من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

چلاق شد قلبم...

مریض شدیم ...خیلی بد...من  هفته پیش  و با ورود به محل کارم یک روز بعد سرما خوردم و  یونا هم چند روز بعد از  من گرفت و  خدا میدونه توی  این روزها به من چی  گذشت.... شب قبل از  واکسن شش ماهگی ( که من  تا پنجشنبه ۴ دی  به تاخیرش  انداختم تا به تعطیلات چند روزه بخوره و بتونم از یونا مراقبت کنم) پسرک کمی  تب  کرد .صبح واکسن زدیم و تا ظهر بد نبود...یهو دردهاش  شروع شد و  حتی  کمپرس  آب سرد بلافاصله بعد از  واکسن  مانع درد نشد فقط  کمک کرد  جای  واکسن ورم نکنه و سیاه نشه..اونقدر  پسر کوچولوی  من گریه کرد و  اشک هاش  گر و  گر ریخت روی  گونه هاش  که من داشتم دق  میکردم از  غصه.. دو تا پاهاش  بی  حرکت بود و  تماس  با هوای  اطرافش  هم جیغ بچه رو در  میاورد...شب  که شد  اما داستان عوض  شد... یونا نصفه شب  تب شدید ی کرد حدود ۳۹ درجه و  تا صبح من و  علی  داشتیم پاشویه اش  میکردیم. من همیشه از  تب  بچه ها میترسم و  خیلی  جدی  میگیرم..خلاصه با استامینوفن ۱۲۵ و پاشویه و اینا تب  کنترل شد و الان که میخوام این پست رو از  تو یادداشت های  قبلیم پابلسش  کنم الحمدلله حال یونا بهتره فقط  صداش  خیلی  گرفته است و خودمم تقریبا بهترم..فقط سرفه های  شدید شبانه و  گاهی سردرد اذیت ممیکنه که انشاالهه خوب بشیم دو تایی. 

یونا دیشب  حریره بادومش رو تست کرد و  ظاهرا خوشش  اومده.خدا کنه انشالله همیشه خوش  خوراک و سالم باشن همه بچه ها و در آینده لقمه حلال و با برکت بدست بیارن و بخورن توی زندگی.وقتی یونا مریض بود خیلی برای بچه هایی که مشکلی  دارن و برای پدر  و مادرهاشون دعا کردم...یه تب آدم رو اونقدر  غصه دار میکنه...چه برسه به یه مریضی  و  انتظار و آب شدن بچه جلوی  چشم های  پدر  و مادرها..خدا به همه کوچولوها سلامتی بده انشالله. 

هنوز به میل های  خصوصی وقت نشده پاسخ بدم..ولی یادم نرفته و در اولین فرصت. 

نظرات 64 + ارسال نظر
خانوم گل چهارشنبه 23 دی 1388 ساعت 00:01 http://man-o-mohammad.blogfa.com

سلام

وقتی وبلاگایی که نی نی دارن رو میخونم دلم برای بغل کردن یه نی نی که از خودم باشه غش و ضهف میره
اما وقتی فنگ فنگشونو میبینم از بچه داشتن ژپشیمون میشم

میگم اگه هیمشه بچه بمونن خوبه بزرگ شدنشون همراه با دردسر و مکافاته

نگووووو آدم هیچ وقت از داشتن بچه ای که دلش خواسته بیاد توی این دنیا پشیمون نمیشه...

مینا دوشنبه 21 دی 1388 ساعت 18:55

سلام صمیم جون؛الهی زود زود خوب شین
۱سوال؛قبلانا که وبلاگتو خونده بودم یه ترانه انگلیسی با ترجمشو گذاشته بودی که گفتی با آقای هسر می خونیدش. اگه زحمتی نیس لنکشو برام میذاری هرچی گشتم پیداش نکردم حتی آرشیو وبلاگهای قبلیتو هم دیدم.منتظر جوابتم
ممنون.

ثنا یکشنبه 20 دی 1388 ساعت 09:16 http://www.zibatarinzendegi.persianblog.ir

صمیم جان آدرس وب آقای کوچک رو که براش ختم قران گرفتیم جدیده رو می گم داری ؟
من گم کردم ....ممنون می شم برام بفرستی

من خودم همیشه عبارت(خداحاکم من است) رو سرچ میکنم اولیش همون وبلاگ مورد نظر میاد توی نتیجه جستجو.

نازی شنبه 19 دی 1388 ساعت 08:51 http://nazijoon29.persianblog.ir

سلام
من تازه خوندن آرشیو رو تمام کردم. از اونجا که خودت گفته بودی هرکی بخواد می‌تونه لینکت کنه منم این کارو کردم.
امیدوارم هم خودت هم پسر گلت هرچه زودتر خوب خوب بشین.

باران جمعه 18 دی 1388 ساعت 13:15 http://barancheckcheck.blogfa.com

آخی.............
من هم می رم مهد کودک درس می دم. از اون روز که دیدم این رو نوشتی هی می گم نکنه بچه ی صمیم این جا باشه...
خوشحال می شم به من هم سر بزنی.

ایشالازود زود سرحال بشیدو دوباره با خاطرات قشنگت مارو هم شاد کنی

رز پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 08:10

سلام.
ببخشید من نمی تونم وبلاگ برفین رو بخونم، یعنی فقط یه صفحه سفید می بینم، شما می دونین چرا؟

سنا پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 00:27 http://rangee.blogfa.com

سلام
همشو خوندم جالب بود

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 17 دی 1388 ساعت 00:25 http://soya.mihanblog.com//

سلام صمیم جون،
من مدتهاست که بلاگت رو می‌خونم و از خوندن نوشته‌هات لذت می‌برم.از قبل از اینکه نی‌نی‌ت به دنیا بیاد و این همه حس مهر مادری رو تو وجودت تقویت کنه.البته کاملا مشهوده که چقدر این روزها مشغول رسیدگی به یونا‌ی عزیزت هستی.و با این همه مشغولیت من اگه جای تو بودم دیگه بلاگ رو کلا فراموش می‌کردم اما مطمئنم تو مثل همیشه فعالانه به همه‌ی کارات میرسی.برات آرزوی موفقیت می‌کنم.و همیشه با خودم می‌گم که زندگی تو چقدر آروم و گرمه،که ای کاش هر روز محبت توش بیشتر شه...
من تازه شروع به نوشتن کردم.لینکت رو توی بلاگم میذارم.

فنچ چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 20:45 http://baghe-ma.blogsky.com

راستی صمیم جان از برفین خبر داری؟ چرا نوشته هاشو پاک کرده؟

نه گلم.شاید وبلاگش رو عوض کرده.

فنچ چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 20:21 http://baghe-ma.blogsky.com

عزیزم... قربون اون قلبت:*
ایشالله خدا هیچ وقت دلش نیاد که کوچولوهای گوگولی مثل یونا مریض بشن و قلب مامانای مهربونشون چلاق بشه:(
ولی خب کلا نگران نباش... بدن بچه ها خیلی قویه. مخصوصا اگه شیر مادر بخوره... مواظب خودت باش تا همه آنتی بادی ها رو بهش بدی و خودت با شیرت واکسینه ش کنی:*

زهرا چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 17:25 http://biula_20004@yahoo.com

سلام خانمی خسته نباشی! واسه همین کاراس که میگن بهشت زیر پاتونه دیگه!
ایشالا همیشه سلامت باشید ولی این دردای کوچولو گاهی لازمه تا قدر سلامتی خودمون و اونایی که دوسشون داریمو بیشتر بدونیم .
من هنوز منتظرم !
دلتون خوش سرتون سلامت .

صبا و پرهام چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 14:41 http://anymoanyma.blogsky.com

سلام صمیم جان

دلم آب شد

آخه قندک من هم سر واکسن 2 ماهگی اش اینطوری کرد. الانم نزدیک واکسن 4ماهگی هست. خدا میدونه چه استرسی دارم.

راستی

برای این واکسن باید کمپرس آب گرم بذاری

این تحقیقات جدید اینطوری میگه

اگه مدام گرم کنی پاشو اصلا گریه نمیکنه

نمیدونم

من که یه کم گرم کردم

ولی برای 4 ماهگی اش حتما اینکار رو میکنم

سارا چهارشنبه 16 دی 1388 ساعت 12:04 http://www.sara4164.blogfa.com

وبتو گم کرده بودم خوشحالمکه دوباره پیدات می کنم.

نسیم مامان بردیا سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 14:37 http://bardiajeegar.blogfa.com

امیدوارم خوب باشی صمیم جونم.

من برا بردیا قبل از واکسن استامینوفن میدادم. از خواهر شوشو که تو بهداشت هستش شنیدم که دیگه کمپرس سرد و گرم منسوخ شده. خودش خوب میشه. این واکسن شش ماهگی خیلی بده. بردیا هم تا صبح تب شدید داشت یادمه و پاهاشو سیخ نگه داشته بود و نمیتونست تکون بده.

در صورت تب واکسن نباید بزنی برا بچه. البته اگه میگی که بهداشت نظرش این بوده که بزنی من نمیدونم. حتما تشخیص دادن که زیاد چیز مهمی نیست!!! ولی از این ببعد بیشتر به دکترش اعتماد کن تا بهداشتیا.

ممنونم نسیم جون. جدا این بهداشت معطلی شده برای من..یونا زیر نظر پزشک نوزادان هم هست مرتب و من ببرای واکسن و اینا خب مجبور به تشکیل پرونده تو بهداشت بودم. امکاناتشون خیلی خوبه ولی من فک میکنم ادم های کم تجربه و خیلی جوونی هستن اون جا.
ممنونم از راهنماییت. خیلی مفید بود برام.قربونت.

ستاره پاپ کرن سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 13:11 http://titi67.blogfa.com

سلام صمیم جون
نمی دونم منو یادته یا نه ! یه بار راجع به اموزشگاه رانندگی جمهوری بهت گفتم و یه دفعه ام اینکه توی کافی نت کار می کنم ...
اکثرا می یام نوشته هاتو می خونم ولی دست به نظر دادن ندارم . راستش یه سوال واسم پیش اومده .
هنوزم زبان تدریس می کنی ؟! اگه اره کجای مشهد ؟

فدات شم قبل ز بارداری بود ولی الان نه دیگه.
میخوای تا بگم کجا بری و امارم رو دربیاری؟!!!( شوخی!)
بوس ..یادممه ترو.. خوبی همشهری مهربون ؟

بهناز میم سه‌شنبه 15 دی 1388 ساعت 10:38 http://narin86.persianblog.ir

صمیم جون بهت گفته بودم ما یه همسایه داریم که خودش خونه داره ولی دو تا بچه اش رو می ذاره مهد!‌

مهم اینه که بچه ها چه سنی باشن.بچه سه چهار ساله مهد لازم داره به نظر من.

ملوس خانمی دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 22:40 http://malooskhanoomi.persianblog.ir

سلام.من از وبلاگ سالها در حسرت داشتن خانه اومدم اینجا.میخواستا ببینم شما از برفین خانوم خبری ندارین؟وبلاگشونو عوض کردن جای دیگه مینویسن؟

نه عزیزم از برفین جون خبری ندارم.

[ بدون نام ] دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 18:22

الهی بمیرم عزیز دلم.تو که دل همه رو کباب کردی.اشکام سرازیر شد.خدا رو صد هزار بار شکر که هر دو سالمین.خیلی مواظب خودت و یونا جونم باش.
فدات شم.
مهسا.

farzzane دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 10:46 http://taketab2.blogfa.com

سلام صمیم جون
خوبی؟ بهتری ؟

NooshNooshaket دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 07:18

Nabasham ke bebinam Yunaye man o mamanesh marizan. man kari mitoonam anjam bedam barat azizam?

نوشینننننننننننننننننننننن

خانوم گل دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 02:56 http://man-o-mohammad.blogfa.com

خیلی سبک نوشتنت بامزه اس
بیشترش همراه با طنز احساس میکنم دارم کاریکلماتور میخونم

خیلی شریرین نوشتی

ممنونم.

خانوم گل دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 02:43 http://man-o-mohammad.blogfa.com

سلام
ماشالله چقد نوشتین
من عادت دارم از هروبلاگی که خوشما اومد اول آرشیوشو میخونمبعد هم لینکش میکنم
اگه اجازه بدی لینکتون کنم

با همه ی طولانی بودنش تو آفلاین آرشیوتونو خوندم

امین یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 22:15 http://delstory.com

همین جوری رد میشدم، اصن شما رو هم نمیشناسم، فقط اینجا خوندم که کوچولوتون مریضه، خواستم بگم ایشالله هرچه زودتر خوب شه.
همین :)

ممنونم از دعاتون.

الهه یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 11:31 http://elahehs.blogfa.com/

عزیزم امیدوارم به وزدی خوب خوب بشین
فکر کنم ما با هم همشهری هستیم! شما مشهد زندگی می کنید؟

چ جالب..بله مشهد هستم.

من و دخترم ری را یکشنبه 13 دی 1388 ساعت 00:35 http://rira87.blogfa.com

سلام.یونا اسم پسر هم هست؟ من تا حالا برای پسر نشنیده بودم! امیدوارم کوچولوت تا الان خوب خوب شده باشه.

مارال شنبه 12 دی 1388 ساعت 20:35

سلام صمیم جان داشتم وبلاگ قبلیت رو می خوندم. مرتب غصه می خوردم که واااااااااااای آخه چرا نوشتن رو ول کردی و حالا من چه خاکی به سرم بریزم که ییهو چشمم خورد به گوشه صفحه و لینک وبلاگ جدیدت. انگار دنیا رو به من دادند . اصلا انگار خدا تو رو برای من رسوند. دیگه مطالب جدیدت رو نخوندم اول از همه باید ازت تشکر کنم به خاطر وبلاگ جالب و فوقالعاده مفیدت بعدش هم التماس دعا دارم ازت خانومی . تو رو خدا جوابم رو بده.:
اولندش که اون رژیم نگهدارنده وزن برای وقتی که به وزن دلخواه رسیدیم چیه ؟ من سرش رو نمی دونم و الان موندم این وسط ول معطل که باید چی کار کنم برای ادامه کارم. دومندش : قرص های مکمل رو از کی شروع کردی و تا کی ادامه دادی؟
سومندش: با عادت ماهیانه ات دچار مشکل نشدی و من که شدم می دونی باید باهاش چی کار کنم یا نه؟ من از شهریور رژیم گرفتم و همه چیز خوب پیش رفته اما الان دو ماهه که قطع شده لعنتی.
چهارمندش : الان چند هفته است ریزش مو گرفتم چی کار کنم؟ ااون قرصها واقعا لازم و مفیدند و تو ریزش مو نگرفتی؟
من ۱۲ کیلو کم کردم و الان وزنم درسته اما هنوز شکم دارم. آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآااه من چی کار کنم صمیم خواهش می کنم هر چه زودتر جوابم رو بده خوااااااااااااااااهش.
ضایعم نکن باشه؟!

سلام عزیزم..تو لطف داری به من.
رژیم نگهدارنده فک کنم یعنی اینکه کالری در حئ وزن بدنت باشه و پرخوری نکین و مثل زمان رژیم هم سفت و سخت نیست و باید وسط رو نگه داری دیگه..
مکمل رژیم منظورته؟ از همون هفته اول خوردم تا پایان رژیمم که البته خورد به بارداری من .
دکترم خیلی روی این قضیه تاکید داشت که نباید قطه بشه سیکل خانوم ها... من مشکلی نداشتم اتفاقا با کم کردن وزن بهتر ومرتب تر هم شد. اگر تحت نظر دکتر رژیم داری بهش بگو وگرنه سریع برو دکتر زنان .
ریزش مو اول رژیم من هم بود ولی با مکمل ها و ویتامین ها ومینرال ها زود برططرف شد..کلا چون همه چیز رژیم من طبیعی و سرشار از میوه و ویتامین بود خیلی خوب بود و مشکل اینجوری یادم نمیاد .
شکم الان با ورزش باید سفت بشه ...شنا خیلی خوبه به شرطی که آب بازی نکنی و واقعا شنا باشه. پیاده روی با شکم تو داده و تنفس صحیح و عمیق هم خوبه.
موفق باشی گلم.
راستی امروز میرم برای ادامه رژیم.

بهناز شنبه 12 دی 1388 ساعت 19:30

نازی ... انشالله خوب باشید .
عنوان جالبی گذاشتی.

پریزاد شنبه 12 دی 1388 ساعت 14:13 http://zehneziba16.blogfa.com

چه تجربه سختی...انشاالله همیشه سالم وسلامت باشید.

راز شنبه 12 دی 1388 ساعت 13:04 http://nikraz.blogfa.com

آخی صمیم عزیزم. درکت می کنم. چقدر احساس این روزهای ما به هم شبیهه. نیکداد کوچولوی منم این هفته یه جراحیه کوچیک داشت که گرچه زیاد مهم نبود ولی گریه ها و گیجیه بعد به هوش اومدنش بدجور دلمو آتیش زد. ایشالا خودت و یونای نازت هر چه زودتر خوب خوب میشین

ژاله شنبه 12 دی 1388 ساعت 10:21 http://gorbeh-irani.persianblog.ir

کامنت شما را در وب لاگ سهیل (دلقک) خواندم. خوشحالم از اینکه هوای دیگر مخلوقات خدا را هم دارید.

نیایش شنبه 12 دی 1388 ساعت 09:50 http://www.niayeshmehr.blogfa.com

سلام
خداکنه همیشه سالم باشید!
من همیشه قبل از واکسن زدن به نیایش بهش استامینوفن می دادم و به محض اوردن به خونه بدون فوت وقت تند وتند حوله گرم برایش می گذاشتم و این سبب شد من اصلا دردهای واکسن و پیامدهاشو نداشته باشم!
ببوس اون عسل آقارو!

پس چرا من از اورژانس هم که پرسیدم گفتن تا ۱۲ ساعت اول کمپرس آب سرد و بعدش اگر ورم داشت و درد ...کمپرس اب گرم...؟
چرا آیا واقعا؟!!

anitaa جمعه 11 دی 1388 ساعت 10:59

inshala hamishe saalemo shaad bashid har setoon. vaay age bedooni, doostam saahebe 3 gholoo shode!!! dast tanhaa ham hast, shoharesham az in hafte shoroo be kaar karde dobaare, bichaare kheili sakhteshe, mige vaghti har 3 taashoon baaham gerye mikonan va dast tanhaam, khodamam bahaashoon gerye mikonam az badbakhti
delam kababe vaasash, too keshvari ke zendegi mikone be in raahati nemitoone babysitter peyda kone, kholaase lotfan hamegi baraash doaa konim.
movafagh bashi

آخیییییییییییی سه قلو خیلی سخته کارهاش.. انشالله یه کمک براش پیدا بشه.

آیلار جمعه 11 دی 1388 ساعت 08:37

انشالله که همیشه سالم باشه
عکس جدید از یونا نمیزاری؟

mehran جمعه 11 دی 1388 ساعت 01:32 http://mehran.cov.ir

امیدوارم همیشه سلامت باشید

صبا جمعه 11 دی 1388 ساعت 01:24 http://roozhayema3ta.blogfa.com

منم سر واکسن شش ماهگی پسرم خیلی اذیت شدم. تازه شوشو هم مسافرت بود و من پیش مامانم بودم. دیگه راحتی تا یک سالگی. ایشالا خوش خوراک و خوش روز باشه پسرت

ریحان پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 23:05 http://bamesabzelahijan87.persianblog.ir

خوب شین هر دو ایشالاه.

captain پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 21:37

ان شا الله کهشما و خانواده گرامیتان همیشه سالم و سرحال زندگی را در زیر سایه ایزد منان سپری نمایید.
وبلاگ زیبای شما رو خوندم وازش بسیار لذت بردم . دستتون درد نکنه و به امید کامنتهای زیبای شما در آینده

یاسی پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 18:07 http://www.man-va-zendegi.blogfa.com/

سلام
خیلی ناراحت شدم که مریض بودید.
خوشحالم بهتر شدید.
امید سلامتی و بهبودیه کامل.
منم دو قلو دارم .الان بزرگ شدن اما کوچیک که بودن تب میکردن من می مردم و زنده می شدم.
خدا توان بده از پس زندگی بر آییم.
پسرت رو ببوس .عکسش تو موبایلمه هرکی میگه این بچه کیه میگم یه رازه.

پرنده خانوم پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 17:23 http://purelove.blogsky.com/

آخییییییییییییی:(
الهییییییییییییییییییییییییییییی
ایشالا همیشه هردوتون سالم و شاد باشین
نه هر سه تون
آااااااااااااااااامییییین
:*

مهرگان پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 16:11 http://mehregan60.blogfa.com

چقدر نوشته ات شبیه مادرانی بود که خیلی بزرگ شدن و از شر و شیطونی افتادن.... شبیه نگاه عاقل اندر ....

بهار پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 14:26

سلام

برای هر دوتون دعا میکنم.مخصوصا یونای کوچولو.چون واقعا ناراحتی و مریضی یه فرشته کوچولوی بیگناه که حتی نمیتونه درد و ناراحتیشو برای آدم توضیح بده غیر قابل تحمله.
مواظب خودت باش.مامانا باید همیشه سالم باشن.

راستی یه سوال:
تو این 6 ماه به جز شیر چیزی به یونا دادین؟

طبق دستور پزشک.تو شش ماه اول فقط شیر مادر..حتی اب هم ندادم

یه دوست پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 11:04

آخه دختر خوب به بچه تب دار واکسن میزنن ؟ اینو دکتر یونا بهتون نگفته که در صورت تب نباید واکسن بزنید ؟

تبش خیلی خفیف بود و ضمنا چزی در این مورد تا حالا نشنیده بودم.چون مرکز بهداشت هم معتقد بود واکسن با مریضی کودک منافاتی نداره...نمی دونستم.

مطبخ رویا پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 10:34 http://liliangol.blogfa.com/

سلام دوست عزیزم ...امیدوارم هری زودتر سلامتی خود را به دست بیارید .

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:50

خدا بد نده صمیم جون. الان هم بد فصلیه. سرماخوردگیهای ویروسی الان زیاده.
من یه شب بابام یکمی تب داشت تا صبح نتونستم بخوابم. اونجا بود که فهمیدم مادرا وقتی نی نی هاشون مریض میشن چی میکشن. اخه طفلکی ها زبون هم ندارن که بگن چشونه...

دقیقا به همین دلیل دل آدم کباب میشه...

آتی پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 08:17

خدا رو شکر که حالش بهتره خیلی مراقبش باش و همچنین خودت .

مهشید پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 07:46

سلام صمیم عزیزم.خوشحالم که گفتی الان حالتون بهتره.امیدوارم همیشه سلامت باشین.هم خودت هم شوهر عزیزت و هم یونا کوچولو که عزیز دل همه است.شاد باشین همیشه.

الهی کوچولوی نازنین...
خدا رو شکر که الان حالش خوبه... خوشحالم که خودت هم بهتری...
ان شا ا... حال همه بچه ها خوب و سلامت باشه...

سارا پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 03:36 http://zibayeirani.blogfa.com/

وای سارا بمیره براش
الهی فداش شم
مراقبش باش دلم ریخت
صمیمم دلم برا تو و یونا تنگ شده
هر روز همه یعکساشو نگا می کنم
یکیشم قاب کردم
عکس جدید برام ندادیا
مراقب خودتون باشید
دوستون دارم
سارا

سلام سارایی
حتما برات چند تا عکس میفرستم..فقط بذار قیافه امون مثل آدم بشه دوباره!!!!
بووووووووووووووووووس

حدیث پنج‌شنبه 10 دی 1388 ساعت 03:19

ااااااااا جیگرم کباب شد.
آره گلم تب کودک رو خیلی جدی بگیر.من خودم طبق شنیده ها دچار تشنج شدم.بعد دکتر دارو داد.دارو متاسفانه تقلبی بود.حال منو بدتر کرد.رو شنوایی من تاثیر منفی گذاشت

مامان هستی چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 19:13

خدا رو شکر حال بسری بهتره

ملودی چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 15:14 http://www.melody-writes.persianblog.ir

سلااام قربونت برم الهی.ببخشید دیر کامنت میذارم الهی من قربون تو و یونا برم که مریض شدین.جووووونم بچه ها که مریض میشن ادم دلش پاره میشه بس که این فرشته کوچولو ها مظلوم و معصومن و میدونم چه حسی داشتی.ادم دلش میخواد خودش صد برابر بدتر مریض باشه بچه ش هیچیش نباشه.قربون صدای گرفته ش برم من.خدا رو شکر که خودتو یونا هر دو تا خوبین کلی بوسای گنده و ابدار برای جفتتون و سلام برای علی آقا.حریره بادومم نوش جونش .نگران دوری از یونا هم نباش عزیزم.اتفاقا یه چیزی بگم یه کم انرزی مثبت بگیری.کلا از نظر روانشناسی مادرایی که چند ساعت از نی نی گوگولولی هاشون دورن هم به نفع خودشونه هم گوگولاشون.چون بیشتر به بچه علاقه نشون میدن و ضمنا یه وقت ازادی دارن که به کارای خودشون برسن و اون حس مستقل بودن بعداز مامان شدنشونم ارضا میشه و اینم تو روحیه شون تاثیر مثبت میذاره.حالا میدونم این سخنرانیا مال روانشناست و با دل یه مادر جور در نمیا د اما یه وقتایی به جای غصه خوردن اینجوری هم به قضیه نگاه کن.از اونطرف یونا هم که حسابی معاشرتی و اجتماعی میشه فداش بشم.منم که انقدر کرکری میخونم خودمم با این قضیه خیلی وقتا مشکل داشتم با این که شرایطمم فرق میکرد اما چه کنیم دیگه زندگی همینه.اینم نصیحت ننه بزرگانه ی من بوووووس گنده مراقب خودتو یونا باش

راست میگی ملودی جون....وقتای برمیگردم پیش یونا دلم هزار بار بیشتر میخواد بوش رو ببلعه و تا ساعت ها با هم هستیم و اوم خیلی خوشحال میشه و لوس البته!!!!
از کارم و برگشتم ناراضی نیستم فقط خیلی دلم میخواست تا یک سالگی خودم باشم و خودش...

مامان هانیا چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 14:42 http://www.haaniaa.persianblog.ir

سلام . من همیشه اینجا میام اما معمولا نظر نمیدم. منم یه نینی یک ساله دارم.شرایطم به خاطر کار شبیه شماست. خوشحال میشم با هم تبادل اطلاعات کنیم.

راما چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 14:25 http://missymemol.blogfa.com

صمیم جونم اکثر بچه ها با اولین واکسنشون همینطوری میشن خانومی
خودت اینا رو بهتر از من میدونی
من بچه داریم خوبه
کمک نمیخوای
حاضرم با کمال میل در خدمتت باشم
ایشالله خودت هم بهتر میشی

مینا چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 13:43

منم ارزو می کنم همه بچه های مریض مث یونا زودتر خوب شن

ارمین چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 12:57

ان شا الله

قزن قلفی چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 12:09 http://afandook.persianblog.ir

با اینکه بچه ندارم ولی یه جورایی فهمیدم چی گفتی ...عنوان پستت کاملا با مسماست ...

نگاه مبهم چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 11:57

سلام

عنوان پستت آدمو داغون می کنه صمیم!

قربونت بشم که اینقد اذیت شدی. خدا نگهداره همه بچه ها باشه و به خاطر اونا مواظب مامان باباهاشون.

بوس. مواظب خودتون باش.

ستایش چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 10:54 http://lafkadi0.blogsky.com

نازی ! انشاءالله همیشه سلامت باشه ... عکسش که خیلی بامزه بود ... براش صدقه بدید

مهربون چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 10:25

سلام صمیم جون
از مریضی یونا و خودت خیلی ناراحت شدم
انشالله جفتتون زودتر خوب بشین
واسه سلامتی تون دعا میکنم.

شیم چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 09:34 http://shpio.blogfa.com

ما که هنوز بچه نداریم.. اما خب .. با اینکه احساسم مثه مادر نیست با این ححال میدونم خیلی سخته برای یه مادر که بچه شو نالان و مریض ببینه.. ایشالله که زود خوب شه.. بلاخره.. بچه ها ضعیفن زود مریض میشن.. مراقب خودتم باش...

شبنم سادات چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 09:11 http://shabnamsadat.blogfa.com

سلام عزیزم.
خیلی نگران شدم. برات دعا میکنم به حق این ماه بزرگ همیشه عزیزات سلامت باشن و غم نبینی. و دعا میکنم هیچوقت برای من این مشکلا پیش نیاد چون اصلا نمیدونم باید چکار کنم. بازم خوبه شما میدونستی باید چکار کرد. بیشتر ما رو از خودت با خبر کن. دلواپست میشیم. یونا رو از طرف من ببوس گلم. شاد باشی و تندرست.
یا علی

بهناز چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 09:09 http://bghahremani.blogfa.com/

خدا رو شکر که خوب شدید هردوتون

سمیه چهارشنبه 9 دی 1388 ساعت 09:08 http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام خانمی
خوبی عزیزم
خدا رو شکر که هم خودت هم گل پسرت بهتر شدین عزیز جان
مواظب خودتون باشید
شاد باشید و
در پناه خدای مهربان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد