من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

یاری همسایه ها

 هنوز عکس نگذاشته ام. بعد از تایید کامنتها.

 

 

سلاممممممممممممم 

اقا به جان خودم این یکی رو دیگه نمیتونید بیایید بگید اوه اوه چقدر  خودت رو خوب نشون میدی ..چقدر  میری  تو پاچه مادر شوهر اینا و  خرت خرت  پاچه خواری  میکنی و  چقدر  مثلا اند  عروس  نمونه هستی و این چیزها..( کلی  خندیدم با این دست کامنتها) 

  

بذارید از  دیروز  تعریف  کنم ببینید شما هم بودید مثل من همین طور  از  این خونواده حرف  میزدید.. دیروز  من از  صبح  تا شب  جایی بودم ( کاری ) و خلاصه قبلش  هم به مامانم زنگ زدم هم به مامان جون که هوای  علی و پسرک رو داشته باشید .بزرگتریم مساله من وقتایی که نیستم تعویض  پسرکه که باباییش  بلد نیست (و همون روز اول حاملگی من هم شرط کرد این یک کار رو از  من نخواه برای  بقیه دربست در  خدمتیم ما هم گفتیم چشم ) ..مامان جون هم به معنای  واقعی بلد نیست چون از  اخرین  باری که بچه ای  رو پوشک کرده یا کهنه بسته یه سی سالی  میگذره!! و خواهرم هم  شیفت داشت اون روز و  مامان هم شب  قبلش  گفت من یک جایی  کار د ارم فردا!!  اقا این بچه تا 10 که خواب بوده بعد هم بدو بدو باباییش  بچه رو زده زیر بغلش رفته اداره مالیات روز  اخر  کاری  این ماه یا نمیدونم طرح چی  چی بوده که حتما باید  انجام میشده و  بعد ش رفتن خونه جاری  جون واونم به پسرک صبحانه داده و تعویض و  بازی وسرگرمی .خلاصه ظهر   پدر پسر  اومدن یک سر  پیش  من و یک کم بازی  کردم با یو  نا و ظهر  هم رفتند ناهار  خونه مامان جون و  پسرک کلی  اب بازی  کرده و حمام آفتاب  گرفته  خوابیده و  عصر  هم جاری  جونم زنگ زد که تو خیلی  خسته ای  بیا اینجا من شام درست میکنم و بچه ها بازی  کنند و فقط برای  خوابید برید خونه تا خسته تر  نشی ..خب  چی  از  این بهتر ..من هم سر  راه یک تاپ دامن خوشگل خریدم براش و کادو کردم و با علی  رفتیم اونجا..یعنی  بچه که بنده رو دید یک سلامی  کرد و بدو بدو رفت بازی  با پسر  عموش ..دستت طلا (به قول یو نا ) اینم از بچه بزرگ کردن ما 

 

بعد  جاری  جون چیزی  تعریف  کرد که من مردم از  خنده..میگه از صبح این پسرک همش  میومده دست من رو بوس  میکرده که جلوی  چشم خودم هم چند بر  این کار رو کرد..ببین یعنی  یو نا اصلا اهل این چیزها  نیست ها  نمیدونم چطور  شده این کار  رو کرده و  زن عموش هم میگفت کلی  خجالت کشیدم که میاد دستم رو میبوسه..نازی ..منم گفتم بابا با این سنش  میفهمه تو چقدر  محبت میکنی  بهش ..کاش  یکی هم دست ما رو ماچ میکرد خواهررررررررر(  در  حال کج کج نگاه کردن به علی!!)  بعدش از  شام بگم که اوممممم یک قورمه سبزی  ای  درست کرده بود که من میخواستم با کله شیرجه برم تو سفره..یعنی  انقدررررررررررر  ای رنگ و مزه و بوش  خوب بود که دلتون نخواد دیگه دومی  نداشت تو دهنم...مامان جون هم کلی  تعریف کرد و البته اینوسط من گفتم دقیقا دقیقا به خوشمزگی  خورشت های  مامان جون شده ( اینجا اون عده حق  دارن بگن  پاچه  خرت خرت و اینا..ولی  خب  ادم عاقل وقتی  میبینه چندنفر  بهش  محبت میکنن همین رو بهانه میکنه تا بارها و بارها بهشون بگه این ها وظیفه  نیست و  محبت هست صرفا  و  ما هم کور  نیستیم و  زبان تشکر  هم یادمون دادند ننه آقامون!!!)  و  مامان جون هم لبخند  رویالتی  میزد .. 

من دیگه لازم شد  یک حال اساسی به این داداش  علی  بدم ( یا بگیرم!!) بهش  میگم فلانی  جون دستت درد نکنه مراقب  یو نا بودید امروز  میگه ای  بابا ..کار  چی ..جلسه چی ..میره بیرون باشوهرش و ددر و گردش  میگه کار فوالعاده بود...پشت میز  میشینه زیر  کولو میگن هلاک شد بیچاره از بس  کار  کرد امروز..!!! بعد اینا رو زیر لب و بدجنسی  میگه و کر کر  میخنده ..اخه اگه سابقه این ادم رو بدونید که کلا فقط  یک سلام و یک خداحافظ  ازش  میشه شنید تو خونه اشون میفهمید چقر  ناپرهیزی  میکنه و  حرف  میزنه با من!!  کلا ادم ساکتیه ولی  وقتی هم حرف  میزنه دیگه میزنه ها!! جاری  جونم هم گفت من حسابت رو میرسم ها..انقدر  صمیم جون من رو اذیت نکن.. 

جالبه تا شب  حتی یک تماس  از  مامان نداشتم ببینه من امروز  بچه رو چکار  کردم...اونوقت ساعت 9.30 یک میسد کال از  بابا داشتم که بهشون زنگ زدم میبینم مهمونی  هستند و صدای  خنده و اینا. میگه خسسسسسسسسسسسسته نباشی به سلامتی ..حال عزیز کوچولوی من چطوره ؟ منم نامردی  نکردم با اب و تاب  تعریف  کردم و از  درد تنهایی و هجران و بی مادری  های  این بچه داستان ها گفتم و اونور  هی  نچ نچ کرد مامان و دلش  سوخت..خب  یعنی  چی که اصلا یک زنگ نزدن به علی ؟ خوبه من سفارش کرده بودم و باز  خوبه اصلا ادمی  نیستم که بچمو بندازم برم دنبال کار و تفریح . باور  کنید تا همین سن یو نا  هنوز  5 یا شش بار  نشده من این بچه رو یکساعت تنهایی بذارم اونجا..خیلی  راحت عذرخواهی  کردند گفتند بچه با مادرش  بیادلطفا و تنهایی  نمیشه و مسوولیت داره!!!!!  خلاصه فهمیدم خونه سهیل بودن با بابا و ( یک جایی  کا ردارم) یعنی  خونه دایی جان... بهش  میگم مادر  من ..این پلیس بازی ها چیه در  میاری .الان حس شرلوک  هولمز بهت دست داده!!؟ خب  میگفتی  فلان جا هستید مگه ما  غریبه ایم ؟..( ازطرفی  یک کوچولو   بهشون حق دادم چون وقتی  پسرک باشه دیگه  اسایش   به  معنایی که دلشون میخواد ندارند و مراقبت هم میخواد بچه ) ولی  بیخبر  موندنشون  کار  درستی  نبود..نمیدونم شاید هم من فکر  میکنم در  کنار  اینهمه همراهی  خونواده علی  اینا  میشه مامان  توی  این مورد بچه نگهداشتن هم بیشتر  دست منو بگیره چون همیشه نیست و گاهی ممکنه پیش  بیاد ..  

الان همکارم میگفت  اون یکی  همکر  اقامون یک هفته است بچه 6 سالش رو که یک زلزله به معنی و اقعی  هست رو گذاشته خونه مامانش  شهرستان! و دارن خوش  میگذرونن خودشون..بابا ایول! ایول به حاچ خانوم....

 

البته از  خوبی های  اونا هم اصلا  نمیشه گذشت و بی  انصافی  میشه اگر  نگم :  هر  وقت  پسرک هوس  چیزی  کنه به سه سوت اماده میکنن یا میخرن.. 

هر وقت مامان میاد  خونه دیدن من  حتما کلی  چیز برامون میاره  

هزینه های  دارو و درمانی  پسرک رو اگر با من باشند احیانا ،  همیشه خودشون میپردازند و تا همین چند وقت پیش  اجازه نمیدادند پول دارو یا دکتر رو من بدم 

هزینه رفت و امد مهد پسرک  ( راننده گرفتند برای  من ) رو  سر ماه پرداخت میکنن  

خرید لباس و سولایل دیگه رو تا جایی که اطلاع داشته باشند چی لازمه میدند 

این ها همه ارزش داره و من با خودم فکر  میکنم هر  کس  به نوعی  محبتش رو نشون میده مثلا محال محاله مامان جون بره برای یون ا یک لباس  بگیره کلا پول خرج کن اینطوری  نیستند ولی  بیست مدل غذا بیاره و ماست درست کنه برای  پسرک یا میوه و اینا براش  بگیرند و اگر  مهمونی  دارم هم چیزش رو اونا بگیرن  و بگن نه مهمون های  ما هستند تو چرا هم زحمت  بکشی هم خرج کنید..اینطور  چیزها شون هست همیشه ...  

من فقط  دلم میخواد مامان من بدونه محبت همش با پول نیست و م یک وقتایی به همراهی  دیگه ای  هم نیاز دارم.. 

انشااله همشون سالم و سرحال باشند همیشه  

ضمنا علی  هیچ وقت در این مورد  چیزی  نمیگه ...یعنی  اجازه انتقاد بی مورد هیچ کدوممون در  مورد خونواده همسر  نداریم..برای  همین من راحت میتونم اینجا حرف بزنم 

 

خب  دیگه مامانم اینا و مامانت اینا بسه .  

 یک جک خوندم  دو روزه هر وقت بهش  فکر  میکنم نیشم بسته نمیشه : 

 اصفونیه و تهرونیه داشتن با هم حرف  میزدن .  پسره تهرونیه میگه آقا رفتیم خونه دوست دخترمون..خوشگل کرده بود داشت ظرف  میشد ..از  پشت نزدیکش  شدم..بغلش  کردم..بوسش  کردم و یواش  یوش  بردمش  تو اتاق و .. 

اصفهونیه تمو م مدت به دهن تهرونیه زل زده و اخرش میگه  شیر آبم واززززززززززززززززززز!! 

 

  

 

 یک خبر   

 پست بعدی  عکس  میذارم از  خودم... زود هم برداشته میشه ..  

واقعی  هست  .ممکنه کمی  هاله نورانی  و ستاره  دور وبرم باشه ولی  خب بازم قیافه قابل تشخیص هست براتون. ریسکه ولی  دلم می خواد بدونید برام ارزش  داره این همه محبت های  شما.  

 

 به زودی. 

 

 

  

 

 زنده به گور: 

.... 

نظرات 59 + ارسال نظر
شهره جمعه 6 مرداد 1391 ساعت 02:38

سلام صمیم جون
من الان داشتم کامنتهارو میخوندم و متوجه شدم که همه مثل من به این نوشته های شیرین تو معتاد شدن
باورت نمیشه من هر بار روشن میکنم صفحه ت رو میارم بالا ببینم اگه چیزی گذاشتی زودتر بخونم. کلی از پستات هم تا حالا خوندم
کلن خیلی از شخصیتت خوشم اومده.
مثل اینکه من یکم دیر رسیدم و عکساتو ندیدم. اشکالنداره دفعه بعد
من خودم یه صمیم خوشگل و مهربون توی ذهنم کشیدم
یونای عزیزم هم ببوسش

مصطفی شنبه 2 مهر 1390 ساعت 16:21 http://elyasjooon.blogfa.com

سلام خسته نباشی
اگه با تبادل لینک موافقی منتظرتم خبرم کن

زینب(دریا) شنبه 19 شهریور 1390 ساعت 10:56 http://zinat.blogsky.com

سلام وبلاگ خوبی دارید بهتون تنبریک میگم وخوشحال میشم وبلاگم رو باحضورتون گرم کنید...پپس منتظر حضور پرمهرشماهستم...بدرودتادرودی دیگر

مامان نیکان دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 11:43 http://shahed8zahed.wordpress.com/

خیلی ممنون صمیم جون از دلداریت
خیلی خوشحال شدم خوندمش
نمی دونم طرز برخورد با مسایل و مشکلات یه چیز ذاتیه یا اکتسابی. بعضی ها مثل شما خوب بلدن با مسایل خیلی خوب برخورد کنند و حلشون کنن ولی بعضی ها نه؟! نم یدونم شما اینو تو خانواده یاد گرفتید یا ذاتی بوده؟!

مامان نیکان پنج‌شنبه 6 مرداد 1390 ساعت 04:00 http://shahed8zahed.wordpress.com/

سلام صمیم جان
واقعا خدا را شکر که شما اینقدر فهمیده و عاقل هستی. کاشکی یدونه از این خانومای فهمیده هم عروس ما میشد!
من هم همیشه به شوهرم میگم هرچی بین ما هست هیچوقت به خانواده ها نکشون و ربطش نده. همیشه هم بهش میگم من هیچوقت از خانواده شما مخصوصا پدر و مادرت انتظاری ندارم چون اونا در شرایط متفاوت از ما بزرگ شدن. اما کو گوش شنوا!
در مورد کمک خانواده خودت هم من میگم خوش به حالت. مامان و بابای من بیچاره ها پول زیادی ندارن که خرج ما کنن و حتی خیلی ئقتها من بیشتر کمکشون می کردم ولی در عوش توی انجام دادن هیچ کاری برای ما دریغ نمی کردن. حتی همیشه هم کادوهای ما به راه بوده. اما کو آدم قدرشناس.... کاش مامان بابای من هم پول داشتن و پول به ما میدادن به جای محبت... دلم خیلی شکسته... خیلی زیاد... از طعنه ها و توسری های و انتظارات بیجای شوهرم...نه اینکه فکر کنی خانواده شوهرم خیلی پول دارن و خیلی کمک ما کردن ها! اصلا! همیشه ما کمکشون کردیم. اما من معتقدم اگه کاری کردیم وظیفه مون بوده ... اگه ما کمک نکنیم کی باید کمک کنه... اما امان از بی پولی... دعا کم وضع خانواده من هم خوب بشه(البته قبلا خوب بوده ولی چند سالیه که خیلی به هم ریخته شده)....

عزیزم مگه محبت به پولشون هست که همسرت توقع داره ..
خیلی هم از سر ماها زیاده این همکاری های خونواده هامون

بوسسسسسسس
اینقدر هم به این چیزها فکر نکن.

نازنین سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 12:57 http://mydaysinuniversities.persianblog.ir/

سلام
من مدت طولانی هستش که وبلاگ شما رو می خونم. واقعا نوشته هاتون به من انرژی می ده و روحیه ام رو خوب می کنه. صرفنظر از جنبه طنزی که می نویسید روحیه ای که دارید برام قابل تحسینه. اینکه شاد هستین و به دنبال شادی هستید اینکه به فکر خوشحالی دیگران هستید اینکه به جنبه های منفی توجه نمی کنید و سعی می کنید به جنبه های مثبت توجه کنید... واقعا برام جالبه. من هم خیلی وقتها مشکلاتی مانند شما که شاید شما مشکل ندونید داشتم ولی اصلا مثل شما خوب برخورد نکردم. امیدوارم این درسهایی که ازتون گرفتم رو بتونم تو زندگیم به کار ببرم.

الی سه‌شنبه 4 مرداد 1390 ساعت 01:50

سلام صمیم جون وبلاگ قشنگی داری میدونم خیلی دیره اما تبردک میگم .

شوشو دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 16:28

وای صمیم کلی با تصورات من فرق میکنی

من تو ذهنم همیشه تو رو یه دختر صورت گرد و مو مشکی تصور میکردم

به هرحال خوشگلی

مرسی

الهه دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 15:52 http://www.manohamsaram.blogfa.com

سلام صمیم جون
عزیزم تصورم ازصورتت جور دیگه ای بود
البته دوست دارم عکسای بیشتری ازت بببینم خوشگل خانومی
منتظرم...

merou دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 14:09

خدا آدمای مهربونو زیاد کنه من که دور و روم آدمای به خوبی دیگه نمی بینم
خوش به حالت

آیدین گونش دوشنبه 3 مرداد 1390 ساعت 01:27 http://aidingunash.blogfa.com

سلام علیکم

هیچ چیز غیر ممکن نیست

همت از خود طلب و توکل بر خدا کن

بخشش او واسع است

رحمتش همه را شامل است

خوشبخت و عاقبت بخیر باشید

الله حافظ
[گل]

وصال یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 23:18

سلام صمیم جان.خوبی؟
شما مجله میخونی؟
چه مجله هایی میخونی؟

چطور مگه؟

اشپزی و عکس رو خیلی دوست دارم
از این خانوادگی ها هم میخون گاهی

رها یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 21:17 http://zahragoogi.blogfa.com

صمیم جان سلام .چقدر ازسبک نوشتنت خوشم میاد.مدتهاست اونهارو می خونم وبه دوستهام خوندنش روتوصیه میکنم راستی کی عکست رو میگذاری؟من یک کار دیگه هم کردم نوشته هات روبه یک کتاب موبایلی برای راحتتر خوندنش تبدیل کردم اجازه که می دی؟

فقط چاپش نکن! بقیه اش اشکال نداره

عالی ترین یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 19:30

سلام دوستان فرهیخته وباذوق وسلیقه
این مودم حتما توی سفر بدردتون میخوره یه سربزنین......
مودم پر سرعت همراه 3G 2492

قیمت: 790,000 ریال روش پرداخت وجه: واریز به حساب بانکی فروشنده

اینترنت را با خود حمل کنید !!!
یک بار هزینه = یک عمر اینترنت پر سرعت قابل حمل
بدون مشغولی تلفن و بدون نیاز به کارت اینترنت
اینترنت پایدار و بدون قطعی، با کیفیت و سرعت بالا
بسیار مناسب برای افرادی که دارای لپ تاپ بوده و یا در سفر هستند
*بسیار مناسب برای افرادی که اینترنت لازمه کار آنهاست*
فقط و فقط با یک سیم کارت ( ایرانسل یا همراه اول ) و دستگاه مودم همراه
به اینترنت نامحدود با ماهیانه فقط 10000 تومان
در هر زمان و مکان دسترسی داشته باشید
http://www.mabist.com?rgm=alitarin&p_id=2492
[گل]

ساناز یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 18:59 http://sofrekochakeman.blogfa.com/

دستشون درد نکنه. مادر شوهر من ۱۰ دقیقه هم بجه ام را نگه نمی داره البته من تا حالا ازش نخواستم ولی ایشون جلو جلو اعلام کردن که دیگه نمی تونن بجه بغل کنن!
راستی صمیم جون تکلیف ما که صبح دسترسی به اینترنت نداریم چیه ؟ چون تو ادارمون تمتم وبلاگها غیر قابل دسترسی هستند.
می شه خواهش کنم عصری عکس بذاری

باران یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 17:29

سلام.خیلی وقته وبلاگتونو میخونم به نظرم بی نظیره..

ندا یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 16:04

سلام . صمیم جون اونوقت رمزو به منم میدی ؟ لطفاْ !

مهرگل یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 15:41 http://my-sweete.blogfa.com

تبریک به خاطر هشتم شدنت اگر چه دیرهستش! به نظر من حقت بیشتر از اینا بود؟! چرا که مطالب وبلاگت حداقلش اینه که اموزنده هستش! یه جورایی راه و روش ارتباط با دیگران و عشق به دیگران رو به زبون ساده بیان میکنه!
دوستت داشتم و بیشتر هم خواهم داشت! حس خوبی که نوشته هات به ادم میده فراتر از سکه و.. است! انشالله زیر سایه خدا و حضرت رضا همیشه زندگیت پر از ارامش و شادی و عشق باشه!بوووووووووس

مررررررررسی عزیزم.

سارا(غواص کاشف!) یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 15:14 http://www.sakooye-shirjeh.blogsky.com

یعنی صمیم جون این زاویه کج نگاهت منو رسما کششته، قبر کرده گذاشته یه ور:)
خیلی قشنگ نگاه میکنی به قضایا...
متاسفانه من نمیدونم این بحث انتقاد به خانواده همسر رو یجوری از دهن شوهر بندازم! همیشه یه استرس پنهان همراهمه که نکنه یوقت چیزی پیش بیاد و باز بحثها از سر گرفته شه و... هی!
کاش میشد یه کاریش کرد! تو زندگی شما از اول هم نبود؟
یونای منو 10 تا ببوس
:)

اون قبره منو کشت کلا!!!

نه راحت بگیر .به هر حال هر خونواده ای یک اخلاق هایی داره و ایشون باید در مجموع همه رو با هم بدونه
نترس ..مگه چی هست حالا؟ به خودت مطمئن باش و حتی اگر چیزی هم ببینه اون تو رو انتخاب کرده نه خونواده ات رو ..

سها یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 14:27 http://donyaye-shirine-man.blogfa.com

با عرض بوزش و معذرت و این چیز میزا
از الان تصور کردم چهرت رو یه چیزی باید باشی تو مایه های زن دکتر سهرابی تو ساختمان بزشکان( ایکون یه بدجنس)

پریزاد یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 14:00 http://zehneziba16.blogfa.com

هرکی محبتشو یه جوری نشون میده.هیچ وقت مقایسه نکن.
صمیم از برفین خبر داری؟

نه کجاست این دختر؟
ازش شماره ای هم ندارم من..بیشتر میلی با هم در تماس بودیم.

ریحانه یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 13:05

سلام
خوبین صمیم جان؟اگه قرار باشه عکست رو رمزی بزاری آیا به کسی مثل من که بیش از دوسال هر روز و هر زمان که نوشتی خوندمت ولی ساکت و صامت و خاموش بودم هم رمز میدی یا اینکه به دلیل اینهمه سکوت محروم هستم از دیدنت و همچنان باید تو رویا و تخیل تصور کنم که آدمی با اینهمه انرژی مثبت و عاشق میتونه چه شکلی باشه

بهر حال اگر هم تو رمزدار بنویسی و رمز نوشته هات رو هم نداشته باشم من عاشق نوشته هات هستم و خیلی جاها که بهم ریخته بودم تحول بزرگی برام به حساب اومده.

امیدوارم همیشه سایه پر مهرت بر سر خانواده عزیزت باشه عزیزم.

ویدا یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 12:44

صمیم یه خواهشی میشه ازت بکنم؟
میشه عکست رو هفته آینده تو وبلاگت بزاری؟
این هفته من دارم میرم سفر و کلا نیستم و دسترسی هم به اینترنت ندارم.
چرا از این همه وقت حالا رو انتخاب کردی که من نمیتونم ببینم عکستو؟
لطففففففففاااااااااااااااااااااااااا

برام میل بذار و ادرس وبت رو .
برایت میفرستم

سمیه بانو یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 10:49

هه هه هههههه چه جک بامزه ای بید
خوداییش خوش به حالت که دیدت نسبت به خانواده ی شوهرت انقدر مثبته من که نسبت به خانواده شوهرم ذهنیت بد پیدا کردم

محدثه یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 10:15 http://entezareshirin86.blogfa.com

سلام به کیک اسفنجی خودمون.راستی هشتم شدنتون رو تبریک میگم صمیم جان!
در مورد محبت کردن هم کاملا باهات موافقم که همیشه نباید پولی باشه.خدا جاریتون رو براتون حفظ کنه که اینقده با محبته که یونا هم دستشو می بوسه.
راستی صمیم جان! من هر وقت وبلاگت رو می خونم تا چند دقیقه این دهنم باز میشه با دو ردیف دندون و تازه بعد از چند دقیقه یادم میاد که توی چه وضعیتی هستم و تازه خودمو و البته نیشم رو جمع و جور می کنم.خدا دلتو شاد کنه.



بوس

ملودی یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 10:12

سلامم صمیم جون گلم بووووس .میگم خوب خواهر جان مگه نمیدونی آدم راست بره میگن پاچه خاری چپ بره میگن چرا انقدر عروس جماعت بدن خودشون فردا نمیخوان مادر شوهر بشن؟ وسط وایسته میگن اوا چرا یه تکونی به خودت نمیدی چپ و راست نمیکنی .خلاصه که واقعا آدم نمیدونه این هیکلو کدوم وری تکون بده خواهر !!!! ولی کلا تو زندگی همه چی دو طرفه ست آدم که محبت شروع کنه و دلش صاف باشه از اونورم بدی نمیبینه .به قول خودت که خوب گفتی نوع محبت هر آدمی با هم متفاوته .مثلا مدل محبت کردن مامان خودت با مامان جون و حتی خودت با صبا مثلا .ولی همه ی اینا رو آدم در کنار هم جمع کنه میبینه که چقدر زیباییها از توشون در میاد که به آدم انرژی بده .الانه که دست منو بگیری بگی بلند بیا از منبر پایین دیگه چه خبرته حالا‌!!!!!عزیییزم قربون این پسر خوشگله ی بامزه برم که هر بار یه کارای جدید میکنه .به جان خودم این دست بوس کردن دیگه از اون کارای ابتکاری یونا ساخته بودا !!!! قربون این مامان پسر برم من .بوس بوس

فداتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت

الان صدای خرت خرتش اومد؟

سمانه-مترجم-تهران یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 08:28

صمیم جون خیلی مشتاقم عکست رو ببینم.صمیم اون پستت درباره کمک به بیمارسرطانی امیدوارم که کلید بهشتت باشه،خیلی کار زیباییه،تبریک میگم.صمیم جان یه چیزی.یادته برات گفتم از عقدم که توام با برخی مشکلات طرفم بود؟سوالاتم از بچه ها.....
میدونی من یه دختر احساسی بودم که تو تصمیم ازدواجم عقلانی برخوردکردم و به علائقم خیلی محل نگذاشتم،حالا هم اون از لحاظ منطقی و دیدعمومی خوبه اما تو دلم هنوز خبری نیس.مثلا تو آغوشش،تو سکوت و خلوت دونفره طولانی ازم پرسید دوسم داری؟جدی پرسید.انگار نمیتونستم دروغ بگم که آره،بعدکلی سکوت آخرم دروغی گفتم اره.بایدچیکار کنم صمیم؟عشقو از کجا بیارم؟اون مهندس و من شاعر و رمانتیک بودم،اساسا متفاوتیم.حتا رفتارام و سردیام باعث شده بود اعصابش بهم بریزه و ریزش موی شدید پیداکرد.الان چند روزه باهاش خوب خوبم اما صمیم بااینکه بچه خوبیه عشق بین ما جاری نیس هنوز،حتی علاقه زیادهم ،البته بیشتر از طرف من.اگه میدونی بگو چه چاره کنم؟؟؟؟؟؟؟

نگار یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 08:21

سلام صمیم جان. صرفاْ‌جهت اطلاع میپرسم که اگه بخوای عکس بذاری، پسورد داری احتمالاً. آیا به اونایی که میشناسی پسورد میدی ؟ (که البته خیلی هم منطقیه) یا منم که چند بار واست کامنت گذاشتم میتونم ببینمت ؟ واقعیتش یه تصوری از صورتت دارم که میخوام بدونم چقدر شبیه خودته. به هر حال هرجور خودت صلاح بدونی. بوس

سمانه-مترجم-تهران یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 08:18

سلام صمیم جان خوبی؟ من تاکید و خواهش میکنم ازت حتما خوبیها و فداکاریا و محبتای مابین روابط خانوادگیتو حتما همیشه اینجا بنویس.اگه بدونی چقدر اثرمثبت داره-به خدا با خوندن حرفات ادم امیدوار میشه باز به خیلی چیزا-ادم یادش میاد خوبی کردن،محبت بی حساب،زیبافکرکردن،برخورد منطقی ،هزارتا حسن داره حرفات،صداقتت،زندگیت.زندگیت زیباس صمیم جان ایشالا که به حق امام هشتم همیشه داومت داشته باشه خوشبختیت.اینو بدون که ممکنه خیلیا عین من چندتاپستت رو بخونن و 1بار کامنت بزارن.اما تو مطمن باش که خواننده خاموش زیاد داری.راستی میدونی اگه نیت هرروز کاریت یا کارکردنت تو خونه برای رضای خداباشه چقدر ثواب داره؟یعنی اینو تو دلت بگی.میدونی اگه بسم ا... بگی اول آشپزیات غذاهات خوشمزه ترم میشن؟امتحانش مجانیه

ممنونم از اینهمه محبت و لطف

مریم یکشنبه 2 مرداد 1390 ساعت 02:25 http://kamyy blogfa.com

سلام.من هم کارمندم و یه پسر دو ساله هم دارم و کاملا در مورد این مطلبتون درکتون می کنم.
خوشحال میشم بهم سر بزنی

استوا خاتون شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 22:23 http://bootejeghe.blogsky.com/

یعنی من بشینم همینجوری اینجا که بی نصیب از دنیا نرم!

الهه شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 22:04 http://www.manohamsaram.blogfa.com

سلام صمیم جون
واقعا خسته نباشی
میدونی نمی دونم چرا هروقت من نظر میذارم
نظرم تاییید نمیشهههههههههههه
نمیدونم چرا؟
شاید حرف بدی توش بوده که فکر نمیکنم
بهرحال من بازم بهت سر میزنم چون نظرمو واسه دیگران نمیذارم
فقط و فقط واسه خودت میذارم
راستی جوکت خیلی با مزه بود
یچیز دیگه خیلی دوست دارم شمارو با اینهمه سلیقه ببینم
پستت بعدیتون کی میذارین؟
راستی میتونی واسه اینکه کسی عکستو کپی نکنه
بری تو سایت بهار 20 یا پیچک یه سری کد گذاشتن
که تو وبلاگ میذاری و هرکی راست کلیک کنه نمیتونه عکس رو کپی کنه
موفق باشی
................

نه من هیچ نظری رو پاک نیمکنم.ممکنه برای یکپست دیگه نظر گذاشتی و جای دیگه دنبالش میگرردی ..

مرسی عزیزم.
انشالله برای عکس های بعدی حتما.

مریم شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 21:03

سلام صمیم جونم نمیدونی از اینکه برای اولین بار واست مینویسم چقدر خوشحالم من از تقریبا اولین ژست های تو وبلاگتو میخونم نمیدونی الان که میتونم واست بنویسم چقدر خوشحالم بعدا اگه حوصله داشتی واست میگم چرا تو این سالها واست نظری ننوشتم ولی تا امروز تو برام یه افسانه بودی یه فرشته که فقط رو صفحه مانیتور بود خیلی دوست دارم اخه تموم چیزهایی که مینویسی انگاری از ته ته دل من مینویسی خیلی دوستت دارم باور کن خیلی خوشحال میشم اگه جوابمو بدی خیلی خیلی خودتو ژسرتئ دئست دارم کاش میشد یه روز از نزدیک ببینمت راستی هشتم شدنت مبارک راستی اسمم مریم اهوازیم ولی ازدواج کردم و توی قصرشیرین با شوهرم زندگی میکنم

مرسی مریم جان
فدای محبتت

شیدا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 19:23 http://www.easternprincess.blogfa.com

صمیم جونم این جکه محشر بود... عاااالی... ترکیدم از خنده!

آروشا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 19:12 http://mybedroom.blogfa.com/

سلام صمیم جون
تبریک میگم که اینطور زندگی رو آسون میگیری و با دید اغماض به آدمهای دور و برت نگاه میکنی
من هم دارم سعی میکنم
عکست رو ۱ روز حداقل بزار باشه لطفا من دیر رسیدم بتونم ببینمت
سلامت و شاد باشید
یونا رو ببوس

اب معدنی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 18:11

من از قدییییییییییییییییییم اینجا رو می خونم الان هیجان زده شدم می خوای عکس بزاری مخصوصا اینکه یه ٤ ماهی هست ساکن مشهد شدم و واقعا هر وقت می ریم پارک ملتی جایی دقت می کنم ببینم مامانی اسم بچش و یونا صدا می کنه یا نه ، خیلی دوستون دارم صمیم جان ، سلامت و شاد باشی

وایییییییییییی پس اینطوری ممکنه لو برم.!!
بوس

منتظر شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 18:07 http://www.tiregi.blogfa.com

سلام
جالبه
اگه دنبال آرامشی و می خوای با خدا دوست بشی از راهش بدو بیا
منو به اسم (دیگه آدم شدم...آرامش یعنی خدا) لینک کن
روز آپم حتما روزانه بیا

بیتا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 17:41 http://www.raziyane.persianblog.ir

خوشا به حالت خواهر! فامیل شوهرت اینهمه فهمیده هستن! فامیل شوهر من فهمیده که نیستن هیچ یه کاری کردن که منم بشم یه غول بی شاخ ودم در عکس العمل به کاراشون!

آسمان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 17:24 http://theskyismine.persianblog.ir

صمیم جووووون ما هم جزو خواننده هاتون هستیماااا( با صدای کسی که خودش رو لوس میکنه!)

میترا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 17:18

سلام
هزار وعده ی خوبان یکی وفا نکنند !!!
گفتی میخوای عکستو بگذاری کلی ذوق مرگ شدیم که بالاخره صمیم خانم رو می بینیم پس چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟

رها شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 16:43 http://newvision88.blogfa.com

چه خوب که اینقد هواتو دارن عزیزم!پست بعدیت کیه؟؟؟

آتوسا شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 16:06

وای ... که من عاشق این پست های پررررر از جزییات هستم ! کلی سرحال میاد آدم از لمس ریز ریزه های این زندگی زیبا ! من هم با تو موافق هستم که عشق و محبت ربطی به ( نژاد و درس و پول و ... ) نداره . از همون محلول عجیب ! ( آب خیار و وازلین ) که مادر شوهرت برا همسریت درست می کرد که پوستش تو آفتاب نسوزه ؛ معلوم بود ؛ ایشون با همبن کارای به ظاهر کوچیک و ریز ؛عشق خودشو چه خوب به شما ها می ده ! و تو هم احساس قوی و تواناییبرای گرفتن و دادن محبت داری . آفرین . در مورد همسریت هم خوب کردی که از اول قرار گذاشتین با خونواده های همدیگه چطور برخورد کنین . همتوووون نمره بیستین .

چقدر خوب که بهم گفتی از خوندن چی ها خوشت میاد..
حتما
مرسی عزیزکم

وصال شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 16:04

سلام صمیییییم.خوبی؟توی پست قبلی واسه ات نوشته بودم که (حس میکنم یه چیزی رو تو خودت گم کردی...) واااااای بعدش که کامنتم رو خوندم حس کردم که چقدر این جمله ام ممکنه بد برداشت بشه(با توجه به بردن جایزه وبلاگ نویس برتر)شاید این رو بشه غرور برداشت کرد.
خواستم بگم واااااااااقعا منظورم این نبود فقط توی دو تا پست قبلیت حس میکردم یه چیزی گم شده.همین.ولی این پست جدیدت دوباره من رو از غریبی در آورد و شنگولم کرد.
اینقدر از مامانت خوشم میاد چون عییییییییین مامان خودمه. یعنی شده من بچه مو زدم زیر بغلم و با خودم واسه کار اداری بردم سبزوار ولی خونه مامانم نذاشتم.خدا خیرش بده جاری جان رو.البته تو خوبی از خودته و بقیه هم در کنار تو خوب میشن و ازت انرژی مثبت میگیرن.بازم مرسی.

هیییییییییییییییییییی مادر جان..هییییییییییییییی

مبتدی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 16:04 http://www.hamechinemidunam.persianblog.ir

همه پدر و مادرا همینطورن البته اینم باید بدونیم همه از دیدگاه ما به قضیه نگاه نمیکنن

مادرخانومی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 15:22

سلام خوبید
مامان خیلی بامزه ای دارید یعنی فقط نباید ازشون کمک بخواهید فکر کردم واقعاً کار مهمی دارن نگو می خواستن برن مهمونی!!! ولی خب خدا را شکر جاری مهربونی دارید که یوناجون هم متوجه شدند و همینطور مامان جون با محبت
صمیم جون، خیلی خیلی دوست دارم ببینمتون !

شاهزاده خانم شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 15:03

سلام صمیم گلی . من همیشه وبلاگت رو می خونم هم قبلی و هم جدید همیشه کلی انرژی + می گیرم و شاد میشم . موفق باشی . البته هیچوقت نظر نداده بودم ولی الان دیدم نوشته بودی عکس می ذاری گشتم نبود . نکنه به این زودی برداشتی ؟‌تو رو خدا بذار دوباره ؟

هنوز نذاشتم عزیزم.

اطلس شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 14:03 http://www.daky.blogfa.com

من همیشه میگم هر کس به یه زبونی محبتش رو نشون میده اما ما آدما نمی فهمیم گاهی. واسه این میگم لیاقتت اول شدنه چون تو از معدود آدمایی هستی که از کسی توقع نداری و می تونی کاراشون رو به یه شیوه ی دلپذیر ترجمه کنی. واقعا خانومییی
راستی با اون تیکه ی لبخند رویالتی کلییی خندیدم ! :دی

عسل شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 14:01

صمیییییییییییم جون سلام خوبی من تازه از مشهد برگشتم واااااااااای صمیم جون خیلی خوب حرم آقا امام رضا و مخصوصا زیارت روز آخر و وداع خیلی زیارت کردم و سبک شدم وااااااااااااااااااای طرقبه و شاندیز و توس که نگووووووووووو خییییییییییییییلی خوش گذشت همه بازاررا رو با همسری رفتیم گشتیم واااای صمیم جون رفتیم حوضخانه هزاردستان اینقدر بهمون آرامش داد که نگو خیلی جای دنج و با حالی بود . میدونی چندبار رفتم در دانشگاه فردوسی ؟ اگه اشتباه نکنم باید امونجا کار کنی . با همسری چند باری رفتیم اونورا و گفتم که منو ببره اونجا و همش فکر میکردم که صمیم صبا اینجا میاد سرکار . میدونی روز اول تو حرم چه دعایی کردم؟ به امام رضا گفتم یعنی میشه من صمیمو تو حرمت تو نیمه شعبان ببینم ؟ خلاصه اینکه خواهر خیییییییییییییییلی خوش گذشت . همش به یادت بودم . راستی هشتم شدنتم تبریک میگم دلم میخواست همون موقع تبریک بگم ولی چون من وبلاگتو با موبایلم دنبال می کردم نمی تونستم برات کامنت بذارم . بی صبرانه منتظره پست بعدی هستم که روی ماهت و ببینم . راستی نی نی و بابای نی نی رو ببوس . البته نی نی رو از طرف من و باباشو از طرف خودت . همیشه شاد باشی و خندون

عزیززززززززززززززم
بووووووووووووووووووووووووووووس
سفر خوش

لاله شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 13:13

سلام صمیم جا تقریبا دو سالی هست وبلاگت رو میخونم دلم خیلی میخواد باهت دوست بشم امکانش هست ؟دلم تنگه

مهتاب شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 13:05

اخه بچه جون نمیگی مردم امتحان دارن هی سه سوت سه سوت نمیتونن اینجارو بچکن
(تازه 12 ساعت هم با شما اختلاف ساعت دارن)
حداقل میشه بگی چند ساعت اینجا خواهد بود؟؟؟؟؟؟؟؟
:)
خدا رو صد هزار مرتبه شکر که اطرافیانت ادم های با درکی هستن حالا بقیش مهم نیس

[ بدون نام ] شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 12:28

اصلا دلم نمیخواد ناراحتت کنم اگه ناراحت نشى فقط نظرمو میگم در خوبى تو ودر حق شناسیت نسبت به خانواده خودتو همسرت شکى نیست ولى من با اجازه شما و همه دوستان میخوام از خودم تقدیر و تشکر کنم چون تو اگه قدر محبت اونا رو میدونى و حتى در مقابل یک همراهى نکردنشون دلخور شدى ازشون من براى مادرشوهر و پدر شوهرى که ٣ساله به بهانه راه دورو پله خونم نمیان , مهمونیاشون دعوتم نمیکنن ,هر وقت که اونجام شوهرمو میبرن تو اتاق تا حرفاى خصوصى بزنن,... عروس خوب و قدرشناسى بودم!‏  دیگه از دلخوریهایى که از جاریمو خواهرشوهرامو پدرم دارم ونمیدونم قدر چیشو نو میدونم برات نمیگم پس نتیجتا با عرض پوزش شما انجام وظیفه میکنى که قدر محبتشونو میدونى نتیجه دوم اینکه من رفتم براى خودم یه تندیس بسازم. بوس باى

خوبی توی دنیا از بین نمیره فقط یک روزی شدید تر و قوی تر به خودمون برمیگرده.
مطمئن باش وقتی عزت نفست رو حفظ کنی و در کنارش محبت به بقیه رو..خدا بهترش رو برات پیش میاره ..
حق داری ..لایق تندیس هم هستی عزیزم

رضوان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:59 http://planula.blogsky.com/

ایشالا خدا همه شما ها رو برای هم نگه داره!
محبت ها تون رو بیشتر تر تر از قبل کنه و شادی هاتون پررنگ تر !

راستی عزیزم این کشفی که بر من حاصل شد درسته ؟
سولایل = وسایل !!!!!!!!!!!!

اوخ رضوان به این چیزها دقت نکن من از بس تو تایپ از قلم میندازم حروف رو که حدنداره ..
این که خوبه یک بار یک کلمه ای از اب در اومد که مردم از خجالت!!

آبان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:40 http://myrules.blogfa.com

من زین پس ۵ دقه ره ۵ دقه وبت رو چک میکنم
حالال نمیکنم اگر عکس بگذاری و من نبینم و برداری
راستی دعا کن خدا به دونه از این مدل جاری ها به من بده من خوچحال بشم

جوک که اخرشه منم عاشقشم...

گاهی مامانها کاری میکنن ادم یه خرده ناراحت میشه ولی لینقدر خوبی دیگه دارن که اگه دادم حرف بزنه میبینه بی عدالتی میشه...

عکس خواستی بذاری روز و ساعتشو اعلام کن که جا نمونیم....مشتاقیم به دیدنت

مهربان شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:19 http://mehraban.blogfa.com

چقد خوب میشه بتونیم شمارو ببینیم :D

نازلی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 11:15

سلام صمیم جون.
مرسی که از یونا برامون می گی.
من کامنتای دفعه پیش رو نگاه کردم، چرا یه سری این جورین؟ رو لج این حرفا رو می زنن یا با هم خیلی دوستید؟ خوب به نظرم این یه قابلیت که بتونی به دیگران محبت کنی یا محبتشون رو جلب کنی. پاچه خواری نیست که....(تازه من همیشه سعی می کنم این قابلیت رو از شما یاد بگیرم)
بعد یه سوال برام پیش اومده..شنیدین می گن اگه یه کاری برای یکی بکنی بعد از یه مدت می شه وظیفه ات؟ مثلا اینکه شما برای جاریتون هدیه می برین، خوب بعد توقع رو بالا نمی بره که هر کاری براتون کرد در قبالش باید هدیه بگیره(جاریتون مثاله، کلا برای همه می گم)؟
ببخشید من امروز کامنتم طولانی می شه.
راسی اون اصفهانیه می گه: آ شیری آبم واااااااااااااز!!!؟؟؟
...صمیم جون توروخدا پست عکس و فردا صبح نذاریا(لطفا البته)، آخه فردا صبح دارم می رم دکتر و دلم نمیاد شما رو نبینم. لطفا اگه شد عکس از یونا هم بذارین.
مرسی یه دنیا.

سلام عزیزم
نه من با نویسنده این کامنتها دوست نیستم که فکر کنی خیلی خودمونی مینوسین برای من..میخوان ناراحتم کنند مثلا!!
وظیفه تلقی نمیشه چون وقتی اون هم هر وقت من کار دارم یونا رو نگه یداره تو ذهن من وظیفه نشده براش ..من همینجوری داشتم ررد میشم و اون لباسودیدم برای همین خریدم وگرنه خوب من هم کارهایی میکنم کبراشون که میتونه جبران حساب بشه
میدنی من عاشق هدیه خریدن هستم بخصوص برای اون هایی که محبتشون رو نشونم میدن.


اره این طوری لهجه زیباشون کاملا معلومه..بامزه تر ش
بووووووووووووس

باشه بعدتر میذارم.

دوست مشهدی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 10:04

خیلی خوبه که با جاریت انقدر خوبی ،انشاالله همیشه همینقدر خوب باشید

مریم و علی شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 09:58 http://alidelam.blogfa.com

وای راست میگیی؟ خوب دیگه مردیم بسکه تصورت کردیم، دفتر نقاشیام تموم شد
میشه گفت پاچه خواری تو خون تو و نسل به نسل از نسل هات به ارث برده میشه
اون سمت برای تو رو فک کردم صفحه هام قاطی شده و ویروس داره و ابن قسمت مال یک صفحه دیگست که اینجوری نشون داده میشه!
منم دلم برات تنگ شده!!!

سیم سیم شنبه 1 مرداد 1390 ساعت 09:43 http://www.asheghanehamoon.blogfa.com

این جوک آخرش منو کشته.......... خیلی عالی بود مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد