من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اند درایت!!

 

 میگم ها  از  وقتی  برای  خودم اون ته نوشته هام  حرف های  خوب  خوب  می نویسم به طور  چشمگیری  تعداد کامنت ها کم شده...به نظرتون لوس بازی  هست این حرفا؟ باز  کردن لایه های روابط  خودم با اطرافیان خیلی  تو ذوقتون زد ؟  بگید بدونم بهتره .  

 

*******************************************************

 

خدا بگم چکارت کنه آی  مادری که میری تعطیلات به روستاهای  خوش  آب و هوا و  الاغ سواری  می کنه بچه ات یا چمدونم اردک کیش  کیش  می کنه یا بغل اسب ها  عکس  یادگاری  میگیرید  خانوادگی!! حالا تفریحات تو نتیجه اش  این شده که  خانواده ی  سه نفری ما به شکل و شمایل  آدم و  حوا و  بچه کپل مپلشون با برگ درخت  خودپوشانی  کنیم!!!...چون با آلارم خطر  مهد کودک ، همه ی  لباس  های  خودمون رو به همراه پتو و متکا و  ملافه ها و  رختخواب  های  زمان جهازم و  اسباب بازی های  بچه و کلا داشته و نداشته رو چپوندیم توی  ماشین لباسشویی  با آب  95 درجه به مدت سه ساعت!!! شستیم  و نیشمان باز که خا خیر  مهد را بدهد با این اطلاع رسانی  به موقعش!! تا خطر  شپشی که ما رو و  همه ی  بچه ای  مهد رو تهدید  میکرد  رو برطرف  کنیم و بعد  قیافه ی  من  دیدنی بود با دیدن لباس  های نازنین که شکل گلابی  پیوند خورده به باقالی  شده بودند!!! الان ما  نه لباس  داریم ..نه روسری  حریر و  خوشگل..نه  کاپشن فقط  یک بار  پوشیده شده!!! و  نو ....نه لباس  های  زیبای  سابق  کودک!! ..نه  شلوارهای   زیبا و  سایز فیت!! و نه هیچ کوفت دیگه.. الان فقط  شلوارهایی  داریم که تا زانو  کوتاه شدند .لباس هایی که از  بس  چرخیدند دور  خودشان  فقط  پرزشان ماند  در  ته ماشین !!! و خودشان  تبدیل به گاز  متانول!!  شدند ...لباس  های زیری که فقط  دو نخ ماند از  آن ها  تا با برگی  که قرار  است  به وسطش  پیوند بزنم بشود  استتار  الاجسام الماورائه الطبیعته!!  کرد باهاشان... پتوی  سبک بچه هم کلا بدیل شد به چیزی  تو مایه های دستمال کاغذی  چهار  لایه خارجی!!!

 

ها ها ها  خدایا مرسی که به عقل ما الهام کردی  چند ساعت بعدش  برویم اینترنت و با  ارامش  خاطر  ناشی  از  چرخیدن ماشین لباسشویی  بااب  داغ  جستجو کنیم راه های  مبارزه با شپش و  بعد بفهمیم برای شپشی که هنوز  وجود خارجی  نداشت  در  ما و بچه مان ،  می شد با همات اتوی  داغ کشیدن درزها ی لباس و  شامپوی  لیندان  یک درصد و شانه کردن مو با روغن زیتون و شانه ی  چوبی  دندانه باریک!!  یا گذاشتن لباس  ها در کیسه نایلونی  به مدت دو هفته و  محکم گره زدن درش  تا شپش  های بی ادب بمیرند از  سو تغذیه!! خطر  را برطرف  کرد ..  

الان ما  سه روز  آزگاره  که از بی  لباسی  تو خونه موندیم .. 

باز  خدا رحم کرد  مانتو شلوار  و  مقنعه های  نازنیم رو نشستم!!! وگرنه باید با چادر  نماز  گل گلی  سفید  آبی  ام و  کفش  های  رو فرشی  و لپ های  گلی  می  امدم پشت میز  ادراه  می نشستم و  موقعی که خدمه   چای  می  اورد لپ های  قرمز می شد  زیر لبی  میگفتم مرسی  آقای  .../زحمت کشیدید ..نخیر  ..بنده قصد ادامه تحصیل  دارم!!! 

 

 قیافه ی  علی  که دیگه نگو ..این شلوارهاش  شده بود شلوارک..جینش شده بود  نخ جین!! لباس های  گرمش  شده بود  تور  توری  تابستونی!!!  همشون   هم  فقط یک بیست سایزی  کوچیک شده بودن...  

تواین هاگیر  واگیر  تنها هنری که  کردم نذاشتم کله ی  بچه  رو بزنند ...بعد از سه سال  دو لاخ شوید  در  اومده روی  سر بچه رولکم   حالا همه قیچی به دست  برا من نظر میدن!! بابا شپش  که نگرفته..در  خطر  گرفتنش بوده که با اقدامات امنیتی  و  آب  جوشانی!! بنده به شکر  خدا برطرف شد ... 

 

میگم فکر  کن کسی به من بگه فلان اشناتون  مثلا اچ آی  وی  +  هست ..فکر  کنم خانوادگی  میریم توی  ماشین  100 درجه جوش و  میچرخیم ..شایدم طرف رو بجوشونیم ..کلا ادم خوبه مدیریت بحران داشته باشه!!! لا مصب  اسم این شپش  اینقدر  گنده است که  تا یک ساعت بعداز  تماس  مهد   من دهنم باز  مونده بود  همکارام اومدن  به زور  و مشت و  لگد بستنش!! به مامانم نگفتیم تا خدایی  نکرده هول نکنه...از  خبرگزاری  مامان جون پرس !!  بهش خبر رسیده و  من که با خودم فکر  میکردم الان مامان طفلک حمله کاردیاک میکنه  دور  از  جونش  با ادمی  شنگول  مواجه شدم که بعد از  سلام تلفنی  اولین سوالشون  این بود؟( با خنده ای  کشششششششششدار و ملیح!!) :  چه خبرررررررررررر  از  شیییی پیش  ها!!!!؟  

مامان مرسی  که اینقدر  تلاطم  و  هول کردن  درونی  ات ارومم کرد!!!! کلا عاشقتم.

 

پ.ن. 

 

صمیم جانم...زن های  مردم با اشتباهات خود  ضربه هایی  سهمگین به پیکر بنیان خانواده وارد می کنند ..(آیکون  اب  دهان قورت دادن) خب  چهار  تا!!  لباس  که این حرف ها رو نداره عزیزکم..مهم  نبودن غمی  هست که تو با خنده های  زیبات از  خونواده دور  می کنی  همیشه ...

 

صمیم ام... عاشق آش  جو های  دیشبتم... عاشق  مرهم دیدن هات با همسری  هستم و  هی  چایی  خوردن با بیسکوییت مغز  دار فندقی  آیدین و هی  ذوق  از  اینهمه نورپردازی هدف دار  رو صورت کاراکترها ....عاشق خندیدنت موقع فهمیدن جزغاله شدن  کاور ماشین لباسشویی  توسط  همسر  محترم هستم..( کاور  رو برداشته بود  گذاشته بود روی  گاز  کنار  قابلمه در  حال جوش  آش  جو!!) نه اخمی  نه چیزی ..فقط  گفتی   با این دایره سوراخ چکار  کنم گلم؟  گل بود به سبزه نیز   آراستی  اش!! و خندیدی ..شیرین...از  ته دل ...

 

نظرات 44 + ارسال نظر
نجمه یکشنبه 28 مهر 1392 ساعت 21:14

خیلی شاد میشم وقتی می بینم شادی

عقربه سه‌شنبه 18 بهمن 1390 ساعت 11:57 http://www.heartbeat5050.blogfa.com

این جمله هایی که ته متنتون مینویسین من و راغب کرده که خودمو تشویق کنم..واقعا کار درستی میکنین..چرا از خودمون تشکر نکنیم..ممنون..خوب میکنی مینویسی

مامان نیکان دوشنبه 17 بهمن 1390 ساعت 05:12

بنویس دوست داشتن های خودت را صمیم جون. بلکه ما هم یاد بگیریم. من که دوست دارمشون

فروغ یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 13:49 http://frooq.mihanblog.com

صمیم جون نوشته های آخر متنات خیلی قشنگن. من که کلی کیف میکنم از خوندنشون!

مامان سپهر یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 13:41 http://www.sepehrebikaran.blogfa.com

ممنون از نوشته های با حالت صمیم عزیز
اتفاقا همین پ.ن. خیلی هم خوبن و برای من که یادآور بعضی از حسن های اخلاقی خودم هم میکنه چون خیلی توجه به خوبی های خودم نمیکنم.
همیشه شاد و پرانرژی باش و انرژی بده به خواننده هات

شکوفه یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 13:35

صمیم جان سلام، ممنون بابت اینکه در یک روز دلگیر زمستانی خنده رو به لبهای ما می آوری، این هنریست که هرکس آن را ندارد. ولی در مورد اتفاقی که برات افتاد واقعاً سخته و امیدوارم دیگه از این موارد پیش نیاد! جداً این موجود اسمش هم چندش آوره! یونای گل رو ببوس.
در مورد پ.ن هم باید بگم اولش برام عجیب و نامأنوس بود ولی بهش عادت کردم و فکر می کنم تمرین خوبی برای همه باشه که به خودشون هم احترام بزارن.

فرداد یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 12:17 http://ghabe7.blogsky.com

یکی از دلایل کم شدن کامنت ها هم می تونه این باشه که کلی اومدیم و نظر دادیم اما هیچوقت قدم رنجه نمی فرمایین...
جاده یک طرفه خطر تصادف داره...نه؟

واقعا من برای عکس های بدون متن یا یک خطی تو چیز زیای به ذهنم نمی رسه جز اینکه زیبا هستند ..

دو بانده هاش معمولا ریسکش بیشتر ه!!( چشمک)

نگاه مبهم یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 11:51

صمیم مهربونم سلام!

خیلی خندیدم. ولی چون وقتی بچه بودم و از یکی توی مدرسه مبتلا به این حشره چندددددددددش شدم که خونمو میخورد و مامان خیلی آروم بود. فک کنم خودم هم بی خیال باشم.

یادمه که مجبور شدم برم حموم با آب داغ داغ بعدش هم یه چیزایی از عطاری گرفت مامانو گذاشت رو سرم که می گفت سمه. بعدش دوباره یه حموم داغ. بعدش هم جمع کردن جنازه این حشره.

درباره ته نوشت هام باید بگم که گاهی تا نصفه میخونم و احساس میکنم دارم به لایه های درونی یک شخص وارد میشم و قطع میکنم. نمی دونم. برای من یه حس ترس داره. چون با خودم اینجوری حرف نمیزنم و حتی نمیخوام با این واقعیت هم روبه رو بشم. نه اینکه بد باشه. همیشه خیلی خوبه. مثلا ته نوشته این پست رو تا آخر خوندم. چون توش درس داشت و لذت هم بردم.

حقیقتش خیلی وقته به خودم نگفتم که خودمو دوست دارم. شاید به این دلیله که ندارم و از خودم راضی نیستم.

مراقب خودت باش. بوس

یک حرف هایی رو باید همه ی عمر منتظر شی شاید کسی بهت بگه..خب خودت به خودت بگو و از شنیدشون محروم نکن خودت رو..

کامنت های تو رو همیشه با شوق خاصی میخونم...

ملودی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 11:36

سلام حوا جون !!!! یعنی همون صمیم جون دیگهههه !!!وای مردم از خنده دختر با این لباس شوری های تو . الانه که بگی مرضضضض همه ی لباسا خراب شده شلوارک شده تو نشستی میخندی ؟؟؟!!!!ولی عجب خبری بودا شپش یه چیزیه لامصب آدم اسمشو میشنوه نا خود آگاه میره سمت بشور بشور دیگه وقت نمیکنه بشینه از تو کامی راه های مبارزه باهاشو بخونه . خوب شد گوگووولی رو کچل نکردین این وسط فقط . میگم صمیم خوب شد امکاناتشو نداشتی چون اگه داشتی یه گاز بزرگ و یه دیگ بزرگ تو حیاط علم میکردی توشم آب در حال قل قل . از همون پایین داد میزدی علی جان قربون دستت اون لباسایی که تازه از شستشوی نود درجه از تو ماشین در اوردی رو بیار پایین یه دور هم تو دیگ بجوشونمشون قشنگ میکروبش بره !!!!! تازه صمیم جون گلم از وقتی تو ته نوشته داری من یکی که عاشقت بودم الان بیشتر هم عاشقت شدم و همش دوست دارم بگم صمیمم خیلی خیلییییی دوستت دارم تو بینطیری . بوووووووووووووس گنده برای خودت و یونا و سلام مخصوصی برای علی آقا

ای جیگروم همچی خونک رفت مادرررررررررررررر ...
چقذه دلم خونوک مره وقتی از مو تعریف موکونی ..
قوربون دهنت برم دوروسته


فک کن حوا باز یک ابعاد معقولی داشت!!! ما چی بگیم ؟

پویان و مامان یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 11:21 http://puyanemaman.persianblog.ir/

سلام ببخشد من اشتباهی نظر این پستو توی پست قبلیت نوشتم.

مریمی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 11:18 http://banoomaryam.persianblog.ir

خوب من همون مریم قبلی هستم . اما با آدرس این یکی وبلاگم . گفتم شاید اگه با دو تا وبلاگ به پ . نون هات رای بدم باز هم بنویسی و ذوق کنم . به به ! آخ جون ! رای رفت بالا یعنی ؟

ها رفت!!
بووووووووووووووس

مریمی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 11:14 http://shazdehkoochooloo.persianblog.ir

سلام صمیم جان . من یه خواننده ی خاموشم ! یوهاهاهاه ! حدود چند ماهی هستش که می خونمت . اما این تنبلی تو کامنت گذاشتن تو خونمه ! می خواستم راست ترین حرفی رو که باید بهت بگم ، بنویسم ... من به خاطر اون پ . ن ها خواننده ت شدم . چون حس خوبی بهم می ده و می داد ... دوستشون دارم . اول به بار همه ی متنو تند تند می خونم که به پ . ن برسم . بعد دوباره برمی گردم و از اول کلمات رو می بلعم و چندین و چند بار پ . نون ها رو مزه مزه می کنم . آدرس وبلاگ شما رو هم از مژی جان گرفتم در مورد همون روزی که مهمونی هول هولکی داشتین . از اون روز من فید وبلاگ شما رو برداشتم و خوره ش شدم . به هر حال ... می خوام بگم این پ . نونها رو از من نگیر که گاهی سخت انرژی می گیرم ازشون . مواظب خودت باش و شاد باشی گلک من . ایدون باد !

ایدون باد ..فرار فروهر زیباترین کتاب این روزهای من بود..
مرسی عزیزکم...

[ بدون نام ] یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 10:57

نه اتفاقا خیلی هم خوبه من که خیلی خوشم میاد تازه برای خودم هم استفاده میکنم

[ بدون نام ] یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 10:56

نه اتفاقا خیلی هم جالبه همه ما باید یادبگیریم خودمون رو دوست داشته باشیم و به خودمون احترام بذاریم.ما عادت کردیم به خاطر بقیه مرتب خودمون رو نادیده بگیریم . خیلی هم کار خوبی می کنی

مریم یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 10:39 http://www.maryamkhanoomi.blogfa.com

صمیم جون من یه سوال دارم.شما تو سیسمونی یونا که خریدی چه چیزایی رو واجب میدونی و چه چیزایی استفاده نشد.میشه خواهش کنم یه مطلب بذاری

خیلی طولانی میشه که بگم چی ها واقعا لازمه و چی ها لازمم نشد .بستگی به آدمش داره ..خب من اصلا باساکشن بینی یا همون فین گیر کار نکردم..بچه ام تر و تمیز بود تو اون بخش همیشه ...
بعضی ها پد شیردهی می گیرن تا شیر لباسشون رو خیس نکنه خب برای من اصلا لازم نبود .. چون پسرک فقط شیر مادر می خورد پس فلاسک گرم کن و سرد نگه دارنده لازم نبود برای من که نخریدم..پستونک و شیشه و این چیزا اصلا نگرفتم.. وان حمام خیلی به دردم خورد و کلاه حمام هم استفاده شد .. آویز موزیکال بالای تخت خیلی مهمه که قابلیت کم شدن صدا و توقف آهنگ رو داشته باشه بعضی هاش بودن که آدم رو رسما دیوانه میکردند!! من اصلا از دستمال مرطوب استفاده نکردم همیشه پسرک رو شستم . آغوشی برای ما اصلا کاربردی نداشت چون بچه رو تو کریر میبردم اینطرف او نطرف ..بسته به فصل قنداق فرنگی ممکنه لازم باشه . من وسایل کاملا کاربردی گرفتم و به مقدار کافی تا هر وقت خواستم بسته به نیاز بچه و سایز و رنگ پوست و چیزهای دیگه ۰ در مورد لباس میگم) بتونم خرید مناسب انجام بدم.

تخت تعویض واقعا برای من لازم و مفید بود. سر سرویس خواب بچه بود و باعث می شد فشار روی من نباشه و خم نشم.
فعلا همین ها یادم هست .

فنجون یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 10:02 http://embrasser.blogfa.com

من از اون خواننده های تنبل و کامنت نگذار میباشم که الان خونم به جوش اومد و گفتم بصورت خود جوش برات بنویسم که من که کلی کیف میکنم از این تشکر از خود ها ! :)) البته کمکی هم تلاش مینماییم برای خود بکار بریم ... ادامه بده صمیم جونم به نظرم راهی که درپیش گرفتی عالیه ... همین که در حد دو جمله به خودت بیشتر دقت میکنی ... به خودت انرژی مثبت میدی عالیه .... من یاد گرفتم تا وقتی خودم - خودمو دوست نداشته باشم ...نمیتونم از بقیه انتظار داشته باشم که دوستم داشته باشن.
باز کردن روابط خودت و اطرافیانت تو وبلاگ هم به من نوعی نشون میده که صمیم تو یه خانواده اهورایی زندگی نمیکنه و یکی مثل من هست - منتها با این قابلیت که شرایط رو تحت کنترل داشته باشه و از همه لحظات خاطرات شادی بسازه.
میدوستمت بانو

تینگ تینگ یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 09:14

تازه منم یاد گرفتم که برای خودم از این عاشقانه ها دروکنم. کلا" عاشقتم صمیم. عاشق اینکه با این خوشی و خوشحالی از مشکلات می گی و می خندی . ممنون صمیم عزیز. همیشه به خنده.

نسیم سامان یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 07:13

همونطور که تو کامنت پست قبلی گفتم(که نمیدونم نرسید یا تایید نشد) ما تو رو همینجوری دوست داریم.با همین اخلاق عجیب و غریب و بالا و پایین دارت.همین چیزاس که تو رو خاص و منحصر بفرد میکنه.نگران لوس بازی نباش.هر طور راحتی بنویس.دیگه همه میدونن محتوای اون ته نوشته ها چیه.اگه کسی خوشش نیاد میتونه اون قسمتو نخونه.

خرابکاریای خودت و علی آقا هم فدای سر هر دوتون و گل پسرتون.

مریم توپولی یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 00:44 http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

گلم به نظر من که بد نبود من دوست داشتم اینکه یه نفر اینقدر خودش رو دوست داشته باشه

نغمه شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 23:36 http://eshgh-e-vagheiii.blogfa.com/

سلام عزیزم
وبلاگ خوبی دارید
من تازه آشنا شدم با وبلاگتون
خوشحال میشم به منم سر بزنید

زهرا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 23:31

من که از نوشته های آخرتون لذت می برم
احساس میکنم انرژی مثبت به آدم میده و آدم رو برای بهتر بودن تشویق میکنه
مرسی برای وبلاگ خوب و پرانرژی و آموزنده اتون

نغمه شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 23:23 http://eshgh-e-vagheiii.blogfa.com

سلام صمیم جون
خوشحال میشم به منم سر بزنی
وبلاگ قشنگی بود

صدرا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 23:20 http://www.roozha88.blogfa.com

صمیم خدا خیرت بده
ایشالله هیچ وقت به بلای خانمان سوز شپش دچار نشی
داشتم مثل ابر بهار اشک می ریختمو زار می زدم
پستتو که خوندم خندیدم و یه ذره اشکام کم شد

مامان بردیا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 23:15

من کاملا درکت میکنم
من اگه بودم تا فرشا و مبلای خونه رو هم میدادم با آب ۱۰۰ درجه بشورند و سر هر سه تامونم از ته میتراشیدم (آیکون تعجب با دهان باز!)
من تو مکان های عمومی هم همه حواسم به اینه که لباس کسی با لباسم تماس پیدا نکنه آخه از کجا معلوم طرف بهداشت رو رعایت کنه و شپش نداشته باشه (من اصلن وسواس ندارم ها!!!!منظورم اینه که این نگرانی طبیعیه)
میبینی صمیم جان همچین کار تعجب آوری نکردی حتی اسم این حشرات هم چندش آوره اون لباسا هم فدای سرت
چی با ارزش تر از سلامتی عزیزای آدمه

پدیده شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 22:21

واااااااای صمیم جونم...
سلام ییادم رفت. یاد پارسال افتتادم.تو خوابگاه دانشگاه...با دوست جونم... یه هویی شصتمون خبردار شد که اححتمال ابتلا به شی پی ش وجود داره!
فک کن...چشامون از حدقه زد بیرون...بماند که خانوم دکتره گفت اصصلا چیز خاصی نیست و با چه مشنگ بازی هایی این انگل رو از رو وسایل دور نمودیم و سترون ساری صورت گرفت! اونم وسط امتحانها و دغدغه پایان نامه و جشن نامزدی یکی از دوستا و... و .. و
یادش به خیر...........
ببوس پسر جیگرتو

وصال شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 19:16

یعنی من عاااااااشق اون صمیم آب دهن قورت ده ای هستم که هممممممیشه باهاته و هواتو داره.

رها@ شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 18:56

خیلی هم خوبه !

آخ آخ شپش! منم بودم از هولم همین کارو میکردم !

سارا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 18:39 http://behtarinhesedonya.persianblog.ir

سلام
فدای سرت لباسها
پ.ن خیلی خوشگل هستن من که دوستشون دارم

پیراشکی عشق شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 18:26

سلام صمیم عزیز. راستشو بخای من با خوندن اون پی نوشتا یه جوری میشم. بد نمیادا ولی زیاد حس خوبی هم بهم دست نمیده. فک میکنم این یه چیز خیلی شخصیه که باید خودت به خودت بگی. البته حق داری هرچی دوست داشته باشی توو وبلاگت بگی. چون خودت پرسیدی نظرمو گفتم عزیزم.

مونا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 17:30

سلام صمیم جون
من همیشه نوشته هاتون رو می خونم .
خواستم بگم دوستتون دارم . همین .
با آرزوی سلامتی و شادی برای شما .
یاعلی

سارا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 17:30 http://sarahsilence.blogfa.com

والله از وقتی از خودت تعریف می کنی من کامنت میذارم قبلش می خواندم و میرفتم شاید ملت ا زکسایی که از خودشون بیزارن بیشتر خوششان بیاد ولی من با ادمهایی که به خودشان اهمیت میدن بیشتر حال می کنم

شاید چون قبلا از این جملات تاکیدی نمی نوشتی الن یکم واسمون جا نیفتاده.

متولد ماه مهر شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 15:34

عزیزم بنویس بخصوص ته نوشته هات به دل بیشتر می شینه.

قاصدک شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 15:02 http://sandoghchehayyam.blogfa.com/

چه اتفاق بامزه ای ..
آفرین صمیم جان به این خویشتن داری و مهربونی ات ..

سام شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 14:50

ای جووووونم خوب کاری کردی ماهم یه بار نزدیک بود مورد حمله شپپشش واقع بشیم دقیقا همین کارو کردیم ولی اونموقع ها ما ماشین لباسشویی نداشتیم مامانم لباسا رو گذاشت تو حمام با آب داغ غ غ و د بشوور.
ضمنا وقتی آدما به خودشون اعتماد دارن و احترام میذارن به خودشون گاهی پیش میاد که تعریفم بکنن بازم از خودشون پس نگران کامنت نباش خودم در خزمتتم دربست مسافرم نمیزنم.

بهناز شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 14:42 http://narin86.persianblog.ir

شروع واقعا باحالی بود....
من که برام فرقی نمی کنه اون پ.ن هات . بیشتر خصوصی می زنه تا عمومی .

سمبه شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 14:34

دمت گرم

بی بی گل شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 14:21 http://lifeden.blogfa.com

صمیم جون این دفعه یادم رفته بود آدرس بلاگمو برازم
میتونی اینجا واسم خصوصی بذاری یا میخوای همون میل بهت بزنم؟؟
اگه اینجا گذاشتی که راحت تره دیگه
مرسی منتظر راهنماییت هستم...
بوس

مریم توپولی شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 14:04 http://man-va-to-va-ma.blogsky.com

الهی این که چیزی نیست به قول خودت چهارتا لباس بوده
پسرخاله من خونش رو ساس زده بود بنده خدا همه چی رو گذاشت دم در و اتیش زد یعنی خونش شده عین مسجد
حالا داره بنده خدا یه کم یه کم میخره
تازه معلوم شده این ساس مال اسباب کشیه خونه همسایه طبقه بالاشونه که ساسا داشتن موقع جابجایی منتقل شده واحد اینا بدشانسی تا چه حد
ولی با این آدم و حوا خیلی حال کردم


بیچاره ها

پریسا شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 13:47

خدا نکشتت صمیم خانم یکی منو از رو زمین جمع کنه امروز اگه من اخراج شدم تقصیر این نوشته زیبای شماست داشتم هر هر می خندیدم رئیسم اومد توی اتاق نمی تونستم نیشم رو جمع کنم نگاه خطرناکی کرد و رفت حالا فکر می کنه از فشار کار زده به سرم

Najma شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 13:45

خانوم اند درایت!
صمیم جان!
ما اینجا سرکاریم لعنتی!
آخه این قهقهه رو سر جمله "استتار الاجسام الماورائه الطبیعته" چجوری درستش کنم من الآن؟! =))
دهن همکارام هنوز بازه، به همکارات بگو بیان با مشت و لقد ببندنشون!!! :-))
:-*
تو فوق العاده ای صمیمم...

Najma شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 13:36

آآآآآآآآآخ جوووووون!
صمیم آپید!
بریم پی خوندن :-*

نور شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 13:35

فدااااااااااااااااااااااااااااای یه تار موی هر سه تاتون!

-آیا نفسم از جای گرم در می آید؟

صبا و پرهام شنبه 15 بهمن 1390 ساعت 13:20 http://anymoanyma.blogsky.com

الهی نمیری صمیم

مردم از دست تو (مردم با ضمه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد