من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

یک کلمه هم از مادر عروس!!!

   

بعضی ها ذهنشون مرتب  در  حال  سورت کردن ادم های  دور و برشون هست ..خوب ..بد ..خوب ..بد ....نمیتونن بشینن ببینن یک عده  بر خلاف   عقاید و رفتار  اون ها  هستند که دست بر قضا!!  ادم  هم هستند  و ممکنه رفتارهای  بهتری هم از   نظر  انسانیت  داشته باشند   ..  این ها کلا این دماغشون توی  کیک و  کلوچه و زندگی  مردمه همیشه ..

رفتیم مهمونی  شب  یلدای اخرین دختر  خاله مجردی  که چند ماهه به سلامتی با یک پسر فوق العاده خوب و  زیبا و  با وقار  ازدواج کرده ..دختر  دوست داشتنی و گرمی که با اینکه اون شب  عروس بود در  مجلس ولی بی ریا کمک میکرد و از  مهمون ها پذیرایی  میکرد و گرم و صمیمی بود... من و  خواهرم و  مامان به  همراه خاله دیگه مون -که با این خاله که میزبان اون شبه  سال هاست فقط  سلام علیک دارند!! - رفتیم.. حالا من یک روز  باید  قضیه این 5 تا خاله جانم  رو براتون تعریف  کنم  دلتون شاد شه..خلاصه چون این خاله   مثلا مومنه  برای شب  یلدای  دخترش   اون خاله –مادر  عروس-  رو دعوت کرده بود  خب  اون هم  به رسم ادب  پذیرای ایشون شدن. وگرنه رفت و امد خاصی  ندارن.  

بعد من یک کت و شلوار –استین بلند و  یقه نسبتا پوشیده -  پوشیده بودم و  شال ابریشمی  هم سرم کرده بودم..موهام رو هم خواهر  علی  اومد و برام سشوار  کشید و لخت  ریختم دورم.. ارایش  من هم همیشه ملایم هست  . بعد  این خونواده داماد این ها کلا ادم های  معتقدی  هستند و  خاله ما که طیف  فامیل هاش خصوصا  طرف همسرش خیلی  اوپن هستند  برای  رعایت حال مهمون های  داماد  مجلس رو اول زنونه کردن  تا بعد اقایون  بیان و  هر  کی  خواست با همسرش  برقصه دیگه مزاحم بقیه نباشه اون وسط. اعلام کردند که مهمون های  عزیز  اقای  داماد  میخوان بیان  داخل ..خب  خیلی ها سریع حجابشون رو کامل کردند  از  جمله مامان من که روسریش رو روی  سرش انداخت و  خواهرم که کاملا  پوشیده هست  همیشه  در  این مواقع.- که اون هم به خواست همسرش  هست - .من هم نشستم بغل مادر  داماد و  شالم رو هم گرفتم دستم و  طبیعی  از  مجلس بهره بردم! بنده خدا داماد اومد و احوالپرسی  کردیم و تبریک و اینا و بعدش هم رفت بیرون.. 

نیم ساعت بعد  در  حالی که خاله جان کوچیکه – ظاهرا محجبه-   اومد پیش من یکهو بدون مقدمه گفت  علی اقا  ناراحت نمی شن تو اینطوری بدون حجاب  هستی  پیش  داماد؟!!!! من این جور  وقت ها  یک ببر گرسنه میشم که میخوام طرف  رو قورت بدم برای  این طور  فضولی  های  بی جا....اون هم وقتی  اینطوری  شوهر رو علم میکنند برای  رسیدن به پاسخ دلخواه!  نیم نگاهی انداختم بهشون و گفتم ایشون  چرا باید  ناراحت بشن خاله جان؟  با حالت عصبی گفت منظورم اینه که تو روسری  سرت نکردی  جلوی  داماد..گفتم  من اگه همین داماد  بیاد خونمون یا مهونی  کوچک و  صمیمی باشه حتما سرم میکنم چون برخوردمون بیشتر  هست ولی  کلا مهمونی های اینجوری رو معمولا دوست ندارم هی دو ساعت بعد برم موهام رو دوباره  درست  کنم برای  دو دقیقه بودن داماد!!  البته از شما چه پنهون  دلیل واقعیش  این نبود  که بماند... اتفاقا همون موقع شوهر  خاله ام- پدر عروس- که من عاشقش هستم اومدند و من بهشون تبریک گفتم و  محکم دست دادم و  باز  هم خاله کوچیکم ترش  کرد!!  شب به علی  میگم طرف  اینطوری  گفته میگه اصلا به اون چه ربطی  داره؟ مگه تو بچه ای ؟!!  

 

 حالا همین خانم خودشون هر  وقت صلاح بدونند  ادم  رو  تو قعر  جهنم تصور  می کنند و هر  وقت  بخوان وسط  بهشت .. من ادم بی عتقادی  نیستم..این ها رو هم نمی گم که بگید به به چه خانم فاضله ای!! بعضی   روزها ممکنه برای خودم روزه بگیرم.همیشه دلم با شنیدن صدای  اذون حس نشاط  پیدا میکنه ..از  قضاوت کردن ادم ها به شدت میترسم ...خدا رو مهربون تر از  یک ادم همیشه خشمگین و منتظر  فرصت   تنبیه میبینم..به نتیجه  کارهام و اثرش روی  بقیه معمولا فکر  می کنم ... به دیدار  فامیل و  دلجویی  از  اون هایی که کدورت دارند خیلی  توجه دارم... از روی  ظاهر  تا بتونم قضاوت نمی کنم و  از  عقیده خاصی هم بدم نمیاد که بگم باهاش  دشمنی  دارم..ولی  بدم میاد ..بدم میاد ..یک نفر  اینطوری  توی  روی  من  بهم توهین  کنه و  حالیم کنه نمی فهمم خودم و  اون خیلی  میفهمه..باور  کنید من   به ادم هایی که به عقید ه اشون – هر  چی  هست-  همیشه پایبند هستند خیلی  احترام میذارم..ولی  بدم میاد  ادم هایی که  که تا چیزی  میشه صدای  نفرینشون  بلند میشه و   فقط   سین  شین صاد های   غلیظ از  تو نمازشون شنیده میشه و  چشماشون  موقع نماز  خوندن همه جا میچرخه  و یک کلمه از  قرانی که میخونن رو نمی فهمند و فکر  هم نیم کنند که لازمه بفهمند به من درس  دینی  بدن..بدم میاد  وقتی  کسی  که دینش یهش  ارامش  نمیده بیاد  اون رو بکنه توحلق  من ! وقتی  همین دین  اونقدر  به صله رحم  تاکید کرده و  او نها برای یک چیز  الکی و  خودخواهی  خودشون  و  دل های  پر کینه از  حتی  اقوام درجه یکشون می گذرند..بدم میاد این ها بیان بشن  معلم اخلاق و مذهب برای  من... 

 

من میدونم ادم وقتی  دینی رو قبول کرد باید  به همه چیزش  ملتزم باشه ..میدونم دیگه این جا دلم میخواد و  اونجا  دلم نمیخواد نداره..خودم میدونم  یک حرکت  کوچیک میتونه در  یک شرایطی چقدر  بزرگ و  مخرب  باشه تو ی سرنوشت ادم و بقیه ..  ولی  من خب  به اون حد پذیرش  هنوز  نرسیدم و  شرمنده هم نیستم .. چون دنبالش  هستم بهش  برسم...چون همینی که هستم رو با درک بهش  رسیدم.. نه با زور .. چون دینی که من می شناسم انقدر  خوشرنگ و  اروم و  زیباست که حد  نداره ..توی  دین من زن بدبخت نیست ..زن شب  کتک نمیخوره اگه تنش  اماده نبود ..دلش  امادگی  نداشت ..تو دین من رضایت همسر  خیلی  مهمه  نه که چون خدا گفته  مرد بیشتر  از زن میفهمه و  عقل کله! ( من به اون درک که چون خدا گفته  پس  حله در  بعضی  چیزها نرسیدم هنوز .چرا دروغ بگم؟)  بلکه  چون روانشناسی   مردها میگه بذارید  مرد قدرت خونه  باشه ( یا حداقل اینطور  فکر  کنه ) من بهش  عمل می کنم.. . تو دین من  دل بقیه  رو شکستن گناهش  خیلی بزرگ تر  از  تاخیر  نماز صبح هست ...تو دین من مرگ میشه یک ماشین عروس با تزینات خوشگل .. با لباس   حریر  نرم و سفید ...حالا ممکنه ارایشگره خوب  درستت نکنه – بری  زیر  تریلی و له بشی  و  بمیری  - ولی  اون طرف  یک داماد مهربون و  عاشق  منتظرت هست که بغلت کنه و بگه بلاخره به هم رسیدیم... من همیشه در  مورد دینم و اعتقادم  یک نگرانی  دارم و   همیشه از  خدا یک چیز میخوام:  خدایا اون روزی که من هستم و تو هستی و هیچ  کس   .. اون روز  من حسرت زده نباشم..نگم ای  وای  ..کاش   به این درک میرسیدم و فلان کار رو   میکردم..کاش   به فلان   مرحله تسلیم و پذیرش  میرسیدم تا الان با اسانسور برم بالا و  خودم رو روی  پله ها نکشم...  

 

 من   هم خوشم نمیاد  این هایی که بی  حجابی ..بی حد و مرزی ..بی قانونی  توی  اعتقاداتشون رو نشانه  درک و شعور  میدونن .  خوردن مشروبات الکی رو با افتخار  میگن و عنوان می کنند  موسی به دین خود ..عیسی به دین خود ...من  تهدید  کردن زندگی  یک زن  ساده و عقب از  مدل روز رو با عشوه اومدن ها و  تو دل  مردش  جا کردن ها  رو درست و انسانی  نمی دونم ولی   انقدررر خوشم میاد وقتی  میبینم فلان خانم   اونقدر  عاشقانه وسط  مهمونی توی  بغل همسرش  میرقصه و فلان مرد با وجود  اینهمه خانم زببا و شیک باز  هم به همسرش  فقط   خیره میشه که حد نداره ...یا هر  غلطی  می کنه هر  کسی – مثل من-  ادعا برش  نمی داره که  همتون جز  من و  اهلم میریم بهشت و به ریش  شماها میخندیم..  

 

خوشششششش  به حال اون هایی که با درک بالا و  روح پاکشون به همه چیز  دین رسیدن..من دنبال کنجکاوی و مو از  ماست بیرون کشیدن نیستم توی  دستورات خدا  ولی بدم میاد  قران رو فقط  توی  ماه رمضون بذارم جلوم و فکر  کنم الان  توی  این چند شب  هر  چی  بلا سر  دل بقیه اوردم...هر  گناهی که کردم..هر مالی که خوردم و  آهی که از  دلی  در  اوردم همه برگ درخت میشه میریزه..نه ..سرم رو زیر  برف  نمیکنم.. میدونم برای  تک تک اون ها باید  جواب  بدم.. ..حالا شاید  اگه به خودم اسیبی بزنم با نماز اول وقت نخوندن.. یا اصلا با  نماز  نخوندن..با  اسراف  توی  نعمت های  خدا..با  موندن توی  همون پله اول  و  نرسیدن به رشد بیشتر ..ولی  خب  او ن ضرر فقط  به خودم بوده- یا من فکر  می کنم که بوده-  و  خدا حال  میده و  میگه برو که بخشیدم ..ولی  نمی فهمم چطور  وقتی  دل من هنوز  متاسف  نیست برای  کاری که کردم و  دلی  که سوزوندم بعد خدا فررتی  میگه بفرما اینم  طبقه پنت هاوس  بهشت من... من از  امرزش  خدا نا امید نیستم ولی وقتی  خودم  نمی تونم کسی رو ببخشیم و دلم رو بی کینه کنم چطور  خدا  میتونه این کا ر رو در  حقم انجام بده؟ وقتی  همش  انگشتم مثل مسلسل روی  قلب و سینه و خراب  کردن   ارامش  وزیبایی  زندگی  بقیه هست  چطور  می تونم  و روم میشه به خدا بگم استغفرالله ربی و  اتوب  الیه ...چقدر  توی  عمرم استغفر عبد ربی  کردم  که به ربی  برسم؟ 

باور  کنید وقتی  می شنوم توی  رسانه یا هر جای  دیگه اینقدر  از مردم دیگه دنیا بد میگن میگم آخه  عزیز من!  اون ها انقدر  ادعا ندارند و  خط  نکشیدن بین خودشون و  همسایه و  بغل دستیشون و تازه  اینهمه هم دلسوز    بقیه و  جامعه و  دنیای من و تو هستند ..بعد ما چکار  کردیم؟  همش   توهم داریم که فلانی  که داره حرف  میزنه حتما غیبت من رو میکنه..فلانی که خندید  حتما به ریش من خندیده..این ها این طرز فکر  به خدا نیاز به درمان داره... ما اعتماد کردن متقابل و احترام گذاشتن دو سویه رو یهمون یاد ندادند ..در  کل که نگاه کنی  بیشترمون یاد نداریم..اولیش هم خود من. ماها با پایین کشیدن بقیه و  از  پشت  جر  دادن یقه شون میخواهیم خودمون رو بالا بکشیم. هیمن خاله جان با تحقیر  من و  اثبات حکم  بی دینی و کفر من در  همون چند دقیقه حتما تو  دلش  حکم صادر  کرده..یک بار  بحث  کردم باهش ..به من گله کرد که دخترش  که نامزد  داره و الان خونه خودش  هست  چرا ناراحت میشه که  مامانش  با دختر  عمه  داماد  حرف  نمیزنه و  ازش بد میگه... به من گفت وایییییییییییی  نمیدونی  دختره بی حیا – همش  17 سالشه ها اون دخترک-  چطوری  با داماد من دست میده و  هم رو میبوسن موقع  احوالپرسی ..!!  دختره بی حیای  فلان فلان   ننه بابا روی  سرش  نبوده که  تربیتش  کنه   ..من خودم با یک پسر  دیدمش  یک بار توی  خیابون!!!_ مثلا ته انحراف  جوون هاست  در  نظر  ایشون!! من گفتم  خب  راست گفته دخترتون..به شما چه ربطی داره که ایشون  با کی  هستند و چکار  میکنن..اصلا مگه داماد شما  باید  رفتارهای  خونواده اش رو همش  توضیح بده به شما و من..شما دخترتون رعایت میکنه  و تمام..به بقیه چکار دارین؟  میدونین این که بر چسب  بهشون میزد من رو خیلی  ناراحت کرد ..دخترک رو چند بار دیده بودم   و میدونستم   واقعا دختر  نرم و  خوبی  هست و  کافی  بود کسی یک ذره بهش  راه درست رو نشونش  بده با ارامش و  مهربونی .از این عصیانگرها نبود که با همه لج باشند حتی با خدا... . بهش  گفتم .ادم خیلی  ناراحته خب   توجه نمیکنه  به بعضی ها..ولی  از  کجا میدونی که  دختر  خرابی  هست ؟  ساکت شد و به زمین نگاه کرد .توقع نداشت من از  دخترک دفاع کنم در  نبودنش و نشناختنش ..من هم خودم موافق بی بند و باری  و  ازاد گذاشتن بچه توی  این سن نیستم ولی  ر وش  ایشون بدتر  بود ..زودتر طرف رو از  همه چیز  خوب  دور  میکرد ..بچه رو هل میداد به سمت دره   تا مرگ بشه آخیش ..راحت شدیم از  دستش ... 

 

به دختر  همین خاله ام- که  با هم راحت هستیم و سنش  کمتره از  من   یک بار گفتم مثلا  بابای  تو هنر   کرد  دختر  افتاب  مهتاب  ندیده تربیت کرد که  تا نرفت دانشگاه روش  نمی شد به  مردهای  فامیل نگاه کنه؟ تا وارد اجتما ع نشد یاد نگرفت چطور  میشه بغل دست یک اقای  محترم توی   تاکسی  نشست و   اجازه نداد یارو فکر  چپ  کنه.؟ - ادم های  سالم رو میگم -  که تا شوهر  نکرد یاد نگرفت  مردها هم موجوداتی  مثل خودش  هستند و  میشه بهشون اعتماد کرد...چقدر برای  یاد نگرفتن اداب  معاشرتی که  پدر و مادرش می شد با درک یک دختر  نوجوون بهش  یاد بدن  این دختر  جلوی  فامیل شوهر کوچیک شد  چون نه عمیق به چیزهایی که یک عمر  دیده بود  اعتقاد داشت و  می دونست چرا اینطوریه و نه  از  رفتارهای  امروزی  می تونست دل بکنه...روی  لبه شمشیر بود  تا مدت ها ..روی  لبه پرتگاه... نه دفاعی  داشت بکنه   از  اعتقادات خونواده اش  و نه  امادگی  سورت کردن هر  مدل جدید  دیگه و  تطبیقش با درک و و خواسته های  زندگی خودش.  

  بعد وقتی من نوشته های  ادم هایی مثل  یاسی  رو میخونم همش  میگم خدایا  شکرت که ادم هایی  اینطوری  توی  قحط  الرجال ادم های  ناب  پیدا میشن..خدایا شکرت که  هنوز  دوست داشتن رقیب کاری  تو دل بنده هات هست ..شکرت که هنوز یکی  به برکت اعتقاد داره .. حلال بودن  و رضایت تو در  اینهمه درامد و  نعمت براش  مهمه...  ارزوی  خیر  کردن  برای  همه ادم های  خوب و بد   دنیا - همین خوب و بد کردنشون من رو متاسف  میکنه باز هم -  رو یاد داره .. 

 

باز  هم میگم  اگه شما  از   اون دسته  ادم های سالم و  متعادل و خدا پسند  و معتقد واقعی هستید که واقعا خوشا به سعادتتون..  

 

اگه مدل های  دیگه رو با اگاهی  انتخاب  کردید  دمتون گرم که حد اقل  یک چیزهایی رو بغل هم گذاشتید و بعد انتخاب  کردید .. 

 

اگر  هم با باد به این طرف و اون طرف  میرید  که انشالله  یک دل محکم و ایمان قوی  خدا به همه بده تا  تکلیف  خودمون  رو مشخص  کنیم... 

 

اگر  هم به نظرتون هر  کس که  لباسش ..موهاش .. کفشاش .. مدل نوشابه اش و  کیک عروسیش! و آخر  از  همه دلش و اعتقادش  شبیه شما نبود  کلا آدم نیست و نجس  هست که انشالله بهشت  گوارای  وجودتون و برکت به زندگیتون سرازیر  بشه .. 

 

اگر  هم مثل من روی  تخته اعتقاداتتون  هنوز  دست و پا میزنید تا غرق  نشید  و میدونید  تیم نجات همین دور وبرها داره دنبالتون میگرده تا به خشکی  برسونتون  انشالله به ساحل سلامت برسید و بعدش فقط  ابی دریا باشه و  زیبایی و  پری  دریایی ...  

 

والسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته  

 

  بعدا نوشت :  

وقتی من میگم  هنوز به اون حد پذیرش  در  دین نرسیدم  اخه چرا اینطوری  تفسیر می کنید که از  دین هر کاری  رو که فلسفه اش رو فهمیدم انجام میدم و هر  کاری رو که ندونستم برای  چیه میگم برو بابا!!!  

نه جون ما شما تصورتون از  من اینطوری بود؟  

چقدر   دوستانم  نگران شدند و  داشتند  نصیحت میکردند که تو راه بیام.خواستم بگم تو رو خدا اینجوری ها هم نیستیم دیگه بابا شما هم... 

دست گلتون درد نکنه.. 

نظرات 31 + ارسال نظر
سین پنج‌شنبه 15 دی 1390 ساعت 05:51

بعضی از کامنت ها بی نظیرند. باورم نمی شه این همه تعصب... و راستش یه وقتایی جا می خورم از این که چقدر جامعه ایرانی هنوز سنتی یه. نمی گم بده یا خوبه. ولی برای من عجیبه.
خواهران معظمه! این قدر تفسیر از اسلام هست که شما نمی دونید و نشنیدید... حتی این هم گفته شده که حجاب مختص زنان پیغمبر بوده. حجاب که اصولا به نظر من بهانه ای یه برای رفع تکلیف از مردان و بی مسئولیت بار اوردنشون در برابر این که هر چیزی که می بینن رو بخوان و حق خودشون بدونن. البته خیلی از مردهایی که من می شناسم اساسا معتقدن این قضیه توهین به شعورشونه و حیوون دونستن شون.
این که زنی به قصد جلب توجه از امکانات جنسیش استفاده کنه نشون دهنده بیمار بودن روح و روان یا تربیت غلطشه ولی بابا جون این چهار تا شیویدی که رو سر ماست تو قرن بیست و یکم هیچ کس رو نمی کشه به خدا! همه چیز مربوط به عادت و تربیته. شما اگر با حجاب کامل قرآنی بری نروژ مطمئنا مردا خیلی بیشتر درباره این که اگه برهنه بودی چه جوری بودی خیال پردازی می کنن تا زمانی که با مایو کنار دریا باشی که به گواه بنده و سایر کسانی که اون جا زندگی کردن در اون فرهنگ هیچ کس نگاهت هم نمی کنه... چون این جور عادت کرده و بار اومده. همه ی مردا رو نمی دونم و مرد هم نیستم که از روحیاتشون خبر داشته باشم، ولی با شناختی که صرفا از مردان اطراف خودم دارم می تونم بگم که مردای بدبخت به جز سر و کله ی ما فکرای دیگه ای هم دارن... این قدر کثیف نبینیدشون... درباره دین هم باید بگم من لذتی از اطاعت کردن کورکورانه نمی برم. اطاعتی لذت بخشه که از شناخت بیاد. نه شناخت کامل... شاید ادراک... اگرنه به نفرت و بیزاری ختم می شه. اون خداس! ما که نیستیم! ظرفیتمون هم اندازه ی آدمیزاده.
بنده اماده آماج تیرهای مخالفان هستم.

تلنگر چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 13:34 http://occident.blogsky.com/

واقعا لذت می برم این پست رو بارهاست که خوندم بخدا منم همچین مشکلی در حد و اندازه های خیلی بالاترش برام پیش اومد و دلم به معنای واقعی شکست
خیلی دوست دارم منو لینک کنید ممنون میشم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 22:38

اینقده ادات می شه هنوز نفهمیدی که یاد بگیری وقتی کارت اشتباه قبول کنی ؟
هر کسی که اشتباه می کنه هزار تا عذر و بهانه می اره تا توجیه کنه اما دریغ از یک عذر خواهی
خوب دیگه از همان جمله اولت که گفتی شوهرت را عاشقانه دوست داری میشد فهمید
شما شوهرت را تا زمانی دوست داری تا پا روی دمت نذاره و بهت گیر نده
خدا ادم های قد و لجوج را شفا بده

تلنگر چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 14:36 http://occident.blogsky.com/

سلام
خیلی این پست شما رو خوندم خیلی، بخدا همش حرف دل خودم بود من خودم اخیرا با آدمایی که شما ازشون نوشتید برخورد کردم متاسفانه و الان بسیار ناراحتم و نالان چون به شخصیتم و غرورم توهین شد حالا خوبه به شما اینجوری گفتن به من که توی حد و level بالاتر توهین شد. متاسفانه به من بیخود و بی جهت انگ بی مذهبی زده شد توسط آدمی که فقط 2 بار اون هم خیلی غیر رسمی منو دیده و هیچ شناختی روی من نداره می دونید دعاهایی که آخر متن تون نوشتید رو من یه دونه اینجوری اضافه می کنم که خدا نسلشونو منقرض کنه از روی زمین چون دلم واقعا از این آدما شکست. خیلی هم بد شکست خیلی خیلی و نمیدونم چطور این بدی رو فراموش کنم .ضمنا من خوشحال میشم منو لینک کنید ممنونم.

سمیه سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 09:33

سلام صمیم جان
ممنون از نوشته های در مورد تربیت بچه ها..لطف می کنی می نویسی
من می خواستم بدونم مطلبی یا مطالبی درمورد بچه های زیر یه سال نیست؟بازیهاشون؟ایا سختگیری در مورد بچه زیر 1 سال درسته؟ و...
بازم ممنون

[ بدون نام ] دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 21:49

از دست همیم فضولی های بی انتهای مردم از ایران فرار کردم و برای اولین بار در عمرم فرصت خودم بودن رو تجربه کردم.من که هیچ رقمه از پس زبون درررررررراز بقیه برنیومدم و کشش روانی تحملشون رو هم نداشتم بنابراین هجرت کردم از دست نمایندگان آستین سرخود خدا.

فاطمه هستم. دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 12:38

صمیم عزیز سلام.
مثل همیشه قشنگ و زیبا نوشته بودی. از دعاهای قشنگت هم ممنون...واسه همشون آمین گفتم.
من هم تا چند سال پیش عینا حرفای شما رو میگفتم، اما دیدم با این حرفا فقط دارم کارهایی که خدا از من خواسته و انجام نمیدم رو توجیه میکنم و مثل شما شرمنده نبودم خیلی پرس و جو کردم و مطالعه کردم تا الان به اینایی که می خوام بگم رسیدم و خدا رو شکر میکنم.
تو تصور هر کدوم از ما آدما خدا طوری تصور می کنیم که دوس داریم . اما خدا عینا خودش رو تو قرآنی که فرستاده به بنده هاش معرفی کرده . درسته که خدای ما خیلی مهربونه اما تو قرآنش هم از بهشت گفته هم از جهنم.چون بین بنده ای که عمل میکنه و کسی که عمل نمیکنه خیلی تفاوت هست، اگه نباشه عدالت برقرار نمیشه.
اگه قرار باشه همه آدما اول به معرفت برسن و بعد به واجبات عمل کنن که شاید خیلی دیر برسن یا همه عمرشون بگذره و نرسن!!!
آدم باید به تکالیف واجبش عمل کنه چون خدا واجبشون کرده و چه بهتر اینکه مطالعه و تحقیق کنه تا آگاهیش نسبت به اون عمل بالا بره و چقدر قشنگ که از خدا بخایم اگه ما برای رضایتت به واجبات دینمون عمل میکنیم ، روز بروز معرفت و درکمون رو واسه فهمیدن مسائل دینی بالا ببر.
ببخشید که خیلی طولانی شد...

دنیایی به رنگ یاسی دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 10:38

عزیزم ممنونم از اینهمه لطف ات به من ایشاله بتونم جبران کنم.
هنوز نوشته ات رو نخوندم. الان میخونم.
راستی کامنتت راجع به فرشته ها خیلی دوست داشتم.

بهار دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 09:32

خدا کنه همه آدمها یک روزی دین رو با شناخت کامل انتخاب کنن

سارا دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 06:31 http://attitmani.blogfa.com

صمیم جون مرسی از اطلاعاتت در مورد تربیت بچه ها .من یه سوال داشتم پسر من ۲۲ ماهشه آیا می تونم اون قانون امتیازها رو براش اجرا کنم یا حالا زوده و صبر کنم تا ۲ سالش بشه.ممنون می شم راهنماییم کنی بوس

خود اقای مشاور که می گفت از یک ماهگی میشه سیستم پاداش و تشویق رو به کار برد ولی مسلما روشش با این مدل باید فرق داشته باشه و خیلی خییلی ساده تر باشه

از الان امادگی ها رو بهش بده انشالله دو سالگی ..چون تاکید کردند این مدل با این جزییات و توضیحات از دو سال به ابلا ..حالا متفاوت تر ش برای سنین دیگه هم هست حتما ولی من اطلاعی ندارم

مامان نیکان دوشنبه 7 آذر 1390 ساعت 02:56

این تیکه آخرش خیلی باحال بود. کلی خندیدم به روش خاتمه دادنت به متن:

"والسلام علیکم و الرحمته الله و برکاته "

D:

دیبا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 23:09 http://diba1365.blogfa.com

سلام صمیم جان
یه ایمیل فرستادم برات با سابجکت " سوال اساسی"
ممنونت میشم اگه جواب بدیییی
سپاااس زیاااااااد

مریم توپولی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 20:24 http://man-va-to-ma.blogsky.com

سلام صمیم جون خوبی
ای دلم حال اومد با این حرفات
ای عشق کردم با این حرفات
موندم چرا بعضی ها دوست دارن واسه همه نسخه بپیچن ای بدم میاد از این ادما
ولی خودمونیم من بابام خیلی مذهبیه یعنی ما به محض رسیدن به سن تکلیف اجازه نداشتیم با پسرا دست بدیم لباسای قبلیمون رو بپوشیم ولی میدونی بابام اینا رو خیلی شیرین به من و خواهرم یاد داد گفت بزرگ شدین قشنگ شدین دیگه نباید هر مرد و پسری قشنگیهاتون رو ببینه
گفت لباسای بدن نماتون جلوی دایی ها عمو ها و من و داداشتون
دقیقا یادمه خودش منو برد واسم لباسای رنگ شاد اما پوشیده خرید من خیلی راحت قبول کردم ولی با این طرز اموزش هیچ وقت از مردا وحشت نکردم مثل بعضی از دخترا
وقتی هم ازدواج کردم گفت هرچی شوهرت گفت ولی یادت باشه من بچگی هات چی گفتم واسه همین هیچ وقت حجاب یا دور بودن از پسرا یا اعتقادات پدرم برام تلخ نبود چون با زبون بچگی یادم داد و هر چی بزرگتر شدم بیشتر یادم داد
هیچ وقت مجبورم نکرد فقط راه رو نشون داد من انتخاب کردم
الان نمیگم خیلی با حجابم ولی از اونی که دارم خجالت هم نمی کشم بهش افتخار میکنم مثل تو و مثل خیلی از زن های ایرانیه دیگه

ادامه از زری خانوم یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 17:39

صمیم جان یه چیزی رو یادم رفتش که بگم :
از آدمایی مثه تو که با عقلشون دینشون رو می پذیرن خوشم میاد به قول تو با هر دینی که باشن فرقی هم نداره
درست مثه تو من هم عقیده دارم که حق الناس مهم تره
با یه تفاوت:
من اعتقاد دارم که حجاب داشتن ما در مقابل کسی که برای ما نامحرم هست هم حق همسر اون آقاست که ناخواسته زیبایی خاش با ما مقایسه نشه و حق خود اون آقا که از خانم و زندگیش دلسرد نشه
شاید همه آقایون اینطوری نباشن ولی حتی اگر یکیشون هم اینطور باشه و یا حتی اگر 1 درصد هم نیم درصد احتمال بدیم که همچین اتفاقی می افته به نظرم لازمه که مراعات کنیم هرچند میدونم واقعا سخته که کلی به موها و آرایشت برسی و با یه روسری سر کردن بهمشون بزنی
این تمام اون چیزایی بود که با عقلم بهشون رسیدم، یه جور قضاوت شخصی
موفق باشی گلی خانم

ساراسارا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 14:21 http://jadeyezendegima.blogfa.com/

صمیم خیلی حرفات رو قبول دارم فقط من یک تفاوتی دارم که میدونم قرار نیست من همه چیز رو بفهمم و حرفی رو که قران گفته یا مطمئنا ائمه سفارش کردن انجام میدم حتی اگه ندونم چون میدونم خدا حتما دلیل داره چیزی که گفته....
ولی گاهی ریز احکام یا به قولی استفتائات رو باهاشون مشکل دارم...چیزایی که قوانین ثانویه ان و به دلیل کوتاهی برخی علما هنوز گیریم و سرعت ژیشرفت بیشتر از سرعت به روز شدن دینمونه...

ولی همیشه سعی می کنم اگه جایی چیزی پیدا کردم یه یقین و ایمانم کمک بشه ولی هیچ حکمی رو که خدا گفته نمیگم بذار بفهمم حتی اگه دوسش ندارم سعی میکنم کنار بیام و واقعا به بعضیاش بعدش رسیدم و شاید یه بعضیا هیچ وقت تو عمرم نرسم چون خیلی فلسفه ها رو علم الان کشف کرده که مامان بزرگ من ازشون کلا بی خبر بوده...

ولی اگه منبع خوبی برا شناخت داری به منم کمک کن...خصوصا تو مورد حجاب...منم چند پست قبلم راجع به همین موضوع بود...

ماری یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 13:15

سلام من یه خواننده خاموشتم .از پستهای تربیتی ات خییلی ممنونم .
یه جایی خوندم خواهرم به خوبیهات حجاب رو هم اضافه کن انقد به دلم نشست.
موفق باشی

بهناز یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 12:45 http://narin86.persianblog.ir

ولی یه دفعه گفتی که اعتقاداتت طوری هست که اگه یه مجلس باشی و همه بی حجاب باشن ، باز تو روسری سرت هست . من همیشه به این حرفت فکر می کردم که اگه خودمم در چنین مجلسی باشم چه طوریم . اما امروز که این پستت رو خوندم ، یه خورده به خودم امیدوار تر شدم ، قبلا عذاب وجدان داشتم راستش.

اتفاقا وقتی داشتم اون رو می نوشتم با خودم گفتم الان میان میگن که ای دروووووغگو..مگه تو نگفتی که فلان...
بعد دیدم کسی نیومد راستش یک ذره خوشحا ل شدم که خب خدا رو شکر !!! خیلی طول نکشید ...

من سالی دو بار هم عروسی نمی رم قربونت..خب دو بار مثلا در برابر ۲۰۰ بار مهمونی عادی چیز خیلی قابل عرضی نبود .

بله روش من هنوز هم همینه که در ۹۹ درصد موراد من روسریم رو بر نمی دارم.

بعد هم تو رو خدا من رو الگو ی خودتون نکنید توی این چیزها .
من جواب همین کارهای خودم رو بتونم بدم هنر کردم دو روز دیگه. توان جواب دادن تاثیر احیانا منفی این نوشته ها رو ندارم .

پس بگو عذاب وجدانه برگرده و با یک چیز دیگه انشااله بره و دیگه نیاد سراغت.


از دقتت و لطفت ممنونم.

بهناز یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 12:43 http://narin86.persianblog.ir

چقدر قشنگ نوشتی . با 80 بیش از درصدنوشته ات موافقم .

تینا یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 11:29 http://www.blogfa.com

سلام صمیم عزیز، اولین بار به وبتون میام این قسمتو که خوندم تعجب کردم از یه مسلمون که خداوند چیزو که حروم کرده انجام میده بعد دلیل میاره که هنوز به این باور نرسیده مگه ما چقدر قرار عمر کنیم که به همه دینو درک کنیم درسته قرار ما با درک و یقین چیزو قبول کنیم الگوی من و شما افراد اطرافمون نیستن بلکه ائمه هستن .به خداوند امیدوار باش ، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرات نبخش و از خداوند بیم داشته باش ، بیمی که تو را از رحمتش نا امید نگرداند. امام صادق (ع) البته امیدوار ناراحت نشده باشید از حرف این خواهر کوچیکتون ، کوچکتر از اون هستم که بخوام چیزی بگم اما وظیفه خودم دونستم بگم چون دارید در این راه تلاش میکنید عرض کردم .در پناه حق

ناناز یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 10:21

سلام عزیزم
نگران نباش تو این جامعه ای که ما زندگی میکنیم پر اسا از آدمهایی که فقط برا بقیه حکم صادر میکنند
ولی چه خوب حرفهای دل ما رو نوشتی
موفق باشی

ملودی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 09:56 http://melody-writes.persianblog.ir/

صمیم جون این پستتو سه بار خوندم و نمیدونی چقدر لذت بردم چقدر چیزا یاد گرفتم چقدر پر شدم از حس خوب چقدر نگرشم عوض شد به بعضی چیزا . اون قسمتی که نوشتی ((خدایا اون روزی که من هستم و تو هستی و هیچ کس .. اون روز من حسرت زده نباشم..نگم ای وای ..کاش به این درک میرسیدم و فلان کار رو میکردم..کاش به فلان مرحله تسلیم و پذیرش میرسیدم تا الان با اسانسور برم بالا و خودم رو روی پله ها نکشم)) اشک تو چشمم جمع شد . عالیییی بود صمیم عالییییی چقدر قشنگ واقعیتو با طرز فکر درستت و احساس نابت تو کلمات جا دادی دختر . اینجا دیگه هزار ماشالا داری . بوووووس و بغل گنده برات . امیدوارم که همه مون یاد بگیریم اینطوری باشیم اینطوری فکر کنیم اینطوری نگاه کنیم خوب باشیم و خوبی رو به دیگران هم نشون بدیم و بتونیم به اون کمال واقعی برسیم تا اینکه دست و پا زنون تو گرداب افکار و کارهای اشتباه باشیم .
تازه تو اصلا هم رو تخته ی اعتقاداتت دست و پا نمیزنی عزیزم تو کنار همون آبی دریا هستی .
وای صمیم دلم میخواد یه بار دیگه هم بخونم و الان میرم میخونم بازم بووووووووووسسسس راستی یه خصوصی هم برات مینویسم و بعد میرم دوباره میخونم . با اجازه این نوشته تو پرینت میگیرم میخوام همیشه دم دستم باشه

در گوشی یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 08:50 http://shooikar50-50.blogfa.com/

سلام صمیم جان اسلام که چیزی به جز رعایت اصول اخلاقی مثل تهمت نزدن و غیبت نکردن و قضاوت نکردن مردم نیست ولی متاسفانه خیلی ها به اسم اسلام این کار رو می کنن

یه دوست جدید یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 08:12 http://shekastedel868.mihanblog.com/

تکبیر
الله اکبر الله اکبر الله اکبر

سمانه مترجم یکشنبه 6 آذر 1390 ساعت 03:15 http://angizehzendegi.blogfa.com/

اگر هم به نظرتون هر کس که لباسش ..موهاش .. کفشاش .. مدل نوشابه اش و کیک عروسیش! و آخر از همه دلش و اعتقادش شبیه شما نبود کلا آدم نیست و نجس هست که انشالله بهشت گوارای وجودتون و برکت به زندگیتون سرازیر بشه ..

بنظرم اینجا باید آخرشو طوری میگفتی که رفتار این دسته صحیح نیست ، یعنی جمله ای با این مضنون مینوشتی.مثلا مینوشتی : امیدورایم درجهل مرکب ابد الدهر نماند...

- صمیم منم بتازگی از خاله ام چه حرفا شنیدم که پشت سرم گفته و چقدر دلخون شدم .بااینکه 3ماه دیگه عروسیمه کل کارام مونده چون : دل خوش سیری چند...

-راستی معلومه غرور زیبایی داری...

تو خوبی و این تمام اعتراف هاست/من راست گفته ام و گریسته ام...

بوس بوس بوس .میخامتتتتتتتت

الهام شنبه 5 آذر 1390 ساعت 22:30 http://contact.blogfa.com

صمیم جونم منم مثل تو بعضی چیزایی که دین گفته درک نکردم و چون درک نکردم توی کتم هم نرفته و ازش پیروی نمیکنم. حالا تو برو خدا رو شکر کن که یه نفر تو فامیلت اینجوریه و تازه شوهرتم باهات همدله. من که ازدواج نکردم ولی فامیل خودم ۹۵ درصد مذهبی و ۹۰ درصد از نوع فضول و مدل خاله کوچیکه ی تو هستند. دعا کن یه همسر خوب و همراه پیدا کنم که این چیزا رو درک کنه. چون خیلی حس بدیه تو همچین جوی زندگی کردن.

مصطفی شنبه 5 آذر 1390 ساعت 21:04 http://hug4u.wordpress.com

سلام.
مطلبتون رو کامل و با تامل خوندم.
از دعاهای آخر متن خیلی خوشم اومد! آمین (سند تو آل!)
اما حرف هایی که در پاراگراف 5 و 6 درباره «دین من» زده بودین، جای بحث داره.
خوشحال میشم در فرصتی مناسب گفتگویی در این زمینه داشته باشیم :)

پایدار باشید...

-----
پ.ن: وبلاگتون رو به همراه همسرم مریم -ما هم اتفاقا عاشقانه هم رو دوست داریم! :)- دنبال می کنم. در اصل مریم اینجا رو بهم معرفی کرد. لذت می بریم از نوشته هاتون. ممنون بابت این چند سال :)

آفتاب شنبه 5 آذر 1390 ساعت 20:08 http://parnia86.blogfa.com/

خیلی عالیییییییییییی بود.

مدتها بود که دلم میخواست هچین چیزایی رو یه جایی بخونم

اطلس شنبه 5 آذر 1390 ساعت 19:21

صمیم جون
من همیشه می خونمتا! اما نمی دونم چرا از وقتی وبم رو بستم دستم به کامنت گذاشتن نمیره
فقط بهت بگم که این پست باعص شد از ته ته دلم از خدا بخوام که همه ی آدما مثل تو فکر کنن. اون وقت دنیا بهشت می شد.
کاش همه درک کنن که اهمیت نشکستن دل یه بنده خیلی خیلی بیشتر از نماز خوندن اول وقت هست.... دنیا به آدمایی مثل تو نیاز داره

[ بدون نام ] شنبه 5 آذر 1390 ساعت 16:53

عزیزم من خواستم بگم به عنوان یه خواهر کوچیک البته که این جمله صحیح نیست که اول باید کامل فلان دستور خدا رو بفهمی بعد رعایت کنی مثلا اگردر دین خیلی از اعمال هستن که تا زمانیکه خودت رعایت نکنی شیرینیشو احساس نمیکنی و فایدشو نمی بینی حالا شمام همیشه و همه جا حتی شده یک لحظه روسرس سر کن حجاب کامل قرآنی حد واجبرو رعایت کن البته شما درست می گین در جامعه ما قبح خیلی از گناهان مثل غیبت ریخته شده ولی نباید از حجاب هم غافل بشیم ضمنا ذهن یک مرد میتونه با یک نگاه هم همه چی رو ثبت کنه و دوباره باز خوانی کنه .....ببخشید طولانی شد .

زری خانوم شنبه 5 آذر 1390 ساعت 16:51

صمیم جون با همه حرفایی که زدی موافقم جز یکیش...
؛ انقدررر خوشم میاد وقتی میبینم فلان خانم اونقدر عاشقانه وسط مهمونی توی بغل همسرش میرقصه ؛
دلیلش هم اینه که خودم با چشم های خودم دیدم که توی اینجور مواقع دخترهایی که به هر دلیلی امکان ازدواج ندارن و نتونستن لذت محبت رو درک کنن آه میکشن...به نظر این بنده حقیر ابراز علاقه زن و شوهر بهتره بین خودشون باشه
از تفکرت خوشم اومد
خودم مشاوره میخونم و از وقتی درس میخونم و با نظریاتی که ما بهشون میگیم غربی آشنا شدم خدا رو از ته قلبم شناختم و تونستم اول آدم و بعد متدین باشم برای همین با حرفات موافقم
همین قضاوت های الکی و شک بی مورد افراطی به مردم یه بیماری روانیه : پارانوئیا...

عسل شنبه 5 آذر 1390 ساعت 15:55

خیلی زیاد نوشته بودی دلت پر بود هاااااااااااااااااااااااااااا. ولی دمت گرم حق نوشتی . با اینایی که گفتی 100درصد موافقم . یونا رم ببوس ایشالا که بلا دوره .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد