من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سوت ..سوت ..سوتی ...

 

فعلا اینو داشته باشید تا پست بعدی بیام و بقیه کشفیاتم رو بگم.  مرسی از همراهی و  دلگرمی  همه . 

آقا رکورد سوتی  قرن رو زدم چه زدنی!! یعنی  صمیم  نباشم بخوام اینطور  آبروداری  کنم!! انقدررررررررررررر سوتیش  خراب بود که فقط با دهن گشاد و گل مالیده!! بر و بر  تو حلق  مردم نگاه کردم و  نیشم هم باز و  بیچاره ها نمیدونستند بمیرن یا بخندن!!!  

یک دوست جدیدی داریم خیلی با حال و با کلاس و  مایه دار!!!  از  همسر خواسته بودند  بیشتر اشنا شیم با هم و  خانم ها با هم اشنا بشن .آقا ما هم گفتیم یا علی و  عشق آغاز شد .. ..نه ببخشید  گند زدن به خودمون آغاز شد!!!  فقط  یک صحنه رو براتون میگم بقیه اش رو خودتون حدس بزنید دیگه .. اقای  خیلی  محترم رو به م نکردند و فرمودند  صمیم خانم !  اسم پسرکتون خیلی  زیباست ..البته سخت هم هست  بهتر نبود  اصلا یکهو میذاشتید یونان که همه راحت شن ؟  

بعد فکر  میکنی  جوابی  که بی  لحظه ای  مکث و  فکر  از  دهن من  پرید بیرون چی بود ؟  با خنده و نیش  گنده گفتم نه اتفاقا پیشنهاد بهتری  دارم..چطور بود  بذاریم  کو*نا ...؟!!!!! معععععععععععععععععع ...علی سیاه شد ..بعد بادمجونی شد ..بعد  وسط  چشماش  یک حلقه بنفش  دیدم یک  لحظه! بعد توقف  خون تو رگ هایی که به  مغزش  میرسه رو خودم شخصا رویت کردم!! بعد  خاک عالم روی  این کله من! اومدم توضیح بدم  و  علت این حرفم رو بگم  میگم  آخه با این اوضاع و شرایط اقتصاد ی و قیمت ها باید  گفت  کو نان ؟!!! ها ..کو ..نان ؟!!!!! حالا طرف  دور  اروپا رو سیاحت میکنه انگار مثلا رفته شاندیز ما!!! بعد انگار  این گرونی  و قیمت نون چیز خاصی بود  که توجیه این حرف باشه!! خدایا ...یک قرصی  چیزی بده من بخورم این اخلاقم خوب شده ..بعد  اون بنده  خدا خیلی  اروم روش رو برگردوند و با همسر شروع کرد به صحبت و من نیشم باز و  چشمای  خودم گرد  دارم  زل زل  نگاش  می کنم.. حالا خنده  هم وسط  حلقم گیر کرده نه میره پایین نه میاد بالا ..خانمش  م سریع خودش رو به درست کردن موهای  دخترکشون سرگرم کرد  من یکهو  با دستهای  اویزون  و  نیش باز  موندم وسط  صحنه!!  هییییییییییی  خدایا  به این مرد  صبر  عطا فرما ..من میدنم به محض  این که دور  از  جون این همسر بمیره یک صف فرشته خدا بدو بدو بغلش میکنند بی حساب  کتاب  میبرنش  صاف  تو بهشت شوتش  میکنن میگن این همون شوهر  صمیم  بود که میگفتیم ها!!! تو سوییت  نو ر چشمی ها  جاش  میدن ..انقدر این بشر صبوره که تا حالا هم من زنده ام هم خودش!! 

 

بعد فکر  میکنید این بچه ما به کی شبیه شده ؟  دیشب  روی  تراس  نشستیم و داریم  جای  همگی  خالی شام میخوریم..شامی  کباب  با دورچین  نخود سبز و  هویج و کدو و  گوجه  این چیزا که من خیلی میلم میکشه این روزها به سبزیجات و  زود هم سیر میشم..بعد عمه جان که اومده دیدن پسرک هم نشسته و   چهار نفری داریم شام میخوریم .پسرک به گردن عمه جان نگاه کرد و یکهو گفت  مثل مامان منه!  ما گفتیم چی  عزیزم ؟ میگه عمه جان مثل مامانی  جون منه..من با خنده نگاه ردم گفتم خدا نکنه مامانی !!! ( قیافه عمه جان دینی بود !) میدونه شوخی   پشت وانتی   دارم باهاش!! بعد میگم عزیزم من که گردنبند این شکلی  ندارم..چی شبیه مامانی  هست ؟ یهو  بلند شد  تررررررررررررررق  کش  سو ...تی..ن ... عمه جان رو کشید و ول کرد و  علی به اسمون و ستاره ها  نگاه میکرد و  شام میخورد و عمه به گل ریزهای  تو  سفره .. منم نیشم باز  تو چشم عمه زل میزدم!!!! یک آن دیدم بچم بدو بدو  بلند شد رفت از  تو اتاق  یک  سو ..تین .. نیم متری !!  اورده میگه این مال  مامانی  جون منه .. از  اون لباس ها که مال دوران مزوزوییک ( قبل از  لاغری  اخیر  من بود ) هی  هم تو هوا تابش  میده و  این بار  عمه جان زل زل به من نگاه میکرد و من  به ستاره ها و آسمون زیبای  شب و  علی  به گل های  سفره ... دنیا دار  مکافاته مادر  جان!! شما عبرت بگیر  از  من .. نکن این کارها رو با خواهر شوهرت ... 

 

میگم اونایی که پسر بچه داشتند  هم اتفاق  افتاده براشون ؟  این بچه میاد  لباس رو میده بالا و شکم خودش رو میذاره روی  شکم من ..کلا بچه نوازشی و   حسی بوده از  اول .. بعد من دیروز  دیم این لباس  زیر بچه یه نیم متری  حدودا!! جلوتر از خودش   ایستاده .!!!!فقط هم دو ثانیه طول کشید  .بعد  مترش  افتاد پایین  و صاف شد  دوباره لباسش ..  از  یک نفر دیگه هم پرسیدم اون هم میگفت  بچه من وقتی با شست پای من بازی  میکرده  متر باز  میشده!!! هنوز  از  مشاور نپرسیدم رفتار  درست چیه و اصولا بچه درکی  از  لذت این طوری  داره یا فقط  تحریک ساده هست ..چون یک ذره سرما سرماش  بشه یا اب یکهو بریزه روی  بدنش و  این جور  وقت ها که  محرک خارجی  در  کار باشه متر شروع به کار میکنه!!!  بازم خدا روشکر به اون خواستگار  قطری  ام ( عبداقادر  بن جاسم ) جواب  ندادم.. وگرنه لباس  زیر بچه به دم اتاق سرهنگ میرسید  از رو تراس!!!!

نظرات 63 + ارسال نظر
مهسا سه‌شنبه 27 تیر 1391 ساعت 02:11 http://www.nazila15.blogfa.com

سلام
صمیم جون جدای بحث شوخی منم در مورد این قضیه برای بچه خواهرم نگران شدم . چون دیدم این اتفاقا براش میفته و علاقه داره به بعضی کارا و گاهی شیطنت میکنه. البته الان ۴سالش تازه تموم شده و یه ذره بزرگتره. ولی نمیدونم واکنش درست چیه ؟‌ میشه اگه به نتیجه ای رسیدی یا اطلاعاتی در موردش پیدا کردی اینجا در موردش صحبت کنی ؟
مرسی عزیزم

طیبه پنج‌شنبه 22 تیر 1391 ساعت 13:20 http://kolbe-eshghemoon.blogfa.com

سلام عزیزم
خوشبخت باشی
واسمون دعا کن

شیدا چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 13:26

صمیم واقعا از ته دلم خندیدم.خدا همیشه شمارو بخندونه.نگران نباش طبیعیه

رز چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 12:08

خدا نکشتت صمیم
مردم از خنده با این سوتی های خودت و شیطونی های پسرک که کپی برابر با اصل مامانش شده بلا.
میگم علی آقا بعد از اون سوتی چیزی به شما نگفت؟اعتراضی ،ناراحتی، چیزی؟؟

نه چی میخواد بگه؟ اصلا جایی برای کلام باقی موند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!

سمیه چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 08:09

سلام صمیم جان
اول صبحی بدو بدو اومدم بگم پیغاممو خصوصی بذار..اینجا خانواده رد میشه خواهر..دیدم نوشتی طبیعیه..فهمیدم زیاد بی ناموسی نبوده..خیالم راحت شد خواهر..خدا عمرت بده.
راستی صمیم جان من یه تشکر هم به شما بدهکارم..چند پست قبل که در مورد آمپول زدنت بود..ذکر "الا بذکر الله تطمن القلوب"ذکر من شد توی لحظه های دلهره و اضطرابم.باور نمی نکنی وقتی از ته قلب می گفتم چقدر ارامش می گرفتم.بعضی چیزا رو همه می دونیم اما یاد اوریش واقعا مهمه مثل این ذکر..ممننونتم دوست خوبم


فدات .

مبتدی چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 07:57 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

سلام سلام صمیم جون فکر میکنم چیزی برای طرف نذاشتی آبش کردی همسرتو

سمانه مترجم تهرون چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 01:52

صمیم به وبلاگ منم بیا دیگه خوب.منتظر کشفیاتم هستیم.ترکوندی با این پستا

سمانه مترجم تهرون چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 01:47 http://angizehzendegi.blogfa.com/

سلام .بزنمت؟بابا اخرش دیگه خیلی ناموسی بود.چندتا جمله ی اخرو حذف کن مخصوصا درباره خاسگار قطری.شوشوت ببینه ناراحت میشه ها!نشه هم......
واقعا خنده دار بود صمیم.ینی نصفه شب میخندیدم شوهرم میگه چیه میخندی؟میگم وب صمیمه!
چقد بانمکی تو دختر.خدا نکشتت هرگز!ایشالا بهترین سفر اخروی رو داشته باشی بی درد باارامش با دلی شاد و مطمئن بعد صدسال عمرپربرکت

این اخرش دعا بود یا مرگ و میر!!!!؟
قربونت عزیزکم.

faniii سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 23:35

سلام گلم اینوکه تعریف کردی یادیه خاطره ازدوستان افتادم طرف ازبازارکه میادخونه دوست شوهرش خونشون باشه دخترکوچیکش لباس زیرای مامانشوکه خریده میبره میگه(عمونگاکن ببین قشنگن مامانم براخودش گرفته)حالاتوخوبی خوبه زن بوده منم پسرداییم 4سالشه هرجابودخودشومیماله زنداییم دعواش میکنه ولی بازادامه میده راستی معنی اسم پسرت چیه؟میگم اگه شماماهواره دارین شایدپسرت توماهواره دیده که انجام میده راستی خیلی خیلی باحالی گلی پسرکتم ببوس

اوف جلوی مهمون!!!!
نه . تلویزیون تو خونه ما اکثرا خاموش هست و ما خیلی کم وقتمون رو براش میذاریم . اینطور که من شنیدم تقریبا رایج هست بین این سن پسر بچه ها

مرسی .
معنی اسمش : انچه خدا می دهد ..نعمت خدا ..نام حضرت یونس در کتاب مقدس

مریم مامان فاطمه سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 20:19

سلام عزیزم...جدی جدی هم اشکم دراومد ...با این اوصاف غذا درست کردن خیلی سخته..البته این شوهر ما هم همه چی خور نیست ها مثل بابای بنده خدام...ولی خوب بازهم از این چیزی که شما تعریف کردی بهتره...بهر حال خدا بهت صبر بده خواهر...
و دیگه اینکه تعریفهایی که ازت کردم و میکنم به خدا از ته دلمه...اخه من نکه خیلی برون گرام...فقط وقتی خیلی یکی رو میخوام و دوستش دارم به زبونم میاد ابراز محبت بهش و تعریف از اون...یه جورایی وقتی ناراحتم و یا حسم به طرف کمه زبونم بسته میشه..اصلا ایکی از کسی نمیتونم تعریف کنم..از دلم تا زبونم راحت محبتم و عشقم رو به زبون میارم...شب که نوشته ات رو خوندم و مثل همیشه به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و باز هم محبتت بیشتر و بیشتر شد د ردلم...تا صبح که دیگه سریع اومدم و واست کامنت گذاشتم...خیلی ماهی به خدا..

حسنا بانو سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 14:00 http://hosnabanoo.persianblog.ir/

تمام وبتو خوندم به نظرم حتی عنوانش مسخره است.عشق شما سطحی هست ومطمئنم یک دختر باحال شوهرتو از دستت نجات میده بد بخت

عزیز هلند نشین!!!
یک دوری بزن قبل این جینگول بازی ها ..شاید من و حسنا دوست بودیم و شما در خواب غفلت ... اینجور وقت ها ادرسی که میذاری حداقل از یک آدم متشخص و محترمی مثل حسنای خودمون نباشه ...
اسفند دود کن برای خودت چش نخوری تربچه!!!

سایه شمس سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 09:38

سلام صمیم جون
من از خواننده های همیشگی البته خاموشت هستم
وواقعا دوست دارم و ازت الگو و انرپزی مثبت می گیرم
من هم یه پسر سه و نیم ساله دارم که اینها رو گفتی داشته یکسال پیش هم گاهی دست می زد طوری که همه می گفتن بدو بدو این بچه جیش داره حتما. ولی کلا خود به خود برطرف شد الان هم هرووقت جیش داره و یا خوابه اون اتفاق می افته

سمیه سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 08:07

سلام صمیم جان
عزیزم من هم یه پسر یه ساله دارم ولی هیچ وقت نفهمیدم کی مترش کار میکنه.یه سوال و یه مشاوره هم دارم.صمیم جان این که گفتی شما جلوی بچه مراعات می کنی حدش چقدره؟من فکر می کردم باید جلوی به زیاد ابراز محبت کنیم برای همین زیاد هم دیگه رو بغل می کنیم یا وقتی رو زمین دراز می کشیم و بچه هم هست همدیگه رو می بوسیم و بغل می کنیم و اوایل بچه کنجکاوانه نگاه می کرد ولی الان فقط برای اینکه منو فقط برای خودش می خواد زود خوذشو می رسونه تا منو نجات بده!!!!!!!!!!!
برای همین میخوام بدونم مرز این روابط چقدره؟
بعد هم می خواستم چند تا سی دی محمود معظمی رو بخرم شما کدومشو پیشنهاد میدی؟واینکه چقدر طول میکشه به دستم برسه و ایا هزینه پستی هم داره؟
ممنون عزیزم که وقت می ذاری.

استقبال همدیگه رفتن ..در آغوش کشیدن همدیگه ..بوسیدن صورت و گونه هم ..قلقلی بازی روی زمین .. اینا طبیعیه تو خونه ما ..سه تایی روی تخت میریم و هم رو اونقدررررررررررر فشار میدیم که بازنده غش کنه نتونه ادامه بده!!!
مرز روابط کاملا به قوانین خونوادگی و نوع تربیت والدین بستگی داره اصلا نمیشه براش دستور یا نسخه پیچید.

در مورد اولویتش

لیلا سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 02:52

صمیم جان خیلی با حالی.راجع به متر هم بگم که یه بنده خدایی میگفت پسرم صثح ها که دستشویی داره مترش بلنده...بعد که میره دستشوییشو میکنه و مترش میخوابه مکافات داریم..همش عر میزنه من مچاله شده اش رو دوست ندارم....فک کن...


پسرک میپرسه گیلی گیلیم کووووووووووووش!!!!!

مامان قندعسل سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 00:39 http://ehsan88-90.blogfa.com

نصف شبی دارم بلند بلند میخندم به این نوشته هات...مر سی مرسی مرسی....

اون مترو ما هم زیاد مشاهده مینماییم و همچنین نوازشها و احساسات کودکانه و...
اما سوال شما،سوال منم هست.و آیا باید رفتار خاصی با بچه داشت؟یا روندی طبیعیه و گذراست...

کتی دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:29 http://mrsk1989.blogfa.com

در مورد متر نینی هم باید بگم فقط مراقب باشید خیلی سرگرمش نشه چون ضعیفش می کنه وگرنه بقیش عادیه دیگه...عزیزم الان که فقط میاد جلو چند سال دیگه که به بلوغ رسید و هی دستمال کاغذی تو اتاقشو اینا فکر کنم باید عادت کنی :) بچه پسر همینه دیگه :)
ان شالله همیشه سالم باشه :) هم خودش هم متر گوگولیش :*



کتی دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 23:27 http://mrsk1989.blogfa.com

سلام صمیم جان من خواننده نیمه خاموشم :) ( هربار میام اینو یاد اوری می کنم!!)
در مورد رژیم من خودم دی ماه ارژیم گرفتم قدم ۱۷۰ هست وزنم ۶۷ بود که الان ۵۴ شدم !! در مورد اینکه ادم وقتی وزن اضافیش رو از دست داد دیگه باز چاق نشه باید بگم که بهتره تو این دوره وزن کم کردن بیشتر رو حذف عادات غلط غذایی تمرکز کنید تا صرف کم خوردن که عادت کنید درست بخورید و سالم بخورید من الان واقعا دیگه دلم غذای چرب و تنقلات و چیزای دیگه نمی کشه ! و ۵۸ تا ۵۴ هم وزنم بدون رژیم داشتن کم شد و همین طوری هم داره کمتر میشه ! و حتی گاهی بیشتر می خورم که دیگه وزنم پایین تر نیاد!
من مطمئنم تو میتونی صمیم عزیز ۳۰ کیلو که کاری نداره باور کن خیلی راحت کم میشه مخصوصا ۲۰ کیلوی اولش مثه اب خوردن کم میشه یه کم رعایت کنی اون ۱۰ کیلویی نهایی هم دیگه عادت کردی به رژیم و من مطمئنم خیلی زودتر از اسفند سال دیگه به هدفت میرسی :)
یه وبلاگ هست به اسم باربی پرستش من روشش رو خیلی قبول دارم من خودم روشم همین کالری شماری و روز تقلب بود که باربی توضیح کامل داده :) خیلی از دوستامم همین جوری وزنشون رو راحت کم کردن!:)

قربون دهنت ...همه مطالب بخش سوم من رو خلاصه گفتی عزیزم ..دقیقا ..میل ادم کم میشه ...
مرسی . لینکش رو برم پیدا کنم.

مهرسا مستقل دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 15:26 http://roozhayebehtar.persianblog.ir

آخه لعنتی! من اینجا سر کار آبروم رفت که! میخوای باز جیش کنم ؟!؟!؟ =))
اگه منو خوندی یه ندایی بده مادر پسر متردار! (فچ کنم دفعه صدمه این مهم رو خاطرنشان میشم!)

شیدا دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 13:45 http://www.easternprincess.blogfa.com

یعنی یه نت و یه صمیم! یه دونه ای به خدا!! :)))))))))
میگم صمیم جان شما که اینقدر به رژیم ها واردی بخوایم چاق شیم چه کنیم؟! هرچی میخورم نمیدونم میره کجا! دریغ از یک گرم اضافه شدن وزن!!!

این دستت رو رو سر ما بذار مادر جان!!

مش مشک دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 13:11

سلام صمیم جان
فدات شم
خیلی خندیدمممم
خداییش باحال بود این پستت
دوست دارمممممممممممممم خیلی
من عاشق پسرکت شدممم
فک کنم به خودت رفتهه دیگه

مامان اهورا دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:46

خدا نکشتت صمیم،یعنی تو چقدر با حالی،مردم از خنده تو این گرونی قیمت نااااااااااااااااااان....

اولدوز دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:22 http://olduz.blogsky.com/

عالیییییییییییییییییی:)))))))))))))))))

تسنیم دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:13 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

خدا این پسرک شیطونت رو حفظ کنه الهی.عجب بچه بانمکیه!!ولی خب بنظرم کارهایی که میکنه و همین بحث متر و ایناش حتما احتیاج به مشاوره داره برای برخورد درست باهاش.
خدا همیشه شادتون نگه داره-مردم از خنده با این پستت!

خواننده دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 11:07

عزیزم منم شنیدم که پسرها از سه سالگی به بعد نباید با مادرشون تماس پوستی داشته باشند چون بلوغ زود رس میگیرند! حتما این موضوع رو از طریق مشاور پیگیری کن...حتما حتما

میتونم بپرسم شما بعد از چند سال حامله شدی و یونا به دنیا امد؟ و سن خودت و شوهرت زمان بارداری چقدر بود؟! دلیل خاصی نداره این سوال ها...فقط چون 2 سال ازدواج کردم میخواسم بدونم شما چه جوری بودید.

۵ سال بعد از ازدواج
حدود سی بودیم دوتامون ...لب مرز ...

نور دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 10:39

یعنی من دیشب تو ماشین نشستم اینا رو برای شوهرم تعریف کردم...آی خندیدیم !!!!

صمیم جون در مورد یونا جون من از مامانم که چهار تا پسر داره پرسیدم میگفت بهتره موقعیت هایی که باعث تشدید این حالت میشن کم بشه...بچه ها لذت رو احساس میکنن...یعنی خودش نمیدونه چیه دقیقا ولی خوشش میاد..
وبمرور -ممکنه-عادت بشه براش....
ولی همینطور که خودت گفتی بهترین گزینه پرسیدن از مشاوره!
خوش باشی زیبا :*

یعنی پوکیدم از دست کارهای این مادر و پسر
اشک از چشمام راه افتاده از بس خندیدم اون قسمت سو . تی . ین که دیگه نگووووووووووووووووووووو

عقربه دوشنبه 19 تیر 1391 ساعت 01:36 http://heartbeat5050.blogfa.com

خدا‏ ‏تو‏ ‏ر‏ ‏از‏ ‏ما‏ ‏نگیره‏ ‏صمیم‏ ‏..مردم‏ ‏از‏ ‏خنده...این‏ ‏پسر‏ ‏گوگولی‏ ‏رو‏ ‏هم‏ ‏باید‏ ‏رو‏ ‏لپاش‏ ‏ساعت‏ ‏انداخت‏ ‏همچین‏ ‏قرمزو‏ ‏بزرگ‏ ‏:دی...‏ ‏خوبیش‏ ‏اینه‏ ‏هر‏ ‏جا‏ ‏بری‏ ‏این‏ ‏پسر‏ ‏گم‏ ‏نمیشه‏ ‏میدونن‏ ‏بچه‏ ‏کیه‏ ‏:دیییی..سلامت‏ ‏باشی‏ ‏و‏ ‏شاد

vafa یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 23:28

واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی چقدر خندیدم، فوق العاده ای تو صمیم ه سوتی دهنده!

بچه تم مثل خودت! این مترش خیلی بازمزه بود یعنی لالیگ

فاطمه /م یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 22:43

ای خدااااا از دست تووووووو =))))))))))))))))))))))))))
اره پسر خاله ی منم 3 سالشه و می شه اینجوری تو سرما مخصوصا !

ادویه (خواننده خاموش) یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 19:00

صمیم جان من به مکتب زیبایی ت ایمان آوردم
و میخوام قدم قدم با روش تو پیش برم
یه حس خیلی خوبی دارم
امیدوارم انرژی مثبتی که بهم دادی هزار برابر به خودت برگرده . .

مامان بردیا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 17:55 http://bardiamaykhosh.persianblog.ir/

ما همینطور ولو شدیم از خنده !!!!

بابای عبدالقادر یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 17:13 http://tftanha.mihanblog.com

خب میگفتی کنا به یاد کارتون کنا و سلانتی پی تی

مامان نیکان یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 16:56

خدا نکشت صمیم با این نوشته هات!!!!
:)))))

یلدا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 15:44 http://khaterestoon.blogsky.com/

چه جالب امروز ما هم داشتیم در محل کار در مورد همون متر ژسر بچه ها صحبت می کردیم خاطرات جالبی تعریف شد اما بحث علمیشو نفهمیدیم هنوز !!! حالا بحث لذتش رو نمی دونم اما فهمیدیم که به یکسری چیزها از جمله لمس یا حتی دیدن صحنه ها خاص عکس العمل نشون می دن !!!

نوا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 15:40 http://navaomom.persianblog.ir

برای مطلب قبلت خیلی فسفرسوزوندم که قشنگ متوجه بشم عوضش این دفعه با این انبساط خاطری که ایجاد شد اونا همه جبران شدن وای خدا ی من اگه تونمینوشتی چقدر بد بودا
خدا صبر به این شوهرت بده ان شااله ایشون اصلا سوتی موتی اشتباه ندارن؟

بهناز یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 15:28 http://narin86.persianblog.ir

وای صمیم خدا بگم چیکارت کنه ...مردم از خنده مخصوصا دومی که خیلی بامزه بود و آبرو بر...درمورد مورد سوم هم دوست دارم تجربه های ملت روبشنوم . چون اولین باره شنیدم .

خانومی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 15:15 http://vanda59.blogfa.com

خدا خفت نکنه مردم از خنده. گاهی از این اتفاقا می افته منم یه بار دنبال دختر خالم که اسمش نداست می گشتم وسط یه مهمونی از بین 20 نفر داد زدم خاله کوندا. خلاصه حیثیتم به باد رفت

نداش یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 14:38

وای خدا ، صمیم خدا نکشتت . مردم از خنده. مترررر؟؟؟ خیلی باحال بود. نگران شوهرت هم نباش، اینقدر تو ماهی که حتی به سوتی های فاجعه هم می ارزی.

سما یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 14:24

صمیمممممم
کبود شدم از خنده تو دلی
بس که دندونامو بهم فشار دادم تا صدام در نیاد
از چشمام هم همین جوری اشکککککک میاد

آزاده یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 14:02 http://apireyar.persianblog.ir

صمیم نمیگی ما اینهارو سر کار میخونیم و بعد میمیریم از خنده و آبرو برامون نمیمونه مادر!!!!!!!!!

naji یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 14:00

خدا نکشتت صمیم
مردم از خندههههههه

سمیه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 13:38

صمیم جون سلام
خیلی خیلی ممنون برای کشفیاتت رو با ما به اشتراک گذاشتی - همیشه وبلاگت رو میخونم ، شاید باورن نشه ولی هر روز یه سری به وبلاگت میزنم ببینم اپ کردی اگه مطلب جدید گذاشته باشی کلی ذوق میزنم و تا نخونم آروم نمیشم اگه خبری نباشه پنجر میشم و اگه غیبتت طولانی بشه نگران
و برای اینکه نظر نمیدم از شما عذرخواهی مینمایم

ن.ف.س یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 13:06 http://royayeshirin.persianblog.ir/

واااااااااای مردم از خنده
دمت گرم هرکسی نمی تونه اینطوری سوتی بده :)

نیلو یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 12:47 http://www.shitamoo.blogfa.com

یعنی تو عشقی با این پاراگراف آخرت!

نسرین یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 11:50

یعنی من عاشقتم فقط همین

هما یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 11:44 http://www.alone55555.blogfa.com

سیاه شدم از بس خندیدم به خدا

واقعا روحیه گرفتم این دمه امتحانی خدا خیرت بده صمیم جون الهی من فدات بشم که تو اینقد بامزه ای

وای خدایا به علی بیچاره کمک کن گناه داره طفلی

ریحان یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 11:04 http://bame87.persianblog.ir

خدا به تو رحم کنه چون یه روز علی تو اون حیاط درندشت دنبالت میکنه و با تفنگ برنوی قدیمیه صابخونه.......(:

قلم نگار یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:54 http://www.sepidghalam.blogfa.com

سلام صمیم جان.
یه سوال: چه تضمینی هست که بعد از رژیم دوباره وزنمون به حالت قبلی برنگرده؟
من شنیدم این روش کالری شماری در دنیا منسوخ شده چون باعث میشه بعدش دوباره بدجوری وزن اضافه کنیم.
برای خودم هم همینطور شد.
شما راهی بلدی؟

عزیز دلم ما تو این برنامه بدن رو عادت میدیم درست و اصولی بخوره ..از چیز خاصی محرومش نمی کنیم و دستش هم بازه ..روی کالری هم مانور نمیدیم خیلی ...بذار میام مینویسم دیگه...
من هم همین بلاها سرم اومده..برای همین میگم کشف کردم!!

مریم مامان فاطمه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:35

سلام به صمیم عزیزم که عاشقشم....
این کامنتم راجع به دو پست قبلیته فدات شم...دو پست قبلی رو پرینت گرفته بودم و تا تهش رو خوندم...نمیدونم چطوری احساسم رو بیان کنم...که بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم....همسرم میگه چی میخونی میگم این همون وبلاگ صمیمه که ماجرای خونه پیدا کردنشون رو بهت نشون دادم و خوندی...خیلی ماهه و ازش کلی انرژی میگیرم...
انشالله که موفق باشی در این برنامه جدید و نگاه جدید...
بدون که همون طور که اینقدر ماها واست مهم هستیم که اینقدر از روی محبت بهمون اطلاعات میدی ما هم همیشه پیشتیم...وای که چقدر تو مهربونی...چقدر مهرت به دلم نشسته صمیم جان...
صمیم جان من قدم مثل شما 170 است...وزنم هم بین 79 تا80 نوسان داره.. استخون بندیم هم درشته ها...ولی مثل شما همه جای بدنم یه اندازه چاق نیست...بالا تنه ام خوبه ولی امان از پایین تنه...یکم شکم دارم و خوب مشکل من باسنم هست که چاقه...من باید ورزشهای خاص پایین تنه رو انجام بدم؟ رژیم و اینها رو به نظرت برم پیش یه دکتر تغذیه...یا به همین وبلاگ رژیمی شما پیش برم...
دیگه اینکه من هر روز می مونم که چی درست کنم...چند ساله که میخوام یه برنامه غذایی بنویسم ولی...
میخواستم از شما که ماشالله با اینکه کارمندی ولی از یک خانم خانه دار هنرمند تری و برنامه ریزیت قویتر...راهنمایی بگیرم...شما چه برنامه ای واسه غذا داری؟..هر روز هر چی بشه درست میکنی یا نه طبق برنامه...

بازم میگم که عاشق این همه انرژِی و عشق و مهربونی هستم که در وجودت موج میزنه...دوستت دارم...
همیشه به یادتم...
در مورد سوتی هاتم نگران نباش عزیزم..صمیم همینی که هست ماهه با همه سوتی های با مزه اش...و دیگه اینکه علی آقا با زندگی با صمیم ما خدا بهشت رو توی همین دنیا نشونش داده فدات شم..از خانومی و مهربونی و کدبانویی. و مادری ...وهزار تا خوبی دیگه...عروس به این خوبی هستی واسه مامانش...دیگه چی می خواد...
دوستت دارم...

عزیزم مرسی .
برای لاغر شدن پایین تنه راه زیاده ولی من حتما حتما مراجعه به پزشک تغذیه و رژیم رو بهت پیشنهاد میدم . نظرات بقیه خیلی معتبر نمی تونه باشه .
برای غذا هم عزیزم با این همسر بد غذای ما که سالاد ماکارونی و غذای این دست و آش و ..رو اصلا غذای شکم سیر کن حساب نمیکنه و برنجی هم نیست زیاد و خورشت هم قورمه سبزی و قیمه که اگه هر ماه یا دو ماه یکبار درست کنم اره میخوره و کرفس و بادمجون و اینا رو که لب نمیزنه و اصلا نمیدونه کوکو لوبیا سبز چه مزه ای هست ( خب نخورده من درست کرده والله ) و مرغ رو هم میگه مزه آب شیر !! میده برنامه نوشتم کجا بود خواهر!!! من نگاه می کنم تو یخچال چی چی داریم که به لیست اختراعاتم اضافه کنم !! به حس و حال خودمم خیلی بستگی داره ..مثلا ممکنه دو قاشق تن ماهی بریزم با یک هوار سیب زمینی سرخ کرده خوشگل دورش و کلی چیسان پیفانش!! کنم این ادم چشمش سیر بشه فقط!!بچم اصلا هم بند غذا نیست ها ..نه که نخوره ولی من میدونم بی میل میخوره و مگه من مردم همسری بی میل بخوره ...منم هر چی بگی با دورچین سیب زمیی درست کنم میخوره صداش د ر نمیاد تو فکر کن قورمه سبزی با دورچین سیب زمینی اصلا میشه ایا خب!!!
الان میدونم داری میزنی به سینه ات اشکات هم داره گر و گر میریزه..برو قربونت بشم هر روز سجده شکر کن جای من نیستی ...
فدات..ترکیدم از بس از من تعریف میکنی ..خیلی با حالی به خدا ..بووووووووووووس

بهار یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:29

مرده این سوتیاتم و این نوع تعریف کردنااااااااااااااااااااااااااااااااااااااات.

خانمی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:07 http://monastories.blogfa.com

صمیم این پست فقط خنده بود :)))))))))))))

یه 2 دقیقه هم دنبال مفهموم متر میگشتم بعدا افتاد که متر چیه :)))))

تا دم اتاق سرهنگ :)))))))

ساره یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 10:00

خدا نکشتت دختر خیلی خندیدم اول صبحی

بهار یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:57

سلام صمیم جان .. خدا تو رو واسه ما حفظ کنه اول صبحی کلی خندیدیم .. عزیزم من یه پسر ۶ ساله دارم .. بعله اوشون هم به مشکل پسر شما گرفتار هستند .. البته من با مشاور صحبت کردم که گفت طبیعیه هست و به مرور کمتر میشه .. و درست میگفت به مرور کمتر شده .. ولی من چندشم میشه حسابیییییییییی .. با این حساشوووووون .. مشاور میگفت حساسیت نشون ندید ولی نمیشه ننه .. میشه ؟؟؟

حالا این که خوبه ..این بچه ما یک سره دستش روی مترولوژیکش هست!!! به همسر میگم بنده خدا کنده شد خفه شد اون تو بس که حلقش رو فشار داد!!! البته میدونم این هم طبیعی هست و توجه نشون دادن به اندام ها رو کلا باید بی خیال شد ولی خب جلوی ملت که هی نمیشه توضیح داد طبیعت سنش هست..میشه ؟

خانمی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:57 http://monastories.blogfa.com

سلام صمیم .
بابت تبریک دیر هست اما باز هم تبریک میگم برای خانه جدید و زیبا . از وقتی تو جنبش نوشتی که خونه دار شدی دلم خواست باهات اشنا بشم . اومدم و از پست خونه جدید رفتن به اینور پست هات رو خاموش خوندم . خوشحالم باهات اشنا شدم .
خواستم بدونی که از نوشته هات خوشم میاد و از خوندنش لذت میبرم دوستم:)

فدای محبتت ...
خوش اومدی

فرزانه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:53

صمیم عزیزم البته خودت سواد وکمالاتت خیلی زیاده ولی من شنیدم پسر بچه وقتی دو سالش تموم شد نباید اندام مادر از جمله شکم ساق پا ران ها سینه و بازوهای مادر رو لمس کنه.چون به قول تو یه لذت سادست اما همین لذت کوچولو روش تاثیر میذاره و چون ارضا نمیشه در روند ارضا شدنش در آینده تاثیر بد داره و ممکنه خودش و همسرشو دچار مشکل کنه.و اینکه میگی لباس رو میزنه بالا و شکمش رو میذاره رو شکمت.پسرک این تصویر رو دیده.داره باز تکرار میکنه و اگر در حین این بازی مترش باز میشه این مسئله خیلی خطر ناکه

اینطوری که تو میگی ادم پس چجوری بچش رو بغل کنه ؟ مگه نه اینه که بچه محبت و نوازش میخواد ؟ سرش رو روی سینه مادر میذاره و بازوهات هم دورش حلقه میشه ..
میشه منبع این حرف رو بدونم ؟

پسرک این تصویر رو دیده.داره باز تکرار میکنه ..این که گفتی یعنی چی ؟ یعنی ما این کا رو کردیم و اون دیده ؟ ما خیلی مراقب رفتارمون هستیم جلوی بچه ...

نسیم یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:52 http://bardiajeegar.blogfa.com

:)))))صمییییییییییییم....خدا نکشتت:)))))
پسری ما هم متر داره آآآآآآ ....این هوا:))....بعدشم اکثرا موقع بیدار شدن از خواب مترش کار میکنه و بعدش خوب میشه.... مواقع دیگه هم هست ولی بیشترش همون تو خوابه. حالا اگه پرسیدی لطف کن اینجا بگو ببینیم آیا منظورش چیه از این کار؟؟؟!!!!!

آنی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:39 http://newcontinent.persianblog.ir

صمیم جان فقط در این حد بدون که صورت من ناخون ناخون شد از بس صورتم رو چنگ زدم و خندیدم :))))

پیراشکی عشق یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:31 http://metoyou10.blogfa.com

واای صمیم خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم و لبامو گاز نگرفته بودم!! من شیفته ی این طرز بیانتم از قاضایا! اصطلاحاتت منو کشته (متر!!!؛)

ندا یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:19

خیلی باحالی صمیمی

مهشید یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 09:13

سلام صمیم جون.از دستت مردم از خنده.الان سر کارم هستم.تو اتاق غیر خودم دوتا همکار مرد هم دارم.عین دیوونه ها تنها تنها واسه خودم میخندم.حالا اونا میگن چرا این دختره دیوونه شده؟
در باره پسرت باید بگم واقعا تعجب کردم.من خودم هم پسر دارم البته یک سالشه.اصلا نمیدونستم که اینطوری میشن.اصلا نمیدونم در چنین مواقعه ای چیکار باید بکنم؟

ای جانم...
ببین یک سالگی هنوز متر دم دار نشده!!! نزدیکی های سه سالگی شروع میشه بخصوص صبح ها و خواب ...
باید خونسرد باشی و سریع جو رو عوض کنی یا بری اب بخوری برگردی!!! یک دوستی دارم میگه ته ته دعوای من با شوهرم اینه که وقتی داد میکشه من میرم زیر پتو میخوابم!!!! واقعا هم خوابش میبره..بهش میگم همینه که شوهر بنده خدات لرزش اندام ها گرفته!!! از بس تو دعوا بهش توجه میشه!!!!!
تو هم برو آب بخور یا کلا بخواب!!

حکیم باشی یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 08:48 http://delikhoun.blogfa.com

صمیم جون
ما از دست تو چی کار کنیم. اول صبحی تو ادره یه کلی خندیدم با اون سوتی که دادی .
عزیزم اصلا نگران متر و اینا نباش چون کاملا طبیعیه

بله...فرمایش کردند دوستان
باز خوبه این سوتی ها از فیلتر اخلاقیات من میگذره ...وگرنه اگه همش رو تعریف کنم ادارات منحل میشن یوووهو ...

ریحانه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 08:10

خدا خیرت بده دلم خیلی گرفته بود ولی اینو که خوندم یه هو با صدای بلند زدم زیر خنده خیلی این خنده بهم چسبید واقعا مممننون

ریحانه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 08:09

خدا خیرت بده دلم خیلی گرفته بود ولی اینو که خوندم یه هو با صدای بلند زدم زیر خنده خیلی این خنده بهم چسبید واقعا مممننون

همیشه بخندی ..
نوش جان .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد