من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

مهمان خاص

 

دیروز سهیل و خانومش رو ناهار  دعوت کردم. این داداش من انقدر خوش اشتهاست که من یک ساعت تمام داشتم فکر  میکردم چی  درست کنم که مثل دفعه قبلی  تا ماه ها هر جا بره بگه نمدونیییییییییییی صمیم عجب باقالی پلو ماهیچه ای  درست کرد برام!! از  این اخلاقش که یک چیز حتی کوچیک رو بارها و بارها تکرار  میکنه و تشکر  می کنه خلیی خوشم میاد.. کیه که خوشش  نیاد.این اخلاق وقتی برای من  پر رگ تر  میشه که همون غذا رو علی هم میخوره ولی  یک  بار  تشکر  میکنه و  دیگه وارد  جزیاتش  مثل جا افتادگی و مزه و ادیوه خاص و اینا نمیشه..البته اگر  میخواست از  این ها سر  در بیاره الان اونم باید  صد رو رد کرده بود مثل سهیل!  به علی  میگم اینقدر  تو این مورد  کمبود دارم که حاضرم برم برای  خیریه غذا درست کنم ببینم مردم هی  ازم  تعریف  میکنن من باد کنم از  خوشی ... این  اقای  همسری  ما ..همون  عییییییییی  جان  به  قول پسرک.. اگر  از  گرسنگی  جون بده هم حاضر  نیست  غذای  خودش رو روی گاز  گرم کنه حتی ..کلا مامانش طوری بوده که اینا در یخچال رو هم حق  نداشتند باز  کنند چون لک میشده در ش!! و  همگی شون  از  اشپزخونه فراری  هستند...حالا  خونواده ما  از اون  ور بوم افتادیم..یعنی  ماها کافی  بود فقط  حس کنیم گرسنمونه..اگه ساعت  دو صبح هم بود بلند میشدیم دست به کار یک غذای  مشتی  می شدیم و سه و نیم صبح  در  حال خوردن خوراک گوشت قلقلی با سیب  زمینی  سرخ کرده بودیم. این سهیل هم ماشالله از  اون خوش  اشتهاها و مشکل پسند هاست. خانومش  طفلی  دیگه از  دستش  خسته شده.میگه مثلا یک شب  که بهش  نیمرو میدم ساعت دوازده نچ نچ کنان پا مشه میگه امشبم که سر بی شام  زمین گذاشتیم و میره برای خودش  برنج  و خورشت درست میکنه!! و اینم  تو خواب  چشماش به قول ملودی  اینقد میشه .. تازه اینم ما بهش  گفتیم که تو بلند نشو بذار  خودش  درست کنه.مگه تو بیکاری که نصفه شب  هم براش آشپزی  کنی ؟  خلاصه که مهمانی  داشتم در  نوع خودش  خاص!

رفتم سراغ فریزر و سه  تا رون مرغ در  اوردم و سه تیکه  سی  نه  ( من مرغ ها رو جدا بسته بندی  میکنم..سی نه ها و ران ها و سوپی ها جداست!! گفتم که فکر  نکنید  کدبانو نیستم ها!)  ..بعد سس ترش  درست کردم برای زیر مرغ ها و خلاصه بساط یک زرشک پلو رو فراهم کردم...سر  ناهار   هم غذا رو تو دیس  های  یک نفره کشیدم( ادای  رستوران) و و روش رو هم با زرشک و زعفرون و  کشمش  سرخ شده که از  سفر  اخیرم به شمال یاد گرفته بودم تزیین کردم و  ته دیگ خوش رنگ هم کنارش ..یعنی  قیافه غذا با آدم حرف  میزد جان خودم..این سهیل هی  یک قاشق  خورد هی تعریف  کرد..باز  دو قاشق  دیگه خورد هی گفت واییییییییییی ...اخخخ که من مردم از بس  این خوشمزه است.. حالا دلتون نخواد ها ولی به نظر  خودم همون 6 قاشقی  که من خوردم خوب بود..بیچاره خانومش با هر بار به به چه چه این برای  حفظ  ادب  هم که شده هی  میگفت اره.واقعا عالی شده..به به .. تازه سهیل به من چشمک هم میزد که یعنی  ببشتر  از این نمیتونم تعریف  کنم..معذوریت دارم!! بچه پر رو

بعد شما فکر  کن تمام ین مدت  علی  داشت اروم غذاشو میخورد و اخرش  گفت خوب بودخیلی ..مرسی  صمیم جان..همین!  خب   من همچین وقتایی  ارزو میکنم  این ماهچه های  زبون علی  کمی بیشتر  ورزیده باشه.. این جور  وقت ها به مامانم افرین میگم که به ما یاد داد از  غذا و زحمت صاحب  خونه و خانم خونه تشکر گرم کنیم.. آخه خستگی  از  تن ادم در  میاد..اصلا من میمیرم برای  اینکه بشینم هی  فکر  کنم برای  این داداشه چی  درست کنم.یک قابلمه هم پر کردم برای شامشون دادم . داشت بال در  می اورد  به خانمش  میگم  هر  کی  نشناسش  فکر  میکنه تو خونه نون خالی  هم می خوره!! با تاسف  سری تکون  داد و گفت هییییییییییییییی...دست رو دلم نذار  صمیم ..هییییییییییی

از  الان دارم فکر می  کنم برای  دفعه بعد چی  درست کنم برای  این داداشی  خوش  اشتها.. طرف  قیمه نمی رم چون خانومش  استاده توی  خورشت ها بخصوص  فسنجون..تازه من  طرفدار پر و پا قرص  دست پخت خوبش  هستم..یک دختر  هنرمند با کلی  غذاهای  اوریجینال رشتی که من عاشق  دور چین  غذاهاشم...دست مامانش  درد نکنه با ین همه زحمت.

البته این اخر  هم بگم که  ادم میتونه تعریف  نشنیدن زیاد از  غذا رو تحمل کنه ولی  خدا  همسر  بد نصیب  ادم نکنه خواهرررررر..یک باریکلا هم همگی به مامان جون بگید که   یک آدم درسته گذاشت  جلوی  ما!!!  حالا مگه کاکتوس  دل نداره ؟ آدم نیست ؟ .خب زبونش  لطیف نیست بچم تو این مورد..دست خودش که نیست دیگه..   

پ.ن. 

پسرکم دو سه روز  حال خوبی  نداشت ..تا شنید  دایی  میخواد بیاد اونقدر  حالش یکدفعه خوب شد که من موندم.تو حکمت عشق و عاشقی  این دایی ها و خواهر زاده ها..  

و تو...

نمی شد تو هم بودی دیروز.؟ اونوقت حال پسرکم دو برابر  خوب  می شد...دو برابر میخندید ..دو برابر عاشقی  میکرد .. 

بد کردی با من..بد ...

..

نظرات 56 + ارسال نظر
نگار .م یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 12:08

ساناز جمعه 12 خرداد 1391 ساعت 18:26

سلام تازه چند شبه اینجا رو کشف کردم و دارم می خونم واقعا لذت بردم خیلی بیش از اونی که فکرشو بکنی یه جورایی این روزا شادیم مضاعف شده علی(همسرم) میگه چته ؟ چرا اینقدر میخندی ؟ تا اینکه امروز بهش گفتم یه بلاگ توپ پیدا کردم و دارم میخونم یه جورایی غرق شدم خیلی خیلی خیلی منو ببخش که اومدم و خوندم و استفاده بردم و کامنت نذاشتم چند وقت پیش یه خانومی یه وبلاگ داشت که مخصوص کودکش بود مثلا ولی اینقدر از شوهرش تعریف میکرد و عشقش به اون واین حرفا که دوس داشتم تگری بزنم روی لپ تاپ تا اینکه کاشف عمل اومد که ایشون یک معتاد و دزدی بیش نیستند و واقعا از احساسات مردم سو استفاده کرده بود و پول هنگفتی به جیب زده بود که ماجراهایی داره آره واسه همین بود که اولش خیلی از حرفای اینجا رو نمی تونسم هضم کنم نه اینکه من خوشبخت نباشم یا کمبودی چیزی داشته باشم ماررررر گزیده هستم یه جورایی تا اینکه به این پست رسیدم و جای خالی سپهر عزیز رو حس کردی واقعا بغض کردم و شک ندارم که بالاخره خواهد ترکید فاتحه ایی می فرستم باشد که آرامش روحش باشد ... ببخش منو به خاطر این همه ...کوچولوت رو ببوسش ...راستی اگر دوست نداری کسی این کامنت رو بخونه می تونی تاییدش نکنی و همچنان دارم می خونمت

سلام ساناز جان
اره حق داری ..سو استفاده های زیادی میشه هر محیطی از هر چیزی ..خوشحالم بلاخره به دلت نشست این نوشته ها ..برای تو و همسرت بهترین ها رو ارزو می کنم..
مرسی این حس های قشنگت رو برام نوشتی .. خوشحالم می کنه دونستن این ها

مهسا چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 12:10 http://mahpishanoo.blogfa.com

آخ صمیم بمیرم من ... :(
تیتر رو که خوندم پرتاب شدم به دو سه سال پیش.
یادم هست که راجع به چی می گی عزیزم
با این مدل منحصر بفرد خودت
مطمئنم اونم آرومه و خوشحال و از همون بالاها با لبخند به شماها نگاه می کنه و دلش از تو کمتر تنگه چون می بینتتون

همراز سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 02:00 http://mehrabanhamraz60.blogfa.com/

خیلی سخته صمیم جان خیلی سخت....برات صبر وآرامش ارزو میکنم.....
هفته پیش شهر شما بودم ...باور میکنی تو همه خیابونا ...بدنبالت میگشتم....هرکی رو با مشخصات تو ...البته هرچی خودت گفتی ...میدیدم میگفتم شاید این باشه...خنده دار نیست؟؟؟؟
البته نمیدونستم داری باربی میشی ...وگرنه دنبال باربی ها میگشتم!

سها یکشنبه 25 اردیبهشت 1390 ساعت 21:51 http://donyaye-shirine-man.blogfa.com

صمیم جون یه کلاس اشبزی واسه ما مجرد ها بذار
خدا خیرت بده

نیلوفر پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 23:14

بعد از به دنیا اومدن یونا جای خالیشو بیشتر حس میکنی...نه؟خدا بیامرزدش...

میگم صمیم...تو از اونایی هستی که موقع آشپزی سیر میشن؟مثلا دستپخت منم خوبه.ولی غذایی رو که بپزم معمولا نمیتونم بخورم.چون حین آشپزی سیر میشم.

اوف اوف نگو که گشنه تر هم میشم!!!
چی من به آدم رفته که این یکی بره قربونت!

استوا خاتون پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 20:08 http://bootejeghe.blogsky.com

دلم خون شد صمیم....

فنچ پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 17:40 http://life-afg.blogfa.com/

صمیم جان می خواستم بپرسم میتونی کمکم کنی؟
عروسی دادشم اولای تیره
منم یه ۷ کیلویی حداقل اضافه وزن دارم.
و خب کنکورم دارم یعنی هر چی میام کمتر بخورم انگار نمیشه
میشه یه چندتا توصیه یا کارایی که خودت برای وزن کم کردن می کنی به منم بگی لطفا؟
سپاس
و برای یونای عزیزت تندرستی رو آرزومندم.

شام:( یکی از این ها )
یک پیاله متوسط سوپ جو که توش یک تیکه مرغ هم باشه
سه تا شامی کباب با سالاد
۴ سیخ جگر با سالادو و ماست ( حدودا ۱۲۰ گرم جگر گوسفند )
رقص هر رو ز بخصوص تمرین برای عروسی
ناهار شروعش با سالاد و دو کفگیر برنج بیشتر نشه با سه ق خورشت بدون روغن که حتما توش گوشت هم داشته باشه
صبحانه شیر و بادام برای شروع و بعد هم گوجه خیار و ژنیر یا تخم مرغ پخته

مهم تر از همه پیاده روی که نمیتونی ازش در بری و لازمه تا کلی شاداب بشی

بستگی به وزن و قدت مقادیر غذا فرق میکنه.

مریم و علی چهارشنبه 21 اردیبهشت 1390 ساعت 09:07 http://alidelam.blogfa.com

[گل][گل][گل]

نازلی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 23:47

سلام صمیم جون. با این چند خط آخر کلی ناراحت شدم و یاد پستای قبلیت با این مضمون افتادم که کلی گریه کردم. ولی ایشالا همیشه دل تو و خانوادت شاد باشه.

شادی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 20:07 http://wordsofshadi.blogsky.com

بابا... خدا بده شانس. خوش به حالت با این برادر نیکو D:
علی آقا هم یه کم با برادرت بگردن این اخلاق رو یاد می گیرن ;)

کاشکی من هم مثه تو آشپزی م خوب بود صمیم :(

ندا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 17:41

خدا سهیل رو واست نگه داره و تو رو واسه سهیل که ازدستپختت همیشه کیفور باشه این بچه رو هفته ای یه بار دعوت کن غذای خوشمزه بخوره.
یاد سپهر هم جاوید باشه هر وقت ازش یاد میکنه تموم بدنم مور مور میشه .
صمیم جان آدرس کلاس رقص سراغ داری تو مشهد ؟یه عروس خانومی تو نی نی سایت پرسیده بود یاد تو افتادم گفتم ازت بپرسم براش اونجا بنویسم.مرسی

کلاس رقص سراغ دارم ولی مطمئن نیستم مربیش قبول کنه یا نه
کلی معرف و این حرفا میخواد..
برام ایمیل میدی تلفنش رو بدم ؟

ماهنوش سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 14:25 http://bottom-of-my-heart.persianblog.ir/

اگه برا من غذا درست کنی انقذهههههه تعریف میکنم ازت! باور کن (ابروووو) خرجش یه ناهاره! تو که خسیس نبودی
اه چقد بده ایکن نداری اینم شد وبلاگ!!! حالا میخاد از غدذاشم تعریف کنن!!! با این وبلاگش (نیییش)

پری ناز سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 13:44

دست رو دلم نزار خواهر ... آشپزیم صفر مامانم میگه به هر کی شوهرت بدم سر یه هفته برت میگردونن :))

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 11:49

تو؟
میشه بگی کیو میگی؟
خواهشن

برادر دیگه ام
فوت کرده

زبل خان سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 10:16 http://zebelestan.blogsky.com

اول بگم اپیدم تا بعد برم مطلبتونو بخونم...

مادرخانومی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 10:09

سلام
خوشحالم که حال یوناجان بهتره، وقتی بچه ها مریضن آدم خودش حالش بدتره !!
راستی اون سس ترش را چه جوری درست می کنید ، ممنونم!

ای وای کلی تایپ کردم پرید.
رب تو روغن سرخ ..بعد یک قاشق پیاز داغ خلال بدون روغن اضافه ..بعد اب لیموی تازه و کمی رب الوچه یا رب انار ترش و نمک و فلفل و .بعد مرغ را روی سس میچینیم و در تابه را میگذاریم تا مثل برنج دم بکشد و سس غلیظ و به خورد مرغ برود

مریم و علی سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 09:46 http://alidelam.blogfa.com

اینه که میگن نه داداش شوشو میشه ، نه شوشو داداش!
کو تایید نکردی که ببینم اول شدم یا نه؟
راستی صمیم جون میشه نظرتو راجع به آخرین پستم بگی؟ حیاطیه
ازون انتقاد هایی که واسه توام کرده بودن
برا تصمیمگیری میخوام
ممنون میشم یه سر کوچولو بزنی

پری سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 08:36

سلام صمیم جان- خواستم تجربه ای را که در مورد از شیر گرفتن پسرم دارم را بهت بگم من هفته پیش پسرم را از شیر گرفتم امیر حسین من هم مثل کوچولوی شما خیلی زیاد وابسته بود و تا من ظهر از اداره میومدم بلافاصله آویزون من میشد اما خدا را شکر نسبتا راحت از شیر گرفتمش. اول یکی از سینه ها را یک هفته قبل چسب و یکم روژ زدم و گفتم اوف شده و کم کم باهاش هم صحبت میکردم که شما بزرگ شدی و ببین علیرضا شیر نمیخوره بزرگه و... و میگفتم که داره اوف میشه بعد از یک هفته اون یکی را یکم شربت استامینوفن زدم و گفتم تلخ شده و اوف شده آخه خیلی بدش میاد از استامینوفن (پنج شنبه ظهر) و تا شب چند بار خواست و همین را گفتم و عصر بردمش شهر بازی و حسابی بازی کرد و شب خوابیدنی کمی اذیت کرد ولی به همین منوال گذشت و کم کم داره عادت میکنه امیدوارم شما هم راحت پسرت را از شیر بگیری

مررررررررررسی قربونت بشم.

پریا سه‌شنبه 20 اردیبهشت 1390 ساعت 02:07

صمیم من عاشق این شادابی توام و عشقت...




وتو...اشکم را درآوردی دختر...

ماریا دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 16:06

سلام به صمیم خانوم . من مدت زیادی نیست که خواننده پر و پا قرص نوشته های قشنگت شدم اما میخوام بدونی که همه آرشیوت رو خوندم . خواستم اول بشناسمت و بعد باهات حرف بزنم . برام جالب بود که غیر از آشپزیت و کدبانوگری بیش از حدت، بقیه اخلاقات کاملا شبیه هم هستیم و البته منم کرمانشاهی هستم .با خوندن پستات گاهی از ته دل خندیدم گاهی گریه کردم و گاهی واقعا از خدا خواستم که این همه خوشبختی رو برات حفظ کنه . سالگرد ازدواجت ، تولد یونا جون که چقد ناز و دوست داشتنیه و ... واقعا از خوشبختیت خرسندم. شاید چون اولین باره که برات مینویسم فکر کنی چه زود پسرخاله شدم اما باور کن هر روز که میام سرکار اولین کاری که میکنم اینه که ببینم پست جدید نوشتی یا نه . میدونی چرا دوست دارم چون خوشبختیتو صادقانه و بی آلایش با همه قسمت کردی و این برای من خیلی ارزشمند بود . راستی من یه تصمیم مهم میخوام بگیرم نوشته هات بهم خیلی کمک کرد اما بازم به راهنماییت احتیاج دارم. خلاصه که دوست داریم و برات آرزوی خوشبختی میکنم صمیم جون. یونا رو ببوس .

عزیزم...
مرسی از اینهمه محبت

تینگ تینگ دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 12:36 http://tingting.blogfa.com

راستی این خوراک مرغ ترشت رو آموزش نمیدی به ما؟

مواد لازم
رب البالوی ترش یا رب انار مشتی!
روغن و پیاز داغ طلایی دون دون شده خلالی!
کمی ابلیموی تازه و ادویه
این سسش هست بعد مرغه رو با زعفرون و اینا میپزیم و تو کره سرخش می کنیم و روی این سس میخوابونیم و درش رو دمکش میذاریم تا زیر مرغ ها قرمز جیغ و روش برشته طلایی بشه و دهن ملت اب بیفته.

تینگ تینگ دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 12:35 http://tingting.blogfa.com

ای خواهر دست رو دل من گذاشتی.البته این جناب شوهر ما اگه یه غذایی رو خیلی خیلی خوشش بیاد حتما در حین غذا یکبار ابراز می کنه. ولی در غیر این صورت نباید انتظاری داشت.

مبتدی دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 11:10

منم یه خبر جدید بدم که تازه وبلاگ ایجاد کردم هوراااااااااااااااا
http://hichinemidunam.persianblog.ir/

سما دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 11:09

صمیم جان شوهر من زبونش به ایراد گرفتن بیشتر میچرخه تا تعریف کردن

هییییییییییی خواهر

پرطلا دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:44

روحش شاد...خیلی...

ندا دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:35 http://minaallemomean@yahoo.com

سلام صمیم خانم هنرمند و کدبانو.واقعا دستت درد نکنه .خواهرشوهر می خواین صمیم خانم. راستی صمیم جون میشه یه پست بزاری برای اون مرحوم و بگی اصلا چی شد و چطوری اتفاق افتاد و شماها بعد از شنیدن چکار کردید و اصلا کل قضیه رو مفصل بگی . آخه میدونی منم با تو همدردم و الان چند وقته که برادره عزیز تازه دومادم را در اثر یه تصادف دهشتناک از دست دادم و هنوز این قضیه را بعد از این مدت نپذیرفته ام نه من و نه خانواده مخصوصا مادرم .فقط تو میدونی ما در چه حال و اوضاعی هستیم(که حال برادر مرده را برادر مرده میداند)-لطف میکنی-

خدا صبر بده..به همتون.

باران مامان ترانه دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:07 http://www.tarlanak.persianblog.ir

تو منظور کیه؟؟؟؟
دستت درد نکنه با مهمونداریت

ستاره دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:07 http://yekmadaryekhamsar.blogfa.com/

سلام صمیم جون دستت درد نکنه ...چقدر تو خوبی که اینجوری از زن داداشت تعریف میکنی واز مامانش تشکر...

آخی عزیز دلم یونا جونو حسابی ببوسش..خدا این داداش گلتو برات حفظ کنه عزیزم با جمله آخرت دلم گرفت.

شیما دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 10:05

آفرین صمیم جونم که از هر انگشتت صد تا هنر می باره.در ضمن روحش شاد

ماریا دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:32 http://www.rainyandsunny.blogsky.com

اره دیگه این آقایون هر کدوم یه مدلین واسه خودشون. من اگه غذام خوب بشه که خودم اولین قاشق رو که میخورم اینقدر به به و چه چه میکنم که دیگه همسری اصلا فرصت نمی کنه حرف بزنه بنده خدا. بعضی وقتها هم میگم زود باش بگو خوب شده زود باش اونم میگه بابا صبر کن دو تا قاشق بخورم بعد میگم. البته عکسش هم صادقه یعنی اگه خوب نشه هم خودم اینقدر میگم که واقعا بهش تلقین میشه چه غذای گندی شده.
اره خواهر جان ما هم عالمی داریم

puzzle دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:09

چقدر خوبه یکی انقد از آدم تعریف کنه ها...آدم خستگیش در میره

تازه وارد دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:00

سلام صمیم جان. من وبلاگت تو تازه پیدا کردم و تو این چند روز اکثرش رو خوندم. یه سوال دارم ببخشید. شما میگید که مامان جون اینا رو خیلی دوست دارید ولی اینطور که خوندم اکثراْ یا خونه خانواده خودت هستید یا اونها خونه شما هستن. یعنی زیاد خونه مامان جون نمیرید؟

من ماهی فوقش دو بار خونه مامانم میرم..هفته ای دو بار خونه مادر شوهرم..
ترجیح میدم خیلی مزاحم استراحت مادرم نشم..کلا اینطوری راحت ترند ولی مامان جون خودش میگه بیا ببینمت و با یونا هم بازی میکنند

مبتدی دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 08:24

صمیم جون اونم بوده تو ندیدی حتما پسرک حضورشو حس کرده که حالش کاملا خوب شده

مهتاب دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 08:07 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

باز خدا پدرش رو بیامرزه که همین رو هم بهت میگه شوهرت رو میگم شوهر من که غذا میخوره میره کنار بعضی اوقات هم که بهش میگم میگه نمیگ خوب بود که مغرور نشی متنفرم از این اخلاقش اگه بمیره هم در هیچ شرایطی ازت تشکر نمیکنه

فروغ یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 23:28 http://frooq.mihanblog.com

صمیم جون خوبه که همسرت همون تشکر رو هم میکنه . من که زبونم مو درآورد که بابا تشکر از کارای همدیگه مهمه، ولی همسر خان میگه تو زیادی سخت میگیری . جدا زبون خوب نعمته.

mina یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 23:14 http://www.moj1364.blogfa.com

ای داد بیداد
یه چند روز نبودما
کی عکستونو گذاشتین کی برداشتین
باز از غافله عقب موندم

عنقا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 20:05 http://limooshirini.blogfa.com

سلام صمیم جونم .
اول یه تشکر خییییییییییلی زیاد ( مدل داداشتون ) به خاطر اینکه وقت گذاشتی و به کامنتم جواب دادی . مرسی . بهشون فکر می کنم و اجراشون می کنم . من مدت زیادی هست که خواننده ی خاموشم . ازتون چیزای زیادی یاد گرفتم . ناگفته نماند در جایی که سراغ هر چی وبلاگ میرم همه از بی وفایی و اختلاف و قهر و مشاجره با شوهر یا خانواده ی شوهر می نویسند من شما رو یه زن و بانوی موفق می دونم . من خواهر ندارم اما دلم می خواد اگه افتخار بدین حالا که در شروع راه زندگیم هستم گاهی از راهنمایی هاتون استفاده کنم .
ما 6 ماهه که عقدیم . از هم هم دوریم . بدترین قسمت زندگیمون این مسافته که به خاطر کار زیاد شوهرم و درس من و تو یه شهر نبودنمون بینمون هست . قسمته دیگه و حتما با حکمت . (در ضمن پسورد این وبلاگ رو من و شوهرم با هم داریم و با هم می نویسیم . )
بگذریم
آره بخدا تعریف خیلی آدمو جلو می بره . کاش مردا اینو می دونستن . منم وقتی بقیه دارن ازم تعریف می کنن این آقای زیک زیک فقط از ته دلش ذوق می کنه و یه نگاه همچین پروانه ای نثار ما می کنه و همین . البته بعدش بهش میگم : قلب ها از کلماتی که گفته نمی شوند می شکنند آقا. اونم یه مدت خوب میشه بعد دوباره انگار شخصیتش همینه روز از نو .
به قول تو خدا شوهر بد نصیب آدم نکنه خواهرررر.
یه چیز هم بگم بخندی . زیک زیک غذاشو گرم می کنه اتفاقا به خودش می رسه اما سفره رو باید بعد از غذا همسایه بیاد جمع کنه . انگار به سفره جمع کردن آلرژی داره . اگه سفره پر از مورچه هم بشه آقا یه نگاه هم بهش مرحمت نمیکنه .توجه کنی می بینی همه مردا بالاخره باید یه اخلاق خاص داشته باشن .
خونه مامانش که اینجوریه اما من قطعا درستش خواهم کرد . یعنی امیدوارم .
فعلا

ثمر یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 19:25

اینقدر از دست مردایی که اخلاق تعریف کردن از غذا و زحماتت رو ندارن عصبانی میشم. مثل پدر گرامی و البته همسر گرامی.

نسرین بهجتی یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 19:09

تمام قبرهای دنیا

کوچکتر از آرزوهای منند !

و به همین دلیل ساده

نمی خواهم بمیرم


نسرین بهجتی

ارغوانی یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 17:54 http://arghavaninevesht.blogfa.com/

دهنم آب افتاد ، اینقدر با آب و تاب تعریف می کنی آدم دلش می خواد شیرجه بزنه وسط سفره

تسنیم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 17:21 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

دقیقا درکت میکنم عزیزم چون عاشق اینم که وقتی کسی غذامو میخوره خیلی تشکر کنه و دقیقا یه برادر دارم مثل برادرت و دقیقا همسری دارم مثل علی اقا!

اقاقیا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 17:11

سلی صمیم جونم،داداشیها همه خوبن مثل خواهریا اما بعضی وقتا خواهریا بیشتر به دل میچسبن،اونا که میرن یه دنیا خاطره و اشک و لبخند واسه آدم میذارن،سخت و به نظر غیرممکن میاد قبولش واسه آدم اما چاره ای جز قبولش نیست،منم یه بار میگم مرسی مثل علی آقا اما میدونم همون یه بارو با عشق میگم

غزل یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 17:11 http://www.manevesht.blogfa.com/

وای صمیم منم دلم خواست مطمئنم دست پختت عالیه
در مورد زن داداشت یعنی همشهری ماست ؟ رشتی ان ؟

بزرگ شده مشهد ولی اصالتا بله

[ بدون نام ] یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 16:22 http://www.fereshteha76.blogfa.com

امیدوارم خدا داداشت رو بهت ببخشه برادر نعمتیه وبرای برادر مرحومت بهت صبر بده راستی از جا نی نی چه خبر ؟حال خودش و نی نیش خوبه

چه خوب اسمش رو یادت مونده..
جا نی نی خوشبختانه خوبه و از دیروز برگشت سر کار و ویارش کمتر شده و خدا رو شکر تو سه ماهه دومه.

فرزانه یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 15:28

سلام به کدبانوی علی آقا
بابا....خسته نباشی ...
وای صمیم انقدر حسودی میکنم وقتی از کدبانوگری ات میگی!
ایشالا همیشه شاد باشی ... راستی نگران نباش حتما علی آقا نمی دونه با چه زبونی ازت تشکر کنه برای همین هیچی نمی گه D:
موفق باشی :*

ناجی یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 15:27

کاش بود...
may he rest in peace

[ بدون نام ] یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 15:15

سلام صمیم جون
معذرت اجیج
اسمتو اشتباه گفته بودم
صمیم گل
ایول بابا کدبانویی هاااااااااااااااااااااااااا
منم کلی غذای خوشمزه بلدممممممممممممممم
منظورت از تو کی بود/
بابا مجید ماهم مثل علی شماست
فقط میخوره اخرش یه تشکر میکنه ولی تو بهر غذا نمیره
...

اعظم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 14:20 http://lottery2.blogfa..com

چقدر برای اون پی نوشت من بغضم رو قورت دادم چقدر سخته ...

اطلس یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 14:19 http://www.daky.blogfa.com

صمیم خوب دلت میاد دل منو آآآب کنی؟؟؟ خب الان منم زرشک پلو با مرغ صمیم پخت می خوااااد!‌وای به خدا اگه الان کسی من رو نگاه کنه توی چشمام عکس زرشک پلو با مرغ می بینه! به به!‌
خدا دیده دیگه زیادی خوش به حالت میشه اگه علی هم همش ازت تعریف کنه!
جمله ی آخرت حالم رو گرفت. کاملا می فهمم حسرت حضور یه نفر خاص رو

نگاه مبهم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 13:49

سلام.

کدبانویی اول و آخر. حرفم نداری. همین.

نسیم یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 13:06 http://bardiajeegar.blogfa.com

بدجوووووووور درکت میکنم...منم چشمم به دهن طرفه ببینم تعریف میکنه یا نه....البته من همسریم خیلی خیلی خیلی زیاد تعریف میکنه از غذا و من میرم بالای ابرها....اگه یه روز مثلا خسته باشه و حواسش جای دیگه باشه و کم تعریف کنه من فکر میکنم بدترین غذای عالم رو درست کردم آیا؟؟؟؟ این تعریف شنیدن لاکردار بدجور حال ما زنا رو خوب میکنه.نه؟؟؟
در مورد غذا گرم نکردن همسر حتی در هنگام گشنگی شدید!!!! هم باهات همدردم...یعنی تو بگو اینقد... همش اینقد هااا... این بشر برا خودش غذا گرم میکنه؟؟؟!!! نمیکنه!!!

دلم گرفت از جملات آخرت...خدا رحمتش کنه...روحش شاد.

واقعا نقطه ضعف ما اینقدر واضح و ساده و روست که این اقایون میتونن با اجرای همین چیزهی کوچیک ا تو اسمون ها بال بال بزنند از خوشبختی!!

مرسی.

رضوان یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 12:18 http://planula.blogsky.com/

سلام خانمی
هفته پیش مکه بودم و برای تو وهمه عزیزانت خیلی دعا کردم.

از خدا براتون سلامتی شاد ی و عاقبت به خیری رو خواستم .

ایشالا شما هم طعم این تجربه ناب رو بچشید .

ممنونم از محبتت عزیزم

سمیرا یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 11:59

کی بد کرد با تو صمیم
خواهری؟؟؟
مادری؟؟؟
پدری؟؟؟؟
چرا مجهولش کردی

باید خواننده اینجا باشی تا بفهمی ..

مریم و علی یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 11:42 http://alidelam.blogfa.com

میدونم اول نیستم پس میرم بخونم!

مریم بانو یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 11:32

کار عجیبی نمی کنی.اکثر زنها سی/نه و رون رو جدا میذارن.گفتم که بدونی!!

شما به طنز اعتقاد داری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد