من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

تعطیلات ما..

 

 

 دو روز  تعطیلی  فرصت خوبی بود برای  من و  همسری که دست تو دست هم بریم بازار و بگردیم و بستنی قیفی از تو یک لیوان با دو تاقاشق کوچولو بخوریم  و دستامون همزمان با هم بره تو بسته پفک و  من نگاش کنم ببینم بیشتر از  من نخورده باشه و دستش رو محکم بگیرم توی دستم و  اروم کف دستش رو نوازش کنم  ...چقدر  این فرصت های کوچولوی  بین هفته رو دوست دارم ..روز  عید  سهیل رو دعوت کردم ناهار  بیان پیش ما  ..خانم داداشم انقدرررررررررررر بامزه است که وقتی  حرف میزنه و  این لهجه ها ی  مختلف رواجرا میکنه همسری  چشم ازش  بر نمیداره و  یکهو شلیک خنده اش توی فضا پخش میشه ..میدونی  من واقعا عاشق  خنده ای  بلند همسرم هستم.اینطور وقت ها یعنی خیلی چیزها روبراهه ..ذهنش  ارومه ..و من هم حس بهتری دارم. دلتون نخواد مرغ کبابی درست کردم چون سهیل و خانمش  رژیم دارن  و بعد این مرغی که لای  توری روی گاز  کبابی شده بود رو با کمی رب سرخ کرده و  ابلیمو گذاشتم بپزه..دو ساعت کامل روی  گاز  پخت و پخت  و نهایتا با حمله سهیل به قابلمه و تهدید اینکه ساعت 3شد یا  ناهار رو میاری  بخورم یا الان خودم یک فکری به حال خودم مکینم!!(= کلا از یخچال خداحافظی کن صمیم !!). خب  من چکار  کنم که به زنگ زده میگه ساعت 11 هست و تازه داریم صبحانه میخوریم !! منم فکر کردم دیرتر  ناهار بیارم بهتره .. 

 

بعد رفتیم بیرون تا برای  خانم سهیل  یک لباس مجلسی اسپرت بگیریم ...نتیجه اش  این شد که با یک پلاستیک خرید حاوی کفش مهمونی  خوشگل برای  ایشون برگشتیم ..صلاح رو براین دیدیم که امشب  کفش بخریم چون کفشش خیلی  خوشگل بود به نظر من و خودش . بعد شب رفتیم دلتون هوس  نکنه کنتاکی  . این بچه هم اینقدر  گرسنه بود  هی  هر  دقیقه میرفت پشت میز  از  خانومه میپرسید  غذای  من روکی میاری سر میز ؟  ما هم عرق هامون رو پاک میکردیم. خداییش  خیلی  کند بود کارشون  یعنی  نمیدونم چرا بر خلاف  خیلی  جاها از قبل  تکه های  اماده شده تو فر  نداشتند ووقتی سفارش  میگرفتن تازه میخواستن مرغ رو سوخاری کنند که حداقل  20 دقیقه طول می کشه هر بار ..میدونم سالم تر و تازه تره ولی خب  ادم وقتی  میره اونجا حتما تا جایی که تونسته قبلش  راه رفته و گردش  کرده و  توان انتظار  این مدلی  نداره دیگه!!! پسرک  دفعه آخر بلند شد  رفت روبروی  خانمه ایستاد ..تا زانوش  بود قدش ..و  بلند گفت من با شما حرف زدم خانوم..غذای  من چرا حاضر نمیشه ؟ طفلکی  تند  تند  رفت گفت زودتر  غذای  اینا رو بیارید  بچشون داره  اذیت!! میشه!! وقتی  غذا رو اوردن  با صدای بلند  میگه : خدا جون مرسی که  غذامون حاضر شد!!!  من دیگه زیر میز بودم از دست این بچه و  خنده های  بقیه ... تازه به آقاهه گفت  با آسانسور برام سوسیس(سس)  که  تند نباشه بیارید لطفا!!( دیده بود   غذا رو با بالابر  میاوردن فکر  کرده تو اون سس  میذارن  براش  میارن پایین .. بعد هم اضافه کرد سوسیس (سس )  تند  دلم دردمیگیره اقا .  

فرداش کله صبح ساعت 9 رفتیم  یک پاساژ دیگه . این یکی بزرگتر بود و وقت بیشتری  میگرفت از ما . خب  نتیجه این شد که کماکان لباس اسپرت نخریدیم و من یک کیف  خریدم. بعد  خانم داداشم هم یک کیف  کوچولوی  مهمونی  گرفت . یک دامن لی  میدی    هم  تو سیاه و سفید دیدم که همسری خیلی  خوشش  اومد و وقتی پرو  کردم  گفت عالی شدی . من و خانم داداشم هم خوشحال اومدیم بیرون تا ویترینش رو بیشتر  ببینیم و  همسری حساب  کنه . یعنی وقتی  من خوشحال برگشتم به همسری  نگاه کردم و یکهو دیدم دستش  خالیه و  پلاستیک خریدی هم وجود  نداره توی  دستش  وا رفتم ..با خنده میگه فروشندگی و احتارم به مشتری بلد نبود ..دوست نداشتم هدیه ای که برات میخرم از این آدم باشه .فکر  کنم  همسری  گفته  جای تخفیف  داره ؟ اونم  بی ادبانه گفته خوبه  مثلا بگم هشتاد تومن بعد با تخفیف بهتون شصت و  پنج بفروشم  و خوشحال برید بیرون ؟ همسر  هم خیلی  ناراحت شده و گفته بذارید سر  جاش ..از شما  هرگز نمی خرم . آقا  من هم از  اون ساعت هر  یکربع با صدایی  سوزناک میگفتم  دامنم.....دامنم ... خانم داداشم هم به همسری  میگفت  وای ..دامنش ....دامنش ...  میدونی  کل اون مجتمع خرید رو زیر پا گذاشتیم مدل و رنگ و  سایز  اون دامن نبود که نبود ..خیلی شیک بود ..بسیار  من رو کشیده تر و زیباتر  نشون میداد ...اخرش من گفتم عزیزم من کاری  ندارم..سهیل رو میفرستی فردا بره بخره از  یارو .. اونو که نمی شناسه ... همسری  هم هنوز  داره فکر  میکنه ببینه دلش  میاد این کارو بکنه یا نه ... 

 

 ظهر  اومدیم خونه ما و  یک چیز بگم باورتون نشه ..خوشمزه ترین ناهار  این روزها رو خوردم...خانم سهیل گفت موافقید آبدوغ خیار  بخوریم ؟ نمیدونید چشم های  این همسری  چه برقی زد .از بس گرمش  شده بود ..دلتون نخواد اونقدررررررررررررر  خوشمزه شده بود  و اونقدر  چسبید که حد نداره ..مرزه و  نعنا و  بوی  مست کنند ه خیار و ماست و  دوغ و  تکه های  یخ و ...یک خواب  دلچسب بعدش  زیر کولر ..یاد بچگی هامون افتادم..مامانم خیلی درست میکرد اون موقع ها . توش  نون ریز میکردیم و  مثل ابگوشت میخوردیم..الان اگه جایی بگی  ملت میگن وا!! بیچاره ها !! نون توی دوغ میزنن میخورن.!!!.نمیدونن که چقدر  خوشمزه هست .     

عصر دوباره رفتیم دنبال ادامه خرید  پیراهن اسپرت مجلسی!!  نتیجه سه ساعت گشتن ما شد  خرید یک شلوار خوشگل  اسپرت  برای  من و یک تاپ زیبای  کاراملی  قهوه ای باز هم برای  من !!! این همسری دیگه خیلی  مهربون شده بود.البته من هم برای  عیدش  براش یک عالمه باقلوای  خوشگل و  یک عالمه مغزهای  مقوی و خوشمزه  و مویز برای  کم خونی اخیرش  گرفته بودم .  شام هم مامان جون برای  مامانم اینا یک  قابلمه گنده  دمی گوجه درست کرده بود و رفته بودن اونجا چون مامانم عاشق  دمی   گوجه های  مامان جونه . ما هم شام رفتیم و  بنده از  ذوق  سایز  جدید و برای به باد ندادن زحمات  خودم و  کور نکردن ذوق  همسری  شام نخوردم و  یک کوچولو از  ته دیگ نرمش  خوردم که دلم هوس  نکنه بعدا . بعد هم قرص های  جوشان ویتامین و آهن و اسید فولیکم رو خوردم و  البته زینک رو هم قبلا ظهر  خورده بودم. من این روزها به خودم توجه می کنم..خیلی  حالم خوب وبهتر هم شده ...دیشب  فشن  شو  داشتم موقع شام خوردن همسری .اخه اون پلو گوجه دوست نداره و  مامان جون رو که رسوندیم  برامون کوکوی  سیب زمینی که من نمیدونم چرا هیچ وقت کوکوهای من به خوشمزه گی  اونا نمیشه بهمون داد .م ن هم همه رو برای  همسری  اوردم و وقتی  داشت شام میخورد  هی  میرفتم تو اتاق  لباس ها رومدل به مدل میپوشیدم و اونم هی میگفت  خیلی  خوبه ..اوم..با این شلوار  سفیده نمیاد  این یکی ..این عالیه ..اخه میدونید من چند تا لباس  دارم که هیچ وقت تنم نکردم..خیلی هاش  هدیه بوده و  الان با این تقریبا هفت کیلو کاهش وزن و بیشتر سایز ..خیلی  خوشحال میشم که اونا رو میتونم بپوشم.

 شب  موقع خداحافظی  به  خانم داداشم میگم عزیزم هر وقت چیزی  خواستی بگیری بیا با هم بریم ..میتونی روی  من حساب  کنی .همسر ی  میگه آره دیدی چقدر  خوب و راحت پیراهن اسپرته رو خریدی ؟!!!!! (مسخره میکرد  نامرد)  اونم چشمک زد و گفت وای ...دامنش ....دامنش ... آخیش!حال همسری خوب  گرفته شد  تا دیگه ما رو مسخره نکنه....

پ.ن.

دیشب  همسر موقع خواب  بهم گفت یک مراقبه یک ماهه رو شروع کرده. تا الان  یک هفته داشته تمرین میکرده ..روی  ندیدن آگاهانه چیزهای زیبا و دیدنی و  خوش اب و رنگ ...روی  برنگردوندن و تکرار نگاه ... روی  نگهبانی  از روح نگاهش ... از  این که اینقدر  مراقب خودش هست حس ارامش بهم دست داد..خوشحالم حیا  هنوز جزیی از  وجود  مردم ما هست  و با این همه آب و رنگ و  وسوسه های نفس ، راهی به سمت خدا باز هست برامون.خوشحالم این چیزها  تو زندگی  ما برای  ما امل بازی  نشده...اسم این ها رو ازادی و روشنفکری  نذاشتیم هنوز .

برای  همه زنان  و مردان سرزمینم..برای  همه دختران و پسران سرزمینم  ارامش و زیبایی و   اعتقادات با ثبات و زیبا  ارزو می کنم...

 

نظرات 61 + ارسال نظر
نجمه چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 16:54

[ بدون نام ] چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 14:09

شرمنده از کدوم مجتمع اون دامن رو خریدید خیلی دنبال یه همچین دامنی ام که کشیده نشونم بده.ممنون

پروما
سیاه سفید روبروی پله برقی

مریم مامان فاطمه سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 17:06

سلام عزیزم..ممنون بابت راهنمایی هات و توضیحاتی که دادی..
انشالله که همیشه شاد و خوش باشید ...و مثل همیشه در کنار همسر و پسر گلت روزها رو به خوبی پشت سر بذاری..
دوستت دارم
منتظر پستهای جدیدت هستم
بوس

گلی دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 15:23

چقدررررررررر هم که خرید به خانومها انرژی میده و حالشون را خوب میکنه و خووووووووووش میگذره....همه پستهای این وبلاگ را خوندم برام خیلی جالب بود و لذت بردم...اگه قابل میدونی رمز پست شهریور 90 را بهم بده...خیلی ضد حال بود پست هایی که عکس گذاشته بودی و بعدش برداشته بودی را حالا من میدیدم ...همون هاله داره را برام بفرست تا منم یه عکس خوش تیپ پیدا کنم میل بکنم تا برام بفرستی..قبووووله؟؟؟

با این دیر رسیدن هیچ چیز خاصی رو از دست ندادی عزیزم..

مهتاب دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 13:17 http://paezetanhayi.blogfa.com

سلام صمیم جان
همیشه میخونمت ولی اکثرا خاموشم
خیلی قشنگو جذاب مینویسی خصوصا اون لحن طنزت تو حرفات
من اولین باره میخام برم موجهای آبی توی مشهد ازونجاییکه تو مشهدی هستی و یه دفه یه پست گذاشتی راجع به رفتنت به پارک موجهای آبی میخاستم ببینم چه جوریه؟ خوبه؟ باید مایو حتما ببریم یا یه تا÷و شلوارک کوتاهم میشه؟یکم اطلاعات راجع بهش بدی ممنونتم عزیزم

نه عزیزم فقط مایو ..
من که تاپ و اینا ندیدم ولی تنوع مایو بسیارررررررررر

پرسیدی خوبه ؟ خب اگر اهل هیجان هستی و اینا اره عالیه
یک جور تفریح بامزه هست
من چون عاشق اب بازی هستم خیلی دوست داشتم
همهمه صداها و صدای امواج آب و جیغ و شادی و خنکی هوا و ..امتحانش کن حتما

ستاره دوشنبه 6 شهریور 1391 ساعت 09:46

واوییییییییییلااااااااااااااا

صمیم جون الان لینک وبلاگ قدیمیت رو دیدم

فکر کنم این هفته دیگه به حول و قوه ی الهی اخراجم D:

په ری گیان یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 22:13

خریدات مبارکت باشه بانوی لاغر اندام!
راستی من منتظر بودم پست پونزده مرداد رو بخونم. نذاشتی.

ستاره یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 15:59

شما که به سلامتی کمد لباست کن فیکون شد، اون بنده خدا زن برادرت چه کرد؟(همه خریدات مبترک، انشاالله به دل خوش!)

قرار بود لباس مورد نظرش رو براش بیارن
فعلا منتظریم همه !!!!

شمسی خانوم یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 11:18

سلام صمیم جون خریدات موبارک ... ایشالا به عروسی و شادی بپوشی و قر بدی با اون دامنتتت ...دامنتتت

ایول به علی آقا خوشا به حالت اینقد خوشم میاد ازین مردا ...خدا قسمت کنه(چشمک)

واسم دعا کن خدا که صدا خودمو نمیشنوه شاید به حرمت سادگی و پاکی تو منم ببینه دیگه خسته شدم دلم آرامش میخواد

سمانه مترجم تهرون یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 09:12

سلام چقد عنوان پست اهلی ات هستم مرد زیبا بود.ینی تا خوندمش گفتم برم به شوهرم بزنگم و النم میرم.خوندم اونایی رو که جامونده بودم.این پست اخرت هم بامزه بود.عباداتت قبول باشه.مطالبتو برای روزیکه مادر شدم یادم خواهد موند که بخونم حتما.اگه خدا بخواد البته.دوست دارمممممممممم

مریم یکشنبه 5 شهریور 1391 ساعت 02:41 http://saghf.blogsky.com

لذت بردم
مثل همیشه....

ستاره شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 14:35

صمیم مهربان

یک هفته است که دارم آرشیو وبلاگت رو بی وقفه می خونم و الان سرشارم از زندگی و یه عالمه حس های خوب

من که می گم یکی از دلایل این عاشقانه ی آرام زندگیتون (که امیدوارم سال های سال مستدام باشه و مطمئنم که هست) در کنار هزار دلیلی که داره، یکیش همین انرژی مثبتیه که داری تو این وبلاگ به این همه آدم می دی

وبلاگ های روزنگار (به قول خوب خودت)زیاد خوندم اما وبلاگ تو واقعا روزمره نیست. هر پستت انگار به آدم تلنگر می زنه که ببین میشه این جوری هم نگاه کرد...زندگی اینقدرها هم جدی نیست و این که دل پاک و مهربون چه نعمتیه

خلاصه دوست ندیده ی من، نوشته هات باعث شد که من تازه عروس (نه ماهی می شه ازدواج کردم) خوبی های بیشتری رو تو همسرم و اطرافیان ببینم و قدر عاشقانه هامون رو بیشتر بدونم

خیلی چیزها ازت یاد گرفتم و یاد خواهم گرفت صمیم جان

تا حالا این قدر از اختراع وبلاگ خوشحال نبودم:)

قربونت بشم عزیزکم
مرسی
من هم از بچهه ای اینجا کلی چیز یادگرفتم

مریمی شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 13:32 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

وای صمیمکم ..... انقدر خندیدم و خوشحال شدمممممم .... 7 کیلو پرواز کرده و شده یه عالمه انرژی مثبت دور و برت .... چنین باد ! اصلا با این خریدها حاااااال کردم من . چه قدر خوبی تو . وای دامنت ولی ؟ چی شد بلاخره ؟ سه بار از پشت تل برای مامان این پست آخر رو خوندم و یه هفت هشت بار پ . نونش رو ... آخرش مامان پ . ن رو نوشته و زد به دیوار یخچال که جلوی چشمش باشه همیشه .... ممنونم ازت صمیمی .... می بوسمت و نمی دونی و نمی تونی حتی تصور کنی که چه قدرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر دوستت دارم .....

قربونت بشم عزیز دلم
تو همیشه به من محبت داری
به مامان سلام برسون عزیزم
بووووووووووووووووووس

مریم مامان فاطمه شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 12:00

سلام عزیزم..
ممنون از پاسخت..پس انشالله منتظر کامل شدن اون سری پستهای تربیت فرزندت هستم...
و سوال دیگه ام در رابطه با قوانین منزل بود و دادن ستاره ...شما اینو در رابطه با یونا پیاده کردی؟ اگه پیاده کردی میشه راجع به نتیجه اش هم بگی؟
و همین طور بحث تنبیه ها که همون به ازای هر سال از سن بچه یک دقیقه در اطاق...و سایر مباحث مربوط به تنبیه؟ اگه بخوای از تنبیه استفاده کنی به چه روشی است؟
بازم ممنونم عزیزم از وقتی که میذاری و راهنمایی که میکنی..
دوستت دارم..
موفق باشی و پیروز

قوانین منزل مثلا میگه یونا حق نداره همش شان د شیپ نگاه کنه!! نوبتی هست و مامان بابای بیچاره !! اخبار و فیلم هم میخوان ببینن . همین نوبتی بودن و این که فرشته مهربون برای بچه هایی که به بقیه احترام میذارن و نوبت رو رعایت میکنن خودش خیلی کمک میکنه
ستاره رو چندین و چند ماه اجرا کردیم ولی ضعف از خودمون بود که ادامه ندادیم .. یک جورایی مهد هم خیلی خوب براش این قضیه جا نیفتاد و داشت کار خراب میشه که متوقف کردیم حداقل بهتر از بد اجرا کردنش بود به نظرم. همون مدت نتیجه خیلی خوب بود و مهم تر اینکه وعده دادن الکی نباشه و سریع به جایزه برسه بچه. ما هنوز زمان لازم داریم تا حرفی که میزنیم رو سریع به عمل در بیاریم (تشویق و جایزه ) . این از خودمون.

من واقعیتش هیچ وقت از اون تنبیه تو اتاق و اینا استفاده نکردم . یونا اصلا احتیاج به تنبیه خاص نداره و لجبازی ها هم بیشتر مربوط به دوره سنی اش هست تا چیزی که این مدل تنبیه لازم داشته باشه
همین که مثلا بدونه مامانی ناراحت میشه یا چند لحظه سکوت میکنه و دوست نداره اون مقع باهاش حرف بزنه براش سنگین هست . ولی حتما قبلش بهش توضیح میدیم که ما همیشه دوستت داریم منتهی این کارت بنا به این دلیل دوست داشتنی نیست و بهتر بود اینطوری میکردی . توضیح دادن قانون های کوچیک به بچه قبل از مهمونی یا سفر یا هر چیزی خیلی به ما کمک کرد . الان اتاقش رو میدونه باید تمیز کنه ...منتهی هنوز کامل در مورد جمع و جور کردن لباس هاش از رو تخت یا مبل بهش سخت نگرفتیم و خودمون در واقع باید بیشتر عمل کنیم تا یاد بگیره!!!!
کلمات بد و فحش اصلا جایی نداره . از مهد و بچه ها دو کلمه بی شعور و احمق رو یاد گرفته بود و البته از دوبله یک کارتون که متاسفانه جایی مهمون بودیم و دید ..رفتار ما بی تفاوتی بود .کاملا غلیظ میگفت اخمخ بییییییییییییییییشوووووووووووو ...وقتی عصبانی می شد ولی من نگاهش نمیکردم و البته بعدش حتما مجبور بود عذرخواهی کنه و بگه دیگه تکرار نمیشه
عزیز دلم خود من خیلی هنوز در این موردها باید کار کنم ولی حفظ ارامش و خونسردی و ابراز همیشگی عشق به کودک واقعا کمک کننده هست .
میبوسمت
مراقب خودت باش

مهتاب شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 11:59 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com

سلام صمیمی
من به اعتماد تو برای مهرسا یه کمک ناچیز فرستادم.
امیدوارم خدا به همه ما توفیق بیشتر بده

ممنونم.
خود من هم هدیه ای خیلی ناچیز فرستادم
یک هفته بعد خدا ۵۰ هزار برابرش روبهم داد ....
عدد باور نکردنی هست
ولی واقعیت داشت
انشالله

تسنیم شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 11:38

پاراگراف آخرت رو خیلی دوس داشتم صمیم.خدا همیشه چنین مردی رو برات حفظ کنه انشاله.

یاسمن شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 04:12 http://khoneye-kochike-ma.blogfa.com

الهی آمین
چقدر خوبه که اگهمسافرت هم نمیریم اینطور با لذت از روز های تعطیلمون استفاده کنیم . آخه دلم لک زده بود واسه مسافرت و این چند روز تعطیلی هی غصه می خوردم

همراز شنبه 4 شهریور 1391 ساعت 01:32 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com/http://

سلام صمیم جون....وای چقدر یه ادم اینجوری پایه برای خرید رفتن میخوام....حتی اگه برای خودش همش خرید کنه....وای دامنت که خیلی حیف بود....حتما بخرش.....به همسری بگو حالا دیگه این فروشنده ها اخلاقشون عجیب نیست همه از سر سیری حرف میزنن....و بهشون بگو آفرین برای این خود سازی....و آفرین به تو بخاطر اینکه نصف شبی دل پر استرسمو شاد کردی.....

نارگل جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 02:51 http://aftab_zartosht@yahoo.com

سلام خانومی خواستم خبره خوشمو با تو تقسیم کنم امروز برادرم به هوش اومد از شب قدر تا الان تو کما بود بعده عمل به هوش نیومد خیلی نگران بودیم ولی باز توسل کردم و نتیجه دیدم خواستم تو خوشحالی ام سهیم باشین میبوسمت برام دعا کنین تا زود تر بتونه راه بره

خدای من..خیلی خوشحالم از این خبر ..و مهم تر از این حجم بزرگ شادی دل های شما که خونواده اش هستید ..
انشااله هروز به روز وضعیتش بهتر و رو به پیشرفت باشه عزیزم

زهرا جمعه 3 شهریور 1391 ساعت 02:23 http://az-be.persianblog.ir

من هر موقع ایارن می رفتم خرید، مثلا مانتو می خواستم بخرم، کمی رفتم بیرون کفش می خریدم؛ می رفتم کیف بخرم، روسری می خریدم!! هر چی قرار بود بخرم خریده نمی شد و یه چیز دیگه به چشم میومد! اینجا دیگه راحت نمی رم خرید، باید حتما آفی چیزی خورده باشه که اونم چون یه عالمه الباس از ایران آوردم معمولا خیلی باید چیز آنتیکی باشه که بخرمش. اما واقعا هیچی مث خرید نمی چسبه و آدم سرحال نمیاره! حتی با خستگیش. به هرحال مبارکت باشه صمیم جان

یک معلم پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 19:43 http://translationforall.blogfa.com/


به نام خدا
با عرض سلام
از شما دعوت می کنیم از وبلاگ " ترجمه برای همه " بازدید بفرمائید.
هدف ما اینست که جدیدترین مطالب علمی، آموزشی، پزشکی و ... را
که برای عموم مردم مفید است ترجمه کنیم و در اختیار آنها قرار دهیم.
شما می توانید موضوع مورد علاقه خود را پیشنهاد دهید تا در صورت امکان برایتان ترجمه کنیم.
در صورتی که تمایل به تبادل لینک داشتید بفرمائید تا وبلاگتان را لینک کنیم.
موفق باشید.

ریحان پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 17:26 http://bame87.persianblog.ir

گلم عکس خریدات بذار دیگه...نفسی تو آخه...

سلام . خوبی عزیزم. بهت تبریک میگم بابت عشق پاکت. عشق ناب به همسر و فرزند تو این دنیای خاکی کم پیدا میشه.
منم عاشقم ,عاشق همسری , عاشق فرشته های پاکم,عاشق زندگی کردن با دلی خوش.
همسری دارم با دلی پاک و دوستانی دارم با دلی عاشق .
خوشحال میشم دوست های خوبی باشیم.
وقتی وب زیبایت رو دیدم از پشت این دنیای مجازی ذره ذره زندگی زیباییت پیش چشمم مسجل شد
عاشق بملنید و عاشق زندگی کنید.
لینکتون کردم دوست من

www.bechatim.in پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 01:45 http://www.bechatim.in

-=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--
سلام

شما رو به چت روم بچتیم دعوت میکنم با محیطی سالم و زیبا

منتظر حضور گرمتان هستیم[گل]
-=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--
www.bechatim.in
-=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--=--

سها پنج‌شنبه 2 شهریور 1391 ساعت 00:22

واااا صمیم تو که همش در حال لاغری هستی...فک کنم الان زیر ۴۰ رسیدی..من که ۵۶ هستم ارزومه به ۶۰ برسم

لاله چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 20:01

به به چه تعطیلات خوبی. همیشه به خوشی و گردش

پیراشکی عشق چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 16:56 http://metoyou10.blogfa.com

صمیم من یه متن نوشتم راجبه فیلم و عکس عروسیمون. بیا بخون و نظر بده هم از طرف خودت هم علی اقا!

مهدیه از کرمان چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 16:06

سلام صمیم جان
جملات آخرت خیلی به دلم نشست واقعا؛ که آرزوی قلبی خودم بود . شاد باشی و موفق

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:43

سلام خانمی هر چقدر وزن زیاد داری اضافه هاشو بده به من . همیشه از خوندن وبلاگت لذت میبرم امیدوارم که موفق باشین.

ماه پیشانو جان چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:14 http://mahpishanoo.blogfa.com

این بى نام من بودم صمیم

[ بدون نام ] چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:12

لذت پشت لذت. به به
یه چیز بامزه بگم از حیا
واقعا که این یه چیز ذاتیه اولش و بعدش واقعا نگهدارى مى خواد
فکر کن این جا مغازه هاى خیلى رنگارنگ لباس زیر وجود داره. اون اوایل مى دیدم که همسرم مى گه من داخل نمیام و ... خلاصه معذب مى شد. منم اصرارى نکردم با اینکه اون موقع اول ازدواج دوست داشتم بریم و نظر بدیم دوتایى. اینجا هم که محدودیتى نیست. اما نشد و الان که مدتى گذشته خوشحالم که اون حیا رو از بین نبردم

دقیقا همین طوره
افرین

مریم مامان فاطمه چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 13:07

سلام به صمیم عزیزم...
خوشحالم که بهت خوش گذشته و همراهی با همسر مهربانت واست خاطره شیرینی رو رقم زده..خدا واسه هم حفظتون کنه ...
صمیم جان من نکاتی که رو چند ماه قبل در باب تربیت فرزند نوشته بودی، همون کلاس دکتر پیمان هاشمیان رو میگم همه اونا رو در برنامه word ذخیره کردم و و پس از ویرایش و صفحه بندی پرینتش گرفتم..البته چند وقتی بود که ذخیره کرده بودمشون ولی فرصت ویرایش و پرینت رو نداشتم تا اینکه هفته پیش پرینت گرفتم و دو سه روز پیش هم خوندنشون تمام شد...
همسرم ازم می پرسید که چی رو داری میخونی..بهش توضیح دادم که چی هستن و از وبلاگ کی گرفتم...بهش گفتم همون صمیم که حرفشو میزدم و ماجرای خونه پیدا کردنش رو دادم بخونی...همون که شب قدر داشتم سهم جز قرآنم رو می خوندم...میگه آها ...چقدر با حوصله اس که همچین کاری کرده و اینا رو توی وبلاگش آورده...بهش گفتم که تو این صمیم رو نمیشناسی ...اینقدر با محبت و مهربونه که نگو..اینقدر واسه خواننده هاش ارزش قائله که چی...آدمیه که اطلاعاتش رو بی منت و از روی بزرگواری در طبق اخلاص می ذاره...و بهش گفتم از اون طرفم خواننده هاش از جمله من اینقدر دوستش داریم که واسه ختم قران شب قدر 14 بار این کتاب مقدس در اون شب عزیز ختم شد...
به خدا عین جملاتی بود که بین من و همسرم سه روز پیش ردو بدل شد...به همسرم هم توصیه کردم که حتما این پرینتها رو بخونه گفتم اینقدر صمیم قشنگ و راحت می نویسه که کلی کیف میکنی موقع خوندن...از قدرت نویسندگیت هم کلی تعریف کردم..
خلاصه...عزیز دلم اومدم بگم که آخرین پست راجع به تربیت فرزند رو که نوشتی قرار بود که ادامه اش بدی و مطالب جلسات رفغ اططراب رو که سر فصلش رو آوردی واسمون بگی..دیگه این امکان رو نداری عزیزم که ادامه اش بدی...یعنی دیگه وقت نداری؟ یا اینکه فکر میکنی لازم نیست؟
و یه سوال دیگه اون موقع یونا 2.5 ساله بود و نوشته بودی که داری با همسر روی طرح بعضی قانونهای خونه صلاح مشورت میکنی که چیا رو طرح کنید و ... و اینکه نوشته بودی توی سن اون موقع یونا قانونهای کوچیک و راحت و با جزئیات کم رو میشه گذاشت...میخوام بدونم که الان که یونا سه سال رو رد کرده از این روش چقدر استفاده کردی...و یکم از نحوه استفاده از این راهها رو در رابطه با یونا بیاری..
اوه راستی در رابطه با نتیجه تست بازی درمانی یونا هم قرار بود بنویسی که نمیدونم فرصت نشد یا فراموش کردی...
دیگه اینکه این کلاسهای دکتر هاشمیان مثل کلاسهای استاد حورایی هست (که حتما اسمشون رو شنیدی) که در یک آمفی تاتره و کل کثیری آدم شرکت میکنن و یا فقط شما و همسرت تنها و دفتر مشاوره شون رفته بودین...اولش فکر کردم به صورت امفی تاتر و کلاس عمومی ست ولی دیدم که واسه یونا تست بازی درمانی رو گذاشته بودن گفتم شاید شما و همسرت تنهایی رفتی به مطب ایشون ...
میشه راجع به قیمتش هم توضیح بدی که اگه بشه من و همسرم هم اگه البته وقت داشته باشیم بریم...
باز هم ممنون و متشکر بابت همه چی...بابت تموم مهربونیهات
دوستت دارم..

عزیزم ممنونم از این همه محبتت و لطفت
راستش خودم هم خیلی وقته که تصمیم دارم اون نوشته رو کامل کنم. انشالله به زودی . نیاز به تکمیل داره .
این دوره هم تقریبا گروهی بود . هم در مطبش برگزرا می شد در اتاق خود دکتر با حضور مثلا ۱۰ تا از والدین و هم بطور گسترده تر و حدودا ۳۰ نفره در اتاقی در بیمارستانی که دکتر اونجا هم کلاس داشت (بیمارستادن دکتر شیخ )
بازی درمانی در واقه سنجش و ارزیابی مهارت های کودک و والد در بازی بود و نقش درمانی نداشت . در مطب خود دکتر هاشمیان و در اتاق بازی که توسط دوربین هایی توسط خود ایشون رویت میشد مراحل کار ..حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید و اونجا من متوجه نقاط قوت و ضعف خودم در بازی با پسرک شدم البته با توضیحاتی که دادم به دتر توجیه شد که علت فلان برخورد من چی بود در اون بازی . یه جورای براورد مدل رابطه فرزند والد هست و بعد ایتم هایی ر بهت توصیه می کنند برای بهتر شدن رابطه یا وقت مشاوره هم به بعضی ها می داد . در کل رضایت من از این بخش حدود ۴۰-۵۰ درصد بود نه بیشتر .به نظرم جامع نبود و نمیشد اریابی کاملا صحیحی داشت .
سال قبل بازی در مانی و این کلاس ها حداکثر ۲۰ تا ۳۰ تومن بود جلسه ای . با دفترچه بیمه کلاس های دکتر شیخ بسیار کمتر و حدود ۵ تومن بود ولی در مطب خیلی بیشتر .

راما چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 12:55 http://missymemol.blogfa.com

صمیم جون میگی که چجوری 7 کیلو وزن کم کردی؟ ببخشید ها

عزیزم در پست های کشفیات من نوشتم کامل ..
با یک کوچولو کم کردن از غذا و تجسم خودم در وزنی که میخوام

آیدا چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 10:57 http://chapdast98.blogsky.com

مبارکت باشه عزیزم ..
و مرسی واسه دعاهات :)

رسپینا چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 10:08

صمیم...هی باخودم میگم لحظه دیدارنزدیکست...یعنی میشه؟

رسپینا چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 10:07

ای بگردم بچموکه گشنه بوده وبه سس میگه سوسیس!عسیسم...

رسپینا چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 10:05

افرین کاهش 7کیلوییت مبارک....ای ول!
میبینم یه نفردیگه روهم عاشق خودت کردی...(سمیرارومیگم که واست نظرداده بود!!!!)مثل وقتی که من باوبلاگت اشناشدم و2-3روزخواب وخوراک نداشتم!
خدایامن چقدرفضولم !که میرم نظراتتوهم میخونم!

ایجا اوجا چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 09:14

صمیم جون دستت درد نکنه آخه تو تونستی دیشب کمک بزرگی به من بکنی. آخه شام نداشتیم یادم افتاد که چقدر با آب و تاب از آبدوغ تعریف کردی هوس کردم و به فوریتی این غذای لذیذ را آماده نمودم و حظی وافر بردیم از تناولش. اووووووووم. خیییییییلی حال داد. دستت درد نکنه
:)

مهری چهارشنبه 1 شهریور 1391 ساعت 00:18

صمیم جان عیدتون مبارک خیلی با سبک نوشتاریت حال میکنم امیئوارم همیشه خوش و خرم باشین و همیشه به خرید و گردش . راستی قرار بود در مورد رژیم برلمون بازم بگی من کلا 7 _ 8 کیلو اضافه دارم تا لا غری و قراره شروع کنم . منتظر راهنماییتون هستیم . خیلی خوب کم کردی تبریک میگم

خواننده ی خاموش سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 22:25

فقط می تونم بگم خوش به حالت صمیم که می تونی اینقدر خوب باشی و خوب ببینی و خوب زندگی کنی
با وجود این که زندگی ...یعنی همه ی همه ی زندگی ها تلخی ها وسختی های خودش رو داره...ولی خیلی کم دیدم که شکایت کنی
من به شدت حسرت می خورم به حال و هوایی که داری.
و فقط می تونم سعی کنم که درس بگیرم ازت:)

بهترین ها رو با تماام وجودم برات ارزومندم

آبنوس سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 21:04 http://darvazeoghyanos.persianblog.ir/

خوشحالم که بهت خوش گذشته صمیمم... تو الگوی خیلی از خواننده هات هستی. ولی خدایی سخته مثل تو بودن...
جالبه کامی منم به سس می گه سوسیس... چرا واقعن؟؟

دنیا سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:57

عزیزم چه تعطیلات خووووووووووبی

ایشالا همیشه به خرید و گردش و البته بعد از سلامتی :)
خیلی از کارای یونا خنده م گرفته بود، عززززززززیزم
همیشه سلامت باشه...

منم هروفت مثلن به قصد خرید مانتو می رم بیرون، آخرش با یه چیز دیگه برمی گردم
:)))))

سمیرا سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:48

صمیم عزیزم، سلام من هیچ وقت تو خط وبلاگ خوندن نبودم اتفاقی مطالبتو خوندم و همین طور خشکم زد .. انگار آدمی که حرف میزد خودم بودم خودم بودم که خاطرات یه بچه کارمند رو از کودکیم به خاطر میاوردم زمانی رو که از بیست سالگی سر کار رفتم و با درامدش برای مادرم کادو میخریدم خودم رو دیدم که با همسرم آشنا شدم عاشقش شدم وهستم وهمیشه هوای همدیگه رو داریم انگار روزهایی که مادر شدم و هشت سال با یه پسر بچه عین خودش بازی کردم ورشد کردم جلوی چشمام زنده شد وهمه شیطنتهام و سروصدایی که توی این سی سال ایجاد کردم و با دلتنگیهایی که تو دلم داشتم همیشه برای خانواده و دوستام سنگ صبوری بودم که انگار تو دنیا غم ندارم.. وقتی نوشته هات رو میخوندم دیدم دلم برای خودم چقدر تنگ شده دیدم جای یه دوست تازه وخوب که این دفعه من بخام از دلم براش بگم چقدر خالیه این نوشتهها چند روز منو تو خودش برد و انگار یه آدم دیگه پس داد مثل این که رو سطح اروم یه دریاچه یه قطره بارون اوفتاده باشه رخوتی که یه مدت بود دلمو گرفته بود داره با موجهای وسیعتر و وسیعتر کنار میره و شادیی که تو کوران تحصیل و کار و بچه داری و شوهر داری وغصه مادر وخواهر ... اون ته تهای وجودم قایم شده بود داره میاد بالا و بهم میگه منو یادت نمیاد من خود سمیرام که گمم کردی ... خیلی دوستت دارم صمیم این چند روزه معتاده کامپیوترم کردی تا جایی که همسرم تهدید کرده اینترنت شارژ نمیکنه

آیبک سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:07 http://ghalamaybak.blogfa.com/

خوندن این وبلاگ واسه من که مفیده چون اصلا دید خوبی به زندگی مشترک ندارم

آیبک سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 19:05 http://ghalamaybak.blogfa.com/

خوندن وبلاگت واسه من که مفیده چون اصلا دید خوبی به زندگی مشترک ندارم. برای این خونواده آرزوی هر روز خوشبخت تر شدن دارم

مرادی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 18:54

سلام؛هم خوشحالم وهم ممنونم که به کامنتم پاسخ دادید. اینکه ما اعتقاد داریم خدای رحمن ورحیم ستار العیوب وغفار الذنوب است ،بسیار پسندیده است ولی همین اعتقاد نباید باعث تکرار گناه ما شود ! از اینکه تغییرات خود را ثبت نموده ای تا شاهد پیشرفت ومیزان تغییر خودباشی هم بجای خود نیکوست ولی لازم هست آثار آن خطاها ولغزشها نیز از بین برود ، وقتی کسی از گناهی توبه می کند دیگر بسوی آن نمی رود وبه آن نزدیک نمی شود ودوست ندارداز اثرات آن گناه در اطراف او چیزی موجود نباشد . آنچه باعث شد که من برایت آن کامنت را بگذارم مشاهده همین آثار پیشرفت واقدامات دینی ومذهبی بود ، چندی پیش آدرس پخش قرآن را با عنوان تنزیل فارسی در وبلاگت دیدم ومن هم از مشتریان آن مخصوصا در ماه مبارک رمضان شدم وبابت آن از شما تشکر کردم وبرایت دعا کردم ، اینا باقیات صالحات هستند واجر دارند . حال برادرانه به شما توصیه می کنم که آن پست (خود خودمم بخدا مربوط به سال 86 ) را از وبلاگت حذف نمایید . میدانید چرا ؟چون اگر حتی یک نفر به آن مراجعه کند وتحت تاثیر آن قرار بگیرد و او هم اهانت کند در گناه اهانت او شما هم شریکید! زیرا همانطوریکه کار خوب اثرات مفید دارد ، خطا هم دارای اثر سوء می باشد . انشاالله که خداوند توفیق حرکت در راهش وخودسازی به همه ما عنایت فرماید .

آتوسا سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 17:38

صمیم جان ! خوشبخت بودن ولذت بردن از زندگی یک مهارته که تو اونو داری ! برات آرزوی بیشتر و بیشترش رو می کنم ! ... لباس نو مبارک ! لاغری مبارک ! از این پست عالییییییییی ممنونیمممممممممم !

محدثه سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 17:35 http://entezareshirin86.blogfa.com

میگم صمیم جان! چطوره هر کدوم از ما که خرید داریم بیایم با شما بریم خرید که شما هم از خجالت خودتون دربیاید.
ولی گذشته از شوخی مبارکت باشه این لباسهای خوشگلی که برای خودت خریدی و البته خوش بحال همسر محترمتون.
راستی خیلی خوبه که آدم مراقب نگاهش باشه که هر چیزی رو نبینه.اونم توی جامعه امروز ما.
آفرین به همت بلند این مرد

ی سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 16:50

دوستان عزیزم
بصورت اتفاقی با وبی آشنا شدم که از خط خط نوشته هایش غمی جانکاه زبانه میکشد بنام
صبای پدربه آدرس
www.sabayepedar.net
www.blog.sabayepedar.net
از شما دوستان مهربانم میخواهم به آدرس این وب مراجعه کنید و خود از نزدیک شاهد درد و رنج کودکی زیبا که متاسفانه چهار سال است دربند تخت و بیمارستان گرفتار شده است باشید. سکوت در زندگی او نقش پر رنگی دارد . و در خانه ی او از صداو جست و خیز کودکانه خبری نیست . او نیازمند دعا ویاری شما مهربانان است . پس دست یاریتان را از او دریغ نکنید. به دیگر عزیزان نیز اطلاع رسانی کنید و مطلبی را به این موضوع اختصاص دهید
تماس با پدر این کودک: 09178879199
http://www.mehrnews.com/fa/newsdetail.aspx?NewsID=1376448
http://www.mehrnews.com/fa/NewsDetail.aspx?NewsID=1377154

صوری سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 16:27 http://soorii.blogfa.com/

صمیم
لبخندت پایدار
هفت کیلو کاهش وزنت مبارک
رابطه خوبت با زن داداشت مستدام
خنده های بلند و عمیق همسرت عمیقتر و بلند تر
خوش اخلاقیا و خوش بختیای برادرت پررنگ
شیرین زبونیای پسرکت شیرینتر
زندگیتون هم سرشار از زیبایی

پیراشکی عشق سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 16:23 http://metoyou10.blogfa.com

وای صمیم عاششقتم که انقد قشنگ احساساتتو مینویسی. از حسی که موقع خوردن آبدوغ خیار بهت دست داده تا حسی که با پرو لباسای سایز جدیدت بهت دست میده. یا حتی پلو و گوجه ی دست پخت مادر جونت! یه پیشنهاد میدن بهت ببینم استقبال میکنی یا نه؟! چرا عکس نمیذاری اصلا تو وبلاگت. مثلا همین غذاهایی که درست میکنی یا چیزای خوشگلی که میخری یا حتی یه منظره قشنگ ... استقبال کن دیگه آفرین!!

نالا سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 15:19

وای صمیم اینده زیبا نوشتی که ادم خودشو اونجا میبینه

روزگار سبز من سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:49 http://www.mygreenlife.blogfa.com

چه خواهر شوهر و زن داداش ِ خوبی :) خدا کنه که تا اخرش همینطور با هم خوب بمونید :)

نور سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:40

سلام بر صمیم خانومه زیبا و شیک پوووووش...
عیدت مبارک عزیزم....

میدونی منم وقتی خنده های از ته دله همسرمو میبینم یهو خندم قطع میشه و خیره میمونم.. وقتی خنده های عمیقش رو میبینم انگار یه موجه شیرین تو وجودم شکل میگیره که دلم میخواد مزه مزه اش کنم!!!

{الان خیلی تلاش کردم تا بگم حسم چجوریه :d معلوم بود نه؟؟؟}

قصدم از گفتن این حرفا این بود که بگم:
من ندیدمت باهات نشست و برخاست نداشتم و منو نمیشناسی امااااا وقتی که از شادیت میگی و این لحظه های خوب با هم بودنتون....دچار یه حسه مشابه میشم ( مشابه اون بالایی ها ;))) ) آرامش میگیرم از آرامشت..
امیدوارم دستای خدا همیشه رو شونه های مهربونتون باشه :***

میناز مامانه رادین سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 14:12

به بهچه تعطیلاتی
صمیم جان خرید هات مبارک
در ضمن ما هم آبدوغ خیار رو بسی دوس داریم .......

مهرسا مستقل سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 13:42 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

جووووووووونم تعطیلات...
جوووونم صمیم باربی...
جوووونم یونای آبرو ریز...
جووووونم عشق و صفای شما کبوترای عاشق...
جووووووووووونم به دل بزرگ و مهربونت
آخ دامنت٬ دامنتتتتتت :-((
:-دی

قطره سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 13:07 http://ghatreodarya.blogfa.com

سلام... چه عاشقانه زیبایی بود.. همیشه عاشق باشید..... تمام هدایایی هم که خردیدید و گرفتید مبارک باشه :)

آرزو سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 13:00

صمیم جانم سلام
عیدت مبارک
لباسهای نو هم مبارک
7 کیلو کم کردنت هم مبارک
آبدوغ خیار هم نوش جانت . ولی ما پیاز رو هم ریز خورد می کنیم توش.
شاد باشی

البته خانم برادرم یک پیاز رنده کرد و یک سیر کوچولو هم توش ریز ریز کرد .خوب بود و مزه خاصی حس نمی شد که ادم دوست نداشته باشه .

الهام سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:53 http://bride1373.blogfa.com

سلام عزیز دلم.خوشحالم که خوشبختین.برای ما هم دعا کنین

نگاه مبهم سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:13

سلام عزیزم

صمیم هفت کیلو؟ بی نظیر شدی دختر.

لذت بردم از خوندن این همه آرامش.
و دروغ چرا؟ حسودی هم کردم. چون من خانم داداشم اصلا نمیشه باهاش حرف زد. همه چی بهش بر میخوره. نمی تونه درک کنه عضو خانواده است و دوست داره فاصله عروس باهاش حفظ بشه. خوب دیگه ما از این خانم برادرها نداریم باهاش بریم خرید حسودی میکنیم دیگه!!!

من هم مزه نون تیلیت کردن توی آب دوغ خیار بچگی هام هنوز توی دهنمه و چقدر یادآوری خوردنی های بچگیم سرحالم آورد. خیلی وقته نخوردم. جای ما خالی

یونا چه پسر ماهی شده صمیم. هر چند از بانویی مثل تو توقع همچین بچه فهیمی میشه داشت. دلم براش تنگ شد. می بوسمش. از شیرین زبونیش بنویس تا لذت بیشتری ببرم.

یه بوسم واسه خودت.

مراقبه همسری هم عالیه صمیم. عالی. خدا حفظش کنه و خنده های بلندش رو که به تو آرامش از خوبی همه چیز میده بیشتر.

sep!deh سه‌شنبه 31 مرداد 1391 ساعت 12:10 http://lahzehayesepid.blogsky.com/


سلام عزیزززمم..

از وبلاگت بسیار لذت بردم..

از اینکه با وبت آشنا شدم خیلی خوشحالم و لینکت میکنم که همش بهت سر بزنم..

ما هم آبدوغ خیار رو همینطوری میخوریم..

اصلاً اصلش همینطوره.. تازه ما گردو هم توش خورد میکنیم.. خیلی خوشمزه میشه..

نووووش جون عزیزممم..

راستی میشه بگی علایم کم خونیت چی بود؟!

آخه منم چند وقته خیلی سرگیجه و بیحالی و پرخوابی دارم و خیلی ها میگن از کم خونیه، میخوام ببینم همینطوره؟!

تموم خریدات مبارکت باشه خانومممیی...

منم همینطورم، اما خیلی ها اسم این هرزه نگاهها و بی حیایی و بی قید و بند بودنه ها و راحت گذاشتن خودشون رو گذاشتند آزادی و روشنفکری و اسم ماهایی که توی قید و بند هستیم رو میگذارند امل!!!!

اشکالی نداره، خدا مهمه نه بنده خدا!

ایشالا همیشه و هر روز بیشتر از روز قبل احساس آرامش و خوشبختی کنی گلمممم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد