من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

این روزها


خب از کجا شروع کنیم؟ از مرخصی  استراحت مطلقی  من؟ از اینروزها و حال و هوای  خوبش؟ از اینکه تازه دارم با نی  نی جور میشم و فک میکنم دلم براش  تنگ میشه احیانا!!!!! از صبحانه خوردن های  دو نفری  با علی ..نون باگت  تازه با مربای توت فرنگی  دست پخت خانوم سرهنگ وقتی  ساعت ۸ صبحه و داری  با همسری اخبار  گوش  میدی و تریپ  لاو داره خفه ات میکنه و هی خوشحالی و میگی میشه این مرخصی  ها تموم نشه و نی نی  هم یه کم دیرتر بیاد!!!!! الهییییییییییی بمیرم برای  خودم که طولانی  ترین مرخصی  های  سالانه امون همون دو هفته عید  هست و بعدش  آرزوی  غیر از آخر هفته ها با هم بودن هامون کم کم داشت به آرزوی  محال تبدیل میشد..

مامان اومده خونمون و قبلش  کلی پشت تلفن منو مشغول الذمه ای!!! داده که هر کاری داری بهم بگو و اگه بفهمم کاری  کردی  میکشمت!!! و میدم علی بخورتت!!! و وای به حالت اگه بیام ببینم کار کردی!!! بعد اومده و برام هندونه آورده ( میدونه من چقدر  عاشق  این میوه بهشتی  هستم) روش  یه کاغذ چسبونده با چسب وبا خط خودش  نوشته به  هندوانه شرط چاقو!!!! میگم مامان این یارو میوه فروشی  اتیکت به شرط چاقو رو روی  میوها هاش  وصل میکنه جدیدا!!! میگه نهههههههه بابا!! این کاغذه رو خودم روش  نوشتم تا تو ببینی  این به شرط  چاقو بوده که خریدم برات!! میگم فک نمیکنین  همین جرررررررررررررری  که داده روی شکم هندونه خودش  نمایانگر  اینه که بدبختو قبلش  تست کرده یاروهه ..میگه ا  راست میگی!!!! حواسم به اون جرررررررررررررش  نبود!!!!قربون او ن حواست بشم ننه که  مطمئنم من بزام!! باس  از خنده داری  کارهای تو دوباره ببرنم توی  اتاق  و ادامه دوخت و دوز رو انجام بدن!!!

بعد خانوم تشریف  آوردن توی  اتاق  لباس  عوض  کنن اتاق  نگو بگو شهر شام..یه طرف  کریر و کالسکه و اثاث این بچکه!!! ریخته یه طرف جناب همسر خان  وسایل فیلبرداری و عکاسیشون رو پخش کردن برای دل خودشون یه طرف  هم کتابخونه داره منفجر میشه از بس  توش  کتاب آداب  بچه داری!!! و  شیر بدهیدو لاغر شوید!! و  چگونه تناسب  اندام خود را بعد از زایمان به دست آورید و هزار جور کتاب  که زرررررت و زرت این علی  خریده برای  من و دلشم خوشه که این بلدوزر قراره به دو هفته بشه صمیم ۱۲ سالگیش با ۷ کیلو وزن!!!!! ( کلا این شوهر ما خجسته دله!!) بعد مامان انگار هیچی از این ها رو نمیبینه خیلی شیک رفته توی آشپزخونه و به کوه ظرف  های  صبحانه که مربوط به زمان قیام تنباکو!! بوده نگاه میکنه و باز مغزش  سیگنال نمیده انگار و اومده برای  خودش  چایی ریخته و میگه دختر!!!! چرا بهم نمیگی  کار داری  یانه؟!!!! خب  مادر  جان اگه کاری  داری بگو!!! من که کلا از سیستم پردازش  مغز مامان ناامید شدم میگم نه قربونت بشم..میبینی  که کاری  نیست..بشین یه خورده حرف  بزنیم با هم!!! بعد علی رفته همه ظرف  ها رو شسته و منم اتاق رو جمع کردم میبین ممامان داره گاز رو که بیست بار خودم کشیدمش و لک نداره رو داره تمیز میکنه .و میگه اه اه کثافت ازش  میباره!!!! چکار میکنی با این بدبخت!!!معععععععععععععععع!! مادرررررررررررررررر جان!!!! یعنی  واقعا اینقدر دیگه!!! بعد از تو کیفش  یه ظرف  زردآلو در  میاره و میگه به حاج آقا ( رییس  آژانسه خود این حاج آقا هه ها!!) گفتم هر جا میوه نوبر دیدی برای صمیم خانوم!! میگیری و اونم الان اینا رو گرفته من برا تآوردم..میگیم مادر  من!! حالا لازمه که اوشوووووووووون در  جریان روند حاملگی و زاییدن ما حتما قرار بگیرن!! خب  خودت میگرفتی!! میگه وااااااااااا من مگه چند تا چشم دارم..حواسم به راننندگی  این حاج اقا باشه یا به میوه فورشی  های  توی راه!!! کلا این چند روز توی خونه به قدری  من بهم خوش  گذشت از بس کار نکردم!!! که حد نداره..فقط  اگه دکتر بدونه اینهمه کار برای چرخیدن کله این کوچولو لازمه فک کنم یه دو ماهی بهم استعلاجی  میداد!!!


یه کاری  کردم که یه ذره هم عذاب  وجدان گرفتم...چند وقت پیش رفته بودیم بیرون  با جمعی  از دوستامون و یه خواهر شوهر و یه عروس  هم توی  اون جمع بودن..بعد این خواهر شوهره هی قربون صدقه بچهه میشد و هی  میگفت عممممه قربونت بشه..بگو عمه...بگو عمه.. خلاصه هی قربون صدقه زبونی میشد و خیلی  کار خاصی برای بچه نمیکرد.بچهه هم مثل باقلی فرنگی  نیگاش  میکرد و لبخند پت و پهن میزد..خب  تا اینجاش  که مشکلی نبود..بعد این بچه هه کم کم خسته شد از ماشین سواری  و  افتاد به جیغ و داد زدن  و گریه کردن و هیچ رقمه آروم نمیشد و اتفاقا توی  ماشین ما هم نشسته بودن..عمه خانوم محترم تا دید از بچه با اون لبخند پت و پهنش  خبری  نیست همچین ضایع گفت واستیتن..واستین..من حوصله و اعصاب  بچه ندارم..نگه داریم من پیاده شم برم تو ماشین آقای فلانی..وایییییی سرسام گرفتم!!!! آخخخخخخخخ سرم....و عروس  بیچاره خیلی  داشت غصه میخورد که ای نامردددددددددددد!! تا ساکت و آرومه که قربونش  میشی  حالا اینجوری  ازش فرار میکین...خلاصه خیلی تو لک رفت و من دیدم  کار خواهر وشهره خیلی نامردی بود اونم جلوی  جمع..بعد عروسه بی محلی کرد و مادر شوهره برش  سوتفاهم شد که شاید عروسه با اون مشکل داره و کار  داشت بیخ پیدا میکرد..منم دیدم اینجوریه زود فرداش کله سحر زنگ زدم به مادر شوهره و ازش  تشکر و اینا که دیورز با شما خیلی خوش  گذشت و حرف رو کشوندم به عروسش و دخترش و گفتم که خیلی کار بدی کرد دخترش و عروس خیلی صبوری  داره که هیچی  نگفت و سکوت کرد و خلاصه دو تاهم گذاشتم روش و  خوب پیاز داغش رو زیاد کردم و  طرف  عروس بی زبون رو گرفتم و  جوری شد که مادر شوهره زنگ زده بود به عروس و ازش  عذرخواهی که ببخشید فلانی  اونطوری  کرده و شما ناراحت شدین و چشم های عروسه هم گرددکه وا چی شده اینا از این کارا کردن و عذرخواهی و این حرفا!!!! خلاصه که عرق  عروس بودنم گل کرد و به داد یه عروس  بی زبون رسیدم... و به مادر شوهره هم گفتم من اصلا از دخترتو ن توقع نداشتم فقط  به زبون  بچه برادرش رو دوست داشته باشه و شما هم اگه صلاح میدونین از دل عروس  خانوم در بیارین و نذارین زحمت های شما و خوشی  او ن روزتون با کار نسنجیده  عمه خانوم!! خراب شه..چون حیفه از چشم شما میبینن و ...خلاصه که اگه کسی خواست زیر اب  خواهر وشهر  یا فامیل شوهر رو  بزنه فقط  کافیه ایمیل بده تاشماره حساب بدم!!!( نیییییییییییییییش)) البته سیاست خودم همون پنبه و چاقو و .. هست و  تا حالا که به مشکلی برنخوردم ولی  میتونم درجه خشانتش رو بر اساس مبلغ واریزی  متقاضی  بالا تر ببرم...

میگم راستی مرسی  از همه دوستانی که روز شمارشون کاملا اپگرید شده هست و شمارش  معکوسشون آغاز شده..باور  کنین خیلی باحاله آدم ببینه غیر  از  خودش و دور و بری  هاش یه عده دیگه هم منتظر  هستن..خوش  خوشانمان شد...

اگه خدا بخواد نی نی گوگولی  ما روز گل ماه خرداد تشریف میارن ..آخی  گل گلی  منه دیگه...

پ.ن.

 استراحت مطلق  دارم چون نی نی نچرخیده و احتمال اینکه نچرخه هم هست...ضمنا کله مبارکشون داره از حلق  من میزنه بیرون و شب ها  عالمی  دارن این کله و حلقوم!!! اگه نی نی  همه چیزش  نرمال شد تا او نموقع ( ۲۵-۲۴ خرداد)  ما هم به جرگه مادران خوشبخت طبیعی زا !!!!میپیوندیم و اگر نچرخید و کلهه اش رو راضی  نشد  کمی  از خوان نعمت ( معده و دهن بنده) دور  کنه مجبور میشیم بریم اتاق  عمل وباز  هم به مادران ژیگولو و  سانتال مانتال!!! سزاری بپیوندیم.. این بچه فقط بیاد ببیرون.من غصه مدل زایمانش رو اصلا نمیخورم..جدی  جدی دارم با خودم فک میکنم من با میوه بهشتی!!گلابی  نسبتی دارم که هیچ ککم نمیگزه و انگار ننه مش قربون میخواد بزاد نه من!!!!!! 

خداییش آدم به خونسردی و ریلکسی من دیده بودین؟...هنوز  حیفم میاد فضای خصوصی اتاق  کار علی رو به هم بزنم و وسیله های این پسرک رو بچینم...همشون رو گذاشتم توی کمد خودمون و تازه هنوز  هم تخت و کمد نی نی  سفارش  ندادیم!! ای جانم..

فقط نمیدونم چرا مامانم یه وقتایی  بنفش  میشه از عصبا نیت..خب  بابا وقت داریم هنوز..چه خبره..اوهههههههههههههههه... یه ۲۸-۲۷ روز دیگه است...چه خبره اینهمه عجله!!!!! ( آخ خوشم میاد بچه رزودتر بیاد و عین این گدا گودوله ها بذاریمش  لای کهنه بچه و با خاک اندار بیاریمش  خونه!!!!و تازه بریم دنبال ادامه خرید سیسمونی...چه حالی میده..قیافه مامانم جلوی  خاله هام خیلی  دیدنی  میشه...مخصوصا که دختر خاله جان  که حامله هستن هنوز شیش  ماهش نشده  اتاق  نی نی شون رو  هم چیدن و تا حالا یه سه چهار  تایی مهمونی سیسمونی برون!! گرفتن!! حال دارن این ملت هم به خدا!!

نظرات 53 + ارسال نظر
سوتیام شنبه 20 تیر 1388 ساعت 15:42 http://26salegi.persianblog.ir/

انشالله خوشششششششششششششششششششششبخت باشید و بمانید تا ابدددددددددددددد
منم یه کی یو دوس دارم

مهدیه چهارشنبه 13 خرداد 1388 ساعت 18:26

ازدواج کردم چون خیلی دوستم داشت اما ژشیمونم نمیدونم برای چی؟

برای چی؟

reihaneh جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 10:26

آخی ماه دیگه این موقع یک عدد نی نی گوگولی توی بغلته
و تو در حال شیر دادن بهش داری پست های خوشگل خوشگل
واسه وبلاگت مینویسی!!!!!!

نههههههه دیگه!! اول می می میدم بهش بعد که خوابید میام سر وقت اینجا.

مسافر پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 13:17 http://safarezendegie.persianblog.ir/

سلام صمیم جان، خیلی وقته وبلاگت رو میخونم، من هم تقریبا تاریخ زایمانم نزدیک توئه، البته دو سه روز زودتر، و پسر دومم هم هست...
من آلمان هستم ، دیروز توی بیمارستانی که قراره زایمان کنم وقت داشتم، دکتر بعد از سونو و نوار قلب گرفتن از نی نی فرمودند، میتونی طبیعی زایمان کنی ولی باید ده روز دیگه بیای که زایمان رو القا کنیم، چون درشت میشه و آمدنش سخت میشه( آخه پسر اولم رو ایران سزارین شدم)
بجنب زودتر کارهاتو انجام بده، یه دفعه دیدی زودتر اومد هااااااااااااا

انشالله کوچولوی شما ه مبه سلامتی بیاد.
ممنون.چشم.

مامان خانم کوچیک چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 10:36 http://khatere84.blogfa.com/

سلام خانم ..خوبی
حالا من باید ازکجا شروع کنم؟از اونجاکه منم فکر میکردم دلم واسش تنگ میشه؟ اماوقتی میاد جلوی چشمت و اونقدر پر می کنه که زود فراموش میکنی یکی همه جا باهات بوده....اما یه موقع هایی ادم دلش واسه اون معنویتش تنگ میشه

دیگه اینکه وقتی بچه میاد کاملا اون حسای خوش با شوهر وتنها بودن و بی خیالی و ..... دستخوش تغییراتی میشه قاطی با حس مادرانه و مسئولیت و نگرانی واسه نی نی
که دیگه حتی نمیتونی حس مجردی و به خاطر بیاری

دیگه اینکه مواظب خودت باش بی خیال کار تا بچه تو سالم و طبیعی بیاری(یه فیلم سزارین تو موبایل دیدم که .....)
طبیعی بهتره
درمورد عروس و خواهر شوهرو اینام خیلی خوب بود والا ثواب کردی ..ما که مادر شوهرمون کلا مدلش سوء تفاهمه ...

خواهر شوهرامونم دورو و دورنگن اما با مارمولک بازی همچین قاپ شوهرخانمونو دزدیدن که اصلا هیچی نمی بینه

دیگه اینکه چند تا دکتر به من گفته بودن که نی نیت حدود 3 خرداد میاد که شد 17 اردیبهشت!!!!
حساب و کتابات هواست باشه به هم نریزه

درمورد مهمونی سیسمونی برون هم به نظر من که اصلا مهم نیست چون هیچی به اندازه استراحت و سلامت نی نی و مامانش ارزش نداره

مواظب خودت باش
تو حاملگی و ......موقع زایمان......برام دعا کن
قربونت


حس های ادم تغییر میکنه ولی من مثلا وقتی ازدواج کردم حتی یه روز هم حسرت مجردی رو نخوردم و الان هم فک میکنم دنیای بچه داری چیزیه که باز هم حسرن بدون بچه رو نیمخوری..همینه که من میگم بچه سر وقت بیاد نه همون اول زندگی
بابا خواهر شوهرهای حرفه ای داری ها!!!
ولله برا منم یه رنج ۱۰ روزه در نظر گرفته دکتر که ۲۵ خرداد اولشه. انشالهه زودتر نیاد.
ممنونم از محبتت
چشم.

آبجی خانم(حموم زنونه) سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 18:18 http://hamoom.blogfa.com

والا صمیم جون فعلا یه مدت کمیه که شروع کردم ببینم چی می شه و چقدر استقبال می شه!
به هرحال ممنون از محبتت خانمی xoxo

خواهش گوله نمک...

خانم خونه سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 13:36 http://sozan59.persianblog.ir

بابا بجنب صمیم. من یکی و می شناختم همینطوری مثل تو بی خیال بود بچش ۲۰ روز زود به دنیا اومد روز به دنیا اومدنش خاله و مامانش عوض اینکه بالاسرش باشن تو خیابون مشغول خرید سیسمونی بودن. بجنب بچه یه خورده زودتر بچینی که قشنگ تره . حالا حتما باید بزاری روز آخر .

خانوم خونه جون خدا وکیلی بی خیال هم نیستم ولی راستش چیدن وسایل خب تخت و کمد میخوا ددیگه... که تو راهه...
اون مامان و خواهر رو خوب اومدی(نیش)
باشه نمیذارم برای روز آخر...بوس

آرام سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 12:50 http://adasak.persianblog.ir/

صمیم جان
خیلی خیلی خیلی باحالی. حال می کنم با نوشته هات. مخصوصا از اون حالی کهب ه خواهر شوهره دادی. منم اگه تو اون جمع بودم، حتما حتما اینکارو میکردم. من آخه اصلا تحمل بی انصافی ندارم. تازه من فکر نکنم به سیاست تو بودم و می تونستم صبر کنم تا زنگ بزنم همون جا یه حالی به خواهر شوهره می دادم. تو خیلی باحالی. قربون سیاست پنبه و چاقوت.
امیدوارم نی نی گو لو به موقع سرشو بچرخونه و دیگه بیشتر از این مامان و بابا رو منتظر نذاره. آخه حیف نیست مامان و بابا به این خوبی، هنوز اونتو مونده و دل بیرون اومدن نداره؟ منکه جای اون دلم غش رفت. خدا برای هم سلامت و شاد حفظتون کنه عزیزم.
یادت باشه منو از تجربه های زایمان و بعدش بی نصیب نزاری ها؟ خیلی احتیاج دارم. آخه عدسک منم احتیاج به تحربه های مامانی داره.

ممنونم ارام جان.صبوری و جواب بجا دادن کار سختیه ولی شدنی هست و اثر کار هم بیشتره اگه زود بپری و جواب بدی متهم به بی ادبی و عجولی میشه آدم.
راستی ارام جان عدسکت در چه حاله؟ میگم این همه توقع از خودت نداشته باش خب خیلی ها واقعا نمیتونن مثل قبل بمب انرژی باشن و تو از همین الان باید بدونی که کسی ازت توقع نداره مثل سابق بدو بدو کنی و بدنت هم طفلکی بهت هشدار میده و تو هی محلش نمیدی... جدا اذیت نکن خودت رو و مطمئن باش این استراحت ها ب معنی تنبلی و بی حس و حالی تلقی نمیشه مگر اینکه خودت بخوای تا آخرین لحظه بدو بدو کنی که به نظر من در حق خودت و عدسک ظلمه و بقیه هم بد عادت میشن اینطوری..مواظب خود ت باش عزیزم.

مثل هیچکس سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 10:59 http://http://arameshekhiali.blogfa.com/

سلام عزیزم.
همیشه وبلاگت را میخوانم و خوشم میاد.
یه وبلاگ کوچولو دارم که لینکت کردم.امیدوارم ازم نرنجی.
صمیم حان یه سوال شاید خنده دار:
اسم یه هتل آپارتمان شیک و ترو تمیز که خیلی نزدیک حرم باشه را میخوام. قیمت مهم نیست فقط تمیزی و شیکی اش مهمه.میشه راهنمایی کنی.
هتل لآپارتمان ملل را با سرچ پیدا کردم به نظرت ارزش رفتن داره؟؟
فدات.

آخی عزیزم باور میکنی من زیاد از این هتل اپارتمان ها سرم نمیشه چون خب اینجا که سر و کار نداریم.هتل قصر خوبه... یه هتل اپارتمان خوب بود که مهمونامون اونجا بودن مال بانک ملت بود ولی نمیدونم برای غیر بانکی ها هم هست یا نه دقیقا جلوی حرم بود . فلکه اب انتهای خیابون خسروی بود و از تو رستورانش دقیقا صحن حرم دیده میشد.

سمیه سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 10:43

سلام صمیم جون
وای که چه قدر عشق کردم وقتی وبلاگتو خوندم. کلی حال و روزم عوض شد.
الهی که خودتو و نی نیت هر دو سالم و شاد باشید.

مرسی.
الهی همیشه بخندی و دلت خوش باشه .

عسل اشیانه عشق سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 10:04

من امروز میام خونتون سبزی پاک کنیم تو. به من اموزش بدی.
ایکون عسل با قلم و کاغذ و سبزی زیر بغل در راه خونه صمیم بانو!!

الهی قربونت بشم من..بیا بیا خواهر وفقط قبلش بهم بگو دوز بی خیالی و جزوندنشون تا چقد ره...اگه خیلی مخلص!! باشن مجبوریم یه چند کیلو بیشتر سبزی بگیریم خواهر...
بووووووووووووس بامزه من

باران سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 09:46

سلام صمیم جونم وااااااااااااااااااااای چه حسی داری؟نی نی تا چند روز دیگه می یاد منم یه جورایی مثل توام نمی دونم اگه نی نی دار بشم از همسری بیشتر دوستش دارم؟ْْْْْْ!!!!!!!!!فکر نمی کنم ؟ شما خیلی دوستش داری الان؟ قدر این روزها رو بدون. کمتر یک ماه دیگه خانوادتون دو نفری است بعدش دیگه همیشه سه نفرین البته اونم شیرینی خودش رو داره امیدوارم قدمش براتون مبارک باشه و زایمان راحتی هم داشته باشی خیییییییییلی مواظب خودت باش

من مطمئنم هر کدوم جایگاه خودشو ن رو دارن و مدل وست داشتنشون با ه م فرق داره ولی کلا من از اونایی نیستم که شوهرم رو به بچه بفروشم..حالا ممکنه بچه ام رو هم عاشقش باشم ولی محبتم به همسرم فک نکنم کم شه.
ممنوم از لطفت.

پرشین بانو سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 09:40 http://didoo.persianblog.ir

سلام وای شما دیگه دست هرچی خونسرد از پشت بستی من خواننده خاموش بودم که حالا روشن شدم و درام روز شماری می کنم تا مامان شدنت امیدوارم موفق و همیشه شاد باشی بببببووووووس

چون هنوز وسایل رو نچیدم میگی؟ اون که کار فوقش یه روز بیشتر نیس که .
ممنونم.

الهام سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 00:45

سلام صمیم صمیمی اگه زحمتی نیست شماره حساب بده تا عکس خواهر شوهرم رو برات بزارم جنازشو تحویلم بدی قربون دست وپنجه شمااز شما خیلی چیزها یاد گرفتم وتازه فهمیدم سیاست انگلیسی چرنده سیاست صمیم رو عشقه شاید که نه بهتره به جای گریه وغصه یه تغییراتی تو خودم وزندگیم بدم ضرر که نداره امیدوارم کله نینی هم بچرخه وبا کله یهو با اولین درد بپره بیرون

اوفففففففففففف بابا جنازه تحویل بگیر!!!!
ولی باور کن سیا ست منم جایی جواب میده که ملت حداقل یه ذره شعور داشته باشن..دور از جون تو برای اونایی که دیگه خیلی راحتن نمیدوم میتونم باز هم چلچلی کنم یا نه.. در این جور موارد من رابطه ام رو به حداقل میرسونم تا خیال و اعصابم راحت باشه.

hamidr دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 21:36

kheili khoshhal shodam peeessareton roze gol be 2nya miad chon khodamam hamon roz be 2nya omadam
montazere ye pesare ba kelasssssssssssssss bashid nishhhhhhhhhhhh

پس تولد شما هم پیشاپیش مبارک.ممنونم.

من دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 16:50 http://www.arrazz.blogfa.com/

ای جووووووووووووووووووووووونم
به سلامتی به شادی
انشالله خدا حفظش کنه
کارتون درسته جدا از این اداب و رسومهای سیسمونی و هر چیزی امروز یه چی گرفتی فردا قشنگتر اومده پس خوبه به موقع بخرین و قشنگ و به روز بعدم چیزهایی که ضروری و نیازه نه واسه تو چشم اومدن و دهن پر کردن
خوشبخت باشین بوس

نظر من هم همینه .باور کن انقدر توی بازار جنس ریخته که هر چی بخری سیر مونی نداره آدم..من به نظر خود م مهم هاش رو خریدم.

من آزادم دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 15:05 http://www.man-azadam.blogfa.com/

با شکم گنده که نمی شه رفت سیسمونی خرید

من نگفتم هنوز نخریدم که عزیز دلم.

سارا دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 15:05

باز هم سلام صمیم خانوم!
خیلی هم خوبه که خونسرد هستید و با آرامش ادامه می‌دید،اما به حرف مامان خانم هم گوش دادن بد نیست ها! وسایل اولیه لازم ِ صمیم جان!
و امیدوارم این نی‌نی جون به سلامتی باید، حالا مدلش خیلی فرق نمی‌کنه!

اولیه رو که داریم
ممنونم از توجهت.

یک زندگی تازه دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 14:56 http://www.1zendegitaze.blogfa.com/

****سلام مامان گل****
خیلی خیلی خوب و راحت می نویسی.
خیلی برام خوندن وبلاگتون جالب بود.
امیدوارم به سلامتی ***شازده کوچولوتون*** دنیا بیاد.

ممنون.لطف دارین.

سارا دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 14:55

سلام علکم!
خوبی؟؟؟؟

۲۸ تااااااااااااااااااااااااااااااا

فدات عزیزم.
خوبیم.

محبوبه دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 12:27

سلام عزیزم :) چطوری ؟ خوش می گذره؟
۲۷-۲۸ روز دیگه؟ یعنی موقع کنکور من؟!! میگن موقع زایمان دعا کنی مستجاب می شه ... منو یادت نره ها :-*
راستی نمایشگاه سیسمونی بود هتل پارس.. نرفتی؟ من روز آخر فهمیدم وگرنه زودتر بهت خبر می دادم ... مواظب خودت باش...
اینم بوووووووووووووس واسه نی نی :)

چشششششششششم
من نرفتم ولی علی رفته بود و فقط همون آموزش شنای استخر ارمغان از سن ۴ ماهگی برای بچه ها براش جالب بوده... سرویس چوب و کالسکه و اسباب بازی ها چشم این شوهره رو نگرفته بود ظاهرا ..بعدشم قربون قیمت هاشون بشم من...تو پروما زده بود یه کالسکه ماما لاو با کریر اونم بدون بیس ۳۵۰ تومن..بعد من کل سرویش رو گرفتم ۵۰۰ البته بدون رورورک ولی خیلی بی انصاف گرون میگفت اونجا..
قررربونت

نرجس دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 12:05 http://narjess.persianblog.ir

سلام صمیم جان...
خوبی؟ گل پسرت خوبه.....؟
خیلی وقت بود نیومده بودم.... مثل همیشه خوندم و کلی لذت بردم....
انشا اله که به سلامت بری برای زایمان و برگردی.

ممنونم .ما هم خوبیم .مرسی.

مریم دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 10:47

سلام صمیم جان.می تونم بپرسم تو چه طوری تو دانشگاه استخدام شدی؟یعنی منظورم اینه که کی و برای چه کاری دانشگاه لیسانس زبان می گیره؟آخه منم لیسانس زبانم از همون دانشگاهی که تو توش کار می کنی.و دوست دارم کارمند اونجا بشم.

میشه بپرسم منظورتون کدوم دانشگاهه؟
به هر حال مراحل شش ماهه استخدامی رو طی کردم یعنی آزمون کتبی و چندین مرحله مصاحبه دوره آزمایشی و ...
ضمنا صرفا لیسانس زبان مورد نیازشون نبود..دوازده رشته مورد نیاز بود واز هر رشته در همه مقاطع مجموعا چه فوق چه دکتری فقط یه نفر انتخاب شد و کار من خیلی به زبان مربوط نیست هر چند میتونه ارتباط داشته باشه.
ضمنا متاسفانه یه چهار سالی هست که اصلا استخدام رسمی ندارن و من نشنیدم کسی رو بگیرن.فوق فوقش هم پیمانی های سنوات قبلی رو تبدیل وضعیت میدن... البته همیشه جای امیدواری به تغیر وضع هست.
موفق باشید.

مهسا دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 10:39

۲۸روز دیگه...

شایدم دو سه روز زودتر....
واییییییییییی مهسا...

رضوان دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 09:39 http://bidarie.blogfa.com

سلام دوست گرامی

هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب.
هست اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور


این پست ( آخرین قسمت رضایت در زندگی )


ساناز دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 08:55

سلام صمیم جان
این خیلی خوب که تو استرس نداری خیلی کمکت می کنه در راحت زایمان کردنت ( البته من تجربه اش راندارم ) راستی دکتر نگفت باید چی کار کنی تا سر بچه بچرخه؟
اسم گل پسرتون را انتخاب کردین ؟
مواظی خودت و نی نی باش

مشکل سزارین من فقط نچرخیدن سر نی نی نیست..هر چند ممکنه تا اخر بارداری بچه گردش کنه و بچرخه اون تو...
انتخاب کردیم..اگه اجازه بدین وقتی اومد اعلام میکنه خودش...
بووووس

نسیم مامان بردیا دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 07:29 http://bardiajeegar.blogfa.com

صمیم جونم ایشاا... که نی نی جون راضی به چرخش بشه و بتونی براحتی طبیعی زایمان کنی.

ممنونم.انشالله

Nooshin دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 05:02

samim janam
misheh chand fasli dar bob e in boridan e sar ba panbeh benevisi azizam?????? vajh e mored e nazar pardakht khahad shod :)))

شما چرا دیگه بانو چمدون ...چاقوتو ن که خیلی تیزه!!!!
چشمک!!

noosh noosh دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 ساعت 04:26

Vay samim az dast e to

barat email ferestadam baghiyeh ye harfamo

قربونت عزیزم.گرفتم.

شبنم یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 23:48

ان شاا... گوگولیت صحیح و سالم بیاد دنیا و یه زایمان راحت داشته باشی

خدا از زبونت بشنوه خواهررررررررر

برفین یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 23:46 http://baanuyebarfi.blogsky.com/

سلام به نازنین ترین صمیم خانومی دنیا ..
نه ! آخه من می خوام بدونم عزیز دلم که تو چرا به مامانت نمی گی که چی کار داری آخه ؟؟؟؟!!! آخه مامان اینهمه زحمت کشیدن و اونوقت تو هی کار نداری اصلا !!! نه آخه تو چرا کارات رو نمی گی ؟؟؟ اونم وقتی همه جا عینه دسته گله مخصوصا اتاق خواب !
ای جانم برای خودت و مامانت ایشالا همیشه در کنار هم خوش و خرم باشین .. دوستت داریم هوارتا .. ماچ محکم

اتاق رو که خیلی خوب اومدی.!!!! من بمیرم نمیذارم کسی اون جا رو تمیز کنه..مگه از آبروم سیر شدم ننه!!!!!
قربونت عزیزم.

سنگ بانو یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 18:23 http://www.semeslesang.blogfa.com

خوش باشی.. اون قسمت آوردن نی نی با خاک انداز خیلی بانمک بود!!!

فدات شم.

مادرانه یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 17:43 http://madaraneh.blogspot.com

صمیم جان! بدجوری به هوسم انداختی خواهر...

آرررررررررررههه؟!!!!!!!

آسمان یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 16:14 http://skyradio.blogfa.com/

سلام عزیز دلم
کامنت تشکر من رو بابت کامنتهای فوق العاده ای که برام گذاشته بودی گرفتی؟

(هورررررررررررراااااااااا از یک ماه هم کمتر مونده تا نی نی بیاد)

آره عزیز دلم.جواب هم دادم بهشون.
من کاری نکردم قربونت بشم.

مهسا یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 15:23

شمارش معکوس اغاز شد ۳۰-۲۹-و...
والا اگه این گل پسر شما میدونست ملت منتظر به دنیا اومدنشن همچین باسر میومد که نیاز به به گردش نبود خوب راستی اگه عروس خواستی میتونی رو من حساب کنیا نیششششششششش
قول میدم صبر کنم تا بزرگ شه اختلاف سنیمونم همش ۲۰ ساله که اونم این دوره زمونه چیز عجیبی نیس


دور از شوخی داشتم از غصه میترکیدم اون حس عجیبی که ادم روزای تولدش داره بعد اومدم دیدم که اپ کردی کلی روحیم عوض شد
اینقده دلم واسه این جور نوشتنات تنگ شده بود همیشه واست ارزو بهترینها رو میکنم عزیزم بیشتر از حس وحال خودت و علی اقا تو این روزای بگو
تو رو خدا رفتی حرم واسم دعا کن

والله مهسا جون پیشنهاد که زیاده این روزا!! باید روش خانوادگی فک کنیم یه وقت آینده این بچه خراب نشه!!!!!!
صممی در لباس مادر شوهر!!!!!
الهی همیشه شاد باشی عزیزم.
حتما.

آذر یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 13:47 http://kuchehdusti.blogfa.com

سلام عزیزم. جیگرتو گلوله نمک. اینقدر نمک نریز اون طفل معصوم نمک خوردی بابا فشارت زده بالا میشه از الان. خیلی روحیه گرفتم از دست یه همکار گند اعصابم ریخته بود به هم. انشااله راحت و خوب و به وقت به دنیایش بیاری و البته با سامتی دو تاتون.

الهی شکر.همیشه به خنده و ارامش ...قربونت.

آلیس در سرزمین عجایب یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 12:48 http://www.2baleparvaz.persianblog.ir

ایشالا که نی نی بچرخه تا حال مامانش بهتر شه خانومی ما رو تنها نذاری ها تو این مدت بازم بنویس

چششششششششششششششم
ممنونم از دعای خوبت.

پریزاد یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 11:55 http://zehneziba16.blogfa.com

صمیم جان مواظب خودت باش.صمیم جان برو بقیه سیسمونی رو بخر چون بعد زایمان حالش نیست.صمیم جان انقده کار نکن تو خونه.
چی بگم دیگه صمیم جااااااااااااااااان؟

راستش ضروری ها رو که گرفتم بقیه اش هم مال پنج ماهگی به بعده که خب تا اون موقع حالش هم بر میگرده!!!
نگران نباش .. فدات شم.

عسل اشیانه عشق یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 11:37

در ضمن کاری چیزی داشتی رو درواسی نکنیا. گازتو میام با کمال میل پاک میکنم!!!!! دیگه زحمت مامانت هم نمیشه. والله به خدا.

عزیزززززززززززززم.....نگو این حرفا رو عسلی من....

عسل اشیانه عشق یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 11:35

سلام بر صمیم ریلکسم.بابا خدای ریلکسیشن. من که خدا میدونه چند صد سال دیگه بچه دار شم از الان خواب میبینم که بچه دار شدم و بچم سیسمونی نداره!!! اونوقت تو......
خانمی پول الساعه واریز میشه. اصلا چک سفید میفرستم در خونتون.حال این جاریه رو بگیر لطفا.نیشششششش

قربونت بشم تو که خدای مدیریت زمانی خودت که...نگران نباش خیلی هم نیمذارم بچم سر ک...ن لخت بمونه عسلی!!( نیییییییش)
اوه اوه جاری مگه با حضور زبون جل االخالقی عسلی هنوز داره نفس میکشه مگه؟!!!!
بین باید قبلش نشون بدی کلا طرفدارشی و باهاش خوبی بعد زیر آبش رو جوری بزنی که همه بگن نه هههههههههههه بابا!! از عسلی بعیده که حرف الکی بزنه چون با هم خوب بودن کهه!!!!! ببین این پلات کلی کاره...جزیاتش رو انشالله بذار یه سری بشینیم دور هم سبزی پاک کنیم خوب حرف بزنیم!!( قربونت بشم)

سبرینا یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 10:25

سلام مامان صمیم گل . خداوکیلی این مامانت خیلی زبله . معلومه که بیشتر هوای خودش رو داره تا دختر پا به ماهش رو. همون بهتر که بعد از زایمانت به هیچ کس نیاز پبدا نکنی و خودت همه کاره خودت باشی. انشااله گل پسر شروع به چرخیدن بکنه تا مامی جانش طبیعی زایمان کنه. بعدشم خواهشا نگو اوههههههههههههه یه ۲۸- ۲۷ روزی مونده . چشم بهم بزنی این فاصله میگذره . وقتی اتاق نی نی آماده بشه میتونی یه بررسی کلی بکنی و کم و کسریها خودش رو نشون میده که اونا رو سریع آماده کنی . با این اوصاف حتما ساک بیمارستانت رو میخوای دیقه نود ببندی . ای خدا از دست این مامانی خونسرد. مواظب خودت باش .بوس بوس

عزیزم مامان واقعا توی این خط ها نیست وگرنه عمدا میدونم اصلا زرنگ بازی بلد نیست...
راستی برای ساک زایمان چی لازمه؟
کم و کسری ها رو لیست کردم نوشتم تا زودتر بخریمشون..چیزایی مثل تب سنج و وان حموم و بالشت شیر دهی واین خرده ریزا مونده ...

نگاه مبهم یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 09:48

عشقی تو به خدا.

و خوشحالم که مرخصی هستی.

ممنونم عزیزم.
اره مرخصی خیلی خوبه.

یکتا یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 09:01

سلام/ تبریک می گم ... پیشاپیش قدم نورسیده رو تبریک می گم... توی این روزای قشنگ که به خاطر فرشته ای که توی وجودته خدا بهت نظر بیشتری داره، ازش بخواه همه امکان تجربه این موقعیتها رو پیدا کنن

انشاللهه همه بتون تجربه اش کنن..خیلی خوبه

ماه تابان یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 07:33 http://mah-taban.blogfa.com

سلام
ایشاا... به سلامتی و خوشی باشه
ولی بهتره هرچه زودتر کارهای عقب افتاده رو تموم کنید
و با خیال راحت منتظر نی نی باشید
من قرار بود ۲۸ بهمن زایمان کنم ولی یهو ۱۸ بهمن دردم گرفت و زایمان کردم
فکر کن ۱۰ روز زودتر

ممنونم از نوصیه ات..
باشه نگرا ن نباش قربونت.

دختر بارانی یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 03:47 http://always-free.persianblog.ir/

عشق عشق می آفریند

عشق زندگی می بخشد

زندگی رنج به همراه دارد

رنج دلشوره می آورد

دلشوره جرأت می بخشد

جرأت اعتماد به همراه دارد

اعتماد امید می بخشد

امید زندگی می آفریند

زندگی عشق می آفریند

[ بدون نام ] یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 03:09 http://always-free.persianblog.ir

آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید ! plz

خانوم مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی من، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای دبی شیر شما هم مضر است !!! لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود!

پدر محترم! هنگام دستچین کردن میوه، از دادن من به بغل اصغر آقای سبزی فروش خودداری نمایید. چشمهای تلسکوپی، گوشهای ماهواره ای و سیبیلهای دم الاغی اش مرا به یاد قرضهای شما می اندازد !

مخصوصاً وقتی که چشمهای خود را گشاد کرده، و با تکان دادن سر و لبهایش " بول بول بول بول" می کند! زهرمار، درد، مرض، کوفت ! الهی کف شامپو تو چشت! شب بخوابی خواب بد ببینی ! جیش کنی تو شلوارت!

مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی ، که اختیارش رو دارم ! لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شما نمودم، گیر بدهید!

آقای پدر! هنگام دعوا با خانوم مادر، به جای پرت کردن قابلمه و ماهی تابه به روی زمین، از چینی های توی کابینت استفاده نمایید ! اکشن بودن دعوا به همین چیزاست!

*اعتراض های یک نی نی به بابا و مامانش *


خانوم مادر! از مصرف هله هوله ی زیاد پرهیز نمایید! این عمل نه تنها برای سلامتی شما خوب نیست، بلکه موجب می شود که شیرتان بوی " بچه سوسک مرده " بدهد.

آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا "پووووووف" می کنید به حداقل می رسد ! الان بگم که بعد شرمنده تون نشم

وایییییییییییییی چقدر باحال بودن اینا..اسم انتشاراتش رو هم میدونی؟
مردم بودم از خندهه

دختر بارانی یکشنبه 27 اردیبهشت 1388 ساعت 03:04 http://always-free.persianblog.ir/

سلام صمیم جان خوبین؟

وبتون خیلی زیباست و به دل میشینه...چون صادقانست.خیلی خوشحال میشم به من سربزنید
سالم شاد و موفق باشین

ممنونم.

زیبا شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 23:29 http://delo-din.blogfa.com

چه عجب صمیم خانومی مفتخرمون کردین..
میگما نمیشه برای ما مجانی یه کاری منید یا حد اقل تخفیف بدید که خیلی محتاجم... چون پنبه من اثر نمیکنه و نیاز به یه پنبه تیزتز دارم!!!
امیدوارم هر چی خیر و صلاحتونه پیش بیاد...و ترجیحا زایمان طبیعی بشه!!
بعدشم که ناراحتی نداره... عوضش مامان من تا دلتون بخواد میاد خونمون و منو شرمنده میکنه... هر دفعه مامانم میاد خونه من برق میزنه... یعنی هرچی من خونه رو تمیز کنم بازم مامانم یه بهونه ای برای مادر شوهر بازی پیدا میکنه و هییییی به من میگه اه اه به تو هم میگن زن!!!!!!!!!

چه مامان باحالی...خوب حالشوببر تو هم
خواهش میکنم عزیزم.

آبجی خانم(حموم زنونه) شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 22:55 http://hamoom.blogfa.com

یعنی واقعا من فقط به آرامشی که اون نی نی تو شکم تو داره می گیره فکر می کنم. یکی از مادرای بار شیشه دار(!)‌ تاحالا به این فکر کردن که چقدر استرس های همون سیسمونی و وسایل بچه به بچه ی بدبخت فشار وارد می کنه اون تو؟؟؟

دختر!! اومدم وبلاگت رو خوندم چقدر باحال بود..از نوشتنت خیلی خوشمان آمد!!!!! تو چرا اینقدر غریب موندی بچه؟ میخوای خودم معروفت کنم؟!( کل اگر طبیب بودی...)

سانیا شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 19:17 http://banuye.blogsky.com/

صمیم ایشالله بچه ات سالم و سر حال به دنیا بیاد حالا فکر وسایلش رو مامانت می کنه :)
عزیزم والله از وبلاگ قبلیت که می خوندمش تا الان تو همیشه با سیاست کار می کردی و من عاااااااااااااااااااااااااااااشق این اخلاقت بودم و هستم.این که هیچ وقت جار و جنجال راه ننداختی و همیشه با لبخند و درایت تمام و کمال کاراتو پیش بردی
باور کن صمیم آرزوی خوشبختی و سلامتی خودت و خانوادت رو از خدا می خوام.
مراقب متولد خردادت باش حسابی .....
می بوسمت.....

قربونت بشم مشکل من اینه که نمیخام کسی فکر وسیله های بچه ما رو بکنه...حتی مامانم اینا...
ممنونم و تو لطف داری... از ارزوهای خوبت هم ممنونم و بهترین ها برای تو عزیزم.
چشممم.بوس.

میتیل شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 18:43 http://www.xenon777.blogfa.com/

سلام... یه خواننده جدید و پروپاقرص شما! باید خیلی چیزا از زندگی شادتون یاد بگیرم... ممنون..بابت نوشته ای قشنگ و زندگی آورت...

ممنونم از لطفت

north شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 17:06

همینجوری ریلکس باش بنظر من سیسمونی خرج اضافه است بچه بزرگ بشه بیشتر به این پول ها احتیاج داره مواظب خودتون باشین. بوس

مرسی .حالا یه چیزایی ضروری هست ولی کلا من با زیاد خریدن و انبار کردن برای چند سال بعد برای بچه مخالفم.

باران شنبه 26 اردیبهشت 1388 ساعت 16:59 http://vatanclick.com/signup.php?from=somy46

سلام دوست عزیز برای افزایش بازدیدکننده وبلاگت و کسب درآمد تضمینی درسیستم وطن کلیک ثبت نام کنید
سیستمی که من در آن عضو هستم هر 1000 تومان درآمد کسب شده را به حساب واریز می کند وتا حالا که کمتر از یک ماه است 20 هزار تومان واریز کرده
امتحانش مجانی است عضو شوید واستفاده کنید
http://vatanclick.com/signup.php?from=somy46

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد