم
واقعا لایق هستین

ممنون. محبت شما و دوستان دیگه هست .

ف جمعه 14 تیر 1392 ساعت 01:44

من فکر میکردم یه آدم چاق و زشت و نکبت و ایکبیری هستید هم خودت هم پسرکتاما ماشالا خیلی خوب و باکلاسیدواقعا خوشم اومد ازتون فقط مونده همسرت و ببینم چه شکلیه
حیف که گفتی سیو نکن وگرنه پسرکت خیلی به دلم نشسته دوس داشتم عکستون و داشته باشم

خوشحالم اون کلمات ناشایستی که گفتی من نیستم ... آدم های چاق هم زیبایی های خاص خودشون رو دارند ..منتهی شاید همه اش در ظاهرشون جمع نشده باشه ...
کاش قضاوت ها عمیق تر بود...

یکی جمعه 14 تیر 1392 ساعت 01:39

سلام!
من از وقتی کنکور داشتم وبلاگ شما رو می خوندم، الآن دارم پایان نامه کارشناسیمو می نویسم! یادمه اولین پستی که از شما خوندم همون پستی بود که توش نوشته بودین مادرتون اومده بودن خونتون بعد شما باردار بودین داشتن می گفتن مراقب خودتون باشین و اینا، بعد هم زمان دسته قابلمه رو فرو می کردن تو شکم شما
حقیقتا نمی دونم چرا تا به حال نظری نذاشتم، شاید چون کلا حرفی ندارم با کسی...
الآن هم خواستم از احترامی که برای خواننده های خاموشتون قائل شدین تشکر کنم ، ممنون
و ماشالله بگم به این مادر و پسر دوست داشتنی....

یادته چقدر خوب ... ممنونم از محبتت عزیزم ...

شادی پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 21:30 http://missdiana.blogsky.com

وای چه خانم زیبایی ...صمیم جان شما که خیلی خوشتیپی چاق نیستیدکه ...پسرتون هم ماشالله ناز و دوست داشتنی هستند خدا براتون نگه داره ....

مرسی شاد ی جون
خدا دیانا رو برات حفظ کنه

ماریا پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 11:43 http://mylove-mylife.blogfa.com

صمیم خیلی نامردی آخه من چطوری از پشت عینک صورتتو تشخیص بدم؟
چقدر لاغر شدی تبریک میگم

راست میگی ؟ معلومه لاغر شدم ..
بوووووووووس

محدثه پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 09:52 http://entezareshirin86.blogfa.com

عالی بیدددددددددددددددددد

خواهش میکنم .

رسپینا پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 08:31

بالاخره مانمردیم وزیارتتون کردیم.ماشالابه گل پسرت.خیلی ناز.خداواستون حفظش کنه.
شماروهم که زیارت کردیم دیدیم بعله دیگه همون ص خانوم دانشگاهی دیگه.ولی هنوزباورم نمیشه اینقدربلاباشی!
انشالاهمیشه شادوپرانرژی باشی وکانون خانوادتون همیشه گرم گرم باشه.
راستی چراهمسری رویه دکترپوست نمیبری خوب؟

رسپینا من همون موقع هم خیلی آروم و سر به زیر نبودم ها ...
دلم میخواست میگفتی تو کدوم دوست اون دوران بودی ...

بهار پنج‌شنبه 13 تیر 1392 ساعت 06:05

رتبه اولیتون مبارک باشه صمیم خانوم. منم رای داده بودمااا! اگه رتبه نمیاوردی برنامه گذاشته بودیم با بچه بریم رای ما کو! ( درحد بریم پیک نیک!)
وای صمیم خانوم شما چقد ناز و خوشمل و خوش تیپ و همه چی تموم هستین! واقعا از ته قلبم گفتم. فکر می کردم خوشگل باشید ولی ازونی که فکر می کردم هم خوشگل ترید.
این همسری شما معلومه که باید دو ترم کلاس زبان شما رو بیاد و قلبش پیش شما گیر کنه.
پسری هم خیلی دوست داشتنی و نخوده، خدا سه تاییتون رو حفظ کنه

مرسی از این همه حسن نظرت ...
قربونت بشم .

به جان خودم من یکی از کسانی بودم که بهت رای دادم تا اول بشی.
حالا فقط تسویه حسابه دیگه...
گل پسرم توی یه مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده اگه تونستی بهش رای بده نه از یه موبایل بلکه از هر چی که دم دستته
کد 376 رو به 20008080200 اس ام اس کن
مرسی خانوم گل

تسویه شد ...
رای دادم به هندونه خور بامزه
جانممممممم

سلام بر صمیم بانو. عجب کاری کردی خواهر.طفلی شوهر هلوی پوست کنده چه کشیدی در این روزها
پسرک اسب سوارت هم ماشاالله حسابی بزرگ شدا. بزن به تخته برای این پسرک

بیچاره همسری ...
الان خوب شده دیگه ...
فدات

مهتا چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 23:38

سلام صمیم جان
خدا حفظت کنه دختر که مردم از خنده از دست کارهات
راستی من متوجه نشدم دقیقا درس جلسه اول چیه برای جذب ثروت؟

نوشتن همه دریافیتی ها و هدایا به مدت 40 روز و تشکر از خدا و فکر کردن به این همه برکت

پریسا چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 20:20

از حقنگذریم هم خودت و هم پسرکت خوشگل و نازین هااااااااااا

نظر لطفت هست ..مرسی

زی زی چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 16:02

راستی ماشالا پسرک خیلی بامزس... چه زود گذشت انگار همین دیروز بود که عکس کوچولوئیشو گذاشته بودی

آخی ..خیلی زود گذشت ...خیلی ..

زی زی چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 15:59 http://besoyekhatameeshgh

اصلا از عکست معلوم نیست چه شکلی هستی!!! هم از نیم رخه هم با عینک دودی. کاری هم که با آقای همسر کردی خیلییییی باحال بود نمیترسی اینجا رو بخونه و بفهمه؟ راستی عکس العملش در مقابل اول شدنت چی بود؟

اینجا رو میدونه می نویسم .شایدم بخونه ...
خوشحال شد ..خیلی سورپرایزد شد ..و کلی هدیه برام گرفت .

Shadi چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 15:20

Mersiii ke hasti va minevisi
Axatooon kheili khoshgel bood khoda hefzetoon kone, hamishe kenare ham shado salem bashin

مرسی از دعاهای خوبت

پیراشکی عشق چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 14:40

یادم رفت بگم: این عروس تعریفی خیلی خیلی خوش هیکل هستن

جانمممممممممممممم
مرسی .چسبید .

پیراشکی عشق چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 14:39 http://metoyou10.blogfa.com

وای من عاشق اون چال گونه ی پسرک شدم. خدا حفظش کنه.

ینی میشه یه روزی بیای اینجا عکس عروسی پسرکو بزنی ما هم کلی مشعوف شیم برا بچه هامون تعریف کنیم این بچه رو ما از کودکی میشناسیمش. وقتی ۴ سالش بود مامانش یه روشور تاریخ مصرف گذشته داد به بابای پسرک!!!

آیکون اشک روی گونه روان هووجووور .....

لیلا چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 13:39

3 روزه دارم نوشته هاتون رو می خونم
اول شدنتون رو هم تبریک میگم

ممنونم لیلا جان

آلیس چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 13:02

سلام صمیم جان
مرسی از عکسات
ماشاالله پسر خیلی نازی داری از طرف من محکم ماچش کن
یه عکس درست حسابی از خودت میذاشتی دیگه. یعنی چی که نیم رخ با عینک!!!؟؟؟؟
عکس گذاشتنتم مثل روشور دادنته خدا نکشتت خوبه بیچاره میخواس پیلینگ کنه!!!
خودتو لو ندادی؟

نه هنوز ..لو ندادم ...
مرسی .. خب همینم خوبه دیگه ...من کلا میانه ای با عکس گذاشتن ندارم

نگار چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 12:24

خوب ببین صمیم جان، من چند ساله دارم میخونمت اما همیشه خاموش. ولی الان واجب بود روشن بشم که !!! ببین توی 3 روز اول این کائنات ما رو هیچی حساب نکرد و هیچ پولی نداد بهم که ! کائنات من خرابه فک کنم. نه ؟؟؟

کائناتت خراب نیست بچه ..مغزت نیاز به ترمیم داره که به خوبی فکر کنه ...با امیدواری فکر کنه
امان از دست تو نگار

مهناز چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 12:22

سلام به بانوی نازنین.خیلی تبریک میگم که البته انتخاب شما کاملا به حق بود به امید پیروزیهای بزرگتر.تولد پسر گلتون مبارک نمیخواین یه کوچولوی دیگه بیارین؟از دیدن عکساتون هم که دیگه فوق العاده کیف کردم من بیشتر اوقات میخونمتون وخیلی زیاد دوسستون دارم یه جورایی توی نوشته هاتون با مخاطبتون حس عمیقی ایجاد میکند یعنی واقعا صمیمیت و روراستی رو میذارید توی نوشته هاتون.خیلی قیافه نازی دارین .بوس

کوچولوی دیگه ؟ الان این وسط چجوری همچین سوالی به ذهن تو رسید آخه؟!!!!!!
گذشته از شوخی ..مرسی از نظر لطفت مهناز جان

ونوس چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 11:41 http://www.venouse.blogfa.com

تبارک الله احسن الخالقین
خدا به هر دوی شما و اقای همسر سلامتی بده

فدات با این دعای خوب و بزرگ
و ممنون از محبتت ونوس

لیلی چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 02:00 http://leiligermany.blogsky.com

واااااااای چقدر این شاهزاده پسر شما شرو شیطونه،کاملا مشخصه که به مامانش رفته.خودتون هم ماشالله معلومه که ...(هر کلمه خوبی که دوست داشتین بذارین جای نقطه چین ها)

آیکون خجالت و شرم ..
مرسی

ی چهارشنبه 12 تیر 1392 ساعت 00:14

قد شما خیلی بلنده ؟؟؟؟

نه
170 خیلی بلند نیست ...

ازی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 22:23

صمیم جان ماشاالله پسر نازو شیرینی داری با اون لپای با مزه اش خدا حفظش کنه. یک چیزی بگم اصلا شبیه تصوراتم نیستی خیلی شیک تر از ذهنیت منی یک خانم خوش تیپ و ناز.دلم برای همسرت میسوزه چقدر اخه شیطنت داری شما؟

جان من ازی تو من رو چطوری تصور کرده بودی مگه که الان شیک هستم!!

یه عالمه ....شیطونی خوبه ..خیلی ...
بوس .

انه سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 21:17 http://eshghema.niloblog.com

اره عااااااااااااااااااااااالی پسرتون بانمکه

خدا حافظش باشه الهی ..
مرسی .

مریم سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 20:35

صمیمم ، عزیزم هم برا خودت و هم پسر گلت بزنم به تخته

دستت درد نکنه ...

aida سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 20:34

samim junam to ke aslan chegh nisti !

والله خب آره ....ولی بازم لازمه بیشتر رو فرم بیام .

بهار سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 20:28 http://violet1389.blogfa.com

سلام
طفلکی همسرتون منم گاهی از این تنبلی ها می کنم.آخرش هم به ضرر خودم تموم می شه
وبلاگم رو تازه راه انداختمخوشحال می شم سر بزنی

تبریک و به سلامتی

ماریا -کرمانشاه سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 18:35

من قررررررررربون این هلوی ژوست کنده برم . ماشالا چقد بزرگ و ناز شده از عکس دفعه قبلش. صمیم تو رو خدا یه بوس گنده از طرف من ازش بکن . صمیم جان قربونت برم عکسی که دیگه توش معلوم نباشی بیشتر از این نداشتی من صمیم میخواممممممممممممممممممم حتی اگه فقط عکس عینک خوشگلتو میذاشتی بازم من خواهریمو خیلی دوست دارم. بوس بوس

مرسی ماریا ..تو خوبی ؟اوضاع روبراهه ؟

مینا سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 15:17

چه خوش هیکلی.آقا توپولو هم خوردنیه خیلی.

ممنونم مینا جان

سیب سبز سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 14:44

وای صمیم ... اصلا فکر نمی کردم این شکلی باشی ... چهرت جدی تر از نوشته هات هست ... اگر نوشته هاتو نخونده بودم فکر نمی کردم اینقد شوخ و بامزه باشی ...
من چند ساله وبت رو می خونم اما دفعه اول بودم عکستو می دیدم

آره .این فکر رو خیلی ها میکنند در دنیای واقعی هم ...
من کلا شخصیت خیلی رسمی ای دارم ..وقتی حس کنم وقتشه دیگه برگ هام رو رو میکنم!!!!! یوهو لو نمیدم مادر جان ..

سعیده(مامان آرین) سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 13:55

ماشالله چه خواستنی هستید هر دوتون
من تا حالا ندیده بودمت
پسرت چه خوردنیه با اون چال رو گونه هاش
عزیزم
خدا حفظتون کنه

مرسی سعیده جان

حکیم باشی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 13:18 http://delikhoun.blogfa.com

وای صمیم جون از دست تو . اونقدر تو اداره خندیدم که دل درد گرفتم از سفیدابی که به شوهرت دادی .

دیدی چه بلایی سرش اومد بیچاره!!؟

عرفانه سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 12:59 http://derakhte-golabi.persibnlog.ir

صمیم عااااااااااااااالی بود. عکس شما ها عااااااااااااااااالی بود.
یه گزارش کوتاه هم بگم راجع به داستان بخشندگی کاینات:
آقا ما چند وقت بود که کلا رو به راه نبود اوضاعمون. یه پول قرضی ای به دستمون رسید، که معلومم نبود تا چند وقت دست ماست! همسرجان گفت بریم به نام تو یه حساب باز کنیم! بنده م هی قربون صدقه ی پوله رفتم و گفتم که قراره برامون برکت بشه و خوشبختی. ینی خیلیا. اونقد که همسرجان گفت ببین اعصاب من داره میره کم کم!!
صمیم، امروز، از جایی که نمیدونیم کجاس، ینی نمیدونیما بخدا، داریم در به در زنگ میزنیم به همه که کییییییییی پول ریخته به حساب ما، اونم چقد، 700 تومن، صمیم بااااااااااااااااااااااااااورت میشه؟
بی نهایت ممنونم بابت این آگاهی ای که از شعور جهان به ما دادی :*

واییییییییییییی
جییییییییییغ دست هورا ..سوت ... عرفانه حتما این کامنتت رو برای گیس گلابتون بنویس ..در بخش ثروت کائنات ...

مینا مشهدی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 12:57

صمیم جون امروز اومدم اینجا تا خوشحالیمو باهات شریک بشم !

امروز بعد از 4ماه انتظار کارت اهدای عضوم به دستم رسید ...
یعنی مینا بعد از مردنش میتونه بازم زنده باشه

شاید قلبم یه جا بتپه ، شاید کلیه ام به کسی زندگی دوباره بده ، شاید قرنیه چشمام بره توی چشمای عاشقی که دلش واسه دیدن معشوقش لک زده بوده ، شاید ....

خیلی خوشحالم خیلیییییییییییییییییییییییییییییییی

انشالله 120ساله شی ..ما هم چند ساله عضو هستیم ..

سارا طلایی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 12:50

وای چقدر لاغر شدی صمیم جان...آفرین...یونا چقدر بزرگ شده...چه جوری دلت اومد با آقای عکاس این حرکت فجیع رو انجام بدی؟...

نمیدنستم که قراره چه شکلی بشه که ...

نگین سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 11:29

راستی این کائنات که میگی جواب داده چه جوریاس؟ اخه مگه غیر منتظره هم به حساب آدم پول واریز میشه ؟

یعنی واقعا فکر میکنی همه چیز در مجراهای تعریف شده ما جریان داره نگین ؟ معلومه که غیر منتظره ها زیاد پیش میان ..محدودیت رو ما با فکرامون ایجاد میکنیم عزیزم ..

نگین سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 11:26

وای صمیم جون منم این بلا رو قبلا سر داداشم در آورده بودم - دقیقا هم حال تورو درک میکنم و هم حال آقای همسرو

خدا نکشه تو رو دختر ..

جنان سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 10:38

سلام خوبی بسیار خوشحال میشم از خواندن وبت عسکتم دیدم خوش هیکلی وسفید .چند کیلو کم کردی رک نازه بادیدن عکسش کلا توذهن من نوشته هات فیلم وار گذشت شاد وخرم در پناه خدا باشی خوشم میاااد ازت .اول شدنت مبارک

بیشتر سایز کم کردم ..
مرسی از محبتت

مرضی بلژیکی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 10:18

وووووووووووووووووی صمیییییییییییییییم...
من تاحالا هیچ عکسی از شماها ندیده بودم...دفعه های پیش هم که عکس یونا رو گذاشتی من نرسیدم و حذف شد...یونا بزرگتر از اونی که فکرمیکردمه خودت هم لاغرتر از اونی که تو ذهنم بود میدونی؟؟؟همیشه وقتی تورومیخوندم هایده میومد تو ذهنم...باهمون صدای رسا...ولی لاغرتر کمی...عکست هم ماشاالله چیزی از صورتت نمیگه...ولی معلومه که خانوم زیبایی هستی مادر....عکس تعطیلات عید امساله؟؟؟که اومدی شمال؟پس تونستی تا این حد لاغرکنی؟به نظرم خوبه ها...بازم میخوای لاغرتر شی؟
خیلی ذوقیدم بعد از اینهمه مدت که میخونمت....تقریبا4سال...بالاخره دیدمت....مرسی...مرسی...
اصلا یادم رفت راجع به پستت بگم...گیس گلابتون رو از پارسال میشناسم...عالیه...از وقتی که یه وب ساده داشت....تا الان که سایت راه انداخته و کتابشو به چاپ رسونده...دیدم تمرینشو انجام میدی...منم تشویق شدم...ولی امروز روز چهارمه...هیچ اتفاقی نیفتاد هییییچ...تقریبا دارم از جیب خرج میکنم مشکل از کجاست؟؟؟میدونی که شغل ندارم ورودیهام محدود به همسر میشه...مشکل کجاست به نظرت؟؟؟

مرسی مرضی جان ...اره سفر عیده . معلومه که بازم بیاد لاغر شم ..بیا جلو ..در گوشت بگم ..
20کیلو دیگه
صبر کن ..دندون روی جیگر بذار ..میخواد امتحانت کنه ببینه واقعا ایمان داری بهش یا الکی میگی ...

تمشک سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 09:43 http://mahbubedelam.blogfa.com/

اجازه هست لینک کنم صفحتون رو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه تنبلم و وقتی میخوام بخونم مطالبتون رو باید کلی بگردم واسه پیدا کردنش ، اونجوری دیگه فقط ی کلیک هست و بس

حتما ..لطف میکنی .

..... سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 09:30

سلام صمیم جان من خواننده خاموشتم کلا زیاد اهل نظر دادن نیسم ولی واقعا اینبار دلم نیومد نگم خیییییییییییییییییییییلی خوشگلی
اگه با اخلاقت آشنا نبودم و مثلا همینجوری تو خیابون میدیدمت فک میکردم یه کم مغرور باشی!!!! علتشم ایینه که خیلی face باکلاسی داری.... و در ضمن اصلنم چاق نیسی ... خیلی عالی هسی
در یه کلام
ماااااااااشششششششاااااااااااااااللللللللللااااااا
پسرکم که عزیزم شیطنت همینجوری تو صورتش موج میزنه...
صمیم جان کات چرا خب میذاشتی بغلیتو هم ببینیم دیگه

حق داری .خیلی ها میگن ..البت همسری میگه همچین تو عکسا سرت رو میگیری عقب انگار عمه شوکت السلطنه هستی!!!
مرسی از محبتت ...

همون دستش و نقشی که در زندگی من داره نشون میده و تعریف هام هم که کامله دیگه ..
قربونت .

تمشک سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 09:22 http://mahbubedelam.blogfa.com/

خدا حفظ کنه عروس تعریفی و اون پسرک شیطونش رو
واسه منم دعا کن عزیزم که عاشقیم ختم بشه به آرامش و ....
موفق باشی

انشاللللللللللللللللللههههههههههههه

نانا سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 09:17

صمیم جان عزیز دلم.
در اوج اشک و آه امتحاناتم به اینجا اومدم تا مرهمی باشه بر دل خستم!! که انصافا هم بود...
واقعا نمیدونم چی بگم.
نمیدونم به خودت تبریک بگم برای اینهمه خوبی و روحیه و اخلاق خوب یا به همسرت و عزیزانت...
فقط میگم چقدر از دیدن خوشبختیت خوشحالم و چقدر خوشبختن عزیزانی که تو در کنارشون هستی.
وقتی نوشته های صمیمانه تو میخونم بیشتر به این ایمان میارم که "مسئول خوشبختی هرکس خودشه و نگاهی که به دور و بر و دوروبریاش داره"
شادباش منو بابت تمام مناسبت های خوبی که این مدت داشتی مث تولد پسرک و همسر و ..... اول شدنت بپذیر و عذرم رو نیز برای تاخیر و کامنت نذاشتن.
همونطور که گفتم اکثر با یک عدد گوشی ذغالی میام! و همینکه صفحتو بصورت کلمات متقاطع باز میکنه ازش ممنونم!!
صمیم جان.
از نه قلللللللللللللللللب دوستت دارم و همه خوبی های کائنات رو برات آرزو دارم.
وقتی اینجا رو میخونم تازه میفهمم چقدر چیز هس که باید یاد بگیرم و چقدر مونده تا بزرگ بشم!!
در پناه خدای مهربون شادتر و شادتر باشی عزیزم

ممنونم نانا جان ..
تو خودت خوبی که با دیدن خوبی بقیه این همه خوشحال میشی ...
بودنت برام مهم هست ..حتی با گوشی ذغالی ..
مررررررررررررسی

آرزو سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 08:15

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام
ذوق مررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررگ شدم
فقط منتظر عکس یونا بودم آخ جون بلاخره ما این صمیم رو هر چند مبهم دیدیم . باورت می شه رسیدم محل کارم رفتم تو وبلاگت وقتی پستو خوندم و رسیدم آخرش و چشمم به جمالت روشن شد با خواهرم تو بوشهر تماس گرفتم و گفتم برو همین حالا تو وبلاگ صمیم عکس گذاشته الان پاک می کنه ها . اونوقت جالبتر اینکه خواهرم گفت مگه پیام منو ندیدی صبح بهت پیام دادم برو عکس صمیم و یونا رو ببین . یعنی اون زودتر از من دیده بود . برم به دخترم هم بگم تا نرفته کتابخونه . رو تو که نمی شه حساب کرد حتما تا 1 ساعت دیگه پاکش کردی .
ولی صمیمی خیلی خوش تیپیا . ما که نیمرختو با عینک دودی دیدیم ولی معلومه خیلیم خوشگلی . خیلیم خانومی از طرز لباس پوشیدنت می گما. دیگه جرات نمی کنم هیچ وقت خودمو بهت نشون بدم خانم خوش پوش خوش تیپ خوشگل
یونا توپولیم ببوس
ممنننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننونم

آخی ..به خواهری هم سلام من روبرسون ...
دیدی 5 روز گذاشتم بمونه ...
این حرفا چیه ..من همو روزهای خسته و خرد و خمیری دارم ..همیشه هم آدم یک جور نیست که ..تازه اینجا هم ساده و رسمی هستم ..

توزیبا میبینی عزیزم ..

ادویه (خواننده خاموش) سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 07:35

صمییییم عشقققققم عجب دافی هستی
بسیار بسیار چهره و حتی اندامت رو دوس دارم
اصلاااا چاق نیستی
پسرت هم هزار ماشالا به اون چشمای شیطون و چالای روی لُپ خوشگلش (اسمایل غش و ضعف)

قررررررررررربونت بشم ..
تو کم پیدایی چرا بچه اینقدر ؟

باران سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 07:02 http://www.baran-53.blogfa.com

هزار ماشالله چه پسر نازی خدابراتون حفظش کنه

و عزیزان شما رو هم برای شما ..ممنونم .

موطلایی سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 03:54 http://hojatfa50-50.persianblog.ir/

سلاممممم خدا نکشتتتتت چاقم چااااقم 100 کیلو 90 کیلویم این بودیییییی وااااااقعا...بابا عزیزم من این وبلاگ رو بعضی شبها با همسرم میخوندم و تورو یه خیکی گردالو و توپولو و شکمو فرض کرده بودیم ...وقتی عکستو دیدم با تعریفایی که گفته بودی و کتابی که همسرت توی دوران نامزدی واست خریده بود ما رو گمراه کردی حسابی ...ای تو حلقت با این تعریفات...به این خوش تیپی و قدبلندی و...تو تیپ یه زن خوش تیپ و متعادل رو داری نه اونایی که از خودت میگفتی با دیدن عکست کم مونده بود شاخ در بیاریم....تو واقعا زنی زیبا و خوش تیپ هستی...
حالا نمیدونم تعریفت از تپلی چیه ؟؟؟؟؟ودرکل تیپت عالیه عااااااالیه پر و زیبا و قدبلند و کشیده نه از این استخونی ها و نی قلیونیا...
امیدوارم موفق باشی

فکر قلب من هم باشید با این تعریفات...بیا بغلم ...آیکون چاکریم!!!!به جان خودم من هنوز بیست کیلو دیگه باید کم کنم ..به طرز مسخره ای ایده آل گرا هستم تو همه چیز ..میدونم ..میدونم .ولی لاغر هم شدم ها ..از وقتی عاشق خودم شدم و دست از مسخره کردن خودم برداشتم خیلی رو فرم اومدم ...بوس .

الهام سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 01:45

سلامممم
صمیم جون میشه یه سوال عزیزم؟ اینجا چند کیلویی؟؟/ منظورم تو این عکس:)

راستیی صورتت به نظر زیبا میاد:)بوس

از اون سوالا نکن دیگه ..بگم میزنین تو کلم ..باورتون نمیشه ...

بهار.ط سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 01:31

ممنون صمیم جان بابت عکس
باورم نمیشه بعد از دوسال به موقع و قبل از حذف عکس ها رسیده باشم
وای خدایا این پسر چقدر شیرین و خوردنیه...
چال رو گونشو ببین...حتما براش اسفند دود کنین

عکس عروس مذکور هم بسیار نامعلوم میباشد و اینجانب چیزی دستگیرم نشد..!!!

عزیزم ..
همین قدرش هم خوبه دیگه ...
مرسی

مریم سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 01:07 http://maya-nevis.blogfa.com

صمیم جون تبریک میگم...واقعا اول شدن حق شما بود
..........................................................................
امروز دومین روز تمرین من بود و از جایی که انتظارش رو نداشتم مبلغی پول دستم رسید..شاید مبلغ زیادی نبود..ولی همین غیر منتظره بودنش حسابی چسبید
همونوقت یاد شما افتادم..مچکریم از شما

چه عالی ..خیلی خوب بود خبرت .. بهم باز هم بگو چطور پیش میره ...
مرسی عزیزم

ساتین سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 00:32

ببین چقدر دلهامون به هم نزدیکه که هر وقت تو عکس گذاشتی من بهت سر زدم

شاد باشی صمیم

فدات شم ساتین خوبم ...
خوشحالم میکنه حضورت ..خیلی ...

نوا سه‌شنبه 11 تیر 1392 ساعت 00:22 http://navaomom.persiablog.ir

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای
باورم نمیشه صمیم چقدر جالب درسته یه ذره بیشتر ازخودت معلومنیست ولی حست معلومه یک حس خوب یک شادی اون بادی که میاد روسریت که داره میرقصه مرسی که عکس گذاشتی.

چه دقت نظر و چه حس خوب و شاعرانه ای دادی بهم ...
مرسی نوا جان

سها دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 23:36

واااااااای من الان دچار شوک شدم !!! این یونا کجاش توپولو هست اخهههههههههههه
من اصلا فک میکردم شما یه شکل دیگه باشین که
این صمیم تو عکس خیلی با جذبه هست

حالا گرد و قلمبه که نیست ولی در کل تپلیه ..به جان خودم سیخ نیست بچه ... البته باباش میگه 4 شونه و تو پر ..من میگم شکم گنده !!!
مرسی ..با جذبه ...دارم فکر میکنم روش ...آره بیرونم خیلی این اخلاق رو دارم ...بخصوص در محل کار

ترنج دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 22:47

هیییییییییهههههه، مررررسی صمیم عزیزم از عکس، عزیزززممم چقد این مادر و پسر ماه و گل و دوست داشتنی و تو دل برو هستن، سورپرایز عالی ای بود ، ممنووون.ضمنا هیکل شما هم سورپراااااایزی بود در نوع خودش، اینجا که خیلی خوب و عالی هستی، هرچند مهرسا گفته بود اون چیزی رو که میگی باور نکنیم ولی شنیدن کی بود مانند دیدن...

از دست تو و این مهرسای بلا ...
فداتشم .

زیتون دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 19:41 http://www.zeytoone-tanha.blogsky.com

فقط خندیدم صمیم... یعنی فقط خندیدمااااا... امان از دست تو... بلاخره صدامو در آوردی و خواننده خاموشتو روشن کردی

عکس عروس تعریفی بسی زیبا بود
خدا پسرکتو حفظ کنه عزیزم

مرسی
باز خدا رو شکر روشن شدی ...
میگم حالا نگفتی روسریت رو از کجا خریده بودی ؟ دیییییییییییییی

ترنم دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 18:31

چیشم هات چه رنگیه صمیم خانوم ؟ !!!!!!

آقا زیر عینک نرید دیگه ..همین بیرون دور هم باشیم ...

ترنم دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 18:31

آخه آدم دلش نمیاد سیو نکنه که .. ولی چشم

مرسی از احترامی که بهم داری ..

یک عدد جوجه دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 18:14 http://joojejan.blogfa.com

عروس تعریفی که شما باشین خیلی هم خوب و خوش استیل و بلند بالا هستین.به ما کوچولوها که جوجه خان بهمون میگه ممول اصلا نمی خورین.
کوچولو هم بسسسسیار با مزه و نترس هست.
همسری تون لابد با سفیدابه سنگ پا کرده صورتش رو وگرنه فکر نمی کنم الکی این بلا ها سرش بیاد

مرسی ..نه دون دون شده و سنگی ...بیچاره همسری ...
فدات شم ..

عسل دوشنبه 10 تیر 1392 ساعت 18:10

اولا تبریک برای اول شدنت . دوما ماشااله هزار ماشااله پسمل نازی داری . سوما هر چی صورتت ظریفه ماشااله خود تپپپپپپپپپپپپپپپپپپپلی . ازم ناراحت نشو منم کم مانکککککککککککککککن نیستم . می شه ازاین کائنات بیشتر بنویسی و اینکه چه جوری تمرین میکنی؟

عزیزم تو پست بعدی نوشتم و دو تا قبلی ها ...
مرسی از نظر لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد