من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زیارت مقبوله

                                                       

                                                       بسمه تعالی 

من و علی در  دوران اشنایی ..اون دورانی که باید  تصمیم خودم رو می گرفتم تا اصلا باخونواده رسما مطرح بشه یا نه  لازم بود ساعاتی رو به گفتگو و تبادل نظر و  شناخت کلی  ازهم بگذرونیم و خب دروغ چرا...کنار  همه این ها    احیانا  بوس یواشکی و دزدکی هم بود.یعنی  این دومیها  خودشون  رو قاطی  اون اولی ها میکردن..خلاصه که من اون موقع بعد از یک برنامه غذایی  درست  خیلی میزون و شیک و  بالا بلند و خوشگل  تر!! شده بودم و این علی  پدر سوخته کاری کرد که تو همون سه ماه اول  دو سه کیلو  اضافه شد .از  کجا؟  به نظرتون از ساعت  یک بعد از ظهر آدم بشینه تو کافی شاپ تا خود  6 عصر  باید فقط  حرف بزنه؟ یعنی  یارو خله که اینهمه ساعت  میز رو بند دو  نفر  کنه؟ این طرف هم فهمیده بود  قضیه کبوترون  دل خستون! هست هر  بیست دقیقه میومد و یک سفارش  جدید  میگرفت و  بشکن زنان دور  می شد..بعد  از بس ما رفته بودیم اونجا دیگه یه وقت هایی  میگفت برید بالا و تا پایین پر نمی شد  کسی رو بالا راه نمی داد!! من هی به علی  میگفتم آقای علی!! ( مثلا رسمی بودیم یک ذره ..نا سلامتی  من معلمش  بودم ها) چرا کسی  نمیاد  بالا؟ ایشون هم نیششون باز می شد که عزیزم حتما صلاح اینه که بتونیم راحت حرفامونو بزنیم..من اوایل شک میکردم که نکنه این پسره میره به صاحب  اونجا پول میده و  ما رو درست میکنه با این صلاح کار  و  این حرفا..البته بیشتر از  70 درصد  در  این گفتگوها  موازین شرعی  رعایت می شد ولی  خب  یه وقت هایی هم گفتگو به یک جاهایی  می رسسید که یهو طرف  مجبور  می شد بپره رو میز و از  لپت یک ماچ مشتی  بگیره و سریع بشینه روی  صندلی خودش و تو تا بیای  بجنبی  دیدی نیش  طرف  تا گوشش  بازه!  یا آقا هی اصرار  میکرد باید  دستت موقع حرف زدن تو دست من باشه .خب  عزیزم من دست  مثلا پیتزایی  ام رو دوست ندارم بذارم توی  دست تو ..یا وقتی  همه دهنم بوی  پیراشکی و نوشابه میده زشته یکی آدم رو ببوسه!! ولی  مگه طرف حالیش بود... خلاصه یک روز  رفتیم جای  همیشگی و  دیدم ای  دل غافل..زدن خرابش کردن و  دارن می سازنش ..حالا ما ظهر  جمعه ای  ساعت دو کجا بریم؟ کدوم کافی  شاپ دنج و  خوب و  خوش  مسیر و قابل اعتماد  باز  هست؟  خلاصه رفتیم یک جایی و تا چشم باز  کردیم ( البته نخوابیده بودیم ها...یعنی  زود  گذشت زمان!! من اگه این توضیحات رو ندم شماها هزار جور  فکر میکنید آخه)  آره تا به خودمون اومدیم دیدیم شده ساعت 8 شب ..ددم وای ..حالا موبایل کجا بود اون موقع!؟  بابامون هم موبایل نداشت چه برسه به ما..خلاصه ددم وای   ددم وای  گویان  به علی  فهموندیم که بیچاره شدیم و  امشب  چون خونه راه نمیدم من رو خودت رو اماده کن بریم عقد کنیم و  با هم فرار  کنیم فردا کله سحر!!!! فک کردی بابای  ما کم کرده؟ کم غیرت میرت داره؟ خلاصه زنگ زدم و  مامان گفت تو کجایی  صمیم ؟ من دلم شور  میزد زنگ زدم موسسه آبدارچی  گفت از  ساعت یک اینجا تعطیل بوده!! منم که قبلش  میخواستم بگم   امروز  کلاس  جبرانی  داشتن بچه ها ( حالا اقا هم جزو یکی از  همون بچه ها بود خب )  یکهو آب  تو دهنم خشک شد ...علی  هی با دست و  اشاره میگفت چی  میگن؟  من گفتم چیزه مامان..جات خالی ..یعنی  جات خالی ..عجب  حرمی  رفتیم..عجب  زیارتی بود..خلوووووت.....همچین دستم به ضریح رسید !!! که تا بحال اینطوری  نرسیده بود...مامان هم گفت تو که چادر  برنداشتی  صبح ؟  منو میگی؟  مردم از  ترس..ولی  استاد مدیریت بحران رو که می شناسید!! گفتم  ههه مامان خانومو باش ..اینهمه آدم میرن حرم پس  اون دکه بغل حرم برای  چی هست که چاد ر اجاره میده؟!!  مامان با تعجب  پرسید وا ..پس  چرا من تا حالا ندیدم که  چادر  میدن  امانت؟  گفتم خب  تو همیشه  از قبل چادر  داری و  لازم نیست بری  دنبال چادر بگردی ..خلاصه نیش  پسره تا  کجاش  باز بود و با سر  تایید  میکرد حرم رفتن و زیارت ما رو..لحن من اونقدر  قاطع و محکم بود و مهم تر  از  همه به جان خودم هیچ سابقه دو دره بازی  نداشتم توی  این چیزها که مامان به راحتی قبول کرد و منم گفتم دارم تاکسی  دربست میگیرم برگردم..نفس راحتی  کشیدم و  علی  گفت بریم پارک  عزیز دلم؟  گفتم ببخشید  شما انگار  یه ذره مشکل بینایی و شنوایی  داری..الان من رو کشته بودن تو گونی  تحویلت داده بودن ها!! خلاصه اقا  ما رو سوار  کرد و لاو ترکون  لاو ترکون برد گذاشت  دم در  خونه!!  هی  من میگم قربونت علی  جون یک ذره  اون ور تر  ..دورتر پیاده شم بهتره ها..بعد این چشم سفید میگفت دلم نمیاد  ازت جدا شم خب !  خب  و مرض..خب وزهر  مار..اگه کسی ببینه چه خاکی به سرم بریزم..خلاصه کم مونده بود من رو تحویل مامانم بده و بره . حال این وسط  یکهو چند  ثانیه تارسیدن آقای  عاشق  پیشه  به وسط   پذیرایی خونه ..!! یکدفعه سر و کله داداشم پیدا شد ..من  از  هیچی  نترسیدم جز  اینکه الان این علی رو ببینه و به روی  ما که نمیاره ولی وقتی  علی آقا تشریف  میارن  خواستگاری  همون دم در  چال بشه و به پایین پله ها نرسه..!! شانس  اوردیم داداشی  سر  موتورش  رو کج کرد و برگشت  رفت و من هم رفتم بالا..حالا مامان یک عالمه غذا اورده و میگه بخور  عزیزم که ناهار  هم حتما نخوردی!!  چی شد دلت یکهو هوس  زیارت کرد؟  من هم تو دلم هی  میگفتم یا امام رضا..غلط  کردم..یا امام رضا خودت  ببخش  منو.. خلاصه هی  مامان از  آدرس  اون چادر  امانتی  میپرسید و من هی  حرف تو حرف  میاوردم.. اینم هی  می  پرسید  خوب و سیر زیارت کردی؟ منم گفتم البته خوب و سیر که نه!!  ولی  از  همون دور  هم خیلی  خوب بود..حس  خوبی  داشت مامان!!   خلاصه  که وقتی  عقد  کردیم  یه بار  رفتیم حرم و من گفتم آقا این همون پسره است که من ان روز  تا شب  تو حرمش  بودم...پسره پر رو برگشته میگه نه آقا  جون..دروغ میگه..تو کافی  شاپ بود نه تو حرم ما!!!! خلاصه که ما بارها جستیم و  خدا رو شکر  وجهه علی  حفظ شد به خوبی ..جالبه که وقتی هم عقد کردیم انقدر  سنگین رنگین بود که مامان میگفت آخی .چقدر   با تربیته این بچه...مزاحم خونواده نمیخواد بشه!!!  من هم تو دلم میگفتم زحمت هاشون رو قبلا دادن  تو شش ماه گذشته!  البته مستحضرید که اون دکه چادر  امانتی هم بنا به دلایل اداره بهداشت!!!  کلا از  اطراف  حرم برچیده شد ...دقیقا دو هفته بعد از  زیارت مقبوله ما!!  . 

حالا باز  نیایید بگید  حیف ما که به تو بی دین و  بی ایمون می گفتیم رفتی  حرم  برامون دعا کن! تو سرت بخوره او ن حرم رفتن هات.

***************************************************************

ولی  جدی من  خودم مراعات خیلی  چیزها رو میکردم... میدونین من واقعا عاشق علی بودم ( هستم )  ومیدونستم این آشنایی  مطمئنا هدفش ازدواج هست ولی  خب  لازم بود  علی هم بدونه که حدودش  تا کجاست.. ادعا ندارم  تو عمرم  پیغمبر( دختر  پیغمبر!!) بودم ولی تربیت من طوری بود که آدم ها  و حریم ها  جای  خودشون رو داشتند و خیلی  قاطی  نمی شدن با هم . کلا صبر  برای  اقایون بعضی  وقت ها چیز  خیلی  خوبیه ..به درد ایند ه اشون میخوره!! حالا شما هم هر  وقت مشرف  شدید  حرم برای  تداوم  این عاشقانه گرم ما  دعا بفرمایید.  آمینش  هم با خوانندگان ...  

نظرات 56 + ارسال نظر
پریناز دوشنبه 8 فروردین 1390 ساعت 15:44 http://parinaznazi.blogfa.com

وای خیلی خندیدم با این پستت ... خیلی باحال بود ... عشق هم عشقهای قدیم:)

عاشقانه ها . آی آر دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 08:53 http://www.asheghaneha.ir

بلاگ متفاوتی داری!

شنیده بودم بعد ازدواج و بچه دار شدن عشق به شدت کم میشه، اما گویا برای همه اینطور نیست! تبریک!

سر فرصت دیگر مطالبت را نیز خواهم خواند..

راستی!
منتظرت هستیم
در عاشقانه ها..

ممنونم

بانو سه‌شنبه 17 اسفند 1389 ساعت 20:46

بسیار از خودمون ذوق در وکردیم که جواب ما رو دادی ! حالا که این جوریه بذار بگم که من ته و توی هر دو سه تا وبلاگتو همون دو سه روز اول که اینجا رو پیدا کردم در آوردم ! یک چیزی حدود یک سال و نیم پیش از اون موقع هم همیشه همراهتم یک جورایی هم حس می کنم خیلی شبیه هستیم ! حتی قد بلندمون یا خوب یه نمه چاقی که نمی شه گفت......... می دونی درشتیم ! :)))

خاتون دوشنبه 16 اسفند 1389 ساعت 11:32 http://bootejeghe.blogsky.com

ببین صمیم این بوسی که فرستادی دیگه خرابتم به مولااااا :دی

نسرین یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 19:15

من و دوستم یکسال پیش با هم آشنا شدیم و من تا همین یک ماه پیش حتی نگذاشته بودم دستمو بگیره و هر وقتم که می خواست از کلمات محبت امیز استفاده کنه یه جوری بهش می گفتم که نگو چون من هنوز از نظر پدر و مادرم در مورد تو خبر ندارم. وای یکماه پیش بالاخره ستمو گرفت و دفه بعدشم منو بوسید. و دقیقا همون موقع هم گشت پلیس بهمون گیر داد و بدترین روز و شب زندگیمون رو گذروندیم ولی خدا رو شکر خانواده من فهمیدن و اتفاقا از دوستم هم خیلی خوششون اومد. و خانواده اونم هیچی نفهمیدن. و از اون روز به بعد بهم قول دادیم که دیگه هیچ وقت همدیگه رو نبوسیم. حتی دیدارهامونم خیلی کمتر شده. اخه دوست من الان تا چند ماه دیگه که نتیجه ازمون دکتراش بیاد خانوادش قبول نمی کنن که زن بگیره. خلاصه صمیم خانوم به نظرم باید حریم ها رو رعایت کنیم تا همه چیز جور بشه و خدا کمک کنه و بهم برسیم. برای ما هم خیلی دعا کن. وقتی رفتی امام رضا سلام منم بهش برسون. بهش بگو تو که ما رو با هم اشنا کردی خودت هم جورش کن بهم برسیم.

سارا یکشنبه 15 اسفند 1389 ساعت 19:07 http://www.1darbedar.blogfa.com

سلام ...

بازم منم !!! ... ممنون که جواب دادی ... باید بگم متاسفانه من تهران زندگی میکنم .... توی این شهر بی در و پیکر کسی را به خوبی خودت سراغ داری برای امر خطیر تدریس زبان ؟

[ بدون نام ] شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 15:05

حیف ما که به تو بی دین و بی ایمون می گفتیم رفتی حرم برامون دعا کن!
بیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییب
بیِِِِِِِِِِِِِِِِِِِیییییییییییب
ایول.کلی حال کردم با خاطره ات.چقدر تو ماجراجو بودی ادونچر.
اینکاره.اون کاره.همه کاره
ماه آسا

ماه آسا؟!! تو خودت همه کاره ای بعد به من میگی چلغوز جان؟!!
خیلی دوستت درام بس که خررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررید میکنی!!
بوس مهسا

یک دوست شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 14:07

صمیم جونی بعد از کلی حال گیری عشقی خودم با این پستت کلی خندیدم...کاش یکی شاگرد کوچیکه علی آقا بود و علی آقا بهش یاد میداد چجوری باید رفتار کرد...بیخیال بابا نمیخواستم ناراحتت کنم...
صمیم جونم میشه از ماجراهای دوران نامزدیتون هم بنویسی فکر میکنم خیلی کم مینویسی...
قربانت...یونای خاله رو ببوسیا...

نامزدی برای ما یعنی دوران آشنایی زوج بال بال زنون! دیگه ! بعدش هم عقد هست ..یعنی ازدواج رسمی ..ما مثل بعضی جاها که صیغه محرمیت میخونن و بهش نامزدی میگن اونجوری نداریم ...

خاتون شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 14:06 http://bootejeghe.blogsky.com

صمیم بانو کامنت پاسخ میدهند. دی دیدی دین !!
روحم تازه شد. به به

حالا می خواستم اخری هاش رو یک در میون جواب بدم دیگه روم نشد...
بوس

اطلس شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 13:49 http://www.daky.blogfa.com

عزیزمممم امیدوارم دوران بارداری خوبی رو طی کنه و یه نی نی تپل و خوشگل برای خاله صمیم بیاره! :دی
یونا رو زیااااد بغل کن و ببوس

انشاللهههههههه
مرسی عزیزم.

ساره شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 13:31

یعنی اینو فقط میتونم بگم
من تو را عاشقم
با این تعریفات انشالاه همیشه عاشق هم باشید و زندگی پر از آرامش و خوبی

مارال شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 12:03

سلام عزیزم خوبی؟
نه متأسفانه فعلا که وبلاگ ندارم ولی خدا رو چه دیدی شاید من هم یه روزی دفتر خاطراتمو با شما ورق بزنم.
اگه دوست داشتی به همون آدرس ایمیل بزن.
می بوسمت ولی تو هم یونا رو ببوس ...

هیچوقت گشت اخه به ما گیر نداد ....که مدرکی بخوان

خدا رو شکر

م.متین شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 08:59

سلام صمیم جان
واقعا خیلیییییییییییییییییییییییییییییی جالب بود
حیف که اینجا دفتر کاریه و نمیشه بلند خندید.
همیشه عاشق بمونی.
زیارتکم مقبول، سعیکم مشکور.
خیلی قشنگ بود این پستت.


ممنونم

مبتدی شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 08:51

من نظر گذاشتم اما اسم تداشت راستی آمین

ممنونم

[ بدون نام ] شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 08:49

سلام همشهری زیارت قبول یه وقت فکر نکنی ما هم مثل شما میریم حرم
شوخیدم اما منم همیشه که با همسرم میریم فقط میریم پاییناول چون اونجا همو عقد کردیم خیلی خوب بود منکه خیلی حاج اقاقمونو دوست دارم

هر وقت رفتی یادی هم از من بکن
سلامت و شاد باشی همیشه

مهتاب شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 08:22 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

آخی یاد خودم و آقای همسر افتادم اون موقعها چقدر اون دو دربازیها حال میداد خداییش

نوشششششش
سعادتتون پایدار

دلبر شنبه 14 اسفند 1389 ساعت 00:38 http://FERESHTEHA76.BLOGFA.COM

سلام صمیم خانوم از پسر گلت چه خبر ؟
من قراره اگه خدا بخواد و هواپیما سقوط نکنه یه هفته قبل از عید بیام مشهد زیارت چون فرصت نکردم خرید عید کنم لطفا چند تا مرکز خرید خوب بهم معرفی کن ممنون
اگه به وبلاگم سر بزنی ونظر بدی خیلی ممنون میشم من یکی از خوانندگان پر وپا قرص وبلاگتم

اول بگو از کجا میای تا بگم کجا بری برای خرید...

بعدش بگو چی و با چه قیمتی میخوای تا بگم کجا بری..

راستش اسفند ماه خوبی برای خرید نیست...حداقل در مورد کیف و لباس اینا..

برای کیف که من چرم مشهد رو توصیه میکنم نگاه کنی ..برای اقایون شیک تره البته..کلا پروما در زمینه کیف و اینا چیزهای خوبی داره به نظر من..

خوش بگذره وب سلامتی بیای و برگردی انشالله

فرزانه جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 18:32

سلام صمیم جون......آمین
ای بابا خوش به حالت که از آشنایی تا ازدواج فقط ۶ ماه طول کشید!
من و سعید بدبخت ۱سال و ۶ ماه فقط سلام علیک داشتیم و دزدکی همدیگه را دید میزدیم و ۶ ماه هم زیر نظر خانواده با هم میرفتیم بیرون که به جون خودم حتی دستمون به هم نمیخورد اما با اینحال مامان گلم تا میومدم سریع میپرسیدن:مامان جان بوست که نکرد ؟! هاااا؟! :o
حالا شما میرفتی زیارت هاااااااا؟!
اما یکسال از اون موقع ها میگذره و هردوتامون خوشحالیم که عشقمون را پاک شروع کردیم اما فول عاشقانه :)
البته مامی اینا خفن بودن اما مثل شما عاشق و پاک و الان 40 ساله از اون کاراشون میگذره و هنوز عاشقن :)
به امید صد ساله شدن سالگرد ازدواج عشاق ... شاد باشی و خوشبخت
راستی منم مشهدیم D:

حالا نگفتی بوست که نکرد..ها؟!!!!!!!!!!!
ممنونم عزیزم
به به همشهری جون

شیدا جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 14:21 http://easternprincess.blogfa.com

خوش به حال خونوادت صمیم کلا غم و غصه پرررر...
راستی پستای قبلیت بسمه تعالی نداشت اینم مربوط به همون زیارت مقبوله است دیگه؟!!
میگما وبلاگت انگار ۱۸+ساله آخه همه از تجربیات عشقیه خودشون گفتن. فقط من ۱۸- ام!!!

دقیقا..

نیلوفر جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 13:01

کاملا مشخصه که تو ادمی هستی که حد و حدودت رو خوب میشناسی و با رفتارت به طرف مقابل میفهمونی که تا کجا اجازه داره پیش بره.

زیارت قبول!!

مرسی .
از همه حاجتمندان قبول!!

پریسا جمعه 13 اسفند 1389 ساعت 10:19 http://http:/10ta90.blogfa.com/

واقعا که...

از اینهمه محبت شما سپاس دارم ...

الهه پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 20:46 http://www.zizoo21.blogfa.com

سلام صمیم جون
خوبی عزیزم؟
خب این چیزا اره واسه هر کسی پیش میاد
میدونی اما تداعی خاطرات خوش گذشته بخصوص با عشقت واقعا لذت بخشه
بهتون تبریک میگم . براتون ارزوی خوشبختی و سلامتی
راستی مشکل وامت چیشد؟
انشاا... که حل شده باشه عزیزم

که وام آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها...
چیزی هست که نشه حلش کرد ؟
بوس و مرسی که همراهی میکنی همیشه ..

اطلس پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 19:07 http://www.daky.blogfa.com

دوست سامی قبل از ازدواجش با خانمش رفته بودن امامزاده صالح زیارت. همون جا گرفتنشون و پدر مادر و دادگاه و جریمه.... ماها خیلی شانس آوردیم که سر زیارت گیر نیافتادیم صمیم جونم!
راستی برامون از نی نی صبا بگو. چند ماهشه قربونش برم؟

اوه اوه اگه اونجا میرفتیم که واقعا یک لنگ علی و یک چشم من می شد مهریه و خلاص!!
هنوز یک ماهش نشده کشمش خاله

مارال پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 17:52

سلام صمیم جونم، خوبی خانمی؟

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمممممممممممییییییییییییین
اصلا من می گم اگه این زیارتهای مقبوله نبود که به اون صدق و پاکی دل لازم نمی رسیدیم نه؟؟؟

صمیم جون اگه خدا بخواد تا هفته دیگه دارم میام ایران و باز اگر قسمت بشه قصد داریم که مشهد هم بیایم. همونطور که قبلا گفتم خیلی دوست دارم که ببینمت (البته در صورت امکان).
می بوسمت. دلهاتون شاد و لبهاتون خندان.

به به به سلامتی باشه سفرتون..مارال جان وبلاگ نداری برات کامنت بذارم؟

سفر خوبی باشه انشاله

نسیم پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 14:55 http://bardiajeegar.blogfa.com

بوسسسسسسسسسس......خیلیییی کلک بودی هااااا.... البته خیلی از این جریانات رو میدونستم ولی خب هر وقت بازم میخونمشون به همون نتیجه ی "خیلی کلک بودی هاااا " می رسم. ولی زیر رو کردن خاطرات خوب گذشته ( این مدلیاش رو میگماااا) خییییلی حال آدمو خوب میکنه... باعث میشه همینجوری که داری فکر میکنی یهو یه لبخند پهن رو لبت بشینه:)...خوشبختیتون مستدام باشه عزیزم. یونا گلی رو ببوس.

مهرداد پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 13:46

این پست خییییییلی جالب و بامزه بود :-))
آقای علی هم کم حرفه ای نبودنا ماشالا ;)

البته به پای جوانان برنا و دلیر این روزها نمی رسیدند
به سلامتی و با ارزوی خبرهای خوب

بیتا پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 11:19 http://www.raziyane.persianblog.ir

که این طور پس تو اهل مشهد هستی! نمیدونستم!

که اینطور..که شما هم تازه اینجا رو میخونید..
خو ش اومدید..

بانو پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 11:12 http://eyshemodaam.blogsky.com

صمیم جون ! هی هی ! اون قدیما اون جوری بود این دوره زمونه هیچ کس به زیارت قانع نیست ! همه می خوان ادمو ببرن سانفرانسیسکو ! حالا اگر هم اهلش نباشی می شی امل ! بد بختانه تهران هم امام رضا نداره که آدم بره اونجا کسی هم باور نمی کنه ظهر جمعه مثلا پاشی بری امامزاده صالح !!!!!!

والله همون موقع هم سیر و سیاحت ایالات مختلف امریکا!! کم نبود ..جالبه الان همون هایی که هی میرفتن سفر توی همون پله اولش گیر کردند...
اون رو که راست میگی..

مریمی پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 08:40

هدف از آفرینش ما چیه؟قراره چه کار کنیم تو این دنیا؟خدا این دنیای پر اسباب بازی و رنگارنگ رو نشونمون داد و تو وجودمون یه چیزی گذاشت که از تمام آفریده هاش بالاتر قرار گرفتیم.اختیار.کاشکی همینطور که با اسباب بازیهاش بازی میکنیم مواظب قوانین بازی هم باشیم.ما همه این اختیار رو داریم که با اسباب بازیها هر طور دوست داریم بازی کنیم و این اختیار رو هم داریم که به صاحبش بگیم که:من خسته شدم دیگه اسباب بازی نمیخوام.تو منو بغل کن.تو باهام بازی کن...

جانممممممممم؟!!

ملودی پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 08:08 http://melody-writes.persianblog.ir/

نه دیگه واقعا زیارت قبول صمیم جون چه زیارتی کردی تو اون روز!!!! قربونت برم با اون مدیریت بحرانت کشتی منو از خنده .ولی فکر کن مثلا اون روز میگفتن فلانی با فلانی اومدن حرم و غبار روبی بوده اونوقت لابد میگفتی دیدن ما خیلی به امام رضا ارادت داریم یه جارو هم دادن دستمون گفتن شما بیاین تو بعد در حرمو بستن!!!!!بووووووووس گنده برات عزیز دلم الهی این عاشقونه هاتون روز به روز و ساعت به ساعت زیادتر و محکم تر بشه یونا رو یه عالمهههه ببوس

فوقش میگفتم رفتم شش ساعت ازگار از بیرون به گنبد و اینا نگاه کردم وبرای شماهام دعا کردم ..!!!
فدای محبتت...
البته شما هم به امام رضا ارادت دارید و هم جدیدا باید خیلی هوای مشهدی ها رو داشته باشید ها!!!( چشمک)
بووووووووووووووس

حنا پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 01:28 http://www.doosjoon.blogfa.com

دمت گرم. منو یاد زیارت های خودم انداختی! البته خوشبختانه زیارت های منم مقبول افتاد!

تقبل الله من کل المجرمین!

س پنج‌شنبه 12 اسفند 1389 ساعت 01:05

سلام همشهری عزیز. دیدن اتفاقی وبلاگتان اتفاق خوب امروز بود. با نوشته های شما یادم افتاد که چقدر دلم برای مشهد تنگ شده است. چقدر با پست های قبلیتان خندیدم خدا میداند. هر چند مطلبتان در مورد عزیز از دست رفته تان مرا به یاد برادر نازنین خودم انداخت و ... اگر چه کلا وبگرد نیستم و کامنت گذاشتن را هم خیلی دوست ندارم اما حیفم امد از احساسات گرم و پر هیجانی که از نوشته هایتان گرفتم تشکر نکنم. عشقتان مستدام و ارامش همراهتان

ممنونم از لطف شما

سارا چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 22:25 http://1darbedar.blogfa.com

سلام ...

بازم منم !... نوشته ات را خوندم یه جورایی یاد خودم افتادم ... آخه من و همسرم هم چنین روزهایی باهم داشتیم ... ما هم سرکلاس آشنا شدیم با این تفاوت که اون استاد بود و من شاگرداولش !! ... شاید ماجراهای آشنایی مون را بذارم وبلاگم ... آخه قبلا نوشته ام...
یه سوال فنی هم دارم ... شما هنوز زبان تدریس میکنی ؟ من دنبال معلم خصوصی زبان هستم ... میتونی کمکم کنی؟

چه جالب...
عزیزم شما ساکن مشهد هستید؟ برای تدریس زبان میپرسم..
راستش تک و توک خصوصی دارم...

yalda چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 22:21

زیارتتون همیشه قبول . کلی خندیدم اینشالا همیشه شاد باشی

وصال چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 22:17

سلام.زندگیتون سبز و پر نور باد.یه عکس از ثمره عشقتون بذار...

ممنونم.قبلا عکس گذاشتم.

آنیتا چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 20:24

صمیم واقعن این کارتون خیلی خیلی زیرکانه بود، اینکه خانوادت هیچ وقت نفهمیدن شما از قابل همو میشناختین..من خریت کردمو بعداز ۱ سال همه چیزو به پدر مادرم گفتم...بابام خیلی ادعای روشنفکری دشت و حتا اون موقع که بهش گفتم خیلی خوب برخورد کرد...والی بدش تهمتها و سختگیریها و شک ها شورو شود...هیچ یادم نمیره که روزه عقدمون بد ترین روزه عمرمون بود...با قهرو دعوا مثله دو تا خطا کار مارو عقد کردن تا همین امروزم که ۴ سال از عروسیمون میگذره هنوزم رابطم با پدرم خوب نشده و هنوزم اعظم دلخوره و قهر ....خیلی تلخه که پدر مادرمون لیاقته راستگویی رو ندارن...من چوبه راست گو بودنمو خوردم...ای کاش مثله تو رفتار میکردم.هنوزم فکر کردن به این موضوع قلبمو درد میاره ...نتیجه برخورده پدر مادرم ی زخمه عمیق تو دل منو شهره و ی قهر ۴ ساله با خاهر بزرگم و خاطراته تلخه ی عروسی کوفتی :( ....چند وقت پیش درباری برداری صبا نوشته بودی و اینکه چقد خوش حالی که خاله میشی...من بعداز ۷ سال خاله شدم ولی بخاطره قهر نمیتونم نینی رو ببینم...دلم پر میزنه برا دیدنش...ولی خاهارم و شوهرش بدجوری به ما بادی کردن و کدورته بینه منو بابامو شعله ور کردن...نمیتونم ببخشامشون...
دوست دارم صمیم...کاش مثله تو رفتار میکردم :(

درسته بلاخره حرمت بعضی چیزها باید حفظ بشه و کاش تو هم این طوری میکردی..
یعنی تو قبل از عقد بهشون گفتی ؟ دوره اشنایی بودید دیگه..بعد هم که همه چیز با اجازه اون ها انجام شده..

من اگر جای تو بودم به دیدن خواهرم و بچه اش می رفتم..حداقل بهش زنگ بزن و بگو اگر کمکی میخوا د هستی تو..نگذار کش پیدا کنه..الان بهترین فرصت برای قدم بعدی هست..چه فایده که هم ادامه بدید این ها رو ..نهایتا همسرت کمی دیرتر پا جلو میذاره .تو برو و اماده اشو ن کن..

دلت گنده باشه عزیزم..خوشبختی تو وهمسرت رو که ببیننند کدورتشوت کمتر میشه ..

بلوطی چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 19:52 http://number13.blogfa.com

اره منم قبول دارم ولی وقتی یه رابطه ای طولانی یمشه یه ملزوماتی هم داره خوب! یعنی منم تا ۵ ماه اول هنوز دست همو نگرفته بودیم! یعنی من خیلی رعایت می کردم و هرچی جناب همسر می فرمودن عزیزم جونم بنده می گفتم کوفت! من نگو عزیزم! یعنی در این حد! ولی خوب بعدش همون کاپی چاپ رفتن های بعد الظهر(همون ۲ تا ۶ ::) کار دستمون داد ولی بازم حریم رو حفظ کردم...هنوزم اقای همسر می گه یادته چقدر زجرم می دادی تا یه دونه بوست کنم؟؟ :) ولی این روزا دختر پسرا فوری میرن سر اصل مطلب!!
صمیم نوشته هات عالین :) منم اون روزا کلی مهارت پیچوندن پیدا کردم :)

دقیقا..من خودم موافق دوره اشنایی طولانی نبودم..برای ما کمتر از شش ماه طول کشید و خدا رو شکر کسی سر کسی رو گول نمالید و خود واقعیش رو مخفی نکرد ..

الان تا حدی میشه ملزومات رو وسط اورد ولی نظر شخصی من اینه که تعهد آدم ها از خیلی قبل از ازدواج به هم دیگه شروع میشه ...شاید ازدواج به سرانجام نرسه و این پایبندیها از اسیب های روحی کمتر میکنن...
قربونت عزیزم..

تینگ تینگ چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 17:45 http://wwwtingtimg.blogfa.com

هی روزگار . جونی کجایی که یادت بخیر.ما هم از این دورانا داشتیم. آدم وقتی یادش می افته چه مزه ای بهش میده ها.

با مزه ش موافقم..ولی بعدش که خوشمزه تر میشه که..بعدش یعنی هفت سال بعدش حتی..

مریم و علی چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 17:15 http://alidelam.blogfa.com

سیلام
من اول شدم؟!

نچچچچچچچچ

بهناز چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 15:55 http://narin86.persianblog.ir

وای صمیم چقدر دلم واسه اینجور پستات تنگ شده بود . این که درباره خودت و علی و عشقتون بنویسی. پستت اونقدر جذاب بود که یوتیوب رو ول کردم و پستت رو تا آخر خوندم .
ممنونم کلی خندیدم و کلی سرحال اومدم .
عشقتون پایدار

افسونگر چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 14:35 http://www.man-afsoongaram.persianblog.ir

خیلی جالب بود!با تیکه اخرکاملا موافقم!دقیقا شرح حال خودم بود!گاهی تعجب میکنم ازینهمه شباهت!

البته من اینهمه که تو عشاق داری نداشتم تو عمر م هم..

اطلس چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 14:26 http://www.daky.blogfa.com

آخی خب کبوترای عاشق هستین دیگه! کار خوبی کردی به مامانت نمی گفتی. من هی به مامانم می گفتم هی مامان بیچاره ی من خرج کافی شاپ می کرد چون باید خودش هم باهامون میومد بار اول و همون بار اول پسرا ذاتشون رو نشون می دادن! فقط واسه سامی بود که چون اومد من رو از خونه داییم برداشت و مامانم حسابی خیالش راحت شد باهامون نیومد!

چه مادر فهمیده ای ..
عاشق بمونی با سامی عزیز همیشه

دلارام چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 12:57

بووووووووووووووووس بغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغغل
صمیم جون دلم برای خاطراتت بدجوری تنگ شده بود ... مرسی ..
انشاءالله روز به روز عاشق تر هم بشید...

تسنیم چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 12:20 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

زیارت قبول حاج خانوم!!!!!!! مردم از خنده فقط بس بامزه تعریف کردی.مثل همیشه!
ولی جدا اگه حرم واقعی رفتی خیلی التماس دعا دارم صمیم جان.

قربونت

یاس چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 12:12

آخ صمیم ، صمیم ، چقدر حرف دارم بزنم با امام رضا . چقدر دلم زیارت میخواد ، نمیشه .
قول بده از الان ، هر وقت که گذرت به حرم افتاد برام دعا کنی .

انشالله خودت دعوت بشی بیای اینجا..
حتما

عادلی چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 12:06 http://www.adeli.blogfa.com

تا باشه از این زیاراتا باشه....

مهناز چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:56

سلام خاله خانومی
عاشقانه هاتون تا ابد پایدار.

مرسی عزیزم.

باران مامان ترانه چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:51 http://www.tarlanak.persianblog.ir

ما را بردی به روزگار عشقولانه خودمون
روزگاری که ساعتها تو گوشه خیابون تو ماشین مینشتیم و لاو میترکوندیم و قبلش هم با هم هماهنگ میکردیم که اگه گشت گیر داد بگین زن و شوهریم و خونمون رو داریم نقاشی میمنیم مجبوریم گوشه خیابون تو ماشین حرف بزنیم.
الان ۵ سال از اون روزگار میگذره و ما داریم ثمره خوشگل زندگیمونو بزرگ میکنیم

اونوقت از شما مدرکی چیزی نمی خواستند یا نمیگفتن به کسی زنگ بزنید تایید بشه؟!!!
ولی خوب داستانی بوده ها..
خدا حفظش کنه

مژگان چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:27 http://ninijon.persianblog.ir

الهی همیشه شاد وخوش باشی

قربانت

در گوشی چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:27 http://shooikar50-50.blogfa.com

سلام صمیم عزیز خوش بحالت مشهدی می تونی این جور موقع ها امام رضا رو ضامن کنی ...

فقط یک بار از ایشون استفاده شد اون هم برای امر خیر بود دیگه...

خاتون چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:12 http://bootejeghe.blogsky.com

آآآآآآآآآآآآآآآآآمـــــــــــــــــــــــــــــــــین

آ قربون اون دهنت خواهر...

خااااااااااااااااااموش چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 11:00

آآآآآآآآآآآآمین .

خدا کنه همیشه همیشه همینجوری عاشق هم باشید که ما هم دلمون خوش باشه دو تا کفتر کاکل به سر هااااااااااای هااااااااااای ......
تو این شهر هستن که بعد از کلی زیارت مقبوله ! هنوزم عااااااشقانه جز حرم خودشون هیچ زیارت دیگه ای تو هیچ حریم دیگه ای بهشون نمی چسبه
:-)

برات خییییییییییلی دعا میکنم همیشه پستای خوشگل و عشقولانه بخونم .

فدای تو و محبتت

puzzle چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 10:58 http://n-23.blogfa.com

آمین

فرزانه چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 10:52 http://parvaz60.blogfa.com

اول منم

بهار چهارشنبه 11 اسفند 1389 ساعت 10:18

وااای صمیم خدا نکشه تورو دختر که گوله نمکیییییییی به خدا. حرم رفتناتم بامزه است. خیلی دوست دارم.بوووووووس

لطف داری عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد