من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

آقای شیک ...خانم زیبا....

نوش نوش  جونم به زودی  برات میل میزنم...قربونت بشم.   

 

چیه ..چرا اینطوری  نگا میکنی؟ نیمتونیم  پنجره  خونه خودمون رو هم رو باز کنیم به همساده!! بغلی  یه پیغام بدیم؟ 

 

                                                                                                                                                                                        

  وقتی خروسک هنوز  از  گلوی  کوچولوش  بیرون نرفته بود که پسرک  تب کرد و  سه روز  جز  کمی شیره جان چیز دیگه ای  نتونست بخوره ..وقتی  ویروس  میهمانی شد که زو به زود به تن  نازک دلبندم سرک میکشید  و وقتی   پارچ او آر  اس  بود که داخل یخچال خنک میشد و دل من داغ و  تب زده  به حجم مایع مانده در  بدن پسرکم فکر  میکرد...اون وقع بود که گفتم باید یه کاری  بکنم..باید یه کاری  بکنم ...این  بدنی  که  ذره ذره  وجود من توش  داره از  تب  میسوزه نباید به امید دکتر  و داروی  او ن بمونه..داروهاش رو مرتب  میدادم..میدونین داروش  چی بود.؟ او آر اس...شیر  مادر..همین... نه..همین نه...نوازش  های  من...خوندن قصه  یکی بود یکی نبود..یک موش  بازیگوشی بود..اسم اون هم موشی  موشی بود..موشی موشی  خیلی  بچه بود..باباش می گفت موش  موشی  جون..از  خونمون نری بیرون...دور  نشی  تو از  لونمون... و لبخندهای  پسرکم در  تب..و بغض  من  که ادامه میدادم : موشی  موشی  خیلی بچه بود.. موش موشی خیلی  بچه بود...خدایا موشی  موشی  من خیلی بچه هست...یه کاری  بکن دیگه...فک کن کلا غذا و همه چیز  قطع شده بود و  من روزهایی  نه چندان کوتاه  کنارش می  موندم و اداره و  کار و رییس و  دردهای  خودم همه و همه پشت پلک های  نگرانم به صف  واستاده بودن و جرات نداشتن  عرض  اندام کنن.

 وضو گرفتم ... مدت ها بود سردی  آب رو روی  پوستم اونطوری  حس  نکرده بودم..اصلا مگه از  شما چیزی رو پنهون کردم تا حالا؟  بهتره بگم مدت ها بود وضو نگرفته بودم...مدت ها بود غروب ها وقت اذان  دلم پر میکشید ولی  باز  هم سردی اب  روی  دست ها و صورتم  نمیچکید و منو سبک نمیکرد..توی  دلم گفتم میدونی  خدا... اون آدم خوب  هات  و  مومن هات  وقتی  پیشت میان  انقدر  بهشون حال میدی که حد نداره.. مثل مامانی  میمونی  که  وقتی  به بچه های  تمیز و  زیبا و مودب و   کامل خودش  نگاه میکنه حظ میکنه ولی  هنر  وقتی هست که یه بچه گدای سیاه زغالی  با لباس  های  پاره و صورت کثیف و  بی  نوا نزدیکت بشه  و تو مثل اون  مامانه باز  هم حظ  کنی  دست بکشی روی  سرش...دست ترحم نه..دست مهربونی و  عشق..میدونم  هر کسی  غیر  تو باشه دستش کثیف  میشه..میدونم چندشش میشه ..دماغش رو دور  میکنه ...ولی  تو  هر کار  میکنی  فقط  نذار بقیه بهش  بخندن..نذار خالی  بشه .... و من بچه گدایی بودم  اون روز  که ازش  سلامتی  پسرکم رو گدایی  میکردم ..چیز  کمی  نبود ها...گردنم کج نبود ولی ..دلم ..ذره ذره دلم  دست نیاز  شده بود. من کلا اعتقاد دارم وقتی  درد هست خب  دکتر  و بیمارستان هم هست  ولی  اینا روی زبون بود و هنوز به قلب نرسیده بود..وضو گرفتم.. نه برای نماز..برای  آماده کردن دلم برای  درخواستم...پسرک رو بغل کردم و بهش شیر دادم..و به خدا گفتم  دارم با وضو بهش شیر  میدم..نگاه کن... خودت دردش رو تموم کن..خودت حالش رو خوب  کن..خودت قطره قطره این شیر رو شفا کن برای  تن رنجورش...

میدونین  اون کار و اون لحظه خیلی ساده تر  از  این نوشته بود.انگار  کلمات  جای  حس رو تنگ میکنن..اصلا اینهمه که گفتم طول نکشید ..یه حسی  اومد توی  دلم..بلند شدم وضو گرفتم و  بعد هم شیر دادم  عزیزکم رو و بعد هم  نوازشش کردم و  گفتم  خوب  خوب  میشی  مامانی...مطمئنم..مطمئنم...همین..و .تمام....

 و       ی و ن ا      اشتهاش  عصر  باز شد... شیطونی و خنده اش برگشت و من موندم و یه قصه   : بچه گدایی که یه خانم متشخص و شیک و  ادوکلن زده  آدم حسابی میاد بغلش  میکنه و  محکم فشارش  میده و بوسش  میکنه و  توی  چشماش  میگه دوستت دارم  ...کاش  بدونی  و بعد هم میره..تا همین الان که دارم اینا رو مینویسم هنوز  لبخند  گل و گشاد روی  صورت  اون بچه هه هست و دوست دارم لبخندش رو..خیلی  وقته اینقدر  ساده خدا منو به خندیدن  شاد نکرده بود...نه.. ..من خیلی  وقت  بود اینقدر ساده شاد نشده بودم...انگار  باید همه چیز  اوکی باشه تا  خنده ام ..شادی  ام و ارامش بیاد توی  دلم..خدا  برای  من گاهی  یه خانوم ماتیک زده  خوش  هیکل  چیتان پیتان میشه و گاهی یه اقای  میانسال با یه ژاکت  پاییزه خاکستری و موهای  زیبای  نقره ای  که توی یه پارک نشسته و داره روزنامه میخونه و  گاهی  از  بالای  عینکش  نگاهی به خنده و هیاهوی  بچه ها میاندازه و سرش رو تکون میده و  لبخند میزنه ...خدای  من همه جور لباسی  تنش  میکنه و توی  همه جور قالبی فرو میره...

میدونی  میخوام چی بگم؟ بعضی  وقت ها دعای  آدم میتونه بغض وسط  شعر موش موشی باشه ..میتونه سجاده ات  ملافه خنک  پسرکت باشه  و  کتاب  دعات نگاه به چشم های  کسی  که دوستش داری  عمیق و  زیاد...دلم میخواد اینقدر  خوم رو محدود نکنم به  چیزهایی که توی  سرم هست و توی  دلم یست..دلم میخواد  اونجور  که دلم راحته و بلده با  خدا  حرف بزنم..دلم میخواد  ..دلم خیلی  چیزها میخواد...خیلی  چیزها

وقتی یونا روبراه شد  تازه یاد خودم افتام..یاد  محل جراحی  که اذیتم کرد خیلی و دکترم گفت به نخ بخیه حساسیت داری و  من این بار   برای  خودم موش موشی رو خوندم و  جالبه که خودم رو چشم نکنم خیلی بهتر شدم ..انگار وقتی برای  کسی  دیگه دعا میکنی  یه  موج آروم و نرم خودت رو هم در بر  میگیره...من و یونا خوب  هستیم الان..خوب  خوب ...ممنونم از  محبت همه اونایی که بهم میگن با خوندن اینجا حالشون خوب  میشه..با همسرشون مهربون تر میشن..دلشون براش  غش  میکنه و  شادی رو توی  دلشون  میبینن ...خیلی  خوشحال میشم..خیلی  و ممنونم از  محبتتون.

راستی من سر قولم برای  عکس  های  موش موشی  هستم... فقط بذارین  کپل مپل  بشه یه ذره...

یه ماجرا هم در ادامه میاد:

ما خوب  خوب  هستیم . روز  دوشنبه  که تعطیل بود وقتی  علی  از  صبح تا عصر  یه بند  داشت کارهای  عکساش رو پشت مانیتور  انجام میداد  برای  اینکه حوصله اش  سر  نره من و  گل گل پسر   بساط  متکا و  ملافه امون رو همونجا پهن کرده بودیم  و  ظهر  هم با پسرک خوابیدیم..الهی بمیرم ...الهی  بمیرم از  خجالت... یکککککک سرفه ای  گرفت منو ...یککک سرفه ای  که مجبور  شدم با چشمای  بسته  خودم رو منقبض  کنم  تا صداش   پسرک رو که تازه خوابیده بود بیدار نکنه  ... چیه فک کردی  الان میگم  خراب کاری شد و تو هم هر و هر میخندی..نخیر!!!خب  به خیر  گذشت و  سرفه ها آروم و بدون آبروریزی و  کاترینا و رزینا !!! و این حرفا گذشت..بعد همچین یه ذره خودم رو ول کردم و  دیدم نه انگار  خطر  کلا رفع شده ..نامررررد روزگار  همین که  خوب  ریلکس  کردم یهو یه بچه سرفه که از  ننه بابش  جا مونده بود پرید وسط  گلوی  ما و تا خودمون رو جمع و جور  کنیم از یه جای  دیگه  مثل تیر  غیب در رفت!!!! .....الهی بمیرم..بابا بی مروت ها برای  شما عادی شده !!( از بس  اینجا خوندین!!!)برای  منی  که دو سه سال یکبار  هم ممکنه بچه سرفه کار  دستم نده  عادی  نیست( اون قضیه دوران حاملگی رو  فاکتور  گرفتم ها بار  نگین همین تازگی  ها بود!!) تازه بدتر  اونم جلوی  همسری  که داشت با ذوق  هنرمندانه و  چشمهای  خیره به مانیتور  روی  کارش  تمرکز  میکرد..خودم رو همونجوری  که بودم به خواب زدم و  سرم رو زیر ملافه بردم یواش و هر و هر خندیدم...الهی بمیرم.. این علی  پا شد رفت بیرون یه لیوان اب  خورد   و برگشت و اروم گفت ...صمیم جان..خوابی ... من هم یه ممم هوومممم   کردم و  مثلا خوابم...برام آب  اورد و گفت یکم آب  بخور  بهتر شی....تازه هنوز  که هنوزه که به روم نمیاره  و منم سوت میزنم هر وقت سرفه ام میگیره..ای  تف بر هر  چی  بچه سرفه و ننه سرفه و باباسرفه  ...میگن آدم ر  چی  میکشه از  دست این بچه ها میکشه...حال ایمان آوردم...

نظرات 87 + ارسال نظر
BrownBlanche34 شنبه 27 آذر 1389 ساعت 16:57 http://www.bestfinance-blog.com

That's cool that people are able to receive the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/mortgage-loans">mortgage loans</a> moreover, this opens up new possibilities.

Lambert18Mandy جمعه 26 آذر 1389 ساعت 19:37 http://www.bestfinance-blog.com

Different people all over the world receive the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/credit-loans">credit loans</a> in different banks, just because it's easy and fast.

MinnieHenry جمعه 26 آذر 1389 ساعت 18:47 http://www.bestfinance-blog.com

Some time ago, I did need to buy a building for my organization but I did not earn enough cash and could not purchase anything. Thank goodness my friend suggested to try to take the <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a> from trustworthy bank. Therefore, I acted so and was satisfied with my car loan.

LatoyaLawrence جمعه 26 آذر 1389 ساعت 15:34 http://www.bestfinance-blog.com

Don't you know that it is the best time to receive the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/business-loans">business loans</a>, which will help you.

TuckerLorrie20 پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 23:10 http://www.bestfinance-blog.com

I received 1 st <a href="http://bestfinance-blog.com">loan</a> when I was 20 and this helped my business very much. But, I require the short term loan once more time.

BrayNora27 پنج‌شنبه 25 آذر 1389 ساعت 18:14 http://www.bestfinance-blog.com

I took my first <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/home-loans">home loans</a> when I was not very old and that aided my business very much. However, I need the short term loan as well.

Wilcox33Patsy دوشنبه 22 آذر 1389 ساعت 04:23 http://www.bestfinance-blog.com

Following my investigation, millions of persons all over the world receive the <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a> at good creditors. Thence, there's a good chance to receive a financial loan in any country.

JANICENOEL22 یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 21:00 http://www.bestfinance-blog.com

It is perfect that we can receive the <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a> moreover, that opens up new chances.

GatesErma34 یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 10:33 http://www.bestfinance-blog.com

If you are in a not good position and have got no cash to get out from that, you will require to take the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/mortgage-loans">mortgage loans</a>. Because it would help you unquestionably. I take consolidation loans every time I need and feel fine because of this.

ButlerSocorro31 یکشنبه 21 آذر 1389 ساعت 04:51 http://www.bestfinance-blog.com

Do not a lot of money to buy a car? You not have to worry, because that is possible to take the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/personal-loans">personal loans</a> to solve such kind of problems. Hence get a college loan to buy everything you need.

Estelle28Summers چهارشنبه 26 آبان 1389 ساعت 18:11 http://www.bestfinance-blog.com

Some time before, I needed to buy a building for my organization but I did not have enough money and couldn't order something. Thank goodness my father adviced to get the <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a> at trustworthy creditors. Thus, I did so and was satisfied with my secured loan.

مهتاب چهارشنبه 19 خرداد 1389 ساعت 08:31 http://http://az-ahalie-zamin.blogfa.com/

سلام جالب مینویسی بعضی وقتها وبت رو میخونم با اجارت لینکت کردم

noosh noosh دوشنبه 17 خرداد 1389 ساعت 07:47

Samima pas koooooosh????

مهدی پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 21:46 http://cutemodels.mihanblog.com

سلام خسته نباشید .وب خوبی داری .میخواستم نظرتو در مورد تبادل لینک بدونم و اگه دوست داری با هم تبادل لینک کنیم من نمیدونستم با چه نامی لینکت کنم .اگر دوست داشتی به وب من هم سر بزن پیج رنکش 3 هست .اگه موافقی ابتدا وب منو با عنوان :

۩۞۩ عکس و مدلهای ناز دختران ۩۞۩

و آدرس:

http://cutemodels.mihanblog.com


pr.3

لینک کن و حتما خبرم کن با چه نامی لینکت کنم.

موفق باشی منتظرت هستم.ممنونم از لطفتون

الهه پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 20:44 http://tanha-amma-ba-to.blogfa.com/

سلام به صمیم خانومی عزیز
اولین باره میام وبت
خیلی با اینجور وبلاگا حال میکنم...
خیلی خوبه ...
درد دل با خدا خیلی خوبه...بعضی وقتا سرعتی جواب میده...
کاش یادمون بمونه همیشه دوای هر دردی رو از خودش بخوایم...
انشاا...همیشه لبخد روی لب خودت و همسرت و یونای عزیزت باشه

مهشید پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 14:56 http://mahshiid_babak@yahoo.com

سلام صمیم عزیزم.
نمیدونم چطوری بهت بگم که چقدر از این لطف خدا ممنونم که منو با تو آشنا کرد.
نمیدونی چقدر از نوشته هات آرامش میگیرم.
انشاالله همیشه دلت شاد باشه عزیزم.
برای همه بیمارا دعا کن عزیزم.از همون دعاهایی که برای یونا کوچولو کردی.از اعماق دل پاکت..انشاالله که دعاهات برای بقیه بیمارا و گرفتارها هم قبول بشه .
آمین...........

حدیث پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 14:18 http://amadekhori.blogfa.com/

روزت مبارک عزیزم.شاد باشی.نمیخوای بیای؟

مهدیه پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 13:58 http://mbasirirad.persianblog.ir

سلام عزیزم
روزت مبارک باشه.

حاج خانوم پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 13:06 http://hajkhanoum.persianblog.ir

روزت مبارک!

شیرین پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 11:57 http://life-lines.blogfa.com

روزت مبارک ..هم به عنوان زن و هم یه مادر خوب و مهربون ....
بوس برای صمیم و یونای ناز و موش موششی

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 10:19

روزت مبارک خانمی.

نسیم مامان آرتین پنج‌شنبه 13 خرداد 1389 ساعت 07:46 http://www.niniartin.persianblog.ir

مادر ای پرواز نرم قاصدک
مادر ای معنای عشق شاپرک
ای تمام ناله هایت بی صدا
مادر ای زیباترین شعر خدا

به نام مادر
دریای محبت بی منت . روز مادر مبارک[قلب][گل][بوسه]

دررودی چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 23:46 http://darroodi.blogsky.com

اسباب کشی نکبتی[گل]

درود بر شما و قلم زیبایتان

روز زن و مادر را به شما تبریک میگم

منتظرتم

سحر چهارشنبه 12 خرداد 1389 ساعت 22:03 http://avinasarmadi.persianblog.ir

بهشت با تمام زیبایی و لطافت در برابر زیبایی و مهربانی تو بی ارزشه مادر .....روزت مبارک [قلب]

گیسو سه‌شنبه 11 خرداد 1389 ساعت 13:00 http://bang.parsiblog.com

سلام خانمی
روزت مبارک باشه
دیر شده نمی خوای یه سر به اینجا بزنی؟؟؟
شاد باشی و سلامت

جوینده! دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 21:43 http://www.secondsoflife.com

امروز ، دهم خرداد تولد برفینه!
نمی خوای بهش تبریک بگی؟

www.secondsoflife.com

احمد فلاح دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 18:29 http://www.affa110.blogfa.com

سلام دوست عزیزم
آرزو دارم از لحظات زندگیت بهترین استفاده رو بکنی و روزهای پرباری را در پیش رو داشته باشید .
اگه تاکنون به وبلاگ "سلامت روان - سایت روانشناسی" تشریف نیاورده اید و از پست جدید آن دیدن نفرمودید و از سویی علاقمند به مطالب روانشناسی هستی، در وب زیر منتظرحضور گرمتون هستم و پیشاپیش ازاظهارنظردوستانه اتان، صمیمانه سپاسگزارم.
با تشکر و تقدیم احترام – احمد فلاح
www.affa110.blogfa.com

نازدونه دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 16:47 http://alaachigh.persianblog.ir/

سلام صمیم جون خوبی؟ همه آرشیوت رو هفته پیش خوندم جدن که جالب و خوندنی بود کلی هم روحیه ام عوض شد و انرژی گرفتم الهی همیشه شاد و شنگول باشی ببنم تو به یک دوست هم شهری با حال نیازمند نیستی؟ آخه من هم دوست دارم هم همشهریتم هم خیلی با حالم اگه دوس داشتی بهم سر بزن عزیزم

[ بدون نام ] دوشنبه 10 خرداد 1389 ساعت 08:32

خیییلییی خندیدم...
-----
خدا رو شکر یونا به غذا افتاده و خیلی خوبه که نماز رو دوباره شروع کردی

یاس یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 18:18

سلام صمیم جون
من یه مدتی به خاطر بیماری پدرم ، و بعد هم به خاطر فوت مادر بزرگم نبودم ، حسابی دلم تنگ شده بود ، البته چند وقت دیگه قراره خاله بشم ، که باز یه مدت نمی تونم بیام البته کوتاه، امیدوارم تا اون موقع عکسای یونا رو بزاری .

سارا یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 17:09

خوش بحالت من تاحالا هر چیزی ازخداخواستم جواب رد بهم داده دیگه ب وجودش شک کردم میگن مهربون ولی من چیزی ازین مهربونی ندیدم

فروغ یکشنبه 9 خرداد 1389 ساعت 09:21 http://fkh1983.blogfa.com

سلام دوست عزیز
منم مثل بقیه دوستات مدت زیادیه که مطالبت رو میخونم ولی هر بار خواستم نظر بدم نشد . عزیزم از خدا میخوام خانواده خوشبختت رو همیشه مورد لطف و عنایت خودش قرار بده . امیدوارم کبوترهای خوشبختی همیشه روی سر یونای تو پرواز کنن.
واسه منم دعا کن که آسمون زندگیم با یه کبوتر زیباتر بشه .
موفق باشی عزیز دل .

فاطمه شنبه 8 خرداد 1389 ساعت 15:52

سلام خوبی تو
تازه دادشتم خاطرات سال ۸۶ می خوندم که خودت معرفی کرده بودی اینکه اصلا حوصله بچه را نداری هنوز هم حوصله بچه نداری بعید می دونم شاید اون موقعه ....
اخر پست هم نوشته بو دی منتظر گاف های تو باشیم
تمام شد بقیه رو یک روز دیگه می خونم امتحان دارم خداحافظ

پاسخگویی آنلاین به سوالات دینی توسط کارشناسان مذهبی

طنین چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 13:56 http://delbari.blogfa.com/

وای خدا اشکم چیکه چیکه داره میریزه رو گونه هام
چی میتونم بگم .خدایا شکرت

مهتاب چهارشنبه 5 خرداد 1389 ساعت 10:31 http://az-ahalie-zamin.blogfa.com

سلام مدتیه که وبت رو میخونیم جالب و با احساس مینویسی
منم مثل تو مامانم تمام این لحظه ها رو درک کردم
عزیزم تویی که هر روز پنجره چشمهات به ضریح نورانی دوست باز میشه و هر وقت اراده کنی میتونی به آنی خودت رو به دستهای مهربون آقا برسونی و بوسه ای از سر تمنا به دستهاش بزنی حیف نیست غم دلت رو با نماز خوندن چه توی خوه چه توی یکی از رواقهای آقا خالی نکنی خودت بهتر از من میدونی مگه نه

مهسا سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 09:22 http://mahpishanoo.blogfa.com

خدا رو شکر که هر دو خوبین ... و من عاشق این شعر موش موشی تو شدم ...
تو همین طوری پر از حس بودی٬ فکر کن که مادری با تو چه کرده دختر ...

مهسا سه‌شنبه 4 خرداد 1389 ساعت 09:16 http://mahpishanoo.blogfa.com

وای صمیم از دست تو ... سال هاست که می گم از دست تو!!! :))))

آرام دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 23:57 http://adasak.persianblog.ir

صمیم جونم می خواستم یه یک صفحه ای برات بنویسم ولی به قول خودت انگار کلمات احساس رو بیان که نمی کنن هیچ، جاش رو تنگ می کنن. پس فقط بسنده می کنم به گفتن اینکه:
ممنونم عزیزم.

رها دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 17:54 http://tolop.blogfa.com

سلام صمیم جونم
خوبی گلم
چقد وقت بود هی سر می زدم و نبودی
چقد قشنگ نوشتی شاید باور نکنی اما با خوندن این پستت گریم گرفت و اشکام گوله گوله میومدن و همون سرفه های بابا ننه دار گلومو می گرفت. صمیم خیلی برام جالبه که اینقدر روحیت پاکه. خیلی دوس دارم از نزدیک تو رو و موش موشیت رو ببینم. تو رو خدا هر وقت تهران اومدی ... می دونم اونقد بیکار نیستی که قابل بدونی... خوب نی نی داری شوشو داری. ولی خوشحال می شم از صمیم قلب راست می گم خوشحال می شم اگه کاری ازم بر بیاد انجام بدم مخصوصا اگه مثلا یه روز اومدید تهران با شوشو و موشی و جایی رو نداشتی بمونی بیاید خونه ما. می دونم خوب شاید حرفم خنده دار باشه ولی خدا رو چه دیدی شایدم شد.
دوست دارم از صمیم قلب
برای قلب پاکت از صمیم قلبم آرزوی موفقیت دارم گلم

ممنونم از اینهمه محبت پاکت رها جونم....اتفاقا ما هر وقت میریم تهرام میریم هتل ....آقا منزل عمو جانشان هم نمیروند ولی اگر اومدیم حتما به یاد تو خواهم بود.

سعیده دوشنبه 3 خرداد 1389 ساعت 11:26 http://www.saeedehallahverdi.blogfa.com

پس عکس هفت سین یونا چی شد؟
میشه لطفا بزاری ببینیم.خیلی وقته عکسی نزاشتینا.
بوس بوس

بهار شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 21:43

باز دامن چوبی؟!!!نچ نچ نچ...واقعا که!!!

یک دلسوز شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 18:45

بسم الله
سلام صمیم خانم
با اجازه نظری عرض کنم در مورد این پستتون .
به حرف نازی توجه کن . ما بنده خدا هستیم . خدا آفریننده ماست . باید که امرش رو اطاعت کنیم .
یه مساله دیگه هم بگم . اونم اینکه خلق هرگز نمیتونه خدا رو مجسم کنه . خدا خداست و " و لم یکن له کفوا احد " . خدا رو اصلا نمیشه تشبیه کرد . چون خدا ماده نیست . کیفیت نداره . فقط میتونیم به اون صورتی که اهل بیت علیهم السلام فرمودن در مورد خدا صحبت کنیم .
خدا مهربونه خیلی زیاد . در روایت هست که خدا از مادر مهربون هم مهربون تره . میدونیم که مهربونی مادرها با هم متفاوته . خدا ازون مهربونترین مادر هم مهربونتره . درین شکی نیست . اما حواسمون باشه که نمیتونیم خدا رو وصف کنیم .
التماس دعا از شما که افتخار دارید در جوار آقا امام رضا علیه السلام زندگی کنید .
سلامت و موفق باشید در کنار خانواده .

ممنونم از محبت و نظرتون ولی عرضی داشتم
ببخشید نمیدونم از گذاشتن قرآن لای زرورق و بالای تاقچه چی گیرمون اومده که میخواهیم خدا رو هم بذاریم اون بالا بالاها و دور از دسترس و اصلا بگیم ما که نمیتونیم بفهمیم چی هست!! و چی چی هست...خدا موسی رو توبیخ میکنه که تو حق نداری به شبان ساده دل من بتازی که چرا قربون کفش و لباس و چارق و دست و پای من شده؟ یعنی میفرمایید به چیزی و کسی و به قول شما فراتر از ماده ای عشق بورزم که حتی اجازه تصور کردنش رو هم ندارم؟ من یه آدم معمولی هستم که به درجات عرفان و شناخت خدا و حد و مرتبه اهل بیت هنوز نرسیدم و چمدونم شاید هم نرسم ولی این حق رو دارم که خدا رو یه برگ گل..یه رنگین کمون ..یه زن زیبا و یه مرد محترم بدونم..فک نکنم منظورتون این باشه که من خدا رو در اون توصیفات گنجوندم...و خدا هم درسته توی اون قالب جا شده ؟ نه ..من توی قالب ذهنی خودم ریختم یه ذره از اون همه رو تا در حد و گنجایش و ظرفیت باور پذیری من بیاد و این از مرتبه و رتبه خدای محترم شما ( و خدای صمیمی من) چیزی کم نمیکنه..
متوجه شدین که ناراحت شدم .بله . چون من قالب های کلیشه ای و باورهای بدون درک و احساس در مورد معنویات رو دوست ندارم .. من با خدا شما شما حرف نمیزنم..با امام رضا هم همینطور ....خب درک من همینه و به همین اندازه بهم توجه میشه ولی حداقلش اینه که همین یه ذره هم از روی عشق هست نه وظیفه ای که نمیدونم چی هست و فقط مجبورم دنباله رو حرف آبا و اجدادم باشم..میدونم هدفتون نوشتن کتاب معارف اسلامی برای من نبود ..میدونم خواستین بهم توجه بدین که ماتیک روی لب های خدا نمالم و بهش ادوکلن نزنم..باشه ..ولی مطمئنین اونی هم که خدا رو توی آسمون هفتم داره و فقط خونده که خدا مهربونه واگه کار بد کنی ته جهنم میاندازتت کمتر از من گناه میکنه و بیشتر از من خدا بهش نظر و توجه داره؟ و درکش از خدا عرفانی و فراتر از ماده و جسم و دنیای ملموس دور و برش هست؟
.
.
.

سپاسگزارم از وقتی که گذاشتین.

نسرین شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 16:25

سلام چه جالب منم مرداد ۸۳ازدواج کردم منم مثل شما یه کوچولو دارم البته اون الان ۲ سال و ۴ ماهشه
ان شا الله کوچولوت هیچ وقت رنگ مریضی رو نبینه نه اون نه همه بچه های خواستنی خدا. میفهممت وقتی این کوچولوی بی زبون مریض میشه انگار آدم از تو خالی میشه پوک میشه وتو اون لحظه دلش میخواد هرچی داره بده یا هر کاری میتونه انجام بده تا یه بار دیگه بچه اش مثل همیشه سلامت بشه وتا میتونه پدر در بیاره!
حالا خدا رو شکر که بهتره .اما خانومم تو هم باید مواظب خودت باشی تا بتونی از موش موشیت خوب مواظبت کنی. ای وای چقدر حرف زدم شرمنده!
از اینکه با وبت آشنا شدم خوشحالم سعی میکنم زود زود بیام خداحافظ.

بهناز شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 15:36 http://bghahremani.blogfa.com/

صمیم نازنین خیلی با احساس و زیبا نوشتی
ازت میخوام هنگامی که اون حس خوبت رو پیدا میکنی یک دعایی هم برای من بکنی

زن ذلیل شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 14:22 http://1zanzalil.persianblog.ir

قولت یادت نره!

ADIOS شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 13:01 http://www.shiamortezaali.blogfa.com

سلام من تازه وبلاگتون رو پیدا کردم خیلی با حال و خودمونیه. امیدوارم زندگیتون سرشار از محبت باشه و خدا کوچولوتون رو بهتون ببخشه. راستی من با اجازتون شما رو لینک کردم اگه دوست داشتید شما هم این کار رو بکنید. علی نگهدارتون

هستی شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 12:34 http://kolbeie-man.blogfa.com

بدووو

هستی شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 12:33

صمیم جون عزیزم به منم سر بزن.
لینکت کنم؟

...... شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 09:09 http://shooikar50-50.blogfa.com

یه موقع ها چقدر روحانی میشی و یه موقع ها ؟آدم رو از خنده روده بر میکنی بعضی موقع اینقدر غمگین مینویسیی که آدم اشکش در میآد

نیایش شنبه 1 خرداد 1389 ساعت 08:38 http://www.niayeshmehr.blogfa.com

سلام
حس غریبی است و من از آلودنش به گفتن هراس دارم!
همیشه برفراز باشی!

وای صمیم اولش بغض کردم ولی حالا خدا رو شکر که حال یونا بهتره...
من که وقتی اینجا رو می خونم تا آخر روز شارژ می شم... خیلی خیلی دوست دارم...

anitaa جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 05:24

samim to kheili khoobi kheilii :* roozi nist ke weblogeto nakhoonoom va aaraamesh nagiram :* khodaa har setoono bara ham shaado saalem negah daare...inam bedoonam kolliiiii doaa va energiye mosbat az khaanandehaat har rooz miaad too khoonat:*

قربونت بشم آنی جونم..بوووووووووووس

nooshin جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 03:13

montazeram fereshteh ye sefid e khosh ghalbam . miboosamet azizakam. nemidooni cheghadr khoshhal misham az salamatit o shadit.

noosh nooshet

حنا دختری در مزرعه جمعه 31 اردیبهشت 1389 ساعت 00:31

آخی چقدر قشنگ با خدا راز و نیاز کرده بودی. به والله که دعا همینه، نه اینکه یه چند جمله ای رو که یکی گفته و تو یه قالب خاص بخوای هزار بار تکرار کنی. فقط نیاز داره که از صمیم قلب باشه و باور داشته باشی که میشه.
خوشحالم که باز تو و پسر گلت سالم و شاد هستین.
قربونت

پســــــر قمـــــــــــــی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 18:48 http://dasteneh.persianblog.ir/

ببین اینده تو رو پیش بینی کردم تو وبلاگم

سارا پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 16:05

salam samim khanom.man kheyli vaghte webloge shoma ro mikhunam.bayab begam kheyli neveshtehatuno dust daram vali ziad forsat nadaram ke biam net.rastesh zendegie shoma baram kheyli jaleb bud.inke chejuri inghad 2nafar ham digaro dust daran.mikhastam beporsam chejur mishe fahmid 1nafar vaghean duset dare o behet durugh nmige ya hesesh zudgozar nist.akhe midunin man akhlagham 1kam shabihe shomast hala yeki umade tu zendegim sheytuntar va por energy tar az khodam.farghi ke ba man dare ineke ghalbesh kheyli kheyli mehrabuntare.mamnun misham. felan bye bye

CAPTAIN پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 16:00

سلام خیلی خوب می نویسی خانومی ایول ادامه بده

به امید روزهای خوش و توام با سلامتس برای شما و خانواده دوست داشتنی

مهرگان پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 14:12 http://mehregan60.blogfa.com

تو رو خدا اگر عکس گذاشتین با رمز نذارین منم یونا رو ببینم ...

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 10:55

السلام علیک یا سیده المریضه!
ای بابا این اواخر همش شما مریض احوال بودینا.. چشمتون میکنن دیگه.. عسله خرافاتی!
تو خودت هم عمل کردی و هم داری شیر میدی و هم سر کار میری.. یکمی بنیه ات رو تقویت کن.
عجل الله روئت علیک!

السلام علیک ایتها الرفیقه الصدیقه الرقیقه القلب المتشخصه البابا عکس و بچسب و الولش کن بقیه رو!!!!!
انا اتفکر! اوا خواهر! الراست قل قل کرد هذه العسل!! انا معدوم بالچشم و الچال ملت از بس انا زیبا و فامیلی زیبا و تاخوشبختی حول این الراس ما بربر ( ژر ژر ) مینماید..
التشکر انی وی انا قربونتک

حسین پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 10:24

۱- خدا برخلاف چیزی که همیشه بهمون گفتن نه در عرشه نه آسمونه و نه هیچ جای دیگه ؛ خدا همون خانوم شیکه یا پیرمرد متشخصه یا مادره و دقیقا همون مادر مهربانتر از مادره و اگه دیدمون به خدایش عوض بشه همه مشکلاتمون حله ( و خدایی که در این نزدیکی است )
۲ - رحمت خدا مثل بارونه مگه میشه جاری بشه بعد یه جا خیس بشه یه جا نشه ؟ فقط نباید از زیر بارون فرار کرد
۳ - دید و نگارشتون عالیه

رها-ستایش پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 09:08

خدا همیشه مهربونترینه

اوریفلیم پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 09:08 http://oriflame2010.shoploger.com/

فروش مستقیم محصولات گیاهی اوریفلیم
http://oriflame2010.shoploger.com/

آتی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 05:34 http://paeize83.persianblog.ir

صمیم جونم خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم کلی واسه حرفات دلم تنگ بود خوشحالم که همه چی خوبه
من هم بعد از کلی وقت به آرزوم رسیدم ...از ایران رفتم و یه جای دور نشستم .
دوست دارم پسرت رو ببوس

خوشحالم به هدفت رسیدی.

نیکان پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 04:19

الهی! چه ناز بود
من که خیلی نوشته هات رو دوست دارم و ازشون انرژی می گیرم
هرچند دیگه انگار مامان شدی فرق کردی یه کم این نوشته ها با سالهای پیش فرق دارن ولی هنوز قشنگن

مامان هستی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 04:05

من عاشق این حس لطیفتم. با خوندن نوشته هات یه جوری که توصیفش برام سخته خودم رو به خدا نزدیکتر حس میکنم.

خانومی پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 02:57 http://farazani.blogfa.com

سلام
عزیزم
تازه و بطور اتفاقی با وبت آشنا شدم
و چندتا از نوشته هات رو خووندم و لذت بردم و خندیدم و ...
عالی می نویسی
بیا پیشمون خوشحال میشیم
شادباشید
و
تا همیشه
عاشق...............

لاله پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 02:05

خیلی به دلم نشست
امیدوارم که پسرکت همیشه شاد و سرحال باشه

نیاز پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 01:54

سلام خانومی خوشحالم حال کوچولوت خوبه با خوندن اون قسمت که وضو گرفتی و نماز خوندی خیلی دلم گرفت چون دقیقن امروز منم به یه مشکل بزرگ بر خوردم و رفتم وضو گرفتم و از ته دل(کاری که خیلی وقته نکرده بودم یه جورایی باهاش قهر کرده بودم خیلی پر توقع شده بودمشاید به خاطر همینه که الان تو گل موندم و نمیدونم چی کار کنم)نماز خوندم امیدوارم خدا یه نیم نگاهی به من بکنه و منو نجات بده برام دعا کن فردا مشکلم حل بشه و من دوباره شاد بشم.

ستوده پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 01:31

راستــــــــــــــی...فردا تولدمه...
برام دعا کن مهربون...

ستوده پنج‌شنبه 30 اردیبهشت 1389 ساعت 01:29

صمیم عزیزم...
سلام...همه این سال ها خوندمت...دوستت داشتم...نگرانت شدم...دعات کرم..خوشحال شدم...بغض کردم...زندگی کردم تو رو...
ببخش تنبلیمو که هیچ وقت ننوشتم...
خیلیی چیزا ازت یاد گرفتم...دیوونه خوش اخلاقی و قلب بزرگتم...
همیشه شاد و سلامت باشی عزیزکم...در کنار علی و یونا...
می بوسمت صمیم مهربونم...دوستت دارم...

تولدت هم مبارک..قربونت عزیزم.

سمیرا مامان سپهر چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 23:54 http://sepehrjoonam.blogfa.com

خیلی عالی بود

سیلوئت چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 21:46 http://silhouette.blogfa.com

آح که چقدر دوست داشتم نحوه مناجات و دعا کردنتو صمیم... چقدر آرامش داشت تو این متنت... مرسی

و خدارو شکر برای سلامتی کوچولوی عزیزت

پالتو چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 19:40

خدا رو شکر، خوشحالم که اینا رو می خونم

......... چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 15:42

ای گوزووووووووووووووو

وای صمیم مردم از خنده. خیلی باحالی

حالا چرا ناشناس؟!!

شکلات تلخ چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 15:36 http://shocolatetalkh.blogfa.com

خوشحالم که خدا موش موشی رو خوب کرده

نگاه مبهم چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 15:28

سلام عزیزم!

به جای اینکه بگم مراقب خودت و یه دونه پسر نازت باش می گم که تو رو به خدایی می سپرم که همه جوری لباس می پوشه و همیشه به بچه ها لبخند می زنه.

بوس

حدیث چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:54 http://amadekhori.blogfa.com/

ای جانم صمیم.خوشحالم که یونا سر حال شد مامان خوشگله.اتفاقا من همیشه معتقدم کاش همه مامانا موقع شیر دادان نی نی شون با وضو باشن...

امیرحسین چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:26

امیدوارم هر چه سریعتر حال کوچولوتون خوب بشه و خروسک و مرغک و ... هر چیز دیگه ای هیچوقت دیگه نیاد سراغش

مژگان چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:25 http://ninijon.persianblog.ir

منو خیلی ناامید کردی با اون سرفه کردنت !.....الهی شکر که حال یونا جونم هم خوب شد

shadi چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:24

manam az hamonam ke ba khondane inja ta modatha aroomamo mehrabooon.aaaaali boood samim jooonam, ishalah hamishe salemo shad bashid har 3tatoon :)

نازی چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:23

صمیم جان تو اینقدر خوشبختی که باید بیشتر از اینا ممنون خدا باشی.نمازم یکی از دلایلش همین سپاسگزاریه.میدونم خودت بهتر میدونی اما همین یه ضعفتم برطرف کن تا نور خدا بیشتر تو زندگیتون جاری بشه.خداروشکر گل پسرت حالش خوبه

پرنده خانوم چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:11 http://purelove.blogsky.com

کاترینا و رزینا!:))))))
---
خدارو شکر حال یونا و تو خوبه صمیم جان:*
حرفات خیلی عمیق بود و در عین حال ساده
یه چیزایی که همه.مون میدونیم، خوب هم میدونیم، اما گاهی توی این زندگی ماشینی اینقدر گم میشیم که ساده ترین و ذاتی ترین چیزارو هم یادمون میره...
مرسی صمیم...

آذر چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:08 http://azarn.blogfa.com

چقدر با احساس و قشنگ نوشتی عزیزم برای منی که مادرم برای منی که لحظه های درموندگی رو موقعی که پسرم مریض میشه خوب میشناسم موقعی که بعد از مدتها عمیقا به درگاهش التماس میکنم و گریه میکنم و ناباورانه میبینم که صدام و شنیده و جوابم رو میده

پرنده خانوم چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 14:02 http://purelove.blogsky.com

اوووووووووووووووول!
:پی

شیوا چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 13:50

اول

مامان طاها چهارشنبه 29 اردیبهشت 1389 ساعت 13:38 http://taha138705.persianblog.ir

سلام.من هم یه موش موشی دارم....فکر کنم یه سالی از نی نی شما بزرگتر....موشی کوچولوی من هم چند روزه تب داره و لاغر و کم اشتها شده.....
انشالله که خدای مهربون همه نی نی ها حفظشون کنه....برای همه نی نی هایی که درد دارند و همه مامان هایی که درد نی نی ها رو دار دعا کنیم....و شکر از داشتن موشی های سالم
در پناه خدای بزرگ...من خیلی وقته خواننده وبلاگ شما هستم ...اگه نی نی وقتی برات گذاشت خوشحال میشم بهم سر بزنی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد