من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

زندگی واقعی من


۱- صمیم اکثر مواقع وقتی خسته یا ناراحته اینو نشون میده.الکی نقش یه زن همیشه خستگی ناپذیر رو بازی نمیکنه مگه جاهایی که واقعا نیاز به حفظ روحیه طرف مقابل داشته باشه..وقتی خسته هست خیلی راحت شام یا نهار سخت درست نمیکنه ..توی خونه اونا هیچ چیز اجبار و از سر وظیفه نیست و طبیعتا کم پیش میاد که کاری از روی اجبار انجام بشه .


۲- صمیم هیچ وقت  مال من مال من  نمیکنه  مثلا درمورد مبلغ حقوقش توی خونه حرف نمیزنه بلکه این علی هست که همیشه یاداوری میکنه  که بابت کارکردن صمیم و اینکه حقوقش رو برای زندگی مشترک خرج میکنه  ممنون دار هست وپاسخ صمیم این نیست که نه بابا!! حقوق من که عددی نیست!! بلکه یه لبخند آروم  میزنه و یه تشکر دلنشین  میکنه.ضمنا اینو نشون داده که اونقدر عرضه داره که اگه لازم شد تنهایی از پس  خیلی چیزا بربیاد.


۳-صمیم هیچ وقت گله یا ناراحتی احتمالی ازخونواده همسرش رو به علی نمیگه.بلکه اول خودش  اون مساله رو حل میکنه و بعد که مدتی گذشت به صورت یه رویداد عادی و معمولی برای علی تعریف میکنه و حتی موقع انتقاد کردن هم اول بایه تعربف کوچولو صحبت رو شروع میکنه.ضمنا هیچ وقت خودش رو قاطی  مسائل خونوادگی  مادر شوهرش  اینا نیمکنه در عین حال محرم اسرار مادرشوهرشه ولی مثلا اگه مادر شوهر صمیم از دست دخترش  با  صمیم درد ودل کرده باشه صمیم هیچ وقت به روی  خواهر شوهرش  نمیاره که میدونه واینطوری همیشه احترام همه برقراره.


۴- صمیم خیلی برای روابط خصوصی اهمیت قائل هست و اصلا نمیذاره تکراری یا مسخره !! بشه.لازم هم نیست هر دفعه از تو کلاه شعبده بازیش  چیز جدیددر بیاره بلکه زمینه هاش رو تازه و سورپرایز میکنه و ضمنا هر وقت دل دو تایی شون میخواد میرن سراغ این جور مسائل!! باز هم اجبار یا نخواستن در کار نیست حتی اگه مدت ها فاصله بیفته که نمی افته!!!!! همیشه آخرین رابطه اونقدر شیرین تمو م میشه که همون جا برای رسیدن بعدی  لحظه شماری میکنن.کلا توی این مورد خیلی به نظر اون یکی اهمیت میدن و سرشون رو نمیاندازن پایین و مثل گاو!!( دور از  جون) برن تو طویله!!! خیلی هم اهل ادا و اطوار امادگی دو ساعته نیستن..پیراشکی های  کوچولو  داغش  خوشمزه ان..اگه خیلی وقت بذاری و کلی دستاتو بشوری قبلش و کلی دستمال  بندازی گردنت و موهاتو آب شونه کنی و بری مرتب روی  صندلی بشینی  برای خوردن پیراشکی  ممکنه یه پیراشکی بخوری ولی  یه پیراشکی سرد و بی مزه چون  مطمئنا  از  دهن افتاده تا اون موقع!!


۵- صمیم و علی  همیشه و همه جا پشت هم رو دارن و امکان نداره بذارن کسی حتی پدر و مادر هاشون از اون یکی انتقاد تند بکنه و علتش هم اینه که برای همه کار با هم هماهنگن و چون به کاری که کردن ایمان دارن پس  دلیلی نداره با تحقیر شدن یکی دل اون یکی خنک بشه!!!


۶-علی هیچ وقت کلید نمیاندازه در رو باز کنه بلکه اول زنگ میزنه و بعد وقتی در باز میشه اول یه بغل- ماچ  کوچولو از طرف  صمیم میشه و  بعد میاد تو خونه .( البته الان چون ممکنه یونا خواب باشه یا صمیم دستش بند کارهای کوچولو باشه علی یه در کوچیک میزنه و خودش کلید میاندازه و میاد تو ولی  اون بخش  بغل ماچش پابرجاست)


۷- علی هر وقت اولین لقمه غذا رو میخوره میدونه صمیم منتظره بگه چه جوری بود و لا مصب  این علی هم دروغ گفتن بلد نیست برای همینه که هیچ وقت تو چشم صمیم نمیگه به به عالی بود عزیزم و توی دلش بگه گندت بزنن!! صدبار گفتم این مزه ای دوس ندارم!! از علی هیچ وقت دروغ نمی شنوین.


۸- علی محاله قول الکی یا حرف دروغ بزنه حتی اگه بدونه به قیمت مردن!! صمیم ممکنه تمو م بشه.کلا این بشر خیلی رکه و توی رابطه تکلیفت باهاش معلومه. اگه از لباست خوشش نیاد میگه بهت نمیاد و وقتی میگه امشب  همه چیز محشر بود میتونی مطمئن باشی هیچ نقصی توی کارت نبوده. ولی صمیم رااستش یه وقتایی ملاحظه میکنه و تو شیکم طرف نمیره!!! و خودش به این کار میگه اداب معاشرت  .در عین حال توازن برقراره توی این مورد و دو تاخروس  جنگی به هم نمیپرن بلکه دو تا مرغ عشق!!( بگیرررررررررررر منو!!) با  هم جیک و جوک میکنن!!


۹- صمیم  هیچ وقت موقع ناراحتی حرفی نمیزنه  که بعدا  پشیمون بشه.  کلا اون جور مواقع اصلا حرف نمیزنه .نمونه اش این بود که چند روز پیش  علی سرخود  تلفن رو ورداشته بود و به مامان صمیم خیلی  خشن و رک گفته بود از دستش ناراحته و دوست نداره دیگه باهاش اینطوری  برخورد بشه و بعد هم مامان صمیم در  حال غش افتاده بود و داشت سکته میکرد از  ناراحتی که مگه من چکارررررررررر کردم!!!! خب علی یواش یواش به صمیم گفت که چکار کرده و قضیه تلفن چی بوده ..داشت رانندگی میکرد و یه موزیک ملایم هم پخش میشد.خب اون انتظار همه جور عکس العمل از ناراحتی شدید یا دعوا کردن یا گریه صمیم رو داشت ولی صمیم خیلی آروم فقط به روبرو نگاه کرد و در حالیکه یونا رو نوازش  میکرد هیچی ...دقت کنین هیچی نگفت ..جوری که بعد از  چند دقیقه علی که خیلی هم حق رو به جانب خودش  میدنست دست صمیم رو گرفت و نوازش کرد و گفت ببخشید اینقدر ناراحتت کردم..خب قیافه آدم تابلوئه دیگه که ناراحته. و بعد از چند ساعت به علی گفت همیشه دوستش داره ولی  این کارش رو دوست نداشته  چون میشد همون گلایه رو ملایم تر انجام داد و بعد هم سکوت کرد و وقتی مامان خانومی یه صمیم زنگ زد که شوهرت چرا این کار رو با من کرد صمیم خیلی کوتاه گفت لطفا با خودش صحبت کنین ولی فکر میکنم خیلی ناراحت بوده که اونطور حرف زده هر چند نباید با شما اونطور حرف میزد!!( یکی به نعل یکی به میخ)  و امیدواره که ناراحتی  مامان هر چه زودتر  تمو م بشه. کلا صمیم خودش رو قاطی مسائل علی نمیکنه ومیذاره این جور  گلایه ها رو  که خودش  شروع کرده خودش هم تمومش  کنه.


۱۰-صمیم دقیقا میدونه علی از چی خوشش میاد وچی  ناراحتش  میکنه و خب  مرض  نداره که همسرشو ناراحت کنه وبعد بگه ای  وای!! نمیدونستم !!! مثلا صمیم میدونه علی  اگه از گرسنگی هم بمیره محاله غذای سرد یا از دهن افتاده بخوره  بنابراین هیچ وقت غذایی که اونهمه براش زحمت کشیده رو  سردد نمیاره سر میز  و بعد نمیشه  گریه کنه که تو من ودوست نداشتی چون نگفتی  غذا خوب بوده!!! یا وقتی میدونه علی  سر کار موردی براش  پیش امده گیر سه پیچ نمیده که چی بوده ..بلکه شب که داره موهای  علی رو نوازش  میکنه  بهش  میگه خیلی دوست داشتم بدونم چی گل منو ناراحت کرده  و آرو م میبوستش و اون موقع دیگه فیل هم خلع سلاحه چه برسه به شوهر تودار!!!



۱۱- صمیم زبون تشکر داره حتی برای یه لیوان آبی که موقع شیر دادن  علی به دستش میده. تو خونه اونا هیچ کاری  وظیفه نیست بلکه برای همه چیز باید تشکر کرد.علی هم میدونه که اگه صمیم با همه مشغولیتش  باز هم اتاق  اون رو تمیز کرده خیلی خوشحال میشه اگه بهش بگن مرسی که اتاق منو تمیز کردی.


۱۲- صمیم عمرا اگه بذاره حرف یا ناراحتی بیشتر از چند ساعت توی دلش بمونه ..خیلی ملایم یا اگه لازم باشه قاطع تر مساله ر و حل میکنه با طرف.ضمنا همش  هم نمیگه مامانم ..خواهرم... داداشم..بابام.... بلکه در  عمل نشون میده هر کسی جایگاه خودش رو داره  و انتتظار بیهوده ای  هست اگه طرف بخواد صمیم فقط و فقط برای اون باشه. این طرف  میتونه هر کسی باشه.


۱۳ - صمیم و علی به پرایوسی هم خیلی احترام میذارن. صمیم  محاله اس ام اس نصفه شب علی رو بخونه  حتی ا گه گوشی  علی یه روز  کامل خونه جا موند ه باشه ( حتی کنجکاوی هم ممنوعه چه برسه به شک داشتن!!) و علی  هم محاله علیرغم داشتن ایمیل مشترک  و پسورد  ایمیل های  صمیم  رو حتی  باز کنه...  علی با اینکه  عابر  کارت صمیم  همیشه دم دسته محاله بره تو سایت یا از دستگاه موجودی بپرسه و صمیم تا حالا نشده بدون اجازه دست توی جیب  همسرش  کنه حتی اگه خودش بگه برو  فلان چیز رو بردار!!!  حریم خیلی برای  این دو اهمیت داره


۱۴- اینجوریا هم نیس که این دو تا دو به دقیقه دور هم بگردن.خودتون میدونین دیگه چقدر لوس  میشه. ناراحتی هم مسلما هست .گله هم هست کم توقعی هم پیش میاد ولی  مهم اینه که   وقتی ناراحت میشن از هم نمیان مثلا ماجرای مربوط به  ناراحتی دوران عقدشون رو بکشن وسط و هی بکوبن تو سر طرف و یا یهو بپرن وسط بحث  یقه فامیل هم  رو بگیرن بیارن وسط و بگن اا اگه من اینطوریم اون مامانت یا خالت که بدتره...نه ! یه وقتایی بوده که من هم تنهایی گریه کردم و  هر چی منتظر موندم علی نیومده پیشم نوازشم کنه وخب بعدش که بیشتر فکر کردم میدیدم اونم ناراحت بوده  و حسش نمیومده. من آدم گریه اویی نیستم و تجربه بهم ثابت کرده گریه کردن خانم ها ممکنه چند بار اول خیلی خوب جواب بده ولی کم کم طرف عادت میکنه به گریه های زنش و از اون طرف خانوم هی دوز و سوز و گدازش رو میبره بالاتر و اینجوری دیگه اگه واقعا هم بمیره طرف میگه خودش  خوب میشه..ولش کن!! من قبلنا  یعنی اون اول ها وقتی ناراحت بودم قیافه میگرفتم و حالت قهر بود صورتم در حالیکه واقعا قهر نبودم ولی بعد فهمیدم بهتره حسم رو بگم و  البته نگم تو نباید این کاررو میکردی بلکه کم کم فهمیدم که بهتره بگم من خیلی دوست داشتم اینطوری  میشد یا من از این مساله ( نه از تو) ناراحتم و  دوست دارم اینجوری باهام رفتار بشه( تا حد ممکن از  افعال مثبت استفاده میکنم)

تنها دعوایی که  توی  همه این شش سال یادمه اتفاق افتاد و من خیلی شوکه شدم و دیگه هیچ وقت هیچ کدوم اون رفتار رو تکرار نکردیم  این بود که یه شب نمیدونم سر چی  من به علی گیر دادم و اونم آستانه تحملش بخاطر خستگی  اومده بود پایین و  وسط صدای بلند من ( که این یکی خیلی علی رو اذیت میکنه و  میدونم هیچ وقت نباید بلند باهاش حرف بزنم) عصبانی شد و رفت تو اشپزخونه اب بخوره که یهو بخارپز که روی  اپن بود رو برداشت و کوبوند زمین!!!!!! وای خدای من! چشم های جفتمون  گرد شد یه لحظه و سینه علی از شدت عصبانیت بالا پایین میرفت...و با چشم های خون آلود!!!!! به من نگاه میکرد و خودش هم باورش  نمی شد....میدونین تنها کاری که تونستم انجام بدم چی بود؟ رفتم طرفش و تا اومد عکس العمل نشون بده محکم بغلش کردم و سرش رو بین دستام گرفتم و نوازشش کردم و تو گوشش گفتم بمیره صمیم که بخواد تو رو اینقدر ناراحت ببینه.... یه معجزه بود اون کار..یه نیرویی  همه عصبانیت ها و ناراحتی ها رو برد خیلی دور ..خیلی دور از ما ...و بغل هم آروم شدیم  و فقط بهش گفتم مگه نمیدونی من رو وسیله خونه اصلا حساس نیستم..پس دیگه به خودت ضرر نزن...و بوسه هایی بود که رد و بدل میشد و  گرم و گرم تر میشدیم.... خوشبختانه او ن بخارپز هیچیش نشد حتی ترک هم برنداشت و موتورش هم عالی مثل اول موند..ولی فهمیدم خانم محترم !! صمیم خانوم!!!! شوما نباید  شوهرت رو به این حد برسونی و  اگه تکرار شه چه تضمینی هست که خدایی نکرده دست روی هم بلند نکنین و حرف نامربوط نزنین؟..اون قضیه برای من کلی درس داشت با خودش ..چون ما هیچ وقت حتی موقع ناراحتی به هم حرف بد نمیزنیم و مثلا حتی احمق!!! هم به هم نمیگیم  واون مساله یه شوک بودانگار و دوتایی به هم قول دادیم هیچ وقت نذاریم طرف مقابل به اون حد از ناراحتی برسه . به قول معروف سری که درد نمیکنه رو چرا دستمال ببندم؟


۱۵- ما هر شب توی بغل هم یا  مثل الان که بچه داریم و نمیشه خیلی روی ساعت خواب بودنش حساب کرد !!!! کنار هم میشینیم و در مورد روزمون با هم حرف میزنیم.کلا حرف زدن همسرانن با هم خیلی عالیه تو صمیمیتشون و اینطوری  حس  میکنیاون قدر طرف برات ارزش قائل هست که حتی مسایلی که نمیتونی کمک کنی رو هم بهت میگهو میدونی الان تو چه موقعیتی هست همسرت.


۱۶- گفتن این قسمت برام خیلی راحت نیست ولی دوست دارم این رو هم  بگم که من همیشه به علی ثابت کردم که برام بیشترین اولویت رو داره تو زندگی. مثلا فک کن پسرک خوابیده و علی منو بغل میکنه و دستشومیندازه دور کمرم و شروع میکنه به بوسیدن من..خب یهو بچه از خواب بیدار میشه..من به راست یا غلط بودن کارم کاری ندارم چون از نظر خودم درست هست..اینجور مواقع من زوداز جام نمیپرم و شوهرم رو با یه بغل خالی و سرد تنها نمیذارم ..یه وقتایی توی گوشم زمزمه میکنه نرو...بمون یه کم دیگه بمون پیشم ...خب نق نق  بچه اون موقع مثل تیر تو قلب منه و زجر میکشم ولی میمونم تو بغل علی و گرم تر از قبل میبوسمش..جالبه که تعجب میکنه وتو چشماش برق شادی رو میبینم ...من میگم حالا فوق فوقش بچه یه دقیقه هم گریه کرد با نق نق کرد ...آسیبی که نمیبینه با این یکی د وبار...ولی رابطه من ووهمسرم که اونهمه براش داریم زحمت میکشیم نمیخوام کمرنگ شه و به بچه به چشم یه موجود مزاحم نگاه بشه...چه خودم چه اون...شاید بگین وا!!!! خب درک میکنه که بچه الان مادر میخواد ...ولی درک میکنم من که همسر هم ممکنه همون لحظه همسرش رو بخواد نه پنج دقیقه بعدش...


۱۷ -دلقک بازی من تو خونه محاله کم بشه ..بهم ثابت شده که این زن های شق و رق و خیلی دیسیپلینی  حوصله شوهراشون رو سر میبرن..بابا چه اشکالی داره مثلا وقتی همسرت داره نی نی رو ناز نیکنه تو هم بپری بغل نینی بخوابی و بگی بابایی من ..من ..و اون با خنده تو رو هم ناز کنه و دست رو کله ات بکشه و بگه نازم  ..عزیزم...کپه بذار تو..بذار بچه لالا کنه..( غشششششششششش میکنیم از خنده خودمون دو تا)بارها علی بهم گفته عاشق بامزه بازیها و  شیطونی های منه و وقتی ناراحتم از   درجه جدی بودنم میفهمه قضیه چقدر عمق داره!!!!! شادی جزو جدا نشدنی زندگی باید باشه و خوشبختانه برای ما هست.


۱۸- فعلا چون فرصت زیادی نیست و این نی نی ما هر لحظه ممکنه بیدار شه این پست رو همین جاتموم میکنم ولی هر وقت چیزهای بیشتری به ذهنم رسید مینویسم براتون تا باز یه عده با دهن باز نپرسن وا صمیم!!!! یعنی تو هیچ وقت با شوهرت قهر نمیکنی و وقنی میگم نههه!!! یه دو تا فحش بارم میکنن که دروغگوی کثیف!!!!!این اراجیف رو ننویس دیگه٬!!!!!

آخه قهر یعنی چی وقتی یه دقیقه بعدش ناراحتی رو مثل دو تا آدم بزرگ با عقل میتونیم با هم مطرح کنیم و حلش کنیم؟ فحش چرا وقتی طرف میبینه تو عصبانیت باز هم ملاحظه حرف زدنت روداری و کینه چرا وقتی مجالی براش  نیست چون همیشه همه گلایه ها  با مهربونی مطرح میشن وحل میشن....


۱۹- البته باز هم میگم آرامش ذاتی همسر من و  منطقی و منصف بودنش  دلیل خیلی از  این خوشبختی های زندگی ماست و ممکنه با همین کارهای من مثلا یه زندگی دیگه باا یه همسر دیگه اصلا اینطوری  نشه و فرقی نکنه...تو شرایط و بسته به خصوصیات اخلاقی خودمون باید خوشبختی رو بیاریم تو زندگیمون...


۲۰-الهی همیشه ته ته دلتون حس کنین خوشبخت ترین  و شادترین آدم های دنیا هستین  و هر لحظه خدا رو بابت اینهمه ارامش تو زندگی هامون شکر  کنیم.



نظرات 172 + ارسال نظر
فاطیما شنبه 28 شهریور 1394 ساعت 16:14

سلام . من با تعریف دوستان با این وبلاگت آشنا شدم . این مطالبت برای مدتها باعث شد که من رابطه ای که بعد از به دنیا اومدن پسرم داشت به گند کشیده میشد و به حد تنفر از شوهرم رسیده بود ، دریابم .
تشکر میکنم .
ولی نمیدونم چه کنم ، گاه گاهی که این مطالب در ذهنم کمرنگ میشه دوباره حس های بد بهم دست میده . من سرکار میرم و 17 سال سابقه دارم با حاملگی و یه پسر کوچولوی دو سال و نیمه و کار خونه و تنبلی شوهرم خسته شدم .
خیلی دوست دارم یکی رو پیدا کنم که بهم بگه چیکار کنم .
اگه این پست رو جواب دادید میفهمم که میخونید پس بیشتر میگم .
امیدوارم که خدا به اندازه شیرینی لحظه هایی که در زندگی دیگران کاشتی برات پاداش زندگی شیرین تر در نظر بگیره.

کار خونه رو به امور خیلی ض روری محدود کن ... بعضی کارها رو از همسر بخواه انجام بدن مثل جارو برقی یا شستن سرویس ها ..جلوی همسر استراحت کن تا این صحنه براش عادی بشه ..گاهی از غذای رستوران استفاده کن .. خوت رو برای کارهای کوچیک خسته نکن ..کارگر بگیر عزیزم . به خودت ...وقتت .. جسمت و شادابیت احترام بذار تا بقیه یاد بگیرن.

نیلا یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 19:24

خیلی خوب بودمر3072384

سپاس متقابل از شما .

s شنبه 6 اردیبهشت 1393 ساعت 12:57 http://www.esnakpanir.blogfa.com

[گل][گل][گل]

[گل][گل][گل]

[گل][گل][گل]

[گل][گل][گل]

آرام شنبه 27 مهر 1392 ساعت 21:50 http://www.didi66.blogfa.com

تولد تولد تولدت مباااااااااااارک.......

بنده خدا یکشنبه 4 تیر 1391 ساعت 17:55 http://tavalode-eshgh-88.blogfa.com/

سلام
شانسی اومدم، مطالبت آموزندست
ماهم نامزدیم فعلا، یه سال و نیم هستش
نداشتن یه سقف باعث شده همینجوری بمونیم
400 ککیلومتر از هم فاسله داریم و این خیلی سخت تره
همسر گلم شب و روز کار میکنه و روزی کتر از 3 ساعت میخوابه
کسی هم نیست دستمون رو بگیره
به دوستای وبلاگیت بگو دعامون کنن

عزیزمممممممممممم
انشالله زودتر ایام وصل میرسه و دوری ها تموم میشه
انشالله خدا به این مرد توان چند برابر بده و افرین به این غیرت و تلاش
هم از تو و هم از اون
میبوسمت .

هدهد جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 17:57

صمیم جون خیلی یاد گرفتم ازت
خوشبخت باشی

سمانه یکشنبه 24 بهمن 1389 ساعت 00:32

سلام صمیم جون...خوبی؟ایشالا خدا یونا جون و آقای همسری رو واست حفظ کنه. منم یه علیرضا دارم که خیلی شبیه علی آقای شماست. همیشه به خاطر داشتنش خدا رو شاکرم.موفق باشی و خوشبخت تر

مهلا سه‌شنبه 27 مهر 1389 ساعت 18:50

دوست خوبم، از خوندن مطالبت لذت بردم. مدتهاست که چیزی ننوشتی. خبری ازت نیست. خوبی؟ دلم میخواد بیشتر باهات آشنا بشم. خیلی احتیاج به یه راهنما و مشاور دارم. لطفا برام ایمیل بزن دوستم.

باران پنج‌شنبه 28 مرداد 1389 ساعت 12:03

چقد خوشحالم که تو خوشبختی. دعا کن منم خوشبخت شم.
یه شوهر خوب مث شوهر تو نصیبم شه

گلریز پنج‌شنبه 2 اردیبهشت 1389 ساعت 00:14 http://observe.blogfa.com/

سلام واقعا جالب و عالی بود!

من که خیلی استفاده کردمممممم!

انشالا همیشه موفق باشید

نیلی جمعه 6 فروردین 1389 ساعت 17:32

سلام _صمیم جان خیلی وقته ک ب وبلاکت سر میزنم _خیلی دوست داشتم برات پیام بزارم تااینکه امروز بعد از مدت ها فرصت شد _خیلی دوستت دارم و فکر میکنم ک یک زن نمونه هستی _حرفات خیلی آموزنده ست خوش ب حال علی ک تورو داره میشه بیشترباهم صحبت کنیم این ای دیه منه
من 18 سالمه کسی رو دوست دارم وهمیشه سعی کردم رابطمونوبهترکنم امامشکلاتی هست ک فکرمیکنم تومیتونی منو در حلشون راهنمایی کنی_ممنونم عزیزم_خیلی دوستت دارم

تو لطف داری عزیزم..
انشالله بتونیم بیشتر حرف بزنیم.

پرهام شنبه 10 بهمن 1388 ساعت 22:37

سلام .ممنون که جواب دادین. شاید باور نکنید ولی انگار بعد از ۷ سال که داغم تازه شده بود آرامبخش ترین تسلیت رو بهم گفته باشن. چه جوری می تونین اینقدر عمیق آدما رو درک کنین؟
دارم تمام مطاالبتون رو میخونم سر فرصت . حتی کامنتها رو و وپاسخهایی که به همه میدین رو کلمه به کلمه میخونم .
راستش رو بگم از خوندن وقایع زندگیت هم یه جورایی بی نهایت شاد میشم هم یه جورایی دلم می گیره.
شاد از اون لحاظ که هر عقل سالمی با خوندن مطالبت حظ روحی می بره از بس صادقانه و عالی مینویسی.
دلمم میگیره که بددددددددد جوووووری جای آدمی با خصوصیات شما تو زندگیم خالیه .

انشالله همیشه روزهای خوش و شاد در کنار همه اونایی که دوستت دارن و دوستشون دارین داشته باشی..
لطف داری پرهام.مرسی.

نسیم یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 15:59 http://niniartin.persianblog.ir

سلام صمیم عزیز...
همیشه مطالبتو میخونم و این آخری خیلی خوب بود..امیدوارم همیشه همینطور شاد و خوشبخت و عاشق باشین
با اجازه لینکتون کردم

الهه یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 10:54 http://elahehs.blogfa.com/

عزیزم وبلاگ خیلی جلبی داری یک جورایی آموزنده است! عزیمز ما با هم همشهری هم هستیم

سپیده یکشنبه 1 آذر 1388 ساعت 10:34 http://malosakvananazi.blogfa.com

واقعا نوشته هات بی نظیرن و کمک خوبی واسه همه.منم مشهد زندگی می کنم.دلم می خواد نوشته هاتو بخونم مشکلی نیست؟

روزانه های ما شنبه 30 آبان 1388 ساعت 12:51 http://yekgolenaz.blogfa.com/

یادمه اوایل که هنوز وبلاگ نداشتم یه بار اومدم وبلاگتون.روی تیتر وبلاگ نوشته بود بچه؟بچه چیه مگه از هم خسته شدیم؟ و کلا لحن وبلاگ رو هم دوست نداشتم.یه سلیقه فقط!

همیشه که میدیدم وبلاگتون پرخواننده میشه تعجب می کردم از اون لحن که اول بشه بازم یه سلیقه فقط!

امروز از وبلاگ یکی دیگه رسیدم اینجا.تحسین برانگیزه تفکرات و تغییراتتون اما باید همه وبلاگ رو بخونم ببینم چطور اینهمه تغییر کردین؟!

البته با همه این شرایطی هم که برای زندگی مشترک نوشین موافق نیستم اما بالای ۸۰ درصدش رو تحسین می کنم.

ملیحه (seve7en) یکشنبه 29 شهریور 1388 ساعت 15:54 http://sev7en.tk

این پستت خیلی بهم کمک کرد صمیم گلم ...

از خدا جونی میخوام که هر روز این زندگی برات قشنگ تر بشه و تو هر روز خوشبختی رو بیشتر حس کنی عزیزم ...

وکیل مدافع شیطان جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 20:13

میشه کامنت قبلیمو تایید نکنین فقط جوابشو بهم بدین

وکیل مدافع شیطان جمعه 27 شهریور 1388 ساعت 19:48

سلام صمیم خانوم من یه دختر ۱۸ ساله ی شیرازی ام خیلی وقته وبتونو میخونم.خیلی وقته به شدت به زندگی مشترک و ازدواج بدبین هستم و البته این بدبینی بیخود در من بوجود نیومده ازدواجایی که اطرافم دیدم که بعد چند ماه میشه گیر دادن به همدیگه و تحمل کردن و فقط ۲مورد استثنا دیدم شما و یکی از خاله هام.با اون خالم خیلی در موردش صحبت کردم ولی خب یه محدودیتایی بود که حس میکنم با شما راحت ترم.اولین سوالم در مورد روابط جنسی هست.حس میکنم اینجور لذتا زود عادی میشه و بعد صرفا جنبه ارضا کردن به خودش میگیره میشه در موردش توضیح بدین؟ببخشید انقد رک گفتم اگه میشه هم به میلم جوابتونو بدین

غذا خوردن که کاریه کاملا تکراری مگه بدون لذت هست برای آدم ا؟ اگه دوست نداشتن اینقدر به بزک و دوزکش نمیرسیدن برای یک غذایی که دو دقیقه بعدش سیر میشن و بهش حتی نگاه هم نمیکن....
منظورو متوجه شدی...میدونم.... رابطه خصوصی فقط جسم نیست ..روح دو نفر رو در بر میگیره ..اگه دوستش داشته باشی هیچ وقت ازش سیر نمیشی..البته همیشه گرسنه اش هم نیستی ولی وقتی حس کردی وقتشه دیگه تکرار هزار باره اش هم برات جذابیت داره و هم تازگی....

arash چهارشنبه 11 شهریور 1388 ساعت 15:19

سلام
خیلی برا ی aseman دلم سوخت عجب جونی کله شقی گیرش اومده ..تو این دوره زمونه مرد عاقل مثل من گیر نمیاد اخه منم دنبال یه همسر خوبم مثل آسمون مثل صمیم مثل....ولی هر چه میگردم نیست یا من نمی تونم پیدا کنم یا خدابخاطر قدر نشناسی ما مردها نسلشو چیده
وای یه شب فیلم به همین سادگی رو گرفته بودم تا نگاه کنم. خیلی قشنگ بود چقدر زن با احساس و ارامی بود چقدر با بچه با حوصله بر خورد میکرد در عوض همه خوبیهاش یه مرد خنگ و شکمو گیرش اومده بود.شبم که دیر وقت اومد خونه اونم با شکم سیر خانم ش براش شام اورد مرد بی سلیقه نتونست شام بخوره همچنین به احساسات ظریف زنونه همسرش اصلا توجه نمی کرد خوب تو کلش مخ نبود اصلا از این جور چیزا حالیش نمی شد
واقعا ناراحت شدم به خودم گفتم آرش اگه ازدواج کردی احساسات خانمت رو رعایت کن نزار این احساسات زیبا نابود بشه هیچ موقع از زور در خونه استفاده نکن هیچ موقع ناراحت نشو به همسرت همیشه فرصت بده که حرفاشو بزنه زندگی عشق و گذشت زیاد لازم داره
پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش با من
سیه زنجیر زلف خویش وا کن گیرانه اش با من
برام دعا کنید

آرش چهارشنبه 11 شهریور 1388 ساعت 01:56

سلام
وای چقدر خانم فهمیده و عاشقی......
خانم من با اینکه داره دکتراشو میگیره تازه متوجه شده که باید دمار از روزگار من در بیاره تازه فهمیده باید با کینه و تکبر زندگی کنه تازه متوجه شده کار خونه براش سمه تازه متوجه شده که من دیگه مرد آرزوهاش نیستم
تازه متوجه شده از دنیا فقط پولشو دوست داره تازه متوجه شده فقط باید به بچه توجه داشت تازه متوجه شده که شوهر فداکارش که او در راه رسیدن به مدارج تحصیلی کمک کرده وبراش فدا کاری کرده براش جذابیتی نداره تازه متوجه شده که تا به حال فرصت اینو نداشته که تو خونه داد بکشه پرخاش کنه تازه متوجه شده خوابیدن تنهایی براش لذت بیشتری داره
اما شوهرش که من باشم هنوز عاشقانه دوسش دارم هنوز گذشت در زندگیم حرف اول رو می زنه هنوز محبتم به او مثل یه گل سرخ از وجودم رنگ میگیره هنوز آغوشم برای اون پر پر می زنه هنوز دلم گرمای اونو داره هنوز ذهنم تصویر کنار هم بودن لب دریارو پاک نکرده هنوز چشام دنیا رو با اون می بینه اما...........

کاش این ها رو بهش بگین..
بگین که چقدر دوستش دارین هنوز

تنها هستی سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 15:30 http://kaktoseman.tebyan.net

سلام؛
سلام صمیم خانم نیومدم که گله و شکایت کنم از اینکه به کلبم سر نمی زنی....
فقط فقط اومدم که بگم واسم دعا کن ،دعا کن هرچه زودتر همه چی به خیر و خوشی تموم شه...........همین
التماس دعا**
*یا علی*

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 14:02

اومدی از خودت تعریف کردی چشمت زدن؟! کجایی چرا نیستی؟

سپیده سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 12:27

سلام کجایی صمیم جان دلمون واست تنگ شده ایشالله که همه چیز مرتبه ! یونا جونم دندوناش دراومده وتبش قطع شده ! میبوسمت

لاله سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 09:50

صمیم جان من خواننده خاموش وبلاگت بودم ولی این پست آخرت خیلی نکته مثبت داشت میدونی من وقتی یک زوج خوشبخت را می بینم و حتی برای زندگی خودم از خدا می خواهم برای همدیگه حفظشون کنه و سالهای سال مثل روزهای اول عاشقانه زندگی کنن برای شما هم همین آرزو را دارم

بهاره سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 01:41 http://bato-3tareh-mishavam.blogfa.com

صمیم جان... باا جازه .. لینک وبلاگ شما رو تو وبلاگ خودم میذارم.
البته اگه اشکالی نداره.
منتظر جوابتون هستم.اگه دوست ندارین بگین

خواهش میکنم.

بهاره سه‌شنبه 3 شهریور 1388 ساعت 01:03

بازم سلام صمیم جان.
وبلاگ قبلیتو هم خوندم.
خیلی جالبه .
من و یه مهربون که قراره بعدا آقاییمون بشه !!! هم تو روز تولدش اولین بار همدیگه رو دیدیم. یعنی استارت آشناییمون از روز تولدش زده شد ...

aseman دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 17:37

سلام صمیم خانم
خسته نباشی با نوشته های ساده و قشنگت برات خیلی خوشحالم و آرزو می کنم زیر سایه خدا و امام رضا زندگیت همیشه به همین قشنگی باشه همیشه همیشه.
من فقط 2 ماه که بعد از دو سال عقد رفتم خونه خودم بدون هیچ مراسم عروسی و یا حتی یه سفر ساده یا یه مهمونی کوچیک همسن خودت هستم و اگر تعریف نباشه همه دوستان و فامیل و همکارام منو به عنوان یه زن عاقل ، صبور و خیلی بی حد با گذشت می دونن خیلی ها منتظر بودن ببینن که بالاخره این دختری که خودش صاحب یه شرکته و از نظر موقعیت اجتماعی و از نظر ظاهر و رفتار در نوع خودش خیلی خوبه بالاخره کی رو به عنوان شریک زندگیش انتخاب می کنه حرفامو تعریف از خودم ندون این دیدگاه اطرافیانم رو بهت گفتم که بگم چه دیدگاهی به زندگی داشتم ... منو پول و انتیاز ارضا نمی کنه من یه زندگی نسبتا رمانتیک می خواستم سرشار از محبت و احترام و عشق بی قید و شرط و برای این زندگی فقط خدا می دونه که از جوون مایه گذاشتم ... ولیب همه کارام با همه محبتهایی که بهش کردم و می کنم با همه سازگاریهام با همه عشقی که بهش داشتم متاسفانه کاملا از زندگی دلسردم کرده ... تمام آرزوهام و باورهام رو دچار تردید شده برای اولین بار توی زندگیم به احساسم شک کردم .. اون تمام حریم ها رو از بین برده و متاسفانه با سوئ استفاده از همه صبوری و سازگاری من همیشه حق رو به جانب خودش می ده ... اگر روزی بگذره و اون توی اون روز الکی به من فحش نده و منو بی لیاقت نخونه و به خوانواده من که همه عشقم هستن توهین نکنه اون روز رو شب نمی کنه و این در صورتی که هم اطرافیان فکر می کنن ما لیلی و مجنون هستیم به خاطر آبروداری من ... من 14 سکه بیشتر مهر نکردم هیچ شرطی برای ازدواجمون نذاشتم ازش عروسی نخواستم و خیلی خواسته های معمولی یک زن ... فقط بهش گفتم که من مردونگی و محبت و احترام و عشق تو رو می خوام همین و بس خدا می دونه که فقط همونو می خوام همه تلاشمم کردم نتیجه نگرفتم ... از زندگی فقط عصبی بودن رو یاد گرفته ... حالا سرکوفت های خوانوادش و نجابت من در برابر اونها بماند. ببخشید خیلی دلم پر بود خیلی زیاد هیچ کس از نزدیکانم یا دوستانم خواهرام هیچ کس چیزی از زندگی مشترکمنمی دونه چون من به همه با همه وجودم گفتم که ما خوب و خوشبختیم.
صمیم عزیز من از ته دل گرفتم برای آرزوی ادامه خوشبختی هاتو دارم. پسر گلتم ببوس.

بعضی ها ارزش نجابت زیاد رو نمی فهمن هیچ وقت.....
ناراحتم برات

ریما دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 16:38

صمیم جان همچنان منتظرم فقط یادت نره(چشمک)

پانیذ دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 13:36 http://www.love-53.blogsky.com


حاصل عشق مترسک به کلاغ چیزی جز مرگ یک مزرعه نبود.
سلام من از وبلاگ شعله ی عشقم وبلاگت خیلی زیباست.
اگه موافقی تبادل لینک کنیم.
منو با نام @!@ LOVE (شعله عشق ) @!@ بزار بعد بیا بگو تو رو با چه نامی بزارم.
[لبخند][چشمک][نیشخند][خنده][قلب][بوسه]
[لبخند][چشمک][نیشخند][خنده][قلب][بوسه]
[لبخند][چشمک][نیشخند][خنده][قلب][بوسه]
[لبخند][چشمک][نیشخند][خنده][قلب][بوسه]
[گل][لبخند][چشمک][نیشخند][بوسه] [بوسه]

مهتابی دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 12:45 http://www.madaranmag.com

صمیم جونم عاشق حسی هستم که بینتونه. منو یاد خودمو همسرم میندازه.
پیش ماهم بیاین خوشحال می شیم. سردبیر مجله عشقمه ، جونمه ، همسرمه .

سپیده دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 11:54 http://www.dardeshirin.blogfa.com

عزیزم امیدوارم این خوشبختی تون با دوام و همیشگی باشه و برای خودم هم دعا می کنم که چند سال دیگه رابطه ام با پسرک به خوبی رابطه الآن شما باشه ....

بولوت دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 07:44

میگم که اسم یونا رو از کدوم قسمت اسم گذاری ثبت احوال پیدا کردی ؟

از حرف ی تو بخش الفبا

[ بدون نام ] دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 07:42

یا حرزت عباس چه خوب تو اون دعوای ۱۴ خونسردین رو حفظ کردی
من با وجود این که تو دعوا زبون دارم این هوا ولی وقتی یه مقدار خشن بشه بسیار بسیار ترسوام و پس میافتم

مارال دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 02:55 http:// 1338455.blogfa.com

http:// 1338455.blogfa.com سلام اگر پسندبد لطفا لینک نمیید ممنون میشم

بهاره دوشنبه 2 شهریور 1388 ساعت 00:13 http://bato-3tareh-mishavam.blogfa.com/

سلام صمیم عزیز. خیلی اتفاقی با وبلاگت آشناشدم. خیلی صمیمی و زیبا مینویسی. بی غل و غش . حرف دلتو میزنی و به دل میشینه. قدم یونا کوچولو هم مبارک باشه .چقد خوبه با این همه مشغله به وبلاگ نویسی هم میرسی. من هم تصمیم دارم وقتی ازدواج کردم خاطراتمو بنویسم تا با مرور کردنش به نقاط ضعف و قوتم پی ببرم. وای خیای حرف زدم سرتو درد آوردم. بازم میام پیشت. باشه ؟؟

سپیده یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 13:20

صمیم جان سلام ، من تمام وب های شما رو میخونم وهراز گاهی یه یادگاری مینویسم. خیلی خیلی خوشحالم که تونستم دوست به این خوبی وفهمیدگی رو پیدا کنم .یونا جون رو ببوس همیشه درپناه الطاف خدای بزرگ باشی .بووووووووووس

تنها هستی یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 12:58 http://kaktoseman.tebyan.net

سلام؛
بازم که نیومدی بی معرفت..........
اشکال نداره اونقده میام به کلبه عشقت تا خودت از دستم خسته شی من که از رو نمیرم
صمیم جون ممنونم از این نوشته هایا بهتر بگم تجربیات قشنگت که در اختیار دوستات قرار دادی
انشا الله همیشه در کنار هم خوش و سلامت باشی**
"سلاممو به آقا برسون " التماس دعا

مهسا یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 11:42 http://lisha.blogfa.com

سلام
من زیاد میام اینجا، ولی تا حالا نشده کامنت بذارم.
خیلی خیلی از نوشته هات و روابطت با علی خوشم میاد.
باورت نمیشه وقتی بعضی از نوشته های عشقولانه ات رو میخونم بی اختیار موبایلم رو بر میدارم و زنگ میزنم به شوهرم و باهاش عشقولانه در میکنم.البته شرایط من و همسرم خیلی خاصه .ما حدود 10 سال با هم دوست بودیم و از این 10 سال 7 سالش رو از هم دور بودیم.و الان 5 ماهه که عقد کردیم بالاخره .ولی همچنان من تهرانم و اون شهرستان.
می دونی من خیلی اخلاق تندی دارم ولی مازیار اصلا این طوری نیست.نهایت آرامش و متانت رو داره .برعکس تو ، من اصلا نمی تونم ناراحتیم رو بروز ندم و خیلی وقتا به خاطر این اخلاق تند و تیزم ایجاد دلخوری میکنم.خیلی خیلی زیاد همدیگه رو دوست داریم ولی گاهی این حالت من خیلی وقتا میونه مون رو سرد میکنه.البته مازیار بعد از این همه مدت اخلاق من دستش اومده ولی مطمئنا یه آدم نمی تونه همیشه این طوری دووم بیاره.
از وقتی عقد کردیم دارم سعی میکنم روی خودم کار کنم و فکر می کنم قابلیت این رو دارم که خودم ، خودم رو اصلاح کنم.
نوشته هات روی من خیلی خیلی خیلی اثر مثبت می ذاره.
همیشه بنویس از ریزه کاریها.برای خیلی ها مفید هستن.

واییییییی مهسا خوشحالم که به مازیار زنگ میزنی و عشقولانه در میکنی با خوندن اینجا
مطمئنم خیلی زود جواب میگیری از تصمیمت.

من یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 11:05 http://osianeman.persianblog.ir

سلام صمیم جون خ.بی؟ ببین من اومدم اینجا این پستت رو خوندم راستیتش ما هم تقریبا همین مدل هستیم فقط با این تفاوت که من تازگیها نمی تونم حرفهایی رو که خونواده آشنا می زنن راحت مث اوایل زندگیمون بی خیال شم...
بعدشم ازین وبلاگت رفتم وبلاگ رژیمیت خیلی خیلی حال کردم ... من الان دقیقا 105 کیلو هستم و قدم هم 166 و باید بشم 59 کیلو ... دو تا سوال میای با هم رژیم بگیریم؟ دوم اینکه اون سایت تغذیه ای رو که توی وبلاگت گذاشته بودی خوب بود من می خوام ازش رژیم بگیرم.... راستی پیشششششششششش ما هم بیا ...بوس

من یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 10:57 http://osianeman.persianblog.ir

سلام صمیم جون خ.بی؟ ببین من اومدم اینجا این پستت رو خوندم راستیتش ما هم تقریبا همین مدل هستیم فقط با این تفاوت که من تازگیها نمی تونم حرفهایی رو که خونواده آشنا می زنن راحت مث اوایل زندگیمون بی خیال شم...
بعدشم ازین وبلاگت رفتم وبلاگ رژیمیت خیلی خیلی حال کردم ... من الان دقیقا 105 کیلو هستم و قدم هم 166 و باید بشم 59 کیلو ... دو تا سوال میای با هم رژیم بگیریم؟ دوم اینکه اون سایت تغذیه ای رو که توی وبلاگت گذاشته بودی خوب بود من می خوام ازش رژیم بگیرم.... راستی پیشششششششششش ما هم بیا ...بوس

عزیز دلم من تا ۴ ماه دیگه نباید رژیم لاغری بگیرم.تو شروع کن من باهات همراهی میکنم وسطش.

گلبرگ یکشنبه 1 شهریور 1388 ساعت 05:35

صمیم عزیزم ،‌ من همش هیجده سالمه ، تازه به تازگی هیجده سالم شده !!! ... اما تا اونجایی که یادم میاد ،‌ از وقتی وبلاگت توی پرشین بلاگ بود میخونمش و اگه بگم تو برای من بهترین خواهر دنیایی دروغ نگفتم ...
و این پست اثبات تمام حس خواهرانه ایه که داشتم ... که تو چقد بزرگ و مهربونی که خوشبختی رو برای همه می خوای و به خاطر اینکه چشم حسود دور بشه ، در مقابل ما‌ از واقعیت های شیرین زندگیت نمیزنی
صمیم عزیزم ، برات بهترین ها رو از خدا می خوام ... و امیدوارم یونای خوب و خوشگلم زیر سایه ی عشق بزرگ شه تا آخر عمر ...

بووووووس

مارال شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 18:43 http:// 1338455.blogfa.com

سلام عزیزم من به زبان ترکیه آشچی هستم خوشحال میشم به وبلاگم سربزنی واگر دوست داشتی غذاهای ترکیه وملل رابیزی بمن سر بزن حرفهای تازه ای در مورد آشپزی دارم http://1338455.blogfa.com طعم غذا

Oliera شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 17:02 http://olier.persianblog.ir/

خدا رو شکر که شادید.
خدا رو شکر که تا این حد می فهمید.
امیدوارم تا ابد شاد باشید...
............بابایی

ماریلا شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 14:19

وای صمیم جدی می گی ؟ تو رو خدا منو ببخش عزیزم ... وای شرمنده تو شدم ... اون روز که اومدم برات نوشتم داشتم کامنتهای اون پست رو می خوندم و بعد اومدم و این نوشته های تو رو خوندم و به خودم گفتم من هیچی برای این زندگی کم نذاشتم پس چرا این طوری شد ؟ به خدا اصلا منظورم این نبود که تقصیر تو بوده !!! تو رو خدا منو ببخش خانومی

نه عزیزم.چیزی نبود.
قربونت.

نانا شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 14:18

سلام همه حرفاتو قبول دارم. ولی فکر می کنم در عمل کمی متفاوت است. درست میگم؟ یعنی آدم باید حواسش به لطف کردنش هم باشه.
تا حالا شده در مقابل عملی که از همسرت سر زده و تو دوست نداری علی رغم میل باطنیت یه رفتاری انجام بدی (از قصد) که ناراحتش کنه و بفهمه که کارش اشتباه بوده و دیگه اون کارو نکنه. آیا این راه جواب می ده؟ آیا درسته؟ آیا منافاتی با عشق داره؟

مسلمه که منافاتی نداره و گاهی لازم هم هست.

نگاه مبهم شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 11:59

سلام استاد عشق!

درس های زیبات رو مرور می کنم و به کار می بندم.

ممنونتم. زیاد.

عاشقی و خوشبختی رو از دو سال پیش که مجرد بودم تا الان که یک ساله ازدواج کردم هر روز بیشتر و بیشتر ازت یاد می گیرم و خوشبختم استاد.

یه دوست-یزد شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 10:17

سلام صمیم
چقد دیر دیر می نویسی
حال پسرک خوبه؟!
عکس جدید از پسرک نمیذاری؟

ارام شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 02:32

چقدر از خود ت تعریف کردى کمى خود شیفته به نظر میایى به قول خودت غش غش

ساحل شنبه 31 مرداد 1388 ساعت 00:03

سلام صمیم جان
تبریک می گم برای نی نی و برای این خصوصیات اخلاقیت.
من و همسرم خیلی عاشق بودیم موقع ازدواج. اما من هیمشه فکر می کنم این چیزا عادی میشه و یه جورایی امیدم کمه به زندگی. نسبت به آینده نگرانم .حرفای تو خیلی جالبه و احساس میکنم وافعا موثره . از حرفای مشاورا بهتره. من خیلی حساسم .زود ناراحت میشم و قهر میکنم اما همسرم نمی ذاره قهر بمونم. میخوام به حرفای تو زندگیم عمل کنم.
وبلاگت بر خلاف اکثر وبلاگا پر از امید به زندگیه. خیلی هم بامزه تعریف می کنی . واقعا منو می خندونی بعضی وقتها.
موفق باشی مرسی

لطف داری ساحل جان
راستی مواظب باش زیاد قهر نکنی چون مردها حوصله اشون از منت کشی زود سر میره و تا همسرت به روت نیاورده که همیشه اون باب اشتی رو باز میکنه زودتر بجنب و قهر رو بنداز کنار عزیز دلم.
بوس

نیلوش جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 23:02 http://nikoo121.blogfa.com

وای بعد مدتها اومدم وبلاگتو خوندم
چقدر این نوشته ت آرومم کرد
و چقققدر خوبه که بعد اینکه بچه دار شدی رابطه ت با شوهرت عوض نشده....نمیدونم چرا اکثر خانومایی که دورو برم میشناسم وقتی مامان میشن دیگه انگار شوهره یه جورایی از صحنه ی زندگیشون میره کنار!

ترانه جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 22:04

خیلی خیلی ممنون صمیم جان.ببخشید که دیر شد .اگر زحمتی برات نبود اسم کوچک دکتر شیبانی رو میفرمایین. ممنون.از روی یونا جان ببوس.

شهناز شیبانی
احمداباد خیابان عارف

t.t جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 21:34 http://tinatamasha.blogspot.com/

سلام صمیم جان
باریکلا خانوم تو واقعا نمونه ای از یه زن کاملی وبت و نوشته هات رو خیلی دوست دارم راستش از این که می بینم یه نفر خوشبخته احساس ارامش می کنم کاش دختر داشتی این رفتارارو بهش یاد می دادی دست مامان هنرمندتم درد نکنه با تربیت تو.

ریما جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 20:17

خوشحام حال یونا بهتر شده.چشم خانوم منتظر هستم ر روز سر می زنم

علیرضا جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 18:22 http://tayareh.blogsky.com

با اجازه من شما رو لینک کردم

آنیتا جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 18:17

الهی فدات شم آره همونه ... مرسی عزیزم. بی صبرانه منتظر جوابتم گلم. می بوسمت.

پروانه هیچستان جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 09:06 http://poshtehichestan2.blogfa.com

صمیم جان .. ممنون از لطفت .. بی نهایت ممنون .. دلم گرفت گفتی پسرکت تب داره ... حتما زود خوب می شه ... خیلی زود بازم لبخندهای شیرینش رو می بینی .. براتون دعا می کنم

ممنونم عزیزم.
تب برای واکسن بود.خدا رو شکر تموم شد.

nima جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 03:05

mashalla
cheshme hasooda koor
gooshe sheytoon kar
ishalla hamishe shado khoshbakht bashin

khoda ye zane khoobam nasibe ma kone
;-)

حاج خانم جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 02:20 http://hajkhanoum.persianblog.ir

صمیم جان خیلی برای من دعا کن. مدتیه زندگی بسیار قشنگ و عاشقانه ام دستخوش اتفاقات وحشتناکی شده که حتی در خواب هم نمی دیدم.امسال قرار بود بهترین سال زندگیم باشه اما...
برام خیلی دعا کن تا به آرامش برسم
کاش می تونستم با کسی مشورت کنم.

s.kh جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 00:50

صمیم جان یه وقت هایی مثل امشب که دلم برا وبلاگت تنگ میشه و سر می زنم و میبینم مثل همیشه پرباره از شادی دلم می خواد محکم ببوسمت ولی حیف که نمیشه...

خیلی عالی بود.
شاد باشید و خوشبخت

آنیتا جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 00:45

سلام صمیم جان

هفتهٔ پیش برات یه امیل خصوصی زدم و با کلی‌ ترس و تردید برات فرستادم، هر روز صبح به امید گرفتن جوابت بیدار میشم ... ولی‌ خبری نمیگیرم :(

نمیدونم شاید خیلی‌ سرت شلوغه...که کاملا بهت حق میدم، شایدم دوست نداری جواب بدی که بازم بهت حق میدم عزیزم...فقط ناراحتم از اینکه نکنه یه وقت از دستم ناراحت شده باشی‌، خیلی‌ غصه میخورم که تورو از دست بدم :( منو ببخش اگه ناراحتت کردم. خیلی‌ دوست دارم، هر روز چند بار بهت سر میزنم.

به چه اسمی میل زدی آنیتا جون؟ به اسم شفق نبود؟ چون دارم ایمیل او نرو تکمیل میکنم تا بفرستم.
میشه دوباره سندش کنی.؟ منتظرم.

برفین جمعه 30 مرداد 1388 ساعت 00:35

سلام به روی ماهت فدات بشم من
صمیم جونم خیلی دلم برات تنگ شده
مشهد که بودم اینقدر دلم هوات رو کرده بود که نگو
قبلش صدار اومدم برات بنویسم که اجازه میدی مشهد بیام دیدنت اما روم نشد
فقط اینو بدون که تو با همه برام فرق داری
تو عزیزترینی برام
میام برات مفصل مینویسم
فعلا خیلی هم روحی و هم جسمی آشفته هستم
می بوسمت

عزیز دلم باورت میشه من هم تو دلم بود بهت بگم ولی دقیقا مصادف شد با اومدن مهمون های سر زده!!!
نبینم عزیز دلم آشفته باشه..میام پیشت.

ریحانه پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 20:28

خوشحال میشم اگه به نت لاگ من سر بزنی
netlog.com/reihanehshirbanshahi

ناخنگیر پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 19:31 http://nakhongir.blogfa.com

اینقد با احساس و صادقانه از خودت نوشته بودی که سر مورد ۱۴ نتوسنتم جلوی اشکامو بگیرم و یاد خودم افتادم و زدم زیر گریه...
خیلی وقته خیلی ماهه که الگوی منی صمیم جان..
زندگیمو از روی معیارهای زنانه و قشنگ تو می سازم..
و دوست دارم
و ازت باید تشکر کنم که تو باعث شدی روابط من هم هر روز بهتر از دیروز بشه.
بوس

من با این جملات به اوج میرسم..الهی همینطور دلگرم و زیبا زندگی کنی همیشه .

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 16:56

خیلی خانوم فهمیده ای هستین.

لطف دارین.

آنی پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 15:39 http://www.anijooji.blogfa.com

صمیم جان من وبلاگت رو به همسرم معرفی کردم که بخونه .. و از اون موقع به بعد یکی از خواننده های وبت شده ...مخصوصا این پست آخرت رو که چند بار خونده و همش هم به من میگه دوباره بخون که خیلی چیزای قشنگی توش داره... آخه میدونی همسر منم از اون تیپ آدمایی که همیشه دنبال آرامش تو زندگیه و کلا آدم مثبت اندیش و آرومیه ... خواستم بدونی که نوشته هات خیلیا رو جذب خودش کرده... بوس برای تو و پسرک نازت

ممنونم عزیزم.چه همسر خوبی داری. من خیلی به مردهای ارام و گرم احترام میذارم. شاد باشین الهی همیشه.

مرضیه جون پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 13:50

عالی بود.از همیشه عالی تر. ارزش save کردن و هر از گاهی مرور کردن رو داشت.مرسیییییییی عشق من

فرحناز پنج‌شنبه 29 مرداد 1388 ساعت 12:47

سلام صمیم جان وبلاگت رو خوندم جالب بود . دکتر رژیمت کی بود الان به وزن دلخواهت رسیدی یا نه ؟ منم همشهریت هستم.

من پیش سبحانی چهار راه ازاد شهر میرفتم.همونی که کارشناس تغذیه هست.اون داداشش که دکتره اصلا رژیم های خوبی نمیده. خودش عالیه. بایدتا چند ماه دیگه صبر کنم تا شیردهی مشکل دار نشه بعد ادامه رژیمم رو میدم.

ریما چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 20:13

سلام صمیم جان پست اخرت رو خوندم و علاقه مند شدم چند پست اخیرت رو هم بخونم و همچنان علاقمند تر که همه پستهات رو بخونم در اولین فرصت همین کار رو می کنم.
فقط یه سوال داشتم وقتی شما از یه چیزی خوشتون میاد و دوستش دارین ولی همسرتون ازش خوشش نمیاد و با اون سرسختانه مخالفه چی کار می کنین؟من وقتی این و می بینم حس می کنم با ازدواجم خودم رو محدود کردم هر چند همسرم رو از جونم بیشتر دوست دارم و با تمام وجودم عاشقشم و بی اون نمی تونم زندگی کنم.میشه کمکی در این زمینه هم بکنی؟
و یه سوال دیگه: اگه شما به اشتباه یکی از همون کارهایی که همسرتون باهاش سرسختانه مخالفه رو انجام بدید و به مدت زمان کمتری از وقوع اون بهش بگین و اظهار پشیمونی کنین و اون جبهه بگیره و بگه نتیجه اعتماد این بود و به راحتی اعتماد بینمون زیر سوال بره چی کار می کنی؟
خیلی این موضوعات ناراحتم می کنه.
مثلاً همسرم با تنها رفتن من به سینما مخالفه چون می گه جای تاریک مناسب یه زن نیست بره و اونجا ادمهای یز زیادی وجود دارند که از شرایط سوئ استفاده می کنن. البته من هم کاملا باهاش موافقم ولی اولین بار که نمی دونستم و رفتم خیلی از دستم ناراحت شد. یا مخلفه که وبلاگ نویسی کنم چون میگه وقتت صرف میشه و چشمهات ضعیف میشه و اینکه نت جای مناسبی نیست و این حرفها... با اینکه بعد اینکه منطقش رو میشنوم و باهاش موافق میشم ولی برخورد اولش عکس العمل سریعش و زود ناراحت شدنش و به زیر سوال بردن اعتماد و صداقت باعث ناراحتی میشه.درسته من اشتباه کردم ولی نباید خطام رو پای پایه های زندگی مشترکمون بزاره. چی کار کنم به نظرت که بهتره؟ خیلی ممنون میشم کمکم کنی

ریما جون پاسخ این سوالت رو خواهم داد ولی سر فرصت عزیزم.چون پسرک تب داره الان و نیمتونم خوب تمرکز فکرداشته باشم.

الهام چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 15:45

سلام صمیم خانم . باراولیه که وب لاگتو خوندم عالییییییییی بود. ازخدا میخوام همیشه کنار همسرخوبت خوشبخت باشی و با نوشته های خوبت به بقیه هم کمک کنی

یه دختر کرمانشاهی چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 14:48 http://avaye_hazar59@yahoo.com

سلام صمیم جونم.آی حال میکنم با این نوشته هات آی حال میکنم.خداییش اشکمونو در اوردی دختررررررررر.مرسی که تجربیات زندگیتو در اختیارمون میذاری هر چند که الان نمیتونم ازش استفاده کنم اما خدا رو چه دیدی خواهر شاید یه روزی شدیدا بهش احتیاج داشته باشم.یونای خوشکل رو از طرف من ببوس.دوستت دارم هوارتااااااااااااا

میمنت چهارشنبه 28 مرداد 1388 ساعت 11:51

سلام... آفرین به تو خانم نمونه!!
باز هم بنویسس. من هنوز وارد زندگی مشترک نشدم. اما متاسفانه اصلا سیاست ندارم!!! ببین درمورد اون سورپریزهای خصوصی هم بنویس(ههههههه!!!!)
باشه؟؟منتظرم

مهیاس سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 20:56

سلام مامان صمیم
یه کامنت برات گذاشتم قبلا میخواستم بگم مشکلم حل شد جواب نده
فوقالعاده بود
همش برام یه درس بزرگ ه که امیدوارم بتونم توی زندگیم به کار بگیرم
یونا رو ببوس
میبوسمت عزیزم

آذر سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 18:09 http://kuchehdusti.blogfa.com

سلام عزیزم. پست جدید گذاشتم ممنون میشم بخونی و راهنماییم کنی.

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 10:36

یه سوال صمیم جون
تو میدونی مطبخ خاله خانوم دیگه چرا نمینویسه؟ ایا وبلاگ دیگه ای زده یا چی؟!

نه عسلی ظاهرا که نمینویسه چون توی همون پست آخرش گفته فقط تو همون وبلاگ خواهد نوشت.

محب آقا رسول الله سه‌شنبه 27 مرداد 1388 ساعت 07:53



بسم الله الرحمن الرحیم

سلام و درود خدا بر آقای ما محمد و خاندان و پاک تر از پاکش

سلام علیکم

تشریف بیارید بدون تکبر و برای خدا
خواهشمند هستم این دو پست را دقیق" باهم دیگر " مطالعه نمایید:

http://nekah-sonnat.blogfa.com/post-10.aspx

http://nekah-sonnat.blogfa.com/post-9.aspx

بیایید کمی در مورد بالا رفتن سن ازدواج و مضراتش کمی بیشتر بدانیم و در مورد آن
بحث کنیم

در پناه خدا

علیرضا دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 22:44 http://tayareh.blogsky.com

تو پست" بچه داری من "درباره هموم کردن یونا کوچولو نوشته بودی
یه چیزی به ذهنم رسید که تو چندتا برنامه تحقیقاتی دیدم گفتم بهت بگم شاید دوست داشتی امتحان کنی
اون این بود که بچه ها به طور مادرزادی تا 6 ماهگی شنا کردن رو بلد هستن
البته من خودم اینو امتحان نکردم آخه هرچی بخ خواهرام گفتم بچشونو به من نمیدادن تا اینو خودم عملی امتحان کنم ولی هم دربارش خوندم وهم فیلمشو دیدم
البته اگر هوس کردی امتحان کنی خیلی مراقب باش که بچه بیشتر از 3 ثانیه سرش کامل زیر آب نباشه
بازم میگم مراقب باش و اگر شک کردی این کارو نکن

اینجا یه استخری هست که از چهار ماهگی به بچه ا شنا یاد میده اونا هم میگن بچه ها بطور ذاتی اگه زود آموزش ببینن شنا رو خیلی خوب یاد میگیرن و براشون تداعی داخل شکم مادر هست.ممنونم.

بهار دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 21:34 http://zendegiemanoto.mihanblog.com

سلام صمیم جان
خوشحالم که خوشبختی با این که نمیشناسمت بااین که تازه با وبلاگت آشنا شدم ولییه حس عجیبی دارم که با تمام وجود خوشحالم که هستند افرادی که خوشبختن و ازندگی لذت میبرن با عشق دلم راهنمایی میخواد دلم یه مشاور میخواد که راهنماییش کنه میتونم ازت این خواهش رو بکنم ؟

بهار جون من در حد اطلاعات و تجربه خودم در خدمتت هستم .ولی کلا مشاوره رسمی افراد متخصص رو نادیده نگیر.

بهار دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 21:23 http://www.my-life.blogsky.com

صمیم عزیزم منم مثل خیلی های دیگه یکی از خواننده های خاموش وبلاگت هستم. امروز که اومدم و این پست سراسر درس رو دیدم هم خواستم که واقعا ازت تشکر کنم و بهت تبریک بگم. آرزوی من داشتن و ساختن یک زندگی من زندگی تو هست. اینقدر آرام و عاشقانه و زیبا. و هم اینکه خیلی دلم میخواد بعضی وقتا ازت راهنمایی بگیرم. من هنوز میشه گفت اول راهم و تقریبا دیگه نامزد کردم. با اینکه نزدیک دو سال میشه که با نامزدم دوستم ولی هنوز با گذشت این زمان احساس میکنم هیچی از ساختن یه رابطه ی درست نمیدونم. همین امروز مامانم داشت مثلا درس زندگی بهم میداد. میگفتن زن باید کاری کنه که مقتدر باشه و در حالی که میگه چشم کاری کنه که مردش همون کاری رو بکنه که زنش میخواد و رام زنش باشه. هیچ وقت نتونستم بفهمم چجوری میشه همچین کاری کرد. به نظرم فقط حرقه. همینطوره، نه؟

میدونی بهار جون الان دیگه نمیشه گفت زن یا مرد رام اون یکی بشن.منظور مامانت اینه که کاری کنه زن که مرد حتی اگه دلش هم چیزی نخواد ولی آخرش فک کنه خودش بوده که اون رو خواسته( با رفتار و سیاست زن).من خودم با این کلمه چشم خیلی مشکل دارم و توی کتم نمیره !!!! ولی خیلی جاها با همسرم توافق کردم چیزی رو که اون دوست داره انجام بدیم و خیلی جاها میل من اعمال شده.
حرف مامانت خیلی توش نکته داره.گوش کن به نصیحت هاش.

یه بدهکار دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 20:31 http://bedehkary.blogsky.com

اینها که نوشتی واقعی بود یا تخیلی؟؟؟اگه که واقعی بود باید گفت بابا دست مریزاد.قشنگ بود.به منم سری بزنی خوشحال میشم

وبلاگ علمی تخیلی که نیست اینجا جانم!

سایه دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 19:33

سلام صمیم خانم. من همیشه وب شما رو میخونم. زیاد اهل نظر گذاشتن نیستم. اما واقعا دور از انصاف دیدم که از شما به خاطر نوشتن این پست تشکر نکنم. ممنون که این نکات رو نوشتی و امیدوارم هرگز متوقف نشید و هر روز خوشبخت تر از دیروز باشین

...... دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 19:16

اون کسی که جوانی و بهترین لحظه هاش رو به بد ترین شکل می گذرونه. به نظر شما بازم باید بگه خدا عادله. منطق شما درست و مورد تایید، اما با وجود مسا یلی که پیش میاد و جوانی کسی میره و تموم میشه چطور میشه این منطق رو در زندگی اون فرد در نظر گرفت و به قول شما، خدای شما رو دوست داشت ؟

بد و بدتر و بدترین از نظر ما آدم هاست ....
تو میدونی من و تو و همه کسانی که مثلا جوونی شون رو به بهترین شکل و عالیترین روش میگذرونن و ازش استفاده میکنن باید جواب ثانیه ثانیه اش رو بدن؟ دوما چرا همش فک میکنیم مقصر مشکلات زندگی های ما همه هستن جز خودمون..خب من قبول دارم که بچه ای که از اولش توی فقر و آلودگی و کثیفی روان برزگ شده سخته که ازش توقع یه آدم نرمال و معتقد به عدل خدا رو داشت ولی مگه نیستن همه اون کسانی که علیرغم همه مشکلات باز هم روش و راه دیگه ای رو انتخاب کردن و از اون منجلاب در اومدن؟
مثلا من میگم وقتی خانمی همه عمر و جوونی و زیبایی اش رو میذاره پای یه شوهر معتاد مفنگی هزار عیب وایراد دار و شیش تا بچه میاره و اونا رو در بهترین حالت سر و سامون میده ولی هیچی از عمرش نفهمیده خب خودش هم مقصره...( خیلی بیرحمانه هسات ولی یه ذره از تفکرات مظلوم پسندانه میخوام خارج بشیم) چرا وقتی شوهره رو دید و فهمید اینطوریه نرفت و نکند و جدا نشد؟ بخاطر بچه ها که مثلا یکی دو تا بودن؟ خب یه بچه توی این محیط و بااین مادر که در آینده بار توقعش کمر کوه رو میشکونه بهتره اصلا دنیا نیاد و اگر هم اومد بهتره بیپدری یا بی مادری بکشه ولی اینطوری نشه...
اصلا از کجا معلوم که توی همه اون سختی ها و عمر هدر رفتن ها قراره نیست یه درسی این آدم یاد بگیره ؟ قراره یه چیزی توی وجودش درست درمون شه؟ خب این حرفا از دل خوش و شکم سیریه؟؟ اصلا حالا که اینطوریه یعنی هیچ راهی نبوده براش ؟ مگه میشه توی دنیای به این بزرگی هر چیز و هر مشکل فقط یه راه داشته باشه؟ من هنوز خودم به عمق و درک عمیق نرسیدم ولی فقط اینو میدونم ما خودمون مسوول زندگی و اشتباهات و خوشیهای خودمون هستیم..فقط بعضی وقت ها فرصت ها رو نمیبینیم و از دست میدیم..ولی ذات همه اما اینطوری راحت تره که همه چیز و همه کس خارج از ارده و اختیار ما باشن و مسوول اشتباهات خودمون باشن جز خودمون....
من واقعا نمیتونم وقتی خودم مثل تفاله ته یه استکان کوچولو چایی هستم در مقابل یه دریا چای!!! به خودم جرات بدم بگم چون من نمیفهمم پس همه چیز خدا زیر سوال میره....
من خدامو دوست دارم..برای همین همیشه حس خوشبختی دارم حتی توی درد و بدبختی!

پَ پَ دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 14:06 http://khanoomepapa.persianblog.ir/

وای خدا بگم چی کارت نکنه دختر... داشتم از وبلاگ قبلیت اون پستی رو می خوندم که توش فامیلتون رو پشتبوم خوابیده بود فکر کردی روده هاش ریخته بیرون... عین خل و چلا شروع کردم به خندیدن... این چه کاریه دختر؟ نمیگی مردم میگن ما خلیم؟

ماریلا دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:58

قربونت برم صمیم عزیزم
من که نگفتم تو مقصر این وضع زندگی منی ... بیشتر خودم و همسرم مقصریم ... بی خیال ... اتفاقی است که افتاده ... ببخش اگر ناراحتت کردم عزیز دلم ... اصلا منظورم این نبود که تقصیر توست که من برگشتم و ادامه دادم ... یونای خوشگل منو هزار تا ماچش بکن
امیدوارم همیشه آسمون عشق خونه تون بدون ابر و صاف و بهاری باشه

ماریلا..ماریلا..همه این شب ها بغضی گلوم رو گرفته بود که یعنی من با حرفام زندگی دو نفر رو از هم پاشوندم؟ نمیدونی چقدر سخته شنیدن اینکه کاش به حرف تو گوش نمیکردم...
عزیزم من هم برات روزهای قشنگ و ارامش ارزو میکنم.

صمیم به مهیاس دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:52

نه قربونت بشم.خشک که دیگه تاثیر نداره.فقط ممکنه در بعضی ها قبل از خروج کامل مقداری از دست در بره و قبل از خروج داخل بدن بریزه که خب اگه مراقب باشن و سریع بجنبن حله.
نگران نباش ...روی شکم هم موردی نداره و مطمئن تره... زندگیتو بکن و خوش باشین فدات شم.

افسانه دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:49

صمیم خانم محشر بود و آموزنده
کپی کردم هر کدومش را بعدا بخونم و بهش فکر کنم .

آرام دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:15 http://adasak.persianblog.ir

آخ صمیم هرچی نظر می نویسم باز حرف تو دلم هست. من هر وقت باز و راحت راجع به زندگیم و مثلا خوبی مادرشوهر و خواهر شوهرم حرف می زدم، این دوستم سرکار تند و تند منو نیشگون می گرفت و دعوام می کرد که چرا می گی؟ مردم چشم ندارن ببینن. منم می گفتم بابا همه دارن همش ناله می کنن و حرف منفی می زنن خوب یکی هم باشه که بگه همشم این نیست و می شه آدمهای خوب و خوشم باشن و دنیا اگه خودت بخوای و خوب باشی و محبتکنی، روس خوشم داره. ولی ته دلم خوب راستش می ترسیدم و مراعات می کردم. (زبونم که بند نمی شه خودش می گه) الان نوشته های تو رو که می خونما، دلم گرم می شه. آدم وقتی زن و وشوهرهای خوب رو می بیینه، روابط پر محبت رو می بیه، آدمهای خوشبخت رو می بینه دلش گرم می شه. من که اینطوریم. دنیام پر از عشق می شه. قربون تو و حرفای قشنگ و دل پاکت برم. سلامت باشی. خدا تو و همسر و پسرت رو برای هم با سلامتی و شادی حفظ کنه که دل ما رو شاد می کنی. امیدوارم همیشه شاد باشی و شادی بخش.

تو همیشه محبت داری به من آرام جان
قربونت و ممنونکه حس خوبی به من میدی .

آرام دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:07

می دونی چیزی که این روزها آقای همسر خیلی ازم می خواد چیه؟ می دونی که سه ماه دیکه قراره انشاءالله دخترمون به دنیا بیاد. همش به من می گه فقط خواهش می کنم منو فراموش نکن. نزار من تنها بیفتم و از تو دور بشم. فقط نزار محبت بینمون کمرنگ بشه. وقتی در مورد گریه کردن یونا و صبر کردن و بیشتر موندن پیش همسرت نوشتیا، اصلا انگار دلم روشن شد. همش فکر میکردم تو یه همچین مواقعی چی کار کنم؟ ترجیح می دم پیش همسرم بیشتر بمونم ولی آیا کار درستیه یا نه. صمیم خیلی دوستت دارم. خیلی ماهی. بزار هرکی هیچی می خواد بگه. خوشحالم که یکی مثل خودم کاری رو می کنه که عقل و درک خدش بهش می گه نه سنت و رسم و رسوم و حرف مردم.

آرام دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 12:04 http://adasak.persianblog.ir

صمیم جونم خیلی ممنونم از پست قشنگت. اول از همه خواهش می کنم برای خودتون هم صدقه بده هم اسفند دود کن. البته من به شخصه اعتقادی به چشم ندارم ولی گاهی برای خودم اتفاق افتاده و یه کوچولو می ترسم.
خانومی من تمام حرفاتو از صمیم قلبم قبول دارم. ما هم تقریبا تمام این موارد رو حالا با کمی تغییر و بالا پائین ،همونطور که خودت گفتی بسته به هر زندگی فرق می کنه و زن و شوهر باید بلد باشن خوشبختی رو به زندگیشون بیارن، داریم.
من خوشحالم که تو به این زیبایی و راحتی حرفاتو می نویسی رو تو مسیر شاد زیستن و بهتر زندگی کردن کمک می کنی. حالا اینکه باور کنن یا نه، به کار بگیرن یا بگن برو بابا حالت خوشه، لذت ببرن یا خدای نکرده حسادت کنن، با خودشونه. اینقدر بازو راحت و صاف و ساده می نویسی که به دل می شینه. من خیلی خیلی خیلی خیل باهات حال می کنم عزیزم.

najma دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 11:55

الله اکبرررررررررر!!
این دختره تا ما رو عروس نکنه و یه بچه ام تو دومنون نذاره ول کن این معرکه نیس مث اینکه!

یه دختر نق نقو دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 11:40 http://in-my-dreams.blogsky.com

الهییییییییییییییییییی که خوشبخت باشی همیشه ننه :*:*:*
تو و علی و پسرکه خوشکل و نازت یونای عزیزم

برای تو دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 10:32 http://www.dearlover.blogfa.com

سلام عزیزم

افرین به تو و افرین به همسرت

من باور می کنم که میشه یک زندگی رو عاشقانه حفظ کرد من قبول دارم که میشه در یک زندگی کاملا راضی بود البته شرط دراه و ان هم اینکه مثل شما برای داشتنش تلاش کنی

انوقتکه دعوا معنا نداره

در مورد ۱۶ واقعا افرین من دیدم خیل زندگی ها بعد از امدن نی نی رنگ و بوی اولیه رو نداره منم حس می کنم به خاطره اولویت قرار دادن بچه باشه

بهار سبز دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 09:34

صمیم جان تبریک می گم به شما و به خودم که خواننده مطالب خوبت هستم و ازشون درس می گیرم. صمیم جان از لنگ دراز خبر داری؟ چرا دیگه آدرس هاش ب وبلاگش منتهی نمی شه؟ نگرانم

اینجا مینویسه
http://derazleng.wordpress.com/

[ بدون نام ] دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 09:10

بابت لطف بزرگتون واقعا ممنونم.
خیلی زیاد...

خواهش میکنم.
خودتون رو اذیت نکنین دیگه. حل شد.

سمانه دانشجوی مترجمی تهران دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 02:43

سلام اونکه گفته بود 12 رو توضیح بدی و لطف کردی توضیح مبرهنی دادی من بودم/سمانه دانشجوی مترجمی/خیلی ممنونم که جواب دادی

لطفا یه پست بنویس که به نظرت ادم باید با کی ازدواج کنه؟مدرک مهمه؟خواستگاری سنتی بهتر جواب میده یادوستی

مرسی از وقتی که برامون میزاری

سمانه جان آدم باید با کی ازدواج کنه؟ یه ذره عجیبه سوالت.... با اونی که کنارش ارامشت بیشتر بشه( پس اصلا باید ارامش در کار باشه ) با بودنش روحت بزرگ و بزرگ تر میشه ..دست بخشتت وسیع تر بشه ..مهربون تر بشی ...عاشق تر بشی...بسته به خونواده شما دارهخ ولی مسلمه یه لباس رو هم بخوای بخری اول خوب بررسیش میکنی تنگ یا گشاد نباشه.... من آشنایی رسمی قبل از ازدواج رو ترجیح دادم.

یه دختر نق نقو دوشنبه 26 مرداد 1388 ساعت 02:13 http://in-my-dreams.blogsky.com

چن سالی هس همراهتم...
گاه و بیگاه نظر گذاشتم حالا یا با اسم نیلیا یا پرنسس یخ ها یا نق نقو ....



صداش و در نیار این حالا

فقط بیا وبم ببین چه حسی بهم دادی نصفه شبی
بیا ببین چیکار کردی



دوست دارم

سرشار از ارامش قشنگیم که بهم هدیه دادی با پست قشنگ و حرفای قشنگترت عزیز دلم

لیلا یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 22:09 http://www.natali62.blogfa.com

سلام صمیم جان خیلی ممنون از تجربه های با ارزشت که در اختیار ما گذاشتی!!!!!!!!!!واقعا ممنون
منم همین کارا رو میکنم با این تفاوت که همیشه و هر لحظه عشقم بخواد در اختیارشم حتی اگه خیلی کار داشته باشم
حتما سعی به خواسته هاش جواب مثبت میدم!!!!!!
عشقم هم همیشه جواب کارامو با مهربونیهاش میده.
بازم ممنون

سمیرا یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 16:19

سلام
یادمه اولین باری که با اینجا آشنا شدم یکسال پیش بود و تا به امروز با همه نوشته هات همراه بودم.همیشه خدا رو شکر کردم که با وبلاگت آشنا شدم.همیشه دوست داشتم کامنت میزاشتم اما نمیدونم چرا قسمت نمیشد(به دلایلی)
صمیم جون خیلی دوستت دارم.من چیزهای زیادی ازت یاد گرفتم و همه اینا رو مدیون تو هستم.امیدوارم همیشه زندگیتون شاد و پرانرژی باشه و خوشبختی براتون همیشگی باشه که مطمئنم همینطور هم هست.از طرف من یونای گل رو هم ببوس.صمیم ممنونتممممممم.

آرزو یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 13:55

خیییییییییییلی عالی بود صمصم جون
مخصوصا بند ۱۶... باریکلا

سمیه یکشنبه 25 مرداد 1388 ساعت 11:55

سلام عزیزم
عای بود عالی
دمت گرم من که نهایت لذت و استفاده رو بردم اگرچه زندگیم داغون شد و از هم پاشید اما خدا رو شکر که همسری مثل علی داری و همینطور ایشون هم باید خدا رو شکر کنه که صمیم رو داره عزیزم بازم بنویس راستی میدونی خیلی وقته میخوام باهات دوست شم
من همون سمیه لحظات عاشقانه هستم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد