من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

عروسی نامه

 

سلاممممممممم سلام من اومدم..شرمنده همه اون هایی که نگران من  بودند.راستش در دوران رکود قورباغه ای بودم!!... فعلا اینها رو داشته باشید ..انشالله که جبران ننوشتن ها شده باشه ..

این گزارش از  نگاه یک عدد صمیم جینگولی  بینگولی  می باشد که در  چند عروسی  اخیر و غیر  اخیر مشاهدات و مستندات عینی  خود را برای شما شرح می دهد..باشد که در  عروسی  هایتان یادی  از ما هم بکنید و جان خودتان و  آقاتان اینا!!! حداقل شما نکن این کارها رو عزیزم!! ببین چقدر  مردم میخندند و می  گریند به آدم! به جان خودم از  این عروسی  در پیتیها هم نبود  همه اش  ها..مثلا کلی   های   level  بودند بندگان خدا.بعد این تیکه امدن های  مهمان ها کلا عروسی را یک چیز ی د ر حد روحوضی  می کند ..از  حرص هایی که عروس  داماد خوردند بعدش  این ها را  می گویم..

1-آقای  شادباش  بده محترم..به خدا زشت است که صاف بروی  جلوی  داماد ترگل ورگل و محجوب  بایستی بعد دستت را بکنی  در  این جیب ..در آن جیب .بالا و پایین را بگردی  برای  شادباش دادن ( دوربین هم دارد همه را ضبط می کند این وسط) و اخرش  از  جیب  هفتم  دم  در  با  سن محترم یک دسته وپل بکشی  بیرون و همه اش  هم ده هزاری ..چشم های  داماد بیچاره برق  بزند از  ناباوری و تو از  وسط آن ها هی  هزار  تومانی  شاباش  بدهی و  داماد  عین عروسک کوکی  هی  قر بدهد جلوی  تو  و ده پونزده  تا  اسکناس  که دادی و تازه داشت به اسکناس  درشت هایش  می رسید یکهو با داماد دست بدهی و در  کمال ناباوری  بروی  کنار بایستی و   ده هزاری ها را بشماری و دوباره بگذاری  داخل جیبیت ( انقدر  دلم برای  داماد سوخت که حد نداشت..به خدا من خجالت کشیدم..قربونتون بشم ..خب  اول پول رو اماده کن بعد برو وسط  شاباش  بده به ملت .. ...)

2- حالا این که  کار  مردانه است و گیریم عادت مردها این است که پول را نمی شمرند و از قبل اماده ندارند  در  دستشان..دیده اید  که کرایه تاکسی را هم همینطوری  میدهند..جیگرررررررر  ادم را در  می اورند تا یکساعت بعد  اهسته و  در  کمال ارامش  از  جیب هایشان کرایه را در  اورند..ملت  منتظر هم همه از  پنجره تاکسی ، هوا را و بهار را و  عشق  را و ملکول های  ریلکسیشن را تنفس  می کنند... آخر  بانوان محترم چرا دیگر؟ .. خانمی  از  مهمان ها  در  حالی که رقص  دو نفره عروس و داماد بود  جو گیر شد و رفت وسط و  یک پر  چادر   لای  دندان هایش و  نصف  چادر  روی  زمین و  با یک دست کیف  پول چرم مشکی  اش را باز  کرد و  با دقت از  لابلای  اسکناس  های  درشت داخلش که به جان خودم قابل مشاهده بود  دو تا هزاری  در  اورد و دا د به عروس و داماد .. بال بال زدن های  خانم فیلمبردار هم افاقه نکرد این وسط ..فک کنم بهتر  است  از  این طناب  های  پلاستیکی زرد رنگ ( ورود ممنوع )   صحنه  قتل ببندند دور  عروس و داماد تا کسی موقع رقص  اینطوری و با این اوصاف  نزند توی  حال و هوای رقصشان..این اتفاق  دقیقا برای  دختر  خاله خودم هم افتاد ..بیچاره دو بار امد با شوهش  دونفری  برقصد یک بار  دختر 5 ساله و نازنازی   برادرش امد وسط و کلا فیلم را مالید و شاباش داد و رفت  مادر ش  هم هی قربان صدقه محبت قلمبه  بچه اش شد!! و یک بار هم مادر  داماد جو گیر شد  هل زنان دور  این دو تا وسط  رقص  دو نفره و دهن باز فیلمبردار   چرخید  و ملچ ملچ عروس  را بوسید و یک سکه گذاشت تو جیب  اقا داماد!!  به جان خودم کارد میزدی خون داماد  در نمی امد..اخرش هم یک فیلم رقص  نصفه نیمه گرفتند از  این دوتا کبوتر   زخم خورده چیک تو چیک!! سکه پارسیان  به بغل!

3- اقایان پدر  بزرگ های  عروس و داماد .. جان هر  کسی دوست دارید جو گیر  نشوید و  همش  ادای  این شهناز ..تهرانی ..را در  نیاورید ..بابا مهمانی  رسمی  است ..یعنی  چه می روید روی صندلی وسط  مجلس  ان هم جایی که داماد دارد با مهمان ها روبوسی  می کند و دقیقا میمیک صورت همه در  فیلم دارد ضبط  می شود بعد با دست زیر  می  می های  خوشگلتان  را بگیرید هی  این ها را بالا پایین  دهید و غش  کنید از  خنده..داماد بیچاره هم درست مقابل شما ایستاده و منتظر   تا این شیرین کاری شما تمام شود و با شما دست بدهد و بگوید خوش  امدید .بعد شما تازه یادتان بیاید داماد منتظر  چیست و از  همان بالای صندلی  با بیچاره روبوسی  کنید و گردن داماد  کشششششششششش بیاید از بس  دراز  شده برای  بوسیدن صورت یک عدد پدر بزرگ باحال عروس  خانوم !!! روی  صندلی  نیم متری ...فدای شما بشم که اینقدر  کول هستید ..الهی  200 ساله بشوید و همین طور  کاباره ای  برقصید وسط  عروسی  همه نتیجه هایتان...ولی نه در  رسمی  ترین جای  مراسم...البته خدا را چه دیدید! شاید هم این بخش  فیلم بشود بامزه ترین بخش و یادگاری  این بابا بزرگ باحال برای  خانواده..همه که یک جور  فکر   نمی کنند.

4-  جان هر کسی  دوست دارید  وقتی  یک دفعه آهنگ ترکی  خصوصا  بری باخ را می گذارند و شما با این اهنگ قرتان به شدت  میل به خروج دارد  و یک هوووو می پرید وسط و با سن چهل و خورده ای و دامن یک وجبی بدون جوراب و کفش  می رقصید و وسطش هم عرق  از سر و رویتان می چکد ( تا اینجایش  اصلا اشکالی  ندارد ها) بعد به سمت یک مهمان نچرخید و در سه سوت  روسری  ابریشمی اش  را بدون اجازه بر ندارید ببندید دور   لگن خاصره  تان!! و خوششششحال برقصید برای  خودتان... به خدا وقتی شال من را برگرداند شالم خیس  خیس بود..چندشم شد حتی  دست بزنم چه برسد به اینکه سرم کنم ..بردم توی  حیاط و یک بند کنار  دیوار  پیدا کردم گذاشتم در  هوای  ازاد بماند خشک شود بلکه بتوانم روی سرم بیاندازم موقع رفتن..خیلی زشت بود این کار ..هم خجالت کشیدم از بقیه که جلوی  این همه ادم شال من را بست  فلان جایش هم بدم امد از  عرق  تن رقصنده محترم!! بجای  این کار از قبل پارچه های رنگی  مناسب  جایگاه محترم تهیه کنید  تا مجبور به غصب  غیر مجاز نشوید...

5- آقا وسط  عروسی این بچه ما  گلاب  به روی  همه نیاز به تعویض  پیدا کرد..من همه چیز با خودم برده بودم تا پلاستیک  مشکی  حتی ..بعد  عروسی هم به طرز جالبی در  خانه برگزار شده بود و قسمت  خانم ها کلا  هال بود و یک اتاق ..من هم باید از  لای  دست و پا رد میشدم و خودم را به سرویس  نیمه بهداشتی  می رساندم..پسرک هم معذب بود و نمی شد تاخیر  انداخت..با هزار زحمت تعویض را در  شرایط خاصی  انجام دادم و پس  از شستشو و  بستن یک پارچه بزرگ دور  پسرک امدم از  لای  مهمان ها رد شدم و ببخشید  ببخشید گویان تا نیمه های  راه امدم  ( این هم یک سوزن دیگر به خودم تا همش  جوالدوز نشود برای  بقیه!!)  که یکدفعه دیدم یک دستی  رفت طرف  بچه بخت برگشته و  شومبولی  موومبولی  گویان با پسرک احوالپرسی شد به طرزی  غیر  ناموسی!! بچه هم با دهان باز و چشم های   گشاد خم شده بود ببیند دست مزبور  کجا رفت!!  آی  خجالت کشیدم..بابا دوره  افتخار پسر داشتن مال همان سریال اشک و آه ستایش بود..الان خربزه از  در  مغازه بخری  فرقی با پسر  داشتن نمی کند!! حداقل  در  اکثر  خانواده ها همین طور است این روزها..زشت است ..من سریع بچه بیچاره را نجات دادم و در  گوشه اتاق ان هم در  حالی که خواهرم با شکم نیم متری  جلوی ما ایستاده بود  تعویض را تمام کردم و امدم بیرون... نکن عزیزم..نکن...اینطوری  محبت نکن به من .. 

6- یک سوزن به خودم بزنم یک جوالدور به این همه ادمی که از ان ها تعریف  کردم..آقا این بچه ما در  عروسی  دختر خاله امان کاری کرد که عروس  داشت رسما سکته میکرد .. پسرک با هزار  ترفند خودش را رسانده بود پشت میز کیک و اگر یک لحظه دیتر گرفته بودمش  انگشتش را ته ته در  کیک عروسی  فرو کرده بود..همش  هم میگفت تولد..تولد!!! بچه فکر  کرده هر  کیکی  کیک تولد است...خدایی  عرق سرد پشتم نشست وقتی  دیدم نزدیک بود کیک با میز  چپه بشود روی  زمین..ان هم کیک عروسی و  تازه   مراسم کیک  خوردن هم  هنوز  اجرا نشده بود!! خب  عزیز  من  مراقب  بچه هایتان باشید  دیگر..اه اه همش  این مادرها می نشینند  کروچ کروچ خیار  خوردن و بچه هایشان را وسط  عروسی  ول می کنند به امان خدا!!! واقعا که!

7- یک عروسی هم بودیم در  تالار برگزار شد..مادر  عروس به طرز فجیعی  زیبا شده بود.می شناختیمش ..هیچ وقت اهل ارایش و شیکی و لباس انچنانی  نبود بنده خدا  و به  افتخار عروسی دخترش اند حال را به داماد وعروس داده بود.. خوشم امد اینقدر  مهم بود نظر دختر و داماد  برایش .. تا اخر  مراسم هنو ز داشتم  در  دلم تحسینش  میکردم که یکدفعه چشمم به یک صندلی  خشک شد ..مادر  عروس در حالی که مهمان ها داشتند از  سالن خارج می شدند و با صاحب مجلس( مادر  عروس و داماد) خداحافظی  میکردند روی  نزدیک  ترین صندلی  دم در  نشسته بود و داشت لباسش را عوض  میکرد جلوی  ملت..صحنه ای که دیدم دقیقا وقتی بود که ایشان داشتند پیراهن را از  گردن در  می اوردند و سریع یک بلوز راحت  پوشیدند به جای  ان ..البته شلوار  را خدا رو شکر  از قبل تنشان کرده بودند..خب  به نظرم می شد جایی بهتر و خلوت  تر  یا چند دقیقه دیگر  ادم لباسش را عوض  کند..همه آن زیبایی و شیکی  انگار  در  نظر من دود شد چون دیدم عروس بدو بدو امد و یک اشاره ای  کرد و با اخم رفت..میدانی ..هم دلم سوخت برای  مادر  عروس چون حتما تحملش با آن لباس  تنگ دیگر  تمام شده بود و هم  شاید  یاد ش نبود که امشب خیلی ها دارند نگاهش  می کنند  و توجه ها به طرفش هست ناخود آگاه..  تنها صحنه بد این مراسم همان   نشستن مادر عروس روی  صندلی با یک تکه لباس  زیر بود که اصلا مناسب  مراسم نبود..قربان دل صافت بروم..کمی  این چیزها را رعایت میکردی  خب .. ناراحتی ام بخاطر  مادر  شوهر پر افاده عروس  بود که این قضیه را حتما بارها و بارها  برای  عروس و داما تعریف  خواهد کرد.. دشمن شاد نشود هیچ کس  الهی ...

این  نکته ها از وقتی که علی  در  کار  آتلیه وارد شده بیشتر  به چشمم می اید ..آخر  فیلمبردار های  بی مروت همه چیز را ضبط  می کنند ..از   رقص و  اخم و تخم های  احتمالی  عروس یا داماد و وجنات و سکنات  مادر عروس و مادر  داماد و ... دلم می سوزد که این حرف ها تمام می شود چند روز بعد و با دیدن فیلم عروسی  دوباره  داغ دل طرفین تازه می شود..  یکی از  اشناهای من که  داخل  این حرفه هست  یک کاری  میکند که خیلی  حرفه ای  نیست در  کارشان یعنی  هیچ کدام از  همکارهایش  راضی  نمی شوند انجام بدهند ولی او می کند. او وقتی  میبیند  عروس و دامادی  خیلی  هوای  هم را دارند ولی مجلس مشکل دار بوده یا دو طرف  دنبال بهانه برای سرکوفت به عروس یا داماد هستند فیلم خام را می دهد به دو نوگل شکفته و می گوید  سر فرصت بنشینید و خوب فیلم را نگاه کنید و بگویید کدام بخش و کدام صحنه ها یا کدام آدم ها نباشند در فیلمتان...!! خودش  می گوید این فیلم حق  این دو نفر  هست و اصلا لازم نیست شبی به این زیبایی تا سال های  سال با دیدن ابرویی که مادر  داماد برای  خواهر  عروس  بالا انداخت خراب شود!! به هر حال ادمیزاد است و با دیدن هزار تا چیز  دیگر هم یادش  می اید ..  تازه یک کاری  هم کرد برای یک زوج جوان..دو نفر  امده بودند و خیلی  بغ بغویانه با هم  رفتار  میکردند..عکاس مزبور  هم عاشق این زن و شوهرهای عاشق مهربان...خلاصه شب  عروسی  بنا به دلایلی عروس  در  حد خفن  عصبی و ناراحت بود..یعنی من مانده ام یک نفر  را چکارش  می شود کرد که این طوری بشود..کلی  عکس  اتلیه ای شیک گرفته بودند ولی  اخم های  دخترک تا لب هایش  پایین امده  بود و نمی توانست تظا هر به لبخند هم بکند..چشم ها که  دروغ نمی گویند..یعد از  مراسم که تعریف  کرده بودند  چه یلایی سرشان امده بود عکاس  مهربان  پیشنهاد داده بود اگر  می توانند یک ارایشگاه شیک بروند و یک لباس هم کرایه کنند تا با همان هزینه قبلی  یک البوم زیبا با عروسی شاد و شنگول و مهربان تحویلشان بدهد... انقدر  خوششان امده بود که حد نداشت ..چون مطمئن بودند با ددین عکس ها ی اولی همه و بخصوص مادر  داماد هزار تا حرف  بارشان می کنند..اصلا عروس  میل نداشت عکس های  اولش  حتی  بازبینی  شود ..خلاصه که این جور  عکاس های  مهربان هم پیدا  می شود در این شهر .خدا انشالله  بانوی  زیبا و پسرک شیرین زبانش را حفظ  کند برایش...!!!!

  

نظرات 62 + ارسال نظر
محیا یکشنبه 8 آبان 1390 ساعت 15:15 http://tahamishe86.blogfa.com

قلم فوق العاده ای دارید. توی اینترنت سرچ غذا کردم وبلاگ شما اومد ، یه یک ساعتی هست اصلا یادم رفته واسه چی اومدم!!!!!!!!!!!!!!!!!! ایشالا همیشه شاد و با نمک باشید!!!!

سعیده بانوی خرداد چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 09:48 http://www.saeeddehallahverdi.blogfa.com

خدا انشالله بانوی زیبا و پسرک شیرین زبانش را حفظ کند برایش...!!!! الهیییی آآآآآمیییین


راستیبه من رمز نمیدین؟؟؟

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 30 شهریور 1390 ساعت 02:14

صمیم جون رمز عوض شده؟

یه دوست-یزد سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 19:28

سلام خوبی
صمیم جان الان هوای مشهد برای مسافرت چطوره؟
هواش طوری هست که یک نی نی ده و نیم ماهه اذیت نشه؟!

روزها مثل امروز خنک و شب ها بهاری ..
لباس پاییزی بردار برای نی نی کوچولوت
مشهد هواش خیلی متغیره
خوش بگذره انشالله

فری سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 18:40 http://feryjey.blogfa.com

صمیم جان نمیشه منم رمز بدی که بتونم پست بالا رو بخونم؟
لطفا

لنا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 15:35

به من رمز پست even و بده :((

ندا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 15:09

بابا ما این عنوانو زدیم نیومدا

ساعت خواب!
خب یک هفته بود بعد من برش داشتم

پوپک سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 11:16 http://poopaksahra.blogfa.com

ما هم مثلا نفهمیدیم اون عکاس مهربون اسمشون چیه ؟

لیلا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 09:57 http://dehkadee.blogfa.com

سلام خوبی صمیم جان:
کنجکاو شدم خیلی زیاد منم می تونم این پست رو بخونم؟؟؟؟

روژینا سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 08:38

سلام دوستم خوبی؟
به من هم رمز پست بالایی رو میدی همونیم که عکسم رو برات ایمیل کرده بودم:((

مریم توپولی دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 17:35

سلام صمیم جونم فدات خوووووبی؟
اینقده دلم واست تنگ شده بود
الهی واسه اون یونای گل من پرپر بشم که اینقدر مورد بی ناموسی قرار گرفته هرچند تا حالا ندیدمش ولی خیلی دوستش دارم راستی صمیم جون میخوام نی نی بیارم یعنی تصمیم گرفتم ولی از همونی که می ترسیدی می ترسم چی کار کنم؟توروخدا به دادم برس هم نینی میخوام هم از معاینه میترسم اییییییییییییییییییییییی کممممممممممممممممممک صمیم جووووون به دادم برس

اون معاینه که لزومی نداره.برو یک سونوی چک آپ بده ..بعدشم حامله شو برو دکتر دیگه معاینه خود بخود کنسله
ببین چقدر راحته..

دنیا مامان اهورا دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 16:43

سلام خانمی همیشه به شادی .عزیزم ما که سعادت نداشتیم عکست و ببینیم .مسافرت بودم رو زی که برگشتم زمان فرستادم مدارک برای دریافت پسورد به اتمام رسیده بود ولی من مشتاقانه دوس دارم مطالب خصوصیت و ببینم چطوریی میشه اونوقت ؟عکس بفرستم قبوله ؟

مامی آیلین یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 21:02 http://golebaghezendegi.blogfa.com

سلام اگه میشه به من هم رمز رو بده


عنوانش هست

بهار یکشنبه 27 شهریور 1390 ساعت 10:32

صمیم عزیزم سلام. خداروشکر که این مدت به شادی و عروسی سپری شده. الهی بگردم این عروس دومادارو که با کلی آرزو و ذوق شوق مراسم میگیرن بعد ی آدمای از خودراضیی میان و مراسمشون به هم میریزن. الهی بگردم یونای جیگرو که مورد بی ناموسی قرار گرفته تورو خدا چه دوره زمونه ایش ده والاتوروزه روشن جلوی چشم مادر بچه واه واه واه. الهییی من یونا رو ندیدم ولی فکر میکنم خیلی شیرین و ناز باشه مثل خودت.انشالا همیشه سایتون بالای سرش باشه.بوووووووووووس

مامان شادی و دیانا شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 21:02 http://www.missdiana.blogsky.com

صمیم خانم خشکل پست خیلی جالبی داشتید .....به نکات ظریفی اشاره کردی عزیزم که می تونه تاثیرات مثبتی را روی رفتار خیلی از خوانندگان وبلاگ شما بگذاره .من به نوبه خودم ازشما متشکرم یونا خان رو جای من ببوس صمیم جان

مامان هانیا شنبه 26 شهریور 1390 ساعت 09:03 http://www.haaniaa.persianblog.ir

عزیزم من که موفق نشدم عکست رو ببینم. برای این مطلب رمز میدی؟

عنوانش رمزه

هستی شمال پنج‌شنبه 24 شهریور 1390 ساعت 13:47 http://www.red888.blogfa.com

وای ما یه عروسی رفتیم انقده این عروس دوماد به فکر رقص خودشونو فیلم برداری بودن که ساعت3صبح شامو دادن
راستی صمیم جون این پست بالا هم رمزش شرایط داره یا نه؟اگه رمز بدی ممنون میشم بوووووووووس

عنوانش رمزه دیگه!!

تینگ تینگ چهارشنبه 23 شهریور 1390 ساعت 12:27

آره آدم از حرص بعضی ها نمی دونه چکار کنه. همین که وسط عروسی ملت میان روی سن و می خوان تا تهش همونجا بمونن. این فیلمبردار هم همش باید بژره بالا و پایین. بعد تازه فکر کن عروس بد بخت خودش دامن لباسش رو بزور جمع می کنه اون وسطم مسطا پا می ذارن روش و اصلا؛ یادشون می ره که باید حواسشون به عروس باشه. همچین می رقصن که انگار نه انگار این عروسه که عروسیشه از این که بخورن به عروس و ناک اوتش کننم ترسی ندارن.
فکر کننننننننن همه اینا برا کی ممکنه اتفاق افتاده باشه؟

زری سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 20:35

صمیم خانم سلام
خیلی باحال می نویسی
مامان من هم یه جورایی تو مایه های اون مادرعروسه که گفتی هست البته یه کم بهتر
نمی دونی مادرشوهرم حرف نگفته توی حلقش باقی نگذاشت
به خدا بعضی مامانها با این ساده بودنشون یه عمر ما رو زجر میدن کاش یه کم فکر میکردند
به هرحال وب جالبی داری خانمی
شما که چند ساله ازدواج کردی و تجربه داری هرچی به نظرت میرسه کمکم کن تا بدونم چه طوری با مامان ساده خودم و مادرشوهر افاده ایم کنار بیام

نگاه مبهم سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 15:52

صمیم مهربونم سلام.

همه بندهایی که نوشته بودی رو حس کردم.

یه نکته جالب بگم برات. روز عروسی ما باورت میشه چی من و همسرم رو ناراحت کرده بود فیلمبردار آقامون بود که تا تونست هیز بازی درآورد.یعنی اعصاب ما از رفتار این آدم خورد شده بود. آخرش هم توی کارنامه روزشون تا تونستیم حرف بارش کردیم. حقش بود.

اینم یه جور آدم پیدا میشه. خدا آدمای فهمیده رو زیاد کنه. خدا سایه این آدما فهمیده رو بالا سر بانوی زیباشون نگه داره.



رضوان سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 15:24 http://planula.blogsky.com/


بانوی مهربان و مظلوم و دوست داشتنی فامیل ما را دکترها جواب کردند. ما بچه های فامیل نذر سلامتی او کرده ایم:

100 صلوات 100 امن یجیب و 1 بار سوره یاسین


عزیز جان، با دعایی صلواتی یا هرچه می توانی همراهیمان کن.ممنونیم.


سخت است نبود این انسان زنده در میان ما مرده گان.

خدا به ما رحم کند و برای ما نگهش دارد. وگرنه که خدا مشتاق اوست و او مشتاق خدا .

اما ما ....

میشه به همرکی دیدی بگی لطفا دعا کنه .
رفتی حرم هم دعا کن.


گیتا سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 08:13

صمیم جان به اینا میگی های لول !!!!!

مهسا مامان ملودی سه‌شنبه 22 شهریور 1390 ساعت 02:56

صمیم جون حالا خوبه که چنتا عروسی هست که بیای از سوژه ها برامون بگی من که اینجا دلم لک زده برا یه عروسی و یه رقص درست و حسابی.اینجا تو کلابها و دیسکوها فقط مثل خنگها میرقصن و صدای بلند موزیک رو مخ آدمه.راستی خیلی کم پیدا شده بودی به فکرت بودم.یونا رو که من یه دونه عکسم ازش ندیدم رو ببوس

الهیییییییییییی قربونت بشم..شادی برای تو هم همیشه باشه
راست میگی .عروسی خوب چیز دیگه ای هست ..
ایمیلت رو یک چکی بکن.

مریم و علی دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 23:16 http://alidelam.blogfa.com

سلام
ایشالا همیشه عروسی!

نرگس دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 22:31

سلام عزیزم.
چندین مرتبه اسم وبلاگتو دیدم ولی راستش برای اولین باره بهت سر می زنم .
میشه ازت بخوام برای همه سرطانی ها دعا کنی

شفای کامل انشالله

دوست مشهدی دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 17:15

سلام؛ببخشید جواب سوالت رو انقدر دیر میدم؛سمت سناباد،ابکوه،کلاهدوز(سمت فرهاد باشه خیلی خوبه) ؛قیمت اگر داری بدین ممنون میشم

علی یک زمانی تو فرهاد بود نمیدونم ولی به نظر من اونجا مثل این میمونه که ادم بره تو مشهد از خسروی خرید عروسی کنه..میره تو پاچه آدم اساسی ..
من یکی که حاضرم یک جای حتی غیر معروف برم ولی کارش تمیز و مطمئن باشه ..باور کن عکاس خانم یکی از همین اتلیه اسم گنده ها حتی بلد نبود نور رو تنظیم کنه..اقاهه دوربین رو روی یک تنظیم اتومات میذاشت و خانم علیرغم تغییر پوزیشن مشتری و تغیر حالت هاشون باز هم نورهای بالاسر رو نمیتونست خودش میزون کنه و تو همه نور یکی بود!! فقط تق و تق شات میزد

بذار از علی یک سوالی بکنم.
تو به من بگو تالار یا باغت کجاست چون خود علی همیشه این رو در نظر میگیره که از این ور شهر عروس رو نکشونه اون ور شهر ..الان هم که عکاس ها راحت از هم اتلیه اجاره می کنند و نمیتونن بگند ما جامون فلان جاست و شما باید حتما همون جا بیایید.


سمت فرهاد ناهید و اریا رو کارشون رو دیدم..من خودم برای شب یلدا مون که سال ۸۲ رفتم ناهید ..راستش خوشم نیومد.. کلیشه ای بود عکس ها..ولی کار نوید ( سه راه خیام) رو خیلی دوست داشتم سه سال قبل که عکس گرفتم. البته الان مشکلات و ضعف هاش رو هم متوجه میشم کجای عکس هست ولی خب همه که ن اینطور یا دقت نمی کنند

دنیایی به رنگ یاسی دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 12:58

چه با حال پس تو آتلیه هستین؟ من شاید بیام اونجا یک سری عکس بگیرم. البته تو مهرماه.
راستی واقعا هیچ کس این انصاف شما رو نداره

سرافراز میکنید

شکوفه دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 12:41

صمیم جون سلام، بسی خرسند شدیم از خواندن این عروسی نامه چون صحنه هایی که گفتی کمابیش همه ما تجربه کردیم. وقتی فیلم های عروسی رو می بینم بیشتر از فیلمبرداران محترم حرصم می گیرده که موقع تصویربرداری نزدیک از چهره مهمانان محترم بجای زوم کردن بر روی چهره های شاداب و زیبا بر روی قیافه هایی که چندان خوشایند نیست چنان زوم می کنند که حالا حالاها خلاصی از اون نیست! امیدوارم عکاس باسلیقه شما از این قضیه مستثنی باشند. برای دعای آخر هم آمین می فرستیم. یونا جون رو هم ببوس

بنده ای از بندگان خدا دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 11:20

سلام کلی خندیدم اگه ناراحت نشین متن رو جوری نوشتین که آدم از خنده روده بر میشه امیدوارم تا ابد هویجوری بنویسی و مابیایم بخندیمو ووووبخندیم دیگه کاردیگه هم ازمون میاد مگه؟
http://iloveme.persianblog.ir

می می دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 10:41

خدا انشالله بانوی زیبا و پسرک شیرین زبانش را حفظ کند برایش...!!!! الهیییی آآآآآمیییین :*

aghae دوشنبه 21 شهریور 1390 ساعت 03:59 http://aghaevakhanumi.bligfa.com

با حال بووووووووووووووووود یه دنیااااااااااااااااااااا
www.aghaevakhanumi.blogfa.com

به ما هم سر بزنید
منتظرتونیم

sonia یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 23:57 http://www.manohamsafarezendegim.persianblog.ir

salam samim joon,manam az in tike ha didam....
rasty tonesty aksaye mano bebini belakhare?>

برم دوباره چک کنم..راستش یادم نیست کدوم بوده

صبا از بوشهر یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 16:42 http://daily90.blogfa.com

سلام.همیشه به شادی و عروسی.زیبا نوشتین این عروسی نامه را وبرا دعا آخری هم آآآآآآآآآمین.

هدهد یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 13:17

چقد خندیدم
صمیم جون فضولی نباشه اما کار آتلیه چه جوریه؟علی آقا راضیه؟انگار علاقه داشتن هان؟

عشششششششقش هست این کار

مثل هر کار دیگه ای سختی های خودش رو داره ..یک عده هم کلا توقع دارند هزینه یک چادر مسافرتی بدند و شب توی هتل شرایتون پذیرش بشن با همون پول!!

فرناز ( مامان دینا ) یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 13:13 http://hilga.blogfa.com

وای صمیم جونم . چه نکته هایی رو گفتی . از خنده مردم . حالا به شومبول یونا چیکار داشتن اینا ؟؟؟؟؟؟
خوش به حالت که همسری عکاس مهربونه

ندا یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 11:52

حالا سر عروس چی امده بود که مثل برج زهرمار شده بود تو عکسها؟

آدم اگه روی صندلی اتلیه بشینه و همزمان با اقای گوسفندی فروش در مورد قیمت و ساعت اوردن گوسفند برای قربانی دم خونه عروس و داماد (آخر شب ) چک و چونه بزنه فک نکنم خیلی حالش مساعد عکس باشه ..
و خیلی بیشتر از این ها
کلا همه کار رو خودش انجام میداد و کلی هم غر می شنید و فشار روش بود..

صوری یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 08:54

وای صمیم خدا خفت نکنه
تلف شدم از خنده
الهی بگردم طفلی یونا رو چه کار بدی باهاش کردن
من جای تو بودم اون شالو دیگه سر نمیکردم
صمیم بعد از مدتها خیلی خندیدم
.
.
.
.
صمیم جون پیرو همون درد و دلها خیلی دعام کن عزیزم

سما یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 08:39

عروسی من با اینکه تعداد مهمونامون 140 نفر بود ولی خوش گذشت. هیشکی ناراضی نبود و دلخوری هم پیش نیومد. چون هول هولکی شده بود و توی تعطیلات عید بود یعنی هفتم تصمیم گرفتیم و تالار پیدا کردیم و دوازدهم عروسی بود، فقط زیاد از آرایشگاهم راضی نبودم. بازم خدارو شکر

آفرین یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 08:22 http://afarin55.persianblog.ir/

باز هم مثل همیشه شیرین و جالب نوشتی.
زنگ تفریح جالبی بود.
حالا دیگه نونمون تو روغنه .عکاس عالی هم که پیدا کردیم.البته یادمه یه بار یه آدرسی گذاشته بودی.
فکر نمی کنی بهتره یه عکس از یونا جان بذاری؟دلم براش تنگ شده.
به منم سر بزن.عروسی نوشت منم بخون.

پرهام یکشنبه 20 شهریور 1390 ساعت 03:24 http://parhamname.blogfa.com

صمیم خانوم سلام. شرمنده ولی باز کمک میخوام . به وبم سر بزنید خواهشا

ساره شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 22:15

واقعا خدا بانوی زیبا و پسرکش را براش نگه داره . صمیم جون برا تبلیغ بازرگانی هم ایده های نابی داری ها .همیشه به شادی و عروسی و خوش گذرونی ایشالا

رویا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 22:12 http://royabakhtiari.persianblog.ir/

همیشه به شادی و خوشی... خداوند یک در دنیا و صد در آخرت عوض خیر بدهد به آن! عکاس محترم

وفا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 22:06

سلام، عالی بود صمیمممممممممممم، مرسی فقط می خوام تشکر کنم چون از 10 روز قبل که وبلاگتو دیدم تقربیا هر روز سر می زنم یه چیزنی می خونم.
راست تا 1 ساعت و 5 دقیقه یگه تفلدم میشه

به به مبارکا باشه خانوم

تسنیم شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 20:22 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم.من مسافرت بودم و امروز وقتی دیدم تازه اپ کردی خوشحال شدم که از هیچ پستی عقب نموندم خداروشکر.
انشاله همه عروس دامادهایی که عروسیشون رفتید خوشبخت زندگی کنن.خیلی بامزه تعریف کردی.مورد اخر هم با اینکه بانمک بود ولی دلم خیلی برای عروس سوخت که مادرش اون کار رو جلوی همه کرده بود.
یه خصوصی هم داری همچنین.

پریسا از استرالیا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 20:15

هاهاها الهی بمیرم یونا چه شک شده بچه طفلی. صمیم جون منم مامان بزرگم اومده بود یه مدت پیشمون تو شاپپینگ سینه یه دختر بچه را کند.یعنی‌ فقط شانس آوردیم مامانش ندید وگرنه کارمون به دادگاه کشیده میشد :)

وای وای وای که اومدینو من چقدر خوشحالم.بوس

شمسی خانوم شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 19:20

سلام صمیم خانوم جینگولی مستان شدی!
ایشالا که به شادی و خوشحالی باشی همیشه

فرزانه :) شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 19:13

الهم صل الی محمد و آل محمد ( همگی بلند لطفا!)
بابا کجایی صمیم جان ...؟! باز خدارا شکر که عروسی و شادی بوده :)
کممممممممممممممک......
عجب پست به موقعی بود!!!
من می خوام تا قبل از ماه محرم برم ! هنوز هم با اجازتون هیچ !!!! نکردم!
تالار که سلف سرویس نباشه و خوشگل باشه و قیمتش هم خوب باشه لطفا معرفی کنین!!!
آرایشگاه را شک دارم برم فریبا توی قائم یا نه ؟! ۴۵۰۰۰۰ میگیره!
اگه بهتر سراغ دارین لطفا بگین؟!
برای عکس و فیلم هم فوتو آریا را در نظر دارم اما بازم اگه بهتر از این با قیمت مناسب سراغ دارین بگین لطفا !!!
:((((((
من چییییییکار کنم آخه؟!؟!؟!؟!؟

راستش اصلا تو خط تالار و سرویس هاشون و تفاوت هاشون نیستم
ارایشگاه را باید جایی بری که حتما کارش رو قلا دیدی یا مشتریش بودی یا حتما حتما نمونه عروس هاش رو قبلا دیده باشی .البته تو خود ارایشگاه تا مطمئن بشی کار کدوم یکی شون هست این ارایش ..
فوتو اریا اسمش معروفه ولی من جای تو باشم توی همون خیام و اینا دنبال گزینه های بهتر میگردم..
اریا چه قیمتی و برای چه سرویسی بهت داده؟ اگه بگی میبتونم بگم منصفانه هست یا نه

[ بدون نام ] شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 18:50

ایشالااااااااااااااااااااااااااااا..این برای دعای آخرتان در حق علی آقا بود ;)

رها شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 17:00 http://newvision88.blogfa.com

چه شوهر منصفی دارید شما بانو!!!!
واقعا شب عرزسی جای اینکه به فکر خوش گذشتن باشن مهمونای محترم هر کدوم در حال ضبط کردن نکات ریز و درشتن شاید یه روزی به کار بیاد!

ماهنوش شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 15:31 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

عجب کاری کرده بوده مادر زن جان عزیز!!! (تعویض لباس راحتی در تالار!!)

مینا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 15:18

سلام.امیدوارم که خوش گذشته باشه.این که این مجالس عروسی پر از اتفاق ها و نکات ناراحت کننده ست شکی نیست ولی وقتی خودت رو جای عروس و داماد بیچاره میزاری که این همه زحمت کشیدن و حرص خوردن و اون شب هم اصلا بهشون خوش نمی گذره از ناراحتی سعی می کنی همه رو نادیده بگیری.
از این قضیه شاباش دادن هم که نمی دونم کی می خواد این رسم بی خود و آبروبر برداشته بشه هر چی بگی باز هم کمه.هم باعث چشم و هم چشمی و دلخوری میشه هم فیلم و رقص دو نفره رو به هم میریزه.

محکوم به تنهایی شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 14:42 http://www.neyk.blogfa.com


!!!...دستانم بوی گل میدادند به جرم چیدن گل اعدامم کردند ولی کسی فکر نکرد شاید گلی کاشته بودم



سلام خوبین

وبلاگ زیبایی دارین

خوش حال میشم به من هم سر بزنین

بای[لبخند]

مهتاب شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 14:00 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

سلام صمیم .
بی ربطه اینی که میخوام بژرسم ازت اما خوب دغدغه های یه مادر درموندست. روزها تا کی سرکاری؟ و یونا رو چیکارش میکنی؟ یعنی تا ژایان ساعت کاریت اون توی مهد کودکه؟ دارم دیونه میشم به خاطر پسرکم

قربونت بشم چرا دیوونه بشی؟

روزها حدودا ساعت ۳ میرسمیم با یونا خونه
از ۶.۳۰ میذارمش مهد ساعت ۲.۴۵ هم میرم دنبالش
..تا ۸ معمولا خواب هست اونجا بعد تعویض و صبحانه و بازی دارند..ساعت ۱۱.۳۰ وقت ناهار بچه هاست و یک چرت کوچولو بعد ش هم میزنه معمولا..هوا خوب باشه توی پارک مهد میرن بازی ..یونا عاشق سرسره هست ..تفنگ ( مفنگ!!) یونا و خرسی قهوه ایش هم همیشه دستشه موقع بازی ..من موندم چطوری از سرسره میره بالا این بچه!!
من یک مهدی میبرم یونا رو که تا حالا شده تا ۶ عصر هم یـکی دو بار) مونده اونجا..اصلا هم غصه نخورده ..البته منتظر بوده ولی خیالم از صد تا خونه مادر و خواهر و مادر شوهر راحت تره ..دلسوز باشند کافیه .. چون کارشون رو هم بلدند و حوصله اش رو هم دارند

بگرد .حتما پیدا میکنی ..من خیلی مو رو از ماست میکشم بیورن حتی همین الانش هم..ولی بالای ۹۰ درصد راضی هستم و میدونم بهتر از من نباشه کمتر از اون به بچه ام رسیدگی نمیشه
والله یک وقتایی با خودم فکر میکنم این بچه تغذیه و خورد و خوراکش روزهایی که مهده مرتب تره تا وقتی خونه هست ..باور کن چون اونجا نظم دارن توی ساعت هاشون و بچه میدونه وقتی هر کاری کی هست ..تو خونه به بازی و جینگولکی میگذره یک وقت میبینی ظهر شد و میوه چاشت اصلا رویت هم نشد...

آفتاب شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 13:26 http://parnia86.blogfa.com/

آآآآآآآآآآآخ صمیم جون کاش من توی عروسی این گل پسرت باشم ببینم این مادرشوهر چیکارمیکنه؟

هاااااااااااا
دستاااااااااا بالا
قرررررررررررررررررررر
کللللللل
جینگ جینک خارجکی رقصیدن رو هم بهش اضافه کن!!

بهناز شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 12:59 http://narin86.persianblog.ir

خدا این همسری رو برات حفظ کنه . چه معرفتی داره . کمتر پیدا میشن این جور آدما

مبتدی شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 12:56 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

عکاس ما هم خیلی خوب بود اما دیشب که داشتم دوباره فیلممونو میدیدم خیلی ناراحت و عصبی به نظر میرسیدیم با اینکه هیچ کدوممنون از چیزی ناراحت نبودم و اصلا اتفاق بدی هم نیفتاده بود

استرس فقط به خاطر اتفاق بد نیست .خستگی و یا فکرهایی که داره ادم حتی ذوق هم میتونه یک جورایی ادم رو خسته نشون بده توی فیلم یا متفکر

دیبا شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 12:53 http://diba1365.blogfa.com

سلللللللام صمیم جان/خوبی؟
خیلی ی ی ی جالب بود این عروسی نامه وازهمه بیشتر اون پدربزرگ کول عروس خانوم :)
خداوند،ان شااله این صمیم طناز وپسرک دلبندش را برای این عکاس مهربان نگهدارد !!!
راستی ایمیل زدم (ارشد)/ممنون میشم اگه وقت داری جواب بدی
تا بعد

محدثه شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 12:45 http://entezareshirin86.blogfa.com

برای قسمت آخر پستت دست به سوی آسمان بر می داریم و بلند می گوییم:آمین

پیراشکی عشق شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 12:07 http://metoyou10.blogfa.com

عزیزم......... نمیشد یه وقت دیگه ای این پستتو بزنی !‌ منی که ۱۰ روز دیگه مونده به عروسیم و دارم میمیرم از استرس باید بیام یه همچین پستی بخونم و استرسام دوچندان بشه!!

مهربان شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 11:38 http://0098021mehraban.blogfa.com

همیشه به عروسی و شادی عزیزم

آبان شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 11:18 http://myrules.blogfa.com

انشا الله
اگر این رو نمیگفتم میمردم
عکاس ما که تا جایی که تونست من رو حرص داد من هنوز بعد نزدیک یک سال حال ندارم برم ببینم چه گندی به فیلم عروسیم زده:)

مادرخانومی شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 11:00

سلام
خدا را شکر که این مدت به عروسی رفتن گذشته ، راست میگید ادم تو اغلب این مراسم چه چیزهایی که نمی بینه
صمیم جان یه سوال ؟ جناب عکاس مهربان اتفاقی نسبتی با پدر یونا جان ندارند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد