من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

to see john

چشمام دیگه  داره سیاهی  میبینه و این یارو هم ول کن نیست و هی  من رو سوال پیچ میکنه ..هی با هزار  مدل غیر  مستقیم و  نیم خیز شدن و  بلند شدن و نشستن و  سقف رو نگاه کردن حالیش  میکنم عزیز دلم!  کار  مهم دارم باید برم..باید برم خودم رو به یک جایی برسونم..باید  برم و  زندگیم و ابروم رو نجات بدم..توی  دلم یک برووووووو دیگه مشدی جان ! بهش  میگم  ..ولی  یارو باز  هم صدای من رو نمی شنوه...به همکارم که داره با تعجب  نگاه میکنه میگم   من رفتم..زود بر میگردم.. to see John رو اروم میگم و بدو بدو میرم طرف  دستشویی..ای  وایییییییییییی ..یک عده از  استادها ایستادن  دقیقا جلوی  دری که به سمت سرویس  خانوم ها باز میشه و دارن گپ میزنن و به من هم از دور  نگاه میکنن..قدم هام رو آروم میکنم و  الکی  روی  در و دیوار رو نگاه میکنم و  سریع میرم توی  راهرویی که به سرویس های  دانشجویی  ختم میشه ..اونجا که دیگه غلغله است..سرم رو می اندازم پایین و اولین دری  که نزدیکمه رو تا ته  باز  میکنم..صدای  آخ یک نفر در می آد و بلند داد میزنه مگه کوری؟!!! همه سر ها به طرف من میچرخه و من باز هم با همون  کله پایین میرم سمت در دیگه و توی  دلم میگم خب  قفلش  کن ببو جان!!  این یکی  لعنتی  شیر آب سرد نداره و من موندم چکار  کنم..هی  شیر  رو باز  میکنم و تا میخوام استفاده کنم آبش  به نقطه جوش  میرسه ..باز  می بندمش و  خلاصه یک وضعی شده که اشکم رو در  اورده... از  هولم دنبال افتابه میگردم...چیزی که از  اول عمرم هم هیچ وقت یاد نگرفتم مثل آدم ازش  استفاده کنم و توی  سفر و توی راه و اینا هم همیشه لباس ها و شلوارم روی  در  سرویس  بهداشتی  اویزون بود..دیگه نمی تونم تحمل کنم و  توی دلم چند تا حرف بار  چایی های  معطر و خوشمره این ابدارچی  مهربون می کنم و با چشم هایی که دیگه واقعا  نمیبینه از  توی  اون خراب شده میام بیرون..چند نفر  با تعجب  نگام میکنن..باز  میرم توی  اتاقک بغلی که میبینم این یکی  شسشه هاش  مشجر  نیست و یک شیشه صاف و خوشگل و تمیز  انداختن روی  درش و من هم از  او نورش  پیدا...باز  از توش  میام بیرون و میرم سراغ بعدی..توی  همه این جابجایی ها هم سرم پایینه و اصلا به کسی  نگاه نمیکنم..بلاخره یک جای  سالم پیدا میکنم و  زیباترین لحظه زندگیم ( البته بعد از  شنیدن خواستگاری علی!!) رو تجربه میکنم..ای  خدا مرگشون بده..این یکی  چرا دستمال رول نداره ...این ور رو بگرد..اون ور رو بگرد..نخیررر. نیست که نیست..یادم میاد یکی  همیشه زاپاس  همراهم دارم!! خوشحال درش  میارم( از  کجا؟!!!!اوهوکی!!)  و  با سری افراشته و چشمانی براق و  حالی  خوش  میام بیرون..بچه ها با ذوق به من نگاه میکنند و اون مجسمه صلابت و  هیبت در نظرشون تبدیل شده به بیچاره ای  که در بدر دنبال دستشویی  میگشت!! نیش هاشون باز  میشه ومن هم کم نمیارم و گشادتر  از  همیشه لبخند میزنم بهشون..یکیشون میاد طرفم و  توی  اون هوای  لطیف و فضای  معطر!! ازم چند تا سوال میپرسه و من هم یه چیزهایی بلغور  میکنم ومیام بیرون....دکاتر  محترم کماکان جلوی  جایی که رسما و قانونا متعلق به بانوان بود رو  اشغال کردند ..چشمم به همکار  دیگه ام می افته که داره به خودش  میپیچه و عقلش هم نم رسه بره به سمت سرویس  بچه ها ..اصلا بذار بترکه تادفعه بعد یادش باشه جواب  سلام اون روز  من رو بلند و با نرژی بده.. تا یا بگیره دیگه  دست هاش رو مثل ماهی  مرده نذاره توی  دست آدم موقع دست دادن..دلم باز  طاقت نمیاره و با اشاره چشم و ابرو  سالن مورد نظر رو بهش نشون میدم و اون هم صاف  میره سمت مخالف و وارد سرویس های  بهداشتی  دانشجویان پسر  میشه!! دو ثانیه بعد با رنگ و رویی سفید و  همون حالت زیگزاگ از در میزنه بیرون و بدو بدو میره سمت در  خروجی  اداره و توی  درخت ها گم میشه ..ته دلم خوشحالم که اینهمه  ساختمون و دار و درخت دور و بر ما هست و  بیشتر  دلم برای  بابا باغبونی  خوشحاله که نمیذاره کسی از  یک متری  حوزه استحفاظی  اش  حتی  رد بشه ..آخیییییییی  تازه اونجا دیگه دستمال زاپاس  هم  نمی تونه گیر بیاره!!!

نظرات 33 + ارسال نظر
xatoun چهارشنبه 27 بهمن 1389 ساعت 10:31 http://xatoun.blogfa.com

اون وقت شما توی اداره دانشجو هم دارین؟ ;)

مراجعات دانشجویی هم داریم.

ساغر دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 00:51 http://dokhtaranedamebakht.blogsky.com/

سلام دوست خوبم. مطالب بسیار جالبی می نویسید. خوشحال می شم یه سری هم به ما بزنید. راستی نی نی تونم ببوسین از طرف من.... منم مثه شما مشهدیم...
همشهری هوامونو داشته باش

ساره دوشنبه 25 بهمن 1389 ساعت 00:13

مرسی از انرژی مثبتی که دادی به تو که بد گذشت ولی به من که الان شدیدا درگیرنوشتن پایان نامه هستم و اعصاب مصاب ندارم خیلی حال دادی عزیز دل

نسیم مامان آرتین یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 17:21 http://niniartin.persianblog.ir/

کلی خندیدم... طفلک همکارت!

مهرداد یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 14:56 http://liveforlove.blogfa.com/

دوستان از اونجایی که صمیم بانو قصد ندارن توی وبشون اعلام کنن من اینجا میگم:
لطفا به این آدرس بروید:
http://persianweblog.ir/topblogs/zanan.aspx
و به صمیم بانو رای بدین.تا حالا امتیازشون با اینکه هیچ جا اعلام نکردن ،‌ خوب بوده ولی بازم کمه به نظر من و بیشتر از این حقشون هست
آدرسی که ثبت میکنین برای رای دادن باید دقیقا این باشه:
http://alisa50-50.blogsky.com
اگه بیشتر یا کمتر باشه اشتباه ثبت میشه

مهرداد یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 14:53 http://liveforlove.blogfa.com/

انقدر موسیقی غم داری میزد اونجا :))))

نگاه مبهم یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 09:46

هاااااااااااااان!

عقب نیفتم واسه ولنتاین.

=)

منم تبریک می گم. کاری هم به غربی یا شرقی بودن این کار ندارم.

فقط دوست دارم که بهت بگم دوستت دارم دوست خوبم!

یاسمین شنبه 23 بهمن 1389 ساعت 17:14 http://lovlynotes.blogfa.com

happy valentineeeeeeeeeeeeeeeee

روز ولنتاین رو تو وبلاگ من به بهترینتون تبریک بگید
راستی عزیزم لینکت کردم

آ را مـ ـیـ ـس پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 19:20 http://miss-aramiss.blogfa.com

فکر میکردم معلومات زبانم خوبه ولی راستش این اصطلاح رو تاحالا نشنیده بودم صمیم جون :) مرسی واسه این و قلم طناز همیشگیت ..
راستی
امروز یهو دلم خواست و رفتم اینجا بهت رای دادم :
http://persianweblog.ir/Topblogs/Zanan.aspx

دخترجون پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 10:23 http://baharedelgir.blogfa.com

ایول به تو دخترخستگی ناپذیر

بردیا عسل بابا پنج‌شنبه 21 بهمن 1389 ساعت 00:12 http://aghabardia.persianblog.ir

قشنگ بود...............................

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 14:13

این ماهی مرده رو خوب اومدی.. ای بدم میاد یکی این مدلی باهام دست بده...
من اصولا استانه تحملم زیاده و میتونم تا مدتها بدون زیارت جان!!! سپری کنم.

ترانه چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 10:06 http://taaraaneh.blogsky.com/

سلام صمیم جان
تو این مدت کمی که با وبلاگت آشنا شدم و یه سری به آرشیووبلاگ های قبلیت زدم ، برای منی که تازه وارد زندگی مشترکم شدم و انطور که باید برای زندگی متأهلی آماده نبودم تونستم از بعضی تجربیاتت استفاده کنم و میتونم بگم اینجا واسه من کلاس باحال زندگی بوده !
امروز متوجه شد که پرشین بلاگ مسابقه ای برای صد وبلاگ برتر زن راه انداخته اونجا رفتم و اسم وبلاگت را ثبت کردم تا به این صورت بتونم گوشه ای از لطفی که تو با نوشته های قشنگت در حق من و امثال من کردی را جبران کنم
دوستت دارم صمیم جون

[ بدون نام ] چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 09:15

میگم صمیم تو همه ی خاطرات یه گوشه چشمی به جان کوچولوی عزیز داری.قضیه چیه بالام جان؟
نکنه منبع الهام ایناته روله؟میگن همه از یه جایی شروع می کنن به وبلاگ نویسی.مطمئنم جرقه ی تو توی موال مبارک زده شده که این همه چند پست در میان بهش اظهار ارادتو می خوای هی ثابت کنی هی ثابت کنی....
ماسا +ه

مهسا چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 08:48

پس چرا هیشکی نظر نمیده!! من مدتهاست که وب لاگتونو میخونم اما تاحالا نظر نداده بودم دیدم کسی چیزی نگفت گفتم بذار اول بشم...

بهناز چهارشنبه 20 بهمن 1389 ساعت 00:19 http://narin86persianblog.ir

بلهههههههه
چه دستشویی های باکلاسی . دستمال رول هم داره ؟

مریم و علی سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 23:05 http://alidelam.blogfa.com

سلام
کلی خندیدم.خدا نصیب هیچ مسلمونی نکنه

دلارام سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 16:45

آخ من فدات بشم عزیزم.. صمیم خیلی دوست دارم خیلی عاشقتم امروز به صورت رندوم گفتم یکی از پستاتو باز بخونم مرداد 88 پست آخر اومد بازم با اینکه خونده بودم وقتی خوندم تا ته دلم نشست اتفاقا بعضی نکاتش واقعا لازم بود بهم یاداوری بشه ..
راستی حال یونا جونم چطوره ؟
یه ماچچچچچچچچچچچچچچچچ مشتی از لپای تپلیه خواهر عزیزم صمیم که ان شاا... همیشه شاد و پرانرژی باشه و نینی نازنازیش :) با کلی 2آهای خوبه دیگه که قشنگیش به اینه که خودت ندونی (بوووسه)

مهرداد سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 15:34 http://liveforlove.blogfa.com/

خصوصی
سلام صمیم جان
رفتم توی انتخاب برترین وبلاگ نویسان زن به شما رای دادم :-)

puzzle سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 12:15 http://n-23.blogfa.com

آقا یه نکته...یعنی اسمش هست john !!!
آقا ما شما رو خیلی دوست داریم...(دیگه نتونستم خودمو نگه دارم!)
راستی من دخترما...فکر نکنی واسه علی رقیب پیدا شده!!!

سما سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 11:09

من که دیگه خیلی پررو شدم . همکارو و رئیس و ... حالیم نیست. هر طور شده میرم تو ...

غزل سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 10:32 http://1362ghazaleomid.blogfa.com

دستشویی رفتنت هم ماجرایی است صمیم خانم !
البته اون اندام کمی تا نسبتی توپولی کارش تو دستشویی هم طولانی میشه ! میگم خوبه کار صدا دار نداشتی وگرنه یه دانشکده بود و صدای توپ و تفنگ !!

بیتا سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 10:08 http://www.raziyane.persianblog.ir

ااااااااا پس تو استاد دانشگاهی؟! منم عاشق تدریسم

ستاره سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 09:32 http://yekmadaryekhamsar.blogfa.com/

بامزه بود عزیزم... بهترین خبر بعد از خواستگاری علی .کلی خندیدم... یونا جونو ببوس.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 19 بهمن 1389 ساعت 08:09

اساتید محترم رو که دیدی یه بفرمایید محض احترام خودت و اونا میزدی و میرفتی دستشویی خودتون .

اطلس دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 23:18 http://www.daky.blogfa.com

واااااااای خدا یکی منو بگیره! مردم از دل درد! عاشقتم یعنی با این خاطرات جذابت راجع به دستشویی! هی دارم هرهر می خندم سامی و خواهر شوهر هم با چشمای گرد نگام می کنن که بهشون میگم یا نه! : دی

ترانه دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 18:30

صمیم جان خوبی؟
پیشونی یونا چطوره؟
امروز یهو یادت افتادم.با خودم گفتم صمیم چقدر قوی بود که تونست تو اون لحظه مدیریت بحران کنه!! آفرین!!
موفق باشی مادر !!

مهگل دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 16:35

چرا نمیشه جلو دکاتر رفت دستشویی؟چرا از طبیعی ترین عمل بشریت خجالت میکشیم؟

ببین اصلا دکتر بودنشون مهم نبود ها..مهم این بود که محیط رسمی و اداری هست و شخصیت خیلی خیلی رسمی ما در اونجا یک کمی!! میرفت زیر سوال!!!!
مثلا یه استادی یک بار رفت تو دستشویی..یک صداهایی در امد از اون تو.... !!! انقدر موسیقی غم داری میزد اونجا!!!که باور کن هر وقت میبینمش خنده ام میگیره و دست خودم هم نیست..خب من بی جنبه ام..شاید کس دیگه ای هم مثل من بی جنبه باشه..

آرایه دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 15:46

مردم از جیییییییییییییییش!

هدیه دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 15:27 http://www.artadian.blogfa.com

سلام صمیم جان
الهی، چه رنجی رو متحمل شدید، توو این مواقع همه چی دست به دست هم میده که آدم کارش بیشتر طول بکشه
خیلی خوب می تونم حس اون لحظه ات رو درک کنم
موفق باشید

عقربه دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 15:17 http://www.heartbeat5050.blogfa.com

midunam che hesie...in hamkaretun andaze jolbakam aghal nadare ha .ama na fek konam besh feshar umade...baz shuma havaset bud..:d

زنگ زده دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 14:10

باحال بود ؛ وقتی میام اینجا کلی می خندم انرژی می گیرم الهی همیشه سلامت و شاد باشید

نگاه مبهم دوشنبه 18 بهمن 1389 ساعت 13:29

=)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد