من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زندگی دوباره

عید امسال من  خلاصه شد تو بیمارستان و درد و تزریق  مخدر و باز  هم درد و بیخوابی و بی تابی و ترس  تنهایی  همسر و پسرکم...... 

 از  خدا ممنونم که هنوز  زنده ام..که  هر  چند هنوز رنگ آسمون بهار رو ندیدم و  توی  تخت بودم همه مدتش رو ...ولی  محبت شماها هست همیشه دور و برم..ممنونم از  همه تبریکات و  ممنونم از  جوجویی تنها کسی  که تولدم رو  بهم  ۷ فروردین تبریک گفت..چقدر  امسال منتظر روز  تولدم بودم ...وخدا به من زندگی  دوباره داد روز  تولدم و  ممنونم ازش..باور  کردم رفتن به این سختی  ها هم که میگن نیست..یه لحظه هست..یه خواب  آروم و دردی  که دیگه نیست... 

چون معلوم نیست باز  کی بتونم نیمه نشسته بنویسم  همینقدر  بگم  سوم فروردین بود که دردهای  من دوباره نو شدن...انگار  فهمیده بودن سال نو هست..من یه کیستی  داشتم که  اول قرار بود موقع سزارین عمل بشه که دکتر  گفت من هر  چی  گشتم کیستی  ندیدم و  پنهان شده بود انگار و من صبر کردم تا پسرکم کمی بزرگتر  بشه و  طبق  توصیه دکتر  دیگه قرار شد فررودین عمل کنم و دکترم پیشنهاد کرد بذاریم آخر فروردین که  درد مهلت نداد . هیچ وقت توی  زندگیم همچین دردی  رو نداشتم..منی  که اینهمه توی  درد صبورم منی  که درد سزارین رو با شوخی و  خنده رد کردم...با صورت روی  تخت افتاده بودم و  ملافه رو چنگ میزدم..اورژانس..دکتر ...ارامبخش ..صداهای  مبهم و دردی  که شدتش  کمتر نشد اما...و در  همون حال تنها آرامبخشی که  کمی موثر بود  در  آغوش  گرفتن پسرکم و شیر دادن بهش بود.دکتر متخصص ولی  ناشی  شب  اول   بی توجه به شرح حالی  که از  ۱۸ ماه تحمل این درد و آشنایی با دردهاش بهش  دادم منو مرخص  کردو گفت هنوز زوده تا آرامبخش   تاثیر  کنه و گفت کیست نیست!!!و ناراحتی  گوارشیه!رفتم خونه مامان  و ساعت چهار صبح  دیگه نتونستم... فقط بگم تا رسیدم با پیگیری  های  خواهرم و  تماس با یکی از  جراح های  خیلی  خوب که شانس  من آنکال بود اون شب  من وفرستادن اتاق  عمل...فقط  یونا رو بغل کردم و وقت شد با نگاه  از  علی  خداحافظی  کنم و پسرکم رو بهش  بسپارم. وقتی بهوش  اومدم دکتر بهم گفت تا حالا همچین موردی  ندیده بوده...برای  اینکه حالتون بد نشه فقط بگم که کیست در  حال ترکیدن و لبریز  از  خون بوده که  به موقع درش  میارن..از  دردهای بعدش  هم بهتره نگم..برای  اینکه بتونم به پسرکی  که تنها شب  دور  بودن از  مادر  رو  به سختی  گذرونده بود شیر بدم  ارامبخش قبول نکردم  و  فقط بوی  تنش  و نگاهش دردم رو میتونست تسکین بده. 

توی بیمارستان که بودم دلم خیلی  گرفت برای همه اونایی که درد دارن و  نمیدونن کی  این درد قراره تموم بشه .برای  سرطانی  ها..بچه ها..جانبازها..پیرها و  از  کار افتاده ها ..برای  همه اونایی که امکاناتش رو ندارن تا دردشون رو تسکین بدن...و دعا کردم امسال برای  همه باز  هم سالی لبریز  از شادی و بهار و تن سالم باشه. خدا من رو به خودم برگردوند دوباره تا بهم بگه مسافری بوده که داشتی بی کوله میرفتی و برت گردوندم.  

 

من دوباره از  تبریکات و پیام های  مهربونتون تشکر  میکنم و  چون تا یکماه دیگه استراحت مطلق  هستم و معلوم نیست  کی باز بتونم نیمه نشسته دو خط  تایپ کنم برای  همه از  خدای  مهربون  تن سالم و دل شاد و خنده های  از  ته دل میخوام...انشالله روزهاتون  گرم از  خورشید باشه و  آسمون دلتون بهاری و پر از بوی  خوب  شکوفه. 

مواظب  خودتون باشین. 

تا یه بعد خیلی زود انشالله

نظرات 91 + ارسال نظر
ماه پیشانو دوشنبه 23 فروردین 1389 ساعت 16:39 http://mahpishanoo.blogfa.com

وای خدای من... امیدوارم هیچ وقت سلامتی ذره ای ازت دور نشه...

وفا شنبه 21 فروردین 1389 ساعت 03:47

دوستت دارم وامیدوارم هرچه زودتر حالت خوب بشه.قوی باش مثل همیشه ...منتظرتم

یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 01:07
این بالایی من بودم یادم رفت اسممو بگم
خوشحالم که خوبی .. برات خیلی دعا کردم

باران(بالهای شکسته) چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 21:54 http://balhayeshekasteh.blogfa.com

سلام صمیم عزیز...
بلا به دور مادر خانومی...
بهتری الان؟
سال نو هم مبارک ...
از آخرای ۸۸ دارم میخونمت...
تو و آقای کاوه بی نظیرید...
نوشته هاتون بد جوری به دل میشینه...
اجازه ی لینک کاری هست؟

لطف داری
خواهش میکنم عزیزم.

ساده چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 16:49

خدا رو شکر که سلامتیت رو به دست اوردی و در کنار همسر و کوچولوی گلت هستی . علاوه بر اینکه این موضوع برای تو یه تلنگر بود برای ما هم به نوعی هشدار بود که حواسمون باشه و قدر زندگیمونو بدونیم .
باز هم خدا رو شکر

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 15:55

ishalah zude zudkhub shin

آبان...آبی بیکران چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 14:30 http://akwarium333.blogfa.com/

دیشب خواب میدیم خونوادگی می خواییم بیاییم زیارت، حرم.
اما نمی دونستم که امروز با یکی آشنا میشم که اهل مشهد و بخوام ازش التماس دعا کنم. صمیم جان تورو به امام رضا قسم اگه رفتی حرم دعام کن.
کاش الان توی حرمت بودم یا امام رضا

انشالله حاجتت روا بشه .

آبان...آبی بیکران چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 14:19 http://akwarium333.blogfa.com/

ابتدا تولدت روتبریک میگم و از این خیلی خوشحال هستم که دوباره سلامتید رو به دست اوردی . واقعا از این بابت خوشحال شدم. خدایا شکرت

مهناز چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 10:43

سلام
سال نو مبارک
انشاالله دیگه رنگ دردو ناخوشی نبینی وزودتر از جات بلند شی

anitaa چهارشنبه 18 فروردین 1389 ساعت 06:22

salam samime mehraboon
inshala ke har che zoodtar salaamatie kaamel bargarde behet ...kheili narahat shodam...to mesle gol mimooni aadam heyfesh miaad bebine ye khat oftaade root :* inshala ke hamishe saalemo salaamat baashid har setoon...hamishe be fekretam va barat doaa mikonam

قربونت بشم عزیزم.

غزل سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 21:50 http://www.baraneghazal.persianblog.ir

صمیم جان خیلی نگرانت شدم. امیدوارم که هر چه زودتر سر حال بشی و درد اذیتت نکنه.

مامان هستی سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 19:04

الهی من جیگرم کباب شد ایشالله هر چه زودتر خوب خوب میشی عزیزم

ندا سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 18:07

صمیم جون من از خواننده های پرو پا قرص اما خاموشتم. ولی واقعا این پستت نذاشت ساکت بمونم. از ته ته دل برای سلامتی کاملت دعا میکنم و آرزو میکنم به زودی بشی همون مامان سالم و مهربون و شوخ طبعی که بودی و هستی . مطمئنم تو روی درد رو هم کم میکنی با روحیه و امیدت، عزیزم.

مریم سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 14:42 http://aabadi.blogfa.com

خدا رو صدهزار مرتبه شکر که به خیر گذشت

زیبا سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 11:58 http://delo-din.blogfa.com

خیلی ناراحت شدم و جا خوردم!
امیدوارم بهتر بشید هر چه زودتر...
جز دعا کاری ازم بر نمیاد!

غزل سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 10:52 http://manevesht.blogfa.com

صمیم همیشه سلامت باشی ، یونایی مواظب مامان گلیت باش . دوست دارم

لردولدمرت سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 09:30 http://mani11.Persianblog.Ir

امیدوارم زودتر خوب بشی و ما دوباره بتونیم پست های قشنگ شما رو بخونیم....

معصومه سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 08:51 http://masoom-hadi.blogfa.com

صمیم عزیز سلام
امیدوارم سال پر از سلامتی و شادی براتون در پیش باشه
دوست دارم خانم طلا
بوووووووووووووووس فراوان

noonoosh سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 04:12

samimakam
azizakam, mehraboonam aval az hameh tavalodeto behet tabrik migam ke rastesh man nemidoonestam ke tavalodet kay hastesh va gar na ke az tah e delam behet tabrik migoftam va az khodavand be khater e amal e movafaghiat amizzet mamnoonam azizakam.
miboosamet
noosh noosh

بوووووووووووس

سمانه دانجشوی مترجمی تهران سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 01:51

سلام.خوبی؟ تولدت مبارک.منم هفت فروردینم شاید واسه اینه که شبیه منه کارات.ایشالا بهبود سریععععع حاصل شه شبیه من.یونا و علی رو بسار دل انگیز دوست داری.مسعودباشید.التماس دعا

بنر سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 01:39 http://zendegiesanjabi.persianblog.ir/

الهی :*
ایشاالله زودتر خوب شی خانومی. عشقت به یونا واقعاً قشنگه. :X
وقتی میآم اینجا خیلی انرژی مثبت میگیرم. مرسی

پری سه‌شنبه 17 فروردین 1389 ساعت 00:25

امیدوارم سلامتیتو خیلی زور بدست بیاری. خیلی مامان ماهی هستی که به خاطر دردونت حاضر شدی درد تحمل کنی ولی اونو محروم نکنی.

زهرا - ف دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 23:43

سلام
خدا رو شکر خطر به خیر گذشت . قدر این فرصتو بدون .
از جمله ای که درباره کوله خالی نوشته بودی خیلی خوشم اومد و منو حسابی به فکر برد . ما آدما تا وقتی کوچیک هستیم کوله هامون کوچیک ولی سنگینن . سنگین از نیات خوب و دل پاک. هر چقدر که بزرگتر میشیم کوله ها بزرگتر و سبک تر میشن . انگاری که هیچ توشه ای توشون جا نگرفته. امیدوارم با کوله باری پر و سنگین از قدمهای خیر و مثبت راهی دیدار حق بشیم .

ساناز دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 20:24

سلام عزیزم
سال نو مبارک
امیدوارم زود زود خوب بشی
اتفاقا من تو فکرت بودم که گفته بودی عمل داری دلم ژیشت بود ولی متاسفانه کامپیوترم خراب تازه دیروز درست شد.
مواظب خودت باش عزیزم

سپیده دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 18:24

سلا م صمیم جونم خوشحالم که خوبی واززیر تیغ به سلامت بیرون اومدی.مواظب خودت باش .سال پربرکتی داشته باشی.

افرا دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 13:22 http://salamafra.persianblog.ir

امیدوارم زودتر حالت خوب شه ...

رها دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 13:15

بازم سلام صمیم جونم
داشتم نوشته های آذر ۸۶ رو می خوندم داستان صبوری دوستت صبور
می دونی صمیم ؟ به نظر من آدما معنای اسمشون هستن
دوستت صبور دنیا اومده تا صبور باشه
تو صمیم هستی و آدما رو از صمیم قلبت دوست داری و مهربونی
راستی متولد چه ماهی هستی
هنوز تو پست های قبلیت ندیدم متولد چه ماهی هستی اما بذار حدس بزنم
حدس اولم اسفند هست
حدس دومم آبانه
و حدس سومم ... شاید بهمن شایدم ..تیر .. یا ..شهریور. نمی دونم همه ماههارو گفتم دیگه خودت بگو
صمیم جون به حدی از شخصیتت خوشم اومده که ... روم نمی شه بگم اما رو اسمت خیلی فک می کنم
دیروز به شوهرم گفتم دوس دارم اسم بچمون رو صمیم بذاریم
البته حامله نیستما اما خوب زیاد به اسم بجه فک می کنم
و اسم تو بخاطر شخصیت مثبتی که داری یکی از کاندیداهایی هست که من روش فکر می کنم چون دوست دارم دخترم مثل تو باشه یعنی اگه حامله شدم و خدا بهم یه فرشته کوچولوی ناز مثل فرشته کوچولوی تو داد.
مواظب خودت باش دختر مهربون
خداحافظ

متولد فروردینم رها جان...واییی یه فرشته کوچولو..انشالله به سلامتی هر وقت قدم های کوچکش رو گذاشت توی زندگیتون پر از برکت وشاد یبیشتر بشه//
ممنونم رها.. ممنونتم گلم.

رها دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 12:30

سلام صمیم جونم. رها هستم.
امروزم اومدم تو وبلاگت اما بازم خبری ازت نیست. با اینکه نمی شناسمت ولی خیلی دلم برات تنگ شده. امیدوارم حالت خوب شده باشه. داشتم پست های قبلیت رو می خوندم. اشک بدجوری تو چشام جمع شد وقتی پست دیماه 87 رو خوندم. سرنوشت تلخ شیرین رو می گم.
خیلی قشنگ و دردناک نوشتی. تو یه نویسنده قادری. جدی می گم. رمان "چراغ ها را من خاموش می کنم" نوشته زویا پیرزاد رو خوندی؟ "فریدون سه پسر داشت" نوشته عباس معروفی رو چطور؟ سبک نوشته های تو مثل رمان اونا می مونه. فقط مال تو داستان کوتاهه و مال اونا رمانه. خیلی سبک نوشتاریت آدم و جذب می کنه.
دعای تحویل سال پارسالت رو هم خوندم اونم سوزناک بود و باز اشک تو چشمام حلقه زد. فرشته کوچولوهایی که بالشون تو راه می شکنه یا موقع دنیا اومدن بعلت ناشی بودن ماما بالشون می شکنه. خواهرم یه دونه از این فرشته کوچولوها داره و من از نزدیک زندگی تلخ این فرشته ها رو تجربه کردم. دنیا اونا رو فراموش کرده. خدا کنه خدا اونا رو فراموش نکنه.
دلم بدجوری گرفته. سرت رو درد آوردم. دوستت دارم از صمیم قلبم. مواظب خودت باش

رهای گلم خیلی به من لطف داری..من مجا و او ن نویسنده ها کجا...واقعا خوشحال شدم.
انشالله دلت همیشه شاد باشه گلم.
بوس.

آسمون دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 12:21 http://www.asemantaha.blogfa.com

سلام
من تو عید یه کم تپل شده بودم دنبال رژیم می گشتم رسیدم به صفحه قبلیت
تا اینجا اومدم
راستی هنوزم رژیمتو داری؟

هنوزم دارم عزیزم.

مونا دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 10:24

سلام صمیم جون.الهییییییییییییییییییی .خدا بهت رحم کرد. ایشالا زود زود خوب بشی. برات دعا میکنم. برای همه اونایی که منتظر یک لحظه فقط یک لحظه مهربونی و بخشش دوباره خدا هستن.مواظب خودت باش

مهرگان دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 10:01 http://mehregan60.blogfa.com

خدا رو شکر که خوب شدی

سمیه دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 09:37 http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام صمیم جان
خداروشکر که بموقع عملت کردن خیلی مواظب خودت باش به خدای مهربان میسپارمتون

دختر مهربون دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 09:22

صمیم جون برات آرزوی سلامتی و خوشبختی دارم و امیدوارم که همیشه در کنار علی آقا و یونا کوچولو سالم و سلامت زندگی کنی....دوستت دارم

خاطره دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 09:05 http://www.khatere84.blogfa.com/

وای صمیم جون امیدوارم زودتر خوب شی

میدونم مهمترین درد و نگرانی تو اینطور موقعیت ها واسه خود آدم نیست همش ادم دلش شور بچشو میزنه حتی آدم می خواد زنده باشه واسه بچش

حالا این کیسته کجات بوده؟؟؟
در اثر چی پیداش شده ؟ کیست تخمدان بوده؟

راستی با عرض شرمندگی تولدت مبارک...

کیست تخمدان بی خطری بوده که خودش رو خر کرد و خطری شد نامرد!!!
قربونت.

فری دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 07:50 http://feryjey.blogfa.com

آخی نازی
ایشالا زودتر خوب بشی

نسیم دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 07:33 http://www.faslekuch.blogfa.com

صمیم جان،خدا رو شکر که حالت بهتر شد،همه خوشحال شدیم.امیدوارم الان دردی نداشته باشی؟یونا رو ببوس
شما میدونید چرا سایت گیلاسی باز نمیشه؟

جوجوی دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 05:47 http://ownnote.blogfa.com/

سلام صمیم جان. خوشجالم که خدا تو رو دوباره به خانوادت هدیه کرده. هر روز به وبلاگت سر میزدم تا خبری ازت بگیرم ولی همش بیخبری بود. فقط میتونم بگم خوشحالم از اینکه حالت بهتره. مواظب خودت باش تا سلامتی کاملت رو بدست بیاری. منتظر می مونم. یا علی تا بعد.

لاله دوشنبه 16 فروردین 1389 ساعت 01:37

الهی خدا همه مریضها رو شفا بده و دردها رو تسکین... خیلی خوشحالم که عملت به خیر گذشته. امیدوارم خیلی زود خوب خوب بشی

مامی یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 19:40

گریه ام گرفت!
امیدوارم همیشه شاد باشی و سلامت در کنار خانواده کوچولوت

سمیرا مامان سپهر یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 18:02 http://sepehrjoonam.blogfa.com/

سلام خانمی . خدا بد نده . میگفتی ما که مشهد بودیم میومدیم کمک .

حداقل این دوستای وبلاگی باید یک دردی بخورن .


برات دعا میکنم به حق اون بچه کوچیکت زود خوب بشی تا بتونی به بچت برسی .

باز هم خواستی بگو هر کاری بشه برات میکنیم .

lkw,vi یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 17:47

خدا رو شکر که به خیر گذشت

سارا یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 17:04 http://zibayeirani.blogfa.com/

صمیمم
عروسکم . عسلکم. الهی سارا تمام دردهای عالم رو دوشش بود ولی تو درد نداشتی
زود خوب شو شیرین من
دوستت دارم

آساره یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 16:33 http://manomehrabunam.blogfa.com/

صمیم جان سلامتی نعمت خیلی مظلومیه. تا از دستش ندی واقعا قدرش رو نمی دونی . خوشحالم که حالت بهتره. از خدا می خوام که این نعمت بزرگش رو از کسی که دستش به درگاهش درازه نگیره هر چند که بنده ها ناسپاس باشند!

کیانوش یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 16:30

سلام صمیم عزیز
خدا را صد هزار بار شکر که حالت خوبه و خطر برطرف شده
از خواندن وبلاگت خیلی لذت می برم امیدوارم زودتر رو براه بشی و بتونی بازم مطالب جدید بذاری

نفس یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 16:17 http://diarynafiis.persianblog.ir

صمیم جان خیلی ناراحت شدم پستت رو خوندم باورم نمیشه برای یه دوست خوب این اتفاق افتاده باشه
امیدوارم ادامه سال ۸۹ براتون بهترینها رو به ارمغان بیاره

گیسو یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 16:01 http://bang.parsiblog.com

لبخند بهار بوی شکوفه می دهد و گریه اش شادمان می کند دیگران را.
بهارتان مبارک.
به روزم و منتظر قدوم سبز شما...

[ بدون نام ] یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 16:00

الهیییییییییی من مرده بشم. اخه چرا؟؟؟؟؟ قربونت برم من.
این دکترا بعضیاشون واقعا اندازه پشگل هم بارشون نیست!! خدا رو شکر که قبل از اینکه دیر بشه عملت کردن... اخه با اون همه درد چطور تونستی قبول کنی که مرخص شی و بیایی خونه؟!
خدا رو ۱۰۰ هزار بار شکر که خطر رفع شده.الان هم به خودت سخت نگیر. مطمئن باش مادر و خواهرت بهتر از تو به یونا میرسن!! تو فقط استراحت کن.

سارایی یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 15:06

خدای من اشک تو چشمام جمع شد .با اینکه تازه باهات اشنا شدم اما خیلی از نوشته هات و خودت خوشم اومده .مطمئنم که خدای مهربون مواظبته .دعا مینم زوده زود سرحال ببینیمت.

طیبه یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 14:46

سلام عزیزم
بمیرم الهی نبینم مریضی!
خدا رو شکر که به خیر گذشت امیدوارم هر چه زودتر خوب بشی .مراقب خودت باش
بوسسسس

مریم یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 13:43 http://bakhaterateman.persianblog.ir

خانمی امیدوارم زود زود خوب شی و بتونی با قوت و انرژی پسر نازتو بغل کنی و سایه شما و همسرت همیشه بالای سرش باشه و در پناه خدا.

[ بدون نام ] یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 13:38

خدا رو شکر که حالت بهتر شده

رها یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 13:36

سلام صمیم جون
من دورادور با تو آشنایی دارم از طریق همین وبلاگت. از شخصیتت خیلی خوشم اومد.
راستش من از وبلاگ رژیمیت خیلی خوشم اومده بود نمی دونم اون وبلاگ مال شماست یا فقط تشابه اسمیه.
به هر حال حس می کنم خیلی شبیه من هستی البته خیلی مهربون تر و صبورتر. منظورم از شبیه بودن شرایط سنی و زندگی زناشویی و شاغل بودن و روحیه لطیف و حساست هست.
خیلی دوست دارم بیشتر با هم آشنا شیم
من رها هستم 27 سالمه شاغلم و عاشق همسرم هستم و ما تازه 1 ساله که ازدواج کردیم
من هیچ وبلاگی ندارم یعنی ساختم اما بلد نبودم چطوری باید باهاش کار کنم نمی دونم چطوری می تونم با شما بیشتر آشنا شم
راستی راجع به سلامتیت هم من مطمئنم با روحیه بالایی که داری زود زود خوب می شی.
من منتظر هستم آخر این پیام واسم پیام بدی. راستی بهم بگو اون وبلاگ رژیمی مال تو بود؟ من 1 سال گهگداری بهش سر می زدم و منتظر بودم تو یک چیزی به مطالب قبلیت اضافه کنی اما هیچ خبری نشد. چرا؟
تا اینکه امروز این وبلاگت رو پیدا کردم. یکسال هست که مطالبت رو می خونم. شخصیت شاد و جالب و مثبتی داری. اگه من هم برات موج مثبت می فرستم دوس دارم دورادور بیشتر آشنا شیم.
صمیم جان
برات از صمیم قلبم دعا می کنم زودتر خوب شی.

رها یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 13:35

سلام صمیم جون
من دورادور با تو آشنایی دارم از طریق همین وبلاگت. از شخصیتت خیلی خوشم اومد.
راستش من از وبلاگ رژیمیت خیلی خوشم اومده بود نمی دونم اون وبلاگ مال شماست یا فقط تشابه اسمیه.
به هر حال حس می کنم خیلی شبیه من هستی البته خیلی مهربون تر و صبورتر. منظورم از شبیه بودن شرایط سنی و زندگی زناشویی و شاغل بودن و روحیه لطیف و حساست هست.
خیلی دوست دارم بیشتر با هم آشنا شیم
من رها هستم 27 سالمه شاغلم و عاشق همسرم هستم و ما تازه 1 ساله که ازدواج کردیم
من هیچ وبلاگی ندارم یعنی ساختم اما بلد نبودم چطوری باید باهاش کار کنم نمی دونم چطوری می تونم با شما بیشتر آشنا شم
راستی راجع به سلامتیت هم من مطمئنم با روحیه بالایی که داری زود زود خوب می شی.
من منتظر هستم آخر این پیام واسم پیام بدی. راستی بهم بگو اون وبلاگ رژیمی مال تو بود؟ من 1 سال گهگداری بهش سر می زدم و منتظر بودم تو یک چیزی به مطالب قبلیت اضافه کنی اما هیچ خبری نشد. چرا؟
تا اینکه امروز این وبلاگت رو پیدا کردم. یکسال هست که مطالبت رو می خونم. شخصیت شاد و جالب و مثبتی داری. اگه من هم برات موج مثبت می فرستم دوس دارم دورادور بیشتر آشنا شیم.
صمیم جان
برات از صمیم قلبم دعا می کنم زودتر خوب شی.

محبت داری رها جان.آره اون وبلاگ گوشه صفحه هم مال منه.
بیشتر مینویسم برات..چشم.

پالتو یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 12:55 http://paalto.blogfa.com/

انشالله خدا خودش بهتون سلامتی کامل بده تا بتونین خوشبختی بودن کنار خانواده تون رو با تمام وجود حس کنید. انشالله

امیرحسین یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 12:06

با سلام
مدتی هست نوشته های شما رو از اینجا (زوریخ - سوئیس) می خونم و باهاتون آشنا شدم ولی امروز از بابت مریضیتون به خصوص در طول نوروز خیلی خیلی متاسف شدم، خیلی حیف شده که خونوادتون از طراوت شما در این روزها محروم شدند؛ به هر حال عمیقا امیدوارم هر چه زودتر سلامتی خودتون رو مجدد پیدا کنید و آرزوی خوبتون برای سلامتی بقیه مریضها هم برآورده بشه

اسما یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 11:54 http://asma3829@yahoo.com

خدا رو شکر هزار بار
ان شالله به زوذی خوب خوب میشین و سایتون همیشه بالای سر گل پسرتون باشه و همیشه در کنار همسرتون خوشبخت و سلامت باشین

ورود ممنوع یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 11:52 http://shooikar.blogfa.com

سلام از وبلاگ قبلیتون تا الان رو تو این چند روزه نشستم کامل خوندم
ای کاش منم بتونم یه عشقی به زیبایی شما پیدا کنم
و مرد زندگی منم مثل مرد شما پاک باشه چیزای خیلی زیادی یاد گرفتم از دوستای متاهلم خواستم به وبلاگتون مخصوصا اولاش سر بزنن
خیلی خوشم اومد بهم سربزنین
ایشالله حالتون خیلی زود خوب بشه
شخصیت خیلی قوی و توداری دارید

sima یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 11:51 http://masitahgigi.blogfa.com

وااای
نگرانت شدم عزیز دلم

پریزاد یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 11:20 http://zehneziba16.blogfa.com

وای صمیم.............................
خداروشکر که به خیر گذشت....

آسوده یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 10:53 http://kamalgara.blogfa.com

سلام صمیم جون . سال نوت مبارک. خانمی مواظب خودت باش. برای ما لازمی. امیدوارم حالت زود زود خوب بشه. خوب استراحت بکن عزیزم.

[ بدون نام ] یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 10:43

صمیم جان اول سال نو مبارک بعدش هم امیدوارم دیگه هیچوقت همچین مشکلایی پیش نیاد و یونای کوچولو هر شب توی آغوش گرم مادرش و با نوازش های اون به خواب بره
برات آرزوی سلامتی می کنم.

مسافر یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 10:34 http://www.taresidann.blogfa.com

صمیم عزیز
این جمله ات شاید نهایت اون چیزی بود که باید میفهمیدی از این درد و میفهمدیم ما
مسافری بوده که داشتی بی کوله میرفتی و برت گردوندم.

مسافر خوبی باشه انشاالله
دنیای خوی و آخرت بهتر انشاالله

در پناه خدا

پرنده خانوم یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 10:11

صمصم جون
خدارو شکر که الان حالت خوبه عزیزم:*
ایشالا که دیگه هیچوقت همچین لحظاتی برات پیش نیاد:*

می می یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 09:18

آرزوی سلامتی و شادی دارم برات
همونطور که با نوشته هات دل ما رو تو اوج غم هامون شاد می کنی

مریم یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 09:00

صمیم عزیزم خدارو شکر که الان خوب هستی انشالله خیلی زود سلامتی و تندرستی ت رو بدست بیاری عزیزم تولدت مبارک باشه و انشالله سالی خوب و سرشار از سلامتی عشق و آرامش و خوشبختی در کنار همسر و پسر و همه عزیزانت در پیش رو داشته باشی به امید خدا
بوووووووووووووووس
منتظرت هستیم با انرژی و شاد و تندرست و

مامان هانیا یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 08:59 http://www.haaniaa.persianblog.ir

آخییییییییی!!!!!!!!! امیدوارم زودتر خوب بشی. من حالت رو درک می‌کنم چون توی دوران بارداری به خاطر تشخیص اشتباه پزشک چند شب توی سی سی یو بودم و حال روحی بسیار بدی داشتم. خدا راه هیچ کس رو به بیمارستان و دکتر نندازه. یونا کوچولو رو ببوس.

نسرین یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 08:59 http://www.iranianrainbow.persianblog.ir

صمیم جان سلام
سال نو مبارک.
من از خواننده های خاموش وبلاگت بودم.ولی امروز برای اولین بار بود که بعد از خووندن متنت اشکام جاری شد.
از خدا میخوام همیشه سالم وسلامت باشی و سایه ات روی سر یونای عزیز باشه.
عزیزم مواظب خودت باش.امیدوارم دیگه از این پست های غمگین توی وبلاگت نخونم.

نیشابور یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 08:24

انشالله به حق همون خنده هایی که رو لبهامون میاوردین زودتر خوب شین

نگاه مبهم یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 08:06

عزیزم سلام!

خدا رو شاکرم بسیار.

خوشحالم که عزیزم دردهای تو حداقل بین این همه بیمار تموم شده.

می بوسمت. به امید بهبودیت.

من لیلا هستم یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 07:46 http://imleila

سلام عزیزم صمیم جون .
برات آرزوی سلامتی دارم . تو منو نمیشناسی ولی من از نوشته هات مدتیه می شناسمت. اگه زودتر می دونستم ... .
منتظرم دوباره قبراق بیای از سلامتی کاملت بنویسی.
خوش باشی . یونای عزیز رو ببوس.

خدا رو شکر که این متنو خودت نوشتی... خوشحالم که حالت خوبه...دعا می کنم که دیگه هیچوقت کارت به بیمارستان نکشه...

[ بدون نام ] یکشنبه 15 فروردین 1389 ساعت 01:07

دوستت دارم وامیدوارم هرچه زودتر حالت خوب بشه.قوی باش مثل همیشه ...منتظرتم

پرهام شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 22:19 http://www.parhamname.blogfa.com

سلام . امیدوارم هرچه زودتر خوب بشی و سرحال و قبراق بالاسر زندگت باشی.
صمیم من به اندازه موهای سرم تا حالا تو بیمارستان خوابیدم واسه درد و مرضای جورواجور. از کلیه سنگ ساز بگیر که ۱۷ ساله هر سال یه هفته میخوابوندم بیمارستان تا آپاندیس و تعویض دیسک گردن و عمل آبسه پیلونیدال و اسپاسم ماهیچه های قلبم و .....
به خدا قسم ذره ذره حال کسی که بستری بیمارستان میشه و احیانا عمل جراحی می کنه رو درک می کنم . به خاطر همین من می فهمم و می فهمم و می فهمم که وقتی میگی به خاطر شیری که به یونا میدی از دریافت مخدر و آرامبخش امتناع کردی یعنی چه !.....
قسم میخورم حتی خودت نمیدونی چه کار بزرگی واسه یونا کردی ....نه واسه الانش...واسه بیست سالگیش واسه سی سالگیش واسه تمام عمرش....داد میزنم میفهممت و با همه وجود فریاد میزنم خسته ی درد نباشی مادر مهربون...مادر فداکار مادری که همه دنیا رو ریختی پای پسرت با این کار.....
شاید به نظر خیلی ها و حتی خودت و همسرت چیز ساده ای باشه ولی به دلایلی من عمق این کارتو مثل روز روشن میدونم...اگه خواستی خبرم کن تا خصوصی به خودت و همسرت بگم داستان چیه.

وای مگه من چکار کردم؟
ممنون میشم بهمون بگی.

مریم شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 20:57

سلام عزیزکم
خیلی خوشحالم که همه چیز خوب تموم شده. امیدوارم سالی پراز برکت و شادی داشته باشی. میدونم که خواهی داشت.

پریسا شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 20:55

:(( الهی بمیرم.
زود خوب شو باشه ؟

آیلار شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 20:20

سلام سال نو مبارک

خوشحالم که بخیر گذشت
انشاله ه زودتر خوب میشی

سحر شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 20:09

عزیزم اینقدر که نگاهت به زندگیت مثبته و اینقدر که خیلی از قلبها را شاد میکنی خودش کوله بار بزرگی میتونه باشه.ولی امیدوارم هر روز کوله بارت سنگین تر بشه و ۱۲۰ سال سایه خودت و همسر مهربونت بالای سر یونا جون باشه.

آنا شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 19:04 http://annakhanoom.persianblog.ir

واااای صمیم جون.خدا رو شکر که خطر رفع شد.امیدوارم سال ÷ر از سلامتی داشته باشی

کیانا شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 18:49

سلام
الهی بمیرم من تو عید داشتم ارشیوتو میخوندم ومیخندیدم و تو داشتی درد میکشیدی؟
بگردمت با این روحیهای که من سراغ دارم مطمئنم که این یکیرو هم از میدون بدر میکنی عزیزم توکلت به امام غریب که منم اتفاقا همشهریشم باشه
بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس

راحله شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 18:49

سلام
سال نو مبارک
امیدوارم خدای بزرگ و مهربون همیشه مثل این روزها مراقبتون باشه و شما رو به زندگی قشنگ و پسر کوچولوی دوست داشتنیتون بببخشه.
براتون دعا می‌کنم که کسالت هر چه زودتر از تنتون رخت ببنده و سلامتی و سرزندگی بهاری همه وچودتون رو پر کنه.
مراقب خودتون باشید.
براتون دعا می‌کنم.

منصوره شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 18:28 http://ashpazierangin.blogfa.com

سلام به دختر همیشه شادم
خدا نکنه هیچوقت مریض باشی همیشه دلت خوش و تندرست باشی . میبوسمت

ساقی شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 18:14 http://paanj.blogfa.com/

لبریز شدیم از اینهمه عشق شما...
امیدوارم هر چه زودتر سرحال و سالم و شاداب در کنار خونوادت باشی و باز هم نوشته های سرشار از عشقت رو بخونم

بهار شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 17:46

صمیم جان سلام من تازه با وبلاگت آشنا شدم واز اینکه مریض شدی خیلی ناراحت امیدوارم زودتر خوب بشی وپر انرژی به پسر کوچولوت و همسرت برسی بهترینها رو برات آرزو میکنم و تولدت رو با تاخیر بهت تبریک میگم

نازی شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 16:38 http://havayehoseleh.blogfa.com/

صمیم عزیزم من از اولی که نوشتی خواننده ات بودم ولی اولین باره واست نظر میزارم خیلی خیلی خوشحالم که بهتری و امیدوارم زودتر خوب بشی که با وجود علی و پسرکت مطمئنم زود خوب میشی. این یه تجربه تو زندگیت میشه که قدر لحظه هاتو با هم بودن را بهتر بدونی.
اگه من بودم اصلا تو اون شرایط عقلم کار نمیکرد آرامبخش نزنم بخاطر بچه ام، این نشون میده تو یه مادر واقعی هستی.

ساتین شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 16:12

صمیم عزیز واقعا متاسف شدم امیدوارم سلامتی کاملتونو هر چه زودتر بدست بیارید
پسر گلتونو می بوسم
خدا خودش حفظتون کنه

گلبرگ شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 15:31 http://golbarg4.blogfa.com

azizam
omidvaram in dorughe 13 bashe va vagheaan inghadr dard nakeshide bashii
vali age vaagheiiye kheili narahat shodam
enshalaa dige pish nayad va khube khub shode bashiii
inam bedun ke dard gonaahe ensano miruzune
yanii intoor ke gofti pake pak shodi
:)

محیا شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:22 http://mahighermez72.blogfa.com

صمیم...

خیلی ترسیدم... انشالله که دردش زودی خوب شه...
مواظب خودت باش... خیلی

پسرک رو ببوس :*

دنیا شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:14

صمیم ارزو می کنم هر چه زودتر نه بطور نیم نشسته بلکه کامل و مثل همیشه شاد و سر حال بشی.
مامان فداکار

سایه شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:13 http://http:/taha88.persianblog.ir

امیدوارم هرچه زودتر سرحال و پرانرژی به زندگی عادی برگردی و اینجا از لحظات شیرینت برامون بگی
بوس برای صمیم عزیزو یونای کوچولوش

بهار شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:10

واااایی....این مادر بودن دیگه چه جور چیزیه!
آرامبخش قبول نکردی که بتونی به پسرت شیر بدی؟!!!این همه گذشت!
باور کن دیگه یه جور دیگه به مامانم نگاه میکنم!

امیدوارم این آخرین درد و بیماریی باشه که اومد سراغ تو و خانوادت.
تولد دوبارت مبارک.

مریم شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 14:09 http://http://www.twoma.blogfa.com/

مریم شنبه 14 فروردین 1389 ساعت 13:35 http://cassper.blogsky.com/

سلام بر زوج جوان خوشبخت. حالتون خوبه؟ بهتر شدی گلم؟
با اینکه مطلبت طولانی بود و وقتم نداشتم اما به دلم نشست و تا اخرش خوندم. خدا رو شکر که به خیر گذشت.
واقعا ادم تا سالمی قدر این نعمت بزرگ و نمیدونه. ایشالا به پای هم پیر بشین و همیشه شاد و خوش در کنار شوهر و کوچولوت باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد