من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

رام کردن مرد سرکش!

چند وقتی است از زندگی  پاستوریزه و یکنواختم فاصله گرفته ام و تازه میفهمم اوهههه !چه خبره بابا و مملکت دست کیه! باعث و بانی  خیرش هم شرکت در دوره ای  دوستانه است که افرادش سال هاست با هم دوست هستند و من توسط  یکی از  دوستان عزیز و قدیمیم تازه به این جمع معرفی شدم.خب اوایل یعنی  مهمونی اول که گذشت احساس کردم اصلا بر نیمخورم با این جمع. همش از  لباس و طلا و  شوهر و زندگی  بقیه حرف  میزدندو من با خمیازه  های  پنهان  سعی  میکردم خودم رو به نقش  پیش دستی ها و  خواننده تصویر روبرویی  سرگرم کنم. جلسه بعدی  رو بیرون گذاشتیم به صرف فست فود!! و خب  چون فاصله فیزیکی صندلی  ها به نسبت مبل های  گنده و دور از  هم خونه  نزدیک تر بود به هم ، من هم با جمع ارتباط  بهتری  برقرار کردم و یه نمه از شیطونی  ها و اتیش سوزوندن ها رو نشونشون دادم. معمولا افراد در برخورد اولشون با من با یک آدم به شدت رسمی که یک لبخند کوچولو میزنه روبرو میشن .من اصلا توی بحث ها دخالت نمیکنم تا طرف رو نشناسم و تازه باید به دلم هم بنشینه تا یخ ها کم کم اب بشن و روهای  دیگه من قابلیت عرضه شدن رو داشته باشند. خلاصه این چشم ها کمی  تاقسمتی  گشاد میشد با شنیدن حرف ها و اداهای که از  خانم محترم جلسه قبلی  بعید به نظر  می رسید! بعد جلسه سوم که شد  همچین چیک تو چیک  شدیم با هم که هر  چند دقیقه یک بار این خنده بلند بغل دستی من مثل بمب منفجر می شد و  چشم هاش  گردتر!  باید  اعتراف کنم من داشتم بیشتر و بیشتر به شخصیت پدرسوخته !! ده سال پیشم نزدیک میشدم. یعنی  میر فتم تو نخ بقیه و یک چیزی  ازشون درمیاوردم ومیگفتم که روده بر میشدن ملت. البته این وسط  مجبور  می شدم بعضی  تابوها م رو هم بذارم کنار و یک ذره به خودم استرحت اخلاقی!! بدم. کاری که سال هاست با دوستان نزدیکم هم نکرده بودم. کلا من  در  رابطه هام آدم دیسیپلینی  هستم یعنی در  اوج صمیمیت از حد خاصی فراتر  نمیرم هرچند دلم چیز دیگه ای بخواد! مثلا ممکنه هلاک این باشم که تو جمعی  بزنم همچین پس گردن طرف  و بگم خیلی بامزه ای  بی شرف! ولی خب به همون لبخنده بسنده میکنم و  تو ذهنم میکوبم پس گردنش! خب  این خصوصیت هم مربوط  میشه به دوستان من که همون صمیمی هاشون هم که از انگشتان یک دست بیشتر  نیمشن آدم های  خیلی محترمی  هستند که با گذشت زمان وخانم شدن یادشون  رفته چقدر در دبیرستان یا دانشگاه پدر جد همه رو میاوردیم جلوی  چشماشون. من شیطنت هام رو گم نکردم فقط  گذاشته بودمشون یک جایی دور از دسترس و حالابا این جمع و شادی  و خجسته حالی! دیوانه کننده او نها یه چیزهایی داره از صندوق خونه در  میاد!

تنها چیزی که خیلی مایلم  در این جمع عوض بشه این غیبت کردن پشت سر کسی هست که هنوز  تف  خداحافظی اش  در  دهانش  خشک نشده. یعنی  طرف  هنوزپاشو نذاشته از جمع بیرون که تفسیرهای  ملت شروع میشه. البته این ها با هم دوست های  چندین و چندساله  ادن و روبروی  همدیگه هم راحت حرف میزنن ولی  من دوست ندارم بدون فهمیدن شخصی  خودم با برداشت های  بقیه  ذهنیت داشته باشم بهشون و  ترجیح میدم خودم کشفشون کنم. من ادم ها رو به روش  خودم کشف  میکنم. یعنی  میتونم کل یک ادم رو بذارم کنار و فقط روی یک بخش  کوچیکش  تمرکز کنم  و بعد برم سراغ بخش بعدی .معمولا هم درک من متفاوت میشه از  شناخت بقیه روی  اون فرد .یعنی  مثلا کسی که از نظر  بقیه خیلی اوضاع اخلاقیش  خراب  هست من ادمی میبینم که  رک گویی اش  ناب و  تک هست توی  وجودش.یا کسی که همش از شوهرش بد میگه من یکدفعه میبینم این  مثلا از دختر  دایی شوهره بدش  میاد   نه از  خود شوهر.

بعد من یک چیزهایی توی  زندگی  ایناها شنیدم  ازشون که این فکم با بخارشو زمین رو شستشو می داد! یعنی  تصور  من از زندگی  یک چیزی بود با فاصله چند هزار سال نوری!!( حالا نه دیگه اونقدر  هم)  از تعبیرات اون ها  ..البته من اول هم گفتم که خوبی این جمع این هست که آدم از زندگی  پاستوریزه و بهداشتی خودش میاد بیرون و یک ذره دنیا رو هم  میبینه .دنیایی که من با دنیای مجازی  خیلی  چیزها ی  جدیدی دیدم توش ولی  از  نزدیک و زیر گوشم واقعا دیگه نه.

مثلا دخترک هفت ساله یکی از  این دوستان  موقعی که رفتم لباسم رو عوض کنم خودش رو به من رسوند و با لحن یک دانشمند هسته ..ای مابانه   از من پرسید : صمیم ( نه خانم ،  نه جون ؛  نه هر کوفت دیگه ای  جلوی  اسمم) به نظرت چطور میشه یک مرد رو رام کرد؟!!! مععععععععععع !! از  الان؟!!!  رام کردن؟!!!! گفتم طرف  کی  هست؟ گفت ای ل یا ...(پسرک نه ساله  یکی از  افراد دوره.) این پسر فقط   سرش  توی  کتاب و  بازی و ایناست.از  این شق و رق  مودب ها که با مامانشون خیلی  مودبانه حرف  میزنند وکلا تو  باغ نیستن! بهش گفتم خب باید بتونی  سر  حرف رو باهاش باز کنی. لبخند خوشگلی زد و گفت  چطوری خب؟ شاید  اصلا حرف نزنه با ادم!!بعد من گفتم اول باید ببینی از  چی خوشش  میاد.بعد حرف  او ن چیز رو بکشی  وسط و خودت رو هم اصلا ذوق زده نشون ندی یعنی بی تفاوت باشی  بهش ..چشم های  دخترک داشت اینجا برق  میزد از شدت خوشحالی!! بعد ادامه دادم مثلا     ای  لیا خیلی  بازی  کامپیوتری  دوست دراه ..تو باید اطلاعات در مورد این  بازی ها  داشته باشی و انگار  همه تابستون از این بازی ها کرده ای  حرف روبه او ن بازی  بکشونی و بذاری  ایلیا در  موردش  کلی  اظهار  نظر کنه و تو بگی  چه جالب!! نمی دونستم..تو چه چیزها میدونی!!!مرحله  بعدی   ...... ..اینجا دیگه .زنگ در به صدا در  اومد و علی رسیده بود و من ناگزیر شدم در  مقابل چشم های  منتظر و مشتاق  دخترک هفت ساله بحث کارشناسی  رام کردن مردها. رو بذارم برای  جلسه بعدیمون!!!

حالا یک ماه فرصت دارم بهش بگم چطور  میتونه  مردی ( نه ساله!!)  رو از راه به در  کنه!!! توصیه یا تجربه خاصی دارین  که بشه به این خانوم کوچولو گفت؟!!! ضمنا از  اوناست که اگر بهش  بگید برو دنبال مشق هات کوچولو!! یک نگاه عاقل اندر سفیه  بندازه توی صورتت و یک فحش  ملس  خونوادگی  هم چاشنیش کنه!!! به هر  حال اطلاعات درست و  صحیح! رو از  یک نفر بگیره بهتره که با ازمون و خطا یک عمر دل  شکسته اولین(یا چندمین) عشق  بچگیش باشه! فقط  موندم تکلیف نون ونمکی که با مادر  پسرک خوردیم چی میشه؟!!

نظرات 21 + ارسال نظر
محدثه جمعه 7 خرداد 1395 ساعت 01:19


سلام حالم بده برام دعا کنید
نمیدونم چطور از دستش خلاص شم
نمیشه جدا شم آخه هیچکس راضی نبود و خودم کردم که لعنت بر خودم باد21سالمه دیگه خیلی خسته شدم

samira یکشنبه 9 شهریور 1393 ساعت 13:50

کاش منم موفق میشدم شوهرمو عاشق خودم کنم با یه بغض همیشگی ام کاش اونم مثل منم دیوونم بود

عشق که زورکی نمیشه عزیزم ...

پریزاد دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 12:05 http://zehneziba16.blogfa.com

ووی............عجب دوره زمونه ای شده!!!بچه هفت ساله!!رام کردن!!!
صمیمممممممممم...به فکر اون نون ونمکی باش که با مامان پسره خوردی(خنده)

بیطرف چهارشنبه 28 مهر 1389 ساعت 14:34 http://www.taranomedeltangi.blogfa.com

با ساحل موافقمممممممممممممم

سرندیپیتی یکشنبه 25 مهر 1389 ساعت 23:34 http://cheshmane-siahe-man.blogfa.com

به حق چیزای نشنیده...

از این دختر بچه های دم بریده حقیقتا بدم میاد

اطلسی شنبه 24 مهر 1389 ساعت 15:50 http://abie-aram.blogfa.com

بش چیزی یاد ندی بهتره بخدا!عجب الپریه!!

لاله پنج‌شنبه 22 مهر 1389 ساعت 04:03

انگار قانون دنیاس. هر نسل باید روی نسل قبلی رو سفید کنه. پناه بر خدا

نسیم مامان آرتین چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 20:13 http://www.niniartin.persianblog.ir

چه دختر بلایی! تو ام چه راهکارهایی یادش دادی.. فردا مامانش نیاد بگه اینا چیه یادش دادی!!؟!

فهیم چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 20:04

سلام . به به چه دختری .تا 7 سال آینده کل محیطشو آباد میکنه اتفاقا شما خیلی کوتاه و مختصر در مورد مخ زنی مردان بزرگ سال برای این بانوی جوان توضیح داده و چند عدد فیلم تین ایجری نیز معرفی بنمائید خانم جوان لب مطلب را گرفته چنان عمل میکند که فک مبارک شما که هیچ کل بانوان حاضر در جمع شما هم تا 10 سال آینده با جک جابجا شود .احتمالاً ایشون الان به بخشی از اهدافشون رسیدن شما خیلی فکرتونو درگیر این مسائل ذلیل ننمائید بیشتر رو پسر کوچولو خودتون کار کنید که تا چند سال دیگه با چه روشهایی مخش زده نشه و در تیررس این شهاب سنگهای مونث نیفتد . دلتان شاد و لبتان خندان باد .

در گوشی چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 08:59 http://shooikar50-50.blogfa.com/

سلام خوبی ای جانم ... چه دختریه این از الان..... بزرگ شه چی می شه؟

امین از بوشهر چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 07:41

سلام
صمیم جان به نظر من دختره رو ۱۸۰ درجه بچرخون و آنچنان اردنگی به ما تحتش بنواز که تو بغل ننش فرود بیاد...........ای ول چقدر خشانت

سنبل چهارشنبه 21 مهر 1389 ساعت 02:10 http://sosoas.blogfa.com

سلام صمیم بانو-من همیشه خواننده خاموشتم -تمام آرشیوت رو خوندم –نوشته هات خیلی زیبا و دلنشینه و خیلی هم نسبت به گذشته پخته تر و فلسفی تر مینویسی-آدرس وبلاگ قبلیت رو میخوام ا لبته اگه نترکیده-
این دختره هم خیلی باحاله میشه نسبت به آیند ه اش امیدوار بود –خدا به داد شوهرش برسه البته بعدها الان که شوهر نداره(میبینی من چه باهوشم).
دوست داشتی به منم سر بزن تا بلکه به پا قدم شما کلبه حقیر بنده هم یه رونقی پیدا کنه، منتظرتم.

لینک وبلاگ قبلیم کنار صفحه هست. سمت چپ.
بوس.

منصوره سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 18:06

سلاممممممممم خوشحلم که زود زود به روز میشی و مثل همیشه باحال مینویسی

شیرین ناز سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:54 http://shirinnaz628.blogfa.com/

یه نفس کل آرشیوت رو خوندم.فکر کنم دیگه مشتری شم.

غزل سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:20 http://manevesht.blogfa.com

وای خدا عجب دخملی بزرگ شه چی میشه
از الااااااااااااااااااااااان

ملودی سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:14 http://melody-writes.persianblog.ir/

نههههه صمیم الان این فک منم رسما رو زمینه!!!!یعنی این دختر بود یا یه بمب هسته ای؟اوا دختره ی یه وجبی چه حرفا میزنه چه چیزا میگه همچین گفت صمیم انگاد دختر خاله شو صدا کرد. اینجا دیگه باید مدل قدیمی عمل کنم نن جون دستمو گاز بگیرم بگم خدا به دور خواهررررر جااااان !!!!!! عنوانو دیدم فکرشو هم نمیکردم که رام کردن مرد سرکش مربوط به اون پسر کوچولوی بچه مثبت نه ساله باشه .الان دیگه موندم فکمو از رو زمین جمع کنم یا نیشمو باز کنم بخندم .بین دو حالت مونده این عضلات !!!!! ولی تو هم خوب براش توضح دادی ها خوب شد علی آقا زودتر اومد وگرنه منم نگران نون و نمکی میشدم که با مادر ایلیا خوردی. حالا مراحلو که توضیح دادی ماه دیگه از قول من بهش بگو دختر جان !!!آخه به این که دیگه نمیشه گفت کوچولو !!!! یکی از دوستام پیغام داد من به این سن رسیدم یه بچه دارم هنوز رام کردن مردا رو یاد نگرفتم تو هم اگه موفق نشدی نا امید نشو جانه دختر !!!!!

باران مامان ترانه سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 12:47 http://www.tarlanak.persianblog.ir

من اگه بودم ازش میپرسیدم منظورتو از رام کردن نمیفهمم؟میشه اول به من بگی رام کردن یعنی چی؟

2 تا پست قبلیت فوق العاده بود.مخصوصا خاطراتت با مامان مهربانت

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 10:32

صمیم عزیزم تو دیگه از دست رفتی....
به قول خودت چند هزار سال نوری پسرفت کردی!!! حالا داری بچه مردمو هم از راه به در میکنی؟!!! یا شایدم بچه هه تو رو از راه به در کرده؟!

لیلا سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 10:17 http://sarveyasin.iranblog.com/

سلام وبلاگ دوست داشتنی داری. ایشاللاه که همیشه با هم خوب باشید. راستی من و محمدم عاشقونه همدیگر رو دوست داریم.
به وبلاگ منم سر بزن خوشحال میشم عزیزم

ساحل سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 10:13

واله ادم چه چیزایی میشنوه خیلی با حال بود ما هنوز رومون نمیشه با ۲۳ سال سن از کسی بپرسیم چطوری میشه مردا رو رام کرد و فکر کنم همین است راز ترشیدگیمان

فرداد سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 09:57 http://ghabe7.blogsky.com

ای هفت سالگی....
یادمه وقتی حدودا ۹ یا ۱۰ ساله بودم...یکی از دخترای محل در یک حرکت شجاعانه که از دخترای اون موقع بعید بود,یک مشت گل مروارید کند و سریع توی جیبم ریخت و شروع به خوندن یک آواز بی ربط کرد و راهشو گرفت و رفت....ومنم...
......
رام شدن پسر تخسی مثل من در اون زمان از مشکلات دخترای دوروبرمن بود(نوشابه...باز کردم).
هنوز که هنوزه اون حس و رو با خودم دارم و به عنوان یک چیز خوشمزه مزه مزه اش میکنم...و هیچ چیز جاشو پر نکرد..
نمی دونم که به دردشما خورد یا نه...
شما هم با رفیقای ناباب زیاد نگرد...کم بگرد...دنیا دوروزه...اصلا نگردی سرت کلاه میره.
همیشه شاد باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد