من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

پاستوریزه ها نخونن

میگن  حرف  هایی  هست برای نگفتن..برای ننوشتن..برای نفهمیدن...اما شرمنده مرام همتون!!  من مجبورم که بنویسم تا خدایی نکرده برای یه عده سو تفاهم نشه که آدم با وجود بچه و ایام نزدیک به مامان شدن ممکنه آدم شه!!!! یعنی  نههههههه خدایی فک کردین مثلا این صمیم دوسه روز دیگه میاد مینویسه سلام ای زندگی..آه ای روزهای قشنگ که خورشیدتان در چشم های طفل من طلوع میکند هر روز...و ای  خوشبختی  که الان شاتالاپی  افتادی پیش  من و قورت و قورت می می میخوری  و بعدش  هم قربون صدقه بچه اش  میشه و  شومام میفهمین که بابا این یارو ننه شد و دیگه از مشنگ بازی و  خنگولیالایی دست برداشت و یه پوووووفی  هم میگین و میرین سراغ یه وبلاگی  که دو سه روز زندگی رو هم با نوشته های  خل مدنگی  اون سر کینن و خوش  باشن!!!! جون شما راه نداره!!! فقط یه تذکر رو باز هم تکرار کنم: اونایی که فکر میکنن خیلی مودب و ذهن پاک  و فیفیلی ان  و از بوی  مثلا گل دو ساعت مونده توی اب  هم حالشون به هم میخوره لطفا اصلا از طرف  این پست و نوشته رد نشن که کلاهمون بد جور توی  هم میره!! از  ما گفتن!!

خب  ماجرا اونقدر  فجیعه که من اصلا روم نشد یه مدت بیام توی  نت و حتی برم سراغ دور وبری  هام و دو تا کامنتی  چیزی بذارم..یعنی  گفتم بذار یه کم این اسم لا مصب!! ازسر  زبون ها  بیفته پایین  بعد میرم خودی  نشون میدم باز...اصلا بذارین از  اول بگم چی شد!!!

 آقا توی  این کلاس  های  بارداری بهمون گفته بودن که  جمع شدن گاز تی بدن 0 حالا نه توی  مثلا ستون فقرات ها!! منظور  همون گازخونه بدنه!!) خیلی  در  زایمان سزارین شایعه و  بای مواظب  باشین که حتما دفع گاز داشته باشین وگرنه یه دردی  میاد بیخ گلوتو نرو میگیره که از صد تا زاییدن توی  چادر افریقایی  ها و بدون هیچ امکاناتی بدتره برای  همین  سعی  کنید اون جا بعد از عمل حتما بهصورت ملایم و در  حالیکه اسپری هم زیر ملافه اتون هست!!!! یه گازی مازی چیزی  رو بفرستین بیرون و نگه ندارین!! خلاصه این شد ملکه ذهن ما و نگرانی بابت اینکه حالا اگه یه وقت نشد بیاد بیرون و دم در ایست بازرسی!! نگهش  داشت و اینا من چه خاکی به سرم بریزم!!!! اقا دو سه روز از این ماجرا گذشت و یه روز ظهر من خسته و گرما زده و  کوبیده از بیرون اومدم و دیدم اوههههههههه دم جا کفشی  اونقدر کفش ریخته که سگ میزنه  گربه میرقصه لا بلاش!!!! خم شدم و روی  دو پا نشستم و حالا این کشوها رو باز کردم و در  حالی که دارم زور میزنم خم شم تا دستم به کشو اخریه برسه تا  کفش  ها رو بچینم سر   جاشون.. بعد یهو  همین طور الکی  اب دهنم پرید توی  گلوم و یه آن نفسم بند اومد...تا بیام به خودم بجنبم و بلند شم نمیدونم دیدین این ماشین هایی  رو که توی  دنده هستن و طرف یهو استارت میزنه و ماشینه یه دو متری   میپره جلو!! اره عین همون ماشین ها  یهو یه سرفه کردم و یه صدای  جررررررررررررررررررت   با انعکاس صد ریشتر بلند شد و منم دو سه متر جلو پرت شدم و افتادم روی  کفش  ها!!! دو سه ثانیه ای فقط صورتم روی  صندل های  علی  مونده بود از شدت ضربه!!!!!!! یعنی دروغ نباشه به جان خودم اول از  همه زود  مانتوم رو چک کردم که از عقب  سوراخی به اندازه کف  دست روی پارچه جون ندارش!!!! تولید شده با این صدایی  که اومد یا نه!!!!! خدا نصیب  نکنه!!!! اونقدر از خودم خجالت کشیدم و سرخ ووابی شدم که نگو!!!  آخه چطو شد یهوووووووو؟!! من که حالم خوب  بود و حس خاصی  نداشتم و نیاز هم به دسشویی  نداشتم اون موقع!!!!بعد سریع نگاه کردم به درای نواحد بغلیه دیدم الحمدلله کسی  نیست خونشون انگار..چون صدای آدم در  نمیاد از خونشون..بعد هم یه یا علی  گفتم و بلند شدم ولی  همش  توی  ای نفکر بودم که اگه خدایی نکرده اونجا روی تخت بیمارستان اتاقم جوری باشه که تخت نزدیک پنجره باشه و من همچین طوفان ملایمی!!! رو یهو با سرفه ای عطسه ای  چیزی  نزدیک بود  از سر بگذرونم نکنه با تخت و مخت و بچه به بغل از  همون طبقه سوم پرتشم وسط حیاط بیمارستان!!!! بعدشم  اومدیم و تخته تکون نخورد!!! بلاخره یا این شدت لحاف و ملافه آدم کم کمش  تا سقف می پره بالا دیگه!! حالا تازه گیرم لحافه هم نپرید و من از زیر با دستام نگهش  داشتم!! خب یا خودم کلا جرررررررررر میخورم از شدت این ضربه یا بچه یهو سنکوپ  میکنه و میفته رو دستمون!!! یا ملت  فک میکنن انفجاری  چیزی توی  موتور خونه بیمارستان اتفاق  افتاده و همه پرت و پلا میشن از دور و برآدم!!!! بعد میگن چرا زن های پا به ماه افسردگی  میگیرن بعد از زاییدن!! خب قربونتون بشم کم موضوع مهمهیه این!!! یعنی  فقط بگم تا دو ساعت موضع مربوطه!!!! هنوز  داغ بود و جز و جز میکرد!!!!! بایدم بخندین!! اصلا من مینویسم کهشوماه اروشاد کن میه وقت فکر  نکنین که مثلا توی  همچوم موقعیتی  کمی  همدردی  بهدرد آدم میخوره ها!!!! بخند..تو هم بخند..اشکال نداره ..یه روز  هم تو میری  توی وبلاگت  مینویسی یه چیزی و اونوقت ما میخندیم!!!!

 حالا اینا باز  هم به درک!!! میدونین چیش  منو کشتون از خجالت!!! این صاحبخونه ما که سال بهسال  و بخصوصو توی  این مدت بارداری  من  نگفت یه تیکه نون خالی بذارم ببرم برای  این دختره که حامله است یه وقت هوسش  نکنه بچه!!!! هم صاف  پنج دقیقه بعد اومد و تق  تق  در زد و با نیش  باز و صورتی  که معلوم بود  از خنده هنوز  کبوده!!!! یه سینی  آورد با چند تا شامی کباب مشت و دور چین گوجه وچیپس  و نخود فذنگی و  ماست ونون تازه!!!! یعنی میخواستم بمیرم ولی  اینا رو توی  همچون موقعیتی ازش  نگیرم!!!! یعنی  چی آخه!!!!! گفته این طفلک که حتما چاک خورد همین دو دقیقه پیش!! بذار تقویت شه !!! ای الان انقدر  از دیدن کتلت حالم خراب  میشه و یاد اون ماشین تو دنده!!! او نروز میفتم که نگو!!!! مثلا میمرمد اگه نیماورد برام غذا رو و با نیش  باز حال ووروزم رو نمیپرسید!!!! شانسم که نداریم!! یا باس   جلوی  رییس  باشه یا جلوی  صاحبخونه!! یعنی  ملت از صبح تا شب  هم این پتوشون هی پس و پس  بالا پایین بشه و موتور خونه اشون کار  کنه احدی  نمیفهمه  اونوقت اینا از یه زن پا به ماه توقع دارن نسیم هم از بغل خونش  رد نشه!!! خب زور داره به خدا!!!!! شب که برای علی تعریف کردم و بخصوص اون  تیکه دمر افتادن روی  صندل رو براش  گفتم پسره بی  حیا به جای اینکه توی  چشماش  اشک جمع شه!!!! و منو بغل کنه و بهم دلداری  بده همچین خندید که از او نور تخت افتاد پایین!!!! بعد شوما هم دلتون خوشه که این زن و شوهر چقدر  با هم صمیمی و خوبن و هوای  همو دارن!!!! تازه بعد از چند ثانیه که نفسش  میاد بالا همش  میگه جون صمیم بازم اداش رو در بیار!!!! بگو چطوری  افتادی روی  کفشا!!!! جون صمیم یه بار دیگه بگو برام!!!!! تازه چند روز پیشا توی  ماشین بودیم و  مامان هم باهامون بود آقا اومد از پارک در بیاد حواسش  نبود ماشین توی  دنده بود و یهو یه ذره ماشین پرت شد جلو!! اونقدر  خندید...اونقدر  خندید که داشت خفه میشد!! میگفت یه آن یاد او نروز  تو افتادم!!!!!! همینه دیگه..صداقتبش از حد به این مردا نیومده!!!!هیییییییییییییییییییی روزگار که یه زمانی  دو تاآدم بود درکت کنن..ولی  حالا چی!!!!!

نظرات 59 + ارسال نظر
نیلوفر یکشنبه 19 مهر 1394 ساعت 14:10

سلام
صمیم جان
من تازه به جمع خوانندگان اضافا شدم
دلم نیومد کامنت مزارم
پستات جالب عالی و خنده دارن
و صمیمیت و سادگی توشون دیده میشه

ساناز دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 13:44

خیلی خندیدددددددددددددم ببین یه پیشنهاد !

اگر دفعه ی دیگه همساده توی این اوضاع بحرانی واست کتلت آورد بهش بگو:

بادی بود و راهی داشت

به جنابالی کاری داشت ؟

ولی خیلی بامزه نوشته بودی مرسی که همه چی رو در طبق اخلاص میزاری :)))))))))

مریم توپولی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 23:10 http://man-va-to-ma.blogsky.com

میدونی چیه وقتی ارشیوت رو خوندم انگاری این پست رو جا گذاشتم ولی خدایی خیلی حندیدم اینقدر که بابام از خواب بیدار شده داره چپ چپ نیگام میکنه خدا خیرت بده

مجتبی جمعه 8 مرداد 1389 ساعت 23:27 http://ambrosia.blogfa.com

گرچه خود مطلب خنده دار بود ولی نظرات خوانندگان خنده دار تره! تعجب داره که واسه یه اتفاق ساده!!!، بیشتر از 50 نظر وارد شده!

نیلی شنبه 7 فروردین 1389 ساعت 15:56

وای صمیم خدا نکشت عزیزم خیلی باحالی

فرشید سه‌شنبه 28 مهر 1388 ساعت 15:38

ای توف تو روت دختر من سر کار بودم که دنبال مطلب سزارین میگشتم که به نوشتهات برخوردم وقتی داشتم میخوندم اینجا را اینقدر خندیدم که چشمام اشک اورد همکارم گفت چت شده اصلا نمیتونستم جوابش رو بدم و بگم که چی شده سایت خوبی داری موفق باشین

ملیحه یکشنبه 31 خرداد 1388 ساعت 15:50

سلام
من امروز بدجوری حالم گرفته بود
تو محل کار این مطلبو خوندم
روده بر شدم از خنده اما مگه جرئت دارم صدام در بیاد
بیشتر خندم به خاطر نگارش جالب جملات بود تا اتفاقی که افتاده
امیدوارم خدا اگه فرزندی به آدم میده ُسالم باشه و بهترین ها روو براش رقم بزنه

رضوان یکشنبه 17 خرداد 1388 ساعت 19:33 http://rezvanm.persianblog.ir

وای صمیم! اینقده خندیدم که از چشمام همینجوری اشک میومد... مشکلش هم این بود که سر کار پشت میزم داشتم می خوندم و خیلی سخت بود که سعی کنم تابلو نشه! :)
ایشالا همیشه همینجور شاد و باحال بمونی :)

فدات شم.همیشه به خنده و شادی باشی الهی.

تارا سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 18:15

kami az matalebe weblogo khondam,kash 1 hezarome shoma enerji dashtamo shad bodam beheton hasodim mishe.shad bashin hamishe.

شادی توی وجود خود ادم و ناشی از راضی بودن از خود هست.من امیدوارم شاد ی بیشتر و رضایت عمیق انشاالهه برای همه باشه و بابت لطفی که داری هم ازت ممنونم عزیزم.
همیشه شاد باشی.

آرام سه‌شنبه 12 خرداد 1388 ساعت 15:02

آخه صمیم جان بی انصافی نیست که آدم اینو بخونه و نخنده؟ خودت جون من یه بار بخون ببین از خنده غش نمی کنی؟ جون تو حال من و عدسک حسابی جا اومد. ولی انصافا من که الان 4 ماهمه، از فکر کردن به اون آخراش و اتفاقاتی که ممکنه بیفته یک کم هم حس همدردیم بگی نگی فوران کرد. می تونم بفهمم چه حالی شدی. خوبیش اینه که می دونم کلا آدم سختگیری نیستی. کاریش نمی شه کرد، خوبه که سر کلاس اینو بهتون گفتن.
وای خانومی دلم درد گرفت از دست تو.

همیشه بخندی فدات شم.
عدسک کوچولوت در چه حاله> وول میخوره که؟

چیلی دوشنبه 11 خرداد 1388 ساعت 11:12

وای خدا مردم از خنده! خدا عوضت بده! من از صبح استرس داشتم و الان جوری وسط کتاب خونه افتادم به خنده که همش سر خورد و رفت!

ندا یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 18:04

اه بی مزه

عسل اشیانه عشق یکشنبه 10 خرداد 1388 ساعت 11:38

بابا صمیم جون من حرف درنیاوردم. خواجه حافظ بیچاره کلی از نبوغش مایه گذاشته این حرفو دراورده!!!!

بهناز شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 23:00 http://narin86.persianblog.ir

ملت رو از خنده کشتی تو..............ای ول .....ولی وقتی علی رو تصور می کنم از شدت خنده افتاده پایین ....خیلی خندم میگیره .

آذر شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 15:56 http://kuchehdusti.blogfa.com

ای الهی نمیری.همه دارن یه جوری به من نگاه می کنند که انگار دیوونه شدم و تیمارستان لازمم. چون گاهی با پستهای بعضی وبلاگها اشک می ریزم و الان هم به زور خودمونگه داشتم از صندلی نیفتم پایین. خودت چشم خودت کردی از بس گفتی من هیچ عوارضی نداشتم. اون قسمت صاحبخونه و افتادن علی از تخت و پریدن ماشین و خندیدن دوباره علی خیلی باحال بود. دختر انشااله همیشه شاد و با نشاط باشی. صد تا بوس.

[ بدون نام ] شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 15:46

* وای خدا . پس این جوریاس.
* امان از دست این . . . . .دست از سر مامانها هم بر نمی داره . تازه توی اون شرایط .
* ولی خدا روشکر که برای شازده کوچولو اتفاقی نیفتاده.
* خوب شد گفتین صمیم جون . من دیگه فکر مامان شدن رو از سرم بیرون می کنم.
* فقط نمی دونم به بقیه چه جوری علتش رو توضیح بدم:)

مامان خانم کوچیک شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 11:37 http://www.khatere84.blogfa.com/

سلام صمیم جون خوبی ؟
خدابگم چیکارت نکنه از بس تو خودم یواشکی خندیدم آبروم رفت جلوی همکارم.
پاشدم رفتم بیرون.
صمیم خانم تازه کجاش و دیدی مهم بعد زایمانه که دیگه نه می تونی نگهش داری نه خودش میمونه....
من که زایمانم طبیعی بود یه موقع هایی هنوزم به سختی نگهش می دارم .آخه موقع زایمان اینقدر زور زدم که فکر کنم عضلاتم به همون شکل زور زنی باقی مونده ، اولا که با هر عطسه و سرفه یه فینگیلیم خودش در میامد فرار می کرد .....هنوز که هنوزه باید خیلی خودمو جمع و جور کنم که نپره

نسیم مامان بردیا شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 10:08 http://bardiajeegar.blogfa.com

صمیییییییییییییییم!!!!!!!!!من کی انگ زدم بهت؟؟؟؟؟؟میگم بعد از سزارین گفتی باید این...ها خارج بشن ..... من اصلا روحمم از این .... ها خبر نداشت. اصلا گاز و اینا نداشتم فک کنم. میگم خوبه طوریم نشده بود ننه جان..... خوبه دردی نیومد بیخ گلوم رو بچسبه به قول تو...... یا نمیدونم توی چادر آفریقایی بدوم امکانات نزاییدم........

قربونت باهات شوخی کردم.

سبرینا شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 09:34

سلام برمامان صمیم گل . اول هفته مارو حسابی با این پستت کیفور کردی . مردم ازخنده. امیدوارم دیگه برات پیش نیاد اگرم اومد بازم مثل همین دفعه کسی دوروبرت نباشه ولی اگر احیانا کسی دوروبرت بود و باز از این دسته گلا آب دادی فقط در جواب نیش و خنده هاشون بگو :

بادی بود و راهی داشت آیا با تو کاری داشت

خلاص . میبوسمت.

سارا شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 08:48

و امروز فقط و فقط ۱۶ عدد!

قزن قلفی شنبه 9 خرداد 1388 ساعت 03:08 http://afandook.blogsky.com

صابخونه تون لابد فکر کرده کپسولی پیک نیکی چیزی منفجر شده اومده بوده ببنه چقدر خسارت زدی به خونش !
خیلی بامزه نوشته بودی و با توجه به ساعت کامنت باید بفهمی که موقع خوندنش چه فشاری آوردم به خودم تا صدام بلند نشه .... امیدوارم که این فشار حالا برا من دردسر ساز نشه ......

کوفتت نگیره...

ستاره ی 1آقایی جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 22:50

صمیم جونم سلااااااااااام
وااااااااااای خاک وچوووووووووووووک الهی بمیرم خودت و نی نی که چیزی نشدین خدایی نکرده؟!خوبین؟!
راستییی روزای آخره بامید خدا دیگه هوووووورااااااااااااااااا :) چجوری مادر؟

نسترن جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 22:25 http://na-sta.blogfa.com

من می خونم وبتو اما کامنت نمی ذارم دیگه خیلی تکراریه ولی من واقعا همیشه وبت رو می خونم وبیشتر از زمانی که باردار بودی .
حالا تو می خوای طبیعی زایمان کنی .امیدوارم که موفق بشی .من زایمان اولم سزارین بود وبه همین دردی که توضیح دادی دچار شدم وباور کن از شدت درد با مشت توی دیوار می کوبیدم .سزارین یه حسنایی داره اما زایمان طبیعی خیلی خوبه چون هوشیاری وخودت می تونی همون روز اول بچه ت رو نگه داری کنی .
من برا این دومی خرید کردم تو راهه ومرداد دنیا می یاد ولی کم وکسر زیاد دارم وجالب اینجاست که یادم رفته چه چیزهای دیگری مونده .از روی پست قبلیت یه سری چیزها رو یادداشت کردم بخرم .ممنون .
تو هم ترنجبین بخر چون هوا گرمه وبچه ات پسره احتمالا زردی داره واین سرع زردی رو می یاره پایین .
راستی نپرسیدی که چه موقع بهتره بچه رو ختنه کرد ؟اگه اطلاعاتی داشتی لطفا یه اشاره ایی بکن .

والله فک کنم منم آخر و عاقبتم به سزارین برسه.به هر حال روی تصمیم منطقی پزشکم حرفی نمیزنم .چون دلایلش برای سلامتی من با توجه به وضعیت موجود قابل قبوله.
بچه رو از روز دهم تولد تا حداکثر ۴۰ روز گی بهتره ختنه کرد.
ایده آلش توی دنیا ۶ ساعت بعد از تولد هست ولی تو ایران ظاهرا همون اول این کار رو نیمکنن شاید هم بکنن ولی چون احتمال زردی و اذیت بچه هست توی ۱۰ روز اول میگن بهتره بذاریم برای روز ۱۱ تا ۴۰.
موفق باشی و قدمش خیر براتون.

لیلی و مجنون جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 21:54 http://faghatma.persianblog.ir

خیلی خنده دار بود ولی جدی میگم اصلا اینطور مواقع خودتو از رو نبر و کاملا عادی باید برخورد کرد. راستی تو دوران بارداریت چند کیلو وزن اضافه کردی و الان چن کیلویی؟؟

من حدودا ۱۲ کیلو زیاد کردم.

اب معدنی جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 14:41 http://abmadani3.blogfa.com/

یعنی مردم از خنده:)))))))))))))
بابا چقدر این بچه اوردن سخت
من به دوستم که چند وقت پیش زایمان داشت همیشه می گفتم ادم باید بره بچه بخره
چه کاریه
این یکی رو دیگه نمی خوام خود کفا بشم
می رم ۱ دونه می خرم :دی

اتفاقا اصلا و ابدا سختی نداره ..از من بپرس که حتی نفهمیدم چطور نه ماه گذشت....

زهرا جمعه 8 خرداد 1388 ساعت 02:06 http://www.shabe-niilofari.persianblog.ir

این ااولین باره که اینجا کامنت میذارم....
اینقدر خندیدم که دیگه نیشم بسته نمیشه حالا خوبه خودتو نینیت سالم موندین خدا رو شکر
آقاتونم که خوووووب حمایت کرد اصلا نخندید!!!!!

نسیم مامان بردیا پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 17:13 http://bardiajeegar.blogfa.com

وایییییییی صمیم ببین از یه گ..ز چه پست بلند بالایی در میاری تو!!!!!!

میگم منم سزارین بودم ولی از این چیز میزا نداشتم خواهر!!! حالا خوبه چیزیم نشده هااااااا.

قربونت منم خب کار هر روزم نیست و یه بار تو کل این دوره اتفاق افتاد!!! دیگه انگ نزن خواهررررررررررررر

مهان پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 14:29

شوهر نامرده من در چنین موقعی نه دلداری میدی نه می خنده . فقط چش غره میره. آخه من دردمو به کی بگم. اوهواوهواوهووووو

غزل بانو پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 13:40

آی که چقد خندیدم...اشکام شر شر میان!
ولی خداییش نمدونستم اینارو
قبل حامله شدن!به ایناشم فک میکنم
ای بابا
اما چون تو این مراحلو گذروندی
به من نمیخندی
گریه میکنی!

اینا جزو مراحل بارداری نیستن...فک کنم نفخ باعثش میشه و البته همه نفخ نمیکنن همونطور که من خیلی از عوارض بقیه رو نداشتم!!!!
شانسو میبینی که!!!!

شبنم پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 12:59

از دست تو خدا زایمان راحت نصیبت کنه مادر که ما رو خندوندی
راستی فکر کنم من اگه حامله شم از ماه سوم چهارم همش رو دنده باشم

مهسا پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 12:14

خدا بگم چیکارت نکنه دختر
با این جمله برفین که گفته همه با هم فارغ میشیم خیلی موافقم

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 10:14

شکم مخزن باد است ای خردمند
نگه ندارد عاقل باد در بند!
نیشششششششش

خدا نکشه تورو ..برای ..آدم هم حرف در میاری ها!!!
بووووووووووووووس

لیلا پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 03:09

آقا من اصلا نخندیدم، کلی هم تازه هم دردی کردم، در ضمن صاحبخونه تونم خیلی نامرده!!!! یعنی چی 5 دقیقه بعد پاشده اومده...
دیگه حالا الان همه ی گازها خارج شدن با این وضعی که شما توصیف کردی چیزی واسه تو بیمارستان نموند!! :)

برفین پنج‌شنبه 7 خرداد 1388 ساعت 00:35 http://baanuyebarfi.blogsky.com/

سلام عزیز دلکم .. خودت و نی نی خوبین ؟ در اثر افتادن طوریتون نشد ؟ نگران شدم ..
عزیزم نگران نباش ایشالا که برای تو همه چیز به راحتی میگذره .. وای دیگه چیزی نمونده ..
به خدا فکر کنم همه با تو فارغ بشیم دسته جمعی ! بسکه این نی نی تو برای ما عزیزه ..

خوبم قربونت.
بووووووووووووس

شقایق چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 17:16 http://shaghayegh.blogsky.com/

والا من هنوز ازدواج نکردم ولی با این چیزی که شما تعریف کردی دیگه حتی میترسم ازدواج کنم :)))

سارا چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 15:44

سلام صمیم نازنین!
خوبید؟؟؟؟

یعنی تا کجا خندیدم و چقدر و تا کی می‌تونید از همکاران محترم بپرسید که دیگه وقتی دیدن من همچنان مصر دارم ادامه می‌دم ازم قطع امید کردن و به حال خودم گذاشتنم!
ماچ فراوان!
فقط و فقط 19 تا؟؟

سیندریلا چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 15:16 http://www.sendrela209.blogfa.com

سلام صمیم خانم..شاید شما منو نشناسی ولی من همیشه میام میخونمت..خیلی باحالی دخترِD:
کلا(کلن)وقتی میام اینجا غصه هام یادم میره بس که میخندم:)

مهرانه چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 14:45 http://mehraneh63.persianblog.ir/

وای 19 روز مونده فقط دیگه نینی چمدون بسته دم در منتظر سفرشو شروع کنه .من که یه عالمه ذوق دارم روی ماهشو ببینم .تو رو خدا عکسشو وقتی از راه رسید زود زود برامون بزار صمیم جون قول میدیم بزنیم به تخته ماشالاه هم بگیم اسفندم دود کنیم ...

شب تاب چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 12:28 http://shab-taab.blogfa.com

خدارو شکر همچین روحیه ای داری.خوش بحال این نی نی گل با این مامان شادش.

من و تو چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 12:05

:((((((((((((((((((((((((((((((ای مادررررررررررررررررررر

یاس چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:50 http://www.hoorafarin.blogfa.com

:))))ای وای صمیم جون از دست تو خوبه بچه پرت نشد بیرون:)))) اسم اتفاق مذکورو که میدونی؟اصطلاحا بهش میگن سرفه گ....ک :)))خودت که میدونی جای خالی چی باید بذاری:) از دست تو:)

مهرگان چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:37 http://mehregan60.blogfa.com

ببخشید ولی نمیشه نخندید من که فقط خووندم و تصور کردم کلی خندیدم وای به حال شوهر گرامی .... حق داشته بنده خدا

کلبه کوچک-غریبه چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:25

خیلی باحال بود خیلی وقت بود اینجوری خاطره از خودت در نکرده بودی . البته عیبی نداره با یک تیر دو نشون زدی یعنی هم اون در وکردی هم خاطره خیلی خندیدم

ویدا چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:15

خیلی باحال بود صمیم جان
با این که تو اداره بودم و جلوی همکارام
ولی کلی خندیدم.
البته دلخور نشیا، چون قبلا هم شنیده بودم و میدونم این یه چیز طبیعیه.
به علی هم حق میدم اونطوری غش کنه چون شوهر من هم همینطوریه و کلی همه چیو به شوخی و مسخره میگیره
در ضمن مرده شور هر چی صاحاب خونه بی ملاحظه رو ببره .
موفق و موید باشی

آلما چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 11:00 http://www.almaa.blogsky.com/

خیلی جالب بود صمیم. تو حس و حال بدی بودم اما با این پستت رفتم پشت مانیتور و حالا نخند کی بخند. ایشاا... حالا که خلق اللهو خندوندی خدا هم یه زایمان بدون مخلفات نصیبت کنه

خانم خونه چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 10:27 http://sozan59.persianblog.ir

نمیری صمیم تو از خنده مردم . فکر کن ببین چی اون روز خورده بودی خواستی بری واسه سزارین اونا رو نخور اصلا . خوب !

صبا و پرهام چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 10:18 http://anymoanyma.blogsky.com

وایییییییییییی


کلی خندیدم صمیم


خدا خیرت بده الهی


جون من یه بار دیگه تعریف کن

نوشین چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 09:03

سلام صمیم جان خسته نباشی از این وبلاگ قشنگت خیلی وقته که می خونمت ولی خوب برات نظر نمی گذاشتم درمورد این پست اخیرت باید بگم
غزیزم چرا الان هم آدم هست که درکت کنه تازه آدمی که خودش درد کشیده البته نه قبل از زایمان بعداز زایمان وبعداز ترخیص وبعداز کشیدن دردهای چارد آفریقائی ها وبعداز مصرف قرص های موشکی واونهم در دستشوئی ازنوع غیرفرنگی ولی به قول ترکها گشدی جانوم والان تنها یک خاطره باقی مونده ویه بهانه برای شکر ازخدا به خاطر دادن همون نعمت که تواز گفتنش چند روزی مارو دربی خبری گذاشتی مگه ندیدی میگن دربیابان لنگه کفش هم غنیمته وجای شکر داره تقریبا اینم یه جوری مثل این ضرب المثل می مونه وبرای مبتلایان باب شکرگذاری را باز می گذاره
درضمن آقایان که درک نمی کنن تو چی میگی . میگی نه دوتا هندونه بده بغلش کنه ویه روز تمام باهاش همه جا بره حتی دستشوئی اون وقت اون که ازخاطراتش تعریف کرد یه وقت مواظب باش از تخت پرت نشی پائین وقبل از اون نکات ایمنی را رعایت کن
باتشکر مامان دوتا پسر کاکل زری

زهرا چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 08:50

اینجا از این عروسکهایی که موقع خندیدن خر غلت میزنن نداره: دی

سر صبحی کلی خندیدم....

الهی همیشه شاد باشی

یه نینی از نوع تپل و سالمش خدا بهت بده

پریزاد چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 08:42 http://zehneziba16.blogfa.com

وای صمیم م م ..............مردم از خنده.

مرضیه چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 08:42

سلام صمیم جون . الهی فدات بشم . خودتو ناراحت نکن اینکه غصه خوردن نداره مگه بقیه هر کاری میکنن عین خیالشونه؟؟؟ نه بابا . پس تو هم راحت باش هر کاری دوست داشتی به هر اندازه بکن و خودتو و بچه تو راحت کن بابا بی خیال دنیااااااا

نگا مبهم چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 07:48


عزیزم!

سمانه/دانشجوی مترجمی از تهران چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 01:27

سلام/اولللللللللللللللللللللللللللللللل
من یکی که هرچی خواستگار دارم جلسه اول میگم من بچه نمیخامو میترسم این حرفاواون یارو هم میزاره میره و مامانم حرص میخوره این حرفا/راستی ترس نداره زایمان؟
راستی این حادثه یهویی که برات ژیش اومده زیاد مهم نیس طبیعیههههههههههههههههههه /صمیم خانوم واسه ارشد زبان کدوم گرایش بهتره به نظر شما؟واسه درامدزایی
مراقب خودتون باششششششششششش

ندا چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 01:15

صمیم حان آنقدر خندیدم که نفسم یند آمده و همینطور داره اشکام میاد.ولی خیلی نگران بعد از زایمان نباش حون خود فسقلیا آنقدر گ..و....و هستند که کسی دیگه به مامانشون حواسش نیست .من یادم دخترم یک صداهایی میداد که من باور نمیکردم کار اون باشه و اوایل همش به بقیه شک میکردم:)ولی بعد دیدم کار خودش است .با این وحود هر بار آنقدر صدا وحشتناک بود که من سریع میرفتم بالای سرش ببینم حالش خوبه یا نه.

حدیث چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 00:24

ما که از خودتونیییییییییییییییم.والله.آخ مامانی فقط 20روززززززززززز.صمیم تو رو خدا این روزا بیشتر بیا نت و وبلاگو به روز کن.از این روزای آخر بیشتر برامون بگوووووووو.

saharlar چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 00:15 http://saharlar.wordpress.com

وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای کللییییییییییییییی خندیدم! ببخشیداااااا ولی خنده دار بود!!! البته فک کنم من یه چن سال بعد یه همچین ماجراهایی داشته باشم اونوقت شما بیا و به من بخند باشه؟!!
عزیزم همیشه شاد و پاینده باشی

وحید چهارشنبه 6 خرداد 1388 ساعت 00:04

سلام
ما که خوندیم
یه چیزایی هم یاد گرفتیم دستت درد نکنه
آخه ما مجردم
در ضمن پیشنهاد میکنم در پروژه ماهواره امید ۲ با دانشمندان همکاری کنید تا این فناوری حسابی بومی بشه
موفق باشید

north سه‌شنبه 5 خرداد 1388 ساعت 23:19

با با بی خیال هر چی سخت بگیری بدتره خودتو شل کن ............... با با مردم می خوان برن دستشویی 1 ساعت اول ..... حالا تو می خوای نی نی بیاری ها

مهسا مامان کورش سه‌شنبه 5 خرداد 1388 ساعت 20:33 http://myfootstep.ir

می گما حالا کو--نت سوخته مهم نیست ولی جدی جدی دمر افتادی زمین ؟ فینگیل چیزیش نشد که ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد