من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

فتو نامه!

یک اقایی بود از  مایه دارهای  خوب  مشهد  که توی  ایامی  خاص  فکر  کنم محرم بوده هر شب شام نذری  میداد و هر  کسی  میتونسته بیاد و  از مجلس  بهره ببره..خیلی هم آدم متدین و  دست و دلبازی بود. این  بنده خدا یک شب  فامیل های   خودش رو خونوادگی  دعوت کرد و در رو روی  مردم بست و گفت اجازه بدید امشب  مهمون خصوصی دارم..ملت هم  زدند شیشه های  خونه رو پایین اوردن..این اتفاق  تو  مشهد و تو منطقه کوهسنگی  سال ها قبل اتفاق  افتاده بود  و صاحبخونه دیگه هیچ وقت حتی به یک نفر  هم غذای  نذری  نداد ..کم  مونده بود کتک هم بخوره خودش .. ملت اونقدر  عصبانی  شده  بودند و میگفتند به چه حقی  دررو روی  ما بسته و  فامیل های  شکم گنده و  سیر خودش رو دعوت کرده و گفته کسی  دیگه ای  نیاد  که حد نداره ..خشم  اون ها کاملا منطقی بود..چون اون آقا حق  نداشته  وقتی یک بار به همه ملت این امتیاز رو داد که بیان  و از سفره بهره ببرند  دبه در بیاره و  چشم های  منتظر رو  منتظر  تر بذاره و  اصلا به چه حقی  خواص و دوستان خصوصیش رو دعوت کرده آیا؟!!!!
 
 بخش اول این ماجرا واقعی  هست . همونطور که گفتم این آقا ساکن کوهسنگی هستند والان متنفر  از  هر  چی   سفره نذری و احترام به مردم و  این حرف ها.. بخش  دوم و  تایید  کار  مردم رو  میذارم به عهده خود شما..به نظرتون مردم حق  داشتند چون امید بسته بودند به اون خونه حالا به قیمت  آسیب رسوندن به صاحبخونه حق  مسلم شون رو از  حلق اون در بیارند؟ مردم حق داشتند چون   این اقا بر خلاف رسم مشهدی ها که دلشون  فقط  رضا میده شله رو نذر کنن نه پلو خورشت رو..بیان و از  این امیتاز بهره ببرند و بعد هم بگند غلط  کردی دادی  به بقیه ..نه ما؟!!!
این هم شده حکایت ما وعکس  گذاشتنمون..یکی دو بار که عکس از  خودم و  پسرک گذاشتم بدون رمز و هر  کی  یالله گفت  گفتیم بفرمایید خوش  اومدید و هر  کی هم سرش رو انداخت پایین و یک تشکر هم نکرد باز هم گفتیم خوش  اومدین.بعد یک شب  تصمیم گرفتم بگم میخوام عکس بذارم..هیچ ایده ای  نداشتم..حتی مونده بودم چی بذارم..فکرم حتی تا عکس های  6 سالگی  مامانم در  حایی که داره ملچ ملوچ  پستونک میخوره هم رفت ..ولی یک دفعه یک چیزی  جرقه زد توی  کله ام..گفتم بذار ببینم این ادم های  خوب  و اهالی  محل چقدر به من اعتماد دارند..همش  حرفه   و  تا وقتی  این سفره که نون و پنیر ساده ای  توش هست روشون بازه با من خوبند ؟  یا نه ..اهل اعتماد  اند و  میشه روشون حساب  کرد..
شرط و شروط  هام رو گذاشتم... یک چیزی رو دلم میخواد بگم ولی  حمل بر  غرور نکنید .. ببینیند من خیلی   عکس و پوزیشن و مدل عکاسی  دیدم توی  سایت های  عکاسی ..مثل همه شماها که کلی  مدل های  زیبا و خوب  دیدید و عکس من لنگ می اندازه پیش  همشون..ولی  چرا عکس  من براتون جالب اومد؟ چرا  دوست داشتید ببینید ؟ چرا کنجکاو بودید؟  چون  من رو می شناختید..زندگی ام رو میدونستید.. با من و  روزهایی که تعریف  کرده بودم آشنا بودید ..با دیدن عکسم کلی  خاطره از  من  اومد جلوی  ذهنتون که سعی  کرد تطبیق  کنه با عکس  مقابل چشمتون..ولی   چرا اون مدل های  زیبای  عکاسی  با فشن برامون  عادی  هست ؟ چون اون ادم رو نمی شناسیم..چون نمیدونیم در  فلان موقعیت این آدم چکار  کرده؟  چون خونواده و  اخلاق ها و رفتارهاش رو اصلا خبر  نداریم.. یک ادمی  هست مثل بقیه.. حالا میخوام بگم   دیدن  عکس خیلی  معمولی  من با ددین عکس شماها خیلی فرق داره..من با دیدن خیلی  از  عکس ها با اینکه زیبا و  جذاب  بودند  حس  خاصی  نداشتم..اون ادم ها رو نمی شناختم..برام مثل دیدن عکس  ادم ها تو فیسبوک بود ..نه ادم هایی که  باهاشون زندگی کردم بلکه ادم های  دوست دوست دوستان من...پس عکس  خواستن من برای  این نبود که یک مجموعه داشته باشم و هی  نگاشون کنم و هی  کیف  کنم و قاه قاه بخندم... آقا جان من اگه شماها رو ببینم و بر فرض  محال دو روز  دیگه هم یادم باشه این عکس  کی بوده و اسم طرف  چی بوده( تازه بااین خوش بینی که اطلاعات هم واقعی  باشند) اونوقت چی  میاد توی  ذهنم؟  هیچی از شماها ندارم که با اون عکس  تطبیق بدم و خوش خوشانم بشه ..ولی  اگه من  رو حتی یک نفر  از دنیای واقعی  بشناسه  کل این وبلاگ و خاطرات خنده دار و گاه آبرو ریزی و تعریف هام از  خونواده ام و  خودم و بقیه میاد تو ذهنش ..یعنی  اگه یک روز  من یک مصاحبه تلویزیونی  داشته باشم!! یا مثلا کتابم چاپ بشه شماها همتون میتونید بگید  اه بابا ین یارو رو اینجوری  نگاه نکن...ما این خانمه رو می شناسیم و تا شماره شناسنامه بابای من هم که  شکر  خدا اینجا هست!! ولی  من چی  میدونم از  همه اون هایی که عکس  دادند؟
یک نفر  گفت  چه هدفی  پشت این خواسته مسخره هست؟  چرا  تو عکس ما رو با ایمیل داری و همیشه سیو شده هست  ولی  ما یک لینک داریم که ممکنه برداری و دیگه دسترسی  نداشته باشیم..؟ عزیز من. ایا عکس  من رمز  داشت؟ ایا قابل سیو شدن  نبود؟ چطور  من به شما اعتماد کردم دفعات قبل و همین که ازتون خواستم عکس رو سیو نکنید برام کافی بود ولی شما به این همه چیز  دارید فکر  می کنید ..؟ فقط چون منافع خودتون  رو به دنبال داره؟!!! گفتید  شرایط  مساوی  این بود که تو عکس  بذاری تو وبلاگ و عکس  بقیه رو هم تو وبلاگ خودشون ببینی نه با ایمیل..خب  تکلیف  اون هایی که وبلاگ ندارند چی  میشه ؟ توقع ندارید  اجازه بدم عکسم رو هر کسی که حتی  ایمیل هم نداره ببینه..من رمز رو به هر کسی که میل داد و عکس فرستاد دادم.. مشخصات ونام افراد  در  خیلی از  میل هایی که بهم رسید در  حد یک حرف  بود..یعنی من حتی  نمیدونستم این عکس  کی  هست ..بعد ناراحت شدید که چرا گفتم عکس ها  چادر  چاقچوری  هست؟ ب لحاف و تشک پوشونده شدهن آدم های توی  عکس !!!! عزیز من اصلا گیرم  عکس   مینی  بدین به من..چه توفیری داشت برام؟ ولی  بدم اومد که طرف  عکس  داده نشسته روی  سبزه ها و  افتاب  هم از  پشت تابیده  روش و کل عکس  سوخته و سیاهه و فقط  یک کله با بدن دیده میشه..یا عکس  دادن که دو تا ابروی  خالی  دیده میشه ..یا نصف  یک صورت ..یا یک عکس  که همه صورت خط  خطی شده و پوشونده شده..یا مقنعه تا زیر  چون طرف  اومده پایین؟ مگه استخدام حرا ست میخواستید بشید !!!؟  من از  این بی اعتمادی ها و این که رک و راست نگفتن یک عده که ما عکس  نمی دیم بدم اومد..یعنی برای  خودشون این عکس  دادن   زشته..بده ..آسیب  اجتماعی  داره...بی اعتماد ی هست ..جامعه خرابه ..ولی به من که میرسه بدو بدو دنبال رمز  هستند..این عکس هایی که من گذاشتم  اصلا برام مهم نبود اگر  بدون رمز  هم  می گذاشتم فقط  خواستم بعضی  چیزها رو بفهم مکه فهمیدم..یعنی  دور  از  انتظارم هم بود... تعداد دوستانی که من می شناسمشون یا تلفنی و ایمیلی با هم در  تماسیم به 5 نفر  هم نمیرسه توی  محیط  اینجا...تازه اگر  هم رو هم ببینیم فکر  نکنم راحت بتتونیم هم رو بشناسیم ..این کجاش  سوختن داره که طرف  میگه خب  عکست رو برای  همون ها ایمیل کن  و اینقدر  بساط راه ننداز! نه عزیزم..گشتاپو بازی و  جاسوس  بازی  نبود..یک سنجش  خیلی  خیلی  کوچولو و ساده بود..
گفتید  چرا  یک عکس رو برداشتی قبل از  این که به همه رمز بدی ؟  چرا شرایط  رو یکسان نکردی برای  همه...چون بدم اومد ازکار  اون عده که عکس های  اونطوری  دادند..چون تصورم این بود که  اون  عده ( نه همه ) میدونند  برای من اعتماد کردن کار راحتی هست و  به همه خوش بینم مگر  خلافش  ثابت بشه ..چون دو رو بازی  دیدم از  بعضی ها... حالا این وسط  عده ای بودند که حتی  عکس  عروسیشون رو فرستاده بودند..عکس  خونوادگی رو ..عکس با بچه هاشون  رو ..عکس هایی که من شاید برای  کسی  نفرستم ولی  اون ها فرستادند و توضیح دادند که ما توی  این چند سال از تو شناخت داشتیم و امیدواریم این اعتماد  و حفظ  این عکس ها دو طرفه باشه..حساب  اون ها جداست.. حساب  اون هایی که همون اول گفتند ما که  عکس  نمیدیم ولی  تو اگر  دلت خواست رمز بده ( که ندادم ) و  رک موضع خودشون رو بیان کردند هم جداست..احترام  قایل هستم براشون  ...حساب  اون هایی هم که واقعا فرصت نداشتند توی  وقت کم عکس  خوب  ارسال کنند و به عکس  پرسنلی  اکتفا کردند هم جداست. حساب  اون هایی که وبلاگشون رو با رمز  بهم معرفی  کردند هم جداست.اون ها همه نشون دادند به من احترام میذارند..نشون دادند میشه بهشون بارها و بارها اعتماد کرد.. من تک تک عکس ها رو نگاه کردم..برای  خیلی ها  در  کنار  ارسال رمز  نظرم رو هم گفتم..حدودا 200 نفر رمز رو دریافت کردند ولی  چرا بازدید اون پست  به بالای  1000 رسید؟  چند بار  مگه رفتید  دیدید عکس ها رو ؟  از  کجا رمز  رو اوردن بقیه ؟ این بود جواب  اعتماد من که برن یک عده به دختر خاله های  مجازیشون هم رمز  بدن؟ باز هم مهم نبود این دیدن  عکس ولی نفس کار زشت بود..شد عینا دلخوری  که مهسا مامان ملودی  داشت برای  پست های  خصوصیش ..من موضوع خیلی خصوصی رو نشون همه ندادم ولی  منصفانه نبود که یک عده عکس  واضح من و همسرم و پسرم رو ببینند و من هیچی  ازشون ندونم...حتی  هوین نیمه واقعشون  رو ...
گفتید صمیم خانوم! ما به راحتی  میتونیم عکس  از جای  دیگه بردازیم و به اسم خودمون برات بفرستیم ..آفرین! خب  به ذهن  کوچولوی  من این ها هم رسید وقتی  میخواستم رمز بدم..ولی باز  هم دلم خواست چیزی  اعتمادم رو خراب نکنه..نذاشتم این وسوسه ها بیاد ذهنیتم از  بچهه ای  خواننده این جا  رو  تحت تاثیر قرار بده..شما به خودت و اون چند نفری که با اعتماد کامل عکس  خصوصی یا  عروسی  دادن نگاه نکن..نمی دونی که چه خبر بود توی میل باکس من.. چقدر  ادم های  سخیف  پیغام دادند ..چقدر  آرسن لوپن بازی  ها شد فکر  کردند من نمی فهمم ..بابا یک نفر  اومده بود عکس یک هنرپیشه عرب رو گذاشته میگه این منم تو عروسی  پسر  خالم!!! اصلا عکس  تابلو بود ها...خیلی زیاد ... یک کوچولو آرم  تبلیغاتی  بغل عکس  پیدا بود که خوب  کراپ نشده بود و جا مونده بود..نکنید این کارها رو...من ممکنه باز هم بخوام عکس  بذارم..ولی  دیگه متوجه  خیلی  چیزها شدم...اونوقت دیگه رمزی  که  نمیذارم که شونصد تا ایمیل جواب بدم..  ..یک هاله نور!!!  میذارم میگم این منم تو طلوع آفتاب تو کیش!!!!
حالا از  این حرف ها بگذریم هنوز  هم از  گذاشتن عکس  پشیمون نیستم..فقط  از  اون همه آدم   ده نفر  کمی  بشتر  شاید  نظرشون رو گفتند..بقیه  چی؟ من منتظرم ها!!  همین پست کامنت بذارید..یک چیز  جالب هم بگم یک کم بخندیم..از  روزی که عکس  گذاشتم  سه تا لیوان کریستال شکست که یکیش  افتاد صاف روی  کله ام و بعد روی  زمین و خورد شد و من حتی  دردم هم نگرفت ( آبجی  ارنولد اینا) ..یک بار  سوپ داغ ریخت روی دستم  که تا سقف  آشپزخونه پریدم بالا  و با مغز رفتم رو اوپن و همون جا اذون گفتند و من افطار  کردم! و یکی دو بار  هم شوهره ( همون که همه گفتند چه مهربونه این اقاهه)!!  میخواست بگی  نگی  یک کم طلاقم بده نمیدونم سر  چی  چی!! خرما با چایی نبرده بودم یا پنیرش  کم نمک  بود سر سفره!! بعد گفتم اههه خوب شد اون عکس  سه نفری رو برداشتم ها..وگرنه خونه بغلی روی  خونه ما میریخت و سه تایی  زیر آوار  می موندیم  و می رفتیم تا 4 و نیم کیلومتری  بهشت!!!! ( اه اه از  این سریال های  لوس ) خلاصه که  در  کنار  همه این ها فهمیدم که بعععععععععععله چه خبره ..توی  ذهن اکثر  ادم های  اینجا من یک خانوم چاققققققققق گنده بودم که چهل رو راحت داشتم و شکسته تر بودم!! و اینکه علی  بیچاره  هم انگار  عکسش  خیلی  خوشگل افتاده!!  واییییییییییی یک نظر  داشتم از یکی که خیلی دوستش د ارم  اینقد ر این آدم راحت و بامزه است گفت اوههههه چه دماغی  داره این شوهرت..شوکه شدم صممیم!!!! یکی باید من رو از رو زمین برمیداشت یعنی  بعد از خوندن نظرش ..
 
نکته آخر  اینکه ناراحت نباشید..من نه اونقدر  خوشگلم که الان  چشم بخورم از  این عکس  گذاشتن نه اونقدر  عکس هام شبیه هم هستند که شماها تشخص  بدید من همون قبلی ام..حالا چندتا عکس که گذاشتم و شماها پرسیدید صمیم  این ها کی ان و من گفتم خودمم و شماها پشت مانیتور سکته ناقص  کردید  ( دور  از جونتون) معلوم میشه ..
یک چیز دیگه هم  اینکه به مدد  این عکس ها یک عده  بلاخره باور  کردند من همیشه شلنگ تخته نمی اندازم وقتی راه میرم یا حر ف میزنم یا  نفس  میکشم..باور  کنید من  بیرون از خونه  ادم خیلی  جدی ای  هستم مثل همونی که توی  عکس ها دیدید ..کسانی که اولین بار  من رو میبینند باورشون نمیشه من میتونم اینطوری که اینجا هستم (بخشی از   شخصیتم که فوق العاده طنز  و خل مدنگ هست!!)  باشم . به قول  یکی  از بچه ها  همچین  ( قاسمی!) هستم..این دوستمون میگفت یک عمه داره ( یا خاله) که هر  وقت میخواسته شوهرش رو صدا کنه سرش رو میبرده عقب و با غرور و جذبه داد میزده قاسمییییییییی!!!! الهیییییی ! چقدر  خندیدم من ...
خلاصه  اون هایی هم که اومدن و گفتم اه اه مگه  چه تحفه ای بودی که اینهمه همه  رو دق  دادی .برو بمیر با این عکس هات..اون هایی که  خیلی از م ن بدشون اومد و  اون هایی  هم که به نظرشون من یک آدم  مغرور لاف زن هستم.. ..برای  همشون ارزوهای  خوب  میکنم و امیدوارم دلشون بزرگ تر و حس هاشون قشنگ تر بشه توی زندگی ..
پرونده پست عکس هم بسته شد .
والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
 سیده صمیم (واقعی)  دماغ عملی  گونه کاشته! (شوخی)
نظرات 102 + ارسال نظر
نجمه چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 10:31

من هنوز مشغول خوندن پست ها هستم که به مرداد 90 رسیده. همه چیز عالیه . این پست در مورد عکس دادنه منم خیلی دوست دارم عکست رو ببینم البته اگه خواستی منم میدم(البته من تو نی نی وبلاگ هم وبلاگ برای نی نیم دارم )چون بهت اعتماد کامل دارم. امیدوارم عکستو در آینده بزاری منم این سعادت رو داشته باشم که ببینمت

الهام دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 14:54 http://manoeshghama.blogfa.com

گلم چون رمزمو نمی تونم اینجا برات خصوصی کنم بهت ایمیل می زنم ....

نرگس سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 14:23

سلام صمیم جون! راستش خوشم نمی آد کامنت تبلیغاتی بذارم. اما من چند ساله وبلاگ شما رو می خونم. شاید از آی پی معلوم باشه. همین طور که دیدم این جا ختم قرآن گذاشتین دیدم شاید به شما معرفیش کنم بد نباشه. یه سایتی زدم که برای حاجت بقیه ختم های مختلف می ذاریم. اولش هم عید فطر شروع می شه برای شفای یه دختر 9 ساله که سال هاست فلج شده و بیماری نادری داره.

http://www.ya-moghees.com/fa/2.php

http://www.ya-moghees.com

التماس دعا

همراز یکشنبه 6 شهریور 1390 ساعت 23:19

سان سون بود؟...مدتیه گذشته اسمش یادم رفته بود ....حالا شبیهی یا نه؟

مرد بارانی پنج‌شنبه 3 شهریور 1390 ساعت 12:05 http://rain-man.blogsky.com

این اولین پست ببود که از این وبلاگ میخوندم !
فک میکنم کار نادرستی کردن مردم اون شهر
و مردم این شهری که شما هستی
کلا این عکس مقوله ی عجیب غریبیه !
البته من از دیدن عکس های فیس بوک هم خوشم میاد
حالا بریم الباقی پست ها را بخوانیم .

خواننده خاموش چهارشنبه 2 شهریور 1390 ساعت 00:13

سلام
من خواننده خاموشم
گاهی که فرصت کنم سری به اینجا میزنم و دنبالت مینکم
عکس قبلیت رو هم دیدم
این پست رو هم الان خوندم و فهمیدم موضوع چی بوده
ولی شاید باور نکنی نظرم یه کوچولو نسبت بهت تغییر کرد....
قبل از اینکه حتی عکستم ببینم دوست داشتم و کلا از اخلاق و شخصیت و مرامت خوشم میومد و در کل برام تداعی کننده یه زن جذاب و دوست داشتنی و خواستی بودی و خب طبیعتا وقتی عکستم دیدم برام موندگارتر شدی و راحت تر میتونستم باهات همذات پنداری کنم
اما این پست.......
با این مطلب ......
با این جوابیه به کامنتها........
به نظرم کمی خودت رو زیادی درگیر این فضای مجازی کردی و روت تاثیر گذاشته......
تحلیل و برداشتت از عکس گذاشتن و عکس بازی و اعتماد و این حرفها نه اصولی بود و نه منطقی و نه حتی در خور بیان کردن.....
صمیم جان،همیشه قرار نیست که ما فکر کنیم که داریم درست فکر میکنیم و همه ی جوانب رو در نظر گرفتیم و دیگه مو لای درزش نمیره......
اون مثال هم که از اون مرد خیر مشهدی زدی اصلا جاش اینجا نبود و حتی میشه گفت بی احترامی بود به مخاطب.....
و اون سه تا لیوان کریستال شکسته شده و و و هم که دیگه ....
بگذریم....
و در پایان اینو اضافه میکنم که همچنان تو فرصتهایی که بدست بیارم دنبالت میکنم .....
همواره شاد باشی و آرام و سرحال

اینجا من نویسنده هستم..
من هم لازم نیمدونم مطابق میل و سلیقه ادم های به قول تو فضای مجازی زندگی کنم..
من کاری رو میکنم که فکر میکنم درسته...
سه تا لیوان شکست..چیز بدی بود؟ شما نشده یک اشنای نزدیک که دوستت هم داره چشمت کنه؟ برای من این چیزها حل شده است ..

هر جور صلاح میدونید..
من اصراری به اینکه خودم رو بهترین و بی نقص ترین نشون بدم ندارم..

ممنون از همراهی تون

همراز سه‌شنبه 1 شهریور 1390 ساعت 18:43 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com/

(این کامنت مال پریروزبود بعد از احیا ولی تایید نشد..میدونم الا دیگه حتما ول کردی ..ولی دوست داشتم حرفم رو زمین نمونه!!!!)
چه خبر بوده اینجا!!!!....منم که مثل همیشه دیر میرسم.....نمیگم نمیخواستم ببینمت چون دروغ گفتم....امسال هم که اومدم مشهد همه جا بیادت بودم و مثل دیوونه ها دائم انتظار داشتم ببینمت تو کوچه و خیابون.....یکی بگه حالا اگه میدیدش میشناختیش!!.....
امشب توی مسجد وقتی گفتم به علی بن موسی...یاد مشهد و اون حرم عزیز و بعد هم بیاد تو افتادم....عباداتت قبول و التماس دعا
اما من همیشه تو تصوراتم البته با مشخصاتی که میدادی یهآدم قد بلند چار شونه که اگه هم وزنش یه کم زیاده ولی بخاطر قد بلندش خیلی تو چشم نمیاد....نمیدونم سام سون رو میدیدی تو فارسی وان ...من همیشه یاد تو میافتادم نمیدونم چرا....البته امیدوارم ناراحت نشی چون چیزی که تو دلم بود بهت گفتم ...بی ریا وصادقانه ...دوست دارم ...بخاطر همه خوبی هات ...فقط نمیدونم چرا گاهی که کسی هم ناراحتت نمیکنه خودت دست بکار میشی و راهی پیدا میکنی برای آزار دادن خودت....دختر مگه بیکاری؟!ول کن ...حالا خواننده هات رو نشناسی تا این حد مگه چی میشه....البته اعتراف میکنم که علی آقا رو هم میخواستم ببینم فقط وفقط برای اینکه خیلی دلم میخواست بدونم اون مردی که سر کلاست اونطور شیطنت میکرد و توی اون دیدار اولیه تون تونست اون کار خارق العاده! رو بکنه و تو هم بدت نیاد!و قبول کنی باهاش ازدواج کنی چجور ادمی میتونه باشه....هنوزم اون قضیه برام جالبه!!!!

سان.سون..
چه بامزه..
مرسی از اینهمه اشتیاق زیبات
من لبریز از محبت می شم با بودن ادم های ی مثل تو
مراقب خودت باش عزیزم.

[ بدون نام ] دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 20:49 http://http://ironvirgin.blogfa.com




تازه نوشتن توی دنیای وب رو شروع کردم.بی پرده و زنانه.پر از افکار شخصی.خوشحال می شم نظرت رو بدونم.ممنونم

شیوا دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 14:17

متاسفم بخاطر اتفاقات پیش اومده واقعا.بعضیا حریم خصوصی رو نمی فهمن.
به نظر من عکس قشنگ بود اما با تصورات من فاصله داشت من یه صمیم شیطون تر تو ذهنم بود نه اینقدر خانوم تصورم این بود که عکستم مثه نوشته هات شیطون و جینگولی باشه که خوب نبود:دی.علی آقا هم خیلی مظلوم بودن و لاغر من توقع یه مرد چهار شونه و با هیبتو داشتم نمیدونم چرا والله اما:دیبه عکس سه نفره ام نرسیدم.اما در کل خیلی خوشحالم چون حالا که نوشته هاتو میخونم با تصور قیافت جالب تر میشه.عشقتون پایدار:*

اون سه نفره به تصور تو نزدیک تر بود..
مرسی.

استوا خاتون دوشنبه 31 مرداد 1390 ساعت 11:38

چی میشه گفت جز اینکه متاسف بود برای آدماییی که اینجوریه اخلاقشون و مدام دم از آزادی میزنن.. هنوز مونده تا اون روزای روشن صمیم جان

بهینا شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 13:01

سلام صمیم جان..من هم ایمیل کرده بودم عکسم رو..نمی دونم رسید یا نه و یا دیر رسید..اما عکستونو ندیدیم..شاید ۱جورایی حق داشتین و مناسب ندیدین که رمز بدین..خواستم بگم گله ای ندارم و از اعتمادم پشیمون نیستم..
با خوندن کامنتا دلم میخواست عکس علی آقا رو هم ببینم و این نظرایی که راجع به همشهریمون(البته هم استانی) میدنو ببینم..اما گذشت...همیشه در کنار هم شاد باشین..:)

آرزو شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 12:01 http://aa-oo.blogfa.com

سلام بربانوصمیم خودم
نماز روزهاتون قبول...
صمیم جونم ببین چند وقته من نیومدم وبت...شرمنده نامردی از من بود
صمیم جونم من نه عکسی دیدم و نه میخوام ببینم..برای من قلب مهربون صمیم هست که مهم و قابل ستایشه...
میخواستم خصوصی بذارم تا دوستان نگن شعار میده و ریا میکنه اما نیست خصوصی گذاشتن!!!
دلت شاد و لبت خندان همیشه

عجب تشابهی!
هیچوقت نگفته بودی.پس واجب شد یه پست سیدی هم بزاریا.

نگار شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 09:01

سلام صمیم جان.
اول از همه بابت اعتمادت ممنون. ممنون که گذاشتی ببینمت. دوم اینکه خودت بهتر از من میدونی، تو هر کاری هم بکنی باز هم هستن یه عده که همیشه گلایه دارن. خود من جزو اون کسایی بودم که نتونستم عکس سه نفره ای که گذاشتی رو ببینم. اما خوب حالا چیکار کنم ؟! بیام غر بزنم ؟؟؟
خوب مگه من چه شخصیت مهمی هستم که بخوام تازه جواب لطف و اعتمادت رو هم با غر غر بدم ؟؟
در هر حال خانومی، خیلی خیلی خوشحالم که توی این دنیا، یه نفر هست که با دل پاکش، به آدما اعتماد می کنه.
از آشنایی باهات، خیلی خیلی خوشحالم.
موفق باشی.

ممنونم نگار عزیزم.

مرجان شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 04:31 http://kavir-semnan.

صمیم عزیزم یک دنیا ممنونم از اینکه خودت محبت کردى و برام رمز رو فرستادى و من تونستم عکس زیباى سه نفره شما هم ببینم. از صمیم قلبم آرزو مى کنم که همیشه کنار هم شاد و سلامت باشید و روز به روز هم همراه تر و هم دل تر از قبل. خیلى همه اتون به هم مى آیید و بسیار برازنده اید کنار هم اما کلا على خیلى باید قدر صمیم عزیز ما رو بدونه وگرنه که کلاهمون میره تو هم.:)

روز اولى که گفتى عکس میذارى من اصلا به خودم جسارت درخواست رمز رو هم ندادم که دیدم خودت با بزرگوارى برام گذاشته بودى اما مطمئن بودم که کمى گله و گله گذارى میشه که صد البته این ها از مختصات دنیاى مجازیه و نباید خیلى مشغولش شد.

باز هم براتون بهترین ها رو آرزو دارم و امیدوارم که سالهاى سال طعم خوشى و آرامش رو در کنار هم بچشید.

میبوسم روى ماه و قشنگت رو.

خواهش میکنم.انجا وظیفه بود مرجانی.

عزیزم من نمیدونم چرا اسم تو با این شب ها گره خورده برای من...
مراقب خودت باش خوبم.

مهسا(خاطرات خارجه) شنبه 29 مرداد 1390 ساعت 00:15 http://kharejeh.blogfa.com

سلام صمیم جونم
مرسی که منو امین دونستی و بهم رمز دادی
عکس شمارو که قبلا دیده بودم. عکس علی آقا هم همونی بود که تو ذهنم بود. خیلی بهم میاید. دوست داشتم عکس یونا رو هم ببینم که نشد.
ایشالا همیشه خوشیخت باشید.
راستی منو علی رو هم تو این شبا دعا کنید

سمیرا جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 18:20

ادامه:
اما پسرت،عاشق پسرت شدم و عکسشو دارم یه وقتهایی نگاش میکنم(اگر دوس نداری بگو پاک میکنم)به نظر یه پسر باهوش با سیاست یه کمی شیطون میاد،از نگاه کردنش خوشم میاد به قول خودت تو یکی از پستات مثه آدم بزرگا نگاه میکنه،بیشترم شبیه تویه تا همسرت.
اما خودت،قبلا نظرمو گفتم اما دوباره میکم،توام اون چیزی که فکر میکردم نبودی،نه که خوشکلتر باشی یا بر عکس اما تریپت فرق میکرد اما اون نوری که داده بودی یه طرف صورتت اگر نداده بودی بهتر بود،ابروهات معلوم نبود،شوهرتم احتکالا باید عاشق لپاتو لبات باشه،چشاتم قشنگ بود،به نظر از اون آدمهایی میان که سخته بفهمی چی تو دلشون میگذره و سخته باهاشون خودمونی بشی اما وفادارن
عکس سه نفرتونم ندیدم.همین چیزارو هم از عکسها فهمیدم.سرتم درد آوردم.
تو ایمیل بت گفتم نظرتو در مورد عکسهی ما هم بده اما انگار نظری نداشتی؟
راستی اگر نخواستی تایید نکن فقط خواستم بدونی.مرسی ازت بابت همه ی چیزهایی که ازت یاد گرفتم.

سمیرا جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 18:14

سلام.راستش می خواستم تو ای میلی که بهت زدم نظرمو

هم بگم در مورد همسرت گفتم شاید ناراحت بشی.اما خب
میگم تا بدونی از دیدن عکسش و اینکه تو اولین نظر در مورد
همچین مردی جه فکری میکنم!
با چیزی که فکر میکردم ۱۸۰ درجه متفاوت بود.یادمه تو یه
پست گفته بودی وقتی موهای نرمو سیاه خوش حالتش زیر
دستاته....خلاصه،اولین چیز تو نظرم موهای پر سیاه موج دار بود،فکر میکردم صورت گرد پری داره،چاق تر از این باشه،ابروهاش کمون باشه و کمی هم پیوندی اما خب با بینیش مشکلی ندشتم،از نظر شخصیتی دروغ چرا من اگر ایینجور مردی تو خیابون ببینم خوشم نمیاد ازش،دوس دارم ناراحت نشی چون من فقط تو یه نظر که همسرتو دیدم اینجوری فکر میکنم و مطمیینن قرار نیست حرفم درست باشه اما تو اولین نظر همچین کسی به نظرم آدم شوتی میاد،آدمی که نمیشه روش حساب کرد،احتمالا مشکل از آدم شناسی منه چون چیزایی که تو میگی کاملا بر عکس حرفهای منه.
ادامه دارد...

سمیرای عزیزم.
ادم شناسی تو عیب دار نیست ..نگاه ما با هم فرق داره..من جز زیبایی و خوبی در این مر د نمیبینم حتی اگر همه ظاهر و فیزیکی رو ببینند که براشون زیبا نیست بلکه زشت هم هست ..
من هر وقت نگاهش میکنم یاد روزهایی که برای زندگیمون از جونش مایه میذاشت می افتم..وقتی دستم میره لای موهاش فقط نرمی میاد زیر انگشتام حتی اگر موج دار و تو هم باشه اون مو..من وقتی کنارش میشینم میتونم کاملا مطمئنم باشم همو ن مردیه که میتوتنم دنیا دنیا روش حساب کنم..روی هوشش ومدیریتش تو زندگیمون..

این آدم برای من خیلی بیشتر از یک عکس هست ..
مرسی بخاطر وقتی که گذاشتی
نه چرا ناراحت بشم...نظر توست و قابل شنیدن و احترام

نگاه زیبا برای همممون ارزو میکنم.

اطلس جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 17:45 http://www.daky.blogfa.com

یه چیزی بگم صمیم جون؟؟ من معذرت می خوام. شما جواب ایمیل من رو دادی اما چون رمز رو نداده بودی من به عقلم نرسید که شاید اصلا دلت نخواسته رمز بدی! این بود که بازم در کمال پررویی برات میل زدم. من معذرت می خوام که پافشاری بی مورد کردم. (من عکس عروسیم رو فرستاده بودم و شما حسابیییی من رو شرمنده کرده بودی)

اطلش عزیزم اگر عکس عروسیت بوده حتما رمز رو فرستادم. برای یک نفر فراموش کردم که یاد اوری کرد ..اگر رمز رو نفرستادم میشه دوباره میلت رو فوروارد کنی عکس رو میدم برات حتما
میبوسمت عزیزم.
ببخش اگر سو تفاهم شده.

لاله جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 08:12

اوه اوه چه خبر بوده اینجا صمیم جان؟ آدما همینن دیگه. فقط خدا رو شکر هرچی خوندم از اینایی که توصیف کردی هیچ کدوم مشخصات من و عکسم و نظرم نبود. امیدوارم که بقیه رو هم ببخشی (و احیانا من رو)... خدا خودت و خونواده ت رو شاد و عاشق و سالم نگه داره. مهم همینه!

نسیم جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 02:39

سلام
من دوباره براتون فرستادم
قبلا هم فرستاده بئدم به آدرس samim8888@yahoo.com
الان هم دوباره همون آدرس فرستادم

ستوده جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 02:28

سلام صمیم جان...خوبی؟ یونا خوبه؟ من این چند روز فقط هی اومدم . رفتم و تعجب کردم!! از رفتار بعضی ادم ها...
نمیدونم منو یادته یا نه... از سال اول وبلاگت می خونمت...راستش اولین وبلاگی بودی که تو اینترنت خوندم!! مثل خیلی های دیگه ازت خیلی جیزا یاد گرفتم..خیلی روزا دلم پر بوده..اومدم خوندمت ...پر عشق شدم..دوباره رفتم و عاشقی کردم... ممنونم ازت...
عکس های قبلیتو ندیدم...الانم ندیدم...رمز ندارم...عکس هم ندادم...عکس هم نمیخوام... انقدر که احساس می کنم روحتو لمس کردم و دوسش دارم دیگه نیازی به دیدن صورت ماهت ندارم...
امیدوارم همیشه شاد و خوشبخت باشی... به حرفای بی اساس بعضی خوانندگان هم توجه نکن... دوست دارم...مث همیشه...

مینا جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 01:14 http://minaonline.blogsky.com

سلام صمیم جان
همونطور که قبلا هم گفتم موافقم با همه ی حرفهای این پست
نظرم رو درباره ی عکس هم که گفتم
همین دیگه
شاد باشی و برقرار عزیزم
فقط یه خواهش
این شبها اگه رفتی حرم من رو فراموش نکن
یونای نازنین رو ببوس
:-*

مائده جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 00:44

سلام
صمیم جان من یه زحمت داشتم برات می دونم تقاضای بزرگیه ولی چون همیشه وبلاگت و می خونم و یادم هست که یک بار این کارو کردی ازت تقاضا دارم از خواندده های وبلاگت تقاضا کنی برای روز 21 تا 23 رمضان برای زندایی من که سرطان داره و متاسفانه حالش خیلی بده یه ختم قران انجام بدیم.اگه این کارو بکنی همیشه ازت ممنونم.

آنا پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 19:39

سلام من خیلی وقته وبلاگتونو می خونم میشه شما یه ژست برارید راجع به اینکه اگه ۲ نفربخوان ازدواح کنن وسن دختر یکی ۲ سال بیشتر باشه و....

نازلی پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 17:55

سلام صمیم جان.
راستش من نه ایمیل زدم و نه درخواست رمز کردم. خوب حق داری که بخوای بر پایه اعتماد عمل کنی...گرچه به قول خودت خیلیا می تونستن یه جوری زیر آبی برن..
من شخصا دست خودم بود برات عکس می فرستادم..چون هیچ وقت به صداقتت و گفته هات شک نکردم..اما فعلا که دخترم و تو خونه بابام، احساس کردم وقتی مامانم راضی نیست، کار من هم درست نیست...
مسلما دوست داشتم بازم تو و یونای عزیز رو ببینم، اما کاملا بهت حق می دم و خودم رو هم محق نمی دونم که انتظار عکس داشته باشم.
بعضی اوقات که کامنتای بعضیا رو می خونم، شرمنده می شم. چرا اینقدر توهین؟؟ وقتی که تاحالا یه بار یه برخورد بد از جانب تو ندیدیم...درحالیکه گاهی می گم کاشکی صمیم یه حرف کلفت و گنده ای بار طرف می کرد...ولی تو همچنان مهربونی...خیلی دوستت دارم...
و بدون که خیلی بزرگواری.

کاملا به خواسته تو احترام میذارم.من از ادم هایی که حریم دارن برای خودشو ن به شدت خوشمم یاد ..

من هم دوستت دارم.

بهناز پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 16:04

منم چهار پنج بار اومدم عکستو دیدم .

somy پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 15:27 http://s-orkydeh.blogfa.com/

صمیم جون عکسم اومد بالاخره؟ دیدیش؟ .آخه نمیخوام بدقول بمونم.نظرمو راجع به عکست گفتم تو کامنت قبلیم درست نبود ؟ الان که بچه ها راجع به عکس خانوادگیتون وبچتون نظر میدم دلم سوخت که چرا نتونستم ببینمش :( خیلی دلم میخواست ببینم حداقل نی نی تون رو!

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 15:24

هیییییی این عکس گذاشتن تو وبلاگ هم داستانیه واسه خودش. هر چیزی باید فرهنگش موجود باشه صمیم جونی....

نازنین پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 15:19 http://mydaysinuniversities.persianblog.ir/

سلام صمیم خانم. راستش من تقاضای دیدن عکس رو نکرده بودم. اولا فکر می کردم دلیلی نداره شما به من که یکبار براتون کامنت گذاشتم (که دوست داشتم جواب بدین که ندادید البته درکتون می کنم چون تعداد کامنت هاتون زیاده و احتمالا وقت نمی کنید به همشون جواب بدید) رمز بدید. ثانیا دوست داشتم یکبار چهرتون رو ببینم که در پستهای قبل دیدم. ولی قبل از دیدن اون عکس هم فکر می کردم یه خانم سی ساله همسن خودم هستید فقط برخلاف من یک کم تپلی که خیلی هم من خوشم میاد. ممنون که کامنت من رو خوندید. باآرزوی خوشبختی هر چه بیشتر برای شما و خانوادتون

ممنون از لطف و همراهیت
ببخش اگر بی پاسخ موند کامنتت.

الهام پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 15:08

پس گامنت من کوووووووووووووووووووو:))من همیشه خاموش بودم حالا که روشن شدم کامنتمن نیست.....:))

ملودی پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 14:01

صمیم جون اول بووووس گنده بعدشم من میخواستم بگم همه رو خوندمو بعدا نطر میدم فقط خواستم بوس بفرستم برای تو و یونا .تازه شم الان بگی حالا کی منتظر نظر تو بود هم حق داری دیییییی . بوسای ابدار قبیله ای

شیده پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 12:59

وااای این همه بساط در اومده واسه یه عکس؟
عجب مردم فضول و پررویی هستیم ما!
منم دوست داشتم عکسمو واست بفرستم ولی مهمون داشتم و نشد دوست داشتم عکساتم ببینم ولی اونم به همون علت قبلی نشد
ایشاللا که شاد وپیروز باشی

مهدخت پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 12:17 http://mamanomaral.persianblog.ir/

سلام دوست گلم.من یه خورده دیر رسیده بودم.ولی بازم میخواستم عکسم رو بفرستم تا اگه دلت خواست رمز رو بدی.ولی این یاهو مدلش عوض شده هر کاری کردم فرستاده نشد.
حالا هم میبینم چه دل پری داری و شاید دیگه عکس نذاری.حیف شد من اون عکس رو ندیدم اما بازم وقتی سرت خلوت تر شد برای آشنایی بیشتر عکسمو میفرستم.
چقدر بعضی از مردم بامزه اند.چه فکرایی از سرشون گذشته

مریم پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 11:27 http://donyayerangineman.parsiblog.com

الهی من بگردم صمیم جونم قربون فیگور خوشکل عکسات عزیزم
راستی منم راجع به دماغ نظر دادم راستی عکس عروسی که قول دادم هم واست میل می کنم راستی من خیلی دوست داشتم یونا رو ببینم و اینکه از عکس شوهری شیطنت میریخت هوارتا عکس خودت رو هم قبلا یه بار دیدم نظر دادم ولی خودمونیم از تو چشمات ستاره می ریزه که نشون از شیطنته عزیزم ولی خیلی باحال بود این قضیه عکس و رمز بازهم بابت اعتمادی که داشتی ممنون

بیتا پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 10:57 http://www.raziyane.persianblog.ir

من به شخصه ترجیح دادم که عکست رو نبینم! بحث اعتماد هم نیست! اردس فیس بوکم رو برات میل میزن که این مطلب برات روشن بشه! اینجا که من پستای تورو میخونم ازت یه قیافه ایی تو ذهنم درست شده! دلم نخواست این تصویر رو به هم بزنم! همیییییین!
گییییییرم که خیلی هم خوشگل باشی یا برعکس! مهم اینه که من از اینجا خیلی چیزا یاد گرفتم مهم اینه که تو یه بار خیلی خیلی خوب بهم کمک کردی و منو راهنمایی کردی! بور بودن یا سبزه بودن! خوشگلی یا زشتی چه فرقی میکنه؟ دلم میخواد دنیای مجازی مجازی بمونه برام!

بیتا پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 10:49 http://www.raziyane.persianblog.ir

سلام خانومی! میدونم سرت اینروزا خیلی شلوغه! اما میشه یه سر به وبم بزنی؟ یه موضوعی نوشتم که دوست دارم تو هم راهنمایی کنی!
راست میگی هاااا! تو پست تولد که رمزشو به تو هم دادم من حدودا به 15 نفر رمز دارم اما بازدید اون پست 70 نفر بود! یعنی حدود 5 برابر!

باران مامان ترانه پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 10:40 http://www.tarlanak.persianblog.ir

صمیم جان من دیدمت البته فقط همسرت رو و اون عکس تکی خودت
همسرت که خیلی مهربان به نظر میامد و خیلی برام اشنا میامد هرچه فکر کردم نفهمیدم ولی مطمئنم یه جا دیدمش
خودت هم خیلی ناز بودی البته فقط از روی صورت نمیشه نظر داد
خیلی دوست داشتم عکس سه نفریتون رو و بخصوص یونا رو میدیدم که نذاشتی

من دختر اردیبهشتی ام پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 10:02 http://26-27ordibehesht.blogfa.com

صمیم جان سیدی؟؟

رهگذر پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 09:56

صمیم جون عزیزم
یه خواهش . آقا حرف رو کوتاه کن. نفسم میبره تا میام تموم پست را بخونم. روده درازی هم حدی داره. تو هرپستی به اندازه یه فصل رمان کار میکنی. من این را ننوشتم که جوابم را بدی . انتقاد کردم اون هم از نوع تندش
خلاصه ببخشید علاوه بر محاسن وبت این هم از معایبش هست. مختصرو مفید بگو. بعش هم من اون دوتا وبلاگت را دیدم اونها را هم خیلی دوست داشتم

صورى پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 09:50

اااااا جه ماجراها داشته این عکسه!
صمیم من خودم چهار پنج بار اومدم عکستو دیدم شاید بقیم مثل من ممکنه اینطوری امار بالا بره؟

سعیده بانوی خرداد پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 09:44 http://www.saeeddehallahverdi.blogfa.com

سلام صمیم چه متنی نوشتی ...عمرا" اگه من بتونم یه همچین چیزی بنویسم
خب من از خوانندهای همیشگی وبلاگتم و جز گروه دوم... با ایمیلی که مشخصات کاملی ازمنه برات عکس خودم و آقایی رو سر سفره عقد فرستادم و همکار هستیم واین حرفا ... یادت اومد آیا؟
چون گفتی منتظر نظرات هستی دارم مینویسم ها ...
از یونا شروع میکنم ... قبلا" چندین تا عکس ازش دیده بودم وتو این عکسی هم که خانوادگی بود فکر کنم مال تولدت یکسالگیشه(از سرهمی که تنشه میگم سعیده ای کیو!) ماشاا... هزار ماشاا... بچه بسیار ناز و خوشگله و با اون چاله روی گونش مامانی ترم شده جدی جدی الان میفهمم چقدر سختت بوده نی نی به این نانازی رو بزاری مهد . خدا برات نگهش داره و ان شاا... دامادی شو ببینی.
بابای یونا هم نیاز به نظر من نداره صمیم باید نظر بده که داده و مبارک و این حرفا ...و تنها چیزی که با دیدن عکس یادم اومد دلیل گفته تو به محض به هوش اومدن بعد سزارین بود که پرسیده بودی سیاهه یا سفید؟
مامان یونا هم تو ذهنم یه خانوم حدود بیست ونه واندی سن بود و نسبتا" چاق نسبتا" قد بلند مدرس زبان قیافه اش رو هم شبیه یکی از اشناهامون که اهل مشهد هستن تجسم میکردم که یه 40 درصدی به ذهنیتم به عکست تو عکس سه نفری نزدیک بود (چون به گفته خودت عکسات هر کدوم چه جوره . منم قبلا" هیچ عکسی ازت ندیده بودم )
و در کل خوشحالم که ازمون صداقت سنجی صمیم بانو رو با نمره 100 اکسلنت پاس کردم و تاپ استیودنت شدم و یه جورایی از اینکه من خوانندت بودم و هستم راضی هستی و خلاصه سر بلندت کردم اساســــــــــــــــــــــــــــی !


محدثه پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 09:00 http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام صمیم جان! همیشه هر کاری که می کنیم یه عده راضیند و یه عده زیادی هم ناراضی.البته من عکس خانوادگی شما رو ندیدم ولی اگه خوشگلترین زن روی زمین هم بودی بعضیها می اومدند و بد می گفتند.پس حساب اونهایی که بد و بیراه گفتند جداست.
البته می دونم که شما اینقده قلب بزرگی داری که همین الانم اینها رو یادت میره ولی بقول خودت حساب بی اعتمادی یه چیز جداست.
راستش من همون عکس قبلی شما رو دیدم و قبلا هم نظرم رو گفته بودم و فعلا هم تغییر نکرده.برای همین بعد از دیدن عکسها نظرم رو نگفتم.پس حساب منم جداست [چشمک]
راستی من تونستم اعتماد شما رو جلب کنم؟
یه چیز دیگه: حتما حتما برای خودتون اسپند دود کنید تا بیشتر از این چیزی نشکسته

بله
کامل جلب شد
ممنونم از لطفت

مبتدی پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 08:45 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

سلام خیلی منتظر موندم تا دوباره نوشته هاتو ببینم من از اون ادما بودم که نشد عکسمو بفرستم اما خوب تست کردی بقیه رو

فاطمه پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 08:16 http://fatima_moridi@yahoo.com

بمیرم واسه دل پر دردت
ما آدمها رو با سلیقه ها و فرهنگهای متفاوت مجبوریم قبول کنیم ولی مهم برخورد متفاوت تو بود با این تفاوتها.

رها پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 02:30 http://newvision88.blogfa.com

راستی من دوباره شروع به نوشتن کردم.....

رها پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 02:29 http://newvision88.blogfa.com

همه حرفات منطثی بود صمیم جون و انتظارات به جا بود....منم خیلی دوست داشتم عکستو ببینم که زمانش گذشنه بود...برات میل میکنم فقط واسه برقراری دوستی عمیق تر همشهری

مریم پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 01:28

ما که برا نشون دادن حس نیتمون هم عکس فرستادیم هم لینک ف.ب که ببینی وجود خارجی داریم!کلا اون رگ کرمونشاهی باعث می شه به همه اعتماد کنی؛همه در نظرت خوبن تا خلافش ثابت بشه!

هدیه پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 01:08 http://www.2qolnini.blogfa.com/

سلام صمیم جون از اون پسته قبلیت هر چی برات پیام میدادم ارسال که می کردم ارور میداد کلی دلم گرفت فرداش عصری اومدم که دیدم مهلتم گذشته عصره یک شنبه بود که دیگه اصلا سعی نکرم پیام بدم...... چند دفه برات اسمو فامیلمو تو فیس بووک گفته بودم که بعد اگه دوست داشتی بری همه عکسامو ببینی .. حالا بازم مهلت هست که عکس بفرستم به ایمیلت خواستم ازت اجازه بگیرم که عکسمو بفرستم یا نه !!! تجدیدی قبولم میکنی... ههههههههههه حالا نیایی یه جواب بهم بدی کلا دندونام خورد شهههههههههههههههه

سال بعد تو امتحانای شهریور بیا ببینم چکار میتونم بکنم برات
تو که شاگرد زرنگی بودی که

بوووووووووووووووووس

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:49

صمیم جون عزیزم سلام:تعجب کردم از این که از این ملت همیشه در صحنه جز این انتظار داشتی ...یادته واست یه پست گذاشتم و گفتم خیلی با سیاستی و شما گفتی از بچگی این جوری بودی پس چرا از این آدمها جز این انتظار داشتی من همیشه یا شاید هر روز بلاگ تونو چک میکنم و همیشه خواننده بلاگ تون هستم ولی بیش تر از یکی یا دو بار واست پیام نذاشتم اون موقع که این پست و دیدم تعجب کردم که چرا این کار رو می خوای بکنی چون بعضی ها خودتون که دیدید....من اصلا ازتون در خواست رمز نکردم چون شما من و خیلی نمیشناسید ولی واسه اون عکسی که از خودتون تنها گذاشته بودید نظر دادم ولی انتظار ندارم که به من رمز بدید..حتی اگه من عکس واسه شما میفرستادم.... به هر خال امیدوارم همیشه شاد سلامت و موفق باشید

آزاده پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:31

صمیم جون

مرسی از اعتمادت.
به نظر من همه ی آرامش و خوشبختی که توی زندگیت جریان داره
به خاطر این قلب بزرگ و روح عمیقته .

همیشه شاد و خوشبخت باشی گلم.
یونا رو ببوس و حسابی بچلون.

sonia پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:18 http://www.manohamsafarezendegim.persianblog.ir

salam samim khanoom
man hamoon rooz barat comment gozashtam va ramze postaye khososimo ke akse khodam va khonevadam kamelan vazeh toosh bood behet dadam valy in chand roo cheshmam be dar khoshk shod ama ramzo nagereftam...delam shekast:-(((

عزیزم من برای همه رمز یا پاسخ رو ارسال کردم
یک بار دیگه فوروارد کن ببینم چی داده بودی
قربانت

شیوا پنج‌شنبه 27 مرداد 1390 ساعت 00:17

سلام بر سیده خانوم
پس فامیل هم هستیم و خبر نداشتیم ؛-)
به قول ملودی، پستت رو با چشم های انقد شده خوندم. چه جریانی!!!!!! اینقدر سخته صادق و انسان بودن؟ الان بهتر درک می کنم که چرا بعضی ها بعد از یه مدت خسته می شن و قید بلاگ نویسی رو می زنن! خدا صبرت بده صمیم جان!

مینای امیر چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 23:41

من ک عکس ندیدم ک نظرمو بگم اما وقتی دیدم پست رمز دار گذاشتی بیسیار منطقی ب خودم گفتم حق داری
برا همین نیومدم بگم رمززز میخوااام
عکسمم نفرستادم چون فک کردم یه خواننده ای ک 4 ساله خاموشه خیلی توقعش بالاس ک عکسی بفرسته و رمز بگیره.
خلاصه ک عزیزم میخونمت و دوست دارم حتی اگه نبینمت

ندا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 23:35 http://caffi88.blogfa.com/

سلام صمیم جان.....من بازم دیر رسیدم به این فتو بازی....سری قبل اومدم کامنت گذاشتم گفتم جز گروه سومم....اما یه دفعه نت قطع شد....حالا که این پست و خوندم مبینیم چه خبره بوده؟؟!!! از اینکه نتونستم ببنمت ناراحتم...اما دستم که توی وبلاگم روون تر شد هم عکس خودمو بهت میدم هم عکس حاج آقامون که هنوز یافت نشده!!!

سودابه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 23:29

سلام صمیم جان خوبی؟
من از اوناییم که وقتی ماجرا می رسه به رمز و کلا جلو نمی رم
تا حالا فقط رمز یه وبو داشتم اونم رمزو عوض کردش و دیگه هم نرفتم درخواست رمز کنم.
خواننده جدیدتم نیستم از همون وب اولت می خونمت... سال85بود فک کنم...
یه سری ماجراهات از اون موقعم یادمه هنوزم
ولی اصلا یادم نمی یاد برات کامنت گذاشته باشم...
وقتی عکس یونا رو گذاشتی هی می خواستم بیام بگم برش دار این عکسو
ماشالا خیلی نازه چشش می زنن
من به چشم زدن کاملا کاملا اعتقاد دارم
دوستت دارم و امیدوارم شاد شاد و موفق باشی حتی اگه تمام مطالبتم به رمز بنویسی

somy چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 22:51 http://s-orkydeh.blogfa.com/

سلام صمیم عزیزم.فدات بشم با اون چهره خاص وقشنگت.میخواستم دیروز کامنت برات بزارم که اصلا وقت نشد و مهمونی داشتیم و سرم شلوغ.
اول از همه خواستم ازت تشکر کنم .خیلی ممنونم که بالاخره انتظار این همه مدتم رو به سر اوردی وعحداقل روی ماهت رو از طریق عکس دیدم..به خدا منم دوبار برات عکسم رو ایمل کردم اما نمیدونم چرا ارسال نشد :( اما از تلاش دست برنمیدارم اینجا برات ادرس عکسم رو میزارم .توضیحش رو قبلا دادم به خدا شما غزیبه نیستی هرجور عکسی میخواستی برات میزاشتم اما فعلا توی کامپوترم این عکسها هست.ایشالاه عکسای جدید که گرفتم برات میزارم.
اما نظرم بعد از دین عکست: یه چیزی بگم بهم نخندیاا. من اولین بار کهنگاهم به این عکست خورد نمیدونم چرا سریع یاد عکس معروف پروین اعتصامی افتادم. سریع گفتم ااا اعتصامی! واقعا نمیدون مچرا یه ان این طور شد..اما درمورد خودت کم وگزیده بگم.من چوننصف پستها رو خوندم وتوی اونها کمی درمورد خودت گفته بودی بنابراین نظرم با تایید خودت همراهه.یعنی برام توی عکس جدی ویه جورایی منظبط یا سختگیر در امور کاری بودی.یه جور جذبه که ازت حساب میبرن همکارا یا افراد دیگه..اینکه به کسی از بیرون رو نمیدی و به هر حال یه جور غرور دوس داشتنی..ولی واقعا دل پاک و مهربون هستی .واصلا این همه طنز وراحتی که اینجا داری توی صورتت دیده نمیشه.راستش بگم دعوام نکن البته من که فقط صورتت رو دیدم اما از بس گفتی چاق واینا ولی به نظرم اصلا چاق نمیومدی..شوهرتم که واقعا از اون تصورم فاصله داشت.فکر میکردم جاافتاده تر و مردونه تر به اصطلاح هستن اما ببخشید توی چشاش عمق رو دیدم که نشان مهربونی وعشق داره هرچند به سختی بعضی جاها بروز میده.میدونم تمام تلاشش رو میکنه که زندگی زن وبچش رو شاد وتامین کنه.کلا مرد کاری هست و یه جاهایی تا سرحد شیطونی وجاهایی جدی خودش رو نشون میده..
متاسفانه تا حالا پسر گلت رو ندیدم:( خیلی دوس داشتم ببینم اما مثل اینکه قسمتم نبود..اشکال نداره هر جور راحتی گلم.کلا ببخشید اگه جاهایی رو اشتباه حدس زدم .
راستی کامنت بعد ادرس عکسم رو میزارم برات خصوصی .البته توی ایمیلم دوتا فرستادم نمیدونم بهت ارسال شد یا نه..دوباره میدم.

نسیم چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 22:26

سلام
من براتون عکس فرستادم ولی رمزی دریافت نکردم تا قبل از ساعت 12 هم فرستادم ولی هیچ............
بهر حال امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشین خانم

من ایمیلی رو بدون پاسخ ن ذاشتم..اگر رمز هم ندادم حداقل جواب دادم. میتونی دوباره سند کنی عزیزم.

علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 22:03

سلام صمیم، ناراحت نباش، دنیا همینه، سالهاست که خواننده هستم اما تا حالا پیامی نذاشتم، برای اون پست هم ایمیل نفرستادم، چون حدس میزدم یک عالمه سوئ تفاهم تو این جور پستها پیش میاد، به هر حال کار شجاعانه ای بود، انشالله که از این کارت پشیمون نشی، دنیای دیجیتال این دردسرها رو داره و باید باهاش تا حالا آشنا شده باشی، موفق باشی

دیبا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 21:52 http://diba1365.blogfa.com

سلام بانوصمیم عزیزم
جالبه ،داشتم فکرمیکردم شایدمن اگه جای تو بودم و ایمیل های آن چنانی !میگرفتم ازملت واسه گرفتن رمز،خیلی شیک برمیداشتم عکسام رو،والا.
بازم دم خودت گررررررررم که دقیقا درشرایط یکسان بااین دوستان رفتارمتقابل داشتی وبازهم سپاس.
جمله آخر،تیکه دوم یعنی ترکیدم
:دی

X چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 21:19 http://stillness.blogfa.com

ای بابا........مثل اینکه من طبق معمول دیر رسیدم!!!! پرونده عکس بسته شده! اگه به احتمال یه درصد هنوزم فرصت هست به من خبر بده من عکس بفرستم بعد عکستم بفرسی برام چون مثل اینکه عکس رو از پستای رمز دارم برداشتی!!!! عصبانی نشو! میدونم قضیه تموم شده گفتم حالا شاید یه شانسی داشته باشم!!!!
من رو نمیدونم یادته یا نه! از جمله خواننده های خاموش و روشنم! یعنی گاهی کامنت میذارم! قدیما واست کامنت میذاشتم جدیدا که کمتر میام وبلاگ خونی. کمتر کامنت میذارم!

در مورد اینگه اگر جای تو بودم چیکار میکردم میدونی بستگی به این داره که وبلاگم چقدر شخصی باشه و چقدر احتمالش باشه که کسانی از آدمای اطرافم وبلاگمو بخونن که دوست ندارم از مسائل شخصیه من با خبر شن! میدونی منظورم چیه؟ یعنی مثلاً ممکنه من چیز خاصی هم ننویسم ولی به هرحال دوست نداشته باشم مثلاً اگر کسی از محیط کارم یا از فامیلام وبلاگمو بخونه بفهمه که نویسنده منم! چون حتی اگر مطالب چیز خاصی هم نباشه اما خودم شخصاً دوس ندارم بعضی از افرا دور وبرم حتی از روزمرگی های منم با خبر بشن! پس اگر وبلاگمو می خونن حداقل نفهمن که نویسنده منم! پس عکسمو نمیذارم که نشناسن ! اگرم عکس بذارم صد در صد بالاخره با رمزی چیزی باید باشه!

گل پونه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 20:56 http://golepooneh.blogfa.com

ببین صمیم جان
من گاهی می خونمت
اون عکسی هم که از خودت گذاشتی دیدم و خیلی هم خوشحال شدم که راحت اومدی عکسو گذاشتی
این عکس گذاشتن و حاشیه هاش دقیقا نمادی از رفتار و اخلاق اجتماعی ماست
اگه روزی رسید که امدی با خیال راحت عکس گذاشتی و نظرات یا توقعات فضایی دریافت نکردی بدون که مشکلات عمیق اجتماعی و رفتاری ما هم رو به بهبوده
خدا همه بیمارها رو شفا بده

مریم چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 20:45 http://just-in-time.blogsky.com

راس میگی، من جزو اینا که گفتی نبودم، عکسم دادم، همون خوشکله م D:
ولی نظر نذاشتنم خیلی بد بود، البته با موبایل میبینم اینه که کامنت گذاشتن خیلی سخته..ببخش به هر حال :)
--------------
حالا نظر، اون عکس اولیه که خودتو بی رمز گذاشتی، اونجا که مهربونی ازت میپاشید رو کیبورد...حسم این بود..قرمز بود روسری ت؟ میومد بهت :)
حالا بعدیا، وای من بگردم یونا رو..پاشو صدقه بذار الان، خیلی قشنگ ترکیب جفتتونه :)
راس میگن این دماغ عملی گونه کاشتنی رو D:
منم تا دیدم، منتظر بودم چاق باشی..خدا ببخشه منو،تقصیر خودته..
حالا شوهرت..از دماغ که بگذریم چه صورت مهربونی دارن جدا :)
خدا حفظتون کنه واسه هم :) روز به روز هم خوشبخت تر شین الهی :)


پروانه پشت هیجستان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 20:16

صمیم نازنینم ... همین چند دقیقه پیش ایمیل آرایه رو دیدم ... فکر می کنم می دونی که وبلاگ رو مدتهاست بسته ام سر همین قضیه ی عمومی شدن ... دلم خیلی سوخت که عکست را ندیدم .. البته اون نوشته رو خونده بودم ولی ازت رمز نخواستم فکر می کنم تقاضا کردنش بی نهایت زشت و نابخردانه است( امیدوارم کسانی که تقاضا کردند ناراحت نشوند) عکس خیلی خصوصیه و صمیم این اجازه رو داره که به هرکی که می خواد رمز بده و اینکه رمز رو برای من توسط یکی دیگه می فرسته می شه نهایت لطف و مهربانی و من و به قدری شرمنده می کنه که اشکم در میاد ..
صمیم جان متاسفم که بعضی ها ناراحتت کردند .. متاسفم .. این بخشی از جامعه ی طلبکار ایرانی ست .. بازم متاسفانه .. لطفا خودت رو ناراحت نکن .. مثل همون آقاهه دیگه نذری نده .. قربانت .. بازم یک دنیا ممنون از لطفت .. بینهایت ارزش داشت ...

قربووونت بشم ..این حرفا چیه..مگه من میشه تو رو یادم نباشه..
محبت داری به من همیشه
اگر بتونم ازت ایمیلی داشته باشم حتما عکسام رو میفرستم برات..
مراقب خودت باش مهربونم

فرشته چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 20:02

صمیم خانم سلام، میخوام بگم خیلی جالب مینویسی. ناراحت نشو خانم اینجا ایرانه هنوز به فرهنگ اینجا آشنا نشدی؟
هرچند من هم هنوز بعضی چیزها برام سنگینه ولی فایده نداره.
یه چیز جالب بگم بخندی، اولین بار که وبلاگت را باز کردم اون معرفی بالای وبلاگت را خوندم فکر کردم اسم همسرت "اندی سن" هست.

شمسی خانوم چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:48

سلام وای آقا خیلی جالب بود کارت ،من که خیلی خوشم اومد
فکرکنم من خودم یکی از اونام که چشمت زدم خوااااااااااااهر خودم بعدش رفتم اسفند دود کنم دیدم نداشتیم جاش عود دود کردم اشکالی که نداشت؟؟! ولی خداییش شوکه شدم من اهل چاخان و کلک نیستم بسیار آدم رکی ام خیلی زیباااااااا و تپل مهربونی شوهرتم آقای بسیار زن ذلیل و مهربونی تشریف دارن.

تسنیم چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:42 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم جونم واقعا امیدوارم من جزو اونهایی نبوده باشم که ناامیدت کردن و مثل اون مردم تو مثالت سنگ زدن به شیشه قلبت!
بعد هم که قضیه رو کامل برام گفتی بهت حق دادم اون عکس رو حذف کنی چون فهمیدم چه ادمهایی اینجا پیدا میشن و ادم رو خر فرض میکنن.
نظرم راجب عکس علی اقا رو هم که گفتم برات.با تصورات من فرق میکردن و مردونه تر به نظر میامدن.بسیار هم شبیه یکی از پسر خاله هام هستن.
امیدوارم دلت نشکسته باشه بابت حرفهای مزخرفی که بعضی ها اینجا میزنن.

golshid چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 19:00 http://golshid.blogfa.com

samim joon mersi babate ramz , axetoon ham kheili mah bood, man kolli to zehnam tatbigh mikardam ba chizaee ke ghablan tarif karde boodi

نادبا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:54

سلام صمیم جان
از اینکه رمز رو به منم دادی ممنونم. فقط یه چیزی رو خواستم بگم , من 3-4 بار با رمز وارد شدم تا عکسا رو ببینم چون امیدوار بودم اون عکس سه نفره رو دوباره گذاشته باشی !!! واسه همین ممکنه لزوما کسایی که رمز رو داشتن به کس دیگه نداده باشن و خودشون چند بار اومده باشن .
راجع به عکس همسر گرامی هم باید بگم کاملا از وجناتشون پیداست که همشهری من هستن ;)

مریم و علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:41 http://alidelam.blogfa.com

گمان بد نبر خواههههههر(خانم شیرزاد!)
منکه خودم 25 بار اومدم عکس باز نشد دوباره امتحان کردم، بعد هرجا اینترنت محیطی میدیدم عین نادیده ها با گوشیم وصل میشدم و کجا برم؟آدرس کجارو حفظم الان بزنم؟ وبلاگ صمیم! باز میومدم رمزو میزدم و اون صفحرو نگاه میکردم نکنه عکس دیگه گذاشتی!
اینطوری میشه که 200 تا میشه 1000 تا بازدید!
بعدشم فک نکنم اینجا خیلیا عین من همدیگرو بشناسن که بخوان به همدیگه رمز بدن، اگه هم میشناختم میگفتم خب خودش عکس بده رمز بگیره!
بعدم که شکر عمل ما کمی صالح بود و از پل صمیم رد شدیم!
ولی خودمونیم دلت پر بوده ها!!
شاد باشی عزیز

منصوره چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:38

خوب اینم یه تجربه بود صمیم عزیز

نارینه نجمی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:14

سلام درست از روز دوم ماه مبارک که دنبال عکس عاشقانه بودم برای اولین بار با وبلاگتون اشنا شدم تا امروز که اینقدر ضعف دارم که نمیدونم چند شنبه است اما پانزدهم ماه مبارک هستش و اخرین پست روخوندم اینکه نتونستم عکستو ببینمچون دیر بود وتو کف موندم ببینم این علی اقا چه شکلیه که قبل از ازدواج اینقدر مقید بوده که با چند تا بوس کوچولو قانع شده بچه ویکی دیگه جو گیر شده رفته بندرو به اب داده وعجب مردی که حتی چشم داشت به حقوق همسرش نداره و هزار تا عجب دیگه دلم خواست بیشتر اشنا بشیم و اگر لایق بدونید دوست اما من وبلاگ ندارم یعنی بلد نیستم اگه ممکنه برام ایمیل کنید روش ساختنش رو واگه دلتون خواست برام عکس هم ایمیل کنید من هم به محض اینکه تونستم براتون عکس و اعتمادم رو ایمیل میکنم و مطمئنم قابل اعتماد هستید

میترا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 18:07

سلام
صمیم جان به نظرم بهتر بود عنوان پست رو میگذاشتی "رنجنامه" .
بهت حق میدم که بابت بی اعتمادی ها رنجیده باشی.
بعد از اون پست که بدون رمز ،عکس گذاشته بودی (البته من بهش نرسیده بودم) خواستی اعتماد متقابل خواننده هات رو بسنجی.
بعد یک عده ای عکس هنر پیشه گذاشتن و یک عده هم عکس با چهره ی خط خطی و یک عده ای هم مثل من با چادر و چاقچور.
ولی عزیزم یک نیمچه نگاهی هم به نیمه ی پر لیوان بنداز.
توجه داشته باش که گروه سوم (خانم چادری ها رو می گم ) همون عکس با حجابشون رو هم که میل کردند ،همین یعنی اند اعتماد.
خود من محال ممکن بود که در دنیای مجازی برای کسی عکس ارسال کنم (حتی همون عکس با حجاب که برات فرستادم).
کم نبودن امثال من (که به قشر امل جامعه تعلق دارند) و برات عکسشون رو فرستادند.خوب این یعنی چی ؟این اعتماد به حساب نمیاد؟
فقط منظورم این بود که همه رو با یک محک نسنجی و شرایط خاص افراد رو هم در قضاوتت لحاظ کنی.
جهت یادآوری باید بگم که من همون خانم چادریه هستم که دخترم هم کنارم ایستاده (سی و سه پل).

این حرفا چیه میترا جان
امل کدومه؟ من همه حرفم اینه که وقتی یک نفر نمیخواد خودش به هیچ عنوان دیده بشه جایی خب انتطار نداشته باشه عککسی از ادمی که شاید اون هم اینطوری باشه ببینه . فرق من اینه که رمزی کردم وگرنه من هم هیچ وقت عکس بی حجابم رو نمیذارم برای نمایش عمومی .

ممنونم از اعتمادت.. من برای همه اون هایی که صداقت داشتند احترام زیاد قایلم و ازشون ممنونم.
از تو هم همینطور
میبوسمت

مثل هیچکس چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:49 http://arameshekhiali90.blogfa.com/

سلام صمیم جان.
من هرازگاهی میام اینجا و نوشته هات رو میخونم.
یادم نمیاد از کی. ولی از وقتی که هنوز باردار نشده بودی میومدم اینجا. تو وبلاگ قبلی ام لینکت کرده بودم و بعداز فیلتر شدنش ، تو وبلاگ جدید هم لینکت کردم.
دوست دارم نوشته هات رو. هم اون خاطرات خنده دار رو و هم نوشته های عاشقانه و عاقلانه ات رو.
یه مدتی بود که نیومده بودم و ماجرای عکس بازی رو هم تازه خوندم. نمیدونم چرا ولی برخلاف خیلیها زیاد دوست ندارم بدونم اونیکه که وبلاگش رو میخونم چه شکلیه. مثل وقتی که رادیو گوش میدی و دوست داری تو ذهنت تصویرش رو مجسم کنی. موقع خوندن وبلاگ همونطورم! دلم میخواد خودم تجسمش کنم و همین لذت بخش تره.
ولی خیلی جالب بود این مطالبی که نوشتی و این جنگولک بازیهایی که بعضیها درآوردن.
کلن، ایده هات بییسته.
موفق و شاد باشی، ان شاالله.

س چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:38

salam
یه پستی داشتین در مورد زن دوم ماله اردیبهشت ماه بود. یکی ازاقوامتون قرار بود زن دوم بشنند .اون اقا این خانومو گرفتن ؟ اخرش چی شد؟
این پستو خوندم نمی دونم چرایاد اون خانم افتادم.

ازدواج کردند..ازشون بی خبرم. ظاهرا که خوشن.

vida چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:09 http://v100.blogfa.com/

همیشه میخونمت البته خاموش واسه پست قبلیه چون همیشه کامنت نمیذاشتم فک کردم شرایطت رو رو ندارم اما دوس دارم ببینمت کسی که چندین ساله میخونمش البته اگه به من هم رمزتو لطف کنی

فاطمه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:09 http://zamin87.blogfa.com

من از وبلاگ قبلی خوانندتون بودم ولی چون نظر نمیذاشتم به خودم این حقو ندادم که ازتون رمز بخوام!ولی همون یه دونه عکسی رو هم که گذاشتین خیلی واسم جالب بود اخه من شما رو تقریبا همین شکلی تصور می کردم!الان که گفتین عکس سه نفره گداشتین دلم سوخت!گناه داشتم:(

... چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 17:03

سلام صمیم
من خواننده‌ی خاموشتم. از تابستون سال 86 وبلاگتو می‌خونم. اولین بار که وبلاگتو دیدم انقدر دوستش داشتم که کل آرشیوتو پرینت گرفتم همه رو با هم خوندم. تو این مدت شاید به تعداد انگشت‌های یه دست هم کامنت ننوشته باشم. هر بار هم با یه اسم مستعار! مثل حالا
کلا ترجیح میدم تو محیط مجازی، همون مجازی بمونم. به خاطر همینم پست قبل ایمیل ندادم و رمز نخواستم. چون می‌خواستم همچنان مجازی بمونم و اگه عکس می‌فرستادم دیگه مجازی نبودم. به قول تو هر کسی ‌می‌تونست به راحتی یه عکس از تو اینترنت پیدا کنه و بگه این منم! اما مگه دیدن عکس یه بلاگر که دوستش داری (و یا شاید ازش متنفری) چقدر مهمه که به خاطرش دروغ بگی. حالا دروغ گفتنه هیچی، صاحب عکسی که روحشم خبر نداره از عکسش سوءاستفاده می‌کنی چی؟ من خودم خیلی رو این موضوع حساسیت دارم و دلم نمی‌خواد از عکسم سوءاستفاده بشه و اینور اونور تو نت پخش بشه و کسی ادعا کنه عکس خودشه. به خاطر همین هیچ‌وقت هیچ‌وقت هیچ‌وقت راضی نمیشم خودمو با عکس یه آدم دیگه معرفی کنم. اینو نوشتم برای دوستانی که عکس کسی غیر از خودشون رو برات فرستادن.

راستی صمیم من اون دو تا عکس قبلی که رمز نداشت رو دیدم. تقریبا شبیه همون تصوری هستی که از تو توی ذهنم داشتم. همون اندازه قشنگ و دوست‌داشتنی. یونا هم که قبلا عکسشو گذاشته بودی و احتمالا اگه دم دستم بود قورتش میدادم گوگولی رو.
همه‌ی دلایلی که توی این پست نوشتی منطقیه و قابل احترام. راستی من اگه جای تو بودم دیگه تو وبلاگ عکس نمیذاشتم. البته خب جای تو نیستم و ممکنه نظر تو متفاوت باشه و دلایلی هم برای نظرت داشته باشی. به هر حال چه باعکس چه بی‌عکس دوستت دارم و لذت می‌برم از خوندن نوشته‌هات.
سبز و سلامت، شاد و پیروز باشی.
یونای گل رو ببوس.

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:58

صمیم جون اول بگم که اون بنده خدا که نذری میداده فکر کرده ملت جنبه دارن بعدا که در رو بسته همه خود اصلیشون رو نشون دادن خوب هیچ کسی حق نداشته که اونو محاکمه کنه چون حریم خصوصی هر کسی برای خودش محترمه و باید به تصمیم افراد احترام گذاشت. اینکه شما عکس گذاشتی خیلی خوب بود از نظر من خواننده که وقتی پستهاتو میخونم تو ذهنم تصویرتو دارم و میدونم چه خانم زیبایی اینها رو نوشته و خوب خیلی هم از دیدنت خوشحال شدم. عکس یونا رو که بذاری خوب رشد بچه رو و تغییراتی که در بچه میبینم رو دوست دارم و کیف میکنم. عکس همسرت رو که میگذاری تصویر واضحی از این علی آقای گل رو به رومون هست. اما صمیم جون بدی گذاشتن عکس همینه که ملت اعصابتو به هم میریزن و هزارتا داستان از توش میسازن.
اگر هم بعضی از دوستان که تازه هم خواننده وبلاگ شدن درخواست اد کردن فیس بوک میدن میبینی که وقتی اکسپت کردی حتی یه تشکر و یا یه کامنت نمیذارن پس معلوم میشه که این فقط جنبه فضولی داشته.
مراقب خودت باش

من برای بودن ادم هایی مثل تو و همه کسانی که درک درست از حریم خصوصی دارند خیلی احترام قائلم..مهسا من تا حالا یادم نمیاد از کسی درخواست رمز پست های خصوصیش رو کرده باشم هر چقدر هم که دوست باشم باهاشون.. یا خودشون لطف میکنند میدن یا اصلا متوجه نمی شن من هم شایددلم میخواسته بخونم..

مراقب خودت و گل های نازت باش

ترانه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:48 http://sachan221@yahoo.com

من امروز صبح اومدم و میل شما رو دیدم که رمز رو داده بودی ولی دیگه عکس نبود :((
چی بگم ...
ناراحت نیستم ولی خوشحال هم نیستم. چون من هم اعتماد کردم. گرچه که عکسم محجبه بود و در واقع عکس دیگری هم نداشتم که بدم.چون خونه خودم نیستم.ولی ته دلم گفتم ای کاش نمیدادم.
بابت اون افرادی هم که رمز رو پخش کردن واقعا متاسفم. حریم خصوصی و امانت داری جزو مسایلی هست که هنوز خیلی افراد درکش نمیکنن...

فروغ و علی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:43

سلام صمیم عزیز.من که عکس درست درمونی تو کامپیوترمون نداشتم که واستون بفرستم یه مشت عکس حاملگی و بعد از زایمانم بود که اون ها هم به درد عمم میخورد.پس نتیجه میگیریم که عکس شمارو ندیدمواما میخوام بدونی من چه شمارو ببینم چه نبینم بهتون ایمان دارم...چه روزهایی که با خوندن پست های شما به زندگیمون دلگرمتر شدم.عاشق تر زندگیم و شوهرم و از همه مهمتر شکرگزار خدا شدم.هزاران بار ممنونم که این چیزهای خوب رو به یادمون آوردی.یونا جون رو ببوس

بهناز چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:32 http://narin86.persianblog.ir

صمیم جان همیشه از این آدم ها همه جا وجود دارند . اونا توقع صداقت دارند اما خودشون صادق نیستند.

مهربان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:19 http://0098021mehraban.blogfa.com

عجب ماجرایی شد این عکس! من خیلی وقته وبلاگت رو می خونم و خیلی وقت نیست که کامنت میذارم. وبلاگت رو لینک کردم و همیشه سر میزنم با اینکه میدونم تو حتی یکبار هم وبلاگ من رو باز نمی کنی. به نظرم بد نیست که ما کارای مورد علاقه مون رو بکنیم و اصلا هم ناراحت نمیشم....
واسه همینم اصلا رمز نخواستم. حالا نه اینکه بگم من خیلی آدم خوبیم هاااا...نه!
اما بیشتر از تو از دست اونایی که از راه نرسیده پسر خاله میشن و قضاوت می کنن ناراحت شدم

تیرداد چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 16:06 http://www.koodak-61.persianblog.ir

ای بابا!خدایی این عکس گذاشتن تو وب هم شده دردسر!من خودم دقیقا همون روزی که شما عکس گذاشتی با اینجا آشنا شدم.ولی شایسته ندیدم که تقاضای رمز کنم.چون خیلی بد بود به نظرم و اینکه یه جورایی میدونستم نمیدی و دوست نداشتم چیزی بخوام که نه توش باشه.واسه همینم شروع کردم کمی از آرشیوت و خوندم.نحوه آشنایی با همسرت و بارداریت و ...خیلی از پستات و نخوندم ولی کمی فقط کمی شناختمت.بهر حال امیدوارم باز هم بیام و بیشتر باهات آشنا بشم چون کسی که نمیشناسیش دیدن عکسش هیچ لطفی نداره.ایشاللا سری بعد!!!

رعنا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:38

سلام صمیم جان
این قضیه عکس شما باعث شد من ِ خواننده خاموش هی تند تند روشن بشم و حرف بزنم
در روز چند بار می اومدم اینجا چون منتظر خوندن این پستتون بودم
ولی خداییش فکر نمی کردم قضیه اینقدر عمیق باشه
درسته من ِ خواننده خیلی علاقه دارم بدونم چه کسی با چه چهره ای از خودش و زندگیش و همسرش و بچه ش می نویسه و وقتی شرایط دیدن چهره ش به وجود میاد ممکنه دلم بخواد به هر طریقی ببینمش
ولی خب یه چیزهایی رو هم باید رعایت کنم
به قول شما دیدن منی که سال به سال یه کامنت هم براتون نمیذارم، برای شما جذابیتی نداره
پس طبیعیه که به حق شما برای حفظ این حریم خصوصی احترام بذارم
و حتی عکسم رو هم نفرستم و تقاضای عکس هم نکنم
مشکل ما اینه که دایره های حریم خصوصیمون رو گم می کنیم
یادمون میره اگه این خانم با سخاوت منو تو قصه ی زندگیش شریک کرده و من خاموش میرم میام و میخونم، به خاطر اینه که ایشون حریمش رو اینطوری تعریف کرده
و اگه بخواد حالا یه ممنوعیتی یه جایی بذاره، من باید به حرمت این همه مدت خوندن بدون هیچ حد و مرز، این احترام رو براش قائل باشم
و به تصمیمش احترام بذارم
به شخصه اصلا خوشم نمیاد وقتی میرم وبلاگها رو باز میکنم و می بینم همه ی پستهاشون خصوصیه
شاید حریم خصوصی باشه، ولی اینطوری مفهوم و کارکرد وبلاگ زیر سوال میره
ولی این موضوع و عکس اونم تو جامعه ما، چیزیه که باید بهش احترام گذاشت
همونطور که من خودم به شخصه حتی توی فیس بوکم، با وجود حریم خصوصی خاصش، هیچ عکسی از خودم نذاشتم، چون اصلا گذاشتن عکس تو محیط نت رو دوست ندارم
ما حدیث داریم که هر چه برای خود نمی پسندی برای دیگران نپسند
طبیعیه که همونطور که من حساسیت خاصی روی این قضیه دارم، باید به حساسیت اطرافیانم هم توجه کنم
متاسف شدم از این برخوردها
امیدوارم همیشه سلامت باشین
مواظب خودتون باشین و صدقه یادتون نره :)
یونا رو ببوسین
من قول میدم دیگه بازم خاموش بشم، وقتی روشنم خیلی کامنتام طولانی میشه:(

التماس دعا توی این شبهای عزیز
رفتیم حرم امام رضا منو هم یاد کنین ..

ممنونم ازت بخاطر این همراهی و درکت
خوشحالم برام نظرت رو نوشتی وبه قول خودت روشن شدی
میبوسمت

پیراشکی عشق چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:37 http://metoyou10.blogfa.com

الهی بگردم............ چقد حرف و حدیث بوده پشت سر این جریان عکس گذاشتنت! خودتو ناراحت نکن. آدمای بدجنس و منفی همه جا پیدامیشن. اون اتفاقاتی هم که واست افتاده شک نکن که انرژیهای بد و منفی بوده که با دیدن عکستون برات فرستادن. نظر من راجبه عسکا: متاسفانه عکس ۳نفره تونو ندیدم. ولی خودت که یه خانومه مهربون یه کم چااقی(اکثر چاقا مهربونن) و آقای همسر هم شوخ و با نمک به نظر میرسه. راستی این عکس گذاشتن و ایمیل فرستادن یه خوبی دیگه ای هم که داشت این بود که تو نظرتو راجبه عکسی که برات میل میزدن میدادی و ارسال میکردی به صاحبش. به من که خیلی چسبید(تعریفت از عکس من!)

samira چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:24

سلام صمیم خانوم
ممنون که عکساتون را گذاشتید و بازم ممنون که اعتماد کردید .راستش الان خوندن نوشتهاتون جذابیت بیشتری داره چون الان وقتی میگید یک کاری را کردید یا چیزی را گفتید بهتر میتونم تصور کنم .بنظرم اگر آدم صادقی نبودید نوشتهاتون هم این قدر به دل نمینشست پس خیلی ناراحت اون دسته آدم های یکم بی اعتماد به همه نباشید.منظورم به بچه های اینجا نیست ولی اصولا کسایی که یکم توهم توطئه دارند و به همه کس و همه چیز بی اعتمادند خیلی از خوشی های دنیا را از دست میدند. همیشه شاد باشید

دوست مشهدی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:23

سیده صمیم خانم ؛حقاکه از جمله یره های ،شله خور قهار مشدی ؛ ایمیلت samim8888@yahoo.com هست دیگه ؛ چون میخوام یکم در مورد اون قسطنطنیه باهم صحبت کنیم که دلم پره ازش

bahar.sweden چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 15:14

salam samim jo0n,kheili axaye ghashagi bod,cheghadam be ham miyaid,rasty kocholooo cheghad bozorg shode,va kheiliii shabihe mamisheeee :*:*

امی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:27 http://weineurope.blogsky.com

اینم بگم تا ببینی بعضی ها چقدر توقع بیجا دارن:
همین امروز یکی از خواننده های خاموشم اومده توی فیس بوک درخواست اد داده دیدم از خودش هیچی عکس نذاشته و خودش هم می گه خواننده خاموش بوده بعد انتظار داشت من که اطلاعات فیس بوکم واقعیه و یک آلبوم پرعکس دارم و خیلی ها هم من رو از طریق وبلاگم می شناسن که همین می تونه برام دردسرساز باشه بی چون و چرا ادش کنم! می بینی تو رو خدا؟
منم خیلی محترمانه بهش گفتم در حال حاضر نمی تونم دوست جدید بپذیرم اما چون درخواست زیاد دارم شاید در آینده این کار رو کردم و تازه ازش عذرخواهی هم کردم ... می دونی چی جواب داده؟ گفت متأسفم برای خودم که شخصیتم رو زیر سؤال بردم و بهت درخواست اد دادم، بلاگرهای معروف منو اد کردن اما تو نه ... تو به همه بدبینی، از همه می ترسی نگاهت به همه از بالاست من درخواستم رو پس گرفتم و ... !!!
به خدا مات مونده بودم که چی داره می گه؟! من حق نداشتم برای پیج خودم که پر از اطلاعات واقعیمه تصمیم بگیرم؟! حق نداشتم برای اطلاعاتم حد و مرز بذارم؟ چطور خودش هیچی عکس از خودش نذاشته و منم اصلاً نمی شناسمش انتظار داره ادش کنم؟ می بینی بعضی ها چقدر پرتوقع و حق به جانب و طلبکارن؟ گاهی از رفتارهای اینا می مونم به خدا، کاش منم یه ذره مثل اینا رو داشتم مثل اینکه توی این دوره زمونه باید همینطوری باشی ...
ببخشید طولانی شد منم دلم از چنین خواننده هایی پره، اتفاقاً در مورد تو و همین قضیه عکس گذاشتنت هم توی پست آخرم حرف زده بودم ....

میدونی امی جان این هم شده همون دعواهایی که با تو میکردن سر اسم وبلاگت و اینکه خارجی گینی! شدی و وطن فروش و نگاه بالا به پایین و .. هزار تا تهمت..
خب من یک تست ساده کردم و جالبه خیلی ها قیاس به خود کردن و از من دلخور شدن..من که منظورم همه نبود تازه..

اره درس های بزرگی گرفتم..
فدای تو

بووووووووووووووووس

امی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:18 http://weineurope.blogsky.com

صمیم جان به خدا خیلی صبوری خیلی .... من کامنت های اون پست رو خوندم و از دست بعضی ها واقعاً اعصابم خورد شد، یه دونه عکس می خواستن از خودشون بذارن ده بار پرسیدن بذاریم؟ نذاریم؟ باحجاب باشه؟ بی حجاب باشه؟ تو رو خدا کسی نبینه، پیش خودمون بمونه سیو نکنی، اصلاً تو چه هدفی از این کار داری؟ و .... وای که سرسام گرفتم بعد خودشون که اینقدر می ترسن یه عکس بذارن چطور از تو انتظار داشتن که بدون رمز بذاری؟ یا همه عکسات رو بذاری یا حتماً اون عکس خانوادگیت رو هم براشون نمایش بدی؟!!! انصاف هم خوب چیزیه.
خوبه که گفته بودی بابا هر کی می خواد عکس ببینه عکس بذاره که کاملاً منطقیه این خیلی واضح بود بعد خیلی ها اومده بودن و چند و چون کرده بودن و هی کشش داده بودن ای بابا .... حکایت همون آقای نذریه حالا هم که می گی با اون شرایط یه عده عکس فرستادن که چهره شون قابل شناسایی نباشه یا عکس یکی دیگه رو فرستادن!
به نظرم تو خیلی به همه اعتماد داری صمیم همین که اولین بار عکست رو بدون رمز گذاشتی خیلی تعجب کردم از اینهمه اعتمادت و حالا خودت دیدی که نمی شه به همه اعتماد کرد و دیدی که بعضی هاشون چه دغل بازی هایی که نمی کنن.
منم خیلی تعجب کردم که آمار وبلاگت رو توی این چند روز دیدم و به ذهن منم رسید که احتمالاً یه عده رمزت رو به دوستاشون هم داده بودن و برام عجیب بود که چرا کسی زیاد نمیاد در مورد عکس ها نظرش رو بگه؟ اینهمه آدم میان و می رن بدون هیچی؟! اونایی هم که اونطوری ناجوانمردانه برات نظر گذاشته بودن .... یادته اون روز توی ایمیل چیا بهت گفتم؟ اینم یه مصداق دیگه اش. اینا برای منم تجربه شد اگه یه روز خواستم عکس بذارم چکار کنم ... بابت همه صبوری هات ازت ممنونم صمیم جان و بهت دوستانه پیشنهاد می دم از این به بعد به همه اعتماد نکن، من خودم از طریق وبلاگم به این نتیجه رسیدم که اصلاً نباید به همه اعتماد کرد ....

مینو چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 14:05

سلام صمیم عزیزم...نمیدونم من رو یادتون میاید یا نه...بهتون ایمیل زده بودم و گفته بودم شما باعث شدید من هم انگیره پیدا کنم تا از شیرینی های زندگی دو نفره مون بنویسم.چون اینجور وبلاگها میتونه جنبه مثبت ازدواج رو - بر خلاف سایر وبلاگ و نوشته های تلخ- نشون بده.... خیلی جالب بود که دقیقا همین امروز داشتم فکر میکردم ممکنه انرژی منفی یا همون چشم زخم خودمون خیلی راحت از این راه جمع بشه چون شاید حتی یک خاطره ساده یا یک حرف و تعریف شما از زندگیتون ارزوی خیلی ها باشه و ناخوداگاه به قول معروف آه خواننده حالا از سر حسرت یا حسودی یا هرچی دامن ادم رو بگیره....و جالب بود که جواب این سوالم رو جند ساعت بعد شما با این پست دادید.... هم واسم جالب بود هم ترسیدم!!! :))) ....... راستی من نظرم رو در باره شما دوباره تو ایمیل فرستاده بودم:) از صمیم دل برای صمیم دلپاک بهترین ها رو آرزو میکنم. بوس فراوان

رها باربی دلشکسته چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:48 http://tolop.blogfa.com

صمیم خانوم بهت بر نخوره ها
هرچند بخوره هم مهم نیست
چون به من که خیلی برخورد
حالا ما شدیم اون ملت گدا گشنه که ریختن سرت
می گن محبت که از حد گذشت ابله خیال بد کند.
صمیم خانوم اینهمه آدم اگه می بینی تو این پست تقاضای دیدنت رو کردند واسه این بود که یهو نیای ببینی عکس گذاشتی هیچکی نظر نداد و ناراحت شی . اینها همه از محبت بچه هایی هست که دوستت دارند حالا دمت رو بالا گرفتی و مغرور شدی واسه همین آدمایی که خودت جمعشون کردی تو وبلاگت. وگرنه نه ما می دونیم تو کی هستی نه می دونیم چه شکلی هستی نه قبل از اینکه خودت بیای و بگی عکس عکس ما ازت می خواستیم عکسی بذاری .
ولی خداییش خیلی بهم برخورد و کلی به خودم لعنت فرستادم که چرا تقاضای دیدن عکست رو کردم که حالا مقایسه بشم با ملت شکم گشنه بی حیا.
باشه صمیم خانوم

اولا که در مثل مناقشه نیست
دوما منظور من توقع هایی بود که بیشتر و بیشتر می شد و سرزنش من برای اینکه چرا عکس رو برداشتی و ما ندیدیم و اینا..

من تنها چیزی که ندارم ادعاست..شاید منو نشناسی ..ولی از روی کامنت بچه ها تو پست قبل تر تر که عکس گذاشته بودم متوجه میشی خیلی ها من رو زشت و چاق و خیکی تصور کرده بودند ولی بعد دیدند به او ن زشتی که خودم خو دم رو براتون نشون دادم هم نیستم..

امیدوارم متوجه بشی که من عاشق نوشتن اینجا و بودن شماها هستم و دمی هم ندارم که بالا بگیرم..اینجا به من حسی میده که ادم های دنیای واقعیم شاید ندن..

دلت آزرده گزند مباد هیچ وقت. دلم نیمخواد ازم اینطوری کسی دلخور باشه .

باز هم ازت ممنونم.

عاطفه چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:45

سلام.
من وقت پیدا کردن عکس و فرستادنش رو نداشتم متاسفانه.دلم هم سوخت البته.چون عکس قبلیت رو هم ندیده بودم.من خیلی میام وبلاگت و چون رابطه خودم هم با همسرم خیلی خوبه با خیلی از نوشته هات کاملن حس نزدیکی می کنم.خیلی وقتها با کامنتهایی که حس کردم دارن از رو بدجنسی و حسودی حرفی می زنن عصبانی شدم و حتا خواستم جوابشونو بدم که بعدش به خاطر تو صرفنظر کردم امیدوارم دفعه بعد قسمت بشه و عکست رو ببینم.البته اگه نشد هم اشکالی نداره چون کلن خیلی آدم فضولی نیستم ! و همین طوری ندیده هم از خوشبختیت خوشحالم.

سنا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:22

صمیم عزیزم سلام،من واقعا بعد از خوندن این پست شرمنده شدم که چرا قبلا برات نظر نذاشتم(من معمولا این کارو نمی کنم).به نظر من همسرت خیلی جدی اومد راستش اون خاطره که عکساتونو آلبوم کرده بود برات، یادم اومد و با خودم گفتم این همون آدمه؟؟؟؟؟خودت هم که خیلی ماهی و مهربون خیلی هم جدی نبودی

زندگی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:22 http://fromlightsky.blogfa.com

سلام!
حقیقتش اینه نمی خواستم عکستو ببینم!البته بعد خاله زنکی وجودم وسوسه ام می کرد اما بعد هنری ذهنم اجازه نمی داد ... من هیچوقت دوست ندارم فیلم کتاب ها رو ببینم یا شخصیت داستان ها رو ! می دونی من با نوشته های آدما ازشون برای خودم ذهنیت می سازم و سعی می کنم تا اونجا که ممکنه جانب عدالت رو رعایت کنم البته ... و ترجیح می دم که با همونا باشم! ( زیادی خرم م ها ؟‌ به ضم خ!البته :دی)
من عکس شما و خاندان ۳ نفریتو ندیدم اما می خواستم بگم که اون ذهنیت که واسه من جای عکس و اینا رو داره ازتون خیلی قشنگه! کلا به هم میاینو یادتون که می افتم دعا می کنم که حسابی عاقبت بخیر شید!

ـ برا تقریب به ذهن می گم : می گن رادیو و کتاب ذهن رو خلاق تر از تلویزیون و فیلم می کنه! چون اجازه ی تصویر سازی به ذهن داده می شه و ایناا :دی! ـ

خلاصه اینکه الهی پسرت سالم و صالح بزرگ شه و خدا ی رحمت گنده هم نصیبت کنه ( می دونی که دخترا رحمتن و ..بعله!) :دی

یاعلی/.

بهار چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:15

صمیم جان نظرمو راجع به عکست که گفتم دوباره میگم.چشمان نافذ و گیرا و نگاه جدی و دقیق.خداییش اصلا معلوم نمیشه که اینقده شیطونی.علی آقا هم که چهره مردونه و مهربون و البته ذلیل همسر :) به هرحال اولا که واسه خودت اسپنددود کن خواهر جان و صدقه بده تا به قول ملی چشمای اینقد شده ملت برگرده سرجاش :) بعدشم خودتو ناراحت نکن حرف و حدیث توی این موارد همیشه هست عزیزم

اطلس چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:03 http://www.daky.blogfa.com

صمیم جوووونم کاملا حق داری شما. من که اصولا معروف نیستم و ایران هم نیستم عکسم رو با رمز گذاشتم. اینا همش نمونه ی خوش بینی شما هست.
منم واسه عکستون نظر ندادم! :دی من به عکس 3 نفره نرسیدم.
علی آقا خیلییی آروووم و مظلوم به نظر میان. یعنی اصلا به نظرم نمی اومد که ایشون همون کسی هستن که قاپ استاد زبانشون رو دزدیدن. اما همون کسی هستن که عکسای خاطره انگیزتون رو برای صمیمش فرستاد محل کارش!
از خدا براتون سلامتییییی و عشق بی پایان می خوام.

Zan e adi چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:00 http://Lajbazi-ba-to.blogfa.com

Samim Jan man un ax e khodeto did am va khob vasam jaleb bood kasi ke kole archivesho khondam o bebinam AMA vase axe khanevadegit be khodam ejaze nadadam ramz bekham chon na kheili comment gozashtam na aslan man o mishnasi pas tavagho e ramz bikhod bood AMA omidvaram in chizi ke rajebe in mozoo neveshti yevaghti base nashe be khanande haye khamooshet bi etemad beshi ke shayad donbale sarak keshidan e yavashaki hastan roozaye ghashangi ro barat arezoo mikonam ... Rasti be aghl hagh ba mardom nabood baraye shekastane shishe ha ama too mardome ma kheili vaghta jaye aghlo ehsas avaz mishe...

رضوان چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:00 http://planula.blogsky.com/

خسته نباشین.بالاخره تموم شد !!!!
به امید روزهایی که سرشار از اعتماد و صداقت و شادی و مهر باشه. به امید آمدن مهربانی که همه اینا با اومدن ایشون درست میشه عزیزکم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد