من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مهر در مرداد

  

دلم میخواد برای این روز یک عکس بذارم..مطمئنا به واضحی  قبلی  نخواهد بود. عکس کی؟  حدس بزنید....  

  اساسا منتظر  عکس  عروسی که نیستید دیگه!!

 

 

 

یک بچه اورده بودند..یعنی سرپرستی اش رو قبول کرده بودند...بچه هه خیلی  بامزه بود.وقتی میخندید میخواستی بغلش کنی و بوسش کنی و بوش کنی ..بچه هه بزرگ شد..حالا این وسط از روزهای خوش و ناخوش اون دو تا هر چی بگن کم گفتن..  بچه تاتی تاتی  کرد..دندون در  اورد ..یک روزهایی خلقشون رو تنگ کرد و یک روزهایی  موندنشون رو محکم تر ..براش  لباس های شاد و رنگی  خریدن و یک روزهایی هم محکم شال گردنش رو پیچوندن دور  گردنش تا باد سرد و  سوزنده  ازارش  نده..براش غذاهای دلخواهش رو درست کردن و به اخم و تخم هاش هم لبخند زدند.. 

 

اون بچه الان هفت سالشه و امسال میخواد بره مدرسه.. 

امسال دیگه نمیشه هر چی گفت و هر کار خواست بکنه بگن اشکالی نداره..اون بچه الان پا به دنیای  جدید اموختن گذاشته..رسمی ..جدی ... 

 

 7 سال یک عمره برای  خودش ..  

خیلی شب ها ..خیلی روزها... 

 

 

 

زندگی  من و علی ... 

همون بچه هفت ساله هه است . 

در اصل 9 ماهش رو که جنینی حساب  کنیم میشه همون دوران عقد ما 

این بچه هفت ساله پیر  ما رو دراورد تا 7 ساله شد.. 

بعععععععععععلهه...بچه همسایه زود بزرگ میشه ..زود 

 

توی این هفت سال با چنگ و دندون مراقبش بودیم  نکنه یک وقت بره تو کوچه خیابون فحش و بی ادبی یاد بگیره..نکنه با غریبه ها بگرده  از خونه زده بشه...نکنه فکر کنه زندگی  خاله بازی و شمشیر بازیه..نکنه دلش مامان بابای جدید بخواد....یادش دادیم هر وقت کاری  داشت به خودمون بگه..هر وقت  غصه خورد سر تو دامن خودمون بذاره..هر وقت تفریح خواست با هم بریم بیرون گردش ..بهش یاد دادیم ماجراهای خونه رو برای غریبه ها حتی  مامان باباهامون تعریف نکنه..یادش دادیم  انصاف داشته باشه...هر وقت لازم شد گریه هم بکنه..یادش دادیم نقاب نزنه روی  صورتش ..این بچهه خیلی شب ها  تا صبح خندید و بعضی روزها هم بغض کرد برای خودش ..ولی  یادش دادیم نره تو اتاقش در رو ببنده.. بلکه بیاد بیرون و با ما حرف بزنه تا مساله حل شه.. 

 

 بچه داری  همش روز خوش و بگو بخند نیست ها...

 چند وقت پیش بچه 7 ساله ما پاش پیچ  خورد و افتاد روی  زمین..لباس هاش  خاکی خلی شد ..سر زانوهاش  یک کمی هم خون اومد..گریه کرد..حق داشت..دردش بد بود..ازارش  داد..بغلش  کردیم..ارومش کردیم...یک هفته تموم نازش رو کشیدیم تا یاد گرفت راه رفتن و بدو بدو کردن ،  زمین خوردن و خاکی شدن و خونی شدن هم  داره ..یاد گرفت موقع راه رفتن مراقب اطراف هم باشه..  

 

الان دکتر گفته چیز مهمی نیست..نگران نباشید...زود خوب  میشه ..ممکنه یک ذره ردش روی  زانوش بمونه ولی  محو میشه  به مرور.. 

 

هفته سختی بود...  

با همه سختی هاش بچه هه اما یاد گرفت دست مامان باباش رو ول نکنه و بدو بدو ندوه برای خودش .. منتظر  هفده سالگی ..بیست و هفت سالگی و  بزگتر و بزرگتر شدنش  هستیم.. 

این بچه عمر ماست ..نفس ماست...  

این بچه به همین سادگی  عزیز دردونه ما نشد...  

   موهامون  رو سفید کرد تا 7 سالش شد.  

 

 

گاهی ادم باید بگذارد بچه هاش  خودش بعضی چیزها را یاد بگیرد..لقمه لقمه زندگی را نمی شود در  دهان بچه ها گذاشت..تربیتش کن..بعد هم رها و ازاد ..بگذار بچرخد ..جای دوری  نمی رود..فوقش  یک زانوی میخراشد و لباسی پاره میکند..امسال بچه  هفت ساله ما میتواند به شش سالگی اش بگوید: من یک دست لباس بیشتر از تو پاره کرده ام... حرمت دارم.. 

 

 

  

یک چیزی محکم تر از یک رشته من و تو رو به هم گره زده علی ..نمک گیر هم شدیم..خیلی وقته... 

بمون همیشه....می مونم... 

 

   

 

نظرات 314 + ارسال نظر
نجمه چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 18:24

این متنت در مورد 7 مین سالگرد ازدواجتون خیلی قشنگ بود ایشالا همیشه خوشبخت باشید

الهام دوشنبه 28 شهریور 1390 ساعت 14:53 http://manoeshghama.blogfa.com

سلام صمیم جان ...من الهام متولد خواننده ی خاموش وبلاگت هستم البته قبلا هم برات نظر گذاشتم ...منم عاشق همسرم و زندگیم هستم ...عزیزم خواستم بگم از اینکه انقدر عاشق هستید خوشحالم و از سبک زندگیتون و نوشته هات خیلی خوشم میاد ... م مایلم با هم دوست بشیم ...اگه تو هم مایل بودی به وبلاگم بیا ...
راستی گلم رمز های ادامه مطلبم رو هم بهت می دم که عکسام توشه ... راستی من با گلناز جان مامان گلای گلدون و آرزو جان مامان مامان آرش وروجک هم دوست هستم .... منتظر جوابت هستم عزیزم .

ایییی واییییییییییییی اون ایمیله از طرف تو بود؟!!

مهسا پنج‌شنبه 3 شهریور 1390 ساعت 17:05

من خیلی یلدار دوستدارم

مهدی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 23:08 http://irandusti

سلام
مبارک باشه و ایشالله همیشه خوشبخت باشین
خدانگهدار

رها باربی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 13:39 http://tolop.blogfa.com

صمیم جون معلومه که خیلی سرت شلوغه
ازت پرسیدم چطوری می تونم ببینم عکست رو و اینکه اگه بخوای من هم عکسم رو می فرستم واست و تو فقط جواب دادی ممنون عزیزم لطف داری!!!!!!!!!!!
باشه عزیزم
مزاحم نمی شم
خدافظ

ممنون از اینکه قرار بود بری و پست جوابیه و چطوری عکس بدیم و عکس ببینیم رو بخونی که پست قبلی بود
لطف داری برای اینکه قرار بود عکستون رو به من ایمیل کنید

نه حواسم به همه هست عزیزم..
خوشحالم که نذاشتی سو تفاهم بشه .

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 04:21

صمیم جان لینکت رو تو وبم درست کردم

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 04:01

ااااااااااا صمیم جون نمیدونم چرا هر بار وبلاگتو باز میکردم آخرین پست رو تبریک تولد همسرت رو نشون میداد هی میگفتم این صمیم چرا آپ نمیکنه . واااااای میدونی چند صفحه رو از دست دادم؟ تازه عکساتون رو دیدم. ممنونم ازت که رمز دادی بهم . به اندازه نوشته هات دوست داشتنی و مهربونی. لاو یو عزیزم. ولی عکسی از یونا ندیدم .میبوسمت

اخی ..قربونت بشم..لطف داری عزیزم.عکس یونا رو برات میل میکنم.

سارا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 01:01 http://saaramatin.blogfa.com/

صمیم جان سلام من سارا هستم چند روزی دارم مطالبه وبلاگتو میخونم رسیدم به پستی که نوشته بودی یونای ۲۰۰روزه رو میذاری مهد

میشه بهم بگی چطوری خودتو قانع کردی بذاریش مهد ؟ از مهد راضی هستی ؟ هر مربی اون موقع چند تا شیر خوار دستش بود؟
مهد کجا هست و هزینه اش چقدره

ببخشید خیلی سوالای دیگه هم دارم ولی باشه برای بعد

جوابه اولین سوالم خیلی مهمه لطف کن بگو عزیزم

قانع کردن نمیخواست ..من گشتم و خدا روبروی من یک راه خیلی خوب گذاشت..من همه گزینه ها مثل پرستار ..خونه مامانم.. پرستار در حضور مامانم و ..مرخصی تا یکسالگی یونا..مرخصی یک ساله برای خودم...و ...رو بررسی کردم..به هر حال به من گفتند اگر مهد خوب پیدا کنی برای بچه راحت تر هست جدایی در این سن .ببین من رو ی شستشوی بچه خیلی حساس بودم و هستم هنوز ..یعنی یک روز کافیه صورت بچه نشسته باشه .. که تا به حال نشده مهد اینطوری به من بچه رو تحویل بده..
خیلی از مهدها بچه رو با دستمال مرطوب تیمز می کنند که من قبول نداشتم اصلا..
این مهد میدر نمونه ای داره که خودش وقتی یونا رو بردم سه ساعت تمم قراره از بچه ام مراقبت بشه ..همه اشون اخلاق هاشون عالیه ..مهد خصوصروز اوا روی دست راهش برد تا خوابش بگیره ..من سه روز از صبح تا ظهر نشستم توی سالن مهد و همه چیز رو کنترل کردم و اجازه دادند من ببینم چطور وی هست برای یک عده خاص که کارمند خودشون هستند..من با واسطه دوستی مشترک موافقتشون رو گرفتم برای ثبت نام پسرم...

س تو مشهد هستی ؟ سوالی داشتی برام میل کن..
راستش اسم مهد رو نیمتونم بگم اینجا

سارا چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 00:59 http://saaramatin.blogfa.com/http://

صمیم جان سلام من سارا هستم چند روزی دارم مطالبه وبلاگتو میخونم رسیدم به پستی که نوشته بودی یونای ۲۰۰روزه رو میذاری مهد

میشه بهم بگی چطوری خودتو قانع کردی بذاریش مهد ؟ از مهد راضی هستی ؟ هر مربی اون موقع چند تا شیر خوار دستش بود؟
مهد کجا هست و هزینه اش چقدره

ببخشید خیلی سوالای دیگه هم دارم ولی باشه برای بعد

جوابه اولین سوالم خیلی مهمه لطف کن بگو عزیزم

فرزانه :) چهارشنبه 26 مرداد 1390 ساعت 00:36

منم می خوام
اینترنتم قطع بوووود!!!!!!!!!!!!!
دیر رسیدم
ایمیل زدم :ی

یکی مثل تو سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 22:49

خوش به حالت قدر خوشبختیتو بدون منم یه بچه هفت ساله دارم که خیلی دوستش دارم اما همسرم ابدا ! وقتی آدم مجبوره این جهنم را تحمل کنه یه حسی بهش میگه به بهشتیا حتما باید تبریک گفت

بهینا سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 22:23

سلام صمیم جان..من فکر کنم خیلی دیر رسیدم..وبلاگتو ۲ساله که می خونم و نوشتهات رو خیلی دوست دارم..تا حالا کامنتی نذاشتم و جزو دسته سوم محسوب میشم..میشه هنوزم عکس فرستاد صمیم جان؟امیدی هست؟..مشتاق دیدن روی ماهتم..:)

بفرستید.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 22:12

خب که چی؟مثلا تحفه بودی؟این همه آدم را معشل خودت کردی که چی؟تو که می خ.استی برا یه افراد خاص بفرستی از اول به ایمیلاشون میفرستادی و این قدر تو بوق و کرنا نمی کردی.یکی این کار را می کنه که چیزی براش مهم نباشه اما این کار تو فقط این معنی رو میده که خواستی خودت را لوس کنی یا ملت را بذاری سرکار

ماریا سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 20:50 http://zendegi1388.blogfa.com

صمیم جونم دوباره دیر رسیدم

آذر سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 19:55

صمیم جان این فورس هایی که تعیین می کنی برای بعضی از خواننده هات مثل من که فرصت نمی کنن هر روز بهت سر بزنن خیلی کوتاه.
من هم دوست داشتم ببینمت ولی مثل اینکه باز هم مثل قبل فرصت رو از دست دادم.

دوست مشهدی سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 15:47

صمیم جان ببخشید ،مطلب بالا منظورم شما و خوانندگان وبلاگتون نبود ،چون بیشتر خوانندگان وبلاگتون خانم های محترم هستند و اگر در اطرافشون چنین کسایی رو دیدن جهت اطلاع یک یاداوی انجام بدن

دوست مشهدی سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 12:38

امیرالمومنین علی (ع) می فرماید : « روزی با فاطمه (س) محضر پیامبر خدا (ص) رسیدیم ٬ دیدیم حضرت به شدت گریه می کند .
گفتم : پدر و مادرم به فدایت یا رسول الله ! چرا گریه می کنی ؟
فرمود : یا علی ! آن شب که مرا به معراج بردند ٬ گروهی از زنان امت خود را در عذاب سختی دیدم و از شدت عذابشان گریستم . ( و اکنون گریه ام برای ایشان است . )
زنی را دیدم که از موی سر آویزان است و مغز سرش از شدت حرارت می جوشد.
زنی را دیدم که از زبانش آویزان کرده اند و از آب سوزان جهنم به گلوی او می ریزند.
زنی را دیدم که از پستانش آویزان کرده اند.
زنی را دیدم که دست و پایش را بسته اند و مارها و عقربها بر او مسلط هستند .
زنی را دیدم که کر و کور و لال بود و در تابوتی از آتش قرار داشت که مغز سرش از سوراخ های بینی اش بیرون می آمد و بدنش از شدت جذام و برص قطعه قطعه شده بود.
زنی را دیدم که ٬ که از پاهایش در تنور آتشین جهنم آویران است.
زنی را دیدم که گوشت بدنش را با قیچی های آتشین ریز ریز می کنند .
زنی را دیدم که صورت و دستهایش در آتش می سوزد و امعا و احشای داخلی اش را می خورد.
زنی را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود و به هزاران نوع عذاب گرفتار بود.
و زنی را به صورت سگ دیدم و آتش از نشیمنگاه او داخل می شود و از دهانش بیرون می آید و فرشتگان عذاب عمودهای آتشین بر سر و بدن او می کوبند.
حضرت فاطمه (س) عرض کرد : پدر جان ! این زنان در دنیا چه کرده بودند که خداوند آنان را چنین عذاب می کند؟!
رسول خدا (ص) فرمود :
دخترم ! زنی که از موی سرش آویخته شده بود ٬ موی سر خود را از نامحرم نمی پوشاند.
زنی که از پستانش آویزان بود ٬ زنی است که از حق شوهرش امتناع می ورزیده.
و زنی که از زبانش آویزان بود ٬ شوهرش را با زبان اذیت می کرد ...
و زنی که گوشت بدن خود را می خورد ٬ خود را برای دیگران زینت می کرد و از نامحرمان پرهیز نداشت.
و زنی که دست و پایش بسته بود و مارها و عقربها بر او مسلط شده بودند ٬ به وضو و طهارت لباس و غسل جنابت و حیض اهمیت نمی داد و نظافت و پاکیزگی را مراعات نمی کرد ٬ و نماز را سبک می شمرد و مورد اهانت قرار می داد.
و زنی که کر و کور و لال بود ٬ زنی است که از راه زنا بچه به دنیا می آورد و به شوهرش می گوید بچه تو است.
و زنی که گوشت بدن او را با قیچی می بریدند ٬ خود را در اختیار مردان اجنبی می گذاشت.
و زنی که صورت و دستانش می سوخت و او او امعا و احشای داخلی خودش را می خورد ٬ زنی است که واسطه کارهای نامشروع و خلاف عفت و عصمت قرار می گرفت .
و زنی که سرش مانند خوک و بدنش مانند الاغ بود ٬ او زنی سخن چین و دروغگو بود.
و اما زنی که در قیافه سگ بود و آتش از نشیمنگاه او وارد و از دهانش خارج می شد ٬ زنی خواننده و حسود بود.
سپس فرمودند: وای بر زنی که همسرش از او راضی نباشد و خوشا به حال آن که همسرش از او راضی باشد. »

بیتا سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 12:30 http://www.raziyane.persianblog.ir

صمیم جان لطفا به وبلاگ من بیا و منو در مورد این مطلبی که نوشتم راهنمایی کن! ممنون دوست خوب! راستی من رمز پست تولدم رو بهت داده بودم! چرا سر نزدی؟ اگه سر زدی پس کامنتت کجاس؟!

مهسا (ماه پیشانو) سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 12:21 http://mahpishanoo.blogfa.com

عزیزم خیلی مبارک باشه ... ۷ که خیلی عدد خوبیه ...

طیبه سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 11:38

مرسی صمیم جان از اعتمادت زیبا بو هر دو عکس یه چیزی بگم قیافت خیلی جدی تر از اونی بود که فکر می کردم اما زیباییش عالی بود

شکوفه سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 09:25

صمیم جون سلام، سالگرد ازدواجت رو با تأخیر تبریک می گم. انشاالله همیشه در کنار خانواده عزیزت خوشبخت و سلامت باشی. چند باری برات کامنت گذاشتم ولی همیشه نه! اما از خوندن نوشته هات همیشه لذت بردم و هیچ وقت هم موفق به دیدن عکسهایی که گذاشتی نشدم!! امیدوارم این بار اگه صلاح دونستی (البته با ارسال متقابل عکس موافقم) رمز رو به من هم بدی تا چشمم به جمال شما روشن شود :) شاد باشی

عزیزم ایمیلت رو دیدم/.به زودی . حتما

سعیدی سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 08:55

باسلام وعرض ادب وبلاگ جذابی دارید در صورت صلاحدید وبلاگ حقیررا با نام ازدواج وطلاق لینک فرمائید با احترام - سعیدی

مریم سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 08:54

پس من مشتاقانه منتظر جواب تو پست بعدی هستم.اما لطفا یک طرفه به قاضی نرو.پون شرایط اصلا فیر نبود.پیشاپیش ممنونم.یه چیز دیگه هم بگم.من اگه یه روزی تو وبلاگم عکس بذارم شما جزو کسانی هستین که رمز رو بدون هیچ شرطی اعم از عکس با حجاب و بی حجاب ارسال میکنم.فقط به خاطر تمام لحظات خوبی که با خوندن وبلاگت داشتم.

دارم یک عکس جدید میذارم..بعد همه جانبه صحبت می کنیم.

حدیث سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 03:18 http://niistam.blogfa.com/

صمیم جان کامنت من نیست! من شنبه برات کامنت گذاشتم.و ایمیل.هر چی منتظر موندم...باید چیکار کنم؟

منتظر باش گلم..تو نوبتی ..حتما.

سمانه-مترجم-تهران سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 03:10 http://angizehzendegi.blogfa.com/

سلاممممممممممممممم
صمیم جون منکه میدونی کلی دوست دارم،منکه 3ساله دوستتم،منکه 2 ، 3 تاکامنت هربار برات میزاشتمو با علاقه روزی چندبار بهت سرمیزنم،منکه باهات خندیدمو گریستم، منکه شعرمو برات گذاشتم،منکه از روعکس اول تکی ت به قول خودت خیلی دقیق خصوصیاتتو گفتم بزارم برم!!!!!
آخه مهمونی بودم،دسترسی به نت نزاشتم حسابی از قافلت جاموندم صمیم جون.حالا به من عکستو میدی؟عکس یونا رو از مدتها قبل نگه داشتم چون نینی تو بود و عزیز و متفاوت.حالا من کدوم دسته ام؟قبولم یا رد؟ رمز میدی؟ هنوز میشه شما آدمای خوشبختو دید؟ جدا مشتاقم ببینمتون.خدا امیدتو ناامید نکنه ننه.صمیم جون یعنی به من رمز یا عکسو نشون ندی درضمن ناباوری از حسودی میترکم به اونایی که دیدن.بابا ما رفقیتیم یه پارتی بازی، زیرمیزی ،چیزی : دیرآمدم اما آمدم......راستی عکس مکسم بخای میفرستم،حتافیلم وی اچ اس عروسی عمه همسایه مونم!!

جدا از همه این اوصاف دوست دارم؛گفته بودم که خاطرخاتم رفیق!!توام آیکون سرخی چهره و خجالت گذاشته بودی.ننه آلزایمر که نگرفتی، خلاصه چشم به راهتم بددددددددددد!!

سمانه جان هر عکسی مایل بودی میل کن برام..بهت رمز رو میدم.

بهناز سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 00:51 http://narin86.persianblog.ir

عکس با مقنعه و لحاف و پتو روی سر و صورت :D
من که می تونم عکس بی حجابم یا احیانا بدحجابم رو برات بفرستم . بفرستم ؟؟؟

بابا بی حجاب نیمخوام..عکسی که نشون بده به من اعتماد دارید .همین..
هر جور دوست داری بفرست گلم..

مینا سه‌شنبه 25 مرداد 1390 ساعت 00:27 http://minaonline.blogsky.com

صمیم جون
بی اغراق
بی اغراق
بی اغرااااااااااااق
تو فوق العاده ای عزیزییییییییزم
واقعا خوشحالم از اینکه دیدمت
گرچه به عکس خانوادگی نرسیدم اما همین که روی ماه تو و همسر خوبت رو دیدم برام کافیه
یونای نازنین رو هم که قبلا دیده بودم
وای خدای من کنار هم قرار گرفتن این سه آدم فوق العاده دوست داشتنی چقدر دیدنیه
همسرت خیلی نزدیک بود به تصوراتم اما خودت با این که تو ذهنم هم یه تصویر خیلی زیبا ازت داشتم اما چندین و چند برابر زیباتر از تصورم هستی
فرم موهات عااااالی بود و چشمات بی نهایت جذاب و دوست داشتنی
فرم صورت خیلی خاص و جذابه
لبها و بینیت هم خیلی زیبا
هیچ ایرادی توی صورتت نیست
خانومی و پاکی از چهرت میباره عزیزم
واقعا ممنونم ازت برای رمز
از ابراز لطفت هم خیلی ممنونم
چشمای خوشگلت زیبا میبینن
دوستت دارم دوست خوبم
همه ی آرزوهای خوب و رنگی و دوست داشتنیم برای تو
:-******

رزی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 22:39

سلام صمیم جون ممنونم بابت رمز و اعتمادی که کردی ممنون هم هستم برای نظری که واسم گذاشته بودی باید بگم که با دیدن عکس سه نفرتون خیلی‌ خوشحال شدم و می‌خوام بهت تبریک بگم بخاطر همسر متین و با وقارت اینو جدی میگم نه اینکه تعارف بخواد باشه با دیدن عکس همسرت احساسم همین بود خیلی‌ آقای محترم و آرومی‌ هستن پسر خوشگلتون هم خیلی‌ شبیه باباشه خدا حفظش کنه اما در مورد شما می‌تونم بگم که ماهید به خدا از صورتتون معلومه که انسان پری هستید در عین حال جدی خیلی‌ احساس خوبی‌ گرفتم از دیدن خانوادهٔ به این زیبایی‌ خدا ایشالا حافظ فرزند هفت سالتون باشه و هفتاد ساله بشید

استوا خاتون دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 19:42 http://bootejeghe.blogsky.com/

صمیم گلی
خیلی خیلی ممنون از اعتمادت و رمز
واییی خیلی با تصورم فرق داشتی یعنی من همیشه یه صمیم جدی اما شوخ تو ذهنم بود ولی اینجا کلی صورت و خندونی داشتی. اما چشمات همونقدر مهربون بود که تصور میکردم.
ماشالا ماشالا هزار ماشالا چه ترگل ورگل و خیلی جوووووون (حالا نیست که نیستی!!)
حیف شد که نتونستم عکس یونای گلت رو هم ببینم.
اما همیشه بهترین آرزوها رو برای تو و خانواده نازنینت آرزو میکنم

تسنیم دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 18:44 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

مرسی صمیم عزیزم که جواب سوالمو دادی.با خوندن پیامت کاملا بهت حق دادم که اون عکسو برداری.واقعا بعضی ها ادم رو خل فرض میکنن چراااااااااا؟!!! چشم یاداوری هم میکنم.هروقت تونستی و خواستی خودت البته.مرسی مهربونم.

somy دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 18:09 http://s-orkydeh.blogfa.com/

صمیم جونم ترو خدا به منم رمز بده :(
من فقط همین عکس رو تو کامپوترم داشتم .اگه دوس نداشتی بگو برم عکس بگیرم وبعد بندازمش تو کامژیوتر برات
اینم ادرس عکس منه.:
واای عزیزم شما وبت چرا نظر خصوصی نداره که برات بزنم.الان ادرس عکسم رو گذاشتم تا خواستم گزینه خصوصی رو بزنم دیدم نداره وبلاگت!! چطوری برات بزارم؟ بیا وبلاگم تا برات خصوصی بزارم.
منتظرت هستم..بووس

من کامنتت رو تایید نیمکنم..میتونی ادرس بذاری ..اگر سختت هست تو ایمیلم بذار..

somy دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 18:01 http://s-orkydeh.blogfa.com/

سلام صمیم جان. خو من راستش جزو همه دسته ها هستم.هم خواننده همیشگی هم خاموش هم از همه مهمتر عاشق وبلاگت. همیشه هم با خوندت اون خاطرات خنده دارت از شادی دعات میکنم..
عزیزم راستش از خیلی وقته دوس داشتم بهت بگم یه عکس ازت ببینم تا تصوراتم ببینم ازت تا چه حد درسته اما روم نمیشد.یعنی میگفتم اگه بگم لابد ضایم میکنی ومیگی برو بابا
(ش.خجالت) حالا که دیدم خودت میخوای بزاری خیلی ذوق کردم. به منم خواهشا رمز بده ببینمت .منم البته بهت عکسم رو زودتر نشون میدم تا حس ظنم رو بهت نشون بدم..بووس
مرسییی

aylini دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 18:00

samim joon kheili kare khubi kardi ke ramzdar gozashti:* ke mesle dafe ghabl harkasi be khodesh ejaze nade az ruye hesadat har harfi mikhad bezane:*
nemidunam ba tavajoh be inke nazdike 2 mahe barat comment mizaram jozve dasteye dovom hesab misham ya 3vom...beharhal man shanbe barat mail ferestadam ba axam vali javab nadadi :( hatman nadidi beyne un hame mail..:*
omidvaram dar kare hamsaro pesare golet hamishe shad bashi :***..

مریم دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 17:33 http://www.maryamkhanoomi.blogfa.com

صمیم جان من این پاسخی رو که به حوری دادی خوندم و خیلی ناراحت شدم.عزیزم شرایط رو مساوی در نظر نگرفتی.عادلانه ش این بود که میگفتی هرکی تو وبلاگ خودش عکس بذاره و بهت رمزو بده.اونوقت شرایط مساوی میشد.اما تو خودت هروقت خواستی عکسو برداشتی.در حالیکه ایمیل حاوی عکسای بقیه رو میتونی نگه داری.ظمنا شما هم اعتماد نکردی و شرط گذاشتی و تازه عکسی رو که دلت نخواسته بود به بعضیا نشون بدی برداشتی.پس به نظرم باید این حق رو برای طرف مقابلت هم قایل بشی که اعتماد نصفه نیمه کنن و عکس با به قول خودت لحاف و پتو بفرستن.پس زیاد هم به قول خودت فیر نبود.درسته؟خیلی دلم میخواد نظرتو راجع به حرفام بدونم.بهتر نبود هر کس تو وبلاگش عکس میذاشت؟

پاسختت رو حتما توی یک پست مینویسم..حرف زیاد دارم..
لطفا منتظر باش عزیزم.

ربابه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:51 http://setareh-asemoon.blogfa.com

سلام خوبین؟
من براتون میل فرستادم قبل ساعت 12 یکشنبه عکسمم دادم.
پس چرا رمز دریافت نکردم

تو نوبته عزیزم.

لیدا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 15:13

سلام اگه میشه دفعه ی بعد عکس یونا یا علی اقارو بدون رمز بذار . فکر نکنم عکس این دوتا چندان ریسکی داشته باشه بدون رمز حالا هر جور خودت صلاح میدونی . مرسسی .

کیانا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:58 http://newmoon89.blogsky.com

سلام خانمی
عکسو برداشتی و به ماهم رمز ندادی همشهری ؟
انشالله خوشبختیت پایدار باشه گلم. دیدن یا ندیدنت دلیل تغییر دیدگاه من نمیشه .

عزیزم هنوز میل های زیادی دارم که باید جواب بدم..
منتظر باش کمی لطفا.

مریم دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 14:23

صمیم جان پاسخت به حوری رو قبول ندارم.چون ماها که نمیدونستیم عکس شما قراره بیحجاب باشه بعدشم شما نگفتی چه عکسی فقط گفتی عکس بفرستید. به نظر من اصلا کار درستی نکردی که عکس گرفتی ولی عکس اصلیرو نشون ندادی.عکسهای بقیه تو میل شما میمونه اما شما سریع اراده کنی عکستو برمیداری همونطور که اینکارو کردی. بهتره یا عکس نذاری یا راه حل بهتری برای نمایشش پیدا کنی.

رضوان دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 13:44 http://planula.blogsky.com/

واییییییییی عزیزم کی این مراسم عکس برون تموم میشه.
من چون با همسرم قرار دارم که عکسمو اینترنتی نشر ندم تا جهانی نشم!!!!!!! برات نفرستادم(می دونی که مردا فکر می کنن آسمون باز شده زنشون افتاده پایین اونا هم جاخالی دادن زنه خورده زمین و از قیافه افتاده برا همین نمیذارن کسی ببیندشون تا ضایع نشن.)البته گلم توقعی هم ازت ندارم.
من بدون عکس همراه نوشته هات بودم. تازه همون عکس اولیه رو که دیدم هنوز برام جانیفتاده .به خوندن بی عکس عادت کرده بودم. از همون موقع تا حالا هم هروقت میام و صفحه باز میشه همش انگار دوتا چشم براق و نشیط زل زده بهم!!! سخته برام خب!!!
حالا هی میام می بینم هنوز هم مراسم رونماییه و عکس برون و پا گشا و ... ایناست .!!!
کی خودت (منظورم نوشته هات ) میای با مهربونی هات گلم.
تا کسی منو نزده یا محکوم نکرده به نامردی و بی معرفتی و بی جنبه بودن از همین جا از تو بابت اعتمادت به دیگرون و عکس گذاری از طرف همه اونایی که مشتاقانه پروژه عکساتو دنبال می کردن تشکر میکنم ولی بیا و باز بنویس از خودت از عشقت و مهربونی ها و شیطنت ها و صمیم بودن هات. دوست دارم بی عکس با عکس ...
نکته بی ربط : ولی بیشتر از همه وقتی خوبی که با معرفت تمام به همه کامنت ها جواب میدی.

دیبا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 13:34 http://diba1365.blogfa.com

دوباره سلام صمیم عزیزوسپااااااااااس فراوان ازگذاشتن عکس و این همه لطف که به خواننده هات داری
تصورم از علی آقا کاملن یه جوردیگه بود/مردونه تر ازتصوراتم هستن:)جالبه که همسن بودنتون هم معلوم نیس / خودت هم که قبلن گفتم چشم های زیبایی داری :****
وصورتت هم آرامش خاصی داره.یونای نفس هم که چال افناده رو لپش(ای جووووووووونم) بسیار خوردنی می باشد/خلاصه از ابن ببعد مصور تر و مجسم تر میخونمت :) /ازخدامیخوام که این دو مرد زندگیت همیشه در کنارت سالم وشاد باشن وآرامش وعشق همیشه تولحظه هاتون جاری ی ی
فدای تو :*****

حوری دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:21

صمیم جان از اینکه قابل دونستی و رمز رو بهم دادی خیلی ممنون. ولی دوست داشتم عکس خانوادگیتون و درواقع عکس گل پسرت رو ببینم. چون دفعه قبل عکس شما رو دیده بودم. با توجه به اینکه عکس خانوادگی رو برداشتی به نظر میاد که اونو فقط برای کسانی که از اول خودت بهشون رمز دادی گذاشتی و و در واقع نخواستی بقیه دوستانت عکس خانوادگیت رو ببینن. این مسئله یک مقدار عجیبه که پس چرا از بقیه عکس خواستی. چون برای من مهم دیدن چهره شیرین خودت و پسر عزیزت بود. باز هم لطفی که کردی ممنونم. امیدوارم همیشه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنین.

حوری جان یادم نیست دقیقا عکس شما چطوری بود ولی اینقدررررررررر عکس با مقنعه و لحاف و پتو روی سر و صورت اومد توی میل باکس من و اونقدر بی معرفتن بعضی ها که حتی حاضر نشدن جواب اعتماد من رو بدن که لازم دونستم برش دارم..نیمتونستم اصلا رمز ندم چون صداشون میرفت به اسمون ..نیمتونستم هم رمز بدم.. نمی تونستم دو پست بکنم چون باید کلی رمز میدادم از اول به همه..ولی تصمیم دارم به کسانی که عکس راحت و نشون دهنده اعتمادشون به من ر وفرستادن برام حتما اون عکس رو نشون بدم...فرصت لازم دارم..ممکنه کمی زمان ببره ولی همه ایمیل ها رو دارم برای همچین تصمیمی ...
فدای تو

راحله دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 12:18 http://www.mahemehr6.blogfa.com

سلام گلم
ایدی ناشناس برای زمان های دوره که هنوز دارم
مرسی بهم اعتماد کردی
عکست اصلا شبیه ذهنیتم نبود
یه کم مغرور به نظر میای
و راستش اگه این همه سال نخونده بودمت یه درصدم حدس نمیزدم تو باشی
نگاهت خیلی دقیق به نظر میاد و هممسرت خیلی مهربون به نظر میان
دوست داشتنی شیطون و با معرفت و....
حق داری این همه ازشون تعریف کنی اما ادم کم حرفی بنظر نمیان
امیدوارم خانوده یخوبت همیشه دور هم به خوبی زندگی کنید

تسنیم دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:47 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم عزیزم من قصد دلخورکردنت رو نداشتم.ولی خودت بگو وقتی همه جوره یه نفرو دوست داری و از هرروز خوندن نوشته هاش واقعا لذت میبری و از اینکه همیشه براش کامنت بزاری تا میون همه شلوغیهای وبش با تو هم یجوری در ارتباط باشه و همش دوست داشته باشی بدونی شخصیتهایی که همیشه باشوروشوق ازشون حرف میزنه یعنی چه شکلین!!بعد یهو میبینی لطف کرده و عکس گذاشته و کلی ذوق میکنی و همون موقع سریع هرچی که برای جلب اعتماد خواسته صادقانه میفرستی و ساعتها منتظر یه جوابش میشی و بعد بالاخره یه کامنت ازش تو وبت پیدا میشه(به من ایمیل نزدید تو وبم رمز دادی) و رمزو بصورت فارسی نوشتی و گفتی انگلیسی بزنم و من نمیدونستم کلمه اول رمز مخففه نه کامل.حدود یک ساعت رمز میزدم و میگفت اشتباهه!بعد که با کلی مکافات باز شده و نمیدونی از خوشحالی چه کنی میبینی اصلی ترین عکس رو که همه میخواستن اونو ببینن برداشته!!!خب میخوره تو ذوق ادم دیگه!
همه اینارو گفتم برا اینکه بدونی واقعا ذوق داشتم اما بدون ذره ای نمیخوام ناراحتیتو ببینم.شرمنده ام ناراحتت کردم !برای همون دوتا عکسی هم که دیدم بینهایت ازت ممنونم.علی اقا با تصوراتم فرق داشتن چون چهره شون رو شیطون تر فرض میکردم.اما ماشالا خیلی مردونه و جاافتاده ان.همیشه سلامت باشید و دلشاد کنارهم.

برات پیام گذاشتم.

مهسا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:32 http://mahpishanoo.blogfa.com

ها ها .. عزیزم از دیدن صورتت خیلی خوشحال شدم، می دونی چیه خیلی باحاله اگه بتونم تصور کنم موقع پخ کردن گربه ها چه شکلی می شی! خیلی باحال بودی ... یعنی هستی. کلا اینقدر تحت تاثیر نوشته ها و تصویرت تو ذهنم هستم که این قیافه در نظر من همچنان شیطون پراحساس مدیر و به وقتش جدیه ... چشمای علی اما شیطونه ...

میترا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:30

مرسی عزیزم بابت رمز.
در مورد خودت باید بگم در چهره ی قشنگت دو عنصر آرامش و متانت خیلی بارزه که خوب انتظارش رو هم داشتم چون دقیقاْ با آرامش و متانتی که در نوشته هات حس میشه مطابقت داره و اما برعکس ،در نوع نوشتارت عنصر طنز و شوخ طبعی بارزه که اثری از اون در چهره ات دیده نمیشه و (البته در این عکس) خیلی جدی به نظر می رسی.
در چهره ی همسرت هم اول از همه مهربونی و بعد شوخ طبعی و یک کم هم شیطنت دیده میشه.(خودم از تفسیرم خندم گرفت چون شبیه جواب یک سونوگرافی نوشتم)
و دیگه این که
صمیم جان خیلی دوست داشتم گل پسرت رو هم ببینم.اگه به هر دلیل صلاح نمی بینی عکس سه نفره تون رو دوباره بگذاری لااقل عکس تکی یونا رو بگذار.
امیدوارم عشق و خوشبختی تون همیشه برقرار باشه.

مامان نیکان دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 11:03 http://shahed8zahed.wordpress.com/

این کامنت دونی را که دیدم کلی ذوق کردم. آخه توی پست بعدی نوشته بودی بعداز 12 ظهر 1 شنبه ایمیل نفرستیم.
صمیم جون من خیلی دوست دارم شما را ببینم. خیلی وقت هم هست خواننده شما هستم با اسمهای مختلف هم کامنت گذاشتم احتمالا . هر وقت اعلام کنی که میشه ایمیل بفرستیم من ایمیل با عکس براتون می فرستم تا بتونم روی ماهت را ببینم گلم.

رعنا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:53

سلام صمیم جان
دوست ندارم هی کامنتهای به قول فرومها آف تاپیک بذارم
اون رعنایی که نوشته به من هم عکس بدین من نیستم :(
آدرس ایمیلها که مشخصه درسته؟

آره عزیزم.
فقط کسانی رمز میگیرند که عکسشون رو ارسال کنند.
نگران نباش

رها باربی دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 10:17 http://tolop.blogfa.com

سلام صمیم جونم
خوبی گلم؟
چی کارا می کنی؟ ببخشید یه ماهی مسافرت بودیم با شوشو و نی نی کوچمولویی که تو شیمکم هست.
گلم خیلی خوشحال شدم که عکس گذاشتی اما خیلی ناراحت شدم که دیر اومدم و عکس ها رو برداشته بودی . همیشه دوست داشتم ببینمت
اگه خواستی من هم واست عکسم رو می فرستم
فقط بگو چطوری باید چی کار کنم که عکس تو و علی آقا و یونای دوست داشتنیت رو ببینم. ایمیلم رو بدم؟
گلم چقد قشنگ نوشتی در مورد بچه 7 ساله زندگی مشترکتون. احساست خیلی پاک و قابل ستایشه.

ممنونم..محبت داری عزیزم.

فرناز ( مامان دینا ) دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:43 http://hilga.blogfa.com

کامنت خودمو اینجا پیدا نکردم . نمیدونم ایمیلم بدستت رسید یا نه ؟ یک خبر بده منتظریم

عنوان ایمیل چی بود؟

بهار دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:22

وااااااااااااااااای صمیم جان چقدر بهم میاید. همسرت مهربونی و عشق به تو از چشماش میباره. انشالا همیشه در کنار هم عاشقانه زندگی کنید.اما من ازت دلخورم.من ک دیروز صبح برات عکس فرستادم اما دیر بهم رمز دادی نتونستم غکس سه تاییتونو ببینم.خوب یبار دیگه بذار دیگه نامردی نکن تقصیر خودت بود دیر رمز دادی خوب:( من میخوام یونارو پیش مامان باباش ببینم

طیبه دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:18

من تازه تونستم ایمیل بزنم بازم دیر رسیدم اگه نخواستی رمز بدی درکت می کنم هر کی دیر می رسه همینه دیگه امیدوارم بالاخره یه روز ببینمت

رویا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 09:14 http://randa.persianblog.ir

ممنووووووووووووووووووون عزیزم از پسورد............

چه قیافه ی خاصی دارین هم تو هم علی آقا..........

واقعا ممنون که بالاخره اجازه دادی ببینمت...عکس سه نفره رو ندیدم حیف شد ......

ولی واقعا بهم می یاین .......انگار برا هم ساخته شدین..........

خودتم خیلی زیبایی خیلی ...پسملت قبلا عکسشو دیدم کپه خودته ها....

ممنون از رمز عزیزم ذوق کردم دیدمت

مرسی از محبتت
لطف د اری

پریسا دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 06:21

سلام صمیم جونم تو رو خدا این کار و با من نکن من الان تونستم ایمیل بفرستم تو رو خدا .....

پرتو دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 06:15 http://par2.blogsky.com/

[بوسه]خیلی دلم میخواست ببینمت ولی اصرار نمیکنم شاید یه روزی بتونم رو در رو ببینمت ....

اگه ایدی داشته باشی بهم بدی حتما عکسم رو نشونت میدم...

ایمیل من

لیموترش دوشنبه 24 مرداد 1390 ساعت 01:10 http://monaliza1987.blogfa.com/

سلام صمیم عزیز
مرسی ار ایمیلتون
عکس با یونا رو نتونستم ببینم ولی تصورم از همسرتون تقریبا همین بود و همین قدر مهربون...
خودتون هم که ماشالا خیلی خوشگلید...و به تصوراتم نزدیک بودید....خیلی خوشحالم که تونستم صمیمی رو که چند ساله می خونمش ببینم.... بوسسسسسسسسسسسس
ممنون از اعتمادتون

میترا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 23:27

سلام
عزیزم من هنوز رمز رو دریافت نکردم با وجود این که عکسم رو برات ایمیل کردم.اصلاْ میل من رو دریافت کردی یا نه؟ممنون میشم جواب بدی.

عزیزم کلی ایمیل توی انتظار هستند.دیشب مهمون داشتم نتونستم چک کنم میل ها رو..به زودی ..

وانیا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 20:17

سلام صمیم خانم,خب من الان با کلی ذوق از خواب بیدار شدم که بیام عکس 3 نفره رو(چون شما توی پست جوابیه اسمی از دیگر عکس ها نیاورده بودید)ببینم اما یهو با دیدن عنوان برداشته شد احساس کرم آب سردی به روم ریخته شد,خب من مطمئنم که دلیل موجهی داشتید واسه اینکار اما میشه بیانش کنید که امثال من راحت تر بپذیریم ؟آخه شرط جلب اطمینان شما واسه ما خواننده های درجه 3 یکسان بوده پس چرا نباید عکس های یکسانی رو ببینیم؟با توجه به اینکه اینجا عکس ها پشتیبانی شده هستن و فکر نمیکم بودن عکس شما اینجا در حالت رمز دار فرقی بین 1 ساعت یا 48 ساعتش باشه,اینطور نیست؟به هر حال این سوال جهت بیان دلخوری نیست جهت بر طرف کردن سوء تفاهمی هست که برای من ایجاد شده,و حس من با دیدن همین 2 عکس اینه که اولا حس خوب از هر دو عکس منتقل میشه,شما آدم خاص تری هستید نوع نگاه و چهرتون کاملا نشون میده که اهل سازگاری و کنار اومدن با هر شخصی نیستید,جدی وبسیار عمیق بودن کاملا تو چهرتون مشخصه,همراه و دوست بسیار با ثباتی هستید و در مجموع از اون دسته آدم هایی نیستید که با یه غوره سردیتون بشه و با یه مویز گرمی,اما همسرتون کمتر خاص هستند احتمالا ایشون دایره ی دوستی وسیع تری دارن نسبت به شما و از اون اشخاصی هستن که به اکثر قریب به اتفاق آدم ها میتون کنار بیان,خواسته ها و ایده ال هاشون به بلندی و عمیقی خواسته های شما احتمالا نیست حداقل در نیمی از موارد,در مناسبات جمعی و خانوادگی ایشون احتمالا خیلی دوستانه تر و موافق تر برخورد میکنن اما به نظرم انسان پر حرفی نیستند,ایشون انعطاف پذیر تر هستند نسبت به شما و شما (درست مثل من)اهل تعدیل و انعطاف و پایین اومدن از موضع مربوطه نیستید(البته نه از سر لج بازی بلکه پشت هر کاری و حرفی کلی سبک سنگین کردید و همه چیز رو خوب سنجیدید) خب صمیم جان بیشتر از این دیگه از این عکس ها نمیشه فهمید حالا انشالا دفعه ی بعد که عکس های کاملتری گذاشتید من هم نظرات جامع و کامل تری میدم,به امید تا همیشه خوشبخت بودن این خانواده ی محترم و دوست داشتنی فعلا خدانگهدار.

عزیزم از من به زودی ایمیلی خواهی داشت
برات میگم اونجا
مرسی از اینهمه دقت
خیلی به واقعیت نزدیک بود برداشت هات

میبوسمت

ندا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 19:44

مرسی عزیزم ولی بازم دیر رسیدم و عکس سه نفرتون رو ندیدم.
صورت ناز و با جزبه ای(نمیدونم درست نوشتم یا نه ) دازی.
آدم ازت حساب میبره(((( :
دوست داشتم و دارم.امیدوارم همیشه در کنار هم شاد و سلامت باشید.
تو هم درباره عکسهای ما نظر بده لطفا.

mahsa یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 19:37 http://kharejeh.blogfa.com

samim joon man neveshtato ghablan khoondam va emrooz aval vasat email zadam , baad oomadam didam gofti baade 12 nazanin
bebakhshid man havasam nabood
:(

دوست مشهدی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 19:01

سلام صمیم جان ، ما دیر امدیم ، امیدوارم عذر مارو بپذیری

مریم و علی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:52

همم تو چشای علی آقا بر خلاف تو، شیطنت موج میزنه!

مریم و علی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:50 http://alidelam.blogfa.com

فرم صورتتون شبیه هم، یونا هم ترکیب 2 تا تون!
تا حالا همسرتونو تصور نکرده بودم
آخه چرا عکس 3 نفریتونو برداشتی؟کاش قبلش میگفتی بعد 1 روز برمیداری
راستی صمیم باز ازم ناراحتی؟من عذاب وجدان گرفتم خودشم بیشتر به خاطر اینکه اشتباه برداشت کردی و من بابت این ناراحتم
چون ناراحتی هیچکسو نمیخوام چه دنیای واقعی چه مجازی

نه ناراحت نیستم

صبا و پرهام یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:32 http://anymoanyma.blogsky.com

دوست دارم ببینمت

هر عکسی که بشه خوبه

صبا و پرهام یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 18:32 http://anymoanyma.blogsky.com

سلام

من عکسم رو برات فرستادم

منتظرت هستم

با ایمیل saba_darya

الهه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 17:34 http://www.manohamsaram.blogfa.com

خب دوست داشتم جزو دسته دوم باشم
ولی من سرکار بودم تا 4 بعده ظهر
و الانم دیره
خودتون گفتین تا 12
ناراححححححححححححححححححححححححت

مریم و علی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 16:11 http://alidelam.blogfa.com

هرکاری کردم عکس نیومد
نه اینکه از سرعت باشه

برای خیلی ها باز شده..نمیدونم مشکلش چیه

رعنا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 15:39

ای بابا پس ما چی؟؟؟ من چند ساله که میخونمت ولی خوب هر روز نمیام. اوندفعه رو که از دست دادم. ایندفعه رو هم.....

تسنیم یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:57 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم جان این چه کاری بود کردی؟!من در اولین وقتی که عکس گذاشتی همون روز عکسمو برات میل کردم و نزدیک ۲۴ ساعت ایمیل و وبمو چک میکردم که رمزو برام بزاری.بالاخره یکساعت پیش بهم دادی ولی مبهم و گنگ. هرچی حروف رو میزدم میگفت اشتباهه! تا اینکه بعد از صدبار زدن که حدود یکساعت و نیم طول کشید موفق شدم رمزو اونجوری که صحیح بود بزنم.ولی دیدم عکس سه نفرتونو برداشتی!! اخه تقصیر من چی بوده که خودت دیر بهم رمز دادی؟! میدونم سرت شلوغه ولی باید به ماهایی که عکسمونو صادقانه سریع بهت ایمیل کردیم هم حق بدی؟! به نظرت عادلانه بود که بعد اینهمه انتظارو سعی و تلاش و اعتمادی که بهت دادم عکسو زود برداری؟!!

توضیحش رو براتون می نویسم بعدا

رمز کنگ و مبهم بود؟ دوباره ایمیل ارسالی برای شما رو چک میکنم..
امیدوارم همینطور که گفتید باشه
چون دارم کم کم از این دست کامنت ها دلخور میشم...

هستی شمال یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:56 http://www.red888.blogfa.com

ای بابا بازم دیر رسیدم اونم یه ساعت.خاموش وروشن بودنم بستگیداره به حافظه ات صمیم جون.راست میگی درک میکنم ادم نمیتونه به هرکسی اعتماد کنه پس اگه دوست داشتی رمزو بده اگه نه هم بازم مرسی

رعنا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:43

سلام صمیم عزیز

ممنون از جوابتون به کامنتم

تازه شم اومدم بگم که ساعت 13:42 دقیقه است و منتظر جمع بندی هستم :)

دوستان خب بسه دیگه!

بهناز یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:40 http://narin86.persianblog.ir

وای صمیم مرسی مرسی .
علی رو همین طوری تصور می کردم که الان دیدم . خیلی محجوب و مهربون به نظر میاد. اما خودتو نههههههه. با تصورم فرق داشتییییییییی. گونه هات اولین چیزی بود که برام قابل توجه بود و لب کوچولوت .
چرا عکس سه نفرتون رو برداشتی؟؟ خیلی دلم می خواست ببینمش .

خانومی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:25 http://www.khanomee.blogfa.com

خوب منم رمز میخوام.خوب منم باید توی این شرایط سخت مادرشدن بهم روحیه بدین.گریهههه

مریم مامان فاطمه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 13:12

وای صمیم وقتی امیلت رو دیدم و رمزو اونقدر هول شدم که نگو نفمیدم چه طوری اونو تایپ کردم. درست همون موقع هم دخترم بیدار شد. فکر کن رمز زدم ولی بعد یه ربع بعد اومدم دیدم...وای که اینقدر قلبم تند تند میزد که نگو....
صمیم جان خیلی خیلی خوشحالم که دیدمت...ولی کاش که عکست رنگی بود.. اون عکسی که واسه پست قبلیت گذاشته بودی همین بود یا یه عکس دیگه بود میشه اونم بزاری...البته من یونا رو دیده بودم و فکر کنم بیشتر شباهت باباش رو بده...
و اما صمیم صمیمی که این همه منتظرش بودم ..وای چقدر چشای درشتی داری...چقدر زیبایی عزیزم... وای که نمی تونم احساسم رو بیان کنم..از دیدن روی زیبایت...خیلی خوشحالم که دیدمت... خیلی... الان دخترم اومد توی اتاق
این کامنت سر جمع یه نیم ساعتی طول کشید نوشته بشه ...الان سرش با TV گرم شده.. امروز شانس اوردم که دیر بیدارشد...
اما همسرت توی عکس از اونی که فکرمی کردم پخته تر به نظر میاد... یکم با اونی که فکر میکردم فرق داره..چهر ه اش مردونه تره..
کاش مثل عکس همسرت یه عکس میذاشتی که قشنگ رنگی باشه ..
ولی چرا عکس سه نفره تون رو برداشته بودی صمیم جان ..فکر کنم اون عکس خیلی واضح بوده و ترکیب قشنگی بوده کنار هم بودنتون...حیف ...حیف که برداشتی.. البته یونا رو دیدم ولی کنار هم بودنتون زیباست و مثل اینکه ظاهرا قدی هم بوده چون دوستان صحبت از قد و قامت و ظاهرتون میکردن....وای صمیم اونم کاش بود...به خاطر دیر فرستادن ایمیل و عکسمون تنبیه کردی مار و...میشه لطف کنی و بزاری...بلاخره که عکس رو گذاشتیم... از دیروز صبح که عکس خواستی از خودمون تا امروز صبح فقط یه روز گذشته... یعنی یه روز هم نمیتونستیم فکر کنیم...صمیم جان ...بزار اونم..تروخدا.
ولی میخوام بدونم اون دو تا عکسی که در پست قبلی گذاشتی یکیش اینه و میشه یکی دیگه شم بزاری... مثل عکس همسرت رنگی باشه بهتره...
بازم میگم بسیار بسیار خوشحالم که دیدمت...

ممنونم از محبتت
متاسفانه امکان تغیر عکس ها و گذاشتن دوباره نیست
لطف داری عزیزم.

تسنیم یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:59 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم جونم خیلی ببخشید ولی من به هر نحوی که رمزو زدم میگه رمز صحیح نیست. لطفا یکبار دیگه محبت کن برام به همون شکل انگلیسی که هست بفرست تا کپی پیست کنم.

باشه فقط ممکنه تا شب نتونم بیام نت.
فعلا.

مهرگان یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:43

من که نفهمیدم نتیجه اخلاقیش چی بود/ ولی من یک حس خاصی دارم که اگر عکسم. نش.نت ندم یعنی بهت اعتماد نکردم؟!
من که دوستدار نوشته هات هستم / شاید یک روزی منم عکسمو گذاشتم ودعوتت کردم بیایی....

میترا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:39

سلام صمصم جان
عکسم را به ایمیلت ارسال کردم.به خاطر اولتیماتومی که در مورد تایم ارسال ایمیل، داده بودی هول کردم و در مورد عکس توضیحی ندادم.
(این عکس رو در سفر به اصفهان و در حدود دو سال پیش کنار زاینده رود انداختم. اون کوچولو هم دخترمه و تنها فرزندم)
الوعده وفا.
منتظر رمز می مونم

سمیرا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:31

لطفا عکس و سریع بر ندار
مرسی

بهناز یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:19 http://narin86.persianblog.ir

چه جالب پس منم تنها نیستم . مم مدام صفحه ی وبت رو رفرش میکنم .
خیلی مشتاقم صمیم . خیلی .

مریم مامان فاطمه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:18

با عنوان PHOTO ...
ایمیلم هم که :maryam.d1526 @yahoo.com
وای بدو بدو صمیم میشه واسه من اول بفرستی...
توی این دو ساعت همش چشم به این صفحه بودو صد بار رفرش کردم....

[ بدون نام ] یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 12:10

کجایی صمیم جان ؟ جوابمو نمیدی؟
من منتظرم عزیزم. همین طور صفحه میلم بازه برای دیدن ایمیلت و دریافت رمز ...
تروخدا حداقل بگو که کی میخوای بدی رمزو ..
مردم از بس که هی صفحه وبتو رفرش کردم و منتظر پاسخم موندم ولی هی کامنت های خودم رو بی پاسخ میبینم. صفحه میلم رو هی رفرش میکنم و باز هیچی ...

قربونت بشم من ایمیلت عنوان یا اسمش چی بود ؟ خیلی میل تو نوبت دارم.

سمیرا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:41

عزیزم ای میلو گرفتی.من کافی نتم خونه سرعتم کمه

مریم مامان فاطمه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:41

صمیم جان من که از انتظار مردم !!!!!!!!!!!
ایمیلم به دستت رسید؟
رمز رو بهم میدی ؟؟
همچنان منتظر..................

تسنیم یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:26 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

صمیم جان مردیم از انتظار!!!میدونم البته سرت شلوغه ولی حداقل جواب اونایی که دیروز برات عکس فرستادنو بده دیگه! من خیلی وقتی عکسم رو گذاشته بودم تو وبلاگم به افراد محدودی رمز دادم چون هم خودم هم همسرم بسیار حساسیم با اینکه عکسمم باحجاب بود.ولی دیروز بدون هیچ شکی عکسمو برات ایمیل کردم چون خیلی خیلی بهت اعتماد دارم.و واقعا هم دوست دارم عکستو ببینم.همچنان منتظرم.لطفا جوابمو بده.درضمن خواهشا اگه تونستی نظرتم راجب عکسم بگو.و بازم خواهشا حتما عکسمو بعد از دیدن دیلیت کن.مرسی عزیزدلم.

بهار یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:26

ایمیلمو گرفتی صمیم بانو؟؟؟

محدثه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:18 http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام صمیم جان.من از دیروز وبلاگم رو چک میکردم ولی یه لحظه هم به ذهنم نرسید که ممکنه رمز رو برام ایمیل کنی.الان که داشتم ایمیلم رو چک میکردم ایمیلت رو دیدم و با خوشحالی تمام اومدم که عکستون رو ببینم ولی مثل اینکه دیر رسیدم و گل پسری شما رو ندیدم .باشه مثل اینکه سعادت نداشتیم.ولی بابت اعتمادت ممنون
یه عالمه بوس برای صمیم گل و دوست داشتنی ام

سمانه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:16

راستی صمیم جون عکسم رو تا شب برات میفرستم قول میدم.اخه سرعت نتم پایینه.

محدثه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:11 http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام عزیزم.ایمیل دریافت شد؟

سمانه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 11:09

سلام صمیم جون ... من همیشه وبت رو دنبال میکنم و قبلا هم خودم وب داشتم (لحظه های با هم بودن)نمیدونم اصلا اومدی به وبم یا نه ... ولی واست کامنت زیاد گذاشتم ... میشه به منم رمز بدی ... گناه دارما ... دوس دارم زنی که این همه اکتیو و پر انرژیه ببینم ... خیلی دوس دارم همسرت و یونا رو هم ببینم ... صمیم جونی منم رمز میخوام ...نزار بمونم تو کف ...منتظرماااااعکس قبلت رو هم ندیدم.

منتظر ارسال عکس شما هستم.

[ بدون نام ] یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:52

دیدی صمیم جان عکسمو؟ رمز رو بهم میدی من همین طور پای کامپیوترم. می ترسم دخترم بیدار بشه و دیگه تا یک ساعت باهاش مشغولم و بعدش هم که اصلان نمیشه با اون بیام پای کامپیوتر چون میخواد خودش بشینه روی صندلی کامپیوتر و حتما موس و کی برد هم دست خودش باشه.و مکافاتی دارم باهاش. بچه های قرن 21 ان بچه 14 ماهه علاقمند به کامپیوتر. اینقدر این موس کامپیوتر رو زده محکم روی میز که مشکل دار شده.
منتظر هستم عزیزم.

‍خاطره یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:52 http://‍http://www.khatere84.blogfa.com/

سلام صمیم جون شانس آوردم به موقه رسیدم

رمزتو میخوام خانومی

اگه حتما عکس میخوای باید برم یه عکس خوب پیدا کنم

وای یونا چقدر خوردنیه تو عکس ....

الان میفهمم چرا موقع تولدش پرسیدی سفیده یا سیاه ؟
ماشا... پنبه است گل پسری
خوشبخت باشین و شاد

آذر یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:44 http://kuchehdusti.blogfa.com

سلام صمیم جون. خوب من چندباری برات کامنت گذاشتم ولی احتمالا تو دسته سومم. فعلا رو سیستمم عکس ندارم برات بفرستم وگرنه حتما میفرستادم چون تو برام قابل اعتمادی. آدرس ایمیل و وبلاگم رو میذارم اگر دوست داشتی بهم رمز بدی ممنون میشم.

در صورت دریافت عکس از شما چشممم

مریم و علی یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:34 http://alidelam.blogfa.com

ایمیل رو ارسال کردم
فقط صمیم جان تا ساعت 12 عکست رو هم برنداری ها چون من دارم میرم بیرون عصری میام اگه رمزو داده باشی میبینمت

مریم مامان فاطمه یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:29

عکس رو واست فرستادم صمیم جان . منتظرم عزیزم . دوستت دارم. برات همیشه همیشه آرزوی سلامتی و سعادت میکنم.

یه دوست-یزد یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:24

سلام نمیشه مهلتت رو تمدید کنی
الان سرکارم و عکس ندارم فقط عکسای پسری رو دارم
یعنی اگه فردا عکس بفرستم رمزو نمیدی؟

فرناز ( مامان دینا ) یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 10:04 http://hilga.blogfa.com

ببخشید شرایط رو الان خوندم . الان یک عکس از خودم برات میل میکنم

فرناز ( مامان دینا ) یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 09:58 http://hilga.blogfa.com

صمیم جان . منم رمز میخوام اگه امکان داشته باشه

زیبا یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 09:57

سلام
فکر می کنم رمز گذاری یک نوع بی احترامی به خواننده است!

اعتماد متقابل همه بی احترامی هست خانم؟

فران یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 09:56 http://daftaretanhaaei.persianblog.ir/

صمیم جون اگه دوست داشتی و دلت خواست به منم رمز بده ممنون

یه دوست-یزد یکشنبه 23 مرداد 1390 ساعت 09:52

سلام
کاش مهلتت رو تمدید میکردی الان سرکارم و عکسی ندارم فقط عکسای پسری هستش
یعنی اگه فردا عکس بزارم رمز نمیدی؟

اجازه بده برای همه یکسان باشه این شرط
مرسی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد