من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مععععع یک زععععععن هستم.

  

  

 این پست انگار  ظاهرش  پیچیده شده و درک اون چه من تو  ذهنم بود  کمی  سخت ..من  وقتی خبر  تصویب  چند لایحه جدید  حمایت از  خونواده رو خوندم خیلی برای  بخش هاییش  متاسف شدم. مهریه بیش از  110 سکه مجازات حبس  ندارد  یعنی این که اگه مهریه بالای  110 سکه باشه و زوجین بعدها به  عدم تفاهم برسند  حق حبس  از زن گرفته میشه و  زنی که مهریه اش  بیشتر  از  110 سکه هست دیگه این حق رو نداره  که با اجرا گذاشتنش  مرد رو به زندان بندازه..( البته کماکان میتونه درخواست مهریه کنه و مرد هم میگه ندارم و قسط بندی  میشه ) خب اهرم فشاری که برخی  خانم ها داشتند و  مرد از روی  اعتبار یا ابرو یا هر  چیزی  سعی  میکرد  مساله رو یک جوری ختم به خیر  کنه  دیگه نیست .. البته همون موقع هم خب  مرد به قید وثیقه می تونست از  زندان ازاد بشه و بعد مراحل دادگاهی و  قسط بندی مهریه رو انجام بدن ولی  دل خیلی از زن ها شاید خوش بود به حق به زندان انداختن مردی که مهریه رو نداده و بعد شاخ هم شده!!( جدا  از  مردان بی گناهی که طعمه  نقشه برخی  زن ها می شدند در این میان)  

 

یا این که قرار هست بر  مهریه مالیات که بعدا مقدارش  اعلام میشه  تعلق  بگیره  

یا ازدواج مجدد  اقایان دیگه نیازی به اجازه یا حتی  اطلاع همسر   اول نداره و فقط  اگه مرد به دادگاه مراجعه کنه و   تمکن مالی و توانایی برقراری  عدالت رو داشته باشه و احراز  بشه دیگه قضیه حله...اینجا  حتی  قانون جدید نگفته همسر  دوم..بلکه میگه همسر  بعدی  ( تخته گار بگیر برو تا 4 تا ...)

  یا قبلا اینطوری بود که حضانت فرزند با هر  کدوم ( پدر یا مادر بود ) اون یکی  حق نداشت بچه رو بزنه زیر بغلش و  برو که رفتی و بچه رو بعد از  ملاقات برنگردونه  به والد دیگه.. مجازات داشت ..حبس داشت ..سخت بود قانونش ..الان میگه در  صورت بروز این اتفاق  از  50 هزار تومان تا دو میلیون تومان فقط  مجازات نقدی به این  جرم تعلق  میگیره .. امنیت خاطر  اون پدر یا مادری که حضانت بچه دستشه به نظرم خیلی  کمتر  میشه ..  

و بخش هایی  دیگه که می تونید تو اخبار  بخونید .

 

 عزیزم...قربونت بشم. عاشق  شدی ..الهی قربونت برم..مبارکت باشه ..دارید  عروسی  می کنید ؟ وای  دیگه نگو .. خونواده هاتون در  هماهنگی  کامل به سر  میبرند ؟  .چقدر  خوشبختید ..مهریه رو هم با خوبی و خوشی  به توافق رسیدید ؟ افرین ..افرین .. چه محضر  خوشگلی ..چه عاقد  نورانی و   سبک دستی ..آخی ..نگاه کن چقدر  عروس  محجوب و  خانمه ..نازی ..دوماد چقدر  مودب و جنتلمنه...عاقد  رسید به بخش  مهریه..الان همه اشک شوق  تو چشمشون  جمع میشه با این همه درک و تفاهم خونواده ها .. عاقد  چشمای  مهربونش رو روی  صورت  پدر  عروس  میچرخونه و میگه جناب  الان نقدی  پرداخت می کنید یا چک  تاریخ فردا رو می دید ؟  پدر  عروس  میگه ببخشید بابت چی؟  عاقد مهربون و نورانی  میگه بابت  مالیات بر مهر دیگه...و این صورتش  همش  نورانی  تر  میشه ..بابای  عروس با چشم های  مسخ شده نگاهش  روی  سقف  خیره مونده...دختره رو میکنه به پسره و میگه عزیزم  شما شرایط  پرداختت رو بگو  به حاج آقا تا کارشون رو تموم کنند ..پسره یکهو  با مقادیری جنتلمنی  بر باد رفته از رو صندلی  بلند میشه داد میزنه میگه دکو ن دستگاه باز  کردی تو هم؟  مالیات چی رو بدم؟ ..دختره هم با چشم هایی که ته رنگ کمی از  خانمی  توش  مونده میگه اوهوکی!! خیلی  نقدی  دادی  مهریه رو که مالیاتش رو نقدی  بسلفه بابام؟  هر وقت تونستی  مالیاتش رو بدی   یک تک زنگ بزن بیاییم. یک هفته وقت داری  فقط .. 

 

و همینطوری  میشه که بستر  سالم و مناسبی در  جامعه درست میشه برای  ازدواج های  بهنگام و  سالم و پرشور و سلامت روحی جامعه تا اون  ته ته دیگه تضمین میشه !!. 

 

 

 خب   با تصویب  این لوح های جدید ( حیف کلمه   لایحه !! بیشتر  شبیه لوح سنگی دوره زیست غاری  بشر هست آخه!!!) تبریک ویژه دارم به همه بانوان محترم که همه رویکردهای  روانشناسی  و تحلیل های رفتارشناسی و دسته بندی  ساختار ذهنی و شخصیتی  زن ومرد از  آغاز  تا کنون   ..همه  بووووووووووووووق ... و  کلیه  ارزش هایی انسانی  و اخلاقی و نیازهای  عاطفی و روحی و  حس  حمایت شدن و  حمایت کردن و ... در زمان حیاتشان تبدیل به کشک - نعناع می شود ( از  این مدل کشک و نعناع های  جدیدا  ها !!)  و فقط و فقط بعد از  مرگشان  به سلامتی  انقدرررررررر  در رفاه  از  همه رقم  خواهند بود  و  طبقه طبقه  بهشت زیر  پاهاشون  هست ( با آسانسور  ویژه برای  بالا پایین رفتن از طبقات در صورت لزوم!)  که  حتی قابل تصور  هم نیست  برای  این مردای معصوم و نجیب و بی گناهی که در  زندگی  دنیوی و  این دو روز  عمر کوتاه و گذراشون   دل به چیزهای  بی اهمیتی مثل چند  تا چند تا زن گرفتن و صیغ ه میغه و اینا  بستند؟ نههههههه نبستند ..فقط  قند اب  میشه همش  اون تو.... .یعنی  علو  درجه زن تا این حد بالاست که مرد بیچاره حتی  لیاقت  خدمت موقت!!برای  بنده برتر و بالاتر و باتقواتر در  بهشت رو هم نداره..یعنی  هر  چی  حوری  پری    مو مشکی و  قد بلند و سفید ترکه ای  تو بهشت  توصیف شده همش  زن هست ..مردا اونجا  چکاره ان؟ هیچی ..الهیییییییییی  بمیرم براشون..یک گوشه سایه ای...  لب جوی آبی چند تا چند تا روی  قالیچه های  کوچولو  با صورت هایی معصوم و  نجیب  دور  هم نشستند و  یک ذره تخمه کدو ریختن وسط  و یک   اخوندی  هم  نشسته کنار  دستشون  و  هی  این  حوری – پری ها   رو در  خدمت  موقت در  میاره  واسه اینا و  نیم ساعت بعد  انگار  نه انگار!! باز  این پری خانومه میشه روز اولش ..همون قدر  کول و هلو و خوردنی .. یعنی  تو ببین  حتی  استغفرالله  خود  صاحب  خونه هم مردای  نجیب و  معصوم و بی گناه رو سر  کار  گذاشته و  طرف  کلی  وقت و انرژی  و  غیره گذاشته تو طبق  اخلاص و طبق رو گرفته دستش  بعد این پری  خانومه ززررررررررر تی  میشه ویرجین  خونه ددی  اینا دوباره!!  میخوام بگم  یاس و ناامیدی و  نداشتن انگیزه برای  زندگی   همه جا با این اقایون همراه هست حتی  اون ور  ..بمیرم براشون.. 

 

 

فک کن..فکر  کن یک روز  گرم تابستونی  این مرد ..این عنصر  الهی و  همه وجود طبق اخلاص!!  داره از سر  کار برمیگرده میاد خونه.بعد سر  کوچه زی زی  خانوم  اینا رو میبینه. این بچه ی کوچولوش که ترم هفتم زبان اسپانیایی هست مثل   پیشی پرشین دور و بر  زی زی  خانوم میو میو میکنه .میگه مامان چی شد  اون نون خالی که میخواستی  بیاری برام.. ..بعد نگاه به دست های  زی زی خانوم که میکنی  دلت اتیش  میگیره ..دو تا ناخن وسطی  مانیکور  لازم دارن و زی زی  خانوم حتی  نمی تونه هزینه اش رو که هیچ  ..تایم سالن رو فیکس  کنه...های لایت موهاش  داره کم کم  محو میشه و  خوب  دقت کنی  چند تا ریشه سیاه اون لابه لاها دیده میشه . یعنی  این زن انقدررررررر  در  مضیقه مالی و  بی پشت و پناه !! هست که  چند وقت آزگاره نه شوی  لباس  تونسته بره نه  یک دور بره  اروپایی  موروپایی   و برگرده... نه تور  کویری و گردش دو روزه جنگل ابر با برو بچ و نه ماساژ تو هتلی در طبقه  اخر یک برج محقر و کوچولو موچولو  .. بعد این طبق اخلاص! میشه سرپناه این خانوم..میشه امید و  ارزوش  در  زندگی .. میشه  ارامش و تسکین دلش ..اون گوشه موشه ها هم زن اوله  هر  نیم ساعت یک بار یک جیغ بنفش  میکشه و چشماش  سیاه میشه  باز تا نیم ساعت بعدی  یک وری با دهن کج می افته..چند تا نماینده  هم پوست پلنگ  گلوله خورده  رو کشیدن روی  نقاطی  چهار خونه از  بدنشون و  این لوح ها رو میچرخونن  تو کوه و هی  زن های  تو غار  غش  می کنند و شکارچی ها هم هی  هلهله و ذوق  از  خودشون نشون میدن برای  این الواح جدید .... 

 

 

 

برداشت من این هست  از  این لوح های  جدید  ( به علت ضیق وقت  من به چند  تا تغییر  کوچولو توی  این لوح  ها فقط  اشاره می کنم.اگه  برداشت من ناقص و اشتباه هست یا منظورشون چیز  دیگه ای بوده و غلط  تایپی!! باعث  این سو تفاهم شده مدیونید اگه نگید و من در  جهل مرکب خودم بمونم!!!) 

  

 

1- بخشی   از لوح شماره 25 می گفت چون  اون موقع ها!!!!  یک مهریه کلون می بریدند برای  اقا دوماد  و بعد  خانم ها توی  غار  فقط  میشستند و میخوردند و می خوابیدند و پشت سر شکارچی های  دلیر و  یونیک در  همه چیز!! غیبت می کردند  و بعد هم با همین ابزار  مهریه  اون ها رو روونه  غارهای  انفرادی  میکردند و دنبال شکارچی های  خوش هیکل و  پوست پلنگی  و خوش قد و بالاتر و بهتر بودند ، واسه همین  ریش بلندهای  اون موقع دور  هم جمع شدند تصمیم گرفتند حالا که اینطوریه اونا هم نشون این  زن های  تنبل نافرمان پوست پروانه ای!! می دهند ..یعنی  گفتند اگه مهریه شما تا حالا مثلا گاو درسته بوده  و هر  کی  هر چقدر  گاو می تونسته مهر خودش  کنه و تا تقی به توقی  میخورده دم گاوها رو می کشیدید وسط  !!  و  این شکارچی های  گوگولی  ما رو تو غار  انفرادی  می انداختید تا مامان باباهای این طفل معصوم ها بدو بدو بیان  سند گاوداریشون رو گرو بذارن تا بچه و پاره جگرشون ازاد شه حالا چشمتون کور میشه ...  این لوح های  جدید میگه  اگه گاو قباله اتون  نحیف و لاغر و مردنی باشه که  هیچی!!  خودتون می دونید و  گاوتون.. اگه  بالاتر از  100 کیلو و خرده ای  باشه  باید  نصف  رون راستش رو اول بدید به قصاب  باشی قبیله  و بعد  گاوتون رو کیش کیش کنید بره تو طویله..اگه وزن گاوه بالای  200 کیلو باشه پای راست گاوه با نصف  سمت چپش رو ما قلوه ای  می کنیم و بقیه اش  تحویل شما ..اگه بالای  300 کیلو باشه فقط  نصفش  منتهی به آخرش به شما میرسه  و اگه وزن گاو مورد درخواست شما به 400 و بیشتر  برسه  یک  دم کوچولو توی  پاکت براتون پست پیشتاز  می کنیم و بقیه اش  می ره به حساب  ذخیره گاوی  مملکت..ببخشید  قبیله . اینطوری  شما نادون ها می فهمید  آدم نباید با دم شیر  بازی  کنه...!!  

 

 

 

2- اون موقع ها  وقتی  زن و شویی  به هر  دلیلی دیگه  نمی تونستند  هی  تالاپ تالاپ از  عشق  هم بمیرن و به فکر  غار  مجزا و  جدا برای  خودشون می افتادند و  می خواستند جدا شن از  هم چون  نی  نی   مابین یک حق و حقوق قبیله ای  هم داشت و از طرفی  هنوز  مادر  محترم نی  نی  قاقالی  برای  تعویض  پوشک های  معطر بچه و  حمام کردن و  آروغ بچه رو گرفتن و  کلی  خدمات اجتماعی-روانی  دیگه وجودش  در  کنار بچه لازم بود  اون وقت مامانه می تونست   یک شور  ت کوچولو از  پوست  پلنگ تن بچه اش  کنه  و بگه تا چند سال این بچه تحت حمایت من هست ...بابای  شکارچی  بچه هم هر وقت دوست دختر  جدید  ببری خوشگلش  اذیتش  می کرد و  ددی  یاد  نی  نی  قاقالی   می افتاد می تونست بره دیدن نی  نی  منتهی  اگه یک وقت  چوبی  چیزی  اشتباهی  به سرش  می خورد و هوس بچه بردن  پس  ندادن به سرش  میزد  خب  دیگه می دونست   یک جایی  هست که دو تا چوب  بزنه بهش  و بچه رو هم  ازش  بگیره  الان روی  این لوح های  جدید  نوشتن که ددی  شکارچی  اگه عشقش  کشید و  خواست مامی  غار غاری رو دق  بده با خیال تخت به امر دق دادن اقدام کنه  و فوقش   جریمه اش رو میده...50 گرم تا 2 کیلو  دم گاو  رو میزنه  زیر بغلش و  میده به قاضی  قاقالی و اون هم  نی  نی  قاقالی رو میده به ددی  شکارچی و  ماما غارغاری  هم میشینه تا خود صبح نعره میزنه و این دیوارهای  غار  می لرزه و نی  نی قاقالی  هم دق  می کنه از  نبودن مادر ..مهم اون دم گاوه هست که به صندوق ذخیره گاوی  قبیله وصول میشه ... 

 

 

3- اون موقع ها!!   نسوان محترم یک تعریف  مشخص و  تمیزی  داشتند : آن ها بخشی  از  قبیله بودند در  ظاهر.  منتهی  در واقعیت ،  این اقلیت کوچک از  قبیله باشکوه و  زیبای  شکارچیان پوست پلنگی پوش   نیازهای  ساده و سه سوته ای داشتند  خب  وقتی آدم  نخودی باشه نیازهاش دیگ عدسی و ماشی  می شن خب! .کافی بود اب و نون و رخت و لباس و دو تا دیگ و دبه اشون  فراهم باشه اونوقت شکارچی  فقط  لازم بود هر وقت  درسته  یک آهوی  کباب شده می خورد و  فکر  میکرد بهتره چند تا نی  نی  قاقالی  دیگه هم بندازه تو  دومن  این طیف  کوچولو موچولوی  قبیله تا بیشتر  از این زبون درازی  نکنه  دیگه کار  تموم بود ..تازه اگه  اسمشو نبر ( همون زن در  اون قبیله )  زیاد ناز و نوز  میکرد   عضو برتر و  اصلی  قبیله ( مرد)  دو تا می تونست بخوانه این ور  اون ور  گوشش و  به سلامتی یک شیر کوچولوی  سالم نه ماه بعد به جمع قبیله اضافه می شد. 

 

 

4-  لوح  های قبلی   اینو می گفت  که   اگه زن و شویی  خواستند  ازدواج کنند و  بعد از مراسم بله برون قبیله ای  یکهو  باد و طوفان اون پوست پلنگ  روی  مناطق نقطه چین  رو میزد کنار و  یکهو  ضایع معلوم می شد که یک شیر  گرسنه در  یک مبارزه تن به تن کلا طبق اخلاص!! رو کنده و خورده و بعدش  آروغ مشتی  زده و شکارچی  جوون این موضوع رو از  همسر  ابنده پنهان میکرد  یا در و مرض و کوفتی  چیزی  گرفته و  اعتراف  نکرده  یا گفته باابی من ده تا گاوداری  داره در  حالی که باباش  فقط  مامور  پست  نامه های  پیشتاز  دم گاوهای  قباله ای  بقیه بوده!!  او نوقت  می شد  کلا انداختش  تو غار  انفرادی که چرا واقعیت رو نگفته الان  یک  لوح 25 خطی  جدید از  زیر  خاک در  اومده که نشون میده نخیر  ..این ها کشک و نعنا هست فقط ..گیرم که کلا طبق  مبق  تعطیل!!  اگه تفاهم و موافقت عروس  خانوم باشه دست بدستشون میدن و  به سلامتی  میرن تو غار  بخت!!  یا اگه آقا دوماد خیلی  شیطونی  کرده تو غارهای  پرت و دورفتاده اطراف قبیله و  ایدز  میدزی  گرفته  و طبق هم سر و مر و گنده  سر  جاش  مونده  ، میشه با یک نخ 20 سانت در  20 سانت  محکم دور طبق رو گرفت و چند دور  تابوند  تا امکان  تولید  نی  نی  قاقالی  نباشه و باز  هم دو تا جوون روونه غار بخت میشن به خیر و خوشی و سلامتی ...چند تا غار  تو در  تو و شعبه یک و شعبه سی و پنج و اینا هم میذارن به اسم  غارهای  مشاوره خانواده که اگه  مشکلی  پیش اومد  این دو تا گل  نوشکفته قبل از  اینکه با تبر  و تفنگ برنو!! بزنن هم رو نصف  کنن برن  دو کلمه حرف  حساب  بشنون و بعد هر غلطی  می خوان بکنند. 

 

 

5-  این اواخر  لوح شماره 23 دیگه خیلی  خیلی  توجه باستان شناسان رو به خودش  جلب کرد. این یکی  میگفت شکارچی  که قبلا ناعادلانه به چهار  میخش  کشیده بودید و  نمی ذاشتید  میخ اضافه به خودش وصل کنه  حالا لازم نیست به صغری و کبری و پروانه و شمیم!!  حساب پس بده..همین که زن هاش  می تونستند  زنده باشن و  به حد مرگ نرسند  و خودش   هم میتونه حدس بزنه و فکر  کنه  انشالله میتونه هر شب  توی  یک غار  باشه و به غار اختصاصی  اون یکی زنش   نزدیک هم  نشه !!( کلا همین قدر  آخه از  انصاف  تو ذهنش  تعریف داشت) پس حله دیگه..میره هر   جا یک زن جدید   باباگاوداری  دار!! و  مطابق  سلیقه اش  پیدا کرد  سریع دستش رو میگیره میبره  توی  نزدیک ترین محضر  دم کوچه اشون  و بعدش هم دیگه نه به شما ربط  داره نه به باستان شناسان  نه به  صغری و کبری و پروانه و شمیم!!  مهم این هست که خودش  حدس  میزنه از  پس  همه چیز  بر میاد و  انشالله بر میاد دیگه! این وسط  فوقش  چهار  تا ضعیفه هم بس  غش  ضعف  می کنند  و میمیرن نهایتا..مهم اینه که قبیله  روند نیاکانشون رو عوض  نکنند و  جا  پای  اقوام پارینه سنگی شون بذارن...هر  چی  باشه اون ها بهتر  از  بقیه می فهمیدند صلاح مصلحت ها رو.. 

 

 

فقط  یک چیز  خوب  توی  این لوح مشاهده شد و اون هم این بود که  اگه زن اولی  گاوهای  قباله اش رو طلب   کرد  اقای شکارچی  موظف  میشه اول  اون گاوها رو پرداخت  کنه جرینگی و بعد بره تو غار  جدید و بادا بادا مبارک بادا..البته باستان شناسان با خوندن این بخش  تا دو روز  از  خنده سیاه شده بودند و  روی  زمین  هی  غلت میزدند ..چون کیه که ندونه چیزی که زیاده غار و هوای بهاری و  کباب بره درسته و  خندیدن به ریش    صغری و کبری و پروانه و شمیم!! 

 

این وسط  یکی از  باستان شناسان به بغل دستیش گفت ببینم اون موقع ها استدلال این قبیله هه  این بوده که بعضی زن ها پیر و از  کارافتاده و  ناتوان از  تامین خودشون میشن و طفلکی ها نه سر و سواد درست و حسابی دارن نه توانایی خاصی و  نمی تونند خرج خودشون رو در بیارن خب  پس تعدادی  شکارچی غیور و  طبق اخلاصی! بیان زیر  بال و پر  این ها رو بگیرند و  دل همه شاد شه  و  زن جوون! رو زمین نمونه یه وقت ..بینم مگه این ها از  وظایف  غار رفاه اجتماعی  اون قبیله نبوده ؟   یعنی راه دیگه ای  جز شریک کردن زن ها با هوو نداشتند؟  یعنی  نمیشده جوری  تو قبیله جا بندازن که زن هاشون از  سواد مناسب و امکان اشتغال سالم  و مساوات و برابری  حقوق برخوردار باشند و در  صورتی که خودشون  دلشون خواست برن هووی  این و اون بشند و نون شب  و  این چیزها مجبورشون نکنه بین بد و بدتر  یکی رو انتخاب  کنن.... هنوز  حرف  باستان شناس  جوان تمام نشده بود که یک سنگ گنده از اسمون افتاد وسط فرق سرش و  جان به جان افرین تقدیم کرد .. 

 

منتظر  لوح های  تاریخی تر و جذاب  تر  باشید ... این منطقه باستان شناسی  هنوز کلی  منطقه بکر و کشف  نشده و سرار آمیز داره ... 

  

 

  

پ.ن. 

صمیم خوبم...برای تو و همه زن های  سرزمینت روزهایی بدون  نگرانی از  لوح های  رنگارنگ  ارزو می کنم..کمی انصاف ..قلبی بزرگ و  حافظه ای  بلند مدت  هم برای  مردان این سرزمین... به جای این غصه خوردن ها باید به زن ها یاد آوری کرد شان تو تعداد سکه هایت نیست  .باید به آن ها یاد داد  قبل از  عقد با حقوق ساده اجتماعی خود اشنا شوند ..فرق   طلاق به درخواست زن و طلاق به درخواست مرد و  راه جداگانه ان را حداقل خوانده باشند ...  بدانند ثبت حق اشتغال و کار با خود زن است دیگر ( و و این حق مسلم در  آن برگه لعنتی ثبت شود ) از  کمترین و پیش پا افتاده ترین حقوق زن  باید باشد.به جای  ذوق کردن برای  تعداد خیره کننده سکه ها و به رخ کشیدن آن و کور کردن چشم دختر خاله ها و جمع فامیل و در و همسایه!  مهر متعادل تری  ثبت شود و  حتما اضافه شود  که  زن در صورت تجدید ازدواج دائم یا موقت مرد  به هر  دلیلی حق وکالت در  طلاق دادن خود را دارد .اینجا دیگر اگر  در  عسر و حرج قرار داشته باشی و نتوانی به دادگاه ثبت کنی مرد به ریشت نمی خندد و نمی گوید بنشین تا رنگ دندان هایت شود.و یادش هم باشد این به معنای  این نیست که زرتی  می توانی  خود را طلاق بدهی  از  مردت... ..حق  حضانت طفل با مادر  حتی در  صورت جدایی و ازدواج مادر با زن باشد  ..حق برخورداری از  سهمی  برابر در  اموال  پس از  ازدواج..باید به دخترکان این سرزمین یاد داد مرد موظف  نیست خرج تو را بدهد تا تو بیشتر  تن اسایی کنی ..باید به مردها جوانمردی  یاد داد از  کودکی و  انصاف   

 

 

 صمیم به دخترهای سرزمینت بگو یادتان باشد  در  سرزمین پارس که ازدواج می کنی حواست به همه چیز  باشد تا مکتوب شود..و این ها را ذره ذره در  گوش  مردی که برای  ازدواج انتخاب  کرده ای بخوان و عکس العملش را ببین و  ارامشت را حفظ کن و  البته یکجا نگو تا هول نکند و  مهم تر  از  همه بدان برای چه داری ازدواج  میکنی و  در  نهایت  خواهش کن از  همه که این ها را از   دین محبت و  انصاف  دور بدانند و زنجیر  کردن این دین را در  این هزارو خورد ه ای سال به پای دین بی گناه ننویسند ..و یادشان باشد عبایی که به تن آن عرب  در آ ن زمان خوش دوخت و زیبا می نمود  را نمی شود قرن ها بعد   چپه پوشید و  منتظر بود همه چیزش  با این اندام و  فیزیک متفاوت سازگار باشد ...   

 

مهر باید باشد  و انصاف و ولا غیر.

نظرات 35 + ارسال نظر
پادشاه یکشنبه 21 اسفند 1390 ساعت 10:06 http://asalestan1.blogfa.com

سلام صمیم جون من اتفاقی وبلاگتو پیدا کردم پست خوبی بود. در مجلسی که مردای آن 10 برابر زنها هست بلکم بیشتر چه جور انتظار میره که قانون آن به نفع زن باشه چون اکثریت مرد هستن تمام قوانینی تثبیت میشه که به نفعه مردهاس.ولی یه روز خواهد رسید که بر کرسی قدرت میشنم وحق تمام زنهارو میگیرم وجامعه ای برابر خواهم ساخت .این هم وبلاگمه خواستی بیا به من سر بزن.
http://asalestan1.blogfa.com

ملودی شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 17:00

صمیم جون اول از همه بوس گنده برای این قلم زیبات و برای به نصویر کشیدن این موضوع به این زیبایی و کاملی و بررسی کردنش من که کیف کردم از قلمت و هزار افرین و ماشالا هم میگم . بازم بوووووس . بعدشم متاسفم برای این قوانینی که قبلا هم لوح !!! بود در نوع خودش الان دیگه گرفتن لوح ترش هم کردن البته میگن هنوز به تصویب نهایی نرسیده و مثل اینکه به خاطر اعتراضات اون قانون اجازه نگرفتن از زن اولو برنداشتن . واقعا تو این دوره و با این قوانین دخترا و زن های سرزمینمون باید از اول کلاه خودشونو سفت بگیرن تا باد نبره !!! من که واقعا دیدم معجزه ی شرایطو و فکر میکنم بهتر از هر مهریه ایه . بذار مالیات ببندن بذار حقوق زندان انداختنو بردارن . ماها باید خودمون به فکر خودمون باشم و نذاریم با این لوح های رنگارنگ حقی رو ناحق کنن

امیر شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 15:40 http://fata-khoshnam.blogfa.com

سلام
عجب معرکه ای گرفتن خانم های محترم!!!
اونقدر بحث مفصله و در هر کامنتی به سبزه و گل بیشتر، آراسته شده که زبان از پاسخ قاصره.
کسی که این قوانین رو نتیجه انقلاب میدونه بهتره به کشورهای اروپایی و امریکا هم نگاهی داشته باشه: چند کشور مهریه براشون تعریف شده است؟ یا بدون اطلاع همسر قبل تا چهارتا رفتن رو با Date در امریکا مقایسه کردید؟ البته این اجازه قانونی دلیل بر توصیه این امور نیست و اولین قانون هر فرد باورها و شخصیت اوست. مثلا کسی در غرب بخواد با چهارتا خانم دوست باشه باید از قبلی ها اجازه بگیره؟ لازمه این امور فقط تعهد اخلاقی اشخاص است و نه قانون ...
بهتره به کلیت ازدواج، زندگی و نقش و ویژگی های همسران نگاه کنیم بعد بگیم فلان قانون خوبه یا بد مثلا این که حبس رو برداشتن بد نیست چون خانمی که بخواد با این اهرم فشار زندگیش رو حفظ کنه بالاخره کار به طلاق خواهد کشید بعد این قضیه پیش میاد که چرا ابتدا حق طلاق با مرده و اصلن حفظ زندگی چه تاثیره روی جامعه داره و طلاق چه پیامدهایی و ...


صمیم خانم قدم رنجه فرمایید و بانظرات و پیشنهادای خودتون وبلاگ منو رونق بخشید.
موفق باشید

مرضیه شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 13:10

سلام صمیم عزیزم...
من هم با شنیدن این خبر خیلی متاثر شده بودم...اماچه میشه کرد وقتی قانونگذاران ما حقوقدان نیستندوالبته بین یندها و موادی که گذاشتند تناقضات و راه در روهای فراوانی وجود داره...نقدا همونطور که گفتید باید به شروط ضمن عقدی که در قباله ذکر شده و حق کار و تحصیل و طلاق و ...که باید از طرف خودمون اضافه بشه بسنده کرد...چیزی که در صورت بروز جدایی احتمالی به دردمون میخوزه بیشتر همون حقوقه ولی نباید از مهریه متعارف صرفنظر کرد چون بدون پول نمیشه زندگی جدیدی رو شروع کرد....خصوصا در جامعه فعلیمون!!!
با اینهمه باید به زن بودنمون افتخار کنیم و به تعریف درستی از زن برسیم....زن قدرت بیکرانه ای داره...فقط باید اون رو شناخت و به چیزهایی رسید که زمانی آرزومون بودند...
1پیشنهاد:لطفا کمی حال و هوای عید بده هرچند میدونم سرت شلوغه.
مرسی از دغدغه های اجتماعیت...
تو آن زنی جداشده از روزگار خویش
آن آخرین نفر که رسیده به اولین...یاحق.

Najma شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 13:08

ما که رفته رفته داشتیم خر میشدیم تا تاهل برگزینیم پا پس کشیده و به غار همی پناه بریم!!

زهرا شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 12:53

عذر می خوام الان دقیقا چی فرمودین؟
متوجه نشدم!

مهربان شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 11:30 http://dokhtare-ghorghoro.blogfa.com

خوش به حالت

مش مشک شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 10:28


الان گرفتم چی ب چیه .. کی به کیه

پس واقعااااااااااااااا مععععععععععععععععععع
معععععععععععععععععععععععععع
من یک زععن معععععععععععععع
اووووووووووووووووووووق
هستم
هیس فک نکنم شوهری من بدونه
ههههههه نره زن دوم بگیره

مش مشک شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 10:24

سلاممممممممممممممم
خوبی؟
این اسم رو شوهری رو من گذاشته خواهر
اجی خیلی متنت سخت بود
میشه یه ترجمش کنی برا ماها؟؟؟؟؟؟ هههه

شوهری که سابقا خوش سلیقه تر از این حرفا نشون داده بود که!!!

آرزو شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 08:20

صمیم جان
سلام
هاباریکلا، حالا شد. تازه فهمیدم چی گفتی. قبلیا را که خوندم هی گفتم این خانومی چی می گه چرا من نمیفهمم. بنفشا رو که خوندم تازه دوزاری کج و کولم افتاد.
ولی عزیزم آفرین به این همه استعداد و توانایی. تو نگاه به من خنگ نکن کار خودت رو بکن من سعی می کنم خودم را به تو برسانم.
دوستت دارم.

کتی عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:35

سلام صمیم جان...من ه از گاهی میام و چند تا پست باهم می خونم و میرم ۲ تا وبلاگ عوض کردم و اسمم عوض شده ولی اگر یادت باشه از خیلی قدیما خواننده وبلاگت بودم (فکر کنم یونا چند ماهه بود که اینجارو پیدا کردم و م خوندم) (اولین اسمم ب..... و بعدش با اسم ن....)
خوب ! من هنوز جواب اون پستت رو ندادم که می خواستی بدونی خواننده هات چه صنف و شغلی هستن
من ۲۳ سالمه.پزشکی می خونم و سال ۵ هستم.متاهلم .مادر نشدم هنوز و تا ۶-۷ سال دیکه هم قصدشو ندارم :)) . اولین بار خوب اون موقع ها اگر یادت باشه خیلی پست های در مورد روابط زن و شوهر ها می نوشتی و برخورد با خونواده شوهر و اینا منم یه تازه عروس :) دیگه خولاصه تجربه هات صمیم جان تجربه هات رو دوستش داشتم و خیلی بدردم خوردن :)

میناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:33

من مینازم 30 سالمه شاغلم کارمنده بانک تحصیلاتم هم لیسانسه یه پسر دوساله دارم اینم آدرس وبلاگم از تهران
بهم سر بزن
http://radinmalekshah.persianblog.ir/
آهان سالهاست که وبلگتو میخونم یادم نمیاد اولش چه جوری باهات آشنا شدم ولی همشه می خونم نوشته هات رو

مرضیه عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:32

من مرضیه هستم. مامان یه پسر کوچولوی 4 ساله ناز به اسم ....... خودم هم 34 سالمه. دانشجوی دکتری در یک دانشگاه استرالیایی هستم.
وبلاگ شما را هم بیشتر از 2 سال هست که می خونم. یادم نمیاد چطوری پیداش کردم ولی همون روز که پیداش کردم فکر کنم تمام آرشیو رو خوندم و عاشقش شدم و به خیلی ها سفارش کردم که نوشته های شما را بخونن چون پر از انرژی مثبته و دیدگاه قشنگت را به زندگی و اطرافیان دوست دارم.
متاسفانه خودم الان اصلا در شرایط خوبی از زندگی نیستم. بعد از 10 سال زندگی زیر یه سقف دوشنبه گذشته دمم را گذاشتم رو کولم و رفتم به یه اتاقی که اجاره کردم. خیلی خسته بودم از بی احترامی و توهین به خودم وخانواده ام. خسته شدم از اینکه مجبور بودم اونی باشم که طرفم کیپسندید. از اینکه حق انتخاب نداشتمو از اینکه بارها و بارها به من و خانواده ام گفته شد سوءاستفاده گر... بارها به من گفته شد تنبل و بی عرضه..من خیلی صبور بودم... خیلی .... ولی دیگه اون کاسه صبر پر شد... الان هم خودم شخصا اوضاعم خوبه ولی طفلی پسرم.... میدونم اذیت میشه آخه هردوی مارو دوست داره.... دلش میخواد همه با هم باشیم.. الهی بمیرم برای بچه ام... هرچند الان هم دارم مشاوره و اینا میرم.. و دنبال بهبود راطمه هستم فقط و فقط به خاطر پسرم... امیدوارم هم هستم که درست میشه چون همسرم ذاتا آدم بدی نیست ولی انگار دچار یه بیماری روانی هست... خیلی برام دعا کن لطفا. توی این غریبی و تنهایی... برای پسرم خیلی دعا کن....اون بی گناهه ولی داره به پای اشتباهات ما میسوزه....
ببخشید اگه ناراحتت کردم.
همیشه می گفتم کاش که 12 سال پیش قبل از نامزدیمون وبلاگ تو رو خونده بودم. شاید الان وضع زندگیم این نبود...
سها گلم از ته دل دعا می کنم برات که همیشه شاد باشی و تندرست. و به خودت خیلی افتخار کن که این همه توانمندی در ادراه کردن زندگیت.
پیروز باشی عزیزم

***********
مرضیه جان منتظرم بیای اینجا و برام بنویسی که تصمیم درست و به صلاح گرفتید ..تصمیمی که از روی اجبار نباشه و زیبایی هاش بیشتر از ضررش باشه.

دوست دلتنگ عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:30

دلم واسه یونا به اندازه ی دل یک مورچه تازه از این مورچه ریز ها شده و این دل تنگی زمانی که عکسشو دیدم هزار برابر شد.از طرف من ببوسش.

مریم عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:29

سلام صمیمم
من زیاد نشده که برات بنویسم، اسمم که میدونی مریمه ۲۹ سالمه و تقریبا ۱.۵ که کانادا زندگی میکنم با همسرم. کارشناسی ارشد الکترونیک دارم و اینجا هم تو یه شرکت مخابراتی کار طراحی سایت های موبایل انجام میدم . یادم نیست چجوری اینجارو پیدا کردم ولی یادم انقدر برام جالب بود که برگشتم و همه رو از اول خوندم . برای خودت و همسرت و کوچولوی نازت آرزوی موفقیت روزافزون دارم

مائده عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:28

سلام صمیم جون اول اون آقا یونای گلت رو ببوس منم یه دختر دارم هم سن یونای شما البته چند روز بزرگتر 17 اردیبهشت به دنیا آمده اسمش یسناست یه دونه دختر هم دارم یک روز کوچیکتر از آوای نازتون ستیا..... اراک هستم -کارمند-کامپیوتر متولد 60 فعلا شغلم نقاشی و آواز خونی و عروسک بازی و کهنه شوری و ممه دهی تا این 6 ماه تموم بشه که فکر نکنم یه این زودی برگردم سر کار سابقم از وبلاگ قبلیت پست اول دوم خوانندت هستم یادم نیست از کجا پیدات کردم عاشق خودت و نوشته هاتم این چند وقته نتونستم تند تند سر بزنم الان هم دیدم عکس رو برداشتی رمز رو هم عمومی کردی ولی دوست داشتم کامنت بذارم فکر کنم این دومین کامنتی باشه که برات گذاشتم

قاصدک عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:27

سلام صمیم جون
اسم واقعی من ف...... است از طریق خواهر شوهری با وبلاگت اشنا شدم یعنی این خواهر شوهر ما کل وب شما رو کپی کرده بود و به صورت کتاب موبایل دراورده بود برای من ریخت منم همه اشو خوندم از اون (یک سال و نیم پیش)به بعد خواننده ثابت وبلاگتم گاهی برات نظر میذارم با اسمهای مختلف مامان پارسا مامان قدیمی قاصدک و...فکر میکنم حدودآ هم سن باشیم من متولد اخر اسفند ۵۷ هستم از روی خاطراتت حدس زدم شایدم اشتباه میکنم تا حالا موفق نشدم عکسی ازت ببینم یعنی راستش مثل خودت روم نمیشه رمز بگیرم اما عکس پسر گلتو دیدم ولی پارسال که اومدم مشهد(تو کامنتها ادرس مراکز خریدو هم ازت پرسیدم) انگار که دنبالت میگشتم دوست داشتم اتفاقی هم که شده ببینمت هر پسر کوچولویی که میدیدم کنجکاو میشدم ببینم اسمش یوناست که موفق نشدم خلاصه خانمی از اینک باهات اشنا شدم خوشحالم و از خواهر شوهری ممنون در ضمن پسرک من یه وب داره که عکسهاش اونجا هست دوست داشتی میتونی ببینیش خودش مطالبشو میذاره

پری عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:26

سلام.انگار دیر رسیدم.
من پری.....27 سالمه.لیسانس روانشناسی از دانشگاه علامه دارم والان دانشجوی ارشد مدیریتم.سه ماهه باردارم وحداقل 4 ساله که وبتو میخونم.البته کل ارشیو این وب واون وبتم خوندم.کارمند هم هستم.دیگه چی بگم؟

شهریوری عزیزم شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 07:25

سلام صمیم عزیز
من س....، فوق دیپلم کامپیوتر ، کارمند آژانس هواپیمایی ، ساکن مشهد تقریبا 6 ماه که عقد هستم و قرار تا دو سه ماه دیگه برم خونه خودم تهران و از این بابت خیلی ناراحتم
اینجارو دختر خاله م معرفی کرد و تقریبا همه پست ها رو خوندم و میخونم یه جورایی من که خیلی نا امیدم از زندگی مشترک امیدوارم میکنه و البته میخندونم عاشق اینم که عاشق خودتی و علی اقا همسرت و کوچولوی نازت یونا خیلی مشتاق بودم عکس خودتم ببینم که مثل اینکه یه بار گذاشته بودی اما تا با خبر شدم حذف شده بود . با ارزوی بهترین ها برات خیلی دوست دارم مثل تو به زندگی نگاه کنم

بهناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 02:38 http://narin86.persianblog.ir

من اصن نتونستم متوجه بشم چی نوشتی .خیلی پیچیده بود.

مریم و علی جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 15:31 http://alidelam.blogfa.com

زن که باشی همه دیوانگی های دنیا را بلدی...
ماهم واسه خودمون لوایحی داریم اساااااسی!

هما جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 00:41 http://www.alone55555.blogfa.com

وای صمیم جون بیخیال منکه فعلا فارغ از احوالاته دنیام(ترجیح میدم فعلا تو باغ نیام)توام خودتو ناراحت نکن فداتشم

یونای عزیزو ببوسسسسسسس

پریا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 18:02

صمیم جان همیشه وبلاگتونو میخوندم اما هیچوقت کامنت نذاشته بودم برات-من هنوز ازدواج نکردم اما مادرم همیشه میگن مهریه زیاد برای دختر خوشبختی نمیاره و همیشه تکیه به گرفتن حق تحصیل وکار و... دارن-من همیشه باهاشون مخالف بودم اما الان که نوشته شمارو خوندم یهو نمیدونم چرا به نظرم اومد من همیشه چقدر احمق بودم و مادرم چقدر درست میگفتن!

mahla پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 11:24 http://mahla-73.blogfa.com

هه!!!!

آنی پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 10:58 http://freedomdays.blogsky.com/

یعنی الان مشکل مالیات بقیه رو کاااامل حل کردن که گیر به همچین چیزی دادن؟؟؟
بعد یه سوال: این مالیات خرج چی میشه دقیقا؟؟؟ مثلا ما مالیات میدیم همه ی خدمات پزشکی توی بیمارستانا و کلینیک های دولتی مجانیه. الان مالیات توی جیب کی میره در نهایت؟؟

محدثه پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 10:47 http://entezareshirin86.blogfa.com

واقعااااااااااااااااا؟
یعنی اول باید مالیات داد؟ یا من بد متوجه شدم؟
راستی بابت راهنماییت هم ممنون.دست گلت درد نکنه

ماریا پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 10:31

ذره ذره اشک ریختم با ژی نوشتت به حال زنان سرزمینم و مادرم که ذرهذره آب می شود جلوی چشمانم

سما پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 08:12

صمیم جانم خیلی تلخ بود. تازه با این شرایط کاری که دارن برای خانم ها تصویب میکنن دیگه خانم ها عملا خونه نشین میشن.

سمانه پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 07:58

دستت درد نکنه صمیم جون ...آره عزیزم من مشهدی ام ولی برات نوشتم که ۸ ساله ساکن چابهارم به هر حال هر چند وقت یه بار واسه دیدن خانواده میام مشهد عید هم اونجام اگه خدا بخواد واسه همین ازت پرسیدم به هر حال دستت طلا...

چای نخورده پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 03:19 http://chaynakhorde.blogsky.com

صمیم جان مغز من درحال حاضر کشش نداره کهدو ژست اخیرت رو بخونم.بعد میام میخونم اما الان میخوام بگم که بعد از یه مدت که نیومدم وبت و الان ژی نوشتهای صمیم نوشتت رو میبینم خیلی دوسشون دارم.خیلی قشنگن...

حافظ کوزه شکسته پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 01:08

سلام؛
بعد از غیبتی ده روزه ، خوشحالم که با دست پر اومدی.خیلی قشنگ بود وارزش چند بار خوندن روداشت.
به امید روزی که حقوق زن و مرد برابر باشه.
«اللهم عجل . . .» نه...دعای فرج نمی خونم،من اینطوری دعا می کنم:
«خدایا تاجیل کن درهدایت بنده های گمراهت...».

ارکیده چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 21:04

در کشوری زندگی می کنی که مردانت قبلا نامردیشان را در انقلاب به تو ثابت کرده اند.آن وقت که تو در ساده ترین حقت یعنی اختیار در حجابت فریاد دادخواهی سر میدادی این موجود حقیر اثبات کرد که تا چه حد غیر قابل اطمینان است.گفت مرگ بر بی حجاب.آنجا که تو پا به پایش در انقلاب انواع و اقسام استعمارگر پیشت میکردی باید به این روزها که به نام دین پدرت را هم درمیاورد فکر می کردی.باید یادت می ماند که روزی می رسد که بزرگ این جنس حقیر می گوید خوب است زن با تحصیلات عالیه برود کنج پستو بنشیند و بچه داری کند.حالا به فکر افتادی؟خیلی دیر است.این موجود حقیر الان دارد سروری می کند وکاری از دست تو بر نمیاید.زن در این مملکت عروسک مشروعیت مرد است.بیشتر از هر جای این دنیا.حالا نگران مهریه شدی؟خبر نداری که با یک ساعت عقد موقت از یه موجود گنگ واحمق که اختیارش به دست پدرش است تبدیل می شوی به عاقل.خبر نداری در این مملکت هستند مردانی که رابطه نامشروعشان را جامعه مشروعیت می پوشانند و دهن تو را با دین می بندد.یادت باشد این مملکت،مملکت مرد است و بس.منو تو حقی در این کشور نداریم جز آنکه به افزایش جمعیت کمک کنیم.جز اینکه عطش بی پایان موجود حقیری به نام مرد را سیراب کنیم.وگرنه که اگر به تو تجاوز شود تو علیه سلام نیستی (که آخی بمیرم مرده تحریک شده.چی کار کنه ؟مرده دیگه.)

دنیا چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 19:35

صمیم تو ماهی، تو نازی، تو قنذ عسل همه ماها هستی فقط یک لطفی کن فاصله پاراگرافها رو کم کن بعد همینها رو به وسط خطهای پارگرافها اضافه کن. جان من بیا این کار رو بکن . خیر ببینی مادر. افرین

کمالی چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 19:16 http://http://katebane.persianblog.ir/

الان میخوام ازین قانون جدید بال دریارم چقدرماخوشبختیم

هدهد چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 17:44

صمیم جان میشه یه انتقادی بکنم ازت؟من وسط جملات و کلمات شما خیلی گم میشم انقد تشبیه و تیکه به کار میبری که گرفتن اصل مطلب خیلی سخت میشه واسه آدم!این مشکلو وخواهر من و دوست صمیمی ام که هردو خواننده ات هستن دارن.ببخشید قصد ناراحت کردن ندارم عزیزم فقط من باب تذکر گفتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد