من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

خبر خوش

 اون پست رمز دار محفوظ  هست پیش من...یک دل میگه بذار..بذار..یک دلم میگه ..بیخود ..بیخود...این وسط  من هم ..نخود..نخود... 

جدا خواستم بذارمش  هم پست رو میارم هم رمز رو تقدیم میکنم. 

(کشتی  صمیم با این رمز  رمز کردنت!! خوب شد رییس بانک   مرکزی نشدی)

 

 ****************************************************

مثل بچه هایی که یک کار بد کردن و میخوان حواسه مامان هرو به چیز دیگه پرت کنن  من هم هی  میام پست میذارم تا حواستون از  اون رامزی بامزیه!! پرت شه! الان حواستون پرت شد دیگه.نه؟!! 

 

صبح جاری  عزیزم زنگ زده سر  کارم و با صدایی که از شوق  داشت میلرزید بهم گفت صمیم جون! خوش خبری!با خودم گفتم یا خدا! ببین چی  می تونه باشه ..خدا کنه کسی کاری  نمرده باشه! خدا کنه همه حالشون خوب  باشه ..خدا کنه مادر  شوهرم صحیح و سالم باشه!!! بعد من هم با یک ذوق  زیاد گفتم جان! بگو چی شده..خوش خبر باشی  عزیزم!! 

گفت در  سه سال و یک روزگی  پسر  کوچولوی  خوشگلش  تونسته تنهایی بره پی پی کنه!بعد با دقت و ذکر تمام جزییات به من که این ور ، گوشی  توی  دستام داشت لق لق  میکرد و  دهنم وا مونده بود گفت که آره دیروز پسر کوچولو اونقدرررررررررررررر توی  پوشکش  خرابکاری  کرده!!( اییییییییی) که موقع تعویض روی  فرش جلوی حمام هم  کثیف  شده و  اوشون هم با شدت تمام دعواش  کردن وهمین امر باعث خودآموزی  این امر  خطیر شده و بچه از  فرداش  مثل بچه آدم میره و تو دستشویی  کارش رو میکنه .. 

بعد من در  حالی که توی  چشمام اشک ذوق  جمع شده بود و این طرف  حالت خیلی  معنوی بهم دست داده بود!! و روبروم هم چندتا مراجعه کننده ننشسته بود!! گفتم خب  خب  دیگه چی!!! و اونم آب  دهنش رو قورت داد و نفس  گرفت و بعد  دررررررررررررررر درررررررررررر دررررررررررررر مثل مسلسل برام گفت که چقدر  خوشحاله که بلاخره این بچه آد م شد!! و خبر  خوبش این بود که الان  یو نا یک بسته پوشک نو داره که خونه زن عمو جون امانت هست و  بازمانده دوران مزوزوئیک پسر  عموشه!!! یعنی  هم خنده ام گرفته بود هم داشت اشکام میریخت این وسط!! خدایا یعنی  این پروژه اینهمه خوشحالی  داره؟...بی  نصیب  نکن  ما  رو از این شادی  بزرگ !!! میدونم که برای  من هم حتما روز بزرگی  خواهد بود. 

 

پ.ن 

 

تنها جاری من دختر  فوق العاده مهربون و  خانمی  هست..یو نا از بس  دوستش  داره بهش  میگه مامانی و همه میخندیم و خوبی ش اینکه که وقتی  ا ون هست دیگه مسوول غذا دادن به آقا پسر  ما جز  مامانی  قلابی!!  کسی  دیگه حق  نداره باشه...ضمنا خوشحالم که اینقدر  با  

من راحته که اینطور یکی از  خوشحالی  های  مادرانه اش رو با م نقسمت میکنه..هر  کی بخنده بهش خیلی  خ...خ...خ....بگمممممم؟!! خیلی خیکیه!!

 

نظرات 29 + ارسال نظر
قاصدک دوشنبه 20 دی 1389 ساعت 14:23 http://ghasedakha.blogsky.com/

سلام صمیم جان
خوشششششش بحالت من خواهر شوووور ندارم اما یک جاروی دارم (شوما بخون جاری) که از صدتا مادر شوهر و خوار شووور بدتر تره! قدرش بدون بخدا!

[ بدون نام ] یکشنبه 19 دی 1389 ساعت 11:22

مرسی مرسی مرسی زیاد،صمیم نازنین
این تا حالا به ذهنم نرسیده بود..
ممنونم از لطفت

موج


راستی صمیم جان،حالِ یونا چطوره؟و خودت؟
حتما روزِ سختی بوده برات که فقط برای یه مادر قابلِ درک..
امیدوارم زودِ زود خوب بشه و دیگه از این اتفاق ها براتون تکرار نشه..

فروزان شنبه 18 دی 1389 ساعت 10:23

سلام
اگر می شود به من هم رمز بدهید. هر روز اول وبلاگ شما را باز می کنم.

مرسی از لطفت صمیم مهربون..
شاید بشه گفت 50 تاش واسه علاقست و 50 تاشم روی تواناییم حساب باز می کنم و مطمئنم این رشته سخت تر از رشته ی خودمه ..
ببین صمیم جانم من رشته ی حسابداری رو فقط واسه این انتخاب کردم که از رشته ی خودم که انسانی بود فاصله بگیرم و هیچ علاقه ای بهش ندارم به خصوص واسه زمانی که درسم تموم بشه و بخوام مطابق با اونچه خوندم کار کنم و حسابدار هم بشم،
و اما شغلی که دوست دارم کار تو آژانسِ هوایی ِ و واسه قسمتی که من می خوام لازمه که خوب بتونم صحبت کنم..
پس می ریم تو قسمت اسپیکینگ..
یعنی نظر شما اینه که برم کلاس و دنبال رشته ی دانشگاهیش نباشم؟!


بازم یک دنیا ممنونم ازت که وقت گذاشتی و جواب دادی..
شبتون قشنگ
موچ

عزیزم من یک پیشنهاد دیگه دارم که بهتره از اهل رشته بپرسی و حتما مشورت ه مبکنی براش . چطوره حالا که هدفت کار کردن توی اژانس هست بری رشته گردشگری و لیدری تور و اونوقت همزمان کلاس زبان ه مبری که تا پایان تحصیلت کاملا مسلط هم شده باشی و چون مدرک مرتبط هست فکر کنم راحت تر بشه کار پیدا کرد چون الان هر کسی که بتونه خوب حرف بزنه میتونه بره ولی اولویت با افراد دری تحصیلات مرتبط باید باشه

ضمنا حسابداری هم بازرا خوبی داره که خب تو علاقه ای ندرای بهش.

در هر صورت کلاس رفتن رو خیلی زود شروع کن و حتما هم کلاس گروهی و نه خصوصی باشه.اموزشگاه خوب رو فراموش نکن.

یعنی کامنت من نیومده،یا شما وقت جواب دادن نداشتی؟؟؟

عزیز دلم نگهش داشته بودم تا جواب بدم..
الان میتونی ببینی

مامان هانیا جمعه 17 دی 1389 ساعت 12:39 http://www.haaniaa.persianblog.ir

سلام. خیلی این ذوق ها جالبن! باید تجربه بشن تا آدم بفهمه! راستی من رمز مطلب بالا رو می‌خوام صمیم جون . پست آخرت هم خیلی نگرانم کرد! چی شده‌ عزیزم؟

یه دوست-یزد جمعه 17 دی 1389 ساعت 11:06 http://e_fazaeli_67@yahoo.com

سلام اگه جسارت نباشه منم رمز رو می خوام؟
یه سوال دیگه هم داشتم نی نی دو ماهه چند دقیقه باید شیر بخوره تا کاملا سیر بشه؟ آخه نی نی من 5 مین هم شیر نمیخوره بعد از اون هم هرکاری می کنم دیگه شیر نمی خوره؟

لاله پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 19:06

چه خوب که انقدر با جاریت راحتی

(بالهای شکسته) پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 17:28 http://balhayeshekasteh.blogfa.com

سلام صمیم جان
عزیزم اگه ممکنه جواب این سوالِ من رو پاسخ بده..
صمیمِ عزیز؛
من دانشجویِ ترمِ سوم حسابداری هستم و از اونجایی که این رشته راضیم نمی کنه،در کنارش دوست دارم کنکورِ زبانِ سالِ 91 هم شرکت کنم و در حال حاضر اطلاعاتم و یا بهتر بگم ه دایره ی لغاتم فقط در حد زبان پیش و زبان عمومیِ و چون شاغلم وقت کلاس رفتن رو هم ندارم و فقط توی این 18 ماه خودم می تونم بخونم ...و اما سوالی که از شما دارم اینه؛
-به نظرت امکان قبول شدن هست؟!امیدوار باشم یا نه...
-صمیم جان از کجا و با چه کتابی شروع کنم؟
پلیز هلپ می...

راستش عزیزم من الان از اخرین رتبه قبولی زبان اطلاع ندارم تازه نگفتی چه گرایش رو دوست درای ؟ ادبیات انگلیسی؟ تیچینگ( اموزش زبان) ویا مترجمی؟

سوال من اینه که چرا میخوای از رشته خودت به زبان تغییر رشت هبدی؟ ببین مهم بخش دومشه..یعنی چرا به زبان؟ به نظرت ساده تر اومده یا فکر میکنی توانتاییش رو داری؟ الان تا جایی که خبر دارم بچه هایی که قبول میشن اصلا و اصلا ( حداقل تو دانشگاه بزرگ و سراسری مشهد) مشکل اسپیکینگ ندارن و خیلی از استادهاشون رو قورت میدن..منظورم اینه که بهتر نیست فرصتی بذاری برای این رشته بعد شانست رو انتحان کنی...و اگر علاقه قلبی درای به این رشته من توصیه میکنم بخصوص اگر قصد ادامه تحصیل در مقطع فوق و بالاتر رو ندرای از کلاس های بیرون لذت ببر و وقتت رو برای اندوخته هایی که به دردت نمیخورن تو دو سال اول ..تلف نکن..
باز هم سوالی بود در خدمتن عزیزم.

و اما همیشه ابا تلاش و پشتکار امکان موفقیت هست ولی توصیه میکنم یک ارزیابی از حریف هات هم داشته باش..

اول بگو چی میخوای ت ابعد ببینیم از کجا میتونی شروع کنی//

خوشبخت پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 14:08 http://www.daky.blogfa.com

وای صمیم جون ترکیدم از خنده! هم چندشم شد هم کلی خندیدم. خیلیییییییی باحالی و باحال می نویسی. روزم ساخته شد با این خبر خوشت!

نگین پنج‌شنبه 16 دی 1389 ساعت 09:47

مدتهاست می خوونمتون از همون خواننده های خاموشم
ولی بالاخره باید میگفتم بسیار قشنگ می نویسید
منطقی زیبا ودور از بزرگ نمایی
واقعیت ملموس زندگی تو نوشته هاتون موج میزنه
مرسی

علی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 20:34

سلام.
مدت طولانی هست بدلیل مشغله تحصیل نتونستم نظراتمو بذارم.
ولی همه مطالبتونو میخونم.
خوشحالم که شاد هستید.بعضی وقتها دلم تنگ میشه برا مطالبتون.احساس ارامش میکنم وقتی این دل نوشته ها رو میخونم و ارزو میکنم منم مثل شما خوشبختی رو حس بکنم.
شاد باشید.

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 20:34

سلام
منم برا اون سالار خوشحالم که بالاخره تونست خودش به تنهائی بره روم به دیوار
میگم خواهر جان فامیل مامیل مجرد و ذلیل ندارید بفرستید خواستگاری
خدا شانس بده
مردیم از بس تو خونه نشستیم کو اون شاهزاده سوار بر اسب سفید
ما یه پراید تک سوزش هم قبول داریم
نداشت هم خیلی مهم نیست فقط بیاد خودم درستش میکنم

یاسی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 19:21 http://yasijooon.persianblog.ir/

یعنی اخرشی دختر توووووووووووووو

سیب مهربون چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 18:02

سلام..
شما به زودی متوجه خواهید شد که چقدر خوشحالی داره این موضوع..

امی از انگلستان چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 16:21 http://weingreenisland.blogsky.com/

خوب منم می خندم چون خیکی نیستم!
واقعاً شما مادرها چه دنیایی دارین ، درکش برای من سخته هرچند برای خودت هم سخت بوده اما واقعاً این موضوع اینقدر ذوق و شوق داشته ؟!

دلارام چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 16:20

ای ول صمیم .. حالا شدی همون صمیم قدیم که نقل نبات میباره از کلومش .. همیشه شنگول وناز و خکشل باشی یکی یدونه ( بخدا از ته دل میگم،من وبای زیادیو دیدم دوستان زیادیم داشتم نمیگم اونا خوب نبودن،اما با تو یه جور دیگه حال میکنم همون قضیه چند بعدیو و منطقی و احساسی میگم)آره فدات شم هر چند که یه طرفست بیشتر این ارتباطه ولی از اینکه میشناسمت خیلی مشعوف و گل از گلم شکفته میشه ذوق میکنم ، خدا حفظت کنه فرزندم ;) ..
آخر عاقبت مادر شدن اینه که از ریییییی... بچه ..نهههههه !!!!!!!
اما خدایا تو بابیه بچه رو برسون منم قول میدم از او بالایی بچه خر کیف بشم ;) (ناگفته نمونه با خوندنه وبت دختر سربراهی شدم و تصیم به ازتواچ گرفتم، اما حالا که همه چی روبراهه فق یه چیز مشکل کوشولویه اونم اینکه بابیه نینی گمشده(نالاحت) )..
راستی این قضیه پست رمزی چیه؟ واسه من که اصلن پستی نیس که بخاد رمزی باشه! نکنه منو آدم حساب نکنی دورم بزنیااااا (گریههههه)

یک زن چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 15:52 http://manam1zan.persianblog.ir

چیه خوب منم خوشحالم منم وقتی بچم اینکارو کرد هی بوسش کردم .... ببین ا لان فکرم خوب پرت شدها (نیش باز)

فهیم چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 14:47

سلام . خیلی جالب بود واقعا انقدر ذوق برانگیزه واسه مامانا ؟؟؟
حالا اگه یه مامانی دو قلو داشته باشه و اون دوتا عزیز همزمان بتونن این امر خطیر و حیاتی رو انجام بدن مامانشون از خوشحالی پس میوفته که .
تا وقتی نگفته بودید خیکی نخندیده بودم --هرر هرر--

الهه چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 14:39 http://tahavvolefekri.mihanblog.com

ایول...حتما خودتون خوبید که ایشونم خوبن!!!

آیدا چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 13:07 http://aidaaaa.blogfa.com/

آخی...

مریم چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:55

وااااای!
خدایی خیلی جالب بود! راستش قبلاً می خوندیم بدون نظر گذاشتن دیدم انگار اینطوری سرمون کلاه میره! بیایم یه نظری هم بذاریم!

(بالهای شکسته) چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:39 http://balhayeshekasteh.blogfa.com

:)
دوست دارم آدمای ساده و بی شیله پیله ای که با کوچیک ترین چیزها خوشحال می شن و دوست تر می دارم جاری های مهربونی رو که انقد صمیمی و مهربون وصف می کنن اون آدم ساده و به قول شما دوست داشتنی رو...
شادی جدا نشه از زندگیتون،الهی..
ببوس یونای نازنین رو صمیم جون که هر وقت عکس تولدش که دستاش باز بود و داشت می خندید میاد جلوی چشمم ناخداگاه خنده میشینه روی لبهام.. :)

اطلسی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:37 http://abie-aram.blogfa.com

با این نوشتنت.مردم از خندهههه

لوسی چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:28 http://mafaso.blogfa.com

مبارک اینشاا... خبر دومادیش.
حالا اینقدر زود بوشک بچه رو بذل و بخشش نکن به این کوچولو ها نمیشه اعتماد کامل داشت.

مروارید(ماهی) چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 12:20 http://pearlearing.blogfa.com

خوش خبر باشی صمیم جون..

تسنیم چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:54 http://www.taninezendegieman.blogfa.com

فقط مردم از خنده! واقعا بامزه بود عزیزم

مهتاب چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:39 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

سلام یه روزهایی منم مثل تو با جاریم بودم اما با دخالتهای زیاد مادر شوهرم توی زندگیهامون الان همدیگر رو 6 ماه یکبار هم نمیبینیم ول نمیدونم که مادر شوهرم الان چه احساسی داره خوبه براش یا بد؟؟؟؟؟؟ خیلی دوست دارم ازش بپرسم

رعنا چهارشنبه 15 دی 1389 ساعت 11:25

هنوز نخوندم
وای سلام یادم رفت
سلام صمیم مهربون :-*
دوستتون دارم

نقطه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد