من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خونواده هست داریم ؟

یعنی یک روز  ما تصمیم گرفتیم ادای این خونواده مهربون بعضی  دوستان وبلاگی رو دربیاریم ..دوستمون همیشه تعریف میکرد که عصرها همگی سینی  چایی  میذاشتن وسط و دور  هم میگفتند و میخندیدند و حرف میزدند و  چای  میخوردن و چه روزهایی بود ...توی  حیاط  خونه و اینا ... .ما هم گفتیم با این کاکوتی هایی که خانم سرهنگ داده بهمون یک چای   خوشمزه ساعت 8 شب درست کنیم با شوهر  بچه وسط  فرش سینی رو بذاریم و دور هم چای بخوریم ..اصلا دلم  چایی  وسط  گردالی!!(جمع دورش) هوس کرده بود .خب  خدا رو شکر  که  همسری  غیر از  چای صبحانه چای  دیگه ای  نمیخوره ..فقط  دمنوش  گیاهی  مخصوص  میل میکنه ..بچه مون هم که چایی  خور  نیست . ولی باز هم مهم نبود ..مهم تصمیم مبود ...علیرغم اینکه میدونستم میل نداره به همسری گفتم چای طعم دار بریزم بخوریم دور هم ؟ با کاکوتی  ها!! گفت من عمری  تو  خوابگاه با دوستا م میخوردم ..میدونم خوشمزه هست ..ولی  نه ...یکربع بعد  باز  گفتم گلی  چاییی حاضره .الان بیارم  یا بعد از  اخبار ؟!! گفت  اوکی .الان بیار  ..دور  هم میخوریم ..من هم حس   نوستال پوستالم عود کرد و سینی  چهار  استکانی  به دست با چهار  تا  شوکو رول بیسکوییتی  (از این شکلات سفیدها) اومدم نشستیم با هم بیست و سی  نگاه کردیم ..من در  هفته هم  مجموعا  یک ساعت تی وی  نمیبینم ..آنتن هم نداریم خدا رو سپاس ..همین شبکه های  خانگی و  دیجیتالی  ایران هستند ..خلاصه چای رو خوردیم و  کمی  حرف زدیم  یکهو بچه دستش  خورد این  چایی  کمپلت چپه شد وسط  سینی ..اومدم یک عربده بکشم که هوییییییییییییی . ممد علیییییییییییی!!! چته بچه جان!!! گفتم ولش  کن ..الان باباهه فکر  میکنه من همیشه داد میزنم تو خونه ...جان من این صمیم خیلی به لکه روی  فرش  حساسه ..خلاصه به خیر  گذشت ..بعد  پسرک  شروع کرد با چایی  های  تو سینی  بازی  کردن ..منم باز صبوری  کردم  و  داشتم چای  خودم رو میخوردم ... یک ذره زینندیگانی  داشت  گرم و گل و بلبلی  میشد که همسری  جلوی  تی  وی  دراز  کشید ورزش های  کمرش رو انجام بده ..چند جلسه هست فیزیوتراپی میره برای  کمرش ..همش رو هم که من به باد دادم هفته قبل!!!! با ورجو وورجه هام ...خلاصه من بلند شدم روی  پام  و به طرف  جلو خم شدم این سینی هم دستم بود (مگه شماها اینطوری بلند نمیشید از سر  جاتون ؟ صاف که  آدم نمیتونه بلند شه ..اول به سمت جلو خم میشه دیگه!!)  و  خوب به جلو خم شدم که یکهو  لنگ مبارک همسری  وسط  انجام حرکت ورزشی  خورد وسط سینی و  چایی و مایی و  همه چیز  چپه شد روی  فرش!!  این گاوهای  گاوبازی های  اسپانیایی رو دیدین  چطوری  از  دماغشون دود در  میاد و  با غیظ  نیگاه آدم میکنند ؟ من همون شکلی شده بودم ...گفتم  اهههههههههههههه ..اینو باش !!؟  لنگ تو وسط  هوا چیکار  میکنه آخه ؟  ججناب  خونسردیان  هم همون طور   دراز  کشیده انگار  آب  خالی  ریخته روی فرش و  آب  هم روشنایی  هست  دیگه حتما!!  گفتند  یک چراغی ..راهنمایی  چیزی بده میخوای  بیای  وسط  جاده!!! بچه بدبخت دوید  دستمال خیس آورد ری فرش  کشید ..حالا دستماله چی بود؟ گاز رو باهاش  کشیده بودم گذاشته بودم کمپلت بندازمش  تو سطل اشغال!!! گفتم بده مامانی ..خودم دستمال می کشم ..همسری  یک کم نیم خیز شد  گفتم به سلامتی!! از  تو  کما در اومدی ؟!!!! میخنده میگه یه چایی  دیگه بریز بیار بخورم ..حال داد!! منو اذیت میکنه  ها!!  

 

در راستای همین  ماجراهای  چایی  خوردن آقا یک روز  صبح  جمعه من داشتم میز رو برای  صبحانه آماده میکردم ..دیدم این بچه و باباییش  طول دادند ..شروع کردم به خوردن ..یکدفعه این دستم خورد به لیوان بزرگ چایی شیرین و  لیوان چپه شد  کل نون ها خیس شد و همه چای  ها ریخت روی  مبل  و روی  فرش زیر میز و  روی  خود میز و زیر  رومیزی و  روی  زیر میزی!!! و  خلاصه همه جا کثافت مطلق شد ..از  ترس جونم  بدو بدو  دستمال آوردم ..ملاقه آوردم ..سطل اب  آوردم ..یک چشمم هم به بیرون که اینا سر  نرسن یوهویی ..اقا گندی  زده بودم اساسی ....یک جعبه دستمال کاغذی حروم شد!!! بعد که همسری  اومده  میگه تو  تمام این مدت  منتظر  بودی  نهههههههههه بابا!!! چقدر  فداکار ...منم غر زدم که بیا و خوبی کن ...والله باید میخوردم یک ذره هم نون نمیذاشتم برات!!! پسرک میگه مامانی  چرا صندلیتو  عوض کردی ؟ چرا جای  خودت ننشستی ؟ گفتم چیزه مامان ..نور  اینجا بهتره ...همسری یک وری  نگاه کرد  گفت تو الان  پشت به نوری ...نور  چی بهتره!!؟  منم گفتم ای بابا!!   چقدر  توضیح باید بدیم!! یک روفرشی سبک هم انداختم زیر پای  همسری تا خیسی رو نفهمه! میگه این چیه  انداختی ؟  مثل خونه کولی ها تیکه تیکه!!! گفتم وا ...یکوقت  چیزی  نریزه زیر پات ..بد کردم  نمیخوام فرش  لکه شه!!؟؟؟؟  خلاصه یک تیکه از  نون ها  خیس مونده بود که لو داد ..همسری میگه نونه خیسه ...جای  خودت روعوض کردی ...زیر میز  روکش  کشیدی ...حداقل این سطل اب رو برمیداشتی  خانوم  زرنگ!!!! ما نفهمیم ....منو میگی !! گفتم عوض دلداری  دادنته ؟ میگه جان خودم اگه من یا پسرک بودیم الان به سیخ سرخ کشیده بودی ما رو ..عجب رویی  دارن این مردا ها!!!!!

 

یک چیز دیگه  هم بگم ...راستش من تو بزرگی هام بخصوص خونه ی  شوهر!!  هیچ حیوونی  نداشتم ...(البته دوران کودکی بابا جان کلا باغ وحش راه انداخته بودند تو خونه .... از  لاک پشت و خرگوش و  قو و اردک و  جوجه و  کبک  بگیر  تا بره کوچولو و  مرغ و خروس و   مینا ...)من ولی  اصلا روحیه حیوون داشتن رو ندارم .. تازه تا حالا گل و گیاه هم نداشتیم تو خونمون ...به حیوون ها  هم جز  کفش دوزک  دست نمیزنم معمولا ..دیروز  یک جوجه اردک برای بچم خریدم از دست فروشه ...گفتم خب  همسری  هست  جابجاش میکنه  ...نمیخوام که بهش دست بزنم ...تو تاکسی  داشت میپرید  بیرون منم به رانندهه گفتم این بیاد بیرون باید نگه دارید ها ...  خودتون باید  بگیرینش!! میخنده..یکدفعه جوجه هه یک تکون گنده خورد تو پلاستیک ..منم هول کردم  گفتم بشین  خاله ...بشین... الان میرسیم !!!!! این ملت عقب  مرده بودند از  خنده ...اصن یه وضعی!!  فک کن  بهش  گفتم خاله!! به جوجه اردکه .! ...حالا اوردمش  خونه این بچه داشت  میترکید از  ذوق و خوشحالی ...کردیمش  اردکه رو تو  حموم و  تووان اب ...اب  نیمگرم ..اینم انگار سردش بود   بدش  اومده بود ..هی  میخواست بیاد بیرون ..بعد اومد بیرون اونم چجوری ؟ بچه مون عقب  ایستاده میگه مامانی  درش بیار .منم خودم رو از  تک و  تا ننداختم  گفتم برای  تو خریدمش  عزیزم...با تو میخواد دوست بشه ...بیا  خودت بغلش  کن درش بیار ... اونم اولش اکراه داشت .بعد  همسری رو صدا کردم .گفتیم  بابایی  تو بیا درش بیار  از اب   تا پسرم بینه چقدر  خوشگل راه میره ..همسری  یک نیگا کرد آروم به من  گفت منننننننننن؟ من بمیرم به  این حیووون دست نمیزنم .. ..خودت بگیرش ..ای  خدا ..چرا این مرد  منو  گول زد تو ازدواج ..تدلیس  کرد  تو  عقد نکاح!!!  تو تموم این سال ها  هیچ وقت نگفته بود  از  حیوون بدش  میاد ...حالا چه خاکی به سرم بریزم ..بدجنس  ایستاده بود  منو نگاه میکرد  دم حموم که با مانتو ومقنعه نشستم دارم  دور  دهنم و  حلقم رو گل میگیرم برای  این خریدم!!!! خلاصه یک کاسه خالی  کردیم زیر  این اردکه  و  از  آب  درش آوردم ..گفتم مامانی ..ببین  چقدر  قشنگ راه میره!!آقا اردکه که راه رفت  من  وا رفتم!!  همسری  مرده بود از  خنده ..گفت خاک عالم صمیم!!!! میدونین چی بود ؟  ..این اردکه کلا چلاق بود ..یعنی  به جای  اینکه پاهاش باز باشه زانوهاش به سمت داخل  بود و  تو هم تو هم راه میرفت ..خیلی  هم جدی و سور !! !!!  به روی  خودم نیاوردم ..گفتم مرد ..این امتحان الهی  هست!!!  خدا میخواد امتحانت کنه ببینه چقدر  مسوولیت پذیری !!! گفت اره جوووووووووووووون خودت!! بگو  یارو  کرد تو پاچه م!!!! منم گفتم بی لیاقت ..مردم بچه  شون اینطوری  میشه  روی  چشم بزرگش  میکنند ..این که حیوون این خونه هست ...خلاصه یادم اومد که من باید برم دوش بگیرم برم کلاس  این  اردکی رو چکار  کنم ؟ پسرک هم داشت نگاش میکرد !!خلاصه جلوی  چشمای  دو تا مرد  غریبه و  لندهور  مجبور شدیم دوش بگیریم  به پسرک گفتم تو مراقب باش اردکی  منو نگاه نکنه یک وقت !!! بزرگ شده ..زشته دیگه!!! براش  برنج ریختم .شامی  کباب  گذاشتم ..نون توی آب  خیس کردم ...یارو  لا مصب  گفته بود  هر  چی   خودتون خوردید به اینم بدیدن ..اونجا مزه پروندم گفتم پیتزا هم میخوره  پس ؟  طرف  گفت  کوفت هم میخوره خواهر!!! این هیچی نخورد ..مریض هم نیست . ها .ولی  ارومه ..خلاصه دیروز به هر  جون کندنی  وبد فقط بخاطر  پسرک که از  حیوون نترسه من این رو بلندش  کردم گذاشتم اون طرف  دیگه حمام ...وایییییییییی ...بدنش  کرکی بود ..گرم بود ..دلش ریش  شد!!! داشتم میمردم از  ترس  و هیجان ...خلاصه بچه کم کم به این دست زد نازش کرد .باباش  هم  کلا مفقود الاثر شده از دیروز!!!  اقا این رفت ت دمپایی  های  من خوابید و  اونجا رو به گند کشید ...چیکار  کنم پیچش سفت شه!!!  مدلشه فکر کنم..یادمه بچه که بودیم این اردک خرس  گندهه مون وقتی  خرابکاری  میکرد  اندازه یک موزاییک حیاط  میشد!!!! اععععههههههه .... 

 

دیشب به پسرک میگم این اردکی  مهمون هست تو  خونه ی  ما ..مامانش هر وقت بیاد دنبالش  میبرتش ..باید باهاش  مهربون باشیم ..بهش  غذا بدیم ..نازش کنیم ...مراقبش باشیم .همسری لبخند شیطانی  میزنه  از اون طرف  میگه اره  بابا جان ... تا بعضی ها یک گلی به سرشون بگیرند  تو این مدت !!!!  حالا من  موندم و  غم مونده و مشتی آرزو !!!! خودت بگو!! 

من چکار  کنم با این اردکی ... همسری  میگه این چلاق  نیست  آی  کیو!!! این  پاهاش  ظریفه کوچولو هست  اینطوری راه میره لیز میخوره رو کف  حموم  که صافه! تو فکر  میکنی  مشکل داره .یکهو میگه فهمیدم صمیم!!!!  شاید هم دوران بارداری   مامانش  زیاد تو اب  بوده این آرتروز  گرفته حیوونی!!!!  میبینید  چطوری  مسخره میکنه من رو!!!   

 

وسط این همه  گرفتاری این اردک خریدنم چی بود آخه؟!!! 

ماماننننننننننن ..... 

نظرات 43 + ارسال نظر
ست جدید پنج‌شنبه 3 مرداد 1392 ساعت 12:45

سلام,صمیم جون یه سوال راجبه جذب ثروت بیشمار:میگم وقتی پول از دست میدیم غصه نخوریم براش? مثلا پول میدیم به خیاط که جنسمونو دوخته یا وقتی پول رستورانو حساب میکنیم! غصه نخوریم که ای پول از دست دادیم?!

من الان چی باید بگم اون وقت؟؟؟!!!!!!
طرف بهت داره خدمات میده حقشه اون پول
بعد میگی غصه بخورم یا نخورم ؟!!!!!

سمانه مترجم تهرون دوشنبه 6 خرداد 1392 ساعت 04:23

وای نمیری الاهی بااین شوهر بلات.چقدر بانمک بود پستت.خوب درکت میکنم عزیزم

چقد باحال بود پستتت مثل همیشه

در قلبمی

هرمان یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 10:28 http://www.sotedelan22.mihanblog.com

شما خوشحال باشید که همسرتون همین کوچکترین تغییر رو برای حمایت از شما دارن
همسر من که جز تنها گذاشتن من تو شرایطای مختلف هیچ کاری نداره
تنها کلمه ایی که من ازش فهمیدم
حوصله ندارمه

هرمان یکشنبه 5 خرداد 1392 ساعت 10:24 http://www.sotedelan22.mihanblog.com

سلام
خسته نباشید شما دیگه پیشکسوت وبلاگ نویسی هستین
البته خودم هم هستما

مریم شنبه 4 خرداد 1392 ساعت 15:32

یعنی عاشقتم، عاشق خیلی باحال و خوب و مهرفونی. این شاید 2 یا 3 بار که برات پیغام می زارم . رفتم اسمتو ثبت کنم بهت رای بدم ایمیلم رو که وارد کردم گفت تایپ وبلاگ گفتم ای داد نمی دونم که ... آخه من همیشه تو گوگل می زنم صمیم تو می یای :)) برگشتم آدرسو نوشتم دوباره اومدم گفت ایمیل تکراری هست و از این حرفا ... گند زدم انگار

محبتت به من رسید ...ممنونم از لطفت .

سنجاقک شنبه 4 خرداد 1392 ساعت 03:06 http://sanjaqak-1391.blogfa.com/

وای صمیم کلی خندیدم با این پستت...
مامان منم چن وقت پیش دوتا جوجه اردک گرفته،از یه راه دور با اتوبوس آورده خونه..بعد انگار تو پلاستیک مشکی گذاشته بوده آقاهه،مامانم می گفت هی که می خواستن از اون سوراخیای دسته ی پلاستیک بپرن بیرون یه جیغ یواشکی می کشیدم تو اتوبوس..انگار خودشم می ترسه مامانم اما به ما میگه چندشم میشه...
خیلی خوشگلن این جوجه اردکا...منم وحشت دارم کلا از حیوونا به جز لاک پشت..فک کن تازه تاج گوشیمو عوض کردم کلی ام مثلا حساسم که زمین کوبیده نشه...بعد مامانم این جوجه هارو گذاشته تو جعبه دور تا دورشم گردی گردی سوراخ کرده..من اومدم از اون سوراخا فلش بزنم عکس بگیرم یهو یکیشون کله شو از سوراخه کرد بیرون منم جیغ کشیدم و گوشیمو .پرت کردم و فرار کردم...

ماریا -کرمانشاه پنج‌شنبه 2 خرداد 1392 ساعت 12:09

وای صمیم مردم از خنده . منم فقط کفشدوزک رو به حیوون حساب میکنم و میتونم دستش بزنم اما بقیه اصصصصصصصصصصصصصصصصصصلا . مموفق باشی . کمک خواستی خبر کن

اوه بعله دیگه ..مردم هنرهاشون رو تعارف میکنند ...چشممممممممممممم
خوشحالم از پسش براومدی ..مطمئن بودم میتونی ..

رضا ـ صبا چهارشنبه 1 خرداد 1392 ساعت 21:59 http://r2saba.blogfa.com/


برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.
برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.
برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .
برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر
برای عشق وصال کن ولی فرار نکن
برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش .
برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن

لیلی چهارشنبه 1 خرداد 1392 ساعت 16:07 http://leiligermany.blogsky.com

من هم جوجه اردک و جوجه مرغ رو دوست دارم. در دوران کودکی هر سال به تعداد بچه های خانه بابام جوجه می گرفت و تا آخر تابستون بزرگشون می کردیم و بعد تحویل عموم می دادیم. الان که گفتی هوس کردم جوجه داشته باشم حالا از کجا توی این مملکت غریب جوجه گیر بیارم . تازه به فرض که پیدا کردم و خریدم فکر کنم روز دوم با گزارش همسایه ها اداره حفاظت از حقوق حیوانات دم در خونه مون ظاهر بشه که چرا برای جوجه تون تخت خواب اختصاصی از جنس پر قو تهیه نکردین

شکوه سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 12:06 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/

خییییییییییییییییییییییییلی باحال بود این پستت،مردم از خنده

حورا سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 11:59

وای خدایا! مردم از خنده! آن هم درست موقع سر رسیدن رئیس!

آبجی سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 08:42 http://noghtekhan.blogfa.com/http://

سلام عزیزم ....
جز خواننده های خاموش هستم
و همیشه لذت بردم از خوندنت از طریق وبلاگ یاس ینفشیان اینجا اومدم ولی زیاد نیست که باهات اشنا شدم ولی تو همین مدت کم عاشق نوشتههاتم عزیزم
رفتم که رای بدم ولینمی دونم چرا مداممی گه ایمیل مشکل داره در صئرتی که این ادرس ایمنیل فعال منه
شما اطلاعی دارید که شاید سیستمشون مشکل داشته باشه ؟

مانا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 18:08

دکترای داروسازی صمیم جان.
راستش هم از راه شهود، هم اینکه دو تا مشاور حاذق تاییدش کردم به خود الانش اعتماد دارم تا حدودی.
سر ایشون شلوغه ولی من میل میدم بهشون حتما. ایشالا که جواب میدن.
من بیشتر دنبال یه راه واسه بخشیدنم. اینکه چطور میشه بخشید. اصلا میشه؟

آره ..
به حس هات هم اعتماد کن وقتی میگی اینقدر قوی هست ..
انشااله به جمع بندی دقیق و درستی برسی ..

ترنم دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 14:42

سلام
اونجا مزه پروندم گفتم پیتزا هم میخوره پس ؟ طرف گفت کوفت هم میخوره خواهر!!!

ما چند وقت پیش دو تا جوجه کوچولوی خوشگل خریدیم .... بعد از چند ماه زحمت که بزرگ شدن صدای قوقولی قوقو شون در اومد و فهمیدیم که هر دوتاشون خرو هستن .....
بعد بخاطر اینکه اذیت نشن همسایه هامون بخاطر صداشون گفتیم ردشون کنیم این خروس کوچولو ها رو ......
دادیم به یکی از دوستای بابام که باغ داشتن .....
بعد خروس های اونها هم حسابی مهمون نوازی کردن و زدن یکی از خروس های ما رو زخمی کردن و مجبور شدن بکشن اش ....
اون یکی رو هم منتقل کردن یه جای دیگه .....
تازه فهمیدم این همه میگن خروس جنگی ..... خروس جنگی یعنی چی .....
خلاصه ینکه خاطره ی بدی بود ...... خیلی دلم سوخت ....

راستی صمیم خانوم حس میکنم یکم شبیه شما هستم ....
هم از لحاظ قد و هیکلی که نوشتید هم از لحاظ اخلاق تا حدودی ....

خوشحال میشم از نوشته هاتون

موفق باشید .

آخیییییییییییی ..طفلکی ها ...
مرسی ..لطفت هست ...

مرضی بلژیکی دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 14:33

بله عزیزم...جدا پسش دادم...دیگه هم هوس چنین چیز یا چیز مشابهی رو نمیکنم....حتی برا بچم هم نمیخرم...چون دردسر اول و آخرش میشه مال ما مامانای زحمت کش
سعی میکنم از یه راههای دیگه مسئولیت پذیرش کنم بچه رو...مثلا میدم کارای خونه و البت کارای شخصیمو انجام بده...اونوقت با وسواس بالاسرش وایمیستم که کاملا بی نقص انجام بده...بعد هم ما یه بچه مسئول خواهیم داشت با یه مامان زحمت کش و ایضا خوش فکر
ایمیل فرستاده شد...پیشاپیش سپاس

رویا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 12:26

یعنی اگه بدونی چقدر خندیدم... واقعاْ با این پستت چه ثوابی کردی...

ذخیره ی آخرت

قربونت بشم .

ژولیت دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 10:59 http://the-picture-of-me.blogfa.com

جوجه باز بهتر بودا
اردک خیلی کثیف کاری داره

خعععععععععععععععلی ....
بابام دیشب میگه مای بی بی ش کن ...!!

ملی جون دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 10:42 http://lolof.persianblog.ir/

از وبلاگت خیلی خوشم اومد، خوشحالم باهاش آشنا شدم منم جوجه اردک خیلی دوست دارم اما میترسم

ترس نداره که!!!!!!!!!!!!!! یک نوک میزنه کل انگشتت کنده میشه اردکه قورت میده امکان پیوند هم دیگه نیست اون وقت!!
دیدی ترس نداشت !

بهار دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 10:32

درست زمانی که میخوای شیک،عین این خانواده های اصیل بشینی چایی بخوری کلی خرابکاری میشه.من که فرشم دیگه پاک نشد!!!!
عزیزم اردک بیچاره را داخل آب نذاربهش کاهو وخیار رنده شده بدی دوست داره.[:S042: سعی کن پسرت نفهمه میترسی چون ترس را ازت یاد میگیره وشجاع کردنش سخت میشه.با این اردک داشتن مسولیت پذیرش میکنی.
مثل همیشه شاد وخنده دار.
موفق باشی

دقیقا!!!
نه تو اب نمیاذرم .هر وقت بخواد میره اب تنی ..
اه به عقلم نرسید خیار رو رنده کنم ..اقو ما میشستیم عین این سه روز برای جناب اردکی سالاد شیرازی درست میکردیم ..به جان خودم ..ریز ...ریز ..ریز ..عقل که نیست جان در عذاب است!!!!

فدات .
اتفاقا برای همین خریدم .تنها هدفم همین بود ..والله اسبابا بازی نیمخواستیم بخریم به جدم ...

خورشید دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:35

سلام صمیم طلا یعنی فکر نکردی اردک بیچاره رو کجا باید نگهش داری؟ ...حالا که خریدی و آوردی و دیدی چقدر کثیف کاری داره چیییییییییییییییییییکار میخوای بکنی؟؟؟ ما که داشتیم یه کم جون گرفت بردیم دادیم مامان بزرگم واسمون نگه داره تو روستای زیبای لیالستان لاهیجان انقد بهش خوش میگذره که تخم میذاره هر یه روز در میونآره خواهر.....میخوای تو هم بیار اونجا

بابا دارم روی چشم بزرگش میکنم ....چرا اینطوری میگید شماها!!!

شاید بزرگتر که شد بتونم ببرم توی باغچه مون ولش کنم ..

خواننده دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:32

سلام وقت بخیر
پذیرای شما و خانواده محترم به انضمام جوج اردک مامانیتون در باغمون هستیم.
فقط باید 3 تا بلیط رفتو برگشت هواپیما به تهران تهیه کرد اردک هم به عنوان حیوانات زنده تحویل بار هواپیما بدین. رسیدین تهران با تاکسی تشزیف بیارید کرج.
بعد هم باغ ما هم توت میل می کنید هم میوه جوجه نازو عشق منو بهم می رسونید و بقیه اش هم برگشت پیروزمندانه شما به محل سکونت هست.
راستی می تونم آدرس بدم تو مشهد هم تحویلش بدین که اونا برام بیارن انتخاب با شما دوست عزیز.
موفق باشین



توت میخوام هیمن الان!!!!! یالله!!

سپیده دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 09:03

بالاخره دست ازتنبلی کشیدم و برات نظر گذاشتم بعد از سالها!!!!!!! ی پسرخاله دارم 7-8 ساله ی بار که رفته بودیم دهات اطرافمون ویلا در جهت آموزش کودکان وارد طویله شدیم تا مثلا مفهوم گاو و گوساله رو به بچه ها نشون بدیم یکی از گاوا تازه گوساله دار!!! شده بود به محض ورود ما پسرخالم به گوساله گفت بدو بیا بغل دایی!!!!!

داییییییییییییی!!
هاهاها

سمانه دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 08:41

سلاممممممممم صمیم جان مدتهاست میخونمت دروغ چرا همه وبلاگ رو شخم زدم اصلا یه وضی وقتی میخونمت سر کارم مجبورم نخندم اما سرخ میشم قلمت بسیار رونه زندگیت هم آخر طنز .......

مانا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 07:40

سلام صمیم جان. خانوم مهربونی که تجربیاتت رو با ما به اشتراک میذاری. من اولین پستی که از شما خوندم "زندگی واقعی من" بود. همون موقع از خوندن اون فهمیدم که زن فهمیده ای هستین و برای کیفیت زندگیتون ارزش قایلید و براش تلاش میکنید برعکس بیشتر خانوما.


مرسی .لطف توست ..
من اگر بودم تردید میکردم ..مشاور نیستم ولی همه مشورت ها رو هم نمیشه قبول کرد ..میشه به همون نویسنده وبی که خوندی میل بدی ؟ نظرش رو خیلی قبول دارم ...
با کله نرو تو این رابطه دوباره ..تحقیر قبلی کم نبوده ..غرورت رو حفظ کن ..ضربه دوباره تحملش سخته خیلی ...تو یک بار اولویت این آدم نبودی .. دوم یا بعد ی هم نبودی ..مراقب باش به خاطر موقعیت فعلیت نباشه ...
پزشکی میخونی یا پی اچ دی ؟

ارام (یه مامان از....) دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 05:23

یعنى من هلاک این نوشته هاتم بجون خودم الان ساعت تو ولایت ما ٢:٥١ دقیقه هست و من با خوندن این پستت از ته ته دلم شاد میشم ممنونم ازت صمیم جونم

فدات ...

شی وا دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 01:11

یعنی عاشقتم شیرین زبون

آیدا یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 23:30

سلام
همسرتون درست میگه به نظرم. اردک بیچاره رو بذارین رو فرشی، موکتی، بعد ببینین هنوزم پاهاش اونطوریه یا نه. وقتی خیلی کوچیکن رو جای صاف اذیت میشن. گناه داره حیوون... نمیتونین توی حیاط یه قسمت کوچولو رو توری بزنین واسش، اونجا باشه؟ هوا هم گرمه، یخ نمیکنه. گناه داره تو حموم آخه. یا یه کارتن بزرگ بذارین گوشه ی حموح که اونجوری بچه اسکی نره رو موزاییک...
دیگه اینکه، اردک ها که خیلی نی نی هستن رو اگه تو آب میذارین، بعدش آروم با پارچه و بعد با سشوار خشک کنین، یا بذارین جلوی آفتاب. به زور هم تو آب نچپونین بدبخت رو! خودش بخواد میره تو.
ولی در کل صمیم خانم! آخه حیوون های خدا که اسباب بازی نیستن، هستن به نظر شما؟ وقتی شرایط نگهداری شونو نداریم، چرا آخه؟
من اگه زیاده گویی کردم فقط واسه این بود که جدا اشکم در اومد نوشته ی شما رو خوندم این بار. همیشه از طنز کلامتون شاد میشدم، جز اینبار... واسه همین برای اولین بار براتون یادداشت گذاشتم.
شاد باشین

آیدا جان خوشحال میشدم وقتایی که شاد میشدین هم بهم بگین عرضه ی کاری رو داشتم حداقل...
خب در مورد اردک خوشبخت من جای مخصوص درست کردم براش که روی کف حمام سر نخوره ...یک سبد میوه که توش روزنامه گذاشتم و پارچه همون روز گذاشتم برای ایشون ..چون داخل دمپایی میخوابه براش کفش مخصوص گذاشتم تا حس امنیت داشته باشه ..هر وقت بخواد آب بازی کنه شیر حمام رو باز میکنم کمی و میاد و داخل همین مقدار آب کف حمام حسابی برای خودش بال میزنه و صدای شاد در میاره ...زیرش رو مرتب دارم تمیز میکنم... دست بچم بهش نمیخوره ..نون ریز میکنم توی آب خیس میکنم گوجه خیار ریز میکنم ..تا وقتی میخوره هستم پیشش یک وقت اتفاقی نیفته ....آینه براش گذاشتم فکر نکنه تنها هست ...
فکر میکردم گر این همه سال کسی خواننده من باشه یک ذره از روحیات من رو بدونه حداقل ..من ادم بی مسوولیتی نیستم معمولا ..



و تشکر برای اینکه نگران حیوانات هستید . ..

مرضی بلژیکی یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 20:42

سلام عزیزم...
میدونم حست رو موقع خرید اردک...جوگیرشده بودی جانم!
تقریبا3-4هفته پیش کرم حیوون خونگی به جونم افتاد..گربه و سگ و...که دردسر سازه...به فکر پرنده افتادم و رفتم پرنده فروشی که فقط ببینم...توجه کن!فقط خواستم ببینم و از روش مراقبتشون باخبر شم...اما وقتی از مغازه اومدم بیرونیه قفس و دوتا پرنده کوچولو دستم بود!
به24ساعت نرسید که به این نتیجه رسیدم که مال این کارا نیستم...به شعاع نیم متری از قفس خونه به گند کشیده شد !
دیگه فرداش بردم پسش دادم به آقاهه گفتم هرجور میخوای حساب کن فقط اینارو ازم بگیر...کلافه شده بودم
حالا ایشاالله عاقبت این کار به جاهای خوب میرسه...نگران نباش
راستی کامنت قبلیم رو نذاشتی چون خودم گفته بودم خصوصیه...اما به جواب و نظرت خیییلی زود احتیاج دارم....مرسیییییییییییییییی....بووووووووووووووس

از دست تو ...جدا پسش دادی ؟

مرضییییییییییییییی!! یک ایمیلی چیزی بذار لامصب ..کجا جواب بدم بهت ..برام میل بزن امروز جوابت رو میدم ...

~مریم~ یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 18:25

وااااااااای.. مردم از خنده صمیم!! ایشاا.. همیشه لبت خندون باشه. من عاشق حیوون مخصوصا" جوجه اردک و جوجه مرغ هستم. خیلی راحت هم می گیرمش تو دستم. حیف که نمی تونم تو خونه نگه دارمو آخه حیاط اختصاصی نداریم. ولی خیلی دوست دارم. کاش جای شما بودم

آرزو یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 16:37

عزیزی به خدااااااا
منم از حیوون خونگی خوشم نمیاد. اما به جوجه ها دست میزنم

آبان یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 16:27 http://myrules.blogfa.com

دروغ چرا یکسره فقط خندیدم. خب وقتی میترسی چرا میری میخریششششششششش. پیچشونم کلا شله و سفت بشو نیست و تلاش نکن.راه حلی ندارم برات مگر اینکه بیاریش یزد واسه من.
راستی من همیشه میخونمت فقط یکم تو کامنت گذاری تنبلم.

حموم رو همش دارم میشورم ...کلاسام دیر میشه ..صبح به سر کار دیر میرسم ..میترسم برای یک اردوک دو و پونصدی اخراج شم کلا!!!!!

شادی یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 15:57 http://ms-nargol.persianblog.ir/

hاولا که سلام صمیم جان خاله اردک»دی نه واقعا خاله صمیم؟؟؟
دوما چون من همیشه خاموش بودم از اون وقتی که تو پرشین بلاگ بودی تا همین الان(دیدی چه قدمتی دارم من) ولی هر کاری کردم نشد واسه این ساکت بمونم.
اصن نمیدونی چه جوری پشت کامپیوترم تو شرکت قهقهه زدم از خنده واسه خاله اردک:دی

پس بدو بدو برو بهم رای بده اگه اول بشم ده تا پست فوق ترکیدنی میذارم براتون !!!!
عزیزم ....

soha یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 15:37

سلام صمیم جان
من سها هستم قبلا با یه ایمیل دیگه برات ایمیل میزدم. باردارم ماه پنجم و قراره مامان یه گل پسر بشم. از اونجایی که خودمون سه تا خواهر هستیم ازت میخوام واسه تربیت کودک مخصوصا پسر بهم راهنمایی بکنی. ممنون میشم اگه بهم ایمیل بزنی :) شاد باشی و سلامت

به سلامتی و مبارکی .. به نظرم مطالعه شخصی و تطبیق دانش متخصصان با روش زندگی و مدل تربیتی خودت بهتر بتونه کمکت کنه ... لازم نیست مستقیم آدم یاد بگیره ... من تو وبلاگ سوشیانس انقدر چیز یاد گرفتم که بسته به زندگی خودمون ازشون استتفاده کردم ..
موفق باشی .

دختر شیرازی یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 15:15 http://www.dokhtarshirazi.ir

هههههههههههخخخخخخخخخخخخخ
ینی یادم افتاد به خرگوش جوجه که گرفتم بردمش حموم شامپو ئم زدم بهش شستمش آب رفت تو چشمش وحشی شد!! ینی کلن همه پشم و پیلی هاش چسبیده بود به تنش من و زری میترسیدیم دس بزنیم بهش جوجه هم عرررر میزد که خرگوشمو پیر کردین!! حالا من وسط غش غش خنده ار ترس دارم سنکوپ میکنم دنبال این خرگوش میدوئم تو حموم؛ زری جیغ میزنه جوجه گریه میکنه خرگوشم اون وسط اندازه ی یه تل پشکل ریخت!
اصن یه وعضی!

+ وافعنی از دم مرگ برش گردوندیم و وقتی خوب شد بردیم پسش دادیم.خیلی وحشتناک بود اگه میمیرد

امان از دست تو ....
وایییییییییییییییی ببین مردم از خنده .میگم بیا این ماجرای اردکه رو تو ویرایش کن از اول بنویس برام بفرست ...جون صمیم میکنی ؟
خعععععععععععععععلی نمکی ...

سمیراازتهران یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:52

وای مردم از خنده تو چقدر باحالی آخه.عزیزم من عاشق جوجه اردکم ولی خدائیش تو اپارتمان نگهداریش خیلی سخته .تو دوران مجردیم مامانم اینا خونه ویلایی داشتن اقا یه بار ما 2تا جوجه اردک خریدم ولشون کردیم تو حیاط،باورمیکنی وقتی یه کرم خاکی پیدا میکردن همچین دنبال هم میکردن وماهم تو ایون از خنده میمردیم ودر حین چای خوردن نگاهشون میکریدم یادش بخیر بااین پستت منو یاد خاطرات گذشته کردی


چه بامزه بودن ..

امی یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:46 http://weineurope.blogsky.com

ها ها ها از اول تا آخرش رو خندیدم شما سه تا هم با خودتون ماجراها دارین ها اونجایی که به بچه گفتی ببین اردکه چه قشنگ راه می ره اما یهو شروع کرد به یه ورکی! راه رفتن با صدای بلند خندیدم عکس العمل های علی هم ماجرا رو خنده دارتر می کنه ...
اون خرابکاری های تنهاییت سر چای صبحانه هم خیلی بانمک بود صحنه رو تصور کردم که داری تند و تند آثار جرم رو پاک می کنی و یک چشمت هم به بیرونه، ای جانم دلم می خواست اون لحظه بچلونمت!
می گم اون دوستای وبلاگی با خانواده مهربونشون! وقتی دور هم چای عصر رو می خوردن بی حادثه ختم به خیر می شد اگه قرار بود هر دفعه بزنن فرش و مبل و بند و بساط رو به طعم و رنگ چایشون مزین کنن محفل گرم خانوادگی شون دیری نمی پایید آره عزیزم کار آسونی نیست شرایط و ضوابط داره .


همینو بگو ... یادم باشه دفعه بعد ریز جزییات رو از ملت بپرسم بعد اداشون رو در بیارم ....
خد الهی اون دوستمون رو حفظ کنه ..و خونواده اش رو ..شرایط رو هم انشالله خودش بهم میگه ..بچه خوبیه ...البته بهتر از شما نیست که!!

شبنم یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:40

سلام
صمیمی خیلی باحالی خواهر !!!! مردم از خنده جلو جماعت دانشجووووووووووو

نگووووووووو سر کلاس خوندی!!!

مامان نیکان یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:35

آرزو یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:23

صمیم جان
منم هر وقت یه خراب کاری می کنم باید از چشم شوهر و دخترم پنهان کنم چون اگه ببینند می گن حالا اگه ما بودیم؟
ولی خوب شد چایی ریخت رو قالی شوهرتو نسوزوند. ببین جای شکر رو خدا باقی می زاره

چایی های سرد توی سینی چپه شد روی فرش ...
میفهمم...گیری کردیم ما با این خانواده ها!!!

نسیم یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:14 http://BARDIAJEEGAR.BLOGFA.COM

صمیم یعنی من کبوووووووووووود شدم از شدت خنده....خییییییلی خندیدم مخصوصا مخصوصا مراسم چای:)))))
دخترم حیوان قحطی بود رفتی اردک خریدی ما پارسال همچین خبطی کردیم...همشم نگران بودم بردیا از نبودشون دپرس بشه اگر مردن....بعد روزای اول هی غذا میدادیم اینا مثل افعی(دقیقا خود افعی) میخوردن...بعد هنو هضم و جذب نشده بود لامصبا از اونور زززررررررررررت(دقیقا با همین صدا) میدادن بیرون...دیگه کار به جایی رسید که بعد از یک هفته بردیا گفت مامان اینا رو بخوریمشون...خیلی خونه رو کثیف میکنن چقدرم خوشبو بودن واقعا خوب دلداریت دادم آیا؟!:دی

زرررررررررررررررررررت ..اینجا من سیاه شدم ..خدا تو دریا غرقت نکنه دختر!!!!!!

من یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 13:46 http://ghezavathayam.blogfa.com

از لکه روی فرش نگو که من کلا در طول روز سعی می کنم به فرشام نگاه هم نکنم که عصبی بشم. تازه گذاشتم بعد از پوشک گرفتن دختر کوچیکه بدم بشورنشون دخترکوچیکه هم قصد دل کندن از پوشک رو نداره انگار!!
من که عاشق حیوونم هنوز خودم رو راضی نکردم برا دخترا حیوونی بخرم شما چه مامان خوفی هستی به جان خودم/

نازنین یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 13:34 http://avazedohol.persianblog.ir

سلام
نه بابا نگران نباش اردکا همشون همینجوری را میرن من خودم تا حالا چنتاشو به ثمر رسوندم. بعدش الان که جوجس نندازینش تو آب پا درد میگیره! بهش خیار و گوجه بدین مث بنز میخوره فقط خیلی زیاد خراب کاری میکنه. کلن اردکو باید تو حیاط و باغچه نگه داشت چون کثیف کاریش خیلی زیاده. ولی خب نازو مهربونه. من اردکم هرجای خونه میرفتم دنبالم میومد و وقتی نمیدید کجام انقد جیغ جیغ میکرد تا برم بیارمش . خیلیم لوس بود وختی جوجه بود میرفت روی شونم کناره گردنم زیر موهام میخابید!
آخی یادش بخیر دلم تنگ شد براش. ولی کلن زیاد نگهش ندارین. چون هرچی بزرگتر میشه هم خوراکش بیشتر میشه هم کثیف کاریش چند برابر!
راستی! صمیم بانو! حیوون که ترس نداره! فقط از آدم دوپا باید ترسید.

چقدر به دردم خورد این حرفات ..مرسی ...

سمیه یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 13:18

آخ گفتی
این چای روفرش ریختنها و خووونسردیهای همسران گرامی
تازه چایی خوبه شوهر من نسکافه هم میریزه
نمیدونم چرا هزااار بارمیگم یه سینی بشقابی چیزی بذار زیر لیوان انگار نه انگار
صمیم جان یه کمی ماست بریز روی لکه با دستمال تمیز پخشش کن جذبش شه بعد روش یه نایلون بذار چند ساعت بمونه تمیز تر میشه

لکه بر فرش نانو پاکر داریم تو خونه ..فوق العاده هست ..ممنونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد