من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صم صم کارگر!

 

بلاخره با این  جمله که تو  حالا بنویس  بعد سر فرصت تمام کامنت ها رو درست میکنی و تایید میکنی  تصمیم گرفتم بنویسم اینجا . اخبار  مریضی های  طولانی  و ویروسی  خونوادگی ما ..بستری  شدن همسری در  اورژانس و  تا مرگ رفتن خودم و یک وری شدن اردکی و  باز  خوب شدنش و حرص خوردن های  من  برای  نظافت  حمام و  انتقال ایشون به حیاط برای بهره برداری از  افتاب و آب و روشنایی!! و  شسته شدن ایشون توسط  بچه تخس همسایه روبرویی با مایع دستشوویی و  فهمیدن من بعد از  ارتکاب  جرم و  بیرون انداختن بچه پر روی  دو دره باز  از  خونه  و  وداع کردن با اردکی و در  کمال تعجب  فردا  دیدن اینکه  سوژه مورد نظر سرو مر و گنده است و  علایم حیاتی بهش برگشته و اینا که گفتن نداره!!! و برای کسی  جذاب نیست  البته ... 

 

آقا اگر خدا بخواد آخر این هفته تولد  همسری و پسرک هست . اختلاف  یک روزه دارند با هم. خلاصه گفتیم کارگر بیاد یک دستی به روی این  خونه بکشه ..آخ که دلم خون شد با یادآوریش ..خانمه رو یکی از  دوستای  خواهرم معرفی کرد ..اصلا طرف معروف هست بینشون به همه چیز تمومی در  این امر! ما هم گفتیم اگر  خانم وقت بدن   خوشحال میشیم بیان بین هفته .خلاصه  برای ظهر قرار گذاشتم باهاش  ایشون از  منطقه بالای شهر   با ماشین شخصی شون تشریف آوردند . خونه تا حدی  مرتب بود ولی اشپزخونه  در  واقع حتی برای عید هم تمیز نشده بود  اساسی. خب  8 ساعت وقت داشتیم و  من ازش  تمیز کردن سرویس ها و  اشپزخونه و  اتاق ها رو میخواستم. به سلامتی  کل هشت ساعت رو در  کمال فس فس  کردن ..ریلکسی ...قر و قمیش و  اینا در  اشپزخونه هدر  دادند ..هدر  به معنی واقعی ..پشت سرش میرفتم می دیدم  انگار نه انگار  کاری کرده . بهش  میگم کتری  که پر از لکه هست هنوز ..لطفا سیم روبدید خودم بشورم .!! تا متوجه بشه ..خب  خانم محترم و  بزرگتر از من بود ..نوه داشت ..خونه از  خودش داشت ..وضعش به مراتب بهتر از  ما بود به خدا .. اونم میگفت ای وای ...همینطوری کشیدم تا بعد .گفتم ببخشید  سرعتکار که کند هست همین طوری!! بعد  همین اندازه هم تمیز نشه من چکار کنم برای مهمونی آخر هفتم خانم جان!! آی  حرص خوردم ..داشتم از تب می سوختم....مریض بودم ولی  ددیم این کار  بکن نیست ...جالبه که یک دونه ظرف رو هم لازم نبود بشوره  چون تو ماشین میذارم و  کاملا تمیز میشن .من هم مدت های زیادی هست فقط  ظرف های دم دستیم رو میذارم تو کابینت و بقیه کلا جای دیگه ای هستند .یعنی میخوام بگم خالی کردن و  دوباره جا گذاشتن 4 تا کابیت و شستن کف اشپزخونه و  تمیز کردن بالای یخچال بدون مجسمه اردکی های  روش و  کابینت زیر سینک 8 ساعت طووووووووووووووووووول کشید !! در این فاصله   من ناهار  درست کردم .میوه و  پذیرایی گذاشتم براش .. اتاق  خواب رو مرتب ، گردگیری ، جارو  کردم برق انداختم ..کشوها رو مرتب کردم .کمد لباس هام رو ..اتاق پسرک رو ..همین طور ..اتاق کار  همسری که واویلا بود ..کمد بزرگ کتابخونه رو ...میز کامپیتوتر رو ..بالای  کمدها و فضاهای  مخفی رو ..هلاک شدم ..بعد نوبت هال شد ..میز و  زیر و بالاها رو ..گردگیری و  جارو کشیدن همه اش ...خانوم فس فس کنان رفتند تو حمام ..شوینده حمام (اسم مارکش من هست man )که معجزه واقعی میکنه رو هم خریده بودم .یعنی  اگر  دیوارها و کف  حمام یاسرویس  حتی به سیاهی  ذغال باشه و یک وجب  جرم روش باشه کافیه این شوینده مایع رو روشون بریزی و با دستکش و  اسکاچ مثلا اروم روی  دیوار بکشی . یک دقیقه بعد هم اب بریزی تا  دیوار  سفید وبرق افتاده تحویل بگیری .فکر کن این بشر  نیم ساعت هم اونجا  معطل کرد .میریم میبینم  پنجره حمام خاک گرفته ...دیوار  لکه لکه .. کف  نامرتب و  تمیز نشده .میگه خب  اینم تموم شد ..صداش کردم داخل گفتم تشریف بیارید ببینید اختلاف نظر من و شما تو  تمیزی  کجاها هست ..بهش   خاک ها رو نشون دادم ..میگم وقتی  آب روی  کاشی  می مونه و  قطره قطره میشه یعنی جرم هست روی  سطح ..وگرنه اثری از  لکه اب  حتی  نمی مونه ..اوف اوف کنان برگشت دوباره شست ..دیگه کار  از  ملاحظه کردن گذشته بود ..دیدم نمیشه ..گفتم دوباره از  اول لطفا بشورید .. خانم شاید  حمام من مدت هاست تمیز نشده ولی  من تمیزی رو تشخیص میدم ..اینو گفتم چون ادعا میکرد  حمام خییییییییییییلی کثیف بوده!! البته به خاطر  حضور  اردکی  تا حدی  راست میگفت ولی  این ربطی به  دیواره ها نداشت که ...اردکی که روی  دیوارا راه نمیرفت ..کف کمی جرم داشت  نهایتا . .. اومدم تو اشپزخونه  که مثلا با شلنگ آب  کلا شسته بود دیدم دیواره ها  مثل روز اول ...جلوی  خودش  دستمال و اسکاچ رو گرفتم و  شروع کردم به تمیز کردن کهشاید  خجالت بکشه ..دیدم نه بابا ...حاضر آماده شده میخواد بره ...تمام دستمال های  شستشو ..وسایل  شستشو ...همه چیز  نامرتب این ور  اون ور  افتاده بود ..شلنگ وسط اشپزخونه .. داشتم خل میشدم از  ناراحتی ...گفتم لطفا اینا رو جمع کنید بعد برید ..چون دقیقا  35 دقیقه دیگه مونده بود از  تایم  یک ساعت اضافی که  گفته بود می مونم برایتون و  هزینه اش  هم دوبل بقیه اعلام کرده بود ..گفت وا !! دخترم الان زنگ زد ..برم شام درست کنم!!! گفتم اوکی ...چقدر  تقدیم کنم ..به سلامتی  مبلغ  خوشگله رو گرفت و رفت ...من موندم و  حوضم و  تن کوبیده و  بدنی که دیگه نا نداشت  بشینه حتی روی  زمین ...یعنی این بشر  تو  تمام این  8 ساعت  حتی نیومد تو اتاقا ببینه م چه شکلی بوده  اصلا!!! من کارگر  درست و حسابی داشتم مدت ها ..میدونم دل به کار دادن یعنی  چی ..کارگر شرکتی هم داشتم که  بازم اینقدر  منو  ناراحت نکرده بود .... به خواهرم زنگ زدم گفتم  قضیه اینطوریه ..حواست باشه این یارو رفت  چغلی منو کرد  به دوست نزدیکت ..بدونی   موضوع چی بوده کلا!  چون واقعا  اون هم از من انگار   دل خوشی نداشت ... حتی وقتی گفت من  همسرم دوست نداره این کار رو و  سه روز  در  هفته میرم من گفتم  هم هی ما کار  می کنیم  چون مجبوریم ..چون شرایط بهتر  لازم داریم ..خدا رو شکر شمااجاره خونه نداری باز ..ماشین هم که زیر  پاتونه  الحمدالله ..من خانم خودم یک وقتایی ساعت 9 از سر کار  میرسم خونه ...باز  شما که  فقط  8 ساعت  پاره وقت در  هفته کار  میکنی ...وقتی به صبا  گفتم  همش  پست سر اون دوستات میخواست حرف بزنه و حرف بکشه از  من و  دید  من چیزی نمیگم  جز  حرف های  خودم و  اون ..وقتی  هی از  مشکلات همسر  دوستت خواست  بگه من  رفتم بیرون  و تنهاش گذاشتم  ناارحت شد ..که صبا یوهو گفت ببین اینا کلا همه شون  اخلاقشون همینه ..میشینن با کارگره دور  هم  و  غیبت  هر  کسی که نیست رو می کنند  حتی  خواهر طبقه دیگه شون مثلا!!! کلا حرفای  خاله  زنکی زیاده توشون .این از  همین تو  خوشش  نیومده دختر  جان!!  و البته  اونجا هم که میره بیشتر  تفریح و  تنوع هست براش  تا کار کردن .. 

اینم از  شانس ما بود  انگار  دیگه ..حالا باید  خودم یک روز  یعنی فردا احتمالا بشینم  همه رو از  اول به دل خودم مرتب کنم ..و بپرم برم سراغ کارهای تولد .  

دیشب ساعت  یک و سیزده دقیقه بامداد!! صدای  خنده های  این بچه روی  تراس  انقدررررررررررر بلند بود که من دستم رو روی  دهنش  میذاشتم و  هی هیس هیس میکردم ....خدا ر شکر  همسری کلا غش کرده بود  و  حالیش نشد ..خدا به داد  همسایه ها برسه ..بازی مون هم این بود که بهش  می گفتم کدوم یکی از  این ستاره ها مال توست ؟ میگفت این یکی ..خب  منم میگفتم پس اون طرفیه (اشاره با انگشت )مال منه ..اون میگفت نه مال خودمه اونم ...بعد  من میگفتم  حالا که اینطوری شد اصلا ستاره ها با شهاب هاش برای منه ...اونم میگفت شهاب ها و  ابرها و ماه و  خورشید مال منه ..همش هم با انگشت تو چشم هم میکردیم !! بعد میرسیدیم به کوه ها و اقیانوس ها و  هر چی که بلد بودیم توشون هست که حالا اینام برای منه ...خلاصه یک جا کله اش  مکم خورد تو  دماغم منم گفتم واییییییییییییی ..دماغم کور شد ...نیمدونید همین یک حرف ساده من  چطور این بچه رو منفجر کرد از  خنده ..خنده هاش هم بم و  بلند و  غش کردنی هست ...هی من میگم هیس ..ترو خدا یواش .. بدتر  خنده اش  میگیره  هی  میگه دماغش  کور شد !!!! وای ..دماغ مامانی کور شد ... واقعا چقدر  طفلی اند این بچه ها ...خلاصه دفعه بعدش  کوبوند!!! توی  کله ام نزدیک گوشم..منم گفتم وای ..وای .. گوشام چلاق شدن!!! دیگه نمی تونند راه برن!!! این باز  بدتر از قبل ..کبود شده بود از  خنده اصن یه وضعی بود ... خدا این ستاره ها رو از  ما نگیره که از  کجا به کجا رسید قصه شب ما با این بچه مون!! 

 

 بغضم گرفت ..اوج مریضیم   اومده تو بغلم مثل همیشه سرش رو گذاشته روی  بازوم .با تعجب  برگشته نگام میکنه میگه چقدر داغی مامانی ...بوسیدمش گفتم تب دارم عزیزم ...چشماش خندید ..سرش رو دوباره گذاشت و خودش رو چسبوند به من و گفت چقدر تب  خوبه مامانی ... چشمام پر از اشک شد .. مثل جوجه های  کوچولو گرمی آغوش میخوان این بچه ها ..با همون حال دعا کردم خدا آغوش گرم همه پدر و مادرها رو برای بچه ها نگه داره ...   

 

به نظر شما به عنوان یک مادر که شاگردهای از دو سال تا هفتاد سال داشته   ولی تو  آموزش زبان بچش  تا حالا هیچ دخالتی نکرده  تو کار مربی کلاس مهد کودک بچه و  خودش هم ترجیح میده تا پایان هفت سالگی  به بچه آموزش نده چکار کنه وقتی میبینه مربی بی سواد  یا کم سواد  که چون دیده میتونه بخونه کلمات کلاس رو  ،حالا به بچه های بی گناه و مشتاق و مطیع ، زبان یاد میده تا رفع مسولیت قول های  بلند بالای  لیست طلایی  موقع ثبت نام مدیر  نسبتا محترم مهد بشه!!!  چه عکس العملی باید نشون بدم ...؟  تومراسم ،دختره اشاره میکنه به ران پاش  بچه ها میگن leg بعد  اشاره میکنه به ساق پاش بچه های بدبخت هم میگن  foot (یا خدا ..فرق  فوت و  لگ رو نمیدونه حتی ) اشاره میکنه با ساعدش بچه ها میگن  hand ... بعد تلفظ  گوش  و بینی  اشتباه ..تلفظ زرافه اشتباه ..تلفظ  خرس اشتباه ..نکن عزیزم خب ..دفعه قبل هم به مدیر مهد تذکر  دادم که جسارتا این   زرافه های  خوشگل رو بهشون جیریف نمیگن ها!!! البته شما استاد هستید  ولی اگر چک بفرمایید میبیند  درستش  چی هست ..تشکر کرد از  دقت من!!! و تو دلش  احتمالا یک بد وبیراهی هم به این مامان مدعی فضل!! گفت و دوباره همون اشتباهات از سرچشمه هنوز برقراره .... ب 

 

چه من هیچی  هیچی  از  آموزش های مهد و  موضوعات رو تعریف نیمکنه در   منزل ..این اخلاق رو داره که اصلا خبر ها رو نمیده و  نمیبره ..(ژن قوی  از  پدرش که با انبر کلاغی و پیچ گوشتی و  چکش در  برخی  موارد باید از زیر زبونش  حرف بکشم که فلان جا  که رفتی  چه خبرررررررررر!!؟ ..از  نوزادی هم همین طور بوده ها ..این هم به پدرش رفته )نگران این قضیه هستم کماکان ..البته مهد مدعی هست که اکثر پسر بچه ها  در این سن اینطوری اند ..ولی  پسر  عموی  بچه من اصلا این مدلی نیست ... همه چیز رو میگه البته خبرهای  همه جا رو هم میده به مامانش و  ایضا بر  عکس!! یعنی  من قبل ازمراسم جشن پایان سال  وااقعا نمیدونستم بچه  این همه چیز یاد گرفته ..نیمدونستم شعرهای بلند رو حفظ هست .. نمیدونستم اصلا نمایش دارن و نقش این بچه که کلی  تمرین کرده در  مهد  چی هست اصلا ...تو دفتره اش  یک چیزهایی می نویسند که بدنیم فلان هفته چی کار شده ولی این حتی یک خط شعر رو هم نمیخوند تو خونه ..هر وقت عشقش میکشید  می دیدم داره ای ایران رو که باهاش  کار کردم رو میخونه ...میگفتم خب  در  همین حد  بلده ..همین جا هم از  صاحب  نظرهایی که در  حوزه کودک تجربه دارند میخوام بپرسم این رفتار بچه من نگران کننده نیست که چیزی از  مهد تعریف نمیکنه ؟ و باید  چطری ازش حرف بکشم بیرون!! خب لازمه خیلی وقت ها من در  جریان  همه امور  مهد قرار بگیرم ... 

و همچنین متاسفم برای سیتمی که هیچ کس  جای  خودش نیست  تو این سن به شدت مهم و حیاتی برای بچه ها ...فقط ویترینشون خوشگله بعضی ها ...  

 

پسرک تو   نمایش  جشن پایان سال نقش آقای  آشپز رو داشت ....خدایا یک بچه کپلی با اون کلاه سفید و  پیش بند  خیلی  بامزه شده بود ..نمایش بعدی هم نقش  کره الاغ کدخدا  رو داشت ...یک لحظه میکروفن از جلوی  دهنش رفت کنار  این بچه فهمید و انقدررررررررررر بلند  دیالوگش رو اجرا کرد که اصلا نیازی به میکروفن نبود .. قربون اون سبیلای آشپزباشیت بشم من ...قربون مدیریت بحرانت!! قربون ابروهای به هم پیوسته و گریم شده ات با اون لباس  محلی  زرد و قرمزت ...قربون اشکای  گوله گوله وسط  نمایش که چرا جوجه هه (بچه نقش  جوجه) روی  دم اقا الاغه نشسته!! دمم درد گرفته !!!! و مربی که نمی دونست بخنده یا گریه کنه وسط   نمایش و فیلم برداری !!!! 

صمیم ننه سوسکه!!

 

 

 

راستی در  مورد سن مناسب برای زبان که دوستان پرسیدن علت تصمیم من رو ،به این پست آزیتا جون مامان سوشیانس ارجاع میدم چون کامل تر  هست و  نتیجه تحقیقات خودش رو  نوشته برای ما  ...اسم پست هست : بهترین سن برای شروع آموزش زبان و ورزش   

http://delband87.persianblog.ir/ 

نظرات 20 + ارسال نظر
نجمه سه‌شنبه 23 مهر 1392 ساعت 12:00

مسعود سه‌شنبه 29 مرداد 1392 ساعت 09:41

سلام خوبین؟ من دیدم مشکل کارگر دارین من 24 سالمه بدون غر زدن و وجدانی درست تمیز میکنم براتون اما تازه شرو کردم ولی برق میندازم خونتونو اگه خاستین براتون کار میکنم خوب بودم معرفی کنیدم به بقیه. مایلین شمارمو بدم؟ یا خانوم فقط ؟

خانم فقط . کارگر آقا دارم خیلی هم ازش راضی هستیم .
لطف کردید.

ساغر چهارشنبه 5 تیر 1392 ساعت 00:18 http://shahreaftabi.blogfa.com

صمیم جان سلام
زیادی عقب افتادم تو خوندن
دیدم بهتر هست این بار هم از خاموشی در بیام و روشن بشم
یه تجربه درباره مایع من: چهل و پنج درصد این مایع جوهر نمک هست و خاک سنگ بین کاشی ها را میبره زیاد استفاده بشه
واسه سالی یکی دوبار خوبه اما بیشتر درز لای کاشی ها را میبره و موجب نفوذ اب به زیر کاشی میشه
بعدشم که میدونی دیگه عزیزم؛نم و داد همسایه ی پایینی
بهترین رخشا هست که اسیب کمتری هم داره
ببخشید که فضولی کردم عزیزم

ممنونم ساغر جان از دقت نظرت

نیلوفر شنبه 1 تیر 1392 ساعت 09:13

ایشاله همیشه این تپل خان بخندهههههههه

سمیه جمعه 31 خرداد 1392 ساعت 17:37

سلام

منم با اینکه باردارم ولی حاضرم هرجور شده خودم تمیز کنم ولی دردسر اینکه به کس دیگه ای بگم چار کن چکار نکن را نداشته باشم
حالا موندم ماههای آخر که سنگین میشم چکارکنم.بگم یکی بیاد همش بره رو اعصاب
کاش کمی انصاف داشتن این کارگرها.

بهار شیراز سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 22:06

سلام صمیم عزیزم
در مورد صحبت نکردن این عسل شما در منزل باید بگم که کاملا طبیعی هستش.اینو با توجه به اینکه خودم در مهدکودک در کادر اداری هستم و والدین زیادی این سوال و این نگرانی رو دارن میگم خدمتتون. چون روانشناس مهدکودکمون حتی یه جلسه برای والدینمون گذاشت و در مورد طبیعی بودن این مسیله صحبت کرد. بعضی از بچه ها دوست ندارن بگن و کاملا اوکی هست. مخصوصا این برای کودکانی اتفاق می افته زیاد ازشون سوال می کنن.که چه خبر؟امروز تو مهد چیکار کردی؟
البته از کودکانی که زیاد سوال پرسیده نمیشه هم طبیعی هست.
یونای گلم رو ببوس. دوستت دارم

سلام ...دقیقا .مستقیم جواب نمیده ..نداد!!!
فدات شم .

مهتاب سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 13:54

سلام پسر من هم دقیقا همینطوریه اگه به نتیجه ای رسیدی اینجا بذار

دنا سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 08:34

الهی خدا این پسری و زیر سایه تو و پدرش نگه داره. من که میخوندم واقعا لذت بردم عزیزم.
صمیم جون این کارگرها خیلی هاشون این طورین. یکی از دوستای من دکتره. یه بار کارگر آوورده بود میگفت کارگره مثلا بالای نردبون بوده میگفته خانم دکتر این کارو بکن. خانم دکتر اینو بشور....... خلاصه ماجرایی داشتن.

طفلکی ..
من مشکلی ندارم کمک کنم ..ولی حداقل تمیز کار کنه ..

چـیـان سه‌شنبه 28 خرداد 1392 ساعت 03:10

سلام صمیم عزیز ، به دلیل اینکه مدرس زبان هستی مدتی بود میخواستم ازت راهنمایی بگیرم تا اینکه این پستت بهونه خوبی شد
عزیزم من پسرم دوازده سالشه و تازه علاقمند به یادگیری شده میخواستم بدونم به نظر شما آیا نوع موسسه هم در یادگیری دخیل هست یا نه و اینکه پیشنهادی در این مورد دارید یانه ؟ ممنون میشم جواب بدید :)

صد در صد ..سیستم .مربی با تجربه ..مدیریت موسسه از نظر تعداد بچه ها در هر کلاس ..فضای آموزشی مناسب ..امکانات صوتی تصویری ..خیلی چیزها ..مهم تر از همه معلم با تجربه و عاشق کار ..
نمیدونم ساکن کجا هستید ..باید رفت و دید و نشست حداقل یک ساعت در موسسه تا محیط رو از نظر ظاهری بشه اسکن کرد ..من به بررسی های اینطوری معتقدم خودم و صرفا به توصیه دوستان بسنده نمی کنم ..راستی رفت و آمد و مسیر هم مهم هست برای من تا حدی .

نازیلا دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 21:01

سلام صمیم جان.خدا هر 3 تاتونو واسه هم نگهداره.صمیم سعی کن از زیر زبونش بکشی بیرون عادت کنه اتفاقات رو بگه.چون من یه یک هفته ای تو یه غیرانتفاعی به عنوان کار آموز مهد مشغول بودم تا اگه قبول کردن به عنوان معلم کلاس اول مشغول بشم ولی دیدم واقعا بعضا اون مربی های قدیمی رفتارای تندی با بچه ها دارن قشنگ حسابی بچه ها رو میزنن از سرشون/با سیلی/موهاشونو میکشن/حسابی فش میدن/بعد با نازو نوازش و محبت قول میگیرن که به مامانت نگیا چیزی نبود که ما دوستیم باهم من خیلی دوست دارم مگه نه؟خانم مربی بعضی وقتا باید عصبانی بشه تا شما بچه های خوبی باشین بچه ها هم ساده حسابی قول میدن که نه نمیگیم .بچه سرش محکم میخوره زمین لبه نیمکت باد میکنه زود یخ میزارن بعد به اولیاش یه اطلاعی هم نمیدن که خدایی نکرده بلکه کلش خونریزی داخلی کرده خودشم بچه هایی که پدر مادراشون یا دکترن یااستاد یا قاضی یا ... ولی با این همه فقط وقتی اولیا میاد انگار اینا یه فرشتن....من این جور برنامه ها رو دیدم واقعا روحیم خراب شد و انصراف دادم نرفتم و اگه بدونم یه روز پولم از پارو هم بالا بره یا شاغل باشم و مجبور باشم بازم بچم رو تو هیچ مهدی نمیزارم

ای داد ....
نه این بچه ساده نیست اونقدرها هم ..اصلا نمیشه به لامصب زور گفت ..ولی خب ممکنه واقعا اینطوریا هم پیش بیاد در مهد ...

eli دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 14:10

salam. man yeki az khanandehaye khamooshe injam, albate ba ejaze. vali chon rajebe sene yadgiri zaban nemevshte boodin, goftam ye chizi benevisam inja. man daneshjoye master ye reshtei too mayehaye zabanshenasi to yeki az keshvarhaye hand zabane europ hastam. (albate farda defa daramo darsam tamoom mishe:) khastam begam daghighan bar axe in mozo inja matrahe tooye amoozesh ha be bacheha. be khosoos zaban. inja hameye bacheha ghabl az sene madrese 2 ta 3 zaboon be rahati sohbat mikonan va tebghe tahghighati ke man kardam rooye in mozo chon ghablan mozoe payan namam hamin bood fahmidam ke behtarin zamane amoozesh sene ghab az 7 sale. kholase ke in ravesh inja estefade mishe o tahala asare manfi nashnidam azash.
bebakhshid foozoli kardam :)

دفاعت رو تبریک میگم .حتما به خوبی و عالی برگزار شده .ببین همین ایران خودمون هم طرف فارسی و کردی و اینا رو در کودکی با هم یاد میگیره منتهی فرقش با زبان به اصطلاح دوم ایران که ظاهرا انگلیسی هست ولی اصلا هم زبان دم نیست در واقع اینه که کودک در کنش زبانی هست ..یعنی اون زبان دوم رو داره میشنوه یا میبینه در اطرافش منتهی به عنوان زبان دوم..ولی انگلیسی اصلا دوم نیست در ایران ... چون ارتباطی با این زبان در خارج از کلاس زبان برقرار نمیشه ..
استفاده میکنم از نظراتت و ممنونم برای وقتی که میذاری برام .

آرزو دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 13:54

ای بابااااا. کارگرم کارگرای قدیم صمیم جان.
پسر گلت رو ببوس عزیزم. کلی خندیدم از درد دم الاغه! D:
من معمولا سرویسای مامانم اینارو می شورم اما از "من" تا حالا استفاده نکردم. خیلی بوی بدی داره؟؟؟؟؟ خفه نمیکنه آدمو؟

نه بوش قابل تحمله..اگه نزدیک حلقت نگیری البته ..

شبنم دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 13:02 http://pesaremaman.blogsky.com/

سلام راستش نمی خواستم دیگه برات پیغام بزارم اخه حس کردم فکر کردی من یه مزاحمم!!!!!
نمی دونم شایدم شوخی کردی و من اشتباه برداشت کردم یه بار دیگه اومدم کلی برات نوشتم ولی فکر کنم نیومد !!!!
بهر حال تولد پسرتون که فردا هست مبارک باشه انشااا... و تولد همسرتونم هر وقت هست مبارکشون باشه !!!
بهر حال چون دو ستتون دارم بازم میام و می خوندمتون ولی دیگه قول که شوخی نمی کنم باهاتون !!!!!

چی نوشته بودی مگه شبنم ؟ من چی نوشته بودم برات ؟ بزنم لهت کنم با این حرفات ..؟!!!

شکوه دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 12:53 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/

صمیم جون من از روانشناسی کودک هیچی نمی دونم. ولی چقدر خوشم اومد از اخلاق یونا.با این چیزایی که ازش تعریف کردی حس می کنم یونا خودِ خودشه.بلد نیست حرف ببره و بیاره. چون شاید تو محیطی بزرگ شده که اطرافیانش اهل حرفای خاله زنکی نبودن.بعضی بچه ها با اینکه کم سن هستند یه جور بزرگ منشی خاصی دارن. نمی دونم چرا. ولی حس می کنم یونا خیلی pure هست. ندیده دلم واسش تنگ شد. صمیم،جون من از طرف من یه دونه ببوسش

کو اون آیکن قلب....

مامان نیکان دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 11:20

آخی صمیم جون خدا قوت
پسر من هم اصلا هیچی از اینور اونور تعریف نمی کنه (کشیده به مامانش بچم ). من تازگی ها یه راهی کشف کردم، براش قصه از یه پسر مهربون میگم که میره مدرسه و شروع می کنم از اول صبح کارایی که کرده رو میگم وسطاش خودش یه دفعه از اتفاقی که تو مدرسه افتاده براش میگه و داستان رو ادامه میده. این روش تا حدی جواب میده
فکر می کنم این تعریف نکردن اتفاقات و اینا ذاتی و ارثی باشه وگرنه پسر بچه هایی رو هم میشناسم که میرن خونه سیر تا پیاز همه چیز رو تعریف می کنن
پسر گل خوش خنده ات را ببوس. الهی این خنده هاشون ابدی باشه

آرزو دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 11:17

پاراگراف اول که خیلی جذاب بود البته جدای از مریضیاتون
تو پارگراف دوم یه چیزی توجهمو جلب کرد اردکای بالای یخچال از همونان که سه تاشون سرشون پایینه یه کوچولوی سر بالام دارن . منم دقیقا اینا رو یخچالمه.
تو پاراگراف سوم سئوالی برام پیش اومد که آیا صمیم این بچش هنوز سالمه ؟ نخورتتش ؟ من اگه بودم خورده بودمش
پاراگراف سوم اشک اورد تو چشام . الهی آمین برای دعات
در مورد پاراگراف چهارم به نظر من مشکلی نیست خوب اگه یونا مسائل تو مهد رو برات بگه و مثل اون پسر عموش مسائل خونه رو ایضا که بدجوری می شه . بذار راحت باشه بزرگتر که شد باید گوشاتو بگیری از بس از مسائل بیرون تعریف می کنه
و در مورد پاراگراف آخر عزیزم ننه سوسکه نیستی تو فقط . همه ی مامانا ننه سوسکه هستند البته تو حقم داریا
خوش باشی مامان یونا

ندا دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 11:06 http://butterfly28.blogfa.com/

صمیم جان چرا زبان و از 7 سالگی به تپلوی کوچولو میخای یاد بدی چه اشکالی داره اگه زودتر یاد بگیره میشه راهنمایی کنی ممنونم میشم عزیزم

بعزیزم ه وبلاگ سوشیانس ارجاعت میدم ..
نظر شخصی من هم هست ..

memol دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 10:47

سلام میشه لطفا اسم شوینده مورد استفاده رو بگید.ممنون

man
نوشتم تو پرانتز ( من)
ایرانی هست

ماریا -کرمانشاه دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 10:41

سلام گلم . خدا بد نده . انشالا که همتون خوب باشین . نگران شدم عزیزم . الان خوبی ؟ تولد هردوتاشون مبارک انشالا سایه همسری تا همیشه مثه یه سرو که زیر سایه ش به آرامش میرسی ،داشته باشی و پسرک کوچولوت هم پسر صالحی بشه که یه عمر باعث افتخارت بشه عزیزکم .اما راجب کارگرها صمیم دست رو دلم نذار که خونه اکثرشون از وقتی میان انقد آه و ناله میکنن که اصلا یادشون میره برای کار اومدن یا برای روضه . سعی کن یه نفرو پیدا کنی که خوب و تمیز باشه وهر دوماه مثلا بیاد برای تمیزی. اینجوری شاید انگیزشون بیشتر بشه. خیلی دوست دارم بوس بوس . راستی مرکز حمایت از حیوانات اگه یه روز اومد در خونه دستبند زد بردت نگی نگفتی ها

فدات
ببین اگه بگم دیگه چکارش شده کلا اعدامم می کنند ...

مامان رقیه دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 09:44

سلام
الان بهترین همتون؟
چیه اسم اون مایع ضدعفونی که میگی معجزه میکنه؟

manشوینده اسیدی سطوح هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد