من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

موشرابی

این مامان من  خیلی آدم بی شیله پیله و صافی  هست.آنچنان  که گاهی  میخوای سرت رو بکوبی  کف  دستت و بگی  ای روزگاررر!! نصف  زندگیش رو هم در  خواب  هاش  دیده و این وسط  یه خواب های  مصلحتی  هم میبینه!! که مگه میشه گفت نه ! الکی بوده ..خواب  واقعی  نبوده. مثلا  اول  به هزار روش  غیر  مستقیم بهت  حالی  میکنه که چرا بچه نداری  هنوز ( مال اون موقع هاست البته) روش  غیر  مستقیمش هم اینه که میاد  تو چشمات نگاه میکنه بعد سرش رو یک وری  میکنه بعد آهههههه بلندی  میکشه از  ته دل و چشماش رو به سقف  میدوزه و طی  یک حرکت غافلگیرانه  یهو برمیگرده دوباره تو چشمات  نگاه میکنه و میگه تو خجالت  نمیکشی  هنوز  بچه نداری؟ سن  و سال شماها من  4 تا بچه داشتم سر  کار  هم میرفتم شوهر داری  هم میکردم و خونه مادر  شوهر  هم میرفتم( این یکی  دیگه اوج سختی زندگی بوده فکر کنم!!) و.....  شماها خجالت نمیکشین؟ و  بعد که دهن بازت رو میبینه  باز به سقف  نگاه میکنه و  دوباره از  اول. اون بخش اه کشیدن و سقف و اینا تلاش  جانکاه و  جان فرسای  ایشون در راستای  تذکر یا تهدید غیر  مستقیم هست و چون میبینه هیچ رقمه این مدل حرف زدن به گروه خونی  اش  نمیخوره سریع میره سراغ مدل محبوب خودش!! یا مثلا میخواد  لباسی  کادویی  چیزی  بده. این رو هم بگم که دست و  دلباز تر  از  مامان خودم تا حالا کسی  ندیدم..محاله چیزی برای  خودش  نگه داره و اونقدر از  هدیه دادن خوشش  میاد که همه میدونن وقتی  دو روز   میره مسافرت قد یه سفر  مکه! برا همه سوغاتی  میاره. خلاصه  مثلا یه لباس زیر یا   رو  میخواد بده به طرف ( من ..یا خواهرم یا خانم برادرم..) بعد میاد این رو  دقیقا از  جایی که نباید گرفت با دو انگشت میگیره و بند و مند و همه چیز هم ولو روی  هوا .. میاد وسط  ناهار خوردن که بابا  هم نشسته یا همسر  فرد هدیه گیرنده!! هم حضور  داره  بالا سر تو می ایسته و  در  حالیکه لباس  با شمایلی بی ناموسی  توی  هوا تکون میخوره و رقصان و خرامان جلوی  چشم های  گرد افراد حاضر  این ور  او نور  میره  بهت میگه این رو برای تو  خریدم ..برو بدو بپوش  شوهرت ببینه  ببینم میپسنده یا نه!!! آخ که آدم میخواد بره تو قبر فراعنه از بس  خجالت داره این کار...بعد هی  تو اشاره و هیس و پیش و  ابرو و  دست و  پا می اندازی  بالا که  خب  عزیزم!! جلوی  اینا نشون نده حداقل!! بعد ایشون یه ها!! میگن و  میگن حالا برو بپوش ببین تنگ نباشه ... از  نظر مامان سایز  من و خواهرم  همون سایز  تین ایج   نانسی ..همون خوانندهه  هست!! حالا بیا خودت رو بکش  بگو مادر  جان! این دستم هم توش  جا نمیشه چه برسه به تنه ام! میگه وا!! انقدر  لباس  گل و گشاد پوشیدین فکر میکنین!! تنتون نمیشه .بعد که بغل لباس  جررررررر  میخوره موقع پرو ایشون  یه وری و کج کج نگاه میکنه و  میگه خودتون رو توی  لباسا جا کنین نه لباسا رو به زور  به خودتون!!! این جمله حکیمانه در  حالی که تو مثلا بیست  سال از  زندگیت رو همین سایز بودی اونقدرررررر درد آوره که نمیتونم توصیف  کنم.مامان خودش  قد بلند و کشیده است و کمی  تا قسمتی  شکم که توی  لباس  گم میشه و  ما بیچاره ها نیمدونیم چرا این ژن لاغری رو از  مامان نگرفتیم و به اجداد ما قبل تاریخ بابامون رفتیم!!

موردی که میخواستم بگم خواب  دیدن های  مامانه..مثلا  یادمه  بچه که بودم مامان  را براه توی  خونه گل و گنده امون سفره نذری  پهن میکرد و آش رشته هاش  هم معروف بود. حداقل  چهل پنجاه نفر  خانوم خوش  خور و تسبیح به دست و  ماتیک به لب!! هم می اومدن و  اول گریه میکردن..بعد  آش و مخلفات رو نوش  جان میکرند و بعد ه م بزن و برقص .خب این سفره ها دلیل هم میخواست دیگه .مامان از  همون اول که من یادمه نذرهاش هم گنده گند ه بود .مثلا طرف بعد از بیست سال که آرزوی  بچه داره  نذر  میکنه اگه بچه دار شد پنجاه هزار  تومن(مثال) به فلان مسجد یا امامزاده یا فلان جا کمک کنه .مامان ما  برای  اینکه بچه اقای  فلانی  تو کنکور قبول شه!!! از طرفشون !!! نذر  میکنه  صد هزار  تومن بندازن توی  فلان امام زاده فلان جاده شمال که حس  میکنه غریبه!!! حالا هر  چی  بهش  میگیم قربونت از  این نذرها فقط  خودت بکن دیگه برای  مردم تکلیف  تعیین نکن که چقدر  نذر کنن به خرجش  نمیره!! میگه خودم ده  هزار  تومن  انداختم تو ضریحش  بقیه اش رو خودشون ببرن بدن. جالبه که این  نذر ها همیشه هم به آرزو  میرسه و  محقق  میشه. دل پاک بد چیزیه لا مصب.

بریم سراغ حرفم که نصفه موند.  او ن سفره ها همونطور که گفتم توجیه لازم داشت. مثلا هنوز دو هفته از  آخرین  مهمونی  نگذشت ه بود که مامان به بابا میگفت آره دیشب  خواب  دیدم یه خانم بلند قد با روبند مشکی و چادر  سیاه اومد طرفم و گفت توخجالت نمیکشی یاد ما نمیکنی؟ بعد  همچین مظلوم ادامه می داد من پرسیدم چکار  کنم بی بی جان..اونم گفت بهم  که من منتظرم سفره منو بندازی و  برای  من دعا  کنید ..بابا دیگه این آخر ها ( ده پونزده سال پیش) یه پووووووووووووف  بلند میکرد و  نفسش رو از  لای سبیل هاش  میداد  محکم بیرون و میگفت ازاین  بی بی  خانمتون  نپرسیدی  این شوهر من چقدرآ ش بده مردم بخورن؟  ترکید  از بس  خرج این سفره ها رو داد!! و  مامان با غیظ  روشو میکرد او نطرف  و میگفت  وا! حرفا میزنی!  خوبه روشون رو از ما برگردونن و برن جای  دیگه خواسته  هاشون رو بگن!! خدا وکیلی من  هنوزم نمیتونم بگم الکی  میگفت یا نه ولی  کلا دست به خواب  مامان حرف  نداشت!! نمونه دیگه اینکه مثلا  داداشم تو سن و سال نوجونی  عاشق  یه دختره  می شد .بعد مامان از  تلفن های  زیر پتو و شبانه اون پی   میبرد  خبری  هست!! دو سه روز بعدش  بچه بیچاره  شونزده هفده ساله رو می نشوند و میگفت دیشب  خواب  دیدم من بالای  بلندی  هستم و تو تو تاریکی واستادی و  زیر پات هم  پر از  آتیش و مار و  مور و .. هست بعد تو میگی  مامان بیا کمکم کن. من دستت رو میخوام بگیرم که دست تو به من نیمرسه و  داد میزنم میگم  سهیل!! ول کن او ن روسری رو!!یه روسری  پاره و زشت رو محکم گرذفتی و ول نمیکنی!!!! بیا دستت رو بده به من!! به اینجا که می رسید قیافه داداشه دیدنی  میشد ..با هیجان میپرسید خب  خب  من چکار  کردم؟ ول کردم روسری  رو؟  مامان هم نچ نچ میکرد و میگفت یه گوله آتیش  اومد بخوره  تو فرق  سرت که من  داد زدم ول کن اون  رو و دست ترو بده به من و تو رو کشیدم از  باتلاق  آوردم بیرون و بعد هم با هم اومدیم خونه!!! داداشم هم چشماش رو ریز  میکرد و میگفت راست میگی  مامان؟ بگو جان سهیل؟ مامان هم میگفت جان خودم!!! چرا جون تو؟ و من از پشت سر به سهیل چشمک میزدم و میگفتم راستی  مامان!  حالا کی قراره بریم خواستگاری؟  و  همه نقشه هاش رو به باد میدادم. جالبه که مامان سعی نمی کرد یه خورده این  نمادهای  ضایع !! خواب  هاش رو غیر  مستقیم تر بکنه و اینهمه تابلو بازی  در  نیاره!

علیرغم همه این ها اونقدر دوست داشتنی هست که با اینکه نمیتونم حتی برای  یک ساعت  روش حساب  کنم که پسرک رو نگه داره  تا به کاری ضروری برسم بیرون از  خونه... علیرغم عمق  تنهایی  من ....باز هم دوست داشتنی  ترین مادر  دنیاست. مامان قد بلند و مو شرابی من..که این روزها موهای شرابیش که همه حسرتش رو داشتن به خاکستری  میزنه  و پوستی که هیچ وقت کرم ندید و صاف ترین پوست  تو دور و بری ها بود  حالا چروک هایی داره که نمیشه عشق رو توشون ندید و به چشم نکشید...واقعا دوست داشتنی  هست..هر  چند گاهی بیرحم می شوم و به همه نقاط  نامشترک فکر  میکنم اما هیچ نقطه  نامشترکی   به بزرگی  نقطه مشترک  مادر بودن ما  نمیرسه ... 

خودت و خواب هات رو میبوسم.

نظرات 78 + ارسال نظر
مژده دوشنبه 11 بهمن 1389 ساعت 18:04 http://shayadkhasteam.blogfa.com

سلام کاش....بهم سربزن خوشحالم که خوشبختین

دلفین سفید دوشنبه 12 مهر 1389 ساعت 17:31 http://www.dolfinsefid.blogfa.com

سلام دوست عزیز وب قشنگی داری انشاالله همیشه شاد و خرم باشی به من هم سر بزن هرچند وب پیش پا افتاده ای دارم

محبوبه دوشنبه 15 شهریور 1389 ساعت 11:32 http://mahi-juju.persianblog.ir/

سلام محبوبم از طریق وبلاگ گلبرگ باهاتون اشنا شدم لینکتون کردم دوس داشتین بهم سر بزنید قشنگ مینویسین دوستتون دارم

اردشیر بابکان یکشنبه 14 شهریور 1389 ساعت 15:14 http://www.avestaariyo.blogfa.com

درود
من در وبلاگم درباره ازدواج در دین زرتشت و اتهام بی اساس به این دین نوشتم لطفا اگر دوست داشتین آن مطالب را بخوانید.
تا درودی دیگر برود.

حمیدرضا انواری شنبه 13 شهریور 1389 ساعت 17:57

من هم موی شرابی دوست دارم مخصوصا الان که ازدواج کردم

[ بدون نام ] شنبه 6 شهریور 1389 ساعت 11:57

سلام خبری ازتون نیست عزیز جان
از خانوم خونه خبری نداری؟؟؟ اونم خبری نیست ازش

مهسا دوشنبه 1 شهریور 1389 ساعت 12:19 http://mahpishanoo.blogfa.com

:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*

یک جراح جمعه 29 مرداد 1389 ساعت 15:56 http://1jarah.blogfa.com

آخی....:))

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 11:56

خوشگل مو شرابی
دوست دارم حسابی
نگو که شراب نداری
خودت شراب نابی.
امضا: یک عسل جواد....
خیلی وقته نیستیا.. حواسم بهت هست....

نگین چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 15:00

سلام صمیم خانوم، روزه نمازات قبول.بابا دلمون پوسید از بس هیچ مطلبی نذاشتی!

نگاه مبهم چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:59

عزیزم!

سلام.

به غیبت های طولانی بعد از این همه حضور پررنگ نمی شه عادت کردها؟!


زود بیا بنویس.

ختم قرآن هم که هفته آینده داریم دیگه، نه؟!

بوس.

نانا چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:59 http://namakdoonmaman.blogfa.com

همیشه هر وقت خسته ام و بی حوصله و سرددددددد .... می یام یه سر به وبت می زنم.. حتی شده بارها مطالب قبلیت رو می خونم............. عالی می نویس... صمیمی و گرم.. راحت و نرم

نازی چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 11:30

سلام صمیم جون حالت خوبه؟ روزه نمازات قبول باشه. چرا دیگه مطلب نمیذاری؟
"ممنون از وبلاگ خییییییلی خوبت"

بهار شیراز چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 01:38

صمیم جونم کجایی؟ نماز و روزه هان قبول باشه دختر :-xx با اون قلب پاکت یادت نره واسه من دعا کنی.یونا رو ببوس.دوستتون دارم.

لیلی چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 00:38

خوش به حالت که در مورد همسرت و عشقت اینقدر قشنگ نوشتی. خدا تا ابد واسه هم حفظتون کنه. واسه منم دعا کن......

باد ملایم سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 11:02 http://http://zendegi-jarist.blogfa.com/

سلام صمیم جون امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین ..

امیدوارم مادر محترمونم همیشه سلامت باشن..

من تازه وب زدم و میخوام از خاطرات خودمون و همسرم و شعرایی که ازشون لذت میبرم توش بنویسم خوشحال میشم بهمون سر بزنین

نسیم مامان آرتین سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 09:34 http://www.niniartin.persianblog.ir

خدا نگه داره مامانتو برات...

شیرین بانو دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 16:42

سلام
کجایی صمیم جان؟؟؟
منتظر نوشته های قشنگتم!
چشم به صفحه یک نواخت وبلاگت خشکید.!!!!

الهام. دوشنبه 25 مرداد 1389 ساعت 09:21 http://medadrangi.persianblog.ir

سلام خانومی.وب قشنگی داری و البته ذوق و سلیقه قشنگتر!با خوندن مطالبت کلی روحیه میگیرم و کلی تجربه.
امیدوارم در کنار همسری و نی نی زندگی خوبی داشته باشی.زیر سایه خدا و پدر و مادر

افطاری منم فراموش نکن.التماس دعا.

برای تو یکشنبه 24 مرداد 1389 ساعت 14:54 http://www.dearlover.blogfa.com

الهی خدا برات نگهش داره برم ببنم چی برای این مامانت نوشتی

ناهید جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 00:26

سلام
نماز روزه هاتون قبول...
سر سفره مارم از دعاتون بی نصیب نذارید

مهرداد پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 21:55 http://liveforlove.blogfa.com/

بار قبل که اومدم وبتون روز پدر برای پدرتون نوشته بودین
و الان که اومدم درباره مادرتون
خدا حفظشون کنه هردو رو براتون :)
نوشته هاتون رو دوس دارم
هر چند دیر به دیر میخونم ولی همیشه لذت میبرم

آریانا از زرندین پنج‌شنبه 21 مرداد 1389 ساعت 13:59 http://hadijafarii.blogfa.com

درود
امروز بیشتر مطالبتو خوندم خیلی خیلی خوب مینویسی.
خدا نگهدار....
راستی به منم سری بزن منتظرم.

آریانا از زرندین چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 13:03 http://hadijafarii.blogfa.com

درود بر
تو ای دوست گرامی.
مادران را به پاس دارید که بهشت در زیر پای انهاست.
به امید خرسنی ات........
بدرود.

ترخون چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 05:36 http://www.zoya35.blogsky.com

مامانت یه جورایی شبیه مامان منه!
درکت می کنم.

امید چهارشنبه 20 مرداد 1389 ساعت 01:09 http://www.shaeranegi.blogfa.com

سلام صمیم خانم .
چه قلم شیوایی دارید . اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم و حالا خیلی خوشحالم . پست "موشرابی" و "میووووو" رو خوندم و چند بار از ته دل خندیدم و بعضی قسمت ها هم با نویسنده مطلب – که شما باشید – همزاد پنداری کردم . مثلاً اون موقع که از خواب های مادرتون گفتید که توی عالم خواب چه مراوده هایی با ائمه معصومین قرارمیکنه دقیقاً یاد مامان خودم افتادم و دیدم مشابه همین چیزها توی خونه ماهم زیاد اتفاق می افته . البته فکر نمی کنم این خواب های معصومانه که گاهی هم خیلی ضایع از آب درمیان همیشه از سر مصلحت اندیشی باشه . البته گاهی هست . اما همیشه نه . می دونید آخه خواب ها انواعی داره . یکی از انواع خواب ها اون هایی هستن که آدم مسائلی رو واقعاً توی خواب میبینه که در طول روز ذهنش خیلی مشغول اونها بوده و به اون ها فکر میکرده . مثلاً اگر مادری نگران پسر نوجوونش باشه که با دختری دوست شده و بر اساس اعتقادات مذهبی اون مادر این کار خیلی گناه داشته باشه و مستوجب عقوبت های سخت بشه این مسئله در طول روز اون قدر فکرش رو مشغول میکنه که شب یک خواب هایی در همون زمینه میبینه . این ها البته خواب های صادقه نیستند . چون خواب صادقه خیلی ربطی به تفکرات روزانه افراد نداره اما به هر حال خود این مامان خانوما خیلی اعتقاد دارن که تمام این خواباشون صادقه است . خواب های مامان من بیشتر از این نوعه که میبینه مثلاً کسی با لباس سرتا سر سبز یا سپید سواریک اسب از راه میرسه و مامانم همون لحظه یک کدوم از ما بچه ها و البته از وقتی صاحب دوتا نوه شیرین تر از جان – هووهای ما- شده اونارو بالا میبره و میده دست اون آقا که خودش بیشتر معتقده امام حسینه و بعد اون میره و مامانم صبح با خوشحالی برامون خوابش رو تعبیر میکنه و میگه بیمه امام حسینتون کردم . حالا هر بار توی خواباش بالاخره یک چیزهایی تغییر میکنه اما در کل به قول شما اغلب نمادهاش همیشه خیلی کلیشه ای هستن و من میتونم بیشتر اون خوابها رو تعریف نکرده تا تهش حدس بزنم . در ضمن چیز جدید هم ازتون یاد گرفتم . شیوه های رفع بلا در جایگاه متهم . نگاه معصومانه ، دوبار پلک زدن و یه نمه اشک .
اوه اوه . ببین در همین برخورد اول چه قدر پر حرفی کردم . امیدوارم حوصلتون سرنیومده باشه .
اگر دوست داشتید شما هم به وبلاگ من سر بزنید .
در پناه خدا باشید .


سلام.
مرسی از اینکه اینطور با دقت خوندین و وقت گذاشتیم برای نظر دادن.
دقیقا متوجه شباهت ها شدم وقتی گفتید مامان شما هم از این خوب ها میبینه. خدا انشالله همشون رو حفظ کنه.
ممنونم.

استاد اشتباهی سه‌شنبه 19 مرداد 1389 ساعت 18:09 http://ostadeeshgh.blogfa.com

قلم زیبایی دارین و نوشته های خوندنی....

سمانه دانجشوی مترجمی تهران سه‌شنبه 19 مرداد 1389 ساعت 16:19

سلام.خوبید؟همیشه میخونمت گرچه نظر نمیزارم.ایشالا همیشه خوشبخت و شاد باشی کنار عزیزانت.راستی نمیدونید برفین چرا نمینویسه؟سالها درحسرت داشتن خانه رو میگم

من هم دنبالشم .نمی دونم چرا دیگه نیست و وبش هم خالی شده..

مریم سه‌شنبه 19 مرداد 1389 ساعت 16:16 http://www.myutopias.blogfa.com

خیلی وقته که وبلاگت رو میخونم اما اولین باره که نظر میدم
ازت خیلی یاد گرفتم مخصوصا بینش خاص و جدیدت به مسائل.

اگه درست فهمیده باشم کانون زبان درس میدی من عاشق این شغلم میخاستم یه کم برام توضیح بدی شدنی هست یا خیلی سخته ممنون م یشم

من کانون یه زمانی میخوندم ولی خودم درس ندادم اونجا.
برای تدرریس مهم تر از دانش زبانی و اطلاعات شما روحیه تدریس داشتنه که اهمیت داره.اگر لیسانس یا فوق این رشته رو دارید در موسسه هایی باید ترینینگ یا دوره فراگیری عملی روش های تدریس رو بگذرونی و امتحان ها و مصاحبه ها رو بدی تا پذیرفته بشی.

سارا سه‌شنبه 19 مرداد 1389 ساعت 06:55

زیبا گفتین. نشونه دلواپسی های مختص مادران بود. غریب بودن بعضی امامزاده ها از نظر مامان خانمتون هم قابل تعمق بود.. سوال بی شیله پیله ، جواب بی شیله پیله هم میاره..خدا مامان به این خوبیو براتون حفظ کنه.
خانواده سه نفریتون شادو سالم باشید

خانوم سه‌شنبه 19 مرداد 1389 ساعت 00:06 http://khanoomstory.blogsky.com

صمیم! دقت کردی که تو قشنگ ترین پست هات رو برای مامانت نوشتی؟

چه خوب که بهم گفتی...نمیبینم یه وقتایی انگار این ها رو ..
مرسی.

ali دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 21:13 http://ay-ishighi.blogfa.com

سلام. راستش من خیلی وقته به وبلاگتون سر می زنم و به پیوندامم اضافه کردم. اما هیچوقت نظر نمیدادم. فقط این فعه میگم به نظرم زندگی زیبایی دارین. یه همسر مهربون و یه نی نی خوشکل. قدرشو بدون.

ناهید دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 15:35 http://www.nahid13.blogfa.com

سلام
من از این نذرها زیاد میکنم.از سفره بگیر تا صلوات اونم چی هزارتا هزارتا
یونا جون جونیم خوبه؟

قربونت. خوبیم.

نازی دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 12:51 http://nazi88.persianblog.ir

چه مامان باحالیه این مامان شما.

پالتو دوشنبه 18 مرداد 1389 ساعت 00:50

پس بگو مامانت برا منم یه نذری کنه! ولی نه خیلی سنگینا!

فاطمه یکشنبه 17 مرداد 1389 ساعت 16:11

سلام.خیلییییییییییییییییییییی باحالی صمیم!

سمانه یکشنبه 17 مرداد 1389 ساعت 13:19 http://roozebarfi.blogfa.com

حلالم کن اگر دوری اگر دورم

اگر با گریه می خندم که مجبورم

بگو عادت کنم بی تو که می دونی نمی تونم

که می دونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم

سحر یکشنبه 17 مرداد 1389 ساعت 12:33 http://khamidedardoran.blogfa.com

سلام صمیم گلم میشه منو تو لینک دوستانت قرار بدی دلم میخواد همه قصه زندگیم را بدونن شاید واسه خیلی ها درس عبرتی بشه. خواهش می کنم.مرسی.

[ بدون نام ] شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 13:13

صمیمانه دوستتان داریم و از اینکه پست هایتان رنگ وب بو و طعم مادر عاشق معصوم!!!! به خود گرفته اند بی نهایت مشعوفیم.
بسیار بسیار سعی می کنیم کنکور ارشد بخوانیم.آن هم تیچینگ.اما چون روزه ی قضای سال قبل را میگیریم و خیک مبارک مان خالی است مغزمان کار نمی نماید.پس از مدت ها خواندیم پست های بسیاری را.(خوب خیکمان خالی بود نرسیدیم بخوانیم)
بسیار مشعوفانه گشتیدیم.دلمان غش رفت نصف شبی از خنده.
عاشقتان هستیم.یونا جان را از طرف ما ماچ بنمایید.توجه کنید که ماچ با بوسه فرق دارد و صدادار تر می باشد.آی لاو یو.خاله مهسای یونا اینا.
خوبی عزیز دلم؟
به نظر تو من انگیزه از کجا بیارم برای ارشد خوندن؟
اونقدر خودمو جر میدم که برم طرف کتابای ارشد که نه تنها سعی ام بی فایدس بلکه به هیچ کاریم نمی رسم. از کار و زندگی افتادیدم.
برام دعا کن.از امام رضای عزیزمون بخواه من اراده پیدا کنم.حالا اون گوشه گوشه ها حتی یه نفر هم اسم خود امام رو هم در کنار ارشد دعا کردی برام ،کلی بهتر تر میشه ها.از ما گفتن بود.
آخه احساس می کنم یه نفرو داشته باشم خودمو براش معصوم!!! کنم (پست میوووو) بهتر ارشد می خونم.
همیشه عاشق باشی.

تو رو چه به ارشد اونم با خیک خالی؟!!
بشین سر جات دعا کن یکی بیاد بگیرتت ما را وراحت کنه و البته خودش رو عمری ناراحت!!!!
اینقدر هم این طفل معصوم من رو ماچ نکن...قباحت داره ...چه دخترهایی هستن این دخترهای امروزی..خدا به دور .واه واه واه
بوووووووووووووووووووس برای خر خون خودم...برو جلو ..برو..آها تو میتونی ..

احسان شنبه 16 مرداد 1389 ساعت 02:20 http://loneliness6767.blogfa.com

سلام و عرض ادب.
خیلی قشنگ بود و خیلی لذت بردم و خیلی خندیدم.

مهتا جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 22:17

سلام صمیم جان
یک سوال داشتم در ژست های قبلی در مورد کتاب هایی که برای تغذیه یونا از انها استفاده کردی نوشته بودی ولی من نتونستم اون پست را پیدا کنم ممنون میشم اگه راهنمائی کنی

بلوطی جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 18:42 http://number13.blogfa.com

امیدوارم منم بتونم یه روزی در مورد مامانم همچین متنی بنویسم...فعلا که رابطمون شکر ابه:)
خیلی دوست دارم سبک زندگیتونو صمیم...فکر می کنم خیلی ادم صبوری هستین

انشاله..
ممنونم.

نوشین جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 06:48

سلام گلم

میبوسم مامان زیباتو

نوش نوش...
مرسی.

دزد دلها جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 02:13 http://www.dozdedelha.wordpress.com

اینکه ساده دل‌ه خیلی بهتر از این‌ه که با دوز و کلک مجبورت کنه کاری رو که اون می خواد انجام بدی. نگارش‌ت رو دوست دارم.

محبت دارین.

پیام جمعه 15 مرداد 1389 ساعت 01:34 http://model.fozol.ir

سلام
مطلبت رو خوندم خیلی خوب نوشتی
طنز هم بود , مادر منم یکم مثل مامان شماست
:D
ممنون میشم با وب من تبادل لینک کنید

اگه موافق بودی
منو با اسم :
مدل جدید 2010
لینک کن
و بهم خبر بده تا منم لینکت کنم
http://model.fozol.ir

غزل پنج‌شنبه 14 مرداد 1389 ساعت 16:51 http://manevesht.blogfa.com

آخی خدا مامانتو حفظ کنه .منم مامانمو خیلی میدوستم با وجود همه تفاوت هامون . خدا همه مامانا رو واسه بچه هاشون و نوه هاشون حفظ کنه

یاس چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 18:35

آخیییییییییییخدا این مامان گلو برات حفظ کنه که هیچی جاشو نمی گیره حتی اگه نقاط نامشترک زیادی داشته باشین ولی حتما حتما خانوم فهمیده و با شخصیتی باید باشن که دختر گلی مثل شمارو تربیت کردن قدرشونو بدون؛)

محبت داری عزیزم.

عسل چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 13:31 http://ghasedak26.persianblog.ir

چه مامان با حالی داری

sama چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 13:06

سلام صمیم جان
مامان منم کلا خواب زیاد میبینه بخصوص اتفاقاتی که قرار پیش بیاد.
قسمت کادو دادن مامانت خیلی قشنگه. کلی حال کردم.

بهار شیراز چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 10:27

می دونم که تو خودت بهترین مامان دنیایی! خدا مامان گلتو برات حفظ کنه.
دوستت دارم صمیم خیلی دل پاکی داری!

یاس چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 10:01

من ده ساله که مادرم فوت شده . خیلی دلم براش تنگ شده . نزدیکه دو ماه هم هست که پدرم فوت شده ، شدم عین این بچه کوچولوها که همش بهونه مادرشونو می گیرن ، دلم می خواد بشینم گریه کنم تا بیاد اما ...

خدا رحمتشون کنه...

مارینا چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 03:04 http://marina60.persianblog.ir/

داشتن مادر بهترین نعمته

ندای آسمونی چهارشنبه 13 مرداد 1389 ساعت 02:39 http://nedaye-asemoni.mihanblog.com/

سلام عزیزم من قبلنم تو وبلاگت میومدم وبا قلمت آشنا بودم اما مدتی بود آدرستو گم کرده بودم حالا شانسی جستمت منم یه کلبه کوچولو دارم

مثل خودتم یک مادرم اما بیشتر بخاطر رشته ام تو عالم شعرو قصه هستم

البته قصه هام یه نمه سرکاریه خوشحال میشم بهم سر بزنی خدا جوجو تو حفظ کنه وخوشبختیتون مستدام باشه

دست علی یارتون

گیسو سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 18:52 http://bang.parsiblog.com

سلام خانمی
امیدوارم سه تایی حالتون خوب باشه
خواستم بابت قلم گیرا و جذابی که داری بهت تبریک بگم
سلامت باشید و سلامت
التماس دعا

نگاه مبهم سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 14:33

سلام

چه مامان بی غل و غش و ماهی.

مامان های موشرابی، مو خاکستری میشن. خدا کمکمون کنه بتونیم یه ذره از اون همه زحمتی رو که کشیدن جبران کنیم.

خیلی این پست رو دوست داشتم.

همش میترسم روزی که موهای من خاکستری میشه کسی هست که بدونه چقدر دوستش داشتم؟

پریزاد سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 14:17 http://zehneziba16.blogfa.com

درکت می کنم.من هم گاهی خیلی از دست مامانم حرص خوردم.این که همیشه دوست داشتم مستقل باشم و ...
خدا همه مادرها رو حفظ کنه.

انشالله.

مادرخانومی سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 10:05

سلام ،همسر و گل پسرتون خوب هستند!
سایه مادر عزیز و پدر گرامی مستدام .

آهسته و آرام سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 09:46

تو هم خیلی بدجنسی ها صمیم :) هر چی دلت می خواد زیر آب مامانتو با ۴ تا قربون صدقه رفتن می زنی.....
ولی خداییش مامان بامزه ای داری.....

سمیرا سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 09:02

بنده خدا ولی فگر کنم اکثر این مادرا از این خوابا زیاد می بینن بنده خداها چیکار کنن باز بهتر از دعوا و جر و بحثه که
خدا سلامتی بهش بده و حفظش کنه

مسیحا سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 08:39 http://ouye-man.persianblog.ir/

صمیم! تو باز با نوشتت مو به تنم سیخ کردی. پاراگراف آخرت بی نظیر بود دختر! قلمت رو و خود مهربونت رو دوست دارم.

آتی سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 05:05 http://paeize83.persianblog.ir

چی تو دنیا با مادر بودن برابری میکنه ؟ من عاشق مامانم هستم بیشتر دوستمه تا مامان و دلم براش یه ذره شده ....

بهار سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 03:25

همیشه با احترام کامل از مادرت حرف میزنی.ولی یه جور غم و حسرت و دلخوری هم تو حرفات موج میزنه.کاش یه بار واضحتر میگفتی که مثلا چه مشکل یا نقاط نامشترکی دارین.یا مثلا اگه چطوری میشد بهتر بود.قصدم فضولی نیست ولی شاید بهتر باشه اینا رو بگی که مادرای آینده ناخواسته مرتکب همچین اشتباهایی نشن.

من در مورد مادرم مفصل نوشتم توآرشیو هست نمیدونم کجا...
دلخوری که نه ..من خودم انتخاب کردم که تو زندگیم و الان ه مبا بچه مستقل باشم ولی با دیدن بعضی خانواده ها و رفتارهایی که مادرها دارن بیشتر میفهمم...چه چیزی رو؟
بماند!

نیکی سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 03:02

آخی چقدر دلم برای مامانم تنگ شد و چقدر دوست دارم که یه خانوم حدود 50 ساله باشم مثل یه مادر و با همون سادگی و بی شیله پیلگی که تعریف کردی.
خدا حفظشون کنه

لاله سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 02:58

خدا حفظش کنه براتون و شماها رو براش

M!ss k*n*a*p سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 01:12 http://www.bum-rang.persianblog.ir

مادر ها هر طور که باشن نازنین ترین موجودات دنیان

علی سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 00:22

سلام
اخههههههههههه.با اینجور مامانم زندگی کردن کیف داره هااا
مامان من هم یه جورایی مثل مامی شماست.انگار همشون چندتا ویژگی مشترک دارن.
خلاصه قربون همه مادرای ایرانم برم.همشونو از ته قلب دوست دارم و دستانشو نو میبوسم.
خدا به مادرتون طول عمر بده.امیدوارم همیشه شاد باشن.
بیایید قدر مادرانمان را بیشتر و بهتر بدانیم.
شاد باشید.

معصومه سه‌شنبه 12 مرداد 1389 ساعت 00:13 http://sogoli2020.blogfa.com/

سلام صمیم جون
عالی می نویسی
انشالله مادر و پدر بزرگوارت همیشه سلامت باشن
راستی شما الان چند کیلویی؟
ببخشید می پرسم
چون خودم بعد از بچه دار شدن 17 کیلو اضافه کردم
و بعد تونستم تو مدت کوتاهی البته با زحمت و گشنگی کم کنم
82 بودم 66 شدم و بعد توی یک سال بی توجهی الان 70 هستم
دوباره در رژیم به سر می برم
کلا راضیم
امیدوارم شما هم به وزن دلخواهت رسیده باشی

من بعد از زایمان ۱۳ کیلو کم کردم و هنوز تا رسیدن به وزن قبل از بارداری یه ده کیلویی راه هست فکرکنم!!!!!
ممنونم.

زها-ستایش دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 16:01

ممنون همه مامانای گلللللللللللللل تو دنیااااااااااا

المیرا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 15:42 http://www.limonaz.com

الهی...
چقدر مامان بامزه س.بدتر از مامانه من ضایع هم هستن وتو سوتی دادن استاد.دلم میخواد همیشه سالم وزنده باشن.

بنر دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 15:22 http://zendegiesanjabi.persianblog.ir/

:)) چه مامانه باحالی. این خواب مصلحتیه رو کاملاً‌ درک میکنم ! D: نقطه مشترک بزرگی داری صمیم جان.

mohammad دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 14:57 http://www.bya2.ir

سلام دوست خوبم
مطلب جدیدتو خوندم، خیلی عالی بود. امیدوارم بیش تر بتونی وقت بزاری.
راستی امکانش هست لینک منو تو وبلاگت بزاری، اگه خواستی تبادل لینک کنی تا منم لینکتو تو سایتم بزارم بهم ایمیل بزن.
فروشگاه اینترنتی بیاتو
سایت www.bya2.ir
ایمیل info@bya2.ir

دنیا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 14:28

ای صمیم چشمم در امد!!! ۳ تا پست اخر رو از دست داده بودم همه رو با هم خوندم!

دوست دارم یونای عزیز رو ببوس

ریا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 14:06 http://soraya01.blogfa.com/

عزییییییییییزم
مامان ها گلن حالا هر جوری که باشن

کیانا دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 13:53 http://newmoon89.blogsky.com

سلام
مردم از خنده با این خوابهای که واسه داداشت میدیدن؟ حالا فایده ای هم داشت؟
خدا همه مامانها رو واسه بچهاشون نگهداره.

مریم دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 13:51

سلام صمیم عزیز
به طور اتفاقی به وبلاگ قبلی ات در پرشین بلاگ برخوردم و حالا هم که اینجام
درواقع یه جوایی قدیمی حساب میشم.
متوجه شدم که صاحب فرزند شدین. بهتون تبریک میگم.
همین!
باز هم سر می زنم

رحیم دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 13:20 http://dlallall.mihanblog.com

سلام
خسته نباشی وبلاگ خوبی داری
یک پیشنهاد برات دارم می تونی از وبلاگت کسب در امد کنی و برای هر کلیک۸۰۰ریال پول دریافت کنی بهتره امتحانش کنی چون از همه سیستم ها قیمتش بالاست و مطمئنه منکه ازش راضیم
نترس این به خاطر خودته از ادرس زیر ثبت نام کن
http://93.org/43
این هم هدیه من یک فیلتر شکن
http://blazepass.info
با تشکر

باران مامان ترانه دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 13:07 http://www.tarlanak.persianblog.ir

من عاشق اینجور مامانهای مهربون و ساده ام

خدا براتون نگهش داره

باران مامان ترانه دوشنبه 11 مرداد 1389 ساعت 13:05 http://www.tarlanak.persianblog.ir

وای من عاشق اینطور مامان های ساده و مهربونم

خدا براتون نگهش داره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد