من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

فقط یککککککککک روووووووووز فرصت دارید (با اکو بخونیدش)

 

مهمونیم فردا هست. یک لیست جلوم گذاشتم و نگاش می کنم. تو ذهنم دارم خودم رو میبینم که فردا ساعت 12 وسط آشپزخونه ایستادم و همه چیز مرتبه و  منم کاری ندارم جز اینکه برم روی مبل پاهام رو دراز  کنم و یک آهنگ اروم گوش کنم  تا مهمون هام  کم کم برسند . البته پسرک رو در  این تصویر  مشاهده نمی کنید شما چون احتمالا هنوز از  کلاس یوگا برنگشته . حالا به واقعیت برمیگردیم!!! و بهتون میگم تا الان چکار کردم و چکار  مونده و من دقیقا  از وقتی برسم خونه امروز  عصر تا ساعت 12 فردا دقیقا 17 ساعت وقت دارم(با خواب شبانه منظورمه!!)

کارگر محترم رو نتونستم پیدا کنم از  روز  دوشنبه  چون  خودمم سر کار  میرم ترجیح دادم این بار  آستین هام رو شخصا بزنم بالا و از مرخصی ام بیخودی  استفاده نکنم.تازه یک چیزی بگم بهم نخندین ها ..رفتم قبل از شروع امورات کارگری ، اول یک شال قشنگ بافتنی برای خودم خریدم. یک شال سورمه ای طلایی طرح دار گرم دیگه هم خریدم .خب من چکار کنم با این سن و سال!! فرشته مهربون برام جایزه نمیاره اینقدر به فکر  اقتصاد خونواده هم هستم و خودم کارام رو می کنم .از شما چه پنهون  این خونه الان بیشتر از دو ماه  تمام هست  تمیز کاری  نشده .یعنی جارو و گردگیری شده ولی  تمیز!!! نشده . خلاصه چون اولویت بندی کارهای من بر اساس مدل ذهنی خودم هست نه اونچه که عرفا و عقلا!! و معمولا همه انجام میدن در  مواقع ذیق وقت ،بنابراین اول از همه رفتم سراغ حمام . نماد خانمی و کدبانوگری  خانم خونه!!این پسرک وان بزرگش و  یک کامیون گنده و ماهی و خرچنگ و  چوب ماهیگیری و وسایل آشپزی و کاسه بشقاب های  پلاستیکی و ابزار مته ودریل کاریش رو و   همه چیزش رو خلاصه اورده بود تو حمام در  این مدت و  یک گوشه گذاشته بود و هر وقت میبردمش حمام مثلا قابلمه اش رو اب  می کرد  می پاشید روی  من و کر  کر میخندیدم یا با هم از توی  یک تشت بزرگ مثلا ماهیگیری  میکردیم .یک بار هم نشسته بود تو کامیون من باا ون  وضع و قیافه!! هلش  می دادم و غش میکرد از  خنده .  خلاصه یک دنیا اسباب بازی بود که باید تمیز شسته میشد و خشک میشد در افتاب و  تازه میرسیدیم به وسایل اضافی  داخل حمام . همسر با چشم های  گرد به من نگاه می کرد که هن و هن کنان از  حمام می اومدم بیرون و  وایتکس بر می داشتم ..بعد کف شوی  حمام ..دو دقیقه دیگه اش  پلاستیک بزرگ  ..خلاصه  مثل این کارتن ها  وسیله بود که از  در به بیرون پرتاب  می شد و  صدای  دلنشین گریه یک فروند پسرک تپل کپلی که می گفت وسایل من رو نفروش!!! بذار  همین جا باشن .نبرشون بیرون. من با چی بازی  کنم !! بهش میگم مادر من! بچه های مردم تو  حمام کتاب  حمام دارند  شما  کامیون  حمام داری اینجا!! کامیون گنده رو من دوست ندارم بذارم اینجا بمونه ..بعد  دیدم سطح ارتباطمون به هم نیمخوره .یک کم سطح کلام رو اوردم پایین!! و نشستم روبروش و  صدای گریه کردن نی  نی   در  اوردم ..یهو ساکت شد گفت چی شد مامانی  جون. چرا گریه میکنی ؟ گفتم من نیستم که عزیزم..صدای  کامیونت هست ..داره غصه میخورذه چرا دور  از  دوستاش  هست ..همه ی  ماشین های  تو  الان خشک و  با لباسای  گرم تو  کمد  خوابیدن این سردش  شده داره میلرزه گریه هم میکنه میگه من نمیخوام تنها باشم . خب  تو  هم که دوستش  نداری  مامان جون وگرنه میبردیش  تو اتاق و تو کمد میذاشتیش ..بدو بدو رفت و کلا یادش رفت قضیه چی بود اصلا!!منم دنبالش که نه بذار  اول بشورمش بعد خشک شه اونوقت ببرش  تو اتاق ! خدایا عجب  غلطی کردیم ها ...خلاصه راضی شد روی  پلاستیک بخوابه اون شب  کامیون تا فردا شسته بشه .یک روز  هم کمد رختخواب  ها رو مرتب  کردم..بعد کمد لباس های  خودم و  کشوهای  پسرک رو و تمام اسباب  بازی های نیمه شکسته و  خراب رو انداختم  تو یک گونی.شما الان فقط دقت کم اولویت من رو ..تازه وقت  هم ندارم مثلا!! کمد بزرگ داخل اشپزخونه رو و  کمد مدارک خودمون رو!! به قول همسری  من نمیدونم الان مهمون ها  میخوان پاسپورت تو رو ببینند چند بار مهر خورده که اینطوری  افتادی به این کارهای  غیر ضروری! منتهی  خب  ایشون هنوز بعد از  این چند سال درک نکردند که من  تا گیرهای  ذهنیم باز  نشه نمیتونم کار  کنم و این چند محل دقیقا مکان های  گیردار ذهنی  من بودند . آها راستی  دکور  سنتی رو هم تکمیلش کردم و الان ی چراغ سه فتیله ای با یک دیزی سنگی  قدیمی روشه و  روی  صندوقه هم که قبلا براتون گفتم هم  استکان های  دسته نقره ای جهیزیه  مادر بزرگم با  چند تا ظرف برنجی قدیمی جام مانند هم هست .

تا الان هم  دسر رو اماده کردم.نظرم روی  ذسر خرده شیشه بود ولی  متاسفانه واقع بینانه که فکر  کردم دیدم فرصت نمی کنم چون شیر عسلی  هم نداشتم خلاصه ژله 5 رنگ درست کردم و آی  بابام در  اومد  هی صبر  میکردم یک رنگش ببنده هی اونم دیر می بست تازه من غلیظ درست کردم موادش  رو که زودتر  قال قضیه کنده شه! البته نتیجه خوب شد و الان فقط تزیینش  مونده .

تصمیم هم این شد : قورمه سبزی  – ته چین گوشت و بادمجون -  کشک و بادمجون – سوپ جو .سالاد فصل .ماست و لبو  -ماست و خیار و دسر ساده . البته کیک پرتقالی برای  عصرونه   هم درست میکنم اگر وقت شد. . میوه و اینا هم هست . باز هم میگم اگه به خودم بود همون قورمه سبزی  با سوپ برای بچه ها  کافی بود  ولی صمیم  جان   دهن گشادش رو باز کرد و از یکی از مهمون ها چند شب قبل پرسید راستی  ته چین بادمجون دوست داره شوهرت که همه گفتند آخ جون!! ته چین بادمجون !! یکی گفت آخ جون کشک و بادمجونم که قبلا گفت درست می کنم براتون  و  من با نیش  یخ بسته!!! نگاه کردم و گفتم خدا از  هم تون قبول کنه واقعا!!!! بعد هم یک صمیم تخس  ته شکمم نشسته میگه وا!! پس من کی  هنرهام رو رو کنم تو این خونه!!؟ همچین بزنم تو دهن این یکی  که ...

ممنونم از  همتون برای  ایده های  خوبتون و واقعا چقدر  الان انتخاب  های  من به ایده های  فرنگی و  شیکان پیکان شماها نزدیک هست!!! بخوره تو  سرم این نظر خواستنم!! دموکراسیت تو حلقم صمیم!

راستی به سلامتی  دوره دوستانه مون هم افتاد خونه ی ما جمعه .آ ش رشته  رو جاری  مهربونم گفت درست میکنه کلا برام و میفرسته خونمون . سیر داغ و  نعناهاش و  سبزیش و اینا رو مامان جون درست کرد و آماده فرستاد .  حبوب رو هم  نم میکنم از  امشب  فقط  می  مونه بشینم اول یک سه چهار  تا خرمالو بزنم تو رگ این دلم باز شه یخورده بعد شروع به کار  کنم ....من با خرمالو زنده ام  زمستون ها . ...بعد از  همسری و پسرک اولین  چیزیه که روش  تعصب  دارم اساسی!

نظرات 42 + ارسال نظر
فلفل شنبه 26 اسفند 1391 ساعت 22:36

آیکون بغل حتا

parisa پنج‌شنبه 16 آذر 1391 ساعت 02:25

salam.lotfam maro link konin ma ye taze varedim.hich dusti ham nadarim.va komak ham mikhaim
parisakhatun va elyasmirza.roomfa.com
merci


مهنوش چهارشنبه 15 آذر 1391 ساعت 01:36

عاشششششششقتتتتتتم با این نوشته های خوشملت.

reza سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 16:19

سلام من همیشه به مادرم در تمیز کردن خونه مخصوصا قبل و بعد مهمونی کمک می کنم باوجود اینکه 20 سالمه ولی افتخار می کنم چون خدا گفته احترام بگذارید.
اینجا همه خانوم بودن خجالت کشیدم نظر بزارم برای منم دعا کنید

آفرین به شما اقای محترمی که اینطور هوای مامان رو دارید .
بای به شما افتخار میکنه حتما .

maryam uae سه‌شنبه 14 آذر 1391 ساعت 11:34 http://sendrela209.blogfa.com/

اون مساله باز شدن گره های ذهنی رو با تمیزکاری جاها مخفی که مهمونا نمیبینن منم هم دارم به نظر من بده اخه وقت تلف میشه واسه تمیز کردن جاهایی که تو دید مهمانه ولی کاریش نمیشه کرد خخخخخخ

مامان رقیه دوشنبه 13 آذر 1391 ساعت 10:16 http://pooyaye-maman.niniweblog.com

سلام دوست جونم کجایییییییییییییییییییییی(بااکوبخونش) بابا زود بیا بگو مهمونی چطور بود منتظریم ها

تسنیم یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 11:36

اخه اینا که گفتی تمیز کردی واقعا هیچ ربطی به مهمون نداشتتتتتتتت!!!! ولی خب چون باعث میشه آرامش روحی داشته باشی خوبه عزیزم.
مطمئنم مهمونیت به بهترین وجه ممکن برگذار میشه و بهتون خوش میگذره

سمیه یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 11:25

سلام صمیم جان
من بیشتر از یه ساله نوشته های زیباتو میخونم و لذت میبرم
واقعا قلم توانایی داری
بی معرفتی بوده که کامنت نذاشتم نه؟
ندیده خیلی دوست دارم
و خیلی بهت احساس نزدیکی میکنم
راستی منم کارمند دانشگاهم و اتفاقا کرد هم هستم!
خوشحالم یه چیز مشترک با تو دارم
خوشبخت و خوشحال باشی

~مریم~ یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 09:39

خسته نباشی صمیم جان. راستش منم همیشه باید کشوم اینا مرتب باشه، بعد به کارای دیگه برسم. واقعا" ذهنم آروم می شه. چه غذاهای خوشمزه ای. مطمئنم مثل همیشه خیلی خوب می شه. کلی انرزی مثبت

زهرا یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 04:14 http://az-be.persianblog.ir

جالبه که من از قبل از ازدواجم روی دسشویی و سینک ظرفشویی و اجاق گاز حساس بودم!! یعنی امکان نداشت مهمون داشته باشیم و اولین جایی که من میرم سراغش، دسشویی نباشه! و دقیقا هم معتقد بودم دسشویی جایی که همه میرن و تمیز بودنش نشون دهنده تمیزی خانم خونه است!! الان اینجا، تو یه کشور دیگه و با یه زندگی دانشجویی، این روحیه رو حفظ کردم!! کافیه مثلا دو نفر قرار باشه بیا خونه مون کیک و چای بخورن، اولین کاری که می کنم شستن و تمیز کردن دسشویی! حالا جالبه که چون توالت ها فرنگی واقعا تمیز!!! و مشکلی نداره آ ولی خب من دست خودم نیست ایشالله که خوش می گذره به همه

ترگل یکشنبه 12 آذر 1391 ساعت 03:07

سلام صمیم خانوم.من به تازگی با وب شما آشنا شدم. واقعا حرفاتون به دلم نشست.من از این دست وبلاگای خونوادگی زیاد خوندم اما وب شما فرق داره.شما به دنبال به رخ کشیدن داشته هاتون نیستید برخلاف عده ای که هدفشون از ایجاد وب یک سری عقده های درونی است.بگذریم.پست لقمه های کوچک خوشبختیتون عالی بود.قلمتون هم حرف نداره.اینقدر انرژی مثبت گرفتم که میخوام نکته هایی که خیلی تاثیرگذار بود رو یه گوشه ای واسه خودم یادداشت کنم البته با اجازه شما. امیدوارم همیشه سالم و شاد در کنارخونوادتون باشید.

محیا شنبه 11 آذر 1391 ساعت 19:05 http://litany.blogfa.com

پست جدید گذاشتم

سمیه مامان احسان شنبه 11 آذر 1391 ساعت 17:00

فک کنم تا حالا دیگه همه هنرها و سلیقه‌ات در خونه‌داری را رو کردی! خسته نباشی
ممنون که با حوصله کامنتم رو جواب دادی
منم وقتی مهمون دارم یهو دیدی شروع کردم به برق انداختن بالای یخچال و زیر کابینت! اما چند بار که استرس دیر شدن غذا اومده سراغم دیگه تصمیم گرفتم این گیرهای ذهنی رو با روش ذهنی باز کنم تا یدی!

عسل اشیانه عشق شنبه 11 آذر 1391 ساعت 11:35

تو همیشه و در هر شرایطی شیکان پیکان هستی عزیزم. ولی خب مهمونی دادن واقعا دنگ و فنگ داره مخصوصا اگه مثل من بچه کوچک داشته باشی و سالی یه بار خونه ات رو تمیز کنی!

ارزو شنبه 11 آذر 1391 ساعت 10:07 http://hant83.blogfa.com

عزیزم از الان جا بگیرم عروس نمی خوای برات بزاریم کنار آخه همچین مادر فهمیده و با فرهنگی خیلی کمه آدم از کجا پیدا کنه ؟این پسرکی که تو داری تربیت می کنی ماشاله باید خیلی با فرهنگ باشه خدا حفظش کنه
ولی عروس خواستی ما داریم بیا پیش خودمون

خاموش شنبه 11 آذر 1391 ساعت 10:01

سلام صمیم جون من اسمم فریده است خیلی دوستدارم وبلاگ داشته باشم ولی متاسفانه یاد ندارم درست کنم راستش من ۳۱سالمه واز پارساله که ورزش میکنم اول خیلی جمع وجور شدم یهنی همه مگفتن وتا ماه رمضون رویهمرفته یعنی از مهر ۹۰تا مرداد۹۱ دوازده کیلو کم کم کردم یعنی از ۹۱رسیدم به ۷۹ بعد تا لالان برام یکسری مشکلات پیش اومد که شروع به پرخوری در کنار ورزش کردم ودوباره به ۸۴ رسیدم وتکون نمیخرم وبا اینکه میخوام نخورم خیییلییی گرسنه میشم ومیخورم البته بگم ها یه ۲۰روزی میشه که مشکلاتمم کمتر شده ولی میل خوردنم ادامه داره والبته ۶سال پیش من از ۱۰۰در عرض یک ونیم سال رسیدم به ۷۰یعنی ۳۰کیلو کم کردم الان نا امیدم برا همین این سوالا رو ازت پرسیدم

تو چقدر خوب وزن کم کردی ..افرین ..مهم تر از همه زمان اروم و ژیوسته اش بوده نزدیک یک سال ..
خب به نظرم الان خودت میدونی یک مشکلی یا اضطرابی احتمالا بوده در اطرافت که به تو سرایت کرده .البته اینم بگم که ایست وزنی طبیعی هست و باید ادامه داد فقط . من بارها بهش برخوردم و بدون اینکه بخوام بهش فشار بیارم از کنارش با حوصله و ثبر گذشتم .
میخوام نخورم ..این خیلی برای بدن مفهوم نداره .بدنت باید به اندازه ای که دلش بخواد بخوره ..ببین من خودم یک روز ۵ تا نون خامه ای خوردم ..!!!! دلم هوس کرد .. هول و ولع هم نبود ..میلم کشید به دو ت ا و بعد تا شب سه تای دیگه هم خوردم ..به نون خامه ای (ما بهش میگیم نارنجک) گفتم عزیزکم برو و حسابی بهم کمک کن خوش هیکل بشم .خب حداقل عذاب وجدانه رو نگرفتم و تو سر خودم نزدم...الان من صبحانه رو حتما میخورم . ناهار قبل از یک و شام حدود ۷ تا ۷.۳۰ و اکثرا تنهایی. خب ساعت بقیه به من نیمخوره ولی این تنظیم ساعت خیلی کمکم کرده .
ناامید نباش .بدن تو با سربلندی امتحاناتش رو ژس داده . دوباره شروع کم و روی دو کیلو دو کیلو تمرکز کن . نگو میخوام ۲۰ کیلو کم کنم .بگو تا ماه بعد دو کیلو لاغرتر شدم .اصلا بشین برای همه تعریف کن یا نه برای خودت که آره نمیدونی از آذر تا بهمن چطوری دو کیلو رو کم کردم و انقدررررررررررررررر راحت بود ..انقدررررررررررر خوش گذشت ..مغزت تفکیک نمیکنه کدوم راسته کدوم آرزو ..فقط باور میکنه چیزی که بهش بگی و تکرار کنی براش ..

مراقب روحت باش بیشتر از جسمت ..
بوس .

بهناز شنبه 11 آذر 1391 ساعت 00:58 http://http://yaldavsorosh.blogfa.com/

ازت خیلی خوش میاد همش بهت سر میزنم. الان هم که پیام میدم منم همین دغدغه پذیرایی از مهمون رو دارم البته نه برای الان برای شب یلدا. مخم داره می پوکه از بس لیست جدید بهش اضافه کردم آخه تازه رفتیم به خونه جدید. هم میخوام شام خونه نو رو به فک و فامیل خودم و همسری بدم و هم اینکه با جشن تولد دخترم یکی برگذار کنم . یه مهمونی با دو تا کادو
همیشه خوش باشی عزیزم

سحر جمعه 10 آذر 1391 ساعت 22:43

دقیییییییییق عین تو اول میرم سر وقت حمام بعد کمدها کشو و حتی کمد رختخواب و دقیییییق حرف آقای همسر رو همسر بنده نیز میگویند
ولی همین مهمونی ها بهانه ای میشن که یک خونه تکونیه عیدانه! انجام بگیره:دی
ایشالا مهمونیت به بهترین شکل و غذاهات خوشمزه ترین غذای دنیا بشه صمیم عزیزم:)

asal جمعه 10 آذر 1391 ساعت 22:00 http://www.excellent-far.persianblog.ir

اپم بیا به من سر بزن

رسپینا جمعه 10 آذر 1391 ساعت 21:56

برات ارزوی موفقیت وروسفیدی میکنم درمیهمانیت...کمک خواستی درخدمتم عزیزم

مریم جمعه 10 آذر 1391 ساعت 21:17 http://meria.blogfa.com/9109.aspx

دوست دارم یکی از خواننده هام باشی...
واقعا نمی دونم چرا ولی دوست دارم منو بخونی...

asal جمعه 10 آذر 1391 ساعت 19:28 http://www.excellent-far.persianblog.ir

زهرا جمعه 10 آذر 1391 ساعت 16:23 http://alivzahra.blogfa.com

سلام خانومی خونه خوبیی؟خسته نباشی خدا قوت خواهر جون با سلیقه
چرا به وبلاگم نمیای؟
دوست داری لینکم کن باشه؟

ریحان جمعه 10 آذر 1391 ساعت 12:46 http://bame87.persianblog,ir

پس پست بعدی کلی عکس میذاری... خوش بگذره و همه چی عالی ایشالا..

ندا جمعه 10 آذر 1391 ساعت 03:49

سلام صمیم جونم
امیدوارم مهمونیت خیلی خوب و باب میلت گذشته باشه .
منم عاشق مهمونی دادنم هربار میگم ایندفعه راحتتر میگیرم همه چی رو اما باز اونایی که دوست دارم بپزم چند نوع میشه ولی کییییییف میکنم با آشپزی و کیک پزی

افسانه پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 17:40

سلام صمیم جان.....من یه چند باری مطالب وبلاگت را خوندم....از لحن صحبتت خوشم می آد آخه خودمم این تیپیم....
مطالب تربیتیت را خوندم خیلی خوب بود منم یه پسر 3 و سه ماهه ساله دارم که خیلی تربیتش برام مهمه....خیلی از کارهایی که گفته بودی یا حالا به ذهن خودم رسیده یا مشاور گفته و جسته گریخته انجام دادم...
ولی یه مشکلی دارم ببین شما راه حلی داری جون مشاورم چیز خاصی نگفت....3 ماهه می خوام جوجمو از پمپرز بگیرم نمیشه اصلا عین خیالش نیست جیش کنه یا اه کنه نمی گه حتی برای شستن مقاومت می کنه..من همیشه تشویقش کردم....براش پاستیل دادم با هر بار چیش....ستاره دادم ولی هیچی....دادم لباساشو بشوره....یا تو حمام 3 دقیقه صبر کنه تا برم بشورمش....عصبانی هم شدم دیگه....اصلا مقاومت می کنه ببرمش دستشویی....خیلی دوستم داره همش اینو بهم میگه ولی کار خودشو میکنه......صواب داره اگه کسی راهنمایی داره ممنون میشم دیگه کم آوردم...

فرزانه پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:02

الهی بگرررررردم...
خسته نباشی مامانی صمیم کدبانو...
الان که دارم مینوسم میدونم که در حال خوردنه عصرونه هستن مهمونای عزیزت...
کاش منم اونجا بودم یک شکم پر دست پخت صمیم میخوردم!!!
مطمئن هستم تا الان مهمونی با شکوه برگزار شده...
منتظر سوتی های احتمالیه مهمونی هستیم ...

فلرتیشیا پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 16:01 http://dream-land.blogfa.com/

خسته نباشی دختر! بالاخره یکی رو پیدا کردم که اولویت تمیز کردنش مثل خودمه. دقیقا اول اون جاهایی رو اساسی تمیز می کنم که فقط خودم می بینم و رفته رو اعصابم و قرار نیست مهمونها ببیننش! البته همیشه سر این قضیه کلی وقت کم میارم.
کامیونه رفت پیش دوستاش بالاخره؟!

با کله هم رفت پیش دوستاش !!

مینای امیر پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 12:25

صمیم جونم سلام
ببخشید اگه کامنتم ربطی ب پستت نداره
من قرار بود درباره مشکلم برات میل بزنم و ازت راهنمایی بخوام اما مشکلاتی پیش اومد ک نشد
حالا کمکم کن زندگیم واقعا بسته ب راهنمایی بیطرف شماست
چند ماه دیگه عروسیمه اما بین منو شوهرم داره فاصله میفته
ما خیلی عاشق همیم اما شوهرم میگه تو گوش ب حرفم نمیدی
میگه هرچی من میگم بگو باشه البته اضافه کنم منم ی وقتایی زیاد غر میزنم و از همه چی ایراد میگیرم اما تو بگو درمقابل حرفش ک میگه آرایشگاه اونجایی برو ک من میگم من چکار کنم؟
بعدم من زیاد فکروخیال میکنم و شوهرم همش میگه غصه نخخور فقظ ب فکر من باش ب حرفای دیگرون اهمیت نده غصه ی اتفاقایی ک معلوم نیس چی میشن رو نخور
نمیدونم تونسم منطورمو برسونم یا نه؟ تو ک همیشه انرژی مثبتی بگو چکار کنم؟چ جوری ریلکس باشم واز حساسیتم کم کنم؟ در مقابل بعضی حرفای شوهرم ک تحملشون برام سخته و حقمه چه برخوردی بکنم؟؟
شرمنده ک اینقدر ظولانی شد
منتظرم کمکم کنی

مینا اینطوری که من نمیتونم چیزی بگم .اخه از تو و بخصوص همسرت چیزی نمیدونم. وقتی پسری به دختر میگه ارایشگاه اونی که من میگم خب باید ببینی گیرش روی هزینه ارایشگاه هست یا مثلا مطمئنه که کار فلانی خوبه.البته باز هم بگم مردها رو چه به ارایشگاه انتخاب کردن برای عروس باز هم ممکنه مثلا از انتخاب ارایشگاه نامزدی و مهمونی های دیگه راضی نبوده گفته یک پیشنهادی بده . هر چی من گفتم بگو چشم دیگه از اون حرفاست ..تو چند سالته ؟ همسرت چند سالشه ؟ ببین تا بیس خونوادگی ادم ها رو ندونی نمی تونی در موردشون حتی حرف بزنی . اینکه به فکرحرف دیگرون نباش رو کی میگه ؟ یک مرد عاقل یا یک تازه داماد که جونش به لبش رسیده از بس دختره چشمش به دهن این واونه ؟ مطمئنا غصه نخور و به فر خودمون ( نه من ) باش پیشنهادات خوبی از طرف همسرت هستند . وقتایی که مخالفت میخواهی بکنی نرو تو شیکمش ! اروم و ملایم. با منطق و در موقع مناسب . خیلی هم گوش به فرمان بودن کارساز نیست . عادت های بدی به مرد میده .
یک چیزی یادت باشه . اصل عروسی و مهمونی ها ومراسم بخاطر چیه

آرزو پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 08:59

صمیم جان
سلام
انشاالله مهمونی به خوبی برگزار بشه. ولی ناقلا تو به بهونه ی مهمونی یه خونه تکونی حسابی می کنی . آخه عزیزم مهمونا که دیگه حموم و داخل کمدات رو نمی بینن. ولی عوضش بعد از مهمونی به قول عسل خانوم آشیانه ی عشق هم یه خونه ی تمیز داری و هم یه مقدار غذا برای فردا که نخوای آشپزی کنی . منم عاشق فردای مهمونیامم.

نور پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 08:08

سلام صمیم جون...خدا قووووووووت حسابی...
فقط اومدم بگم من کماکان هر روز اینجا هستمااااا ولی نظردونم خشک شده نمیدونم چرا...

مامان نیکان پنج‌شنبه 9 آذر 1391 ساعت 02:13

صمیم هنرمند کاش عکس غذهاتو میذاشتی حداقل یکم فیض ببریم
طعمش رو که نمی تونیم بچشیم

نوا چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 23:44 http://navaomom.persiablog.ir

هلاک این گیرهای ذهنیت شدم منم دقیقا وقتی مهمون خیلی جدی دارم باید یک خونه تکونی مفصل بکنم وهمسرم همیشه میگه آخه کی میخوادبیادتو کمدلباساراببینه بعد هردفعه چیزی پیش میادکه مهونای عزیز به یک جاهای محیرالعقولی سرک بکشن مثلا جوراب بچه رابخوان روی ایوون بندازن روبندخشک بشه یامن چوبلباسی ازتو کمدبیارم که چادرشونو بزارن یا گلسربچه شون میفته زیرتخت بچها و...

آخ نگووووووو

لیا چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 23:23

سلام صمیم جونی...وای عاشقتم دیگه...خدا قوت عزیزم...انشالله که مهمونیت خوب و قشنگ بر گزار بشه..همونجوری که خودت میخوای...
موفق باشی خانمی

معصوم چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 21:59

سلام صمیم جونی.مرسی هانی جون که به کامنتم جواب دادی(کلا ذوقمرگ شدما یعنی).ان شا ا... دفعه ی بعد بیشتر مزاحم شهر قشنگتون میشیم.ان شا ا... مهمونی هم بهتون خوش بگذره و مثل همیشه بمب انرژی باشی عزیزجون.بسیااااااااااارررررر دوست میدارمی .

دزی چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 20:41 http://littledragon.persianblog.ir

چقدر کار کردی خدا، خسته نباشی. می بینم اون وسط مسطا با پسری هم سر و کله می زنی واقعاً خسته نباشی. امیدوارم مهمونی خیلی خیلیخوب برگزار شه و خستگیت در بره.

لیلی چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 20:25 http://leiligermany.blogsky.com

در خونه رو هم رنگ کنید.
شیشه ها و لوستر رو هم پاک کنید.
پشت کمدها رو هم گردگیری کنید
آخه هر چی کار بی ربط به مهمونی بود شما داری انجام میدین من هم چند تا کار بی ربط تر پیشنهاد دادم

نانی چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 19:23 http://chapkhooneh.blogfa.com/

دل سوزوندن هنر نمی باشد می خوای دل ما رو بسوزونی خدا دلتو بسوزونه با اون شوهر وووو
عقده ای هستی دیگه کاریش نمی شه کرد
بعضی ها وبلاگو کردن عقده گشایی تعریف از کیک پرتغال درست کردنو خدا جای حق نشسته

خانمی چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 19:09 http://monastories.blogfa.com

صمیم فکر کن مهمونها بیان مهرهای پاسپورت رو ببینن!

مهمونیت حتما خوش میگذره

آتوسا چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 18:51

خوش باشیییی و ایشالا همه چی عالیی برگزار شه . سعی کن قبل از اومدن مهمونا حتی اگه کارات تموم نشده بود ... یه خرده ریلکس کنی .

نرگس چهارشنبه 8 آذر 1391 ساعت 17:45

سلام صمیم جان،

خسته نباشی. اون مساله باز شدن گره های ذهنی رو خیلی خوب می فهمم. من هم همین جوریم. هم خوبه، هم بد. اما کاریش نمی شه کرد.

اینننننننننننن همه غذا!!! آفرین!

جیگر پسرک که میره کلاس یوگا!!
توصیف حمومتون خرابم کرد اصن یه وعضی!
دم جاکفشی رو هم یه دسمال بکش صمیم جان بی زحمت!
خخخخخ
عاشقتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد