من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

اون چیز دیگه !

 

یه همکار  دارم خیلی  مومن و معتقد و  خنده رو هست ..کلا نازه و  ادم میخواد لپش رو بکشه همش .ولی  خب  اون ریشاش یه ذره تو دست و پاست و ترجیح میدم بذارم همون خانمش  لوسش  کنه  ..بعد  یک روز با خودم داشتم فکر  میکردم اگه اقای  فلانی   واج...بی  ( مامان بزرگ دوستم میگفت واجبیل!!!)   بزنه به صورتش ..از  اون پودر   قدیمی  ها که شش  تا خونه اون وری هم می فهمیدیدن که چه خبر ه  چی  میشد!!   فک کن! صورت سفید و  چشم و ابروی  مشکی  بدون ریش های  همیشگی و  قیافه لوس و بی نمکش که  میخنده و  حرف  میزنه!! بعد  امروز  اومده بود توی اتاق من بهش  کشمش  تعارف  کردم و اون گفت مرسی و  خودمون تو واحدمون داریم همه مون چون یکی  از بچه هامون اهل قو  چانه و  کشمش  پلویی  اونجا  دومی  نداره توی  ایران!! من تعجب  کردم که چه جالب ..من فکر  میکردم کاشمر  خیلی  معروفه  تو این مورد که ایشون با کمی  حجب و حیا فرمودند  نخیر ..تازه زمان اون آدم ملعون( فک کن به شاه میگفت ادم ملعون و اسمش رو به زبون  نمی اورد !!)  اون چیز  دیگه اش  معروف تر بود.من موندم اون چیز  دیگه ی  شاه رو میگه یا قوچان رو!!! خب یعنی  چی اون چیز دیگه؟..این دید من با دهن باز  و هیبت  خنگولی  دارم نگاش  می کنم گفت  اون چیز دیگه اش  که مایع هست ..من باز  فک کردم شاید  شاش شاه  معروف بوده!!! خب  چجوری  باید  میپرسیدم!!؟ بعد  باز  گفت اون چیز  دیگه که  مردم میخوردند و  حالشون یک طوری  میشده !! باز من موندم مردم چیه  شاه رو میخوردن و حالشون یک طوری  میشد ..خلاصه اخرش با اعوذ بالله من الشیطان رجیم گفتن فرمودند که منظورشون اینه که شر   اب   و اب  شنگولی  اون شهر  تو دنیا معروف بوده ..ما رو میگی!!!  فک و آرواره امون روی  زمین اویزون! گفتم  تو دلم حالا آمار  این  رکوردها رو از  کجا دارند ایشون..!!؟ بعد  وقتی  داشت میرفت از  اتاقم بیرون یک مشت کشمش  دادم بهش و گفتم البته  قسمت ما نبود و توفیق  نداشتیم که اون موقع استفاده کنیم ولی  همین کشمشش رو هم به نیت بخور یم کافیه ؟!!! طرف  دو لا دو لا از  اتاق  رفت بیرون...از  خنده صورتش  رنگ  محاسنش  شده  بود..

 عزیزم من که اینطوری  بگو بخندی  مثل اینجا نیستم که ا همه..من یک خانم  سنگین رنگین با لبخندی  کوچک هستم  در  محل کارم که  بعداز  سال ها همکار های  نزدیکم فهمیدن  میشه چه شوخی هایی با من داشته باشن..برای همین طرف  موندکه این حرفا رو خانم فلانی  داره میزنه یا اشتباه  شنیده..

چقدر  این ادم های  معتقد  خوش خنده رو دوست  دارم..اه اه بدم  می آد  از  این  ادم های  متعصب و افراطی ..به خدا اینقدر  خدای  این  ادم های  تیپ همکار  من    مهربون و   نرم و خوب  هست که لطافت و مهربونی  توی  صورتشون  هم پیداست  حالا گیرم دکمه لباسش رو تا بیخ ببنده این همکارم یا  محاسن داشته باشه یا همش  ذکر بگه.خب  لیاقت داره  که همش یاد خدا هست توی  روز .....بابا نه غیبت میکنه نه حروم میخوره نه دزدی   و کم کاری  توی  کار داره ..من اردتمند این هایی  هستم که به اعتقادشون  با جون و دل پایبندن..

*************************************************************

پسرک  به بهانه  اینکه  خودم جیش  کنم   میره توی  حموم و میگه مامانی  بیا  آب  بازی  کنیم....بعد من یک ساعت آزگار  یک لنگ وا می ایستم  روبروش  و  به سقف  نگاه می کنم و شعر  جوجه مرغابی ..بق بق بق .. نوک سرخابی   بق بق بق   چه خوشگلی  ..بق بق بق ..همه جا ولی  ...بق بق بق    رو میخونیم با هم..بعد  بچه هه میبینه مامانش  داره خسته میشه  رو میکنه به من و  دستش رو تا ته میکنه توی  آفتابه!! و  میگه به به به  ...چه آب  گشنگی!!! ( قشنگی) .. بعد از ته حلقش  یک لبخند میزنه به من !! فک کن چقدر  ضایعععععععع ما رو خررر  میکنه این بچه دو سال و 5 ماهه... خدایا شکرت..باز  باباش  یک ذره تمیز تر  سر ما رو شیره می مالید  !! این بچه سوتی  دادنش هم به خودم میره دو روز  دیگه .. مطمئنم

میگم خوب شد  همین دیروز  گفتم دو هفته ای  نیستم.. ..این کلاس  گذاشتن ها به گروه  خونی ما نمیاد  مادر  جان..بیخودی هم  خودم رو ضایع نکن دیگه...

نظرات 23 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 11 اردیبهشت 1391 ساعت 19:49

باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه ... خانه ام کو؟ خانه ات کو؟ آن دل دیوانه ات کو؟ روزهای کودکی کو؟ فصل خوب سادگی کو؟ یادت آید روز باران گردش یک روز دیرین؟ پس چه شد دیگر٬ کجا رفت؟ خاطرات خوب و رنگین در پس آن کوی بن بست در دل تو٬ آرزو هست؟ کودک خوشحال دیروز غرق در غمهای امروز یاد باران رفته از یاد آرزوها رفته بر باد * * * باز باران٬ باز باران میخورد بر بام خانه بی ترانه....

اسم نداشت چرا ..تلخ بود ..یک غمی ریخت تو دلم..حس کردم آشناست ...

آفرین سه‌شنبه 24 آبان 1390 ساعت 18:54 http://afarin55.persianblog.ir/

پس کامنت من کو؟

[ بدون نام ] شنبه 21 آبان 1390 ساعت 18:06 http://nnaajjvvaa.blogfa.com

سلام وب جالبی داری کلی خندیدم دمت گرم با اجازت با اسم عشق گرم لینکت میکنم. موفق باشی گلکم

شیدا چهارشنبه 18 آبان 1390 ساعت 12:29 http://www.easternprincess.blogfa.com

صمیم جون من قول میدم هیچ کس تو سوتی دادن رو دستت بلند نشه حتی پسرک! یه دونه ای..:)

منیر سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 19:37 http://Monir58157.blogfa.com

سلام

خوبی گلم؟

وب جالبی داری


به منم سر بزن


منتظرتم ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 17:36

یعنی حرف نداشت صمیم :)

بهناز سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 15:15 http://narin86.persianblog.ir

جوجه اردکه خیلی باحال بود . حالا افتابه تو حموم چی کار می کنه ؟؟؟

نقش سیفون رو ایفا میکنه
دستشویی حمام با هم هست دوبلکسه ..با پله از هم جدا میشه!

هنگامه سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 07:38

سلام
قدم نو رسیده مبارک
آی کشته مرده حوصله زیادتم که با یونا بازی میکنه من که میرم خونه نا ندام این همه انرژی را از کجا میآری؟
راستی این شعرهای قشنگو از کجا یاد میگیری من بچگی مهد نرفتم از این شعرهام بلد نیستم موندم چی بخونم !!1میشه بگبی از کدوم کتاب یا ... استفاده کنم برای دخترک نازم

یک مجموعه کتاب گرفتم از سروده های ناصر کشاورز و اینا بود..
میخوای اینجا برات بنویسم :

اقا زنبوره
ویز ویز ویز
نیشت تیزه
تیز تیز تیز
نیش بزنی چطو میشه؟
جاش می سوزه جیلیز و ویلیز


آقا زنبوره !
بعلهههههه

عسل داری
بعععلهههههههه

عسل کجاست ؟
تو کندو

کندو کجاست ؟
تو صحرا

خرس سیاه پر رو
رفته سراغ کندو

بپر برو با نیش تیز
نیشش بزن جیلیز و ویلیز


میدونی باید با حرکت و ادای نیش زدن و شوخی و خنده باشه این شعرا ..
یونا عاشق این هاست
بازم خواستی بگو برات بنویسم.
تو

دختر نگران سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 01:44

صمیم جون بعد از اون پستت که اعتراف کردی از نظرای ما خوشحال میشی تصمیم گرفتم برات کامنت بذارم نشد تا الان.انشاا.. همیشه خوشبخت باشی عزیزم تو خیلی وقتا خنده رو لبام نشوندی انشاا.. همیشه خندون باشی درکنار علی اقا و یونای عزیززززززززززززززززز. بازم از شیطونیای یونا بنویس خیلی شیرینه مثله خودت

فهیم سه‌شنبه 17 آبان 1390 ساعت 01:34

سلام صمیم جان واقعا محشری هیشکی مثه شما نمیتونه انقد همه مسائلو قشنگ ببینه خدا حتما از اینکه بنده ای مثل شما داره به خودش آفرین میگه :-*
تصورم از همکارتون شبیه فرهاد اصلانی تو یه حبه قنده :)
موفق ، سربلند ، شاد و با آرامش باشید .

من و تو دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 17:53

هزار تا بوووس صمیم جون :-* نصفش برای یونای عزیزم هستا.

رها دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 15:20 http://newvision88.blogfa.com

در عوض پسرک شیرین میشه مثل خودت:)

ندا-آسمون ریسمون دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 12:54 http://caffi88.blogfa.com/

وای صمیم خوش به حالت......سر کارت هم ادم خوش برخورد مودب هست...می تونی بخندی...
از نی نی چه خبر؟؟؟

گوشاش رو دیروز سوراخ کردند
خوبه و داره کم کم بزرگ میشه

مریم توپولی دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 11:25 http://www.man-va-to-va-ma.blogsky.com

صمیم جون یه عالم واست نوشتم نمیدونم سند شد نشد اصلا چی شد ولی مخلص کلوم ابجی توش نوشتیم ما هم یه بابا داریم از نوع همکار شوما که ای حال میده ببوسیش چون شوخی های با مزه ای میکنه دیگه نوشتم ایا من اولین نظر داده میباشم؟
دوم نوشتم به یونا بگو خاله قول میده برات اسب بشه تو سوارش بشی ولی تو اون دستای ناز و خوشکلتو نکن تو آ ف ت ا ب ه اخه من بدم میاد نکن خاله خوب
اصلا آفتابه وسیله ایست بس مزخرف که من هیچ وقت یاد نگرفتم ازش استفاده کنم

والله ما هم گذاشتیم تو دستشویی و نقش سیفون نداشته رو ایفا میکنه..خون مردوم دیگه.. دست خودمون که نبوده خواهررررررررررر

اخی ..اسب تپلی مهربون !
بوس

مریم توپولی دوشنبه 16 آبان 1390 ساعت 11:21 http://www.man-va-to-va-ma.blogsky.com

سلام
صمیم جون بابای منم اینطوریه معتقد مومن و مذهبی ولی وقتی شوخی میکنه میخوایش گازش بگیری البته بابای من اونقده ریش نداره ریشاشا کوتاهه ولی تصور کن من با این هیکل توپولی و شیطون بلا بابامو تو هر حالتی که باشه دستاشو محکم میگیرمو اینقده از این بوسای ابدار میشونم رو لپهابی تپل سفیدش که داد میکشه میگه خداااااااااا این دختر عاجزم کرده
ولی نمیدونی بوسیدنش چقدر حال میده تا سه چهار ساعت شارژ میشم قربون همه ی بابای مهربون و خوش اخلاق و ناز دنیا برم من راستی من اولم که نظر دادم؟
راستی یونا رو هم ببوس بگو خاله قربونت بره دست نکن تو افتابه اااااای چندشه خوب نکن قربونت برم بیا بریم یه بازیه دیگه ولی دست نکن تو ا ف ت ا ب ه بوس بوس بوس

الیس در برره یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 21:08 http://www.2baleparvaz.persianblog.ir

سلام صمیم جونیییییییییییییییی. خوبی خانومی؟ قدم نورسیده مبارک. راستی شنیدم ابان ماهی ها چشمای خوشگلی دارن درسته ؟ واییییییی صمیم جون نمیتونم بگم چقدر از دیدن کامنتت خوشحال و درعین حال متعجب شدم. اصلا فکر نمیکردم یه روز بیایی و برام بنویسی. حتی یادمه اونموقع که مشهد رو نوشتم پیش خودم میگفتم یعنی حتی ارزش اینکه جوابمو بدی نداشتم؟ اما خوب میدونستم که توقع زورکی چیزی رو خواستن هم غلط هست. وقتی برام از خواهرت نوشتی خوشحال شدم که لیاقت اینو دارم که بهم بگی اما صمیم جون چرا این چیزهارو تو وبت نمینویسی؟ خود من همیشه فکر میکردم بارداری خوب و بیخطری داشتی تا اینکه دفعه قبل بهم گفتی جنین تو هم دیر نبض گرفته.
نمیدونی اینبار هم که جنینم توی هفته 8 نبض نداشت چقدر دپرس بودم اما همش یاد تو میفتادم و میگفتم امید هست. یا مثلا خواهرت هم تو کل دوران بارداریش تزریق داشته؟ شاید فکر میکنی با نوشتن اینا فضای وبت غمگین میشه اما من فکر میکنم شریک کردن دیگران تو تجربه های تلخی که اخرخوبی داشته خیلی ارامش بخشتر از شاد نوشتنه. البته قصد دخالت ندارم و هرکس عقیده ای داره. امیدوارم همیشه خواهرای مهربون کنار هم باشین و از وجود هم لذت ببرین. راستی بلاخره مامان متوجه عمل خواهرت شدن یا هنوز بیخبرن؟ ما که آب میخوایم بخوریم باید مامان در جریان باشه واسه همین من همش دعا میکنم همه چی اروم باشه تا بیشتر این استرس به مامان وارد نکنم

توی بارداریش فکر نکنم شاید من بی خبر بودم از تزریق هاش
مامان هنوز درست درمون نیمدونه یعنی نخواستیم بهش بگیم چون دو روز دیگه همه فامیل میفهمیدن خدا چه معجزه ای کرده برای خواهرم!!!!

انشالله همه چیز اروم و بی خطر خواهد بود

خانومی یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 20:23 http://eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com/

یعنی هنوزم مثل قبلناااااا عاشقتم صمیم جان :))

samira یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 18:46

khoob shod ke zood bargarshtid..delemoon tang shode bood
:)

پیراشکی عشق یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 16:33 http://metoyou10.blogfa.com

به به صمیم خانوم... از این طرفا! والا راضی به زحمت نبودیم میگفتین ما میرسیدیم خدمتتون!
بابا بیا یه شوری به پا کن!! حوصله مون سررفت ضمن اینکه دلمون هم برات تنگ شده خیلی...

پیراشکی عشق یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 16:32 http://metoyou10.blogfa.com

به به صمیم خانوم... از این طرفا! والا راضی به زحمت نبودیم میگفتین ما میرسیدیم خدمتتون!
بابا بیا یه شوری به پا کن!! حوصله مون سررفت ضمن اینکه دلمون هم برات تنگ شده خیلی...

مامان سینا و آیه یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 15:44 http://donyaye-ma.persianblog.ir

هههههههههههههههههههههههه
عالی بود: بق بق بق

محمد از مشهد یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 13:48

ممنون به خاطر خاطره جالبت . لذت بردیم و خندیدیم

ناگزیر یکشنبه 15 آبان 1390 ساعت 13:42 http://wbs.blogsky.com/

شادیتان مستدام .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد