این مامان من خیلی آدم بی شیله پیله و صافی هست.آنچنان که گاهی میخوای سرت رو بکوبی کف دستت و بگی ای روزگاررر!! نصف زندگیش رو هم در خواب هاش دیده و این وسط یه خواب های مصلحتی هم میبینه!! که مگه میشه گفت نه ! الکی بوده ..خواب واقعی نبوده. مثلا اول به هزار روش غیر مستقیم بهت حالی میکنه که چرا بچه نداری هنوز ( مال اون موقع هاست البته) روش غیر مستقیمش هم اینه که میاد تو چشمات نگاه میکنه بعد سرش رو یک وری میکنه بعد آهههههه بلندی میکشه از ته دل و چشماش رو به سقف میدوزه و طی یک حرکت غافلگیرانه یهو برمیگرده دوباره تو چشمات نگاه میکنه و میگه تو خجالت نمیکشی هنوز بچه نداری؟ سن و سال شماها من 4 تا بچه داشتم سر کار هم میرفتم شوهر داری هم میکردم و خونه مادر شوهر هم میرفتم( این یکی دیگه اوج سختی زندگی بوده فکر کنم!!) و..... شماها خجالت نمیکشین؟ و بعد که دهن بازت رو میبینه باز به سقف نگاه میکنه و دوباره از اول. اون بخش اه کشیدن و سقف و اینا تلاش جانکاه و جان فرسای ایشون در راستای تذکر یا تهدید غیر مستقیم هست و چون میبینه هیچ رقمه این مدل حرف زدن به گروه خونی اش نمیخوره سریع میره سراغ مدل محبوب خودش!! یا مثلا میخواد لباسی کادویی چیزی بده. این رو هم بگم که دست و دلباز تر از مامان خودم تا حالا کسی ندیدم..محاله چیزی برای خودش نگه داره و اونقدر از هدیه دادن خوشش میاد که همه میدونن وقتی دو روز میره مسافرت قد یه سفر مکه! برا همه سوغاتی میاره. خلاصه مثلا یه لباس زیر یا رو میخواد بده به طرف ( من ..یا خواهرم یا خانم برادرم..) بعد میاد این رو دقیقا از جایی که نباید گرفت با دو انگشت میگیره و بند و مند و همه چیز هم ولو روی هوا .. میاد وسط ناهار خوردن که بابا هم نشسته یا همسر فرد هدیه گیرنده!! هم حضور داره بالا سر تو می ایسته و در حالیکه لباس با شمایلی بی ناموسی توی هوا تکون میخوره و رقصان و خرامان جلوی چشم های گرد افراد حاضر این ور او نور میره بهت میگه این رو برای تو خریدم ..برو بدو بپوش شوهرت ببینه ببینم میپسنده یا نه!!! آخ که آدم میخواد بره تو قبر فراعنه از بس خجالت داره این کار...بعد هی تو اشاره و هیس و پیش و ابرو و دست و پا می اندازی بالا که خب عزیزم!! جلوی اینا نشون نده حداقل!! بعد ایشون یه ها!! میگن و میگن حالا برو بپوش ببین تنگ نباشه ... از نظر مامان سایز من و خواهرم همون سایز تین ایج نانسی ..همون خوانندهه هست!! حالا بیا خودت رو بکش بگو مادر جان! این دستم هم توش جا نمیشه چه برسه به تنه ام! میگه وا!! انقدر لباس گل و گشاد پوشیدین فکر میکنین!! تنتون نمیشه .بعد که بغل لباس جررررررر میخوره موقع پرو ایشون یه وری و کج کج نگاه میکنه و میگه خودتون رو توی لباسا جا کنین نه لباسا رو به زور به خودتون!!! این جمله حکیمانه در حالی که تو مثلا بیست سال از زندگیت رو همین سایز بودی اونقدرررررر درد آوره که نمیتونم توصیف کنم.مامان خودش قد بلند و کشیده است و کمی تا قسمتی شکم که توی لباس گم میشه و ما بیچاره ها نیمدونیم چرا این ژن لاغری رو از مامان نگرفتیم و به اجداد ما قبل تاریخ بابامون رفتیم!!
موردی که میخواستم بگم خواب دیدن های مامانه..مثلا یادمه بچه که بودم مامان را براه توی خونه گل و گنده امون سفره نذری پهن میکرد و آش رشته هاش هم معروف بود. حداقل چهل پنجاه نفر خانوم خوش خور و تسبیح به دست و ماتیک به لب!! هم می اومدن و اول گریه میکردن..بعد آش و مخلفات رو نوش جان میکرند و بعد ه م بزن و برقص .خب این سفره ها دلیل هم میخواست دیگه .مامان از همون اول که من یادمه نذرهاش هم گنده گند ه بود .مثلا طرف بعد از بیست سال که آرزوی بچه داره نذر میکنه اگه بچه دار شد پنجاه هزار تومن(مثال) به فلان مسجد یا امامزاده یا فلان جا کمک کنه .مامان ما برای اینکه بچه اقای فلانی تو کنکور قبول شه!!! از طرفشون !!! نذر میکنه صد هزار تومن بندازن توی فلان امام زاده فلان جاده شمال که حس میکنه غریبه!!! حالا هر چی بهش میگیم قربونت از این نذرها فقط خودت بکن دیگه برای مردم تکلیف تعیین نکن که چقدر نذر کنن به خرجش نمیره!! میگه خودم ده هزار تومن انداختم تو ضریحش بقیه اش رو خودشون ببرن بدن. جالبه که این نذر ها همیشه هم به آرزو میرسه و محقق میشه. دل پاک بد چیزیه لا مصب.
بریم سراغ حرفم که نصفه موند. او ن سفره ها همونطور که گفتم توجیه لازم داشت. مثلا هنوز دو هفته از آخرین مهمونی نگذشت ه بود که مامان به بابا میگفت آره دیشب خواب دیدم یه خانم بلند قد با روبند مشکی و چادر سیاه اومد طرفم و گفت توخجالت نمیکشی یاد ما نمیکنی؟ بعد همچین مظلوم ادامه می داد من پرسیدم چکار کنم بی بی جان..اونم گفت بهم که من منتظرم سفره منو بندازی و برای من دعا کنید ..بابا دیگه این آخر ها ( ده پونزده سال پیش) یه پووووووووووووف بلند میکرد و نفسش رو از لای سبیل هاش میداد محکم بیرون و میگفت ازاین بی بی خانمتون نپرسیدی این شوهر من چقدرآ ش بده مردم بخورن؟ ترکید از بس خرج این سفره ها رو داد!! و مامان با غیظ روشو میکرد او نطرف و میگفت وا! حرفا میزنی! خوبه روشون رو از ما برگردونن و برن جای دیگه خواسته هاشون رو بگن!! خدا وکیلی من هنوزم نمیتونم بگم الکی میگفت یا نه ولی کلا دست به خواب مامان حرف نداشت!! نمونه دیگه اینکه مثلا داداشم تو سن و سال نوجونی عاشق یه دختره می شد .بعد مامان از تلفن های زیر پتو و شبانه اون پی میبرد خبری هست!! دو سه روز بعدش بچه بیچاره شونزده هفده ساله رو می نشوند و میگفت دیشب خواب دیدم من بالای بلندی هستم و تو تو تاریکی واستادی و زیر پات هم پر از آتیش و مار و مور و .. هست بعد تو میگی مامان بیا کمکم کن. من دستت رو میخوام بگیرم که دست تو به من نیمرسه و داد میزنم میگم سهیل!! ول کن او ن روسری رو!!یه روسری پاره و زشت رو محکم گرذفتی و ول نمیکنی!!!! بیا دستت رو بده به من!! به اینجا که می رسید قیافه داداشه دیدنی میشد ..با هیجان میپرسید خب خب من چکار کردم؟ ول کردم روسری رو؟ مامان هم نچ نچ میکرد و میگفت یه گوله آتیش اومد بخوره تو فرق سرت که من داد زدم ول کن اون رو و دست ترو بده به من و تو رو کشیدم از باتلاق آوردم بیرون و بعد هم با هم اومدیم خونه!!! داداشم هم چشماش رو ریز میکرد و میگفت راست میگی مامان؟ بگو جان سهیل؟ مامان هم میگفت جان خودم!!! چرا جون تو؟ و من از پشت سر به سهیل چشمک میزدم و میگفتم راستی مامان! حالا کی قراره بریم خواستگاری؟ و همه نقشه هاش رو به باد میدادم. جالبه که مامان سعی نمی کرد یه خورده این نمادهای ضایع !! خواب هاش رو غیر مستقیم تر بکنه و اینهمه تابلو بازی در نیاره!
علیرغم همه این ها اونقدر دوست داشتنی هست که با اینکه نمیتونم حتی برای یک ساعت روش حساب کنم که پسرک رو نگه داره تا به کاری ضروری برسم بیرون از خونه... علیرغم عمق تنهایی من ....باز هم دوست داشتنی ترین مادر دنیاست. مامان قد بلند و مو شرابی من..که این روزها موهای شرابیش که همه حسرتش رو داشتن به خاکستری میزنه و پوستی که هیچ وقت کرم ندید و صاف ترین پوست تو دور و بری ها بود حالا چروک هایی داره که نمیشه عشق رو توشون ندید و به چشم نکشید...واقعا دوست داشتنی هست..هر چند گاهی بیرحم می شوم و به همه نقاط نامشترک فکر میکنم اما هیچ نقطه نامشترکی به بزرگی نقطه مشترک مادر بودن ما نمیرسه ...
خودت و خواب هات رو میبوسم.
سلام کاش....بهم سربزن خوشحالم که خوشبختین
سلام دوست عزیز وب قشنگی داری انشاالله همیشه شاد و خرم باشی به من هم سر بزن هرچند وب پیش پا افتاده ای دارم
سلام محبوبم از طریق وبلاگ گلبرگ باهاتون اشنا شدم لینکتون کردم دوس داشتین بهم سر بزنید قشنگ مینویسین دوستتون دارم
درود
من در وبلاگم درباره ازدواج در دین زرتشت و اتهام بی اساس به این دین نوشتم لطفا اگر دوست داشتین آن مطالب را بخوانید.
تا درودی دیگر برود.
من هم موی شرابی دوست دارم مخصوصا الان که ازدواج کردم
سلام خبری ازتون نیست عزیز جان
از خانوم خونه خبری نداری؟؟؟ اونم خبری نیست ازش
:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*:*
آخی....:))
خوشگل مو شرابی
دوست دارم حسابی
نگو که شراب نداری
خودت شراب نابی.
امضا: یک عسل جواد....
خیلی وقته نیستیا.. حواسم بهت هست....
سلام صمیم خانوم، روزه نمازات قبول.بابا دلمون پوسید از بس هیچ مطلبی نذاشتی!
عزیزم!
سلام.
به غیبت های طولانی بعد از این همه حضور پررنگ نمی شه عادت کردها؟!
زود بیا بنویس.
ختم قرآن هم که هفته آینده داریم دیگه، نه؟!
بوس.
همیشه هر وقت خسته ام و بی حوصله و سرددددددد .... می یام یه سر به وبت می زنم.. حتی شده بارها مطالب قبلیت رو می خونم............. عالی می نویس... صمیمی و گرم.. راحت و نرم
سلام صمیم جون حالت خوبه؟ روزه نمازات قبول باشه. چرا دیگه مطلب نمیذاری؟
"ممنون از وبلاگ خییییییلی خوبت"
صمیم جونم کجایی؟ نماز و روزه هان قبول باشه دختر :-xx با اون قلب پاکت یادت نره واسه من دعا کنی.یونا رو ببوس.دوستتون دارم.
خوش به حالت که در مورد همسرت و عشقت اینقدر قشنگ نوشتی. خدا تا ابد واسه هم حفظتون کنه. واسه منم دعا کن......
سلام صمیم جون امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشین ..
امیدوارم مادر محترمونم همیشه سلامت باشن..
من تازه وب زدم و میخوام از خاطرات خودمون و همسرم و شعرایی که ازشون لذت میبرم توش بنویسم خوشحال میشم بهمون سر بزنین
خدا نگه داره مامانتو برات...
سلام
کجایی صمیم جان؟؟؟
منتظر نوشته های قشنگتم!
چشم به صفحه یک نواخت وبلاگت خشکید.!!!!
سلام خانومی.وب قشنگی داری و البته ذوق و سلیقه قشنگتر!با خوندن مطالبت کلی روحیه میگیرم و کلی تجربه.
امیدوارم در کنار همسری و نی نی زندگی خوبی داشته باشی.زیر سایه خدا و پدر و مادر
افطاری منم فراموش نکن.التماس دعا.
الهی خدا برات نگهش داره برم ببنم چی برای این مامانت نوشتی
سلام
نماز روزه هاتون قبول...
سر سفره مارم از دعاتون بی نصیب نذارید
بار قبل که اومدم وبتون روز پدر برای پدرتون نوشته بودین
و الان که اومدم درباره مادرتون
خدا حفظشون کنه هردو رو براتون :)
نوشته هاتون رو دوس دارم
هر چند دیر به دیر میخونم ولی همیشه لذت میبرم
درود
امروز بیشتر مطالبتو خوندم خیلی خیلی خوب مینویسی.
خدا نگهدار....
راستی به منم سری بزن منتظرم.
درود بر
تو ای دوست گرامی.
مادران را به پاس دارید که بهشت در زیر پای انهاست.
به امید خرسنی ات........
بدرود.
مامانت یه جورایی شبیه مامان منه!
درکت می کنم.
سلام صمیم خانم .
چه قلم شیوایی دارید . اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم و حالا خیلی خوشحالم . پست "موشرابی" و "میووووو" رو خوندم و چند بار از ته دل خندیدم و بعضی قسمت ها هم با نویسنده مطلب – که شما باشید – همزاد پنداری کردم . مثلاً اون موقع که از خواب های مادرتون گفتید که توی عالم خواب چه مراوده هایی با ائمه معصومین قرارمیکنه دقیقاً یاد مامان خودم افتادم و دیدم مشابه همین چیزها توی خونه ماهم زیاد اتفاق می افته . البته فکر نمی کنم این خواب های معصومانه که گاهی هم خیلی ضایع از آب درمیان همیشه از سر مصلحت اندیشی باشه . البته گاهی هست . اما همیشه نه . می دونید آخه خواب ها انواعی داره . یکی از انواع خواب ها اون هایی هستن که آدم مسائلی رو واقعاً توی خواب میبینه که در طول روز ذهنش خیلی مشغول اونها بوده و به اون ها فکر میکرده . مثلاً اگر مادری نگران پسر نوجوونش باشه که با دختری دوست شده و بر اساس اعتقادات مذهبی اون مادر این کار خیلی گناه داشته باشه و مستوجب عقوبت های سخت بشه این مسئله در طول روز اون قدر فکرش رو مشغول میکنه که شب یک خواب هایی در همون زمینه میبینه . این ها البته خواب های صادقه نیستند . چون خواب صادقه خیلی ربطی به تفکرات روزانه افراد نداره اما به هر حال خود این مامان خانوما خیلی اعتقاد دارن که تمام این خواباشون صادقه است . خواب های مامان من بیشتر از این نوعه که میبینه مثلاً کسی با لباس سرتا سر سبز یا سپید سواریک اسب از راه میرسه و مامانم همون لحظه یک کدوم از ما بچه ها و البته از وقتی صاحب دوتا نوه شیرین تر از جان – هووهای ما- شده اونارو بالا میبره و میده دست اون آقا که خودش بیشتر معتقده امام حسینه و بعد اون میره و مامانم صبح با خوشحالی برامون خوابش رو تعبیر میکنه و میگه بیمه امام حسینتون کردم . حالا هر بار توی خواباش بالاخره یک چیزهایی تغییر میکنه اما در کل به قول شما اغلب نمادهاش همیشه خیلی کلیشه ای هستن و من میتونم بیشتر اون خوابها رو تعریف نکرده تا تهش حدس بزنم . در ضمن چیز جدید هم ازتون یاد گرفتم . شیوه های رفع بلا در جایگاه متهم . نگاه معصومانه ، دوبار پلک زدن و یه نمه اشک .
اوه اوه . ببین در همین برخورد اول چه قدر پر حرفی کردم . امیدوارم حوصلتون سرنیومده باشه .
اگر دوست داشتید شما هم به وبلاگ من سر بزنید .
در پناه خدا باشید .
سلام.
مرسی از اینکه اینطور با دقت خوندین و وقت گذاشتیم برای نظر دادن.
دقیقا متوجه شباهت ها شدم وقتی گفتید مامان شما هم از این خوب ها میبینه. خدا انشالله همشون رو حفظ کنه.
ممنونم.
قلم زیبایی دارین و نوشته های خوندنی....
سلام.خوبید؟همیشه میخونمت گرچه نظر نمیزارم.ایشالا همیشه خوشبخت و شاد باشی کنار عزیزانت.راستی نمیدونید برفین چرا نمینویسه؟سالها درحسرت داشتن خانه رو میگم
من هم دنبالشم .نمی دونم چرا دیگه نیست و وبش هم خالی شده..
خیلی وقته که وبلاگت رو میخونم اما اولین باره که نظر میدم
ازت خیلی یاد گرفتم مخصوصا بینش خاص و جدیدت به مسائل.
اگه درست فهمیده باشم کانون زبان درس میدی من عاشق این شغلم میخاستم یه کم برام توضیح بدی شدنی هست یا خیلی سخته ممنون م یشم
من کانون یه زمانی میخوندم ولی خودم درس ندادم اونجا.
برای تدرریس مهم تر از دانش زبانی و اطلاعات شما روحیه تدریس داشتنه که اهمیت داره.اگر لیسانس یا فوق این رشته رو دارید در موسسه هایی باید ترینینگ یا دوره فراگیری عملی روش های تدریس رو بگذرونی و امتحان ها و مصاحبه ها رو بدی تا پذیرفته بشی.
زیبا گفتین. نشونه دلواپسی های مختص مادران بود. غریب بودن بعضی امامزاده ها از نظر مامان خانمتون هم قابل تعمق بود.. سوال بی شیله پیله ، جواب بی شیله پیله هم میاره..خدا مامان به این خوبیو براتون حفظ کنه.
خانواده سه نفریتون شادو سالم باشید
صمیم! دقت کردی که تو قشنگ ترین پست هات رو برای مامانت نوشتی؟
چه خوب که بهم گفتی...نمیبینم یه وقتایی انگار این ها رو ..
مرسی.
سلام. راستش من خیلی وقته به وبلاگتون سر می زنم و به پیوندامم اضافه کردم. اما هیچوقت نظر نمیدادم. فقط این فعه میگم به نظرم زندگی زیبایی دارین. یه همسر مهربون و یه نی نی خوشکل. قدرشو بدون.
سلام
من از این نذرها زیاد میکنم.از سفره بگیر تا صلوات اونم چی هزارتا هزارتا
یونا جون جونیم خوبه؟
قربونت. خوبیم.
چه مامان باحالیه این مامان شما.
پس بگو مامانت برا منم یه نذری کنه! ولی نه خیلی سنگینا!
سلام.خیلییییییییییییییییییییی باحالی صمیم!
حلالم کن اگر دوری اگر دورم
اگر با گریه می خندم که مجبورم
بگو عادت کنم بی تو که می دونی نمی تونم
که می دونی نفسهامو به دیدار تو مدیونم
سلام صمیم گلم میشه منو تو لینک دوستانت قرار بدی دلم میخواد همه قصه زندگیم را بدونن شاید واسه خیلی ها درس عبرتی بشه. خواهش می کنم.مرسی.
صمیمانه دوستتان داریم و از اینکه پست هایتان رنگ وب بو و طعم مادر عاشق معصوم!!!! به خود گرفته اند بی نهایت مشعوفیم.
بسیار بسیار سعی می کنیم کنکور ارشد بخوانیم.آن هم تیچینگ.اما چون روزه ی قضای سال قبل را میگیریم و خیک مبارک مان خالی است مغزمان کار نمی نماید.پس از مدت ها خواندیم پست های بسیاری را.(خوب خیکمان خالی بود نرسیدیم بخوانیم)
بسیار مشعوفانه گشتیدیم.دلمان غش رفت نصف شبی از خنده.
عاشقتان هستیم.یونا جان را از طرف ما ماچ بنمایید.توجه کنید که ماچ با بوسه فرق دارد و صدادار تر می باشد.آی لاو یو.خاله مهسای یونا اینا.
خوبی عزیز دلم؟
به نظر تو من انگیزه از کجا بیارم برای ارشد خوندن؟
اونقدر خودمو جر میدم که برم طرف کتابای ارشد که نه تنها سعی ام بی فایدس بلکه به هیچ کاریم نمی رسم. از کار و زندگی افتادیدم.
برام دعا کن.از امام رضای عزیزمون بخواه من اراده پیدا کنم.حالا اون گوشه گوشه ها حتی یه نفر هم اسم خود امام رو هم در کنار ارشد دعا کردی برام ،کلی بهتر تر میشه ها.از ما گفتن بود.
آخه احساس می کنم یه نفرو داشته باشم خودمو براش معصوم!!! کنم (پست میوووو) بهتر ارشد می خونم.
همیشه عاشق باشی.
تو رو چه به ارشد اونم با خیک خالی؟!!
بشین سر جات دعا کن یکی بیاد بگیرتت ما را وراحت کنه و البته خودش رو عمری ناراحت!!!!
اینقدر هم این طفل معصوم من رو ماچ نکن...قباحت داره ...چه دخترهایی هستن این دخترهای امروزی..خدا به دور .واه واه واه
بوووووووووووووووووووس برای خر خون خودم...برو جلو ..برو..آها تو میتونی ..
سلام و عرض ادب.
خیلی قشنگ بود و خیلی لذت بردم و خیلی خندیدم.
سلام صمیم جان
یک سوال داشتم در ژست های قبلی در مورد کتاب هایی که برای تغذیه یونا از انها استفاده کردی نوشته بودی ولی من نتونستم اون پست را پیدا کنم ممنون میشم اگه راهنمائی کنی
امیدوارم منم بتونم یه روزی در مورد مامانم همچین متنی بنویسم...فعلا که رابطمون شکر ابه:)
خیلی دوست دارم سبک زندگیتونو صمیم...فکر می کنم خیلی ادم صبوری هستین
انشاله..
ممنونم.
سلام گلم
میبوسم مامان زیباتو
نوش نوش...
مرسی.
اینکه ساده دله خیلی بهتر از اینه که با دوز و کلک مجبورت کنه کاری رو که اون می خواد انجام بدی. نگارشت رو دوست دارم.
محبت دارین.
سلام
مطلبت رو خوندم خیلی خوب نوشتی
طنز هم بود , مادر منم یکم مثل مامان شماست
:D
ممنون میشم با وب من تبادل لینک کنید
اگه موافق بودی
منو با اسم :
مدل جدید 2010
لینک کن
و بهم خبر بده تا منم لینکت کنم
http://model.fozol.ir
آخی خدا مامانتو حفظ کنه .منم مامانمو خیلی میدوستم با وجود همه تفاوت هامون . خدا همه مامانا رو واسه بچه هاشون و نوه هاشون حفظ کنه
آخیییییییییییخدا این مامان گلو برات حفظ کنه که هیچی جاشو نمی گیره حتی اگه نقاط نامشترک زیادی داشته باشین ولی حتما حتما خانوم فهمیده و با شخصیتی باید باشن که دختر گلی مثل شمارو تربیت کردن قدرشونو بدون؛)
محبت داری عزیزم.
چه مامان با حالی داری
سلام صمیم جان
مامان منم کلا خواب زیاد میبینه بخصوص اتفاقاتی که قرار پیش بیاد.
قسمت کادو دادن مامانت خیلی قشنگه. کلی حال کردم.
می دونم که تو خودت بهترین مامان دنیایی! خدا مامان گلتو برات حفظ کنه.
دوستت دارم صمیم خیلی دل پاکی داری!
من ده ساله که مادرم فوت شده . خیلی دلم براش تنگ شده . نزدیکه دو ماه هم هست که پدرم فوت شده ، شدم عین این بچه کوچولوها که همش بهونه مادرشونو می گیرن ، دلم می خواد بشینم گریه کنم تا بیاد اما ...
خدا رحمتشون کنه...
داشتن مادر بهترین نعمته
سلام عزیزم من قبلنم تو وبلاگت میومدم وبا قلمت آشنا بودم اما مدتی بود آدرستو گم کرده بودم حالا شانسی جستمت منم یه کلبه کوچولو دارم
مثل خودتم یک مادرم اما بیشتر بخاطر رشته ام تو عالم شعرو قصه هستم
البته قصه هام یه نمه سرکاریه خوشحال میشم بهم سر بزنی خدا جوجو تو حفظ کنه وخوشبختیتون مستدام باشه
دست علی یارتون
سلام خانمی
امیدوارم سه تایی حالتون خوب باشه
خواستم بابت قلم گیرا و جذابی که داری بهت تبریک بگم
سلامت باشید و سلامت
التماس دعا
سلام
چه مامان بی غل و غش و ماهی.
مامان های موشرابی، مو خاکستری میشن. خدا کمکمون کنه بتونیم یه ذره از اون همه زحمتی رو که کشیدن جبران کنیم.
خیلی این پست رو دوست داشتم.
همش میترسم روزی که موهای من خاکستری میشه کسی هست که بدونه چقدر دوستش داشتم؟
درکت می کنم.من هم گاهی خیلی از دست مامانم حرص خوردم.این که همیشه دوست داشتم مستقل باشم و ...
خدا همه مادرها رو حفظ کنه.
انشالله.
سلام ،همسر و گل پسرتون خوب هستند!
سایه مادر عزیز و پدر گرامی مستدام .
تو هم خیلی بدجنسی ها صمیم :) هر چی دلت می خواد زیر آب مامانتو با ۴ تا قربون صدقه رفتن می زنی.....
ولی خداییش مامان بامزه ای داری.....
بنده خدا ولی فگر کنم اکثر این مادرا از این خوابا زیاد می بینن بنده خداها چیکار کنن باز بهتر از دعوا و جر و بحثه که
خدا سلامتی بهش بده و حفظش کنه
صمیم! تو باز با نوشتت مو به تنم سیخ کردی. پاراگراف آخرت بی نظیر بود دختر! قلمت رو و خود مهربونت رو دوست دارم.
چی تو دنیا با مادر بودن برابری میکنه ؟ من عاشق مامانم هستم بیشتر دوستمه تا مامان و دلم براش یه ذره شده ....
همیشه با احترام کامل از مادرت حرف میزنی.ولی یه جور غم و حسرت و دلخوری هم تو حرفات موج میزنه.کاش یه بار واضحتر میگفتی که مثلا چه مشکل یا نقاط نامشترکی دارین.یا مثلا اگه چطوری میشد بهتر بود.قصدم فضولی نیست ولی شاید بهتر باشه اینا رو بگی که مادرای آینده ناخواسته مرتکب همچین اشتباهایی نشن.
من در مورد مادرم مفصل نوشتم توآرشیو هست نمیدونم کجا...
دلخوری که نه ..من خودم انتخاب کردم که تو زندگیم و الان ه مبا بچه مستقل باشم ولی با دیدن بعضی خانواده ها و رفتارهایی که مادرها دارن بیشتر میفهمم...چه چیزی رو؟
بماند!
آخی چقدر دلم برای مامانم تنگ شد و چقدر دوست دارم که یه خانوم حدود 50 ساله باشم مثل یه مادر و با همون سادگی و بی شیله پیلگی که تعریف کردی.
خدا حفظشون کنه
خدا حفظش کنه براتون و شماها رو براش
مادر ها هر طور که باشن نازنین ترین موجودات دنیان
سلام
اخههههههههههه.با اینجور مامانم زندگی کردن کیف داره هااا
مامان من هم یه جورایی مثل مامی شماست.انگار همشون چندتا ویژگی مشترک دارن.
خلاصه قربون همه مادرای ایرانم برم.همشونو از ته قلب دوست دارم و دستانشو نو میبوسم.
خدا به مادرتون طول عمر بده.امیدوارم همیشه شاد باشن.
بیایید قدر مادرانمان را بیشتر و بهتر بدانیم.
شاد باشید.
سلام صمیم جون
عالی می نویسی
انشالله مادر و پدر بزرگوارت همیشه سلامت باشن
راستی شما الان چند کیلویی؟
ببخشید می پرسم
چون خودم بعد از بچه دار شدن 17 کیلو اضافه کردم
و بعد تونستم تو مدت کوتاهی البته با زحمت و گشنگی کم کنم
82 بودم 66 شدم و بعد توی یک سال بی توجهی الان 70 هستم
دوباره در رژیم به سر می برم
کلا راضیم
امیدوارم شما هم به وزن دلخواهت رسیده باشی
من بعد از زایمان ۱۳ کیلو کم کردم و هنوز تا رسیدن به وزن قبل از بارداری یه ده کیلویی راه هست فکرکنم!!!!!
ممنونم.
ممنون همه مامانای گلللللللللللللل تو دنیااااااااااا
الهی...
چقدر مامان بامزه س.بدتر از مامانه من ضایع هم هستن وتو سوتی دادن استاد.دلم میخواد همیشه سالم وزنده باشن.
:)) چه مامانه باحالی. این خواب مصلحتیه رو کاملاً درک میکنم ! D: نقطه مشترک بزرگی داری صمیم جان.
سلام دوست خوبم
مطلب جدیدتو خوندم، خیلی عالی بود. امیدوارم بیش تر بتونی وقت بزاری.
راستی امکانش هست لینک منو تو وبلاگت بزاری، اگه خواستی تبادل لینک کنی تا منم لینکتو تو سایتم بزارم بهم ایمیل بزن.
فروشگاه اینترنتی بیاتو
سایت www.bya2.ir
ایمیل info@bya2.ir
ای صمیم چشمم در امد!!! ۳ تا پست اخر رو از دست داده بودم همه رو با هم خوندم!
دوست دارم یونای عزیز رو ببوس
عزییییییییییزم
مامان ها گلن حالا هر جوری که باشن
سلام
مردم از خنده با این خوابهای که واسه داداشت میدیدن؟ حالا فایده ای هم داشت؟
خدا همه مامانها رو واسه بچهاشون نگهداره.
سلام صمیم عزیز
به طور اتفاقی به وبلاگ قبلی ات در پرشین بلاگ برخوردم و حالا هم که اینجام
درواقع یه جوایی قدیمی حساب میشم.
متوجه شدم که صاحب فرزند شدین. بهتون تبریک میگم.
همین!
باز هم سر می زنم
سلام
خسته نباشی وبلاگ خوبی داری
یک پیشنهاد برات دارم می تونی از وبلاگت کسب در امد کنی و برای هر کلیک۸۰۰ریال پول دریافت کنی بهتره امتحانش کنی چون از همه سیستم ها قیمتش بالاست و مطمئنه منکه ازش راضیم
نترس این به خاطر خودته از ادرس زیر ثبت نام کن
http://93.org/43
این هم هدیه من یک فیلتر شکن
http://blazepass.info
با تشکر
من عاشق اینجور مامانهای مهربون و ساده ام
خدا براتون نگهش داره
وای من عاشق اینطور مامان های ساده و مهربونم
خدا براتون نگهش داره