من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مهندس صمیم!

 

خب قرار بود ماجرای  آقای  حسینی رو براتون تعریف  کنم. یک همکاری  دارم که از روز اول که این اومد سر کار  ما باهاش  شوخی  میکردیم و  اذیتش  میکردیم تا همین الان . خیلی ساده و بامزه و  خوبه .یعنی  از  اونایی  هست که آدم رو خودبخود قلقلک میده که بیا  منو اذیت کن!! روزای  اولی که اومده بود رسمی  بود خیلی  با ماها . از یک مرتبه پایین تر  به اون اداره اومده بود و خیلی  مراقب  بود  کسی رو ناراحت نکنه تا بتونه بمونه . ما هم هواش  رو داشتیم . این وسط  همه میدونستند من چقدر شیطنت دارم  غیر از  اون بنده خدا . تازه با خونواده اش  و  خانمش هم دورا دور  آشنا شده بودیم .خلاصه یک روز  اوایل کارش من یک برگه رسمی  اداری برداشتم از طرف  کارگزینی یک نامه براش  نوشتم  تایپ شده و مرتب  و داخل یک پاکت گذاشتم و  دادم دبیرخونه! که روی میز آقای فلانی  بذارید نامه برای  ایشونه و اشتباهی  اومده اینجا!! اونا هم بی خبر از  همه جا . نامه اینطوری بود که جناب آقای  فلانی ..نظر به این که در این مدت کوتاه خیلی خوب  انجام وظیفه کردید و ما  از  کیفیت کار شما کاملا راضی  هستیم و کمال تشکر  رو از شما داریم !! به همین جهت ....(بنده خدا هنوز  نمی دونست اداره به کسی  از این نامه های فدایت شوم نمیده و  ضمنا  کلی  همین چند خط اول ذوق زده اش  کرده بود تا به بقیه اش برسه!!)  به همین جهت تصمیم بر آن شده که شما رو سوار  ماشین مخصوص  تشریفات اداره کنند و  در  بخش های  مختلف  اداره و سازمان های  زیربطش  بچرخونند .لذا مورخ فلان تاریخ راس  ساعت فلان دم درب  اداره نقلیه منتظر باشید  وانت آبی  تشریفات !! میاد  دنبالتون  و با کارشناس مخصوص  تشریفات عقب  می شینید و  این مراسم نیم ساعت بیشتر  نیست و بعد فورا به سر کارتون برمیگردید!! آقو  همه  کاراش رو خودم  تنهایی  کردم و این همکارهام هم مرده بودند از  خنده و  داشتند  دیوونه می شدند که عکس العمل این رو ببینند . به یک بهانه ای  از  اتاقش کشوندیمش  بیرون  و نامه رو دبیرخونه گذاشت روی  میزش  و ما همه منتظر که این بره بخونه چطور  میشه .فکر  کن چند دقیقه بعداومد ..دهنش  از  این گوش  تا اون گوش  باز(دندون های  سفید و یکدستی  داره که وقتی  میخنده کل صورتش  دهن و دندون میشه و همنیش بامزه هست خیلی !!) خلاصه گفت  ای  وای ..از  سازمان برام نامه اومده ..همه گفتیم خب  خب  باز  کن ..به سلامتی  حکمت اومد پس ...با ذوق باز  کرد و  تا نصفه خوند و ای  وای ..الهی شکر ...خدایا شکرت ...و بعد وسطاش  این اخماش رفت تو هم و دقیق  تر  شد و خوند و کبود شد و قرمز شد و  ما هم گفتیم خب  خب  چی  گفته ؟ بگید دیگه ...قطعی شد  دیگه؟ و بعد  ترکید از خنده و  سررررررررررررخ شد  گفت  فقط بگید کار  کدومتونه ؟ ما :  چییییییی؟  کدوم کار ؟  آقا بعد از  دو روز  فهمید  آتیش ها زیر  گور  کی بوده!! گفت دارم براتون!!  خلاصه از  این دست  اذیت کردن ها وشوخی  ها خیلی  داشتیم باهاش  تو تموم این سال ها .  بعد اشون مدیر یک بخشی شده الان  که ربطی به کار سازمانیش  هم نداره . اون کار  به پیسی  خورده الان و  کلی تلفن داره ایشون که اعتراض میکنند و  پولشون رو میخوان و  ما هم ضمنی  در  جریان قرار  گرفتیم با صحبت های  این ور  خط  ایشون ..خلاصه یک روز  رفتیم تو  اتاق  بغل گوش ایشون که دید داشت به اتاق  این همکارمون و  من  گوشیم رو بردم و  مقنعه ام رو گرفتم جلوی  دهنم و  صدام رو سعی  کردم  عوض کنم ..شمماره مستقیمش رو گرفتم ...گوشی رو برداشت حالا سه قدم اون طرف تر  پشت یک دیوار  نازک  من هستم ..گفتم الوووووووووو آقای  فلانی ..صدام خفه بود خیلی ..گفت بله ..بله بفرمایید ..گفتم این چه وضعشه اقا ..مسخره کردی  همه رو!!! هول کرد ..گفت ببخشید شما ..گفتم مهندش  حسینی  هستم....گفت حال شمااقای  مهندس!! به خدا ما شرمنده شما شدیم ..حالا مورد  شما چی  هست ...این همکارهام کبود و  سیاه شده زیر میز  افتاده بودند اینم وقتی  حرف  میزنه با تلفن به هیچ کس و هیچ جا نگاه نمیکنه ..اینام هی  روی  پاشون میزنند و داارن میمیرن از خنده ...قطع کردم ..خنده ام گرفته بود  خودم ..اومدم بیرون از  اتاق و سریع یک بیسکوییت بردم براش  ..گفت نه میل ندارم ..باز  یکی  زنگ زده رو اعصاب  منه ... گفتم کی بو.د ؟ گفت بذار شماره اش رو دارم اینجا ..الان زنگ میزنم ببینم این  کدوم یکی بوده!!؟  من مثل  جت رفتم گوشیم رو سایلنت کردم گذاشتم تو یقه ام!!! هر  چی  این زنگ زد  گفت ج.اب  نمیده ...گفتم خیر باشه ایشالله ..رفتم تو اتاق بغلی  سریع گفتم بعععععععععله!! گفت سلام  آقای  مهندس ..ببخشید میشع تشریف بیارید دفتر با هم حرف بزنیم ؟ این مسخره های  دیگه همکارهام بال بال داشتند میزدند و  برای من ادا در میاوردند که ادامه بده ..ادامه بده ...من هم به زور  خنده  رو خوردم و گفتم نخیر ..حسابت رو میرسم و تق ....قطع کردم و افتادم کف  اتاق از  خنده ..باز سریع اومدم بیرون و نشستم سر  جام ..اینبه من باز زنگ زد  دیگه جواب  ندادم . حالا شماره منرو توی گوشیش  داره ولی  حفظ نبود که این شماره منه . خلاصه هی با خودش  حرف زد و غر زد وگفت چی بود شماها میخندیدید ؟ تعریف کنید ..حواسم نبود با شما ..گفتیم هیچی ..الکی ..بعد من یک دقیقه  بعد رفتم سراغش  گفتم ببخشید شما با من تماس  گرفتید ؟ گفت نه ...گفتم شماره شما افتاده ..مستقیم شما ؟ گفت نه ..من به مهندس حسینی  زنگ زدم ..اینم شماره اش ..گفتم اهه ..خط روی  خط  بوده یعنی ؟ گفت ببینید این شماره رو گرفتم : و شماره من رو عدد به عدد  خوند ..همکارا گفتند این که شماره خانم فلانیه که!! تو به کی  زنگ زدی  مرد حسابی ؟  گیج شده بود ..سرش رو کج کرد گفت نه ..من به مهندس حسینی  زنگ زدم ...بخدا ..بعد  دید  هیچ کس  نیست ..همه ولو شدند روی  صندلی ..بازم نگرفت ...همکارم گفت معرفی  میکنم..اقای  فلانی  اسکول ابادی .. سرکار  خانم مهندس  حسینی ....این فهمید ..واییییییییی  این نیش  خوشگلش باز شد .همه ی  صورتش شد  دهن دوباره ..ما دیگه داشتیم قطع نفس  می شدیم از خنده ...اومده میگه دارم براتون!! همهی  اون نامه ای قبلیتون رو هم دارم!! یعنی یک ذره به من شک هم نمیکنه هر بار  ..به همسری که گفتم چکار کردیم گفت یک روز  می افتی  تو  کوزه صممیم خانوم!! نکن این شیطونی  ها رو ..گفتم نمیدونی  اون لحظه ای که میفهمه کار  من بوده چقد ر دیدنی  میشه قیافش ..بعد اصلا هم درس  عبرت نمیگیره ..باز هم اعتماد میکنه ... 

اینا نمونه ای  کوچیکی  از  کارهایی  هست که سرش  در اوردیم ...بگم که طولنی  میشه ..ولی  بسیار با جنبه هست  و هر  چی  هم تلاش کرده و زور  زده این چند سال که جبران کنه نشده که نشده!!! البته بگم فقط کافیه اون نامه ها رو بشن ..من کلا اخراج کامل به خاطر  جعل اسناد  اداری ..

از  بقیه  هنرهام!! همین رو بگم که من متخصص جعل امضا هستم ..یعنی  انقدر  امضای  طرف (حتی  رییس  بالایی )رو تمیز  جعل میکنم که هیچ کس  نمی فهمه . یکبار نبود و یک کار  مهم مونده بود برای  امضا . همکارهایی که میدونستند من تخصصم در  چی  هست  اومدند ک خانوم فلانی ..دستمون به دامنت ..بیا و امضا کن رییس  در  جریان هست ..یک سند مالی بود ..گفتم نه .. این تهمت ها چیه ؟ مگه من جاعلم؟!!! خلاصه خودشون رو کشتند ولی  امضا نکردم . کار  موند برای روز بعد . ولی بهش رسونده بودند که فلانی  میتونست و نکرد!! روز بعد منو خواست به دفترش .خیلی با هم صمیمی بودیم . گفت فلانی ..میگن  هنرهای  زیادی  داری ؟ گفتم  دکتر . .من ؟   کدوم هنرم  منظورتونه ؟ گفت  یا خدا ..دیگه چکار  میکنی  مگه ؟!! خلاصه زیر بار نرفتم جلوی  خودش  امضا کنم ...به شوخی ردش  کردم ..حتی  حواسم بود که این فقط با مشکی  امضا میکنه اونم در  نظر  داشتم . میدونی کجاها امضا میکردم؟ وقتایی که صد در صد  میدونستم امضا میکنه و  کار  دانشجو گیر امضای  ایشون بود و تا دو ساعت بعد  هم دکتر  تو جلسه ..میرفتم الکی  پشت اتاقش و  امضا می کردم خودم و  میگفتم بفرمایید ..تموم شد کارتون ...یا زنگ میزدم دکتر فلان نامه رو امضا کنم ؟ اون موقع ها  هنوز  سیستم های  اتوماسیونی  نبود  خیلی ...دستی  امضا میشد . میخندید و میگفت امضا کن ..امضا کن ...یک بار  هم امضاش رو برای ضمانت یک جایی  میخواستم و  دکتر کلاس بود . من هم عجله داشتم .بانک گفت برگرد برو اینی کی  امضاش  مونده.. از قلم انداخته بود موقع امضا کردن فرم ها ...خب  من یک دقیقه بعد برگشتم خوشحال  و   فرم امضا شده رو دادم به کارمندبانک ..یک وری  نگام کرد .. خودم رو جمع کردم و گفتم شانس  از  این بهتر ؟  همین الان دکتر  این نزدیکی بود اومد  امضا کرد و سریع رفت ...هی با هم تطبیق داد  بازم  نتونست ایرادی  بگیره ..بهش زنگ زد  گفت من همه ی  فرم ها رو امضا کردم ...بله در  جریان هستم ...کارمنده گفت این اخری رو هم امضا کردید  همین چند دقیقه پیش ؟  بدجنس رفته بودیک گوشه داشت آمار  من رو در می آورد ..دکتر  هم گفت منظورتون چیه؟ بعله ..چرا بی ربط  حرف میزنی اقا ؟ و آبروی  من رو خرید ... ته معرفت بود . میدونست  یک غلطی  کردم توش  گیر  کردم حتما!! واقعابدون اجازه خودش  هیچ وقت امضا نکردم . البته ایشو ن هم من رو می شناخت وگرنه پدرم رو میتونستند  در  بیارن .. و دیگه این کار رو برای  هیچ کس  نکردم..مدیر که عوض شد  جو    هم عوض شد خیلی  عوض شد . .. هنوز با هم دوستیم ..نیمدونم اینجارو پیدا کرده و  میخونه یا نه ..خیلی  زبله آخه ...ولی  میخوام بگم یکی از بهترین دوستان من بود و هست . هر  کاری  بتونم و بلد باشم براش  انجام میدم ... 

 

 در  پست های بعدی  شاید  کم کم از  بقیه هنرهام هم براتون گفتم!!!   

برم پلو گوشت  رو آماده کنم نزدیک ناهاره ..همسری  میخواد بیا امروز   افتخار  بده  با هم ناهار  بخوریم ...سالاد شیرازی  هم تنگش ..شربت آبلیمو رو هم حاضر  کنم تشنه هست  حتما .وقتایی که با هم ناهار  میخوریم  روی  ابرام ..روزهای  دیگه من صبحانه خیلی  مفصل میخورم و  ناهار  معمولا نمیخورم ...عصر  هم ساعت حدودای 7 شام  میخورم ..امروز  روز  خاص  ما  سه تا هست ... 

مراقب  خودتون باشید ... 

اینقدر  هم دوستاتو ن رو اذیت نکنید ...کارما  خفتتون میکنه یک روز  ها!!!!!! 

 

عاشقتوووونم ... 

 

این پست به زودی  رمزی  میشه .

نظرات 39 + ارسال نظر

سایت خوب وپر محتوایی دارید برای شما آرزوی موفقیت میکنم به وبلاگ من هم سر بزنید

لیلا شنبه 4 خرداد 1392 ساعت 12:03

سلام صمیم عزیز
خیلی دوستت دارم و امروز به وبلاگت هم رای دادم ولی تروخدا کسی رو سرکار نگذار اصلا از این نوع شوخی ها خوشم نمی آد.خواهش ...

لیلا جان من جنبه مورد نظر رو در طرف دیدم اول ..بعد شوخی کردم باهاش ...مسلما با غریبه ها این شوخیها رو ندارم ..
مرسی از محبتت

طلوع سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1392 ساعت 23:36

سلام خانومی. من به طور اتفاقی با وبلاگت آشنا شدم و همیشه بهش سر میزنم.خواستم بگم از سبک نوشتنت خوشم میاد...به نظرم خیلی با نمک مینویسی....موفق باشی....

afsi دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 17:55

vay samim jan vaghti postato mikhonam vaghean rohiyam khili avaz mishe
ishala hamishe salemo tandorost bashi

جوجو دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 12:03 http://jojomagmag.blogfa.com/

سلام صمیم جان میشه دوست من شی ؟؟؟ههههه...
عزیزم من تو این تایم زمانی دوست دارم راهنمام باشی ..

فدای تو ..
مراقب محبت هات باش ..به ظرفیت عزیزی هم نگاه کن .او نقضیه ماشین عروس و اینا کمی نگرانم کرد ... اندازه نگه دار ...

مامان رقیه یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 22:23

منظورت چیه از همذات پنداری؟؟؟؟

حتما من طرف رو میشناسم و مقدار جنبه اش رو هم که اندازه نگه میدارم ...همچین گفتی فکر کردم خودت در همیچن شرایطی بودی و شوخی کردن باهات بهت برخورده !!

ماه گل یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 12:43 http://yekboreshzendegi.blogsky.com

صمیم عزیزم خیلی از خوندن مطالبت لذت می برم.. این جمله از پست قبلت (نباید اجازه بدی بقیه به دلخواه و طبق عادت یا تربیت خودشون باهات رفتار کنند) به قدری برای همه ی ما لازمه یاد گرفتنش که باعث می شه خود خوری نکنیم و مدام تو ذهنمون با این و اون دعوا نکنیم و یکبار حرفمون رو بزنیم و خلاص !
خلاصه بابت همه چی ممنونتم

باران یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 10:49 http://www.fresh60.blogfa.com

وای صمیم از دست شیطنتهای تو .ول یخوبه چه محیط کار خوبی داری که میشه این شیطونی ها را کرد ما که اینجا همه رسمی هستند.

نسیم یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 03:10

دوستت دارم صمیم.

برای تو شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 16:38 http://www.dearlover.blogfa.com

خیلی باحال بود کلی خندیدم
منتظر خوندن هنر های دیگه ات هستم

نیلوفر شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 14:12

سلام اسم من نیلوفره ۲۶ سالمه و ۴ ساله ازدواج کردم.خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی از شما خوشم اومده و خوشم می یاد که سعی می کنید به
اینده خوشبین باشید.بعضی جمله هاتون واقعا طلایی بودن و لذت بردم.یه سوال داشتم من ۱ ماهه که شاغل شدم (وکیل دادگستری هستم) و بعضی وقتا تا ساعت ۱۰شب باید تو دفتر بمونم و این شوهرمو ناراحت می کنه چی کار کنم که با این مسیله کنار بیاد و بهم نریزه؟ ایشون با همه چیز کار من کنار اومده ولی با این یکی مشکل داره

نیلو ..؟ خب ساعت کاریت رو کم کن .. الان بنده خدا جایگاه دوم زندگی رو داره ظاهرا ..چرا به زور میخوای بهش نشون بدی که نه ..اشتباه میکنی ..تو اولی هستی ؟
نمیدونم والله ..
وقت مشترکتون کی هاست ؟ صبح ها با همید در منزل ؟ عصرها ؟

مرتضی شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 12:46

سلام صمیم خانم
امروز فقط اومدم ازتون تشکر ویژه بکنم
بخاطر وبلاگ خیلی خیلی خوبتون که خداییش هر وقت دلم میگیره یا ناامیدی میاد سراغم میام و مطالبتون رو میخونم و دلم وا میشه و امیدوار میشم به زندگی
امیدوارم همیشه تویه زندگیتون شادی هاتون خیلی خیلی بیشتر از غم هاتون باشه و در کنار همسری و پسری روزای خوب و خوشی رو پیش رو داشته باشین

دختر شیرازی شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 12:26 http://www.dokhtarshirazi.ir


عاشقتم
سلام به آقای اسکول آبادی برسون

سعیده شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 11:49

صمیم جون فقط میتونم بگم خیلی با حالی.
امیدوارم همیشه خوش باشی.

سمیراازتهران شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 11:07

عزیزم کارمند داشنگاه ازاد هستی ؟؟؟؟چون خودم 2سال تو امور مالی دانشگاه ازاد کار کردم.راستی چه همکارای صمیمی داری ادره ما که همش داشتن زیراب همدیگه رو میزدن.عزیزم میتونی جوابمو بدی ولی کامنتمو نزاری


داشتیم ؟!!!!!!!!!!!!

والله همه جوره تغییر موقعیت میدن به وقتش!!!

نازیلا شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 10:34

سلام.الهی همیشه لبت خندون باشه صمیم.

آرزو شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 09:30

ای ول صمیم جون...
ممنونم عزیزم دارم وبلاگی که گفتی رو میخونم

یگانه شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 09:26

صمیم جان
هر چی بگم برات تکراریه .فقط می گم متشکرم بانو وقتی میام می خونم پر انرژی میشم
یه راهنمایی کن خودمو کشتم رمز صندلی داغ رو پیدا نکردم
ممنون

منونم عزیزم ..ببین من رمزی نکردم که پیدا بشه ها!!!؟ حالا تو گلدون دم در رو یک نیگا بکن ..لای خزه ها شایدباشه ..

دریا شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 09:10 http://arameshedastyaftani.persianblog.ir/

ای ول .چقدر از خوندن نوشته هات انرژی گرفتم . از بی حالی خودم بدم اومد...از این به بعد یه پای ثابتم اینجاست . یه حس اینجوری دادی بهم .مرسی

مامان هانیا شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 09:03 http://www.haaniaa.persianblog.ir

واییییییییییییییییییی خدا نکشتت صمیم ! چقدر تو شیطونی و رو نکرده بودی به این شدتشو! خیلی خندیدم. خداییش حالم خوب شد اول هفته ای.خدا خیرت بده.

آرزو شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 08:14

صمیم جان اینو که خوندم یاد شیطونیای خودم افتادم هم تو دوران دانشجویی هم کارمندی . شیطونیات مستدام

مریمی شنبه 28 اردیبهشت 1392 ساعت 06:36 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

امروز فهمیدم خاصیت عجیبیییی دارم در اجرا کردن انواع خنده ها ! از نوع حلقومی ! از نوع بلند ! از نوع اشک اومدن از چشم تا حد مرگ ! از نوع رو زمین غلت خوردن و کوبیدن به در و دیوار ! و خلاصه خدا حفظت کنه ننه !

ابراهیمی جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 18:15

صمیم عزیز خیلی دوستت دارم

مدیریت بلاگ اسکای جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 16:44 http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/

سرکار خانم، با توجه به تعداد کثیر بازدیدکنندگان از وبلاگ جنابعالی، و به درخواست مدیریت بلاگ اسکای جناب آقای مهندس حسینی، جهت ادامه فعالیت در بلاگ اسکای هر روز به وبلاگ ذیل مراجعه کرده و آن را در قسمت پیوندها به لینک خود بیفزایید. با تشکر.
لینک: http://shokooh-afarinesh.blogsky.com/


اومدم بگم شما با اجازه کی همچین وبلاگ جعلی رو به عنوان مدیریت اعلام کردید ؟ که دیدم ای وای من ..مهندس حسینی که خودمم!!!
ظرف دو ثانیه دستت رو شد !! شیطووووووووووووووون ..

بهسا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 11:32

صمیم جون
آخر پست گفتی شربت آبلیمو. این رو هم امتحان کن
توی شربت آبلیمو عرق نعنا بریز. من برای یه پارچ، نصف لیوان عزق نعنا میریزم. یه مشت نعنا یا پونه تازه و نصف لیوان از شربت رو میریزم توی مخلوط کن که نعناها ریز ریز بشن. بعد میریزم توی پارچ و میذارم ده دقیقه بمونه توی یخچال.
اینقددددددددددددددددددددددددددددددددددد خوشمزه س که نگووووووووووووووو

ساره جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 10:45

آقای مهندس حسینی از آشناییتون خوشبختم

شیطون بلا جمعه 27 اردیبهشت 1392 ساعت 00:59

سلام صمیم خانوم
با خوندن پست ( مهندس صمیم )
یکم از شیطونیهام رو براتون میگم تا کف کنین و بدونین دست بالای دست بسیاره
مثلا با یک نفر شرط بستم که آدرس خونش رو از روی مطالبی که تویه اینترنت گذاشته پیدا کنم و روزی که آدرسش رو براش فرستادم کف کرد اساسی هنوزم دنبالمه بدونه چطوری آدرسش رو پیدا کردم و کجا سوتی داده
حالا هم اگه شما مالید شرط ببندیم که آدرس محل کارتون رو پیدا میکنم و یک نامه با امضائ جعلی خودتون رو براتون میارم
شرط رو هم شما تعیین بکنین
دست بالای دست بسیاره خانوم مهندس صمیم

محل کار من انقدر تابلوست که دیگه شرط بندی نمی خواد داداش ...
منم که همه چیز رو نوشتم دیگه ...

اون که بعععععععععله ...

~مریم~ پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 22:25

عالی بود صمیم جان.. این هنراتو رو نکرده بودی

مامان رقیه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 22:18

خوب صمیم جان این نمیشه مردم آزاری؟؟؟
گناه ندارن یعنی؟
خوب این آدم ینی چون ساده است احساس نداره؟شخصیت نداره؟
من که هیچوقت به خودم اجازه نمیدم سرکار همچین برخوردایی بکنم وقتایی که همکارامم همچین حرکاتی می کنن و غش غش می خندن با خودم میگم خدایا یعنی از مسخره کردن دیگران یک انسان می تونه ایییینقدر خوشحال بشه؟؟؟ مگه خودت نگفتی همدیگه رو مسخره نکنین وبه هم نخندین؟کجایی خدا جون نمی بینی اینا رو؟؟؟؟

ببین به جان خودم مطمئن بودم گشت ارشاد این طرف ها میاد یک سر حتما ...
بعدشم شما چرا اینقدر همذات پنداریت قوی هست عزیزم ؟

میفا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 20:55 http://eshghamoman.blogfa.com

وااااااااااااای صمیم مردم از خنده برای نامه تقدیر.............
دختر این کارا چیه آخه؟؟ من اگه جای اون فلک زدم بودم میدونستی چی کارت میکردمممممممممم؟
اون لپای تو رو میگرفتم دو دستم آیییییی میکشیدم

. پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 20:00

بعد از اینکه دکتر از هنرنمایی های شما مطلع شد یعنی همون موقع که دفترش خواستت شما شروع کردین به امضا کردن با آگاهی ایشون که:
یا زنگ میزدی میپرسیدی دکتر فلان نامه رو امضا کنم ؟یا قبل از اونم در جریان بود؟
صمیم تو که خیلی تاکید داشتی بیرون و محل کار خیلی جدی و رسمی نگو سردسته شرورهایی

برای غریبه ها ..برای اولین آشنایی ها ..نه بعد از ده دوازده سال ...تازه باز هم رسمی هستم ..یک تیکه هایی میام و تا دیدار بعد خداحافظ میشم!
بوس .

بهار پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 16:48

امان از دستت صمیم.دلم را گرفتم وخندیدم.بنده خدا مهندس که از دستت فکرکنم تیک عصبی گرفته.هروقت جایی خرابکاری شده باید بیاد پیشت تا ببینه تو نیستی.
فقط مواظب باش که تلافی این کارا اشکت را در میاره

مینا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 15:36

چه شوخیه با مزه ایییییییی بود صمیم جون !
اگه شوهرتم همکار خانوم داشته باشه و توی محل کار از این شوخیا داشته باشن به دل نمی گیری ؟

خیلی شوهر با جنبه ای داری صمیم جون آخه اکثر مردا از اینکه خانومشون توی محل کار شوخی کنه و خیلی با همکارا راحت باشه خوششون نمیاد !

شاید بعضی مردها ..ولی نه همسری تو حلق همکارهای خانمش بوده ...شوخی که چیزی نیست !!

یک ذره هم فکر کن شاید من جنبه ام خیلی بالاست که با این شوخی ها باز هم رابطه رسمی و کاملا اداری دارم با همکارهام ... نه؟

غزل پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 15:27

وااااااای مردم از خنده.خیلیییی با حال بود.ولی خدایی خوب جنبه داشته ها عاشق این طنزتم صمیم جون.

رسپینا پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 15:01

امان امان ازدست تو!شیطون!
باباخوش به حالتون!ماتوبانک وقت نمی کنیم گلاب به روتون بریم یه جایی!تامیخوایم چایی بخوریم مشتری چپ چپ نگامون میکنه!
خدااین خوشی روازتون نگیره.

افسانه پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 14:43

سلام....مثل اینکه اول شدم...
عوض خاموشیهامو دارم سرت در می آرم...
اعداد و حروق انگلیسی را خودش یاد گرفت از یه بازی ساده آموزشی
یکسری کلمات فارسی را هم با پکیج تراشه های الماس...ولی تو مرحله 2ش موندیم و 4 مرحله تموم نشد...
صمیم جان کلاس ورزش میری بچه پیش کی میمونه ....کلا برای کارهای شخصیت چطور جوجت را مدیریت میکنی ...ممنون میشم راهنمایی کنی ....یا ایمیل بدی

چه خوب ..افرین.
پیش پدرش . تقسیم تایم می کنیم چون نوبت عصر همسری مشغله اش بیرون زیاده. من سریع برمیگردم و اون میره بیرون . گاهی هم با خو.دم میبرمش کلاس .

فلفل پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 14:07 http://felfelane.persianblog.ir

ولو شدم کف زمین از دست تو

سحر پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 13:05

سلام.ببخشید ایمیل منو دریافت کردید؟

فانوس پنج‌شنبه 26 اردیبهشت 1392 ساعت 12:56 http://2myhome.blogfa.com/

آقای همکار
صمیم
خواننده گرامی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد