من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

کجایی ؟

 

 دلم کسی را می خواهد که همین جا باشد ..در همین شهر  ..همین هوا را نفس بکشد..همین آدم ها را ببیند..من را بشناسد..بداند خانه ام کجاست..بداند قیافه ام وقتی  میخندم ..وقتی  گریه می کنم..وقتی بغض می کنم چطور می شود..یک آدم که آنقدر راحت باشم  با بودنش که بتوانم از این روزهایم برایش حرف بزنم..که نگاهم کند و بفهمد چه می گویم... دلم یک دوست می خواهد... یک نفر که وقتی  غر می زنم برایش فقط نگاهم کند و با چشم هایش بگوید حق داری...آن وقت ، من وقتی  شنیدم حق دارم دست بردارم و با هم گپ بزنیم... از  چیزهایی که می داند ..از  چیزهایی که میدانم..از آدم های  مشترکی که می شناسیم..از اتفاقات خنده دار دور وبرمان..دلم یک نفر را می خواهد که وقتی می گویم یونا ..بداند منظورم کیست.. دیده باشد  چال گونه اش  را وقتی می خندد ..شنیده باشد  صدای  خنده هایش را .. دستش را گرفته باشد . صورتش را بوسیده باشد ..تا وقتی  می گویم یونا..همه این ها بیاد در  ذهنش کنار اسم پسرکم . کسی که وقتی  می گویم علی  فلان حرف را زد تصور کند  همان طور که هست ..دلم می خواهد وقتی از  خودم برایش  حرف می زنم بداند از  که حرف  میزنم.من را مثل مادرم ..مثل برادرم..مثل آن کسی که دختر خاله ام و عمویم می شناسد  نشناسد  ..خود من را بشناسد. وقتی   بگویم صمیم ... همه ی دستم برایش رو باشد ..همه بازی هایم رابرایش کرده باشم و  بدانم تا به چشم هایم نگاه کند می فهمد راست می گویم یاسعی می کنم راست نگویم...دلم  می خواهد وقتی  می گویم خسته ام بفهمد چرا ..وقتی می بیند  دارم از خوشحالی بال میزنم بفهمد  چرا ...دلم  یک دوست می خواهد که من را به خانه اش  دعوت کند..یا به خانه ام بیاید ..آن وقت من بدون نگرانی از  قضاوتش ..موهایم را راحت با یک کش ببندم و روبرویش  بنشینم ..در حالی که چای  می خورم نگاهم کند و در  حالی که می روم برایش آب نبات های  تازه ام را  بیاورم در  دلم  بگویم چه خوب شد که آمد...در دلش بگوید چه خوب شد که آمدم...دلم می خواهد چیزهایی برایم تعریف کند که تعجب کنم..بگویم راست می گویی؟ چیزهایی  تازه بشنوم ..حرف های  تکراری ِ  آدم های  تکراری ِ  این زندگی  تکراری ِ  این دنیای تکراری ِ   این خدای  تکراری را نزند برایم.دلم می خواهد وقتی با نا امیدی می گویم  زشت شده ام ؟ دقیق نگاهم کند و بگوید من که تغیری  نمیبینم اتفاقا خیلی هم پوستت خوشگل تر شده ..وقتی  دستم را روی  کمرم میگذارم بگوید  چقدر  خوب که لاغرتر شده ام..وقتی  برایش  از  تابلوی  نیمه نقاشی شده ام بگویم به جای  اینکه بگوید  خب  خودت ولش  کردی...وقت نگذاشتی...  با دلم همدردی کند و بگوید اتفاقا من هم کلی کار نیمه تمام دارم  مثل نقاشی  تو که همین روزها قرار است تکمیلش  کنی و بگوید باشد؟ و من بخندم و بگویم باشد..کاملش  می کنم..بعد از یک سال و خورده ای ..دلم  می خواهد وقتی می گویم خانه شلوغ و در  هم ، خسته ام می کند بگوید آخ که راست می گویی و بعد پشنهاد بدهد پسرک را یک  روز برایم نگه می دارد تا من به کارهایم برسم و  در  حالی که مهربانی از  چشم هایش  می ریزد بگوید اصلا یک روز هم بیار  من نگهش دارم تا به خودت برسی..از صبح تا ظهر فیلم ببینی ..کتاب  بخوانی ..غذایی که دوست داری درست کنی ..با علی بروی بیرون...بروی برای  خودت فقط  مغازه ها را ببینی و اصلا در خانه بنشینی و  فکر کنی...دلم کسی را می خواهد که بداند من  دلم برای  فکر  کردن هایم تنگ شده است.. بداند  دوست دارم  سیب گاز بزنم و  کتاب  داستان بخوانم و  آفتاب روی  تخت افتاده باشد و من از  سکوت خانه لذت ببرم.دلم یک آدم می خواهد که من را  بشناسد مثل خودم...شعرهایم را بخواند و بگوید اینجایش  خیلی قشنگ است و این جا را انگار  رد کرده ای تا در  چاله نیفتی... اینجا چقدر این کلمه را زیبا انتخاب کرده ای ..این جا ...نه...اوم..... دوستش ندارم.... و من به شعر  چشم هایش  نگاه کنم و از بودنش دلم مثل  پروانه خوشحالی  کند ...من دوست صمیمی ام را  ..این طور که همیشه آرزویش را داشته ام ...جایی در این شهر ...زیر سقف یکی از همین خانه ها...گم کرده ام. اگر روزی  دیدید او را بگویید کسی منتظرش هست.

نظرات 53 + ارسال نظر
و سه‌شنبه 3 شهریور 1394 ساعت 15:12

سلام
چند وقتیه دارم نوشته هاتونو میخون. راستش با خوندن هر کردومشون انگار همون حسی بهم دست میده که شاید شما خودتون اون لحظه داشتین. .... بارها اشک ریختم با خوندنشون ولی اکثر اوقات سر کار، تو اوج سکوت پق زدم زیر خنده.... خیلی وقتا با خوندن مطالبتون قهقه زدم. ممنون بخاطرشون...
امروز که این پستتونو خوندم انگار تک تک کلماتش از زبون خودم بود. چقد جالبه که یوقتایی آدم می بینه یکی عین عین عین حس خودشو تجربه کرده! منم الان درست پسرم 15 ماهشه و خیلی اوقات با خودم این حرفا و مرور میکنم. ولی راستش انگار فقط یه آرزوی دست نیافتنیه!!!!

نارگل یکشنبه 14 آذر 1389 ساعت 09:29 http://www.zane30saleh.blogfa.com

اگه تو شهر شما بودم...
شاید می تونستیم اونجور که توصیف کردی با هم دوست بشیم.
اما تو شهر من بین ١٢٠٠٠٠٠٠ آدم خیلی سخته بشه پیداش کرد. سخت تر از پیدا کردن سوزن تو انبار کاه.
منم دلم خیلی گرفته. داشتم سعی می کردم فراموش کنم بی دوستی رو. نوشته هات دوباره به یادم آورد. دوباره گلوم درد گرفت از بغض.

ستاره سه‌شنبه 25 آبان 1389 ساعت 09:11 http://yekmadaryekhamsar.blogfa.com/

خیلی زیبا نوشتی........اصولا همیشه حرفات به دل میشینه .....دوست دارم اگه اومدم مشهد از نزدیک ببینمت.......

منم دلم همچین دوستی میخواد.......

ساده یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 09:41

سلام
صمیم جان این وبلاگت کارو زندگی واسه آدم نمیذاره که
داشتم کامنت های پست صادق خان رو می خوندم،گفتم یه چیزی رو یادت بیارم:از خاطرات عروسیت برامون می گی؟

مامان زری شنبه 22 آبان 1389 ساعت 19:15 http://www.wix.com/BaharStudio/BaharStudios

من ، بیشتر در پاییز این حس رو دارم. وقتی نقاشی میکنم حالم بهتر میشه.
یادم به شعر خانه دوست کجاست افتاد.

شیراز شنبه 22 آبان 1389 ساعت 15:34

سلام هیچ وقت دوست داشتی غیر از تعریف از نوشته هات و همدردی با حال وهوات و شادی کردن با شادی هات چیز دیگه ای از توی این نظراتی که برات ارسال می شن بخونی ؟؟؟
آخه ....چی بگم ...من امروز شاید روی دنده چپ بلند شدم...اما دوست دارم بهت گیر بدم...آخه خانم خانما خیلی ....هستی .اومدم بگم لوس دلم نیومد . اما هستی !!!!!!!!!
راستی می دونستی خدا قول داده تو بهشتش از این نوع هم نشین ها برامون ردیف کنه!!! منظورم حور و پری و اینا نیستا ...منظورم یه دوسته....اونجا می بینمت ایشالا که با دوستت با یه کش سر تو موهات!!!(این قسمت نوشتت خیلی بهم حال داد) روی یه تخت زیر درخت نارنج با بوی بهار نارنج ، لب جوی شیر و عسل نشستی گلم !!!
ایام به کام....

وای دقیقا من هم دلم همین ها را میخواهد
تو خیلی شبیه منی ...افکارت ...زندگی ات را میگویم

حست کردم و چشمهایم خیس شد از این احساس.
انگار من بودم که می نوشتم اینها را.
چقدر خالی ام کردی با خواندنت. چقدر سبک شدم. همه آنچیزهایی که گمشان کرده بودم آن ته توهتی ذهنم و قلبم با این نوشته ات آمد بیرون. چقدر دلم میخواست یک روز بنویسمشان.
اینهایی که نوشتی حسرتی بود که یک عمر به دلم مانده. حالا اینجا ... میان این شهر غریب ... که دیگر همان قدیمی ها هم نیستند ...
اینروزها احساس میکنم برای پیدا کردی چنین آدمی خیلی دیر شده برای همین دنبالش هم نمی گردم. این صمیمیت به زمان نیاز دارد.
می فهمم ...

مهتاب شنبه 22 آبان 1389 ساعت 10:46 http://AZ-AHALIE-ZAMIN.BLOGFA.COM

سلام مدتهاست که میخونمت و گاهی برات کامنت میذارم. آرزومه همچین دوستی بی غلو غشی که گفتی ولی توی دنیای ماشینی امروز خبری ازش نیست

پرطلا شنبه 22 آبان 1389 ساعت 09:47 http://www.todayisours.blogfa.com

دارم خیلی جدی جدی بهت پیشنهاد دوستی میدم. در حالیکه از روی یه عالمه اسناد مناقصه خودمو پرت کردم رو کیبورد و به یکی از آرزوهام فکر میکنم تو اولین پستم...
زیر همین آسمون...

سمیه شنبه 22 آبان 1389 ساعت 08:22

سلام صمیم جان مدت کوتاهی که وبلاگت رو میخونم و از خوندنش لذت می برم... حرفهات خیلی وقتها حرفهای دل من هم هست، خصوصاً این آخری ... درحالیکه همسرم رو خیلی دوست دارم و پسرک نازنینی دارم و مادرم و خواهرانم نزدیک من زندیگی میکنند اما بینهایت احساس تنهایی میکنم و احساس میکنم خودم رو توی گذر تند روزهای زندگی گم کردم

ملکه نیمه شرقی شنبه 22 آبان 1389 ساعت 03:12 http://man-unique.blogfa.com/

عااااااااااااااالی بود ..... عالی
چه قدر با تک تک کلماتش هم حسم
مرسیییییی
۱۵۸۷۰

سمانه دانجشوی مترجمی تهران جمعه 21 آبان 1389 ساعت 19:16

من ازون آسمونننننننن آبی میخام/من ازون شبهای مهتابی آفتابی میخاممممممم
این شعر سیمین غانم روشنیدی؟باز برو بشنوُُ/یه حال خاصی داره/به این پستت میخوره

کنسرت غانم رو تو تالار وحدت رفتیمُ : چه ذوقی داشتم اونقدرام مالی نبود صداش از تصویرکار بهتره
من آرزوووووووو دارم یکروز برم کنسرت ابی.دوسش داری ابی رو صمیم جان؟
درضمن: شاد باش ای عشق خوش سودای ما

من با شعر های ابی میرم تو اوج.....
محشره.
سیمین رو هم خیلی دوس دارم..گل گلدونش ....دنیایی بود..

سمانه دانجشوی مترجمی تهران جمعه 21 آبان 1389 ساعت 19:12

سلام
چندتاسئوال
۱مگه اسم واقعیت صمیم نیس؟
۲-فکرمیکنم یه فاصله جزئی ُ/یه دلخوری و یکسری حرف نگفته با علی آقا پیداکردی.نه؟
(فکرمیکنم کمی برات تکراری شده زندگیت و علی اقاتون و شایدباید اتفاقی تورومتوجه نیازوعشق شدیدت به تمام داشته های فعلیت بکنه)

واقعا بسیاری ازما چنین دوست کاملی رو نیاز داریم.درکت میکنم

نه عزیزم..ربطی به رابطه با همسرم نداره که این روزها هست مثل همیشه کنارم..یک چیزی ورای همسر..حر فهایی که دلت بخواد به یکی جز اون ( هم ) بگی...شاید فقط به او ن بگی...

تکرار جزیی از زندگی هست...مهم اینه که تکرارش خسته کننده و دلسرد کننده نباشه ..وگرنه من او نقدر توان ندارم که هر روزم رو متفاوت با روز قبلم بکنم.

sara جمعه 21 آبان 1389 ساعت 19:03

samim jun vaghean harfat harfaye dele manam bud, man hamchin dusti dashtam vali alan dge baham khub nistim, hamechi yeho kharab shod,say kardam dorostesh konam vali un shakhs kheyli avaz shode bud,vaghean nmidunam che etefaghi oftad

فهیم جمعه 21 آبان 1389 ساعت 15:50

سلام.
هیشکی نمیتونه بگم مه هونا (من که هستم) چون واقعا اون دوستی به سادگی اتفاق میوفته نه با درد و دل کردن نه با گفتن نه تو شهرهای مختلف .دوستی این مدلی رابطه رخ تو رخ میخاد رابطه بدن به بدن اشک میخاد لبخند میخاد فنوتیپ یشبیه بهم میخاد خلاصه به سادگی یک حرف زدن ساده نیست .
همه کسایی که به وبلگتون میان شمارو علی آقا رو و یونا جون گوگوجی رو دوست دارن و دست کم یه تصوری ازتون داریم با خوشیاتون میخندیم با گریه هاتون متاثر میشیم به شدت درک میکنم وقتی میگید یه دوست میخام یعنی چی .منم میخام بهش نیاز دارم که فقط باشه وقتی مثلن بعد از ساعت کاری بریم بیرون فقط قدم بزنیم وقتی احتییاج داریم به هم آرامش بدیم که احساس تنهایی نکنیم .اما..

فرام جمعه 21 آبان 1389 ساعت 12:39 http://faram60.blogfa.com

منم می خوام(گریه) آیکونات کو؟

سارا جمعه 21 آبان 1389 ساعت 11:13

سلام عزیرم من مدتهاست می خونمت دارم با گوشی کامنت میزارم گاهی داشتن یه دوست اینجوری حتی اگه دور باشه از نداشتنش بهتره من آدم یک رنگیم همشهریتم هستم اگه قابل بدونی دوستتم از الان تا...-دوستی که تا نداره- ااگه دوست داشتی زیر همین کامنت بگو تا شمارمو بهت بدم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 21:27

سلام خواستم تشکر کنم من یه همچین دوستی دارم خیلی بیشتر از اینها برام انجام داده و خیلی بیشتر از تصور هرکس بهش مدیونم فقط میتونم بگم امیدوارم یه روز به آرزوت برسی چون هیچ نعمتی بزرگتر و هیچ لذتی بالاتر از داشتن یه همچین شخصی نیست . ازت ممنونم که منو به یاد دوستم انداختی .

پریسا پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 20:10

محشر بود محشر
امیدوارم خیلی زود پیداش کنی :-*

فاطمه پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 17:06

سلام.چقدددددددددددددددددددددددرررررررررررر زیبا می نویسی صمیم.من نمیشناسمت اینجور که آرزو کردی اما بسیار دوستت دارم و دیدنت از آرزوهامه...تقریبا میشه گفت هر روز وبلاگت رو دنبال میکنم اما کمتر نظر گذاشتم...
ایامت همیشه به کام

ملودی پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 14:15 http://melody-writes.persianblog.ir/

من قربونت برم صمیم میفهمم چی میگی یعنی دقیقا دقیقا میفهمم چی میگی .میدونی چون این دوستی رو که میگی حس کردم و میدونم داشتنش چقدر خوبه و میفهمم که تو دقیقا چی میخوای.برای من شقایق همون دوستیه که گفتی و یه مدت که الکی خودم لج کرده بودم و باهاش قهر بودم انگار تو زندگیم تو دنیام تو کارام تو حس هام و خیلی چیزا یه خلایی بود و یه چیزی کم داشتم و بعد از اشتی کردنمون قدر این دوستی رو هر دو تا مون بیشتر میدونیم.صمیم گل من از خدا میخوام به خاطر این دل مهربونت یکی از همین دوستیهای ناب نصیبت کنه .از جنس خودت (البته به خوبی خودت که بعید میدونم چون تو یه گلی واقعا ) و زیر اسمون همون شهر و درکنارت .بوووووووس

لاله پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 12:51

من تو تهران غریبم اما تو شهر خودم همچین کسی رو دارم.اما خودم سعی می کنم برا دوستام همچین کسی باشم.برای یکی از دوستام که مطمئنم هستم.تو هم بگرد پیدا می کنی.نشد خودت باش

ساحل پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 11:56

منم دلم میخواد خیلیییییییییییییییییی

shadi پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 11:26

akh ke harfe dele mano zadi doooste khooobam.nemidoooni cheghad delam tang shode bara ro dar roo sohbat kardan ba ye dooost ashk rikhtano tarif kardane majarahaye tekrari, arooom shodano khandidane bi ghose.vali haif ke inja kheili dooooram kheili dooortar az inke hata telephoni ba dooostham ham sohbat besham.che mishe kard :(

رها-ستایش پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 10:35

صمیم انی که میخوای هست فقط باید کمی دور و برت رو خوب نگاه کنی... می دونی دوستهای دوران نوجوانی و دانشگاه درست از همین جنس بوده اند اما گویا تاریخ مصرف دارند ان لامصب ها

به محض ازداوج همه چی پیففففففففففففف باد هوا میشن و میرن

اما کمی با دید بازتر بگردی کمی ان طرفتر از خودت یکی را میای که دنبال تو می گردد

مهرنوش پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 10:11

سلام صمیم جون من یه خواننده ساکت وبلاگتم ...
خوندن نوشتن هات و لمس کردن احساستو خیلی دوست دارم
کجاست همنشینی تا به شرح عرضه دهم که دل چه کشد از روزگار هجرانش....
عزیزم همیشه تنت سلامت و دلت شاد و خندون باشه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:26

خیلی به دلم نشست

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:24

اگه پیدا کردی کیشو هم واسه ما بفرست ...
نمی دونم چرا انروزا هر کسی دنبال کار و زندگی خودشه و بقول شما باید بگردیم تا صمیمیت رو پیدا کنیم...

تینگ تینگ پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:40 http://tingting.blogfa.com

فکر می کنم خیلی ها شاید همین دورو برمان باشند که قابلیت این جور بودن را داشته باشند. اما از بس که ما مارک ضد ضربه را روی خودمان زده ایم و شده ایم مونس و سنگ صبور دل این و آن دیگر نمی توانیم خودمان را رها کنیم و به همه نشان بدهیم که گاهی اوقات کم می آوریم. گاهی اوقات باید ناگهان همه چیز را بگذاریم و برویم در کوچه تنهای تنها قدم بزنیم و فکر کنیم و فکر کنیم و فکر کنیم.

Nooshin پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 03:18

Samimam, midoonam ke zir e asemoon e yek shahr nistam bahat vali sedayeh Yuna, chal e sooratesh, bazi kardan o sheitooniash , vaghtayee ke migi hoseleh nadari, vaghtayee ke kheili khoshhali, vaghti ke mikhay beshini barayeh mehmoon e doost dashtanit abnabat biari, vaghti mikhandi, vaghti khol bazi az khodet dar miari. hameh o hama ro hess mikonam. va fekr nemikonam ke in yektarafeh basheh azizam. baram ina hich kodoomeshoon gharib nistan azizakam. kheili ghebteh mikhoram be hal e kasayee ke forsat e hamdami ba pesarak e shirineto daran va kheili heif ageh az dast bedanesh. kheili ghebteh mikhoram be hal e oonayee ke mitoonan be shekl e physici kenaret bashan o che heif ageh ino az dast bedan. chon to ye adam e estesnayee o kheili khas hasti. vali yadet basheh azizam hanoozam doost daram ke ba ham projeh ye bastani khoroon o ejra konim. miboosamet. nooshin

تو ... نزدیک ترین....اما دور ...کاش می تونستم واقعا بغلت کنم و باهات حرف ها بزنم..نوشی ...

بستنی رو خوب اومدی...خنده ام گرفت وسط اشک ها...

مهربان چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 22:39 http://www.s0s.blogfa.com

وای صمیم جان میفهمم ات...
من هم دلم می خواهد...
من هم تنهام...
شاید بشود گفت ما هم تنهاییم...
یاد کتاب شازده کوچولو می افتم...
او هم تنها بود و برای یافتن دوست تا زمین آمده بود!!!
این یعنی احتمال یافتنش در زمین بیشتر بوده، مگر نه؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 22:36

وای صمیم جان میفهمم ات...
من هم دلم می خواهد...
من هم تنهام...
شاید بشود گفت ما هم تنهاییم...
یاد کتاب شازده کوچولو می افتم...
او هم تنها بود و برای یافتن دوست تا زمین آمده بود!!!
این یعنی احتمال یافتنش در زمین بیشتر بوده، مگر نه؟

maryam چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 21:01

چه متن قشنگی‌. منم این روزا خیلی‌ این کمبود رو تو زندگیم حس می‌کنم. فکر می‌کردم مال اینه که ایران نیستم. اما تو هم که تو شهر خودتی این مشکل رو داری. کاش انقدر تنها نبودیم.

نازی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 20:44 http://nloonazi.blogfa.com

منم خیلی وقته که دلم همچین دوستی میخواد. اما این روزها همچین دوستی نایاب شده. پیدا نمیشه. من که پیدا نکردم :(

کندوی عسل چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 20:33

عجب حرفهایی زدین ... حرف دل منم هست . البته منهای قسمت های مربوط به بچه .
واقعا ای کاش کسی بود که وقتی می اومد پیشمون در دلم می گفتیم ؛ چه خوب شد که آمد ؛ ...

ساده چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 18:48

سلام
من همیشه دنبال همچین دوستی بوده ام.اما چون پیدا نمی شد درون خودم متولدش کردم،هر روز با اون حرف می زنم،همه ی درد ودل هامو به اون میگم،اتفاقات روزمره،دعواهای خیالیم با بقیه،خستگیهام...همه وهمه رو براش تعریف می کنم
امتحانش کن

نگاه مبهم چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 17:38

صمیم عزیزم!

شدیدا بغض کردم.

نیازی رو که بارها و بارها به زبون آوردم تو اینجا نوشتی.

کجایی؟

گاهی فکر می کنم اگه الان بیاد دیگه نمی خوامش ولی خوب که فکر میکنم می بینم دارم خودمو گول می زنم همیشه دلم یه دوست می خواسته و میخواد.

و چقد حسودی می کنم به روابط زیبای دوستایی که می بینم.

من دوستت دارم و برام دوستی اما نمی دونم وقتی می خندی چه شکلی هستی؟! نمی دونستم که نقاشی می کشی؟! نمی دونستم که شعر هم میگی؟! نمی دونستم تو هم مث من دوست داری به سیب گاز بزنی و مطالعه کنی؟!

من هم دوستی صمیمی ام رو گم کردم صمیم!

سال هاست.

من هم اینجا دوست های زیادی دارم ولی حس اینکه نزدیک هم بنشینید و صورت تو صورت باشید یک چیز دیگه است...
تنهایی بد چیزی یه.

آنیتا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 17:34

manam 10 saale ke daghighan hamin doostamo gom kardam (goosheto biaar jelo samim...gomesh nakardam, highvaght nadaashtamesh :( ...)

me too.

هدی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 17:20

واقعا همچین دوستی داشتی و گمش کردی؟

آفرین چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 17:00

من کاشمریم .کاش نزدیک بودیم چون منم همین حسو دارم و یه همچین دوستی میخوام

نازی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 16:40

سلام عزیزم احساست برایم اشنا بود لطف کن ازیونا یا ازخودت عکسی بذار . مرسییییییییییی گلم *

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 16:08

در ضمن اگه من اومدم خونتون دونت مایند اگه تو موهاتو با کش ببندی. به ظری که تو هم دونت مایند که من شلوار نخی ۱۰۰۰ تومنیمو که زانو انداخته بپوشماااااا
ولی از اینا گذشته منم دلم همچین کسی میخواد.. تو باز تو کشور خودمونی. کلی هم زبون دور و برت هستند. اگه تو غربت باشی کمبود چنین شخص یا اشخاصی محسوس تره.

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 16:06

من باید اسباب کشی کنم بیام مشهد. در مورد ادمهای مشترک هم اگه بخوای حرف بزنی میتونیم غیبت دوستای وبلاگی رو بکنیم. چطوره؟

فریبا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 16:04 http://daftaretanhaaei.persianblog,ir

صمیم جان منم دلم همه اینهایی رو که گفتی می خواد من یکیش رو داشتم دوست 17 ساله که آنچنان رو دستی بهم زد که هنوز که هنوزه گیج و منگ اون اتفاقم و دیگه دلم نمی خواد یکی اینقدر بهم نزدیک باشه و هنوز به یادش می افتم و می پرسم چرا آخه چرا؟؟؟؟؟ ولی امیدوارم یکیش رو خیلی زود پیدا کنی یکی که واقعی باشه واقعیه واقعی

مه ناز چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 15:06

آخ صمیم حرف دلم رو زدی.من سالهاست وبلاگت رو می خونم ولی هیچ وقت نظری ندادم، چون فکر می کنم بعضی حرفارو فقط باید شنید نه که جواب داد چون خودمون بهتر از هر کس دیگه میدونیم که چیکار باید بکنیم.یا یه وقتایی دل خودم اینفدر پر از غصه می شد که ترجیح میدادم ساکت بمونم.من همیشه برای اطرافیانم همینی بودم که توصیف کردی اما هیچوقت خودم دوستی پیدا نکردم که برام اینجوری باشه.منم یه پسر ناز دارم که یک ماه از پسر شما کوچیکتره.واقعا به یه تنهایی،یه سکوت،یه لحظه ی شخصی احتیاج داشتن را درک می کنم.انگار دیگه خودم نیستم،حسهام دارم فراموش می کنم.خوبه هیچ وقت نمینوشتما،چقدر طولانی شد!عزیزم همش از نداشتن یه دوست مورد وصف شماست!امیدوارم پیداش کنیم.

سمیرا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 15:01

یعنی واقعا یه دوست اینطوری نزدیک نداری
بنده خدا مامان من بیشتر وقتا دخترم پیش اونه و من مثل تو این همه ارزو ندارم از مامانت کمک بگیر بذار پیشش یاد می گیره دیگه یونا بزرگ شده که اونقدر سخت نیست براش مادرشوهرت بالاخره باید به یکی روبندازی

سعید چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 14:37 http://www.hamsokhan.com

سلام وبلاگت قشنگه یعنی مطالبت پر محتوی هست ولی قالبت ضعیفه منم سایت دارم سایت دوستیابی اگه میشه منو با اسم دوستیابی لینک کن ممنون میشم
http://www.hamsokhan.com

گلبانو خاتون چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 14:22 http://golbanoo-khatoon.blogsky.com

میشه پیدا کردی یکی هم برای شهر ما سفارش بدی؟

در گوشی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 14:21

چقدر دلم گرفت از خوندن این پست می بینی حتی تو اوج عشق هم یه دوست می خوای؟

فریبا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 13:09

آدمها خیلی ظرفیت ندارند صمیم جان..وقتی به کنه همدیگه پی می برند دیگه نمی تونن دوستهای خوبی واسه هم باشند..

مریم چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 12:45

سلام صمیم گلم من اولین باریه که دارم تو وبلاگت نظر می دم اما اینو بدون که تو تمام روزات باهات زندگی کردم و با غمات گریه کردم و با شادیات لبخند
گلم منم احتیاج به یه دوست صمیمی دارم و دلم می خواد انقد باهاش یکرنگ باشم که روم بشه تمام حرفای دلمو باهاش بزنم انقدر خوب شناختمت که بعضی از پستات که نمی خوای اسم شخصی رو بیاری من می دونم داری راجع به کی می نویسی
انقدر احتیاج به یه شونه دارم که وقتی باهاش درد و دل می کنم و سرم و می زارم روش بی طرف ثضاوت کنه و مثل یه خواهر راهنماییم کنه
ولی متاسفانه من مشهد نیستم اما خیلی خوشحال می شم که منو دوست مجازی نه بلکه یه دوست حقیقی بدونی
می بوسمت

طیبه چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 12:39

دوست من دوستت دارم اما زیر آسمان شهر تو نفس نمی کشم امااین چیزی از دوست داشتنم کم نمی کندْ!باور کن امیدوارم زود ژیدا بشه اونی رو که می خواهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد