من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

وقتی مادر میشی...

(اقا پاراگراف اول رو خیلی وقت پیش نوشتم که تو درفت موند و فرصت پابلیش  پیدا نشد.. تو ی یه خط چقدر  خارجکی شد!!!)


بسم اله الرحمن ارحیم...

بسم الرب الشهدا  ....الذین نامشون  لا وجود فی  الاسامی  الوبلاگیون البرتر و انا ساری  و الاعتراض به کل السیستوم المسابقه!!! هذه الخبر  لا اشتیاق فی  قلبی.. . انا خواهان  التساوی و المساوات و العدالت... و  انا الاعتراف  (انی  وی)  ممنون و مشکور   لمحبتکم!!

اهم..اهم....سرفه...سرفه... سرفه ...تا حد سیاهی  و کبودی و زرد شدن ته لوزالمعده!!! ( آقا اون  حلق  صاب مرده رو از تو میکروفون جم کن )

ممنونم از دوستان خوبی که به من رای دادن توی  نظر سنجی  وبلاگ های برتر..راستش  خیلی  غافلگیر شدم ...اصلا انتظار نداشتم بدون اینکه دعوت کنم از کسی اینطوری بهم محبت کنین. ولی دلم میخواد بگم از نظر من خیلی وبلاگ های دیگه هم هستن که مسلما محبوبیت و  زیبایی شون بیشتر از نوشته های  منه...من  نوشته های  مرجان و گیلاسی رو خیلی دوست دارم  و  از  نظر من دو تاییشون در  حد مدال طلا بودن توی  این مسابقه. البته اینم بگم بعضی از این وبلاگ های  معرفی شده رو حتی  تا حالا نخونده بودم..به هر حال مرسی و  امیدوارم بتونم  با این نیم بند نوشته هام دل هاتون رو گرم و خوشحال کنم ...

یکی به من دستمال کاغذی بده این شر شر عرق رو پاک کنم....


توی  پرانتز اینو بگم که ای بسوزه پدر این بی  عقلی...برای نوشین یکی از دوستام بیست بار هی  دو خط  دو خط میل نوشتم و توی  درفت ذخیره کردم دیروز اومدم سندش  کنم علی  داد زد بدو صبحانه دیر شد منم از  هول این خیک لا مصب اشتباهی همه رو فرستادم تو هوا...انقدررررررررر دلم سوخت که حد نداشت..از  همین جا میگم نوش  نوش   جون..مرجان جون...ملودی  جون... سارا جون .. باور  کنین  در بدر  وقت نوشتن برای  ایمیل میگردم براتون..ترو خدا  بازم منتظر باشین و  نگین ای گوووووووور اون روحت صمیم  که هی ما رو منتظر  میذاری..


*****************

وقتی  مادر میشی و یه گربه چاق و خپل میبینی به احترام اینکه شاید  حامله!! باشه حالا چه از ازدواج دائم و چه از یه صیغه  دو ساعته ..به احترامش..نه بابا کلاهتو که بر نمیداری..بلکه با محبت نگاش  میکنی و  توی  دلت حتی  میلی به پخخخخخخخخ کردن و  جیغ کشیدن براش  پیدا نمیشه.. این یعنی  سندروم گربه ترسونی  که داشتی به برکت وجود این بچه  الحمدلله داره رو  به بهبودی  میره!!!! خدا هم همریض ها رو شفا بده علی  الخصوص  چاله سیاه دارها توی روان و روح رو....


وقتی  مادر میشی  دیگه یادت میره که چقدر  از گذاشتن بچه روی  میز رستوران بدت می اومد..حالا برای  اینکه بتونی با بچه خوابیده دو لقمه غذا بخوری مجبوری پسرکت رو روی  میز بخوابونی و به نگاه های چپ چپ  مسوول سالن هم اهمیت ندی چون خواب راحت پسرک روی  میز برات مهم تر  از  کلا س  رستورانه!! البته این تصمیم رو وقتی  گرفتی  که دو سه قاشق پلو روی  سر و صورت بچه بخت برگشته ( از اون لحاظ  که توی  این دنیای بزرگ بین اینهمه خانم مهربون و متشخی هم عدل تو شدی ننش!!) ریختی و  توی  دلت گفتی  ای تو روحت که باز باس  لباس  بشورم فردا!!!


وقتی  مادر  میشی   دیگه شب ها مثل آدمیزاد میخوابی و لنگ و  پاچت توی  حلق و دهن و راست روده شوهرت نمیره چون یه فرشته کوچولو کنارت خوابیده که تا غیژ و غیژ کنی روی  تخت آنچنان زندگی رو نصف شب به کامت شیرین میکنه که قابل توصیف  نیس ...(آیکون گوله گوله اشک توی  چشم)


وقتی  مادر  میشی  و کمک نداری و  چیزی به ظهر نمونده   بایه دست پیاز داغ رو هم میزنی و  با دست دیگه روی  پاهای  پسرک که بغلته رو میپوشونی و حاضری  روغن داغ بره توی  چشم هات ولی خال روی  پای پسرکت نیفته و همزمان با دست های دیگه ای  که بعد از بچه دار شدن یهو.وووو روییدن روی  بدنت  ادویه رو از تو کابینت در میاری و برای ظهر مهربون همسرت قیمه درست میکنی  از  نوع لیمو دارش...


وقتی مادر  میشی   یه وقتایی وسط  هال روی  زمین میخوابی و  با یک دست سر پسرک رو نوازش  میدی و با دست دیگه لابلای  موهای پسرک بزرگترت رو نوازش  میکنی و  به این دو تا مرد که نگاه میکنی  دلت سر می ره( به قول آزیتا مامان سوشیانس) از اینهمه خوشبختی... و  دست هات آروم آرو م میان روی  صورت  و گردن پسر بزرگتر خونه و  بازوهاش رو که داری  نوازش  میکنی  میبینی  دوتاییشون چشم هاشون رو بستن و  خرررررررررو  پفففففففف  و تو می مونی و یه دل سوووووخته!!!!! از  اینهمه عشق !!( آره ارواح عمت)


وقتی  مادر  می شی  و مثل همین دو دقیقه قبل میری  سراغ پسرک و  در حالیکه روی  زمین خوابیده سرت رو میبری جلوی صورتش و با تموم عشقی  که میشه تصور کرد میای دهنت رو باز کنی و بگی  هلوووی مامان! قررررررررررربون اون شکلت بشم  که یکدفعه پسرک چشماش رو باز میکنه و  یه نگاه شیطانی  بهت میکنه و هنوز لب هات به لپ هاش  نرسیده آنچنان لگدی  میزنه زیر گلوت که تا ته هال پرت میشی و  در  حال پرت شدن داد میزنی  بیییییییییییی لیاقت!!!!! اینجا دیگه درد اونقدر  زیاده که مادر بودن یا نبودنت هیچ تاثیری  نداره !!!!!!!


وقتی  مادر  میشی  نصفه شب  ها یکی  بادست های  کوچولوش  میزنه به پهلوت  و این یعنی  من گرسنه ام مامانی! اون وقته که فیلمی  داری سر پیدا کردن دهن کوچولوش  برای می  می دادن بهش...چون تو  توی  نور نمیتونی بخوابی و  باید همه  اتاق  تاریک باشه و  نصفه شب  ممه رو دستت میگیری و  با انگشتت دنبال دهن پسرک میگردی و تجسم سه بعدیت هم عالی  !!! ...البته منهای  وقتایی که  ممه رو میذاری  توی  دهنش و یک دقیقه بعد یکی داد میزنه   اوههههههههههه مامانننننننننننن!!!! مگه کوری؟!!!!!! البته بچه ما هنوز به حرف  نیومده ولی  اگه نصف شب  توی  دماغ شما هم ممه بکنن احتمالن دو ماهگی به حرف  میایین!!!


وقتی  مادر  میشی  بوی  خوش  پمپرز بچه ات هیج تداخلی  توی  اشتهات موقع غذا خوردن نداره فقط  نمیدونی  چرا به لقمه دوم نرسیده آقای  همسر بلند میشه و بچه رو توی  کوچه میذاره و به ناهارش  ادامه میده!!!!اون وقت عشق مادرونه قل قل میکنه در این حد که بهش میگی وای خاک عالم..بچه رو آشغالی نبره یه وقت....


و نهایتا وقتی مادر  میشی  دو روز مونده به  پایان ۵ ماهگی  کوچولوت ( دقیقا ساعت ۱۹.۱۰ روز سه شنبه ۲۶ آبان ۸۸ ) دو تا  مروارید کوچولو میان زیر دستات و  انقدرررررررر ذوق  میکنی که حد نداره..اونوقته که میگی الهی حاضرم تا بیست سال هر شب شیر بدم و نخوابم... و   همسری   هم یه آمین بلند میگه چون مطمئنه هیچ بچه ای  تا ۲۰ سالگی شیر نخورده ولی بعضی  باباها تا پای  گور  هم  داشتن می می  میخوردن و پریده توی  گلوشون و همونطوری  با فک قفل شده!!!!!چالشون کردن!! فک کن!!!



نظرات 75 + ارسال نظر
دخترک عاشق جمعه 20 فروردین 1389 ساعت 20:04 http://mydarling-2010@yahoo.com

سلام خوبی؟
خوشی؟
از وبلاگت خیلی خوشم اومد واس همین ازت می خوام به وبه منم سری بزنین پشیمون نمیشی.
اگه هم با تبادل لینک موافق منو با اسم دخترک عاشق بلینک و بهم بگو با چه اسمی لینکت کنم.
ممنون.

[ بدون نام ] یکشنبه 16 اسفند 1388 ساعت 14:09

کم پیدایی خیلی وقته منتظرم آپدیت کنی

نگارین سه‌شنبه 20 بهمن 1388 ساعت 12:37

خیلی خیلی قشنگ بود حال کردم

محمد رضا سه‌شنبه 8 دی 1388 ساعت 22:34

خاک تو سرت بی عقلت چرا شهدا رو مسخره کردی؟

چی گفتم مگه؟

محبوبه × شنبه 5 دی 1388 ساعت 20:24

سلام صمیم جون....چقدر مثل اسمت صمیمی هستی خانوم!!!!
من سالهاست که مشکل اضافه وزن رو دارم. بهانه و شرایط موجود و واقعیت های زندگی هیچ وقت نذاشتن اراده مرو تحمیل کنم و ....
صمیم من عاشق بچه م. دلم لرزید وقتی این متن ت رو خوندم. من کاملا احساس مادری رو بدون داشتن بچه می تونم حس کنم. اونقدر غرق ش می شم ......اول باید وزن کم کنم اینو می دونم. ... بعدشم اول باید آدم زندگی م رو پیدا کنم وبعد.... خیلی هم فرصت ندارم . امسال 36 اسلم تموم می شه و .....

مرجان شنبه 21 آذر 1388 ساعت 16:07

سلام به طور اتفاقی نفهمیدم از کدوم بلاگ بود که سر از بلاگ شما در آوردم و از نوشته هاتون لذت بردم مخصوصا از عنوان وبلاگ موفق باشید. راستی از محصولات اریفلیم استفاده کردی یه شرکت آرایشی بهداشتی سوئدی که در ایران فقط فروش مستقیم داره محصولات هم عالی و گیاهی و البته با موقعیت عالی برای ... اگه دوست داشتی بیشتر بدونی بهم بگو ... اینم سایت ایران و بین المللی www.oriflame.ir
www.orilfame.com

مابرای هم /مریم سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 23:11 http://mabarayeham.blogfa.com

کلی حال کردم

فنچ سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 08:18 http://baghe-ma.blogsky.com

خوش به حال بچه و باباش با این ننه باحال! حبه فک کرد دیوونه شدم هی با خودم غش مکنم از خنده!

سحر سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 01:43 http://avinasarmadi.persianblog.ir

سلام ...نصف شبی بعد از یه روز که با سردرد طی شد کلی با این پستت حال کردم و خندیدم خدا خیرت بده ...بهش احتیاج داشتم ....جالب نوشته بودی ...خوشمان امد من لینکتون کردم خوب میکنی پیش ما هم بیایی ...خاطره مدرسه هم خیلی عالی بود ...بوس

رضوانه دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 12:27

سلام..دلم نیومد بی کامنت برم..خیلی قشنگ نوشته بودی..دلم مامانی همسری شدن خواست:)

سارای شنبه 7 آذر 1388 ساعت 15:37

سلام.عزیزم منم ۱سوال دارم ازت میشه بپرسم؟

بپرس

سوال نجمه عزیز شنبه 7 آذر 1388 ساعت 10:54

من مدرس کلاسی بودم که علی توش بود یعنی مثلا معلمش بودم. خب ما حدودا نزدیک 4 ماه سعی کردیم به یه شناخت کلی از هم برسیم و بعد ایشون رسما اومدن خواستگاری و باقی قضایا...
یعنی هم سنتی بود هم مدرن...

سوال مریم عزیز شنبه 7 آذر 1388 ساعت 10:52

ببین عزیز دلم راستش من معتقدم اختلاف سن اونم دوازده سال رو باید در کنار سایر شرایط بسنجی ..خب اگه نامزد یا خواستگارت تو 70 درصد موارد ذهنش با تو همسو هست و تو هم باهاش همفکری این مساله نمیتونه مشکل ساز بشه
در مورد مذهب با تامل بیشتری فکر کن..خب حتی اگر خودت و اون با هم به تفاهم برسین در مورد بعضی مسایل ولی خونواده ات نیمتونن راحت با این مساله کنار بیان..فکر کن مثلا شما با هم توافق کردیم تو مهمونی ها برقصین با همدیگه ولی توی یه مهمونی که خونواده اون و تو هستن و همه خونواده تو با حجاب و پوشیده نشستن خیلی ضایعه که اونا آزاد و بدون حجاب باشن و تازه تو بری جلوی خونواده خودت با همسرت یه دوری هم وسط بزنی و برقصی..متوجه هستی...مثال خیلی ساده ای بود بای اینکه روی این قضیه مذهب و شدتش در بین دو خونواده بیشتر تامل کنی. موفق و شاد باشی.

صنم جمعه 6 آذر 1388 ساعت 11:27 http://www.sanam1366.blogfa.com

سلام صمیم جون
حسابی کلافه ام.اعصابم بهم ریخته.این مدت واسم واقعا سخت گذشته.نمی دونم دیگران چه اصراری دارن ما رو از هم دور کنن ما خودمون خوب همدیگه رو می شناسیم واسه همین هیچ مشکلی با هم نداریم اما دیگران مسخره مون می کنن و میگن بذارید یه ذره بگذره.از ذفتارمون باهمدیگه هم کلی ایراد می گیرن. نمی دونم باید چیکار کنم نمی دونم باید چی بگم.به نظر دیگران من خیلی آرمانی و رویایی با شوهرم برخورد می کنن.آخه من نمی دونم این کجاش بده که به شوهرت احترام بذاری و درکش کنی.این کجاش بده که از قهر کردن و لج کردن بیزارم و همیچوقت حاضر نیستم تو زندگی شخصیم با این جور کارا چیزی به دست بیارم و خیلی چیزای دیگه...
اعصابم خیلی خورده خیلی خورد
ببخشید مزاحمت شدم اما دلم می خواست به یکی بگم اما کسی رو نداشتم
خوش باشی
پسر خوشگلتم ببوس

الهام جمعه 6 آذر 1388 ساعت 03:43 http://eligoli.blogsky.com

جااااانم یعنی دندون در آورده فسقلی؟

اره دو تا کوچولو پایین

لیلیوم چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 23:18

ممنون ام ازت به خاطر نوشته های قشنگت که ادم رو مدتی از غصه هاش دور می کنه

بوس

ماریم چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 20:49

سلام خیلی خوشمزه مینویسی .اجازه هست از رژیمت استفاده کنم؟راستی الان چند کیلویی؟

خیلی کیلو!!

سپیده چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 18:22 http://malosakvananazi.blogfa.com

نوشته های خیلی جذابی داریُخیلی دلنشینن و البته خیلی از نوشته هات درس خوبی واسه زندگی.اشتباه نکنم مشهد زندگی می کنی.منم مشهدم و خیلی دوست دارم این اجازرو داشته باشم نوشته هاتو بخونم.

هیوا چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 17:14

سلام صمیم خانم عسل
خیلی دوست دارم و توی همین وبلاگی که هیچ و قت هم کامنت نذاشته بودم خیلی چیزا رو ازت یاد گرفتم.مهمترینش مثبت نگری و شاد زندگی کردنته.مخصوصا برای من که تازه ازدواج کردم و اون اول اولا خیلی به شوهرم گیرای بیخودی می دادم .گاهی فکر می کردم شاید واقعا هیچ مشکلی نداری که اینقدر خجسته دلی.بعد دیدم نه اگر چه علی نازنینی داری ولی این خودت بودی که تصمیم گرفتی که خوشبخت باشی.
قربونت برم.
بای

Noosh nooshak چهارشنبه 4 آذر 1388 ساعت 01:15

aziz e delam

baz ham montazeret mimoonam

شبنم سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 19:30 http://shabinik.mihanblog.com

همیشه از تصور اینکه همسرم بچه به بغلخواابش برده دلم غنج میزنه . چون ما هنوز نی نی نداریم با همون تصور حال میکنیم !

مهسا سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 17:36

مامان صمیم دوست داریم دوستان دست همه همکاری کنین مامان صمیم دوست داریم

سامانتا سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 14:33 http://sammanta.blogfa.com

خدا این لحظات مادر بودنو روز به روز شیرین تر کنه واست
دندون نو مبارک

حنا سه‌شنبه 3 آذر 1388 ساعت 14:29 http://www.doosjoon.blogfa.com

خیلی شیرین بود. مرسی صمیم جون.

مینو دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 10:50

منم میخام مامان بشم

منصوره دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 09:36 http://ashpazierangin.blogfa.com

سلام به دختر پر شور و انرزیم اون گل پسر را هم جای من ببوس

وایییییییییییی بانوی هنرمند..ممنونم از محبتت
چشم.کوچیک شماست.

Shishi دوشنبه 2 آذر 1388 ساعت 01:31 http://shishiii.persianblog.ir/

aaaaaaaaaaaaaaaaaaaliiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiii bood in blog yani samim:)))))))) koli khandidammmmmmm:X:X:X

بلوطی یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 15:33 http://number13.blogfa.com

دلم نی نی خواستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت
خیلی با مزه بود مرسی مامان گل
ایشالله این اقا پسر هم بزرگ میشه و با محبت هاش جواب مهربونی های مامانیش رو میده
راستی
اولللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللل

مامان هستی یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 13:24

سلام خانمی
تازه واسه اولین باره واست نظر میذارم ولی بهت بگم خیلی ماهی همین.اینقدر از نوشته هات خوشم اومد که کل وبلاگ قبلیتو ۲ روزه خوندم و کلی انرژی + گرفتم.تشکر کمترین کاره و ایضا آرزوی خوشبختی بیشتر واستون.

محمد رضا یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 13:03 http://shabname-m.blogfa.com/

منم به کسایی که تازه مادر شدن دقت کردم چیزایی مثل همین هایی که شما گفتی رو متئجه شدم ولی مادر وبلاگ نویس تا حالا ندیده بودم

مامان طاها یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 13:02 http://taha138705.persianblog.ir

وقتی مادر میشی تازه میفهمی چقدر خدا تو رو دوست داره و چقدر بهت بزرگی داده....پس قدرش رو بدون...
مامان طاها ..بهم سر بزن.

نیایش یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 10:24 http://www.niayeshmehr.blogfa.com

عالی بود انقدر نثرش به دلم نشست که گفتم بی خیال ویرایش و تا اخرش رو ذره ذره خووندم.
دندونیش رو به یاد ما نوش کن.
تبریک هم که دیگه هرچی دلت بخواد

مینا منصوری یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 10:20 http://minamansouryyy.blogfa.com

بعضی ها که شیر نمیخورن عزیزم
شیره ی جون آدمو میخورن
سلام
بروز شدم
منتظر خضورت هستم

سوده...........مامان دیبا یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 00:26

صمیم عزیز
باز هم از خوندن نوشته هات بیش از حد حالم خوب شد !!!!!!!!!!!! باور کن...نوشته هات سرشار از واقعیت و انرژی مثبت ... ایشالله خدا هر چی میخوای بهت بده که دل بندگونشو اینجوری شاد میکنی.
قربونت

[ بدون نام ] شنبه 30 آبان 1388 ساعت 13:11

یعنی من عاششششششششششششق اون مادریتم صمیم.
مخصوصا اون بچه رو تو کوچه گذاشتن و نگرانی عمییییق تا اعماق ته ات از اینکه نکنه بچه رو آشغالی ببره.
ای جان.
مخلص مادر فداکار هم هستیم.
مهساهه.اون جیگر طلاهه ها.
آره آره. همون. یادت اومد بالاخره؟ایول

کووووووووووووووفت از اینهمه عشق فقط تو بچسب به همون سطل آشغاله!!!
دوستت دارم ..... بامزه من..کجایی؟

پریزاد شنبه 30 آبان 1388 ساعت 13:01 http://zehneziba16.blogfa.com

دلم نی نی خواست...

هی ... شنبه 30 آبان 1388 ساعت 12:35

سلام
باید بگم عاشق نوع نگارشتون شدم !
با آرزوی خوشی برای شما و خانواد ه تان !

فروغ شنبه 30 آبان 1388 ساعت 11:30 http://foroughd.persianblog.ir/

سلام خسته نباشی از مادر بودن به وبلاگ نوزاد منم ی سری بزن ممنون میشم

نگاه مبهم شنبه 30 آبان 1388 ساعت 10:23

عزیز دلم صمصیم.

از بابت انتخاب وبلاگت که خوب برای چیزهایی که ازت یاد می گیریم مدیونیم دیگه مادر!

وقتی مادر میشی چقد خوبه و چقد حس هات زیبان عزیزم!

به عشقولانه های بزرگ و کوچیک هم بیشتر و بیشتر عشق می ورزی و این خیلی قشنگه.

دوستت دارم.

ممنونم گلم.

سارا شنبه 30 آبان 1388 ساعت 09:00 http://www.khoneiema.persianblog.ir

صمیم خیلی عاشقتم.
باب تو مادر هم بشی باز همون صمیمی...

سمیه شنبه 30 آبان 1388 ساعت 08:41 http://golkhanoom27.blogsky.com

سلام گلم
خوبی عزیزم
به این میگن مادر
دمت گرم
شاد باشید و
در پناه خدای مهربان

پرطلا شنبه 30 آبان 1388 ساعت 08:07 http://todayisours.blogfa.com

:)))))))))))

مهین شنبه 30 آبان 1388 ساعت 00:52

سلام،بابا دمت گرم.اینقدر خندیدم که روده بر شدم.خیلی با حالی راستی رژیم مژیم تعطیله؟

بعد از شش ماهگی یونا اجازه دارم دوباره شروع کنم..

فرنوش شنبه 30 آبان 1388 ساعت 00:22 http://farnoosh.ir

سلام
واقعا چرا وقتی آدم مادر میشه تمام احساسات رقیقه میاد توی دل آدم؟
با گربه هم خیلی موافقم!

ستاره جمعه 29 آبان 1388 ساعت 21:55

دعا کن منم مادر بشم. مخصوصا وقتی به بچت شیر می دی.
دو تا مروارید چی بود؟ دندون؟

اره عزیزم..الهی امین.

سارا (صدگل) جمعه 29 آبان 1388 ساعت 17:22 http://100gol.blogfa.com

اووووووووووووه ! همیشه همینقدر طولانی می نویسی؟ شرح ماوقع میدی؟ :)

مطبخ رویا جمعه 29 آبان 1388 ساعت 10:59 http://liliangol.blogfa.com/

خیلی خیلی زیبا نوشتید ...واقعا لذت بردم ....کاش وقتی بزرگ می شدند کمی از این محبت را قدر می دونستند

نینا جمعه 29 آبان 1388 ساعت 03:04 http://poshte-in-panjere.persianblog.ir/

وای خدا بگم چی کارت کنه صمیم
من از سرکار داشتم می خوندم بلاگتو
هی میزدم زیر خنده دیگه کم مونده بود همکارا زنگ بزنن تیمارستان بیان من و ببرن
چون نمیدیدن من چیکار می کنم خیال میکردن دارم کار می کنم
فکر کن وسط کار یکی الکی هی بزنه زیر خنده

مامان سعاد جمعه 29 آبان 1388 ساعت 00:42 http://s380380.blogfa.com

سلام دمنظور از مروارید چی بود /؟

دندون دیگه خاله جون.

شیرین جمعه 29 آبان 1388 ساعت 00:05 http://shirin-banoo.blogfa.com

آآآخی، دندون در آورده نینی. خیلی خیلی پست باحالی بود. یعنی با این مزایایی که از مادر بودن به ما انتقال دادی من تصمیم گرفتم که هر چه سریعتر دست به کار شم! :دی

بهناز پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 23:56 http://bghahremani.blogfa.com/

دمت گرم که مادر شدن رو به ما نشون دادی

برفین پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 23:34

سلام فدات بشم من
منم دلم برات تنگ شده
تو عزیز ترین بانوی این وبلاگستانی
خیلی دوستت دارم مهربونم
از راه دور می بوسمت

قربون تو عزیزم.

آیلار پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 22:23

چه لحظات نابی

یونا رو ببوس خیلییییییییییی

مهسا پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 22:19 http://www.nazila15.blogfa.com

سلام.
راستی یادتون رفت بگین وقتی مادر میشی نمیتونی 8 ماه یه بارم اپ کنی !!! :D

صنم پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 21:32 http://www.samar1388.blogfa.com

سلام.
به نظرم وبلاگت لیاقت بهترین بودن رو داره
از مادری نگو که دلم کبابه.
منکه فکر نکنم تا 10 سال دیگه ام حاضر بشم بچه داشته باشم البته تا اون موقع امید حتما بابابزرگ میشه تا بابا اما خب...
باورت نمی شه که چقدر از مادر بودن می ترسم
یه حس خیلی بدی بهم میده نمی دونم چرا...
امید میگه خدا عاقبت منو با تو به خیر کنه
خب به من چه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر دیر اومدی این دفعه؟
خوش باشی
به من و امیدم سربزن.خوشحال می شیم.
دوست دارم

مریم پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 21:01

منم میخام مامان شم میترسم نتونم از پسش بربیام اخه نی نی ها شبا گریه میکنن

شقایق پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 17:57

واقعن قشنگ می نویسین. بهتون تبریک می گم.
هنوز دارم بابت نوشته هاتون می خندم.
ممنون

مهسا پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 17:54

اخی نازی 5ماهش شد

زینب پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 17:31 http://therainssecret.persianblog.ir

سلام.
خب ظاهرا تازه مادر شدید .. اون هم برای بار دوم ... درسته؟!
من چون خواننده وبلاگ شما نیستم نمی دانم.

اما من هم فکر می کنم مادر شدن خیلی سخته ها! و خیلی شیرینه.

۶ ماه است..بار اول

شیوا پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 15:11 http://shintimes.wordpress.com

:))) عالی بود! دلم شوهر و بچه خواست!

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 14:33

انا عارض لخدمتکم حرف گ لا موجود فی الف بای العربیه! و لکن انتی لازم اکتب وبلاجیون البرتر و لا وبلاگیون البرتر!!
من ذلک اللحاظ................

بعدین انها مامی الممتازه لانها تشخیص المی می اقلکندش! بعض از النسا when become ma ma لا اقدر تمیز نفس المی می فی نصف اللیل! و لذا ادخل عضو الثانی فی دهان الطفل الصغیر او ابوی الفلک زده الکبیر !

الهیییییییییییی نمیری عسل..مردم از خنده...
ولی جون خودم این گ رو یادم بود ولی اگر وبلاکیون مینوشتم اول از همه خودم خنده ام میگرفت...
اون ابویون الکبیر رو خیلی توپ اومدی.

هوووووم پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 13:55

پس اینجوریااااااااااست!

حدیث پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 11:53

آی جانم.
یه خورده مامان علی آقا شو خب این روزاااااااااا.گناه داره طفلی.حالشون بهتره؟؟--چشمک--

مهشید پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 11:25

سلام صمیم جون.چرا اینقدر دیر به دیر مینویسی؟میدونم سرت شلوغه.ولی آخه ما هم دلمون برات تنگ میشه بابا.در ضمن با نظرت آخریت موافق موافقم.موفق باشی.

فرناز پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 11:16 http://hilga.blogfa.com

چه قده بامزه بود این مادر شدن تو . مرواردیای پسرت هم مبارک باشه عسیسسسسسسسسسسسم

اشرف پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 10:54

عزیزم واقعا خسته نباشی

من و تو پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 10:31 http://ashnaiyeabani.blogfa.com

بچلون این نی نی نازُ
صمیم خیلی با حالی:))))))))))))))))

مژگان پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 10:26 http://ninijon.persianblog.ir

عزیز دلم تو لیاقت برنده شدن وداشتی اونم با این نوشته های شیرینت

یاس پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 09:51

سلام صمیم جون
خوش به حالت ، قدر این همه خوشبختی و بدون عزیزم.
یونا خوشگلتم ببوس .

می می پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 09:47

من عاشقتم صمیم
با اجازه آقای علی البته !!!!

بیطرف پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 09:38 http://taranomedeltangi.blogfa.com

عالی بود مثل همیشه مامان نمونه تبریکککککککک

پگاه پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 08:56 http://www.joox.blogfa.com

صمیم عزیز خوشحالم برای این همه حس قشنگی که داری تجربه میکنی.و خوشحالتر از اینکه این سندروم گربه آزاری بهبود پیدا کرده و باز خوشحالتر میشم وقتی یه روز بشنوم تبدیل شده به گربه نوازی و حالا که حس اون مادر گربه رو درک میکنی تو و همه مادرهای خوب و مهربونی که به اینجا سر میزنن سهم گربه های بی پناه رو از غذای هر روزشون فراموش نمیکنن.یونا رو ببوس.

آتی پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 08:54 http://paeize83.persianblog.ir

واییییییییییییییییی صمیم عاشقتم
یعنی عاشق این مدل نوشتنتم خیلی زیااااااااااااااااااااد
نی نی رو از طرف من ببوس و مراقبش باش .

مرجان پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 04:01 http://kavir-semnan.com

اى واى من همون قسمت اول رو فعلا خوندم و اومدم بگم یک دنیا ممنون از لطفت صمیم عزیزم، بابا حالا یک دستمال بدین من عرق شرم رو پااک کنم که خیلى تحویلم گرفتى. واقعیت اینه که سیستم مسابقات و این جور رقابتها تو ایران هنوز کامل نشده، من در مورد حق خودم گله اى ندارم اما مطمئنم که بعضى اجحاف هایى هم شده. این که اسم گیلاس اصلا تو لیست نبود، به نظرم خیلى غیر منطقى بود، به هر حال بگذریم و مبارکت باشه رتبه اى که آوردى.

قربون دستت نگران نباش ما همینجور چشم دوختیم به این مونیتور و جى میل بلکه این ایمیلت برسه، هم چنان منتظرم عزیز دل.

اون جیگر طلا رو از طرف من ببوس، روى ماه خودت هم میبوسم

مزاحمت میشم خانوم خوشکل مهربون.

باران پنج‌شنبه 28 آبان 1388 ساعت 02:00 http://asmaneabri.blogsky.com

من که حسابی هوس کردم مادر بشم!!!!!!!
صمیم جان میشه یه پست هم اونوری بذاری؟؟؟ لطفا!!

کدوم وری؟!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد