من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

کشفیات من قسمت اول

 

سلاممممممممممم

از  اون دور دورها (کفتر  می آیه؟ ..نه بابا!!  کفتر-کبوتر-  کجا بود ؟ ) یک کله داره پیدا میشه ..نزدیک تر  که میشه ..بعععله خودشه ! صمیمه که  با سری بالا و  شانه هایی  استوار  و   دست هایی  محکم و  مهم تر  از  همه  اندامی  متناسب  تر  داره میاد جلو ..همگی  یک کف  مرتب و یک هورا به افتخارش ...

این مدت به معنای  واقعی  داشتم روی سر خودم دست نوازش  می کشیدم..داشتم به خودم محبت میکردم ..اصلا داشتم صمیم رو از  زیر یک خروار کار به اسم زندگی  سانت سانت میکشیدم بیرون .. از دست عزراییل هم نجاتش دادم...الان بچم یک ذره هوا خورده بهش ..حالش جا اومده ..دوباره اومده که بنویسه براتون...

آقا شما که سابقه ما رو دارید دیگه . . هی رژیم ..هی  از  همین فردا به خدا ..هی  تق  یک برنامه جدول بندی شده روی در یخچال ..هی  بخر و بار کن و بریز تو یخچال ..هی  کدو و هویج و  کلم گاز بزن و  بگو به به  ! و تو دلت بگو  ( کی  تموم میشه خدا!!!؟ ) ..هی  5 کیلو و  چند کیلو کم کن و با دکترت شرط بندی  کن و با مخ برو تو دیوار  و پول بی زبون رو بذار روی  میز و یک بار برنده شو و شیش باز  رد کن بده پول خوشگلا رو !! ..هی جلوی ایینه نگاه و انداز ورانداز و  بدو بدو سمت همسر  بیچاره که تازه از  خواب بیدار شده و  نمیدونه ظهره یا شبه و بگو  خوب  شدم ؟ الان قشنگ معلومه دیگه!! نه؟ و اون بیچاره هم با چشمای  نیم بند باز!!  بگه باز  تو شروع کردی؟ ..خدا!!! کی  این زن درست میشه !!!

تا این که گذشت و گذشت و من  دیدم این شوهره هی  یک جوری به من نگاه میکنه و هی  با چشماش  سانت میگیره انگار  و بعد یک چیزی رو با انگشتاش  می شماره و باز  به من نگاه میکنه و  ماشین حساب  در  میاره  بعدش!!  اصلا خیلی  مشکوک میزد ..منم اولش  بی خیال بودم بعد دیدم  نخیییر ..آقا نقشه کشیدن برای بنده و رفتن کلینیک و  حساب  کتاباش رو هم کردن  فقط  مونده وقت بگیرن ..برای  چی ؟ الان میگم برای  چی ..ولی  قبلش  اینم بگم انگار من بی صاحابم و  خودم نقش ملکول های  نامریی!! دارم برای  خودم که میره یکاره برای من تصمیم میگیره  ..خدا بهش رحم کرد کلا زنده موند بعد از  پیشنهادش  ..یعنی رو رو برم! پیشنهاد که نداد گفت تصمیم گرفته فلان کار رو بکنه..چکار؟ بنده برم لیپو* لیز  کنم با اره برقی منو سوراخ کنن لیزر  میزر  بکنن تو سوراخخ و  چربی ها رو بشکونن و یک ساکشن خفیف و  بعد هم یک هفته حدودا استراحت و کار سبک  تا بعد از  سه ماه!!!  حدود   40 درصد از  حجم  اون مکانی که لیپولیز شده کم بشه!!  میخوام صد سال کم نشه!!  اصلا طرف میدونه من  ترجیح میدم سرطان دماغ بگیرم ولی  کسی  اسم آمپول زدن نیاره جلوم!! بعد میگه سوراخش  در  حد  لاپاروسکوپی  هست!!!!  همچین به های  قاقالی لی  منو برده تو  اتاق  مشاوره کلینیک من هی  میگم خب  الان چرا اینجاییم؟ واسه چی  اومدیم ؟  کجاتو!! میخوای  عمل کنی ؟...میگه کاریت نباشه ..فقط  گوش  کن ببین چقدر  خوب و باحاله!! خانم دکتره هم کلی برام توضیح داد  و بعد هم گفت برو یک معاینه ای  بکنم ببینم زیر ساختت!!! چطوریه . بعدشم گفت نه خیلی  امیدوار هسیپتیم به شما ..عالی  کم میشه با توجه به نوع بافت بدن و پوست و  اینا ... منم تو دلم گفتم شما و این اقا خیلی بیخود کردید واسه من مشاوره میدید و برنامه ریزی می کنید ...!! خب  حرص  هم دار ه.. مثل تیر  خلاص بود ..انگار  این شوهره نیشسته و دیده  این رژیم ها دو روز  جواب  میده و  دو سال بی جواب  میمونه!! دیده بهتره کلا ببره (اضافه های  منو ) بندازش بیرون خیال من و خودش رو راحت کنه. بعد میدونین بهم برخورد ..هزار بار هم بگی  انگار توی  کله اش  نمیره که عزیز من! من همینم..خودمم رو هم دوست دارم...اخلاقم ..رفتارم..خنده هام ..خیلی  چیزهای  خوبم تو این مانکن ها  و خوش  هیکل ها لزوما شاید پیدا نشه!! ایشون هم عشق  پای کشیده و بلند و هیکل متناسب  یوهو افتاده تو کله اش ..البته همیشه داشت ها این ها رو ولی خب  دیگه جدی  داره بهش فکر  میکنه...

اصلا بذارید یک کم درد دل کنیم با هم خواهر ..خب  شماها میدونید من یک زمانی  چقدر  کیلو بودم!! (روم سیاه!!) و چون قدم بلنده هیچ وقت اخطار جدی  نمی داد بهم این وزن ..و چون چاقی من در  سرتاسر بدنم یکسان پخش هست  اصلا اصلا وزن واقعیم رو کسی  نمیتونه حدس بزنه .. من یک بار  20 کیلو کم کردم  و تناسب و زیبایی بیشتر رو با پوست و گوشتم لمس  کردم و  چاق ها الان میدونن من چی  میگم ..منی که تو کل  عمرم لاغریم رو یاد ندارم ..منی که صد جور  رژیم گرفتم تا حالا ...و بهرتین رژیم ها رو الان میدونم برای  من چی  ها هست و  اطلاعات رژیمی  ام هم  انقدر  هست که تا چشمم بیفته به یک دستور بدونم این اثر گذار  هست یا نه... مشکل اینه که همسری  واقعا  اون اوایل و حتی  همین الان خیلی ذوق  داره  بره برای من خودش به سلیقه خودش ( که بسیار خوش سلیقه هست در  این چیزها ) لباس بخره ولی  کو سابز ؟!!!!  تازه این اواخر هم که همه سایزها  در   حد کمر بچه دو سال و هفت ماهه اومده تو  بازار و  هر  چی  چیز و طرح و مدل خوشگله  به سایز من نیمخوره  ..منم دیگه خسته شدم ..هی  این بیچاره لباس  گرفت هی لباسه رفت ته کمد لابلای  لباس های  دیگه قایم شد تا شاید یک روزی ..یک جایی... با یک معجزه ای  چیزی  این تن من بشه!!! وقتی چند بار  تو ذوقش  خورد گفت با هم بریم اصلا بعضی  لباس ها رو بگیریم. بعد این فروشنده ها تا میگفتی  اقا لطفا فلان مدل رو بیارید ببینم  جلوی  چشمای  این شوهر حساس به هیکل!!  میگفتن برای خودتون میخواهید ؟ نههههههههههه..نداریم  ...سایز  نمیشه .. خب  لامصبا! تو بیار ..من خودم بگم نمی خوام..رنگش رو دوست ندارم  سرم رو جلوی  این مرد بگیرم بالا ..چرا اینطوری با آبروی  یک زوج مهربون!! بازی  می کنید . این همسری  جینگیلی هم بارها بهم گفته دوست دارم دامن که میپوشی کوتاه و فلان قدر و اینا باشه .خب  من هم خودم ایدهآل گرا هستم تا حد زیادی و  اصلا به خودم اجازه نمیدم وقتی  تناسب مانکنی  ندارم ( درد از   مغز خودم هست خواهر ...) بیام اینطوری  بپوشم و حظ بصری  ملت رو به کف  بصری!! تبدیل کنم..همیشه ه مشکل دارم با این هایی که بازوهای  چاق و بالا تنه گنده و بی ریخت و کلا نامتناسب و اینا دارن بعد تو مهمونی و عروسی  ها  حلقه  و پشت باز  و  کمر بشکه ای!! لباس  میپوشند ..بابا زشته خب ! اون لباس  برای کشی هست که بازوهای بلند و کشیده و  پشت صاف و تخت داره و مثل بعضی ها لایه لایه نیست هیکلشون! و کف  میکنم واقعا وقتی  این همه اعتماد به نفس رو میبینم در  اون ها ...و البته اسمش بی توجهی به دیگران و اصلا بلد نبودن قواعد  تناسب  لباس با اندام هست ..بگذریم ..خلاصه همچین ادم سخت گیری هستم من  در این چیزها ...

با این پیشنهاد  من خیلی جا خوردم... حس  کردم این مرد کلا از من ناامید شده که دست به دامان این کارها میشه( هنوز مطمئن نبودم البته) ..بارها به خودم گفتم ببین صمیم ! همین که همه امال و ارزوهاش رو در  تو میخواد بینه جای شکرش باقیه که چشمش دنبال بقیه نیست ولی هنوز برام توهین امیز بود این فکر که من مگه همین هیکل و  جسم و  اندامم هستم و مکه هزار تا نکته باریک تر ز مو در  اخلاقیاتم نیست و نکنه تمام این سال ها این وجوه شخصیت و رفتاری من  دیده نشده و فقط  ظاهرم مهم بوده ؟ خلاصه همین طور که روی  تخت دراز کشیده بودم و به این چیزها فکر  میکردم و اینکه چطوری  بهش بگم من اجازه نمیدم با من همچین رفتاری بشه و لیپولیز و  کوفتو لیز و  اینا رو هم فراموش کنه  و کم کم دوز  عصبانیتم هم داشت میرفت بالاتر بلند شدم به عادت ناخودآگاهم اب  خوردم تا کمی ریلکس بشم ..بعد از  اونجایی که هیچ چیزتصادفی  نیست یکهو چشمم افتاد به یک کتاب که موقع نامزدی ، همسری برام خریده بود و اولش خیلی زیبا برام یادداشت گذاشته بود . اسم کتاب  بود ( رهایی  از  چاقی آسان است )- ترو خدا ببینید  من از  همین نکته که تو دوران نامزدی  به من همچین کتابی  داده باید زودتر  می فهمیدم چقدر  براش  مهم  بوده همیشه این قضیه-  خلاصه نشستم و برای  بار  چندم ولی  با هدف و دقیق  خوندمش ..یکهو کلمه رهایی  تو ذهن من جرقه زد ...رها..من باید رها شم..یعنی   تا حالااسیر بودم ؟ اسیر  چی ؟ اسیر  هیکلم ..نه من که خودم رو دوست دارم ..اسیر  چی ؟ رها از  چی باید بشم ؟ و  لامپ روشن شد یکدفعه ...خودشه ..من اسیر  ذهنم..عادت هام .. تصور نادرستم از  رژیم هستم ..من همش میخوام به زور و با قهر و شدت این بدن باشعور و زنده ام رو تو منگنه بذارم و همش بهشون دستور  دادم که یالله..تنبل ها ...بجنبید ..من میخوام لاغر شم و  اصلا شما سلول های باشعور و با درایت برام هم نیستید چه بلایی سرتون میاد  و به درک که سختتون هست  و  من باید به اون چه میخوام برسم ...واییییییییییی خدای من ..کتاب رو بستم..صمیم ..تو چکار  کردی با خودت ؟ تو در  ظاهر  مهربون بودی با خودت ولی  یک بار  نظر بدنت رو نپرسیدی که عزیزم ..تو چی دوست داری ..چطوری تونستی  بدون نظر خواهی  از بدنت اون کارها رو با خودت بکنی ...اره صمیم ..لاغر هم شدی ولی با دیکتاتوری  روی  تک تک سلول هات  و خودت هم حتی  نفهمیدی این طفل معصوم ها چطوری باهات همراهی  کردند و  نیمه های  راه بریدند ...  به نفس نفس  افتادند ...رژیم هایی که من در  وبلاگ رژیم ام نوشته بودم عالی بودند  خیلی ها وزن کم کردند با من ولی مهم نگرش من به بدنم و درک من از  زندگی ای بود که در  سلول های من جاری  هست ...انگار  از  خواب بیدار شده بودم...نشستم روی  تخت و به خودم فکر  کردم..

 این نوشته ادامه دارد  

برای این که بدونید  چی شد که من در  دو هفته فقط با ذهنم و بدون رژیم  و بدون سختی  تونستم سه کیلو کم کنم و مهم تر  از  همه شادی بزرگی رو تجربه کنم  ادامه مطلب رو که بعدا می نویسم براتون بخونید . کشفیات شخص شخص خودم هست در مورد لاغر شدن .

نظرات 32 + ارسال نظر
شهره سه‌شنبه 27 تیر 1391 ساعت 19:58 http://shabro90@yahoo.com

سلام صمیم عزیز
من تازه خواننده وبلاگت شدم و خیلی از نوشته هات خوشم اومد
وااای نمیدونی این پست رو که خوندم گلی خندیدم. اون قسمتی که در باره لباس پوشیدن چاق ها بود خیلی طنزش بالاست.
البته قصد جسارت ندارم. یه وقت سوء ظن نشه
خلاصه از وبلاگت و مترادفا از شخصیتت خوشم اومد
خوشحال شدم از آشناییتون
بازم میام میخونم

مهنا جمعه 23 تیر 1391 ساعت 15:15

من چهار ماه پیش با سرچ و بدون دکتر رفتن،البته خودم پزشکی میخونم، ده کیلو کم کردم.راستش اولین بار که وبلاگ رژیمیتو خوندم فهمیدم فقط داری به حرفهای دکترت گوش میدی و به هدفت فک میکنی ولی هیچ درکی از اتفاقی که قراره بیفته نداشتی.سلول های بدن واقعا روح دارن. . .این همه دکتر رفتی به جاش یکم سرچ کن ببین اصلا بدنت با این غذاها چیکار میکنه؟ورزش چطوری روی بدنت تاثیر میذاره؟ باور کن اینقدر زیباست رفتار سلول های بدنت که خودت دیگه کم کم میفهمی شیرینی و آجیل و غذای پرچرب خوردن چقدر برای بدنت ضرر داره و خودت میلت کم میشه.در ضمن هفته ای یک کیلو خیلی قدم بزرگیه خیلی واسه بدنت استرس ایجاد میکنی.من با هفته ای نیم کیلو شروع کردم تا دو هفته نیم کیلو.حجم معده ات الان زیاد شده باید آهسته کمش کنی.میدونی خیلی حس خوبیه وقتی وزنی رو که میخوای داشته باشی.من از سایز ایکس لارج رسیدم به اسمال و مدیوم و اینقدر خوشحالم که حاضر نیستم با هیچ غذایی عوضش کنم.موفق باشی.این جنبه روحی رژیمت رو جدی تر ادامه بده.

طیبه شنبه 17 تیر 1391 ساعت 10:17

صمیم جون عالیه عالی دختر من کلن بارژیم با وبلاگت آشنا شدم 170 قدموه وزنمو قبلا همون 90 و خوردهاب بشنو منتها از اسفند ماه با بدنم آشتی کردم البته یه 10 کیلو 1 سال پیش کم کردم و از اسفند تا الانم 15 کیلو یعنی به زودی می رم تو 60 اما راستش الان سخت تر از اولشه امیدوارم با کمک همدیگه بتونیم به آرزومون برسیممم

شاپرک شنبه 17 تیر 1391 ساعت 09:59

صمیم گلم راستش من هم مشکل تو رو دارم...همیشه و از بچگی تپل بودم و روزی رو یه یاد نمیارم که لاغر بوده باشم...مدام رژیم های سنگین و غش کردن و بی حالی و ...!
منتها متاسفانه قدم هم بلند نیست...
به یاد نمیارم غذایی رو بدون عذاب وجدان خورده باشم و...
برام جالب بود. منم به این اعتقاد دارم که هیچ چیز تصادفی نیست...
راستش من امروز قصد داشتم برم دکتر تغذیه اما با نا امیدی!
از الان خیلی حالم بهتر شد.
روی یه نفر دیگه برای همراهی حساب کن...
پیش به سوی ی ی ی ی تناسب اندام م م م م !!!!!!!!!!

سلام اومدم دیدم تو ینجا 21 تا نظر داری انگار به من فحش دادن.جالبه نه؟؟؟؟؟؟؟
فکرمیکنم عین یه ایین و مطلب خوبه و مفیده که مردم قدرشو نمیدونن و کم توجهن.دید من به این پست اخیرت اینه،خوشبحالت!!

خیلیییییییییییی گلیی/خیلی ماهی/خیلی دوست دارم.خیلی زنده باشی/خیلی همیشه بنویسی و خیلی همیشه باشییییی

بعد این پستات بیا و از علی اقا و پسرت و عکساشون بگو و بزار.نزدیک شدیم بت دیگه خواهر.جور هندوستان باید بکشی!!

عسل پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 10:14

سلاااااااااااااااااااااااااام صصمیم جون منم همدرده خودتم می دونم چی کشیدیو میکشی ولی تو هم مثله مهدی خردمند میگی باید ذهن درست بشه منم واقعا باهات موافقم اینو با تمومو وجود حس می کنم ولی مشکل چاقها اینه که میخوان یه هفته ای 10 کیلو کم کنند و اصلا حوصله و صبوری ندارند . ولی جالب بود کشفیاتت.راستی مهدی خردمند یه هیپنوتراپیسته که با هیپنوتراپی چارقی رو درمان میکنه اسم سایتش هم www.zibatar.comهستش یه سری سی دی هم داره برای هیپنوتراپی که من اونا رو خریدم . یه سر بزن فک کنم بدت نیاد.
موفق باااااااااااااااااشی صمیمم. بوووووووووووووووووووووووووووووس س س

سها پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 01:57 http://t0p0lkhan0m.blogfa.com

اطلاعات زیادی راجع به رژیم دارم...خودم 3 ماه رژیم دارم و کلی راجع بهش تحقیق کردم و پیش دکتر متخصص هم رفتم...اگه دوس داری بهم پیام بده تا تجربیاتم رو در اختیارت بزارم...راستس من تو 3 ماه 10 کیلو کم کردم

عزیزم همگی خوشحال میشیم تجربه هامون رو در اخیتیار هم بذاریم..منتظریم.

مش مشک پنج‌شنبه 15 تیر 1391 ساعت 00:13

من به ارادت ایمان دارم صمیم خانومی گل
من ۷ کیلویی اضاف وزن دارم
ینی این همسری کچل کرده منوووووووووووووو
انقد میگه اینو نخور اونو نخور چاق میشیا .. ببین مانتوت تنگ شده
ببین ببین
اه خو خوردنو دوس دارممممممممممم

ریحانه چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 17:55

خدا حفظت کنه تو که انقدر روح و اخلاق زیبایی داری مطمین باش بدنت هم خودشو با روحت هماهنگ تر 0 تاکید میکنم " تر") میکنه. مشتاقانه نوشته هاتو و برنامه رزیمتو دنبال میکنم و برای موفقیتت دعا میکنم . میبینم که نشستی پای کامپیوتر (اسفند ماه) وداری تایپ میکنی و شکمت صافه صافه و یه بلوز شلوار خوشرنگ ابی و سبز خونگی پوشیدی و مثل ماه داری لبخند میزنی و پست جدید میزاری راستی پاهاتم حسابی خوش فرم شدن و داری سرخوشانه تابشون میدی

زهرا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 16:52 http://11sobh.blogfa.com

این پست رو که میخونم نشستم جلوی صفحه مانیتور اشک میریزم
چراش رو شاید تو بدونی
از خودم و بدنم و همه چیم متنفرم

عزیزم..نگو اینطوری ...

نوا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 15:16 http://navaomom.persianblog.ir

به قول این سریال پشت کوههای بلند:این دروغاکه میگی راسته؟
یعنی بدون رژیم لاغرشدی؟!!!!!!!11

قربونت بشم هر آدم زنده ای که حجم غذاش رو کم کنه حتما لاغرتر میشه منتهی یک وقت به زور رژیم غذات رو کم میکنی یک وقت بدنت اعلام میکنه همین قدر کم که میخوری بسه و گشنه تشنه هم نمی مونی ..
نمیشه که به مغز گفت فدات شم لاغرم کن بعد هی بخور بخور کرد ...بذار من تا اخرش بگم ..بعد ...

مامان اهورا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 09:59

سلااااااااااااااااااااام،ای ول به این همه درایت،منتظر بخش دوم هستیم

مرسی عزیم. دارم میذارمش .

ندا چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 09:24

سلام آخ جون که اومدی. من همیشه نوشته هات رو می خونم و یه عالمه انرژی می گیرم . دلم برات تنگ شده بود.

فدات بشم... انشالله بیشتر هم میشه انرزی هات ..ببین چی ها که ننوشتم براتون.

بهار چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 08:38

تو نابغه ای صمیم

جانممممممممممممم
دوست دارم این حرف ها رو .

مامان نیکان چهارشنبه 14 تیر 1391 ساعت 05:38

منتظریم صمیم خوشگله باربی!

چقدر لبریز میشم از انرژی با این کلمات ..

ثنا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 23:19 http://www.sana-khanoomi.blogfa.com

ایشالا که بتونیم با این روش شما چاق هم بشیم

یک جوری نوشتم که به درد همه برنامه ها و هدف ها بخوره .

نیلو سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 20:06

اوا خوب بدو بیا بنویس دیگه !!

چشم ..

بابای عبدالقادر سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 17:46 http://tftanha.mihanblog.com

چی کار کردی میشه باهاش یه کوشولو (۱۸ کیلو )لاغر کرد؟

برو تا ۵۰ کیلو ..
معلومه که میشه ..چون داریم ذهن و مغز رو درست میکنیم که اصلی ترین بخش برنامه هست و در اکثر رزیم ها ازش غافل میشن .

هما سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 16:09 http://www.alone55555.blogfa.com

صمیم جون تو تو وجودت یه منطقی هست که من تو کمتر کسی دیدم یه اخلاقی داری که نمونس مثلا مثل همه خانوما بهت برخورده که چرا همسرت بدون مشورت برات همچین تصمیمی گرفته ولی تو یه قدرت بزرگی داشتی اونم این بوده که مشکلو تو خودت حل کنی این خیلی عالیه عزیزم امیدوارم موفق باشی به همون ایده الی که خودت میپسندی برسی

ممنونم. زمان درست و وقت الهی اش رسیده بود که من این ها رو متوجه بشم.

مرجان سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 15:36

لطفا آدرس وبلاگ رژیمت رو بده ما هم استفاده کنیم خواهر

http://samim68kilo.blogsky.com

پیراشکی عشق سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 15:33 http://metoyou10.blogfa.com

ای وایییییییییییییییییییییی یادم رفت نظر قبلیمو خصوصی بزارم. لطفا عمومیش نکن. مرسی

ریز ریز شدم ..خدا نکشه تو رو..این چیزها رو اینطوری برای من تعریف نکن ...

مهگل سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 15:30 http://golmah.persianblog.ir/

عالی بود.

مرسی .

منتظرم حرفای صمیم جونم رو بخونم چون به شدت دوست دارم شکمم بره تو خیلی تو ذوقم می خوره

دوستش داشته باش تا کم کم خودش کمکت کنه خوشگل تر بشه اندامت .

سمانه مترجم سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 14:29

سلام.واقعا مشتاقم ببینم چطوری میشه؟چ کردی
مشتاق ادامه مطلبتم

دارم میذارمش .
مرسی .

آرزو سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:53

صمیم جانم
سلام خدا رو شکر که با روحیه ی شاد دوباره پیدات شد.
عزیزم مگه تو چند کیلویی آخه. فکر نکنم اندازه ی من باشی. اونقدر گنده ام که گاهی وقتها شوهرم برای اینکه بهم بفهمونه چقدر چاق شدم وجبم می کنه.
به هر حال هر وزنی که داشته باشی ماهی عزیزم

مهم نیست ..بذار وجبت کنه...دو روز دیگه وقتی با هم کم کردیم باید دهن های باز مونده از تعجبشون رو وجب کنن!!!!!!

قربونت بشم .

کیمیا سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:29

سلام. به به ما به زودی منتظر کشفیات شما هستیم. باشد که بر بدن ما نیز کارگر افتد.:*

انشالله آقای مهندس افتد!! کارگر چرا عزیزم!!!!!؟

تسنیم سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:23 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

سلام صمیم جان.خیلی خیلی منتظرم ادامه این مطلب رو بخونم چون به حرفهات ایمان دارم!!

من هم به تشویق ها و انرژی های شما ایمان دارم.

نگاه مبهم سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 13:13

صمیم عزیزم سلام.

بی صبرانه منتظرت بودم و از الان هم هستم. میخوام بدونم که بالاخره کشفیاتت چجوری بوده و به دستش آوردی.

بوس برای زیبا بانو.

قربونت بشم که اینقدر ساپورت میکنی منو ..
بخش سوم دقیق تر به کشفیات میپردازم.

آنی سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:53 http://freedomdays.blogfa.com/

اول سلام به بانوی مهربون و خوش قلب و زیبا و خوش ذوق
دوم هورااااااا +کف مرتب!
سوم اینکه صمیم بی صبرانه منتظرم که بخونم ادامه اش رو. بلکه یه راهی بیاد جلو چشمم. بنده وزنم خوبه فقط یه نمه شکم دارم که خااار شده به چشم سامی :دی
نمی دونی چقدرر ممنونم از اینکه تجربیاتت رو برامون میگی

از محبت خارها گل می شود ..فقط بدنت رو دوست داشته باش ...بقیه اش حله ..
مرسی عزیزکم.

نسیم سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 12:48 http://bardiajeegar.blogfa.com

آفرین صمیییییییییییم...عاشقتم یعنییییییییی...منتظر بقیش هستم...بوووووووووس

بوووووووووووووووووس
مررررررررررررسی

صوری سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 11:38 http://soorii.blogfa.com/

وای صمیم
تو داری روز به روز لاغر تر میشی و من روز به روز خپل تر
گریهههههههههههه
پیرو تمام پستات که من یه نقطه مشترکی توش با زندگیه خودم پیدا میکنم تو این پستت الحمدلله یه دنیا نقطه مشترک بود
و بارز ترینش اون کتابی بود که منم تو دوران دوستی از شوشو گرفتم ولی برای من دکتر اتکینزه که هیچ وقتم نخوندمش
ولی صمیم بی خیال بهت برنخوره برو لیپولیز کن حالشو ببر دختر
خواهر من ماه پیش لیپولیز کرد پدر من در اومد ولی اون الان خییییییییییییییییییلی خوب شده هااااا!!!

ببین تو پست بعدی دیگه مشترکاتمون فکر کنم خیلی بیشتر هست
لیپولیز اصلا ...جدی بدنم دوست نداره .

شهرزاد سه‌شنبه 13 تیر 1391 ساعت 11:05

اینقد داش مشتی هستی خیلی خوش شانسی که شوهرن انقد دوستت داره.راستش باورم نمیشه پیدا کردن نیمه گمشده انقد راحت باشه

چون وزنم بالاست بهم میگی داش مشتی ؟ دقیقا متوجه نشدم تعریف کردی یا ..

خوش شانسی ما دو طرفه هست عزیزم.
مرسی از لطفت .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد