من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

دودمان دوز!

   

کامنت هایی  دارم هنوز  از  دوشنبه  هفته قبل که فرصت نشده پاسخ بدم . همش  محفوظه . 

 . 

 فردا دیگه نی  نی  میاد .. چند روزی  نیستم. هوای  ما رو داشته باشید .  

 

 

 

این هفته  همه ما حالت  در  اماده باش  به سر بردیم و  خواهیم برد  تا به سلامتی  اول  آبان یا همون حدود  نی  نی   کوچولومون   قدم بذاره توی  خونواده ای که منتظرش هستند.

******************************************************************

قبلا براتون گفته بودم که مامان من عاشق  هدیه دادن به بقیه است ..یعنی باور  کنید این کمد لباس هاش  تک و توک لباس  داره و مامان  هر  روز  چیز  جدید  میخره و میپوشه و  خیلی  از  لباس هاش  نوش رو هم هدیه میده  و خیلی هم زود سر جاش  میاد هر  چیزی که بخشیده. میخوام بگم برکت کامل توی  کمدش  و کیفش همیشه هست .

خلاصه ایشون تصمیم گرفتند برای  برادر  بزرگه ی  همسرم  یک کادو بگیرن. همینجوری بدون مناسبت و به قول مامان عشششقی!!  خب  سلیقه داداش  این همسر  ما یک چیزی  در  حد بنز  هست .یعنی  اینو بگم که  با توجه به وضعیت کار و  در  امدش  این بشر  در  عنفوان 40 سالگی  هیچ پس انداز  قابل توجهی  نداره چون مگه این خرجاش   میذاره چیزی  پس  انداز  کنه. چیزهایی که میخره اون قدر  تک و زیباست و با سلیقه خاصی تزیین میشه که آدم دلش  نمیاد بازش  کنه . عطهاش که دیگه نگو..من وقتی باهاش  دست میدم تا چند دقیقه این دستم خوش بو هست و دلم نمیاد  بوش بره!!!! البته اینقدرررررررررررررها هم  که گفتم دیگه بنز نیست ها  ولی  چون من این بشر رو خیلی  دوست دارم خب  همه چیزش  برام دوست داشتنی  هست ..بگذریم. مامان جان تصمیم  گرفتند  آقا  اس اس   رو ببرند خیاطی و یکی  از  پارچه هایی که قدمتش به قبل  از  زمان جنگ جهانی  اول میرسه و  توی  کمد داشتند رو برای  ایشون بدن لباس  بدوزند . من مثل  اسفند داشتم جرق   جرق   بالا پایین میپریدم که مادر  جان! من 8 ساله عروس  این خونواده ام ندیدم این آق  لباس  بدوزه .همیشه حاضری  خریده..بعد مامان جان! سلیقه خاصی داره توی  انتخاب  لباس  که خب  کار  هر  کسی  حتی مامان خودش  نیست ..بعد شما بیا  خانمی  کن و یه کادوی  دیگه بهش بده..اصلا بیا  بهش  جوراب بده..مامان ابروهای  طلاییش رو   انداخت بالا و گفت نچچچچچ...لباسی که من بدم بدوزند براش  عمرا جایی  گیرش بیاد ..خلاصه به  همسر ما گفت  عزیزم شما  با من وآقای  اس  اس بیا بریم خیاطی  چون من روم نمیشه !!( مامان ما و رو نشدن!!!!)  خلاصه آزانس  گرفتند و چهار تایی در  معیت پسرک رفتند خیاطی که آشنا هم هست و میگن کارش  بیست بیسته... اونجا مامان دو تاپارچه که رنگش به سن و سال بابا کلون!! و  جد برگ این دو تا داداش  میخوره رو گذاشته روی  پیش خون خیاطی و  خلاصه سایزشون رو گرفتند و اونجا بود که کلوم شد  اقای  همسر  ما  رو هم به بهانه من تنهایی روم نمیشه!! کشونده اونجا تا اندازه های  ایشون رو هم بگیره و انگار  خرید عروسی  رفتند برای  همراه عروس  خانوم!! هم لباس  بدوزه! خلاصه  ما هم در  دل تشکر  کردیم از  خدا که همچین مامان فهیمی  داریم که محبت داره به همه و  خب  سر  ما بالا میاد تو قوم شوهر!!  برادر شوهرم اینا شب  خونه ما دعوت بودند و با خنده میگه که چه کاریه اینقدر  مامانتون زحمت کشیدند و من راضی  نبودم به خدا. یعنی طفلک کلی هم خجلت کشیده بود . بعد من داشتم حساب  میکردم با خودم  که اگه این پول رفت و برگشت به خیاطی و   اینا روبا پول پارچه واجرت دوخت  روی  هم جمع میکرد مامان جانم اون وقت  میشد یک لباس  مارکدار  بگیره!!!  

دو هفته گذشت و دیشب  مامان چیزی  گفت که یک آن سرم گیج رفت و  فشارم افتاد پایین  به خودم شک کردم نکنه خبریه!!!!! خیاط  محترم فرمودند دوباره تشریف بیارید چون شاگردم اندازه ها رو گم کردند ..یعنی  دوباره  آقای  اس  اس رو بنداز توی  اژانس و ببرش  اون ور شهر و  باز  اندازه هاش رو بگیر و بعدش  برش  گردون خونه خودشون و  روز  از  نو روزی  از  نو...تازه طرف  از  مدل پارچه هم خوشش  نیومد ولی  اصلا به روی  خودش نیاورد...دیگه من که ساده نیستم نفهمم..حالا موندیم چجوری بهش  بگیم بیاد دوباره ..چون  تایم مشترک این دو تا  با ه جور  نیست و به خاطر  شیفت های  کاری  اقای  اس  اس  مامان باید  ساعت 12 شب بره خیاطی  احتمالا!!

یک چیز  دیگه  هم اضافه کنم که دونستنش  خیلی  لازمه . . یه چی بگم!! بگممممممممممم ؟آ ی  اونایی که ته مجلس  نشستین آماده اید؟  من از  سادات جمع عذر  میخوام ( آخه مامان خودم هم سیدن) من از  شماهایی که دلتون میشکنه باا ین حرف  عذر  میخوام ..حاضرید ؟  آی  ملت...آی  ملت... ..مامان من  سفارش  دو تا  لباس  داده ...بگم بیشتر بسوزی؟!! بگممم؟ تازه  پارچه دومی  هم مشابه همون پارچه  اولی  هست یک نیم درجه رنگش  روشن تره!!!! آیییییییییییی  ..جگرم سوخت..آییییییییی

 ..بعد به این خیاطه زنگ زده گفته من خودم شخصا میام ببینم چطور و توسط  کی  اندازه ها گم شده!!  خیاطه پیغام داده که من که نیستم( در رفته از  ترس  خودش)   و شاگردم هم گفته اگه خانوم فلانی قراره بیاد اینجا من یکی کلا استعفای  رسمی  میدم و فرار  میکنم میرم خودم رو گم و گور  میکنم..بس که ملت از  مامان ما حساب  میبرن.. این خیاط  محترم که وصف  تمیزی کارهاش حسابی  مشهور افا ق  هست هم کسی  نیست جز  داداش  عروس  خانوم   ما .. معععععععععععع  .....یعنی ببین  مامان برای  اینکه  به برادر شوهر  دخترش  یک حال دمت گرمی بده دودما ن برادر  زن پسرش رو به باد نده  این وسط خوبه  !!  هییییییییییییی  وای  من سهیل جان .. حیف شد .چقدر  خوشبخت بودی تا همین دیروز ..هیییییییییییییییییی ... قیافه برادر  شوهره هم وقتی  بفهمه مامان این همه مصر  هست  برای   این هدیه خیلی بامزه  میشه ..میگم نکنه با خودش بگه مامان صمیم   دعا جادویی  چیزی  میخواد برای  من بکنه که بختم باز شه سر عقل بیام زن بگیرم که اینقدر  اصرار داره!!!؟  چه میدونم خواهررررررررررر.. از  این مردا همه چیز بر   میاد !!!

 مامان انقدر  باحاله  ..انقدر باحاله..فک کن خاله این  شوهر ما فوت کردن چند وقت  پیش (  تو شمال ) بعد مامانم میخواست  مادر  شووهرم رو از  عزا در بیاره ..رفته  جلوی  خیاط  ( یک  خیاط  دیگه!) واستاده گفته من رو میبینی  دو سه سایز  بزرگتر  از  من یک کت دامن بدوز با این پارچه ( خداییش اون شیک و  قشنگ بود) بعد  چند شب قبل که خونواده همسرم خونمون مهمون بودند  از  تو کیفش  یک پلاستیک در  اورده  میگه بفرمایید  ..برای  شما اوردم.. مادر شوهرم چشماش  گرد شده میگه این چیه عزیزم ؟ مامان  میگه من از  این لوس  بازی ها بلد نیستم  و  چسب  هم نداشتیم تا کادوش کنم قابل تون رو نداره ..حالا مادر  شوهر من زرشکی   تنش هست .( فک کنم نزدیک سالش  باشه خدا بیامرز) بعد به من میگه من میخواستم همون موقع بهشون بدم دیدم جاری تو یک  روسری   خریدند من هم اجر  کادوش رو با این کت و دامن کم نکردم دیگه!   معرفت رو دارید ؟  من با مرام اینجوری  ندیده بودم..خیلی  هم شیک و زیبا بود فقط  نمیدونم توی  کیف  مامان چی بوده که چند تا لک گنده روی  دامن افتاده بوده..فکر  کن بوی  پیپ  و توتون کاپیتان بلک هم می داد کت و دامنه!!  مامان عشقی  پیپ میکشه .. یک چیزی  بود  ها..یک  کادوی  خاصی ..کلی  مادر  شوهرم تعریف  کردند وخوششون اومد و فرداش  دیدم دامن رو شستند و لکه ها هم برطرف شده ..خلاصه بنیان خانواده ما تا مدت های  زیادی  با این هدیه های  پوشیدنی و دوختنی  محکم شده..ببینم میتونم کاری  کنم  نگهش  دارم یا نه !!

شنبه نوشت  ۳۰ مهر

نظرات 105 + ارسال نظر
آتوسا جمعه 13 آبان 1390 ساعت 20:15

صمیم جونم ؛ امیدوارم تو و خانواده عزبزت خوب و خوش باشین ! هزار تا دوست دارم .

ملیحه جمعه 13 آبان 1390 ساعت 02:04 http://malihe57.blogfa.com

سلام صمیم جون
راستش اتفاقی به ووبلاگت برخورد کردم و اونقدر مطالب جالب بود که تمامش و خوندم بعضی جاها در مورد محیط کار و اتفاقات اونجا یاد اداره خودم و کارای خودم با همکارام افتادم در رابطه با مسائل خانوادگی هم کارهات خیلی با نمکه.نوشتنت واقعا روان و زیباست .دست گلت درد نکنه .من شخصا واقعا لذت بردم.موفق باشی عزیزم

شمسی خانوم پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 19:26

اوا خواهر نکنه لا در گیر افتادی واقعا؟؟؟؟!!!

نازنین پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 12:56

سلام صمیم جون...
من ۱هفتس هرروز میامو نیستی....
نگرانت شدم...
امیدوارم هرجا که هستی دلت شاد و لبت پر خنده باشه

مهگل پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 11:30

روزی 3بار سر میزنم ببینم ماجرای خاله شدنت رو تعریف کردی یا نه.خیلی قلمت گرمه.

سارا امیدوار پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 04:31 http://www.saraomidvar.mihanblog.com

با درود و احترام

تائید می کنید تبادل لینک کنیم ؟

سپاسگذارم از توجه شما

التماس دعا ...

عزیزم اگر دوست دارید من را لینک کنید لطف شماست و اگر منوط به تبادل دو طرفه هست پیشاپیش عذرخواهمی می کنم و ارزوی سلامتی برای شما

سارا امیدوار پنج‌شنبه 12 آبان 1390 ساعت 04:31 http://www.saraomidvar.mihanblog.com

حوالی دل من
همیشه بارانی ست
و در پس این تن
همیشه زندانی ست
بلا و درد و فغان
ز چهره ام پیداست
تمام گریه و زاریم
همیشه پنهانیست!!
چه پوز خندی،
چه خنده های ملیحی
چه دانی اندرین دل من
همیشه جنجالیست!
برای باور تو
می کنم بازی
چه نقش های پلیدی
همیشه تکراریست!!!

*قاصدک*



نیلوفر چهارشنبه 11 آبان 1390 ساعت 23:39

صمیم جان بچه بزرگ شد دیگه ...برگرد!

aylini سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 23:56

khanuuumm shoma malum hast kojaeiiii:(? pas in bache chi shod?:( zudi bia azash baramun benevis dge man harruz miam sar mizanam zaye misham:D
khoshghadam bashe ishalla azizam:******

وصال سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 22:05

صمیم یواش یواش داریم نگرانت میشیم.خدا کنه حال همتون خوب باشه.

لیلا مامان سارا سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 17:41

صمیم جون زودتر بیا یه خبری بده . نی نی چطوره ؟خودت خوبی؟ دلمون تنگ شده . بییییییییییییییییییا

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 13:49

خوب نیست آدم اینقدر دیگرانو منتظر بذاره . بابا بیااااااا دیگه آخه.بسسسسسسسسسه

Mahshid سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 12:12 http://www.Roozmenu.com

به نام خدا که بی شک نامش آرامش دهنده قلبهاست
مدیر محترم وبلاگ
با عرض سلام و احترام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات
احتراما بدینوسیله از شما دعوت بعمل می آید تا عضو افتخاری روزمنو ، محبوبترین انجمن تخصصی آشپزی با عناوین برتر " چی بپزم؟ "، مسابقه آشپزی، آشپزی سنتی، آشپزی سنتی شهرهای ایران، آشپزی ملل، آشپزی مدرن، شیرینی پزی، نان و دسر، فوت و فن های آشپزی، آشپزی به سبک خانمهای کارمند، مهمانداری و پذیرایی، مادر و کودک، مسابقه عکس کودک، فرهنگ و ادب، هنرهای دستی، خیاطی، بحث های کارشناسی و مشاوره حقوقی خانواده، روانشناسی و مشاوره کودک و خانواده، هنرهای نمایشی، دکوراسیون داخلی، خانه و خانه داری و ... باشید.
در صورت تمایل برای تبادل لینک اطلاع دهید تا نام وبلاگ شما در عنوان وبلاگهای همراهان روزمنو درج شود.
در ضمن شما میتوانید با عضویت در روزمنو هر یک از دستورهای غذایی خود را در تاپیک مربوطه ایجاد نمایید تا لینک آن در بخش " چی بپزم ؟ " روزمنــو هم قرار گیرد.
مهشید پورمرادیان – مدیر روابط عمومی روزمنو
روزمنو/خانه من/خانه تو
www.RoozMenu.com
http://Chibepazam.Roozmenu.com

مریم و علی سه‌شنبه 10 آبان 1390 ساعت 08:03 http://alidelam.blogfa.com

صمیمییی بیا دیگههه
تفلد نی نی تونم صمیمانه تبریک میگم خاله صمیم

مهتاب دوشنبه 9 آبان 1390 ساعت 23:57 http://mahtaban60.blogfa.com/

پس کی خبر به دنیا اومدن نی نی رو میدی؟حتی هنوزم لو ندادی دختره یا پسر

بهار دوشنبه 9 آبان 1390 ساعت 14:17

صمیم جون فکر کنم اگه خودت زایمان کرده بودی زودتر میومدی آپ میکردی :))

yalda دوشنبه 9 آبان 1390 ساعت 11:40

سلام صمیم جان کجایی عزیزم پس کی میایی راجبه نی نی بگی؟ هر روز میام چک میکنم ببینم پستی نوشتی یا نه . اخه دلم واست تنگیده . مواظب یونای گل باش و ببوسش

سارا امیدوار دوشنبه 9 آبان 1390 ساعت 04:55 http://www.saraomidvar.mihanblog.com


با درود و احترام

دوست گرامی

از طریق یک لینکدونی که لینک شما به عنوان یکی از 100 وبلاگ برتر خانم ها در سال گذشته شناخته شده با شما ونوشته های زیبا و پر محتواتون آشنا شدم

در این مدت کم فرصت کردم چند تا از مطالب شما را مطالعه کنم که خیلی عالی بودند

به شما تبریک میگم ، وبلاگ فوق العاده ای دارید

تائید می کنید تبادل لینک کنیم ؟

در صورت تائید ، لطفا این وبلاگ را با عنوان " سارا امیدوار " لینک نمائید و اطلاع دهید که شما را باچه عنوانی لینک کنم
http://www.saraomidvar.mihanblog.com

سپاسگذارم از توجه شما

التماس دعا ...

سارا امیدوار دوشنبه 9 آبان 1390 ساعت 04:54 http://www.saraomidvar.mihanblog.com

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی, همدردی کنم..
بیش از آنکه مرا بفهمند, دیگران را درک کنم..
پیش از آنکه دوستم بدارند, دوست بدارم.
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

التماس دعا ...

میترا یکشنبه 8 آبان 1390 ساعت 14:25

صمیم جان خبری ازت نیست.کجایی؟ نی نی و مامانش خوبن؟ حداقل یه خبری بده تا از نگرانی در آییم.

سلللللام. وبلاگ ما که نمیای/عکستم که به ما نمیدی/ایمیلم که به ما نمیدی/پستم که نمیزاری/ یه بارکی بگو بریم بمیریم دیگه........

از دستت دلخورم، دختره بددددددد. بولو دیده دوووست ندالم

مه مه یکشنبه 8 آبان 1390 ساعت 10:33

کجایی مادر/ دلمون پوسید

نور شنبه 7 آبان 1390 ساعت 19:57

قدم نو رسیده مبارک صمیم جان....انشالله که یمن وجود این عزیز براتون پر خیر و برکت باشه..

الهام امیری شنبه 7 آبان 1390 ساعت 13:05 http://zanaane.persainblog.ir

سلام.
زنانه به روز شد.
منتظر دیدار شما در وعده گاه همیشگی مان (وبلاگ زنانه) هستیم.

وصال شنبه 7 آبان 1390 ساعت 09:50

سلام خاله صمیم.چه بهت میاد!خوش به حال آوا که همچین خاله ای داره.به خاطرش دو هفته است وبلاگ رو تعطیل کرده.
ایشالا که آوا ی گل و مامانش سالم و سلامت باشند.زود بیا دیگه.ملتی چشم انتظارند.

[ بدون نام ] شنبه 7 آبان 1390 ساعت 08:55

سلام صمییییییییییییییییییییم ، نی نی اومد به سلامتی ؟

مهر پنج‌شنبه 5 آبان 1390 ساعت 21:49

صمیم جان مامانت خیلی باحالههههههههه خیلی، خدا براتون حفظ کنه... قدم نورسیده خواهرت هم مبارک باشه.. دیگه الان حتمنی به دنیا اومده

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 09:57

به سلامتی. ایشالله قدمش مبارک باشه. خیلی بهتون تبریک میگم. واسه این دختر صورتی خوشبو
والله صمیم جونی من میبینم تو ایران کلا خیلی راحت برگذار میکنن همه چی رو. اینجا وقتی کسی بی حسی میگیره تا ۲۴ ساعت استراحت مطلقه. یه شب قبل از عمل شام سبک میخوره و روز عمل که هیچی نمیخوره و تازه فردای عمل بهش ناهار میدن!!! کلا اینجا گشنگی به مریض میدن... امیدوارم برای من راحت باشه. فعلا تصمیم دارم بیهوشی عمومی کنم. ببینم چی میشه

نسیم چهارشنبه 4 آبان 1390 ساعت 02:38 http://bardiajeegar.blogfa.com

مبارکه قدم نورسیده خاله جووووووووووون.

صوری سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 20:19

تبریکات صمیمانه ام تقدیم به تو و خانواده محترمت
ایشالله نامدار باشه
زنده باشه و زیر سایه پدر مادر بزرگ بشه
من دو بار خاله شدم سومی هم بهمن امسال دنیا میاد خیییییییییلی حس شیرینی درکت میکنم که چطور دلت براش ضعف میره!
مبارک باشه!

الی سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 19:24 http://http://khatereyechat89.blogfa.com/

منم تازگی ها مادر شدم. تئلد هر دوتانون مبارک

چاپچی سه‌شنبه 3 آبان 1390 ساعت 08:53 http://chapkhooneh.blogfa.com/

نی نی نو مبارک ;)

مامان شادی و دیانا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 22:15 http://WWW.MISSDIANA.BLOGSKY.COM

راستی صمیم گلم این مبحث برادر شوهرتان خیلی زیاد با حال بود کاشکی ادامه هم داشته باشه من که فقط خندیدم ......خدا مامان گلتون رو هزار سال براتون نگه داره

مامان شادی و دیانا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 22:00

سلام صمیم جان حالت خوبه عزیزم ....صمیم جان خیلی دوست دارم عکس مامانت رو ببینم نمی دونم چرا .خیلی دل بزرگی دارند عزیزم.ژسر گلتون رو ببوسید

کاملیا دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 20:18 http://manvabazizendegi.persianblog.ir

صمیم جون سلام من فردا صبح سه شنبه نوبت عمل سزارین دارم تو رو خدا واسه سلامتی من و نی نی تو حرم امام رضا(ع) دعاکن .روزای سختیو گذروندم.

بانوی مهر دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 15:09 http://ab-va-ayeneh.persianblog.ir

عزیزدلم ، صمیم جانم . سالهاست وبلاگت رو جسته گریخته می خونم . فکر نمی کنم تا حالا کامنتی گذاشته باشم . الان دلم خواست بهت بگم عزیزم که خدا نگهدار پدر و مادر عزیزت و زندگی خوبت باشه گلم. بهترین ها رو برات آرزو می کنم ...

شکوفه دوشنبه 2 آبان 1390 ساعت 09:44

صمیم جان امیدوارم نوه جدید به سلامتی و خوشی به دنیا بیاد و همگی از نگرانی دربیاین. قدمش خیر باشه براتون.
و اما خصوصیات ناب مادر شما واقعاً تحسین برانگیزه! گرچه با مادر من خیلی تفاوت دارن ولی خیلی با این اخلاقاشون حال می کنم مخصوصا که با قلم طنز شما تعریف بشه. خدا حفظشون کنه و قدرشو بدونین. شاد باشی

سلام خوشبحالت چه خونواده ای داری و چه بابایی. چه فامیلایی. ادم از خوداشه فامیلتون شه. پیش ما بیا.....

نازنین یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 15:53

سلام صمیم جون
من اولین باره که اومدم اینجا.. تو نت میگشتم که از اینجا سر در اوردم!! امااااا کل شب بیدار موندم و کلی از نوشته هاتون خوندم! همش تو ذهنم تجسم میکردم و میخوندم....
با این که خیلی کوچولو ام! ولی واقعا تحسینتون میکنم!

قدم نو رسیدتون هم مبارک باشه.. به سلامتی
یونای کوچولو رو ببوس!!
مرسی از قلم زیبات

خاله جون تولد نی نی مبارکا باشه

نگاه مبهم یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 09:18

سلام خاله.

قدمش مبارک. به یمن و شادی باشه.

یه دوست جدید یکشنبه 1 آبان 1390 ساعت 08:14 http://shekastedel868.mihanblog.com/

اگه دل من برای یه عدد صمیم عزیزم تنگ بشه باید چکار کنم؟
کجایی خانمی ؟

گیتا شنبه 30 مهر 1390 ساعت 13:50 http://nimrokh62.blogfa.com/

مرسی عزیزم .خوندم همه رو. ممنون.بازم بیا.به روزم.عجیب کلافه ام.

گیتا شنبه 30 مهر 1390 ساعت 13:07

gmailهست صمیم جان

مهسا شنبه 30 مهر 1390 ساعت 10:47 http://khateraaat.blogfa.com

سلام صمیم جان از وبلاگت خوشم اومد و خوشحالم که این همه طرفدار داری امیدوارم که زودتر کوچولوت به دنیا بیاد و همیشه توی تمام لحظه های زندگیت سر بلند و پیروز و سلامت باشی به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم

عسل شنبه 30 مهر 1390 ساعت 08:55

نی نییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خوش اومدی .

وصال پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 14:10

ای صمیمی ای دوست! گاه و بی گاه لب پنجره خاطره ام می آیی.
ای قدیمی ای خوب!
تو مرا یاد کنی یا نکنی؛من به یادت هستم؛
آرزویم همه سرسبزی توست؛
دائم از خنده لبانت لبریز؛
دامنت پر گل باد!

ماهنوش پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 13:13 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

خدا حفظتون کنه هم شما صمیم دوس داشتنی و گل . و هم این پدر مادر بی پیرایه و مهربون رو که هیچ چیییی تو دلشون نیست ... واقعا جواهرات نایابی هستن این پدر مادر ها با تمام ایرادهاشون حتی ... خدا حفظشون کنه سایشون همیشه بالاسرتون باشه ..
چه دختر گلی شدی تو که جواب تک تک بچه ها رو میدی هر چند که گل بودی.. (گل و بوس و بغلللل)
ولی عزیزم خودتو اذیت نکن اگه تونستی جواب بده به خودت فشار نیاری خانوم گل (هر چند که من لذت میبرم از این توجه )

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 28 مهر 1390 ساعت 09:27

عزیییییییزم. حست رو میفهمم. دیگه بابای منم هر دو روز یه بار بهم زنگ میزنه... انگار بقیه بیشتر از خود زائو استرس دارن اینروزا.. ایشالله به سلامتی نی نی بیاد و شما هم خاله جون صمیم بشی. اسمش همون اوا شد؟
برای منم دعا کن.من خودم الان تو هفته ۳۹ هستم و دکتر گفته میتونیم سزارین کنیم ولی من خودم میخوام تا هفته ۴۰ صبر کنم!!!!! حیف نیست ادم شب و نصف شب دردش نگیره؟ دولا دولا نره بیمارستان؟!! مگه عقلم معیوبه؟!!!

هدهد چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 23:44

واای چه مامان باحالی(قضیه پیپو میگم)!!
صمیم جون ایشالا قدم نی نی برای خونوادتون خیر باشه.یونا جون هم یه همبازی پیدا میکنه به زودی پس:)

شمسی خانوم چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 19:33

شماره پیوست پ/123456
عطف به نامه قبل
ریاست محترم وبلاگ من و همسرو اینا جناب آقای/ سرکارخانم صمیم وبلاگستانی
با سلام
احتراما
باستحضار میرساند با ورود نی نی به جمع خانوادگی و خصوصا در حوزه استحفاظی کودک حسود وی دچار نوعی سرخوردگی، افسردگی، افزایش خشونت، لجاجت و افت تحصیلی می گردد متمنی است جهت پیشگیری از وقوع هرگونه حادثه نکات ذیل رعایت گردد:
1-به کودک توجه مضاعف داشته و برای او حدودا خیلی کادوهای جالب انگیزناک تهیه کرده و با خرید وسایل خوشحال کننده نظیر بستنی و لپ لپ توجه وی را جلب نمائید.
2- در حضور کودک از قلمبه شدن احساسات و انجام حرکات خاله بتول گرایانه نظیر کوفتن با مشت بر سینه و قربان صدقه رفتن جدا خودداری نمائید.
3-نی نی را بسیار دوست داشته و خیلی ماچش کنید ولی در حضور کودک حسود و بالاخص پدر کودک حسود از این کار امتناع ورزیده و جگر آنهارا نسوزانبد زیرا در آن صورت آن دو با همدستی و همکاری یکدیگر جنابعالی را لای درب اتاق خواب گذاشته و در را محکم خواهند بست و طبق قانون 123 اصل 34 بند ب اینکار بلامانع است و حکم قصاص دارد چون در اینصورت جگرهای سوزانده شده خنک میشوند.
4-در مواقعی که جناب نی نی مشغول استراحت میباشند مدام به کودک یادآور نشوید که ایشان خواب تشریف دارند و باید ساکت باشد و یا برای انجام فریضه بازی به خانه همسایه های 7 تا کوچه آنطرفتر برود میتوانید وی را با خواندن کتاب سرگرم نموده که هم به کشف استعدادهای نهفته وی منجر شده و هم توجه آن مقام را به این موضوع معطوف میدارد که با آمدن نی نی چقدر همه چیز بیشتر به نفع این کودک شده و در دل میگوید (پسر/دختر) خاله عزیز ای کاش زودتر می آمدی جانم به قربانت.... ویا می توانید به وی اجازه دهید به انجام کارهای مورد علاقه اش بپردازد مثلا به حیاط رفته و خاک بازی کند و در هنگام خاک بازی مدام دل درد گرفتن پس از آن را به کودکتان متذکر نشوید و در این حین خود میتوانید با خواهر و مادر به صحبت پیرامون خانم های چاق ولاغر و یا زشت و زیبای فامیل بپردازید.
5- با توجه به آسیبهای جسمی خانم زاینده و عدم توان ایشان در امر واجب و حیاتی تعویض پوشک نی نی این امر به تنها خاله گرامی وی محول شده و در این حین میتوانید از کودکتان بخواهید شما را در این امر یاری دهد و برایتان از کمد نی نی مای بی بی بیاورد و اینگونه میتوانید حس نوع دوستی را در کودک برانگیزید.
توصیه: در هنگام شستن نی نی از ماسک و عینک ایمنی استفاده نموده و پس از شستشو دستهارا با آب و صابون بشویید.
امضاء

این نامه محرمانه و خصوصی میباشد.

دلت میاد این ها رو خصوصی کنم؟
تهههههههههههههههههش بود ها این کامنت...

سوسن . ک چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 16:18

سلام من جدید اومدم و شدیدا گرفتار شدم واقعا به شما تبریک میگم صمیم جان به خاطر قلم زیباتون

فاطمه چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 14:59

وای ی ی ی
خوش به حالت با این مامانت
باور کن با همین کارها و لطف هاش به اونا کلی احترامت جلوی خانواده شوهر میره بالا

نسیم چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 10:46 http://bardiajeegar.blogfa.com

ایشاا... همیشه سایشون بالا سرتون باشه صمیم جونم...شاید در لحظه از دستشون حرص بخوری و یا ناراحت بشی ولی بعدا متوجه عمققققق موضوع میشی و افتخار میکنی به داشتنشون.

صمیم به آذر جان چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 09:10


میدونی باید شرایط رو پذیرفت و ادم خودش رو مثل پرنده هی به شیشه نکوبه..بلاخره هر کسی مساله ای داره توی خونواده اش

نه تو خیلی هم صبور هستی . خوشحالم مراقب شادی خودت هستی و برات مهمه.

دقیقا مامان منم میگه مثل کنیز ملا باقر
آییییییییی حرص میخوردم وقتی دبیرستانی بودم از این حرفش .انقدر بدترین فحش دنیا روبهم دادن..

مواظب خودت باش عزیزم.

گیتا چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 08:06 http://nimrokh62.blogfa.com/

صمیم جان. به کمکت و حرف های ارامش بخشت احتیاج دارم. لطف می کنی اگر بیای....

گیتا جان من دیروز بهت ایمیل دادم
نمی تونم کامنت بذارم چون کد امنیتی رو بهم نشون نمیده

اول ادرس میلت www داره ..درسته؟ از توی وبلاگ خودت برداشتم ایمیل رو
به من خبر بده
کار دارم باهات

سوسن . ک چهارشنبه 27 مهر 1390 ساعت 03:27

سلام صمیم جان.باید اعتراف کنم که ۲ شب پیش وقتی اولین بار کاملا تصادفی وارد دل نوشته هات شدم گفتم این چه حوصله ای داره اما کل این ۲ روز جذب نوشته هات شدم .یه جورایی خیلی شبیه همیم .من ۱ ماه که ازدواج کردم ۲۴ سالمه .کارمند بودم اما الان دیگه فعلا کدبانوی خونم و کارمند آشپزخونم.عاشق شوهر شدم و با هم ازدواج کردیم.۴ سال پیش خواهر کوچولوی ۱۶ سالمو که سرطان داشت از دست دادم .ازت خوشم اومد چون فهمیدم توام مثل من پشت این همه شوخ طبعی و شادی غمی داری که هیچ وقت نمیذاره شادی مطلق باشه.بگذریم نمیخوام جو رو منفی کنم .فقط خودمو کلی معرفی کردم که زودتر با هم صمیمی بشیم.راستی دیوونه پشتکارت شدم.راستی من احساس تنهایی میکنم کمکککککککککککک

خدا رحمت کنه خواهرت رو ..عزیزم همه یک فقدانی توی زندگیشون دارن.. یا عزیزی بوده یا ادمی که ترکشون کرده یا عشقی که حسرت شده یا کاری که باید انجام میدادن و ندادن و ....

من از این صبوری تو خوشم اومد. از این که به فکر بهتر شدن خودت و روحیه ات هستی .خیلی عالی هست .
مشتاق اشناییت هستم .
میبوسمت

مهربان سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 23:43 http://0098021mehraban.blogfa.com

کلی دنبال کامنتم گشتم !! به سختی پیدا کردم!! اسممو ننوشته بودم! پس آوا تصویب شد!!
ایشالا که خوش قدم باشه و سالم و صالح ایشالا

مرسی عزیزم

میترا سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 22:23

صمیم جان مامانت هم اندازه خودت دوست داشتنی و شیرینه.جالبه که پستهای "مامان نوشت" تو همیشه مصادف میشه با وقتی که من غصه دارم.یه دل سیر خندیدم و کلی روانم شاد شد.
خدا حفظشون کنه و پیشاپیش قدم نی نی خواهر جون هم مبارک باشه.

ممنونتم مهربون
همیشه شاد باشی

باران سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 21:04 http://barancheckcheck.blogfa.com

یعنی کلا که خودم بیهوش شدم
این قدر بلند خندیدم اهالی خونه هم اومدن برای کشف جنازه بنده....
امیدوارم که این لباس برازنده ی خاندان باشه کلهم اجمعین...

بامزه ترین کامنت برای تو بود..

کشف جنازه..هاهاها کلی حال کردم
بووووووووووووووس نمکدون

مریم و علی سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 18:56 http://alidelam.blogfa.com

ای وااای صمیم با کارای با مزه ی مامانت تویی که دووم آوردی!
من بودم دیوونه میشدم!!!
خدا براتون نگهشون داره و همیشه لبتون خندون
بوس

جانمممممممممم؟


ممنونم

آذر سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 14:45

این که دیر نی نی دار شدن رو از کجا فهمیدم:>؟ خب صمیم جونی تو یکی از پستها گفته بودی که خواهرت قبل از شما ازدواج کرده پس یعنی حدود ۷ یا ۸ ساله که ازدواج کرده خب.منم فکر کردم دیر بچه دار شدن اما نمی دونم شایدم بچه اولشون نباشه خب نه؟؟:)))
در مورد راهنماییتم ممنون حق با توهه مشکلات رو باید حل کرد اما گاهی خیلی سخته. وقتی تک دختر باشی و از مامانت هم دور باشی و مامانتم ناراحتی اعصاب داشته باشه ....چیکار می شه کرد؟ گاهی خودمم عصبی میشم از دست کارهاش با همه تلاشم واسه خودداری آخه من مثل تو صبور و مهربون نیستم در مواجه با زندگی اما دید زیبای تو منو واسه مدتی شاد نگه می داره گلم:))))) چقدر از غر زدن و درد دل کردن بدم میاااااااااااااااااااد شدم کنیز ملا باقر به قول مامانم:)))
گه میشه این پیامو عمومی نکن صمیم جون.

من قبلا هم نوشته بودم که درمان داشتند برای بچه دار شدن..ولی حتی اگر کسی درمان هم نیاز نداشته باشه باید به خواسته و نظرشون احترام گذاشت و نگفت چقدر دیرررررررررررر دارید بچه دار میشید!!
نه بچه اولشون هست

میدونی باید شرایط رو پذیرفت و ادم خودش رو مثل پرنده هی به شیشه نکوبه..بلاخره هر کسی مساله ای داره توی خونواده اش

نه تو خیلی هم صبور هستی .میدونم حتما سخت هست این شرایط .
خوشحالم مراقب شادی خودت هستی و برات مهمه.

دقیقا مامان منم میگه مثل کنیز ملا باقر
آییییییییی حرص میخوردم وقتی دبیرستانی بودم از این حرفش .انقدر بدترین فحش دنیا روبهم دادن..

مواظب خودت باش عزیزم.

نگاه مبهم سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 14:17

صمیم دختر مامانی سلام.

من با حس های مادرت و محبت هاش و اینکه محبتی رو بی جواب نزاره خیلی حال کردم.

نمی دونم. یه جوری به من آرامش می داد رفتارهاش. شاید به خاطر اینکه با صداقتش خیلی از فاصله ها رو کم می کنه.

خدا حفظش کنه برای همه کسایی که دوسش دارن.

بوس.

ساراسارا سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 12:47 http://jadeyezendegima.blogfa.com/

من توصیه میکنم از خیاط بژرسین چی رو اندازه یگیرین بعد خودتون انجام بدین دیگه

zohal سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 12:09

سلام صمیم جان !
خدا انشااله مامان و بابای گلت رو برات حفظ کنه!
یه پیشنهاد اگه لباسای مذکور پیراهن هستند که میشه از روی سایز بدوزن که اونم به دست اوردنش کاری نداره
فقط به خاطر حفظ روحیه ورزشکاریتون این پیشنهاد رو دادم که دیگه دوباره اندازه گیری و.... تکرارنشه
قربونت برم ! خوش باشی و سرافراز

ش سه‌شنبه 26 مهر 1390 ساعت 09:45

خب خدا رو شکر که من اشتباه میکردم.
راستشو بخوای این موضوع ته دلم مونده بود و با خوندن وبلاگت تنها چیزی که منو یه کم اذیت میکرد و چون واقعا دوستت داشتم دلم میخواست بهت بگم همین ارتباطت با مادرت بود(شاید عجیب باشه که کسی رو که تا حالا ندیدی دوست داشته باشی ولی خداییش من با خوندن نوشته هات احساس میکنم که خوب میشناسمت) . واقعا خوشحال شدم که اون طوری که من فکر کرده بودم نیست. امیدوارم هر روز عاشق تر از دیروز باشی و در پناه حق.

آتوسا دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 22:59

صمیم جون ؛ الان پسرم۲۶ روزه ش هس و من پست وقتی رو که یونا اینقدی بودو ؛ آوردم و خوندم و کلی احساس خوب پیدا کردم . مثل صحبت با یه دوست خوب بود ! مرسیییییییی .

صوری دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 15:24

عزیزم قصد نداشتم دلخورت کنم
من از تعریفات هروقتی که از مامانت تعریف کردی احساس کردم که داری از سادگیهاشون میگی
اگه اینطور نبوده و من برداشتم تو رو ناراحت کرده معذرت میخوام

ش دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 11:04

سلام صمیم جون
من چند سالی هست وبلاگت رو میخونم و به بقیه مخصوصا کسایی که احتیاج دارن حال و هواشون عوض بشه و به زندگی بخندن هم توصیه اش میکنم ولی فکر کنم تا حالا برات کامنت نذاشته بودم. خداییش قلم زیبایی داری و از اون زیباتر نگاهت به زندگیه که باعث میشه همه چیزو زیبا ببینی. فقط یه پیشنهاد دارم. میدونم که بعضی کارای مامانت با سلیقه های تو جور در نمی یاد یا شاید یه کم با هم اختلاف فرهنگی(!!) داشته باشید ولی یه چیزو یادت باشه. مامانت داره همه ی سعیش رو میکنه تا محبتش رو به اطرافیانش نشون بده فقط روشهای مخصوص خودش روداره که شاید مورد پسند بقیه نباشه. لطفا هر وقت این چیزا رو میبینی به عمق محبتی که تو کاراش هست فکر کن و سعی کن اون جوری که هست دوستش داشته باشی. اینو میگم چون بعضی وقتا مامان خودم هم یه حرفایی میزنه یا یه کارایی میکنه (البته خداییش نه در حد و اندازه ی کارای مامان شما) که قصدش کمک و محبت به منه ولی خب شاید ضایع باشه. این جور وقتا نه تنها دلم نمی یاد بهش بگم کاراش ضایع است بلکه دلم میخواد محکم بغلش کنم و ببوسمش. چون نیتش خیلی زلال و پاکه. میدونم که مامانت رو خیلی دوست داری و این حرفا رو هم اینجا فقط برای دل خودت میزنی که یه وقت منفجر نشه ;) ولی بیشتر سعی کن خودت روبه جای اون بذاری.
خدا سایه ی مامان باباهای عزیزمونو رو سرمون نگه داره.
ایشالا که زندگیت همیشه پر از عشق باشه.برای من هم دعا کن. در پناه حق

پ.ن. راستی یه سوال یه کم خصوصی که میتونی جواب ندی: شما خواهرشوهر هم دارید؟تا حالا نشنیدم در مورد خواهرشوهرت حرف بزنی یا حداقل یادم نیست.

عزیزم من اصلا از کارهای مامانم شرمنده نیستم و حتی بهش افتخار میکنم..از طنز من مثل اینکه بد برداشت کردی ...به هر حال هیچ وقت هم نبوده که به حد عصبانی و انفجار برسم و یخوام اینجا تخلیه کنم خودم رو..


اصلا هم در ته ته دلم ضایع نیمدونم کارهاش رو..میدونی همه ینقدر دلشون بزرگ نیست که دل مامان من بزرگه. گل بی خار هم وجود نداره


آره خواهر شوهر دارم و دختر خوبیه و کلا کاری به کار هم ندرایم و ازاری به هم نمی رسونیم..
همین چند روز پیش یک لباس خیلی خوشگل از طرف پسرک هدیه دادم به عمه جون که وقت و بی وقت و با وجود خستگی میاد و این بچه رو میبره پارک و بیرون و ددر ...تازه با کار سختی که اون داره ...

[ بدون نام ] دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 10:16

خوش به حالت من که اصلا ازین مرام ها تو خانواده خودم و شوهرم نداریم
مامانم برای من و شوهرم زیاد کادو می خره ....خیلی....ولی خونواده شوهرم اصلا اصلا اهل کادو دادن که هیچ تبریک تولد هم نمیگن بی معرفتا

خونواده شوهر من هم از این رسم ها ندارن .. من بهشون بی معرفت نمیگم.. تازه غصه نداره که!

برای مامانت جبران کنید خودتون..خیلی خوبه ..اصلا هم به اینکه چرابه من بقیه کادو نمیدن فکر نکن..هر کسی عادت های خونواده خودش رو داره و ما محتاج هم نیستیم که غصه بخوریم..

آذر دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 10:08

صمیم جون خیلی دلم گرفته .زیاااااااااد. واسه همین اومدم وبلاگ تو تا بلکه دلم وا شه و مشکلات یادم بره .خیلی واسم دعا کن . یعنی واسه مامانم که مریضه دعا کن. خیلی غصه دارم. بووووووووووووووس

انشالله مامان حالشون خب بشه آذر جان
میدونی مشکل رو باید حل کرد نه فراموش ..اگر گذشته که بگذار بره توی همون گذشته ها به اینده ادم بیشتر فکر کنه

آذر دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 10:06

نی نیه خواهرتون؟ به سلامتی .چقدر دیر دارن نی نی دار می شن! ایشالا سالم و سلامت و خوشگل عزیزم

دیر و زودش رو از کجا فهمیدید؟

به همین سادگی دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 09:10 http://http://kambizmahboobi.blogfa.com/

سلام جالب بود برام ... تا آخرش خوندم... مامان جالب وبا محبتی دارین خدا حفظش کنه براتون. چی شد بالاخره کت وشلوارا رو دوختن؟

کت و شلوار؟
نه بابا دو تا پیراهن مردونه بود

هنوز رومون نشده باز به جناب خوشبخت بگیم بیا اندازه هات رو دوباره بگیره چون گم شدن!!
آخه مامان کلی از خیاطه تعریف کرده بود

آیدین گونش دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 00:56 http://aidingunash.blogfa.com

سلام علیکم

خداوند بی نهایت است به قدر نیاز تو فرود می آید

به قدر آرزوی تو گسترده میشود

و به قدر ایمان تو کار گشا.

هیچ غیر ممکنی وجود ندارد

همت از خود طلب و توکل بر خدا کن

بخشش او واسع است

رحمتش همه را شامل است

الله حافظ

یا علی
[گل]

وصال دوشنبه 25 مهر 1390 ساعت 00:30

خدددددددددددااااااااااااااااااااااااااا
(در حال کوبیدن به تخت سینه ام)
خدا نگهدار این مامان تک و گل باشه.اووووووووووووووووووج صداقت...
صمیییییییییییییییییییییییییییییییییییییم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
بیا بریم کلاس نقاشی.تو رو خخخخخخخخخخخخخخخخدا.بیاااااااااااااااااااااااااااااااا.
مگه دوست نداشتی؟

من عاشق نقاشی ام
کی پسرک رو نگه داره اون وقت؟

مصطفی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 18:21 http://elyasjooon.blogfa.com

سلام تبریک میگم به شما که جزء صد وب برتر شناخته شدین لطف کنید به من هم سر بزنید ولی یادتون نره که امتیاز بدین

بهناز یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 17:18 http://narin86.persianblog.ir

جونممم مامان :))))))

نور یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 17:11

صمیییییییییییییم جوووون-سلام-یه سوال:

میگما قشر پرستار اخلاقای خاصی دارن آیا؟؟؟

الان داشتین از مامان میگفتین یاد شغلشون افتادم...بعد یاد شغل شوهر خودم افتادم....بعد یاد همکارای خانومش افتادم...بععععععععد.....دیگه هیچی!!

{لازم به توضیحه که شوهر بنده هم جزو همین قشره!! ودلیل سوالم اینه که میخوام بدونم چجور باید با این عزیزان جان تا کنه....آخه چپ میره یه حرف درمیارن ..راس میره یجور دیگه...بعد گفتم شما دوتا خانم پرستار تو خانواده دارین...بامحیط کاریشون آشنایین....وشاید من جوابی واسه سوال عجیب غریبم پیدا کردم}

محیط های درمانی همینطوره حرف و حدیث زیاده
مامان من سال های سال هس تکه کارش رو ترک کرده
وقتی من ۷ ساله بودم
برای تو حرف در میا یا همسرت؟ متوجه نشدم خوب

خواهر من کلا ادم رییسی هست یعنی اصلا اجازه نیمده زور بگن بهش و خب بقیه هم فهمیدن و حواسشون هست تنه اشون بهش نخوره . اصلا هم اهل تملق نیست و برای همین خب به مذاق مدیران خوش نمیاد ولی با همه مشکلاتش کنار اومده
میتونم بدونم دقیقا چی ازارت میده؟

مریم توپولی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 16:49

سلام صمیمم که خوب شد خوشمون شد صمیم اومد ان شد
واقعا تبریک میگم با این مامان مهربون و شیرینت که زتدگی رو واسه همتون شیرین میکنه این مامانا همشون همینطورین از رو حس انسان دوستی شوووون یه کارایی میکنن دیدنی
من که مامانم فوت شده ولی مامان شوهرم گاف میده در حد تیم ملی با این کادو دادنش میخواست واسه یه تازه عروس کادو ببره هر چی میگفتیم اینو بخر میگف نه خوب نیست(اخه عروس خانوم مال یه ابادی نزدیک شهری هست که ما زندگی می کنیمالبته به روستاییان عزیز توهین نشه)خلاصه هرچی من گفتم بگیر اون گفت نه دهاتیه این چیزا چه میدونه چیه چهارتا کاسه بشقاب ایرانی خرید برد
خانم وقتی برگشته میگه عروس خانوم تو جهیزیش اصلا چیز ایرانی که نداشته هیچ تازه چهار تا کلفت نوکر هم قاطی جهیزییش بوده ایییییییییییییییییییییی اینقدر من خندیدم ای من خندیدم تازه مامان شوهرم کم نیاورده میگه اشکال نداره اینارو میزاره واسه دم دستیش فکر کن اخه من چی بگم صمیم جون جای من بودی چه میکردی با این مامان شوهرت
برو خدا رو شکر کن مامان تو مردم رو دست کم نمیگیره

مریمی خدا مامانت رو رحمت کنه

خب ببین من هم باشم میگم یک چیزی بگیرم که کاربردی باشه براش و الکی و جا پر کن نباشه دیگه ادم نمیدونه که این ملت انقدر چشم و هم چشمی دارن
با چه نکته ظریفی ماله کشی کردن ..
خوشم اومد

ناشناس یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 16:34

نی نی کوچولووووووو؟تو بارداری صمیم؟؟؟؟؟؟

با سلام و تشکر از خواندن این وبلاگ برای اولین بار!!!

نههههههه ( دهان باز با زبون کوچک در حال تکون تکون خوردن!!)
نی نی خواهرمه

ویکتوریا یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 16:31

قربون خودتو نوشتنت بشم که اینفدر ناز مینویسی صمیم جونم!
مردم از خنده!صمیم مامانتم مثل خودت ماه و با مزست!اخرش این لباسا به دسته شوهرو برادر شوهرت رسید؟

فداتت
هنوز نه
نرفتن انداز ه ها رو دوباره بگیرن

لیلی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 15:51

ایشاللا سایه مامان مهربونتون همیشه بالای سرتون باشه , با این کاراشون واقعا شان شما رو پیش خانواده شوهرتون بالا میبرن

ممنونم
باور میکنی قصد و نیتش حتی این هم نیست ..
جبران محبت های اون هاست
چند برابر

لیلی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 15:47

صمیم خانوم سلام , من از خواننده های خاموش وبلاگتون هستم 2 ساله که مرتب به اینجا سر میزنم و نوشته های قشنگتون رو میخونم, شاید جای این سوال اینجا نباشه ولی میخواستم بدونم گل پسرتون رو که از شیر گرفتین شبا بی قراری نمیکرد ؟ چطوری خوابش میکردین؟الان چطوری خوابش میکنین ؟ بغلش میکنین یا سر پاتون میذارین؟ آخه میخوام ظرف چند روز آینده میخوام پسرم رو که 1 ماهه دیگه 2 ساله میشه از شیر بگیرم خیلی استرس دارم ممنون میشم اگه راهنماییم کنین

عزیم کلی نوشتم همش رفت
اول تا یک هفته روی پا خوابوندمش بعد گفتم چه کاریه از چاله به چاه بیفتم!!! جای خواب و اتاقش رو کلا عوض کردم تا یاد دوران می می خوری نیفته الان هم چون هنوز نیاز داره به مکیدن من به شیشه بهش قبل از خواب شیر پاستوریزه میدم و خب چند ماه بعد راحت میتونم قانعش کنم که شیشه رو بذاره کنار

از موضع خودم اون موقع اصلا کوتاه نیومدم و دلم رو هم بزرگ کردم برای گریه هاش چون اگه بفهمه شل شدی دیگه قبول نمیکنه بچه و انقدررر گریه میکنه تا برگردی سر می می دادن
محکم باش
نظرات اون پست از شیر گرفتن بچه رو که توی خرداد بود فکر کنم حتما بخون عزیزم . کلی ایده هست توش

دخترک حواس پرت یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 15:27 http://WWW.ELIAZIZ.BLOGFA.COM

ای جان صمیم با این مامان بامزه ات

قربونت

بهار یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 10:08

الهی چه مامانه گلی داری صمیم جون. خدا برات نگهشون داره.ولی خدا نکشه تورو که اینقدر بانمک هر چیزیو تعریف میکنی.نیشم تا بناگوش باز موند. ایشالا نی نی گولو هم صحیح و سلامت به دنیا بیاد



انشالله

تینگ تینگ یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:56

چه قده الان این محبت های از ته دل کم شده. همه از سر وظیفه کادو می خرن برای هم تلزه کادوهه هم باید چشم دربیار باشه کلا. واقعا که مامانت دل بزرگ و زلال و مهربونی داره .

درسته.محبت باید واقعی باشه نه از سر باز کنی

مامان حتی بعضی وقت ها محبتش رو به دوستا یا فامیل با یک ظرف خیار شور یا سالا شور و ترشی ای که خودش درست کرده نشون میده..انقدرررررررررر خوششون میاد و به دلشون میشینه که نگو

مبتدی یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:18 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

وای صمیم چه مامانی داریا؟؟؟؟خدا به داد برادرشوهرت وخصوصا اون آقای خیاط برسه

من باید برای شماها بعدا یک چیزهایی رو تعریف کنم ببینید این مامان ما کم الکی نیست ..

یه دوست جدید یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 09:15 http://shekastedel868.mihanblog.com/

کلاً از پایه و اساس با حالید . دم مامانت گرم

همیشه روبراه باشی
مرسی

خووننده وبت یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:48

جلو مامانت رو بگیر عزیزم باورکن پشت سرش کلی سوژش میکنند .

تنها چیز مامانم که واقعا تحسینش می کنم اینه که برای حرف مردم تره خورد نمیکنه...

آرزو یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 08:36

سلام صمیم خانم جدیدا وقتی به محل کارم می رسم اولین کار سر زدن به وبلاگ شما و خواندن مطالبتان است گاهی اوقات که مراجعه کننده نداشته باشم این کار تا عصر موقع رفتن به خانه طول می کشد البته متوجه ی مسئله ی تکریم ارباب رجوع و ... نیز هستم یعنی می خواهم بگویم مطالبتان آدم را مجذوب می کند مثل نوری در تاریکی انسان را به سمت خودش می کشاند دراین دنیای بی نوری . امیدوارم همیشه شاد و سرزنده باشید . ضمنا کاملا مشخص است فرزند خلف مادرتان نیز هستید چون ظاهرا ایشون نیز کمی شیطون هستند .

مرسی عزیزم
اون نور توی تاریکی رو خوب اومدی ..حس نبوت بهم دست داد یه آن!!!

بوووووووووووووووس

mahtab یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 01:12 http://shomakegharibenistid.blogfa.com

این مامانتونو با ما هم آشنا کنید بد نیستا!!!!!!!!!!!

قصد ادامه تحصیل دارن!!!!!

صوری یکشنبه 24 مهر 1390 ساعت 01:03

خدا مامانتو برات حفظ کنه
مادر همه جوره عزیزه و تاج سر
ولی انصافادر مقابل سادگیهای مامانت خوب صبوری والا من بودم هزارتا مرض اعصاب میگرفتم
انشالله تنش سلامت

من بد تعریف می کنم اینجا که همچین تصوری در تو بوجود اومد ؟

ندا-آسمون ریسمون شنبه 23 مهر 1390 ساعت 23:27 http://caffi88.blogfa.com/

چه مامان باحالیییییییییی.......چقدر لارژ هستن ایشون.....از طرف من لپاشو ماچ کن.

لارج بازی های پدرم رو اگه ببینی چی میگی


وقتی مهمون دارند از شهر پدریشون ُ شخصا حتی اگه شده ساعت ۳ صبح میرن فرودگاه استقبال مهمون ها
بعد به تعداد مورد نیاز آزانس میگیرن و یک ماشین در بست هم با راننده دم هتلشون هست ۲۴ ساعته که اگه خواستند برن زیارت یا تفریح منتظر نمونن یه وقت!
یکی دو بار هم دعوت توی رستوران های درجه یک که روی شاخشه توی هر سفر
تازه کلی هم زرشک و زعفرون و سوغاتی های مشهد رو میدن برای مهمون ها که ببرن
در حد یکی دو مثقال هم نه!
بهترین بخشش هم مهمونی های توی خونه شون هست که با حرف های بامز ه بابا که یک تئاتری با سابقه هست ملت روی زمیت غلت میزنند و از خنده فک هاشون رو میگیرند

همینه که هر کی میاد مشهد با چند تا از دوست و آشناهاش میاد تا خونواده ما رو بهشون نشون بده!!!( انگار میان موزه اثار باستانی مثلا !!)
و همینه که پدرم وقتی هر چند سال یکبار میرن شهر پدریشون سر دعوت کردنش دعواست و توی فرودگاه فقط مونده حلقه گل بندازن توی گردنش!!!!

مرسی

فرزانه شنبه 23 مهر 1390 ساعت 19:24

سلام خوفی ؟
بابا دم مامانت گرم ....!
هدیه دادن خیلی خوبه کلی هم ثواب داره (خدا ان شاالله اجرشون بده و برکت به مالشون )
پس صمیم جان این حس نودوستی و شاد کردنه دل بقیه را از مامی جون به ارث بردی (یا همون عشق مهمون دعوت کردنت!)
مادر شوهر من هم هدیه دادن را خیلی دوست داره مثلا با اینکه دیگه من عروس قدیمی شدم اما با این حال هر عیدی که میشه برام هدیه میگیرن و البته هرزگاهی هم بدون بهانه بهم لباس کادو دادند ! با همین کارشون کلی منو خوشحال می کنن و من هم دعا شون میکنم :)
خونه رفتن من عقب افتاد!!!!!!! :((((
دعا کنین خدا صبرم بده :(((

مرسی از همه دعاهات

چه مادر شوهر خوب و فهمیده ای
وقتش که برسه و خدا صلاح بدونه هیچ چیز نمیتونه تاخیرش بندازه
نگران نباش عزیزم

[ بدون نام ] شنبه 23 مهر 1390 ساعت 16:35

مامانت رو خدا حفظ کنه. چقدر جان فشانی میکنه واسه دخترش!
:))))))
نی نی تون اسم پیدا کرد یا هنوز new folder ه؟؟؟

اسم داره
آوا

ملودی شنبه 23 مهر 1390 ساعت 15:46 http://melody-writes.persianblog.ir/

وایییی صمیم لشگر اماده باشو بگو منتظر ورود اون فرشته کوچولو به خانواده .الهی به سلامتی بیاد و بپره ب غل خاله صمیمش . وایییی از قول منم بچلونش وقتی اومد . بعدشم من شدیدا چاکر و مخلص مامانت بودم الان دیگه عاشق این کاراشون شدم . الهی خدا همیشه این مامان گل رو با این ایده هاشون و هدیه دادناشون براتون حفظ کنه .ولی خداییش چه کادویی بشه که دوباره هم باید برن برای اندازه گیری .من رسما مردم از خنده که گفتن اجر کادوی جاری رو کم نکردم. از قول من مامانو ببوس صمیم جونم دو تا بوس آبدار هم برای خودت و یونا عسلی ناز

شما تاج سرید بانو

ببین تا کجاها دقت داره تی روابط
بعد من موندم خب عزیزم محموله رو سالم دست صاحبش میرسوندی مادر من!

مهدخت شنبه 23 مهر 1390 ساعت 14:47 http://mamanomaral.persianblog.ir/

بی صبرانه منتظر تولد نی نی هستم و دعا میکنم که سالم و سلامت باشه و قدمش برای همه و مخصوصا خواهرت مبارک باشه.
قبلا هم گفته بودم.اخلاق مامانت خیلی شبیه یکی از خاله های منه هر وقت راجع به مامانت مینویسی، یاد خالم میفتم

انشالله
از خالت بگو
جالب شد

تسنیم شنبه 23 مهر 1390 ساعت 14:46 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

انشاله که نی نی تون زودتر با سلامتی کامل بدنیا بیاد و زایمان صبا خانوم هم کاملا بدون مشکل و راحت انجام شه.
خدا هم این مامان گل رو براتون نگه داره که همیشه اینقدر بفکرتون هست و شما رو هم تو خانواده شوهر سرفراز نگه میدارن.

ممنونم عزیزم
از همه دعاهای خوبت

آفتاب شنبه 23 مهر 1390 ساعت 14:30 http://parnia86.blogfa.com/

یه مااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااچ گنده واسه این مامان بامعرفت.

میگم تو نمیخوای واسه ماازاین کارا بکنی؟هرچندبارم که بگی میاییم خیاط خونه!!!!!!!!!۱

مرسی

آه
اندازه هایت بزرگتر از متر همه خیاط های دنیاست
بس که حجم دوستی ات بزرگ و بی پایان است


مثلا الان برات شعر گفتم

آتوسا شنبه 23 مهر 1390 ساعت 13:47

چقدر مامانت دل به نشاط هس . البته نشون دهنده این هس که بابای خیلی خوبی داری . خدا جفتشونو نگه داره .

مرسی از این ظرافت و دقت

حالا بماند که بابای بنده خدا همیشه میگه اگه خرج های مامان جانتان روی حساب ومدیریت باشه ما الان توی کانادا صاحب ۸ تا شرکت هواپیمایی بودیم!!!!!!
شوخی کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد