من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

صندلی داغ...

  

همه چیز از  اونجا شروع شد که  همسرخان بهم گفت صمیم بیا این موی بیرون گوشم رو با این خودتراش  بزن! من هم که با دیدن تیغ از  هر مدلش  نفسم حبس  میشه  تو سینه،  با دست لرزون خودتراش رو گرفتم و از دو متری  گوشش  رد کردم و گفت این مو که خیلی  کوتاهه!! بذار با دستم بکنم!! آنچنان  وای  نه نکنی ها ..وای به حالت اگه بکنی!! گفت که حساب  کار دستم اومد . بهش گفتم عزیزم ببین من الان ریشه این مو رو با دستم نگه میدارم محکم و بعد یکدفعه درش میارم و  تو واقعا هیچی  نمی فهمی ..باز  آی و وای  کرد که میگم یک دقیقه با این تیغ بزن دیگه .. تحملش  رو ندارم . اسم تیغ رو که برد من باز  ضعف کردن پاهام . روبروی  هم ایستاده بودیم . سرم رو گذاشتم روی  سینه اش   و  گفتم چقدر  ناراحت شدم.صبر کن .. یک دقیقه بذار به صدای قلبت گوش کنم.باهام مهربون باش  دیگه ... بعد  یواشکی  یک دونه موی زبر دراز رو یکهو از روی سینه اش  کندم  و صاف  تو چشماش  نگاه کردم..بله درستحدس زدید .  هیچ نشانه ای  از مهربانی  نبود بلکه خشم توشون قل قل میکرد ..گفتم اوکی ..متوجه شدم ..حس خوبی  نبوده انگار !! خلاصه  به این نتیجه رسیدم که بهتره در  جریان روند درمان!! قرار  نگیره . خودتراش رو الکی  نزدک گوشش  کردم و گفتم سرت رو تکون نده. اون وقت با انگشت اون موهه رو گرفتم و با یک حرکت کندمش!!  درسته از جا کنده شد و همسری  تا بخواد بیاد  حرف بزنه گفتم  ببین اصلا درد نداشت!! خنده اش گرفته بود ..انگار  درد نداشت واقعا  فقط  گفت خدا لعنتت کنه که صدای  قریچش روهم شنیدم!!یکی طلبت!! واقعا مردا چقدر  بی جنبه اند .  هی من میگم برخی بیماران بهتره از سیر  درمانیشون  بی خبر باشن هی  این همسر  نمیذاره!!!

باید اعتراف کنم هر وقت میرم دوش بگیرم یکی از ترس های  خنده دار من  باز هم به تیغ برمیگرده ..همیشه موقع لیف زدن صورتم که میرسه ( حالا نیا بگو  وایییییییییییییی  مگه صورت رو لیف میزنن!! خوبه بگم  تا 20 سالگی  کیسه هم میکشیدم دماغم رو !! لازمه حتما اینطوری  اعتراف کنم اینجا ؟!!) خلاصه یکی از  ترس های من اینه که وقتی  میخوام صورتم رو لیف بزنم خدایی  نکرده  تیغی  چیزی  لای  لیف  نباشه و  صورتم  خط خطی  نشه یک وقت!!  نمیدونم ریشه این از  کجاست .شاید هم  برمیگرده به اتفاقات حمام فین کاشان که از  تاثیرگذارترین داستان های  تاریخی روی دختر بچه ای بود که از بدو  نوزادی  فوبیای  تیغ داشت ...

وای  اینم بگم عمق فاجعه ی  دیشب رو درک کنید . با خواهرم و  همسرش  و  پسرک داخل ماشین نشسته بودیم و  همسری رفته بود  نون بخره .بعد یک بازی  داریم با پسرک  برای  تقویت  کلمات و استعداد شعریش . (بچم به مادرش رفته!!) مثلا من یک کلمه میگم  و اون سه چهار خط  فی البداهه در  موردش  میگه که بیشتر شبیه شعر  هست و وزن داره .  متوجه شدم که پشت دهنش  اومده بگه بی شعور!! ولی  هی  داره قورتش  میده ..خب  مسلما این کلمه رو یاد داره ولی  داره استفاده ازش رو مهار  میکنه.اینو داشته باشید ..گفتم عموجون ...با این کلمه شعر بساز .. اینم گفت  عمو جونم چه خوبه ...فداش بشم  یک قربون!! ...عمو جونه بی شومبول!!! به جان خودم دقیقا از تو ایینه ماشین دیدم  دهن شوهر  خواهرم علیرغم چند بار  تلاش تا چند ثانیه بسته  نشد !! به خواهرم آروم گفت کی  اینو یاد این بچه داده؟!! فک کن!!  اونم اروم گفت از خودش  در  اورده ..نمیدونه که یعنی  چی ..من هم داشتم از شیشه ماشین به خیابان خلوت زل میزنم و  این خنده هه ته حلقم داشت خفه ام میکرد..من که مامان بچه هستم متوجه شدم این شوم   بول... در  رفته  از  دهن بچم  نتیجه ی  زور زدنش برای  مهار اون کلمه بی شعوره بود ولی خب خیلی  دیگه ضایع شد .. طفلکی  گاهی  این مردها هم  انگار  همی  اعتماد به نفسشون با یک کلمه زیر سوال میره!!! نکنید این بازی ها رو با بچه تون جلوی  مردم!!  نکنید ..

میگم موافقید یک پست صندلی  داغ بذارم ؟دوست داشتم تو وب دوستام.  یک ذره تردید دارم لوس بشه .اخه دیگه چیزی هم مونده که شماها از  من ندونید ؟. اگر دیدم سوالات مناسبن   همین جا جواب میدم ...خوبه؟ 

پس این شما و این صمیم روی  صندلی داغ ...

نظرات 40 + ارسال نظر
ترنم دوشنبه 5 خرداد 1393 ساعت 19:39 http://www.nofault.persianblog.ir

عزیزم میشه رمز پست صندلی داغ رو به منم بدی؟

بعد از چند روز که همه خوندند دیگه به کسی ندادم . اون جزو خصوصی ها شد گلم . عذر میخوام .

نیایش پنج‌شنبه 20 تیر 1392 ساعت 11:16 http://www.drinkit.mihanblog.com

صندلی داغتون رمز داره....اگه روزی روزگاری میلتون کشید رمز رو بدید...وگرنه که ما همچنان هم اینجا و در این پستها کیف خواهیم کرد

فدای این همه محبتت نیایش جون
اگر خواستم عمومی کنم یک روز حتما رمز رو واضح میذلارم برای همه
محبت داری

مریم سه‌شنبه 19 دی 1391 ساعت 21:03 http://saghf.blogsky.com

سلام عزیزم
من همیشه وبلاگتو دنبال می کردم
یه مدت نتونستم حالا که امدم دارم یکی یکی پستها رو می خونم از آخر به اول که نبودم
دیر به صندلی داغ رسیدم
1 کدوم شهرید شما؟؟
2 شغل شریف خودتون؟؟
ممنون

رها سه‌شنبه 12 دی 1391 ساعت 18:06

salam
postetun ramz dar shod man azatoon rahnamaee khaste budam momkene ya baram mail konid ya ramz bedid age pasokh dade shode?

رها جان همه ی سوالات رو پاسخ دادم . تو ادرس وبلاگی چیزی نداری ؟ اینطوری هی باید برم تو صفحه میلم و از اونجا برات بفرستم ولی اگه بتونم ادرس داشته باشم راحت ترم از همین جا ..
بهم خبر بده .

مهتا دوشنبه 27 آذر 1391 ساعت 11:14 http://minaj00n61.blogfa.com

سلام خاموشم البته برات کامنت گذاشتم ولی کم
من یه سوال دارم اگه دوست نداشتی جواب نده اگه اشتباه نکنم شما هم داداشتو از دست دادید من تقریبا یه سال و 8 ماهه داداش 24 سالمو از دست دادم چه طوری با هاش کنار اومدی من پدرم خیلی بی تابه خودمم همش احساس می کنم خیلی ظلم شده در حق ما ....
من حتی طاقت دیدن فیلم عروسیمو دیگه ندارم با کوچکترین اشارهای اشکام سرازیر می شن...
بازم می گم اگه دلت خواست جواب بده من درک می کنم

راحت نبود مهتا...راحت نیست ..میدونی خودت ...
ببین من یک چیزی رو میدونم فقط .. یک گل طبیعی و یک گل مصنوعی رو تصور کن .. گل طبیعی بو داره ...لمسش که میکنی حس میکنی لطافتش رو ..بودنش بهت حس خوب میده ..گل برگ هاش رو میتوینی ناز کنی و غرق دوست داشتنش بشی ..گل مصنوعی ..سرد و یخ زده نگات میکنه ..یک چیزی ته دلت میگه این خودش نیست ..یک چیزی کم داره ...منظورم از این مثال اینه که درسته عمر گل طبیعی خیلی خیلی کمتر از یک تیکه پلاستیک یا پارچه هست ولی همون بودنش همراه با خوبی و زیبایی هست ...برادر من میتونست سال های سال عمر کنه ..۲۱ سالش بود فقط ...برادر تو میتونست ازدواج کنه ..بچه درا بشه ...۲۴ سالش بود فقط و این همه مادر من و پدر تو کمرشون نشکنه زیر این غصه ..ولی تو بودنشون عطر داشتند ..زندگی بود باهاشون..کم و کوتاه بودشاید کسی نفهمید برای چی اصلا اومدند و چرا رفتند ولی بودنشون یک چیزهایی با خودش داشت و نبودنشون هم ...خیلی آدم ها زنده هستند ولی فرقی با پلاستیک ندارند در واقع ..روح ندارند ..بودنشون فرقی نیمکنه ..کم نیستند مردایی که اسمشون شوهر یا پدر یا برادر هست .کم نیستند بچه هایی که در اصل یتیم اندولی هم پدر و هم مادرشون زنده اند ... هر کسی بااومدنش توی این دنیا یک رسالتی داشته ..رسالت برادر من شاید این بود که تو تمام این هشت سال ( که ماه دیگه همین روز سالگردش هست ) که نبود ماها به هم نزدیک تر شدیم .قدر خواهر و برادر دیگه مون رو بیشتر فهمیدیم .مامان من هفته ای دو روز ۵ شنبه و جمعه سنگ هم از اسمون بباره میره دیدن برادرم ( مامان هیچ وقت نگفت سر خاک یا مزارش میرم و متنفره کسی اینطوری بگه) ..مامان ۵ سال تمام با علم به این که می دونست برادرم بچه ای بوده که روزه هاش ر میگرفته و نمازهاش رو تلاش میکرده بخونه باز هم براش به مدت ۵ سال تموم روزی ۱۷ رکعت نماز خوند ..گفت نمی خوام بچه ام مدیون باشه ...ببین ...نگاه کن ..این ها برکات و منافعی برای خود این مادر هم داشته ...برای ماها داشته ...صبر ..صبر ..مامانم روز فوت برادرم رفت حمام و غسل صبر کرد زیر اشک هایی که از دوش بارششون بیشتر بود ..و خدا انگار صبر ر و توی یک ظرف گنده کرد و گذاشت وسط دل مامانم ...

مهتا من شاید تمام این عمرم رو امدم و زندگی کردم ولی مثلا کل هدف اومدن من این بود هکه در فلان سال از زندگیم یک جمله به ذهنم برسه بنویسم تو وبلاگم و یک زن بخونه و یک زندگی عوض شه و یک بچه که هدف از خلقت من اصلا شاید ارامش اون بچه ای که حتی نمی شناسم بوده زیر سایه پدر و مادر باشه ..کسی چه میدونه ؟ دنیا پیچیده تر از این دو دو تا چهار تای ماهاست ... خیلی ادم ها هم هستند که ماموریتشون رو هیچ وقت نمی فهمند ... هر چند نااگاهانه دارند انجامش میدن ..خیر فقط تو چیزهایی که ما میبینیم و قضاوت می کنیم نیست ...یک روزی ادم با خودش میگه شاید مثلا این بچه با این سنش قرار بوده اتفاقات بدی براش بی افته و مسیر زندگی خودش و بقیه از خیر خارج شه و یک دعای ساده ( الهی عاقبت به خیر بشی ) راهی شده برای خیر شدن عاقبت اون ادم ....من خیلی وقت ها کارهایی که انجام میدم برای بقیه تو دلم میگم برای ارامش بیشتر برادرم یا یک صلوات برای روح برادرم ..اون کار خوب اثرش مثل دایره های آب بزرگتر و بزرگتر میشه در زندگی من و منشا همه اش هم نبودن برادر و یاد کردن از اونه که اگر بود نه من به نیت اون به بقیه کمک میکردم و نه درک میکردم حال خیلی ها رو ..

تصور کن یک امتحان خیلی سخت از یک درس قراره گرفته بشه ..همه می خونند ..بعضی ها هم اصلا لای کتاب رو باز نمی کنند ..نتیجه این امتحان روی کل معدل دوران تحصیل شما تاثیر گذار هست ..بعد فکر کن یک نفر میره با استاد حرف میزنه و استاد بهش میگه لطف میکنم بهت و برو درس رو حذف کن تا بهت فرصتی دیگه داده باشم برای گذروندن این امتحان در ترم بعدی ..و اون دانشجو با خوشحالی میره و دیگه اسمش بین حاضرین نیست ..درس رو حذف کرده ..امتحان سخت تموم میشه .خیلی ها می افتند .خیلی ها قبول میشن ..یک عده کلا اخراج میشن بخاطر نمره خیلی ضعیفشون ..اون ادم اما میدونه کارش به اونجاها نکشید و هنوز فرصت داره برای قبول شدن ..
برادر تو امیدش از دنیا قطع نیست ..شماها با دعا کردن براش می تونید سورپرایزش کنید همیشه ..میتونید سبد سبد ارامش الهی براش بفرستید ...
مهتا نگو این حق ما نبود ..ظلم بود به ما ...
نگو تو که میدونی خدا که پدرم طاقت این درد رو نداشت ...

گفتم انا عبدک الضعیف الذلیل..." اصلا چطور دلت میاد؟
گفت: "ان الله بالناس لرئوف رحیم" خدا نسبت به همه‌ی مردم (نسبت به همه) مهربان است (بقره/143)
صبر کن و به داده و نداده //گرفته و نگرفته اش شکر کن ...ارامش شما الان بیشتر برادرت رو خوشحال میکنه تا بی قراری هاتون

انشالله نظر و عطوفت خدا بیشتر از قبل اون رو در خودش بگیره ...برای شادی روحش یک صلوات می فرستم ..
اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم

عاملین شنبه 25 آذر 1391 ساعت 10:18 http://www.amelin.ir

سلام
وبلاگت خیلی زیباهست . جالبه خیلی دقیق وکامل مینویسی من خواننده جدیدهستم.

خوش اومدی به این جمع
ممنونم.

مهر پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 22:43

وااااااااااااای خیلی باحال بود بچه دختر خاله منم یه بار باباش از بیرون اومد یه دفعه پرید گفت شومبول دراز من کو؟۲سالش بودها ولی قیافه همه این طوری بودهمه حرف تو حرف اوردن که موضوع فراموش بشه

اوففففففففففففففففف ..از کجا شنیده بوده ؟دیگه این اتفاقی نیست بابا!!
شوهرش هه چی شدن بعدش ؟ الان در قید حیاتن ؟!!!!!

لاله سه‌شنبه 21 آذر 1391 ساعت 08:34

خنده م بند نمیاد از شعر یونا

بهاره دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 22:01 http://raddepa3000.persianblog.ir

سلام صمیم جان، خدا خیرت بده، تو این دورانی که همه جا صحبت از دلار و سکه و وضع خراب اقتصادیه آدم هایی مثل تو جواهرن...
صندلی داغ:
1. دختر دوست داشتی یا پسر؟ (قبل فهمیدن جنسیت بچه)
2. اگه یونا دختر می شد اسم اش رو چی می ذاشتی؟
3. اون اسمه که رقیب یونا بود و زود از میدان به در شد چی بود؟
4. فرزند دوم نمی خوای؟ علی آقا نمی خواد؟
5. اگه می شه یه عکس سه نفری بذار که ما وقتی متن ها تو می خونیم بتونیم تصورتون کنیم. اگر هم نمی شه من درک می کنم...

دوستون دارم

۱- دختر
۲- به اسم دختر فکر نکردیم هیچ وقت ...بعد از تعیین جنسیت دنبال اسم رفتیم رسما .

۳- باید به دفترم نگاه کنم...من هومان رو هم دوست داشتم ...مارتیا رو هم ....بعد از کشف یونا چند تا اسم و از جمله این رفتند تو آف ساید ..(درست گفتم؟...فوتبالم در حد هویج رنده شده است!!!)

۴- نچچچچچچچچچچچچچچچ !! کو کمربند سگگ دار من!!!؟

۵-

بهناز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 21:57 http://narin86.persianblog.ir

نمیدونم سوال سومم اومد یا نه

نشمردم عزیزم..

بیتا دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 17:09

مردم از خنده! عمو جون بی شمبول

خواننده ب دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 11:34

یه دنیا ممنونم.....جوابت خیلی کمکم کرد
امیدوارم کار همسرت و یونای عزیز همیشه در سلامت و عشق زندگی کنی...

بوووووووووووووووس

رز دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 11:32

صمیم جون من خواننده خاموش هستم . رمزی نکنی اینجا رو .

ریحانه دوشنبه 20 آذر 1391 ساعت 09:47

سلام من هر وقت صفحه ی شما رو باز میکنم بالاش تبلیغاته و روی نظرات وبلاگ قرار داره به همبن خاطرم همیشه باید صبر کنم پست جدید بذارین تا پست قبلی بره پایین و نظراتشو بتونم ببینمو باز کنم راهی داره و من خنگ بلد نیستم باور کنین خیلی این قضیه کفریم میکنه الانم همش میخوام نظرات صندلی داغو بخونم نمیتونم

نه والله ...من تا حالا خودم به این مشکل برنخوردم ..
از یک مرورگر دیگه میشه امتحان کرد ؟ یا از یک سیستم دیگه ؟
بهم خبر بده .

مریم یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 22:32

سلام مشهدی صمیم عزیزم .. تقریبا همیشه مطالبت را خوانده ام ولی اولین بار است که برایت کامنت میگذارم شاید دلیلش شرایط سر کار و خواند ن دزدکی مطالب وب لاگ ها باشد ...
ولی همیشه دوستت داشته ام واز راهکارهای جالبت در زندگی استفاده می کنم خوش باشید عزیزم
همسرم 104 کیلو وزن داشته الان یکماهه تو رژیم هست و 3 کیلو کم کرده به نظرت نمی ره بیرون غذایی چیزی بخوره چون خیلی کم لاغر شده ؟؟؟

مرسی ..

خدا خفت نکنه ..یعنی به خوردن شوهره هم شک داری تو ..اخه چرا بیاد بیرون چیزی بخوره ...مگه میترسه از تو ؟
رژیمش رو باید دید چی هست ؟ مطابق بدن و نیازهای اون هست یا نه ؟ نوع کار همسرت رو بیاد دید چجوری هست ..کم تحرک کلا یا نه ..بعد هم بدن ها با هم فرق دارند .اروم اروم ...همین ماهی سه کیلو خودش میشه سال بعد ۳۶ کیلو ..نمیخوای که بکشی بچه مردم رو ..!!!!؟
امان از دست تو !!

خواننده خاموش و همیشگی یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 21:19

همیشه وبلاگتونو میخونم
خیلی وقتا هم ناگهان با صدای بلند دچار انفجار خنده میشم و پسرم گیر میده که مامان چی شد؟ چی خوندی؟

الهی همیشه به انفجار باشی!!!!!
مراقب خمسه خمسه های بعدش هم باشی ها!!!!!

آرزو یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 18:30 http://amiri.arezoo56@yahoo.com

صمیمم سلام
من همیشه می خونمت حتی با یه نوزاد تو بغل در حال شیر خوردن که باید همش مواظب باشم سرش نخوره به میز کامپیوتر. اما تو کامنت گذاشتن زرنگ نیستم . شایدم کلماتی که لایق پست های قشنگت باشد را نمی یابم . برای صندلی داغ فقط یه سئوال داشتم . می شه بگی چند سالته؟
ممنون

اخییییییییییییی قربون اون کله اش بشم من که در معرض خطره از دست تو!!!!
هیییییییییییی مادر جان ..روزگار ما روزگار خون و باروت و تفنگ و جنگ و مقاومت و اسارت و فریاد و خفقان بود!!!
الان دقیقا فهمیدی چند سالمه ..درسته؟!!!!!

zahra یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 17:48

Bad aziat nashodin to hameleghi? Ghadetun chegadre? Bad az zayeman tunesti rahat kam konid ya na? dge bepors beporse

نه چون قبلش خیلی سنگین تر بودم اون دوران سنگینی نبود اصلا برام ...
بعد از زایمان کم کم برگشت ..اصولی برخورد نکردم باهاش ...حسی رفتار کردم ..
بعد از شیر گرفتن پسرک جدی تر شدم و الان کاملا براش برنامه دارم
قدم ۱۷۰ هست ..

فاطمه یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 15:56

سلام عزیزم چند وقت بود انیطوری نخدیده بودم خدا دلت رو شاد کنی ما رو شاد میکنی

zahra یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 14:47

Salm azizam mitunam beporsam gable bardari chan kilo budi? Age ekshal nadare

۸۵
بیست کیلو تازه کم کرده بودم ها!!!
یا خدای من!

باران باران یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 14:45 http://91baran91.blogfa.com

نوشته هاتون رو خیلی دوست دارم..براتون آرزوی خوشبختی میکنم.

ممنونم عزیزم .

سی سی یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 13:45

محشری صمیم جون و احتمالا یونا کوچولو در سوتی دادن به مامان گلش رفته.

رز یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 12:34

ای خدا از دست این گل پسر شما که توی شیطونی و شیرین زبونی دست مادرش رو هم از پشت بسته
از طرف من محکم ببوسش

فدای تو ...چشم !

خواننده ب یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 11:54

مرسی که جواب دادی عزیزم
ولی میدونی من شاید سوالم رو درست نگفتم یا شما بد برداشت کردید!
میدونم که شما آمادگی کامل داشتید و بعد اقدام به آوردن نی نی کردین
ولی خب آدم هیچ زمینه ای در مورد وجود یه بچه توی زندگی نداره!
مثلا دلت برای لحظه های بی دغدغه کنار همسرت تنگ نمیشه؟
اینکه فقط خودتون دوتا باشید؟؟ و هر لحظه اراده کردید بشینید کنار هم فیلم ببینید؟؟ اینکه مثلا (بدون در نظر گرفتن سنتون که ممکنه برای بارداری بالا بره) کاش یونا چند سال دیرتر به دنیا میومد تا ما بیشتر باهم خوش میبودیم! مثلا به جای ۶ سال....۸ سال یا ۱۰ سال

میدونی جوابت برام خیلی مهمه! خیلی خیلی مهمه
چون مدل زندگی کردنت رو قبول دارم و میدونم صادقانه جواب میدی.

میدونی وقتی دیدم جوابش برات خیلی مهمه عین سوالت رو تلفنی از همسرم پرسیدم. گفت نه هیچ وقت ..البته دلش یک وقتایی تنگ شده ولی نه اونقدر که بگه کاش دیرتر بچه دار شده بودیم ...گفت کم دو نفره های خوب نداشتیم و استفاده کردیم ..الان اونقدر بودن این بچه رو دوست داریم کنار خودمون که هیچ وقت به این سختی هاش نگاه نمی کنیم ..

ما الان هم شده در حد گرفتن دست های هم وقتی داریم سه تایی قدم میزنیم یا کنار هم بودن های حتی کوتاه در اوج مشغله ها نمیذاریم این بودن های دونفره حسرت بشن برامون ...واقعیتش کمتر شدن ولی کیفیتش کمتر نشده ..
انگار یک فیلم زیبای رویایی رو ادم بشینه نگاه کنه ..هر چقدر میره جلوتر دیگه نمیگی کاش اول فیلم مونده بودم .خب این لحظات زیبای بعدش رو حیف نیست ادم ازر دست بده ؟
قربونت بشم ... ممنونم از لطفت

راحیل یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 11:25


نمیدونم صمیم جون تو نبودی من چیکار باید میکردم خانمی عاشششششقتم به مولا
یونا:شومبول
مامان صمیم:
شوهر خواهر :
آبجی صبا:
من:
صمیمی من دوست دارم عکستو ببینم خوو آخه همه دیدن بجز منهی همش خواستم بگم و ازت بخوام گفتم نکنه فش خواهر مادر بدی

فدای تو بشم ...
اونایی هم که دیدن الان مون ببینند نمی شناسنم قربونت بشم ..چیز خاصی رو هم از دست ندادی ..غصه اینا ر و نخور تو زندگیت !!
بوس .

نظر قبلی من نیومده! بی خیال!
راستی ببخشید میپرسم یونا یعنی چی؟

آنچه خدا می دهد ..نعمت خدا ..کبوتر سفید ..نام یونس در کتاب مقدس ..

سحر بانو یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 09:22 http://saharbano477.persianblog.ir

اگر اعتماد داشتید به من هم رمز بدید بانو


سحر ؟!!!!!!! اینجا تو رمز میبینی اصلا ؟

zahra یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 08:45

Salm azizam chegard kam kardin vaznetune? Vase una chand kilo shode budin? Manzoram tu dorane hamelegie

تو بارداری دکتر گفته بود بسته به وزنت حداکثر ۶ کیلو میتونی اضافه کنی که شد ۹ کیلو . من بارداری خوب و سبکی داشتم تقریبا. مشکل از بعدش شروع شد و اینکه اصلا مراقب نبودم و چون پسرک یکسره شیر میخورد من متوجه غذا خوردنم نیمشدم و البته مراقبت هم نمیکردم از بس فکرم و اوقاتم مشغول شده بود .
من چندین بار کاهش وزن داشتم ..دو بارش رو به کاهش ۲۰ کیلو رسید و البته خیلی به تدریج و کم کم برگشت و من اقدامی نکردم .

anima یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 08:35 http://animamahak.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم. واما صندلی داغ:
اسم یونا رو کی انتخاب کرد و به چه معنی است؟
آخه چه جوری تونستی خودت رو لاغر کنی؟
شغل همسرت چیه؟

اسم پسرک انتخاب من بود . بسیار مورد استقبال همسرقرار گرفت و تقریبا فقط یک رقیب دیگه داشت که به سرعت حذف شد . خیلی گشتم بخصوص تو سایت ثبت احوال . اسمی میخواستم که کوتاه باشه .قابل شکستن نباشه.آوای کشیده انتهایی داشته باشه و مهم تر از همه معنی زیبایی داشته باشه و یونیک باشه تو خونواده هامون یا دور و بری هامون .
یونا یعنی انچه خدا میدهد ..نعمت خدا ..کبوتر سفید ...نام یونس پیغمبر هم هست در کتاب مقدس

ذره ذره ..بدون عجله ..اروم و صبور ..انگیزه های بیرونی و درونی ... علاقه همیشگی و قلبی همسرم که نرم و ملایم همیشه میگه بهم و تحقیر نمیکنه هیچ وقت .
همسرم مکانیک خونده. سال هاست در کار تولید و خرید و فروش قطعه خاصی !!! هست و عکاسی هنری هم حرفه ای انجام میده . الان این یکی فقط تفریحی هست براش و روی کار اصلی اش زوم کرده .

ماریا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 01:32

خانم صمیم لطفا بفرمایید اون موقع که فقط یه کم اضافه وزن داشین چندکیلو بودین؟

ماری جان من تو وبلاگم نوشتم که روزهای ۱۰۵ کیلویی رو هم تجربه کردم!!

مامان یلدا و سروش یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 00:58

خدا نکشت. این وقت شب من حتما باید بیام اینجا و این متن تو رو بخونمو صدای قهقهه من تا دو همسایه اون طرف در باید بره و این پسرک رو که به هزار دوز و کلک خوابوندم باید بیدار بشه و کارم چند برابر[:
مثل همیشه عالی....

میترا یکشنبه 19 آذر 1391 ساعت 00:49 http://kimiya-farhid.persianblog.ir

صمیییییییییییم خدا نکشت. مردم از خنده. ممنون که این وقت شب دل ما رو شاد کردی

نسیم شنبه 18 آذر 1391 ساعت 21:02 http://bardiajeegar.blogfa.com

هی وای مننننننننننن....چه سوتی داد این بچه...صمیم یونا فک کنم تو این مورد به خودت رفته مادر

مرضیه شنبه 18 آذر 1391 ساعت 19:13

سلام صمیم جان...
منم تا15سالگی کیسه میکشیدم...چه حالی هم میدادزمستونا با آب داغ پوست مینداختم....
من باصندلی داغ شما بسیییییییییییییییییارموافقم....کی بازی شروع میشه؟

ارام(یه مامان از ....) شنبه 18 آذر 1391 ساعت 16:29

نمورى صمیم هنوز دارم میخندم از شیرین کارى جینکولک

خواننده ب شنبه 18 آذر 1391 ساعت 16:04

مطمئنم یونا برای شما خیلی عزیزه....اینقدر که حاضرید برای شادی و خوشحالیش هر کاری بکنید یعنی کلا هر بچه ای برای پدر و مادرش عزیز و دوست داشتنی هست!
حالا سوالم.....تا حالا شده توی این 3-4 سال از تولد یونا تا الان (اگه اشتباه نکرده باشه توی سنش) با خودتون بگید کاش یونا نبود!! کاش خودمون دوتا بودیم؟؟ اگه یونا نبود میتونیستیم بریم مسافرت خارج!
میتونستیم همه ی پول هایی که در میاریم رو برای خودمون خرج کنیم!
تا حالا شده؟؟

قربونت بشم وقتی آدم بعد از ۶ سال تصمیم میگیره بچه دار بشه یعنی فول آمادگی داره برای هر چیز ممکن .
یک وقتایی میگیم کاش یک ساعت کسی بود نگهش می داشت ولی اینکه نباشه رو از ساعتی بعد از تولدش فهمیدیم هر گز تحمل نداریم ...

نازیلا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:51

راستی صمیم تو رو خدا رمز اینا نذار جون من دلمون به نوشته های شما خوشه کلی خوش به حالمون میشه میخونیمت

نازیلا شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:49

سلام علیکم.خواهر شد یه بارم ما بیایم اینجا و نیشمون باز نباشه؟نه خداییش؟خداییش گفتما صمیم ابجی جون خوب ما میخوایم خونتونو ببینیم خودتونو که سعادت نصیبم نشده تا حالا ملاقات کنم لااقل بیا و اینو ازمن دریغ نکن گناه داره به خدا .باید کی رو واسطه بندازیم؟ اوباما؟رییس سازمان انرژی اتمی؟رییس اطلاعات کل کشور؟

خانمی شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:26 http://monastories.blogfa.com

ٌصمیم بگم چی نشی شومبول!!!

نور شنبه 18 آذر 1391 ساعت 15:22

میگما صمیم جون مراقب باش سرنوشت اشعار یونا به ایرج میرزا شباهت پیدا نکنه
(آقااااااااااااااااااااست این پسر:*)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد