من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

قوانین من

 

 قوانین زندگی من

یه بازی  که مرجان عزیز که خودش هم دعوت  بوده  به زیبایی  تمام نوشته و خواسته هر کی  دوست داره بنویسه....

خب  یه چیزایی تو زندگی  من قانون هست و یه سری چیزا بسته به شرایط ممکنه دوزش بالا پایین بشه..:

1-    ۱-توی  زندگیم به همه اعتماد میکنم و تا خودم با چشمم خلافش رو نبینم اعتمادم کم نمیشه!!( دیگه از این اولیش شما به درجه گوگولی بودن مغز و روان من پی ببرید!!)

2-     ۲-توی دعوا و بحث به شدت تلاش میکنم  حرف  نسنجیده  از دهنم در نیاد..چون بارها و بارها تاثیر یه حرف  بی جا که تا مدت ها طرف  بحث رو ازار داده  با چشم خودم دیدم.

3-    ۳-از نارو زدن و  نامردی کردن به  آدم هایی که بهم اعتماد دارن به شدت دوری میکنم. من اعتماد خیلی ها رو توی زندگیم تونستم بدست بیارم و یک شبه هم نبوده پس برای حفظش تلاش  میکنم.

4-    ۴-دروغ نمیگم..تا جایی که بشه ...ولی خب  لزومی  هم نداره که همیشه همه چی رو گفت .میشه انتخابی  عمل کرد یعنی  یه جاهایی رو میگم و یه جاهایی رو بنا به تشخیص  خودم!!! عنوان نمیکنم. به قول مرجان  عزیز : جز راست نباید گفت......هر راست نباید گفت

5-    ۵-حرف و دلخوری  از کسی رو توی  دلم نگه نمیدارم ..شده یه مدت اوضاع رو سبک سنگین میکنم ببینم چطوری عنوان کنم دلخوریم رو که آسیب  کمتری ببینن هر  دو طرف ولی تا رفعش  نکنم دلم اروم نمیشه ...کلا کینه به دل نمیگیرم چون نمیذارم چیزی تو دلم تلنبار بشه.

6-    ۶-توی خیلی کارها قوانین خودم رو دارم و به اونچه که عرفه یا همه میکنن هم کاری ندارم.. تازه اصلا خجالت هم نمیکشم!!!!ظرف شستن من کاملا سبک خودش رو داره...لباس آب کشیدنم رو اگه کسی ببینه خنده اش  میگیره!!! آشپزیم  هم  همینطوره.... حتی 6 هم از اون چیزاییه که هر بار توش یه اختراع من در آوردی  به شدت جالب انگیز ناک !! دارم...به قول علی  اختراع و نبوغ تو خون این بچه هست!!!( منو میگه نه او نیکی بچه اش رو !!)

7-    ۷-دوست دارم یه وقتایی که وقتشه غر بزنم!!! غر غر کنم ولی زیر لب نه!!! چون قبلنا که خونه مامانم بوده و کم سن وسال تر از الانم!!! هم بودم  وقتی ازم میخواستن کاری  کنم که حالش نبود یا زور بود!!! زیر لب غر میزدم و مامان بهم میگفت کنیز ملا باقر!!! باز شروع کرد!! انقدر از این اصطلاح بدم میومد که تصمیم گرفتم بلند و واضح غر بزنم که طرف بشنوه ولی نمیدونم چرا غر زدنم مدلیه که افردا بیشتر  خنده اشون میگیره  و کمتر متاثر!! میشن!!

8-    ۸-شادی و شادابی تو وجود یه زن جزو لاینفکش باید باشه و اگه نباشه زندگی  واقعا بیمزه و ابکی میشه.... خیلی وقت ها بوده که یه شوخی وسط مثلا بحث  کاری کرده که طرف رو زمین ولو شده!!!!

9-    ۹-بیشتر وقت ها حس میکنم بت من یا سوپر من یا زورویی  رابین هودی چیزی هستم و مسوول نجات بشریت!!!! این یکی رو میخوام عوض کنم..طرف  هنوز دهنش رو باز نکرده من پریدم جلو تا کمکش کنم..خب بعضی وقت ها که کارهای رو حساب کتاب بقیه رو میبینم و آثار و فواید مادی – معنوی بیشتر ش رو هم براشون میبینم خب  دلم میخواد همچین نپرم توی  دل مشکل طرف و بذارم خودش ازم کمک بخواد ولی  لا مصب  این دل ما انگار  آروم نمیگیره وقتی  میبینه کاری ازش بر میاد....

10-  ۱۰-به شدت به  استفاده بهینه از زبون علاقه دارم..مثلا اگه مادر شوهرم برام یه ظرف بزرگ ماست خوشمزه یا غذای مورد علاقه ام رو درست کنه همچین تعریف میکنم که فرداش  دو تاظرف بزرگ خودش بیاره بذاره توی یخچال و معتقدم ادم ها توی  هر سن و  سالی که باشن با تمجید و تعریف صادقانه  بیشتر به وجد میان و خب  شما هم از  نعمات و خدمات بیشتری بهره مند میشین!!!!

11-  ۱۱-قانون مهم بعدی م اینه که هر کاری رو هر وقت حسش اومد و دوست داشتی انجام بده بخصوص در خونه زندگی که مدیرش  خودمم!! چون سر کار بلاخره مجبورم خیلی کارها رو رو روال و نظمش  انجام بدم و مشکلی هم نیست ولی  مثلا دلیلی نداره که مثل خیلی خانم ها حتما آخر هفته ها کوزت بشم یا سینک و دستشویی رو بمال بساب !! کنم!!! حالا تصور نکنین یه وقت که خونه ما شبیه اصطبله ها!!!! نه قربونتون ولی واقعا حیف  نیست وقتی که میتونین لم بدین روی  تخت و یه مجله یا کتاب  خوشگل بخونین و ظرف  میوه هم بغل دستتون باشه و دونه دونه  تو دهنتون بذارین و بخورین  و حالشو ببرین رو به  بشور بساب  حروم کنین؟!!!! برای  این کارها همیشه وقت هست ولی برای  لذت بردن از لحظات ساده زندگی  گاهی وقت ها دیر میشه...زود هم دیر میشه....

12-   ۱۲-روزی یکربع !! یعنی پانزده دقیقه کامل باید توی آغوش  همسرم باشم و سرم رو بذارم روی  بازوش و هی بگم بابایی!!! بابایی!!! بابایی جونم!! و اونم هی  بگه جانم؟ چیه گلم؟  نفسم!!! و من هی ذوق کنم و از اول شروع کنم..بابایی....بابایی..بابایی جونم..و معمولا دقایق نزدیک به آخر نمیدونم چطو میشه که با اردنگی...کتکی چیزی پرتاب میشم او نطرف  تر و یه نفر!! میگه خب  کوففففت بگیری...بگو دیگه.....مخم رو خوردی ا ز بس  فقط گفتی بابایی!!!! و من باز عین کرم کدو!!!! خودم رو روی  تخت به جلو میکشم و باز میرم توی بغلش و میگم بابایی!!!بابایی!!! عرررررررررررررررررررررر  و کلی ناز و نوازش میشم و مثل بچه آدم میرم سر  زار و زندگیم!!!!

13-  ۱۳- به آدم های  افاده ای نباید میدون داد.....متخصص بی محلی و ادب کردن آدم های  فیفیلی و گنده دماغم!!! معمولا هم کسی  زیاد نمیتونه جلوم افه بیاد چون زود ضایع میشه و ضمنا آبروش  جاهای دیگه هم رفته میشه!!!!! من یه وقتایی اونقدر میتونم از  خودم کلاس بذارم که شوهرم با دهن باز  نگام کنه و بگه واقعا خودتی و یه وقتایی اونقدر خاکی و خر خاکی بشم که بازم دهنش باز بمونه که تو چطور تونستی اونجوری باشی؟ کلا درجه انعطاف پذیری من توی زندگی بالاست....

14-   ۱۴-پول برای  تفریح و استفاده آدم توی  جوونی و سلامتیه....به راحتی برای یه شام دونفره با حال پولی رو میدم که ممکنه برای خرید  لباس  اونطور خرج نکنم...ضمنا اینکه پس انداز رو خیلی وقت ها دوست دارم ولی  وقتایی هم حال میکنم بریز بپاش  کنم برای  خودمون دو تا و مزه  لارج خرج کردن و حالشو بردن رو هم مزه مزه کنم...

15-  ۱۵-اصلا اصلا  ابدا  پول مفت بابت شیکی مغازه یا فلان برند خاص  (اصلی یا تقلبی)  یا خوشگلی  فروشنده!!!! نمیدم.کیفیت که خوب باشه مهم نیست از کدوم بازار و کدوم محله شهر خرید کنم.پز دادن با مسافرت خارجه عمه خانوم یا خرید فلان جنس  توسط  دختر خاله ام رو هم  هنر  نمیدونم...گیرم  عمه تو بود تاجر!! با  پول عمه تو را چرا جرررررر؟!!!!!! یکی از کارهای به شدت مسخره توی  زندگی بعضی آدم ها به نظر من اینه که سرشون رو میگیرن بالا و اعتراف  احمقانه توام با لذت و  غرور  میکنن که فلان جنس رو از فلان جا  فلان تومن خریدن  و جالبه که خودشون هم میدون نکه سرشون کلاه گشاد رفته ولی نمیدونم چه کرمی دارن که با این چیزا  ارضا میشه حرکاتش!!!! 

فعلا چیزایی که میتونم عنوان کنم و سکرت من نیستن همین ها ن ... یعنی راستش  فعلا همین ها به ذهنم میرسن .منم دوست دارم  هر کس  مایل هست قوانین زندگیش رو بنویسه.از طرف  من دعوت هستین. من با خوندن  پست قوانین بعضی ها  دیدم چه خوب  که بعضی روش  هام رو توی زندگی  عوض کنم قبل از اینکه با تجربه سخت بدست بیان...

نظرات 34 + ارسال نظر
مهشید دوشنبه 14 دی 1388 ساعت 11:33

سلام گلم خیلی باحالی کاش منم مثل تو میتونستم اینو اونو ادب کنم چون اطرافم بی ادب زیاد .....میشه منو راهنمایی کنی؟؟؟؟؟؟چکار کنم من جدیدا خیلی ساده و تو سری خور شدم چون حوصله دعوا جر و بحث ندارم .....قبلا اصلا اینطور نبودم!!!!!!!!
منتظر راهنمایی تون هستم فدات...

حالا موضوع چیه و طرف کیه؟ خیلی توی تصمیم گیری مهمه
کاری نداره..کافیه مودبانه و قاطع جلوی فضولی رو بگیری.

الهام جمعه 18 اردیبهشت 1388 ساعت 21:15

سلام صمیم خانم قلم خوبی دارید وروحیه شاد اما شادی شما برای من که از زندگی جزتلخی وتنهایی ندیدم قابل درک نیست دلم میخواست منهم مثل شما بودم نوشته هاتون رو ذخیره کردم در اولین فرصت بخونم باز هم بهتون سر میزنم پایدار باشید

آذر یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 12:15 http://kuchehdusti.blogfa.com

قوانینت خیلی جالبه. به خصوص قسمت بابایی بابایی.... شاد باشید.

رها یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 11:49

سلام دوباره منم رها

می گم تو این روزایی که اکثر وبلاگا بی انرژی هستن و خودم بدتر از همه بی انگیزه ام پیدا کردن تو یه نعمته . بوی زندگی رو از وبلاگت حس می کنم و این برای من یعنی ادامه حیات ذوق زندگی. با اینکه روزمرگیهات و برای خودت نوشتی اما مرسی. یه جورایی دلم زندگی خواست

رها

رها یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 11:41 http://hadisetanhaee.blogsky.com

سلام

امروز وبلاگ رژیم غذاییت رو دیدم . واقعا به این همت تبریک می گم . الان چند کیلویی؟؟؟

یه سوال : من قدم ۱۶۰ وزنم ۶۲ خیلی دوست دارم که بشم ۵۰ کیلو اما درست کردن این همه غذا با این وقت کم برام سخته. به نظرت چه راهی هست که لاغر بشم . قبل از ازدواج یعنی چهار سال پیش ۵۳ کیلو بودم الان همون مقدار هم بشم خوبه اما گرسنه که می شم سر درد می گیرم.

اگه لطف کنی راهنماییم کنی ممنون می شم.

رها

ساره یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 09:21

هر وقت صفحه وبلاگتون باز میشه و این روز شمار و می بینم ذوق می کنم که داره کمتر و کمتر میشه تمام حسای که خودم تجربه کردم رو واقعا از ته دل می خوام که تجربه کنی خصوصا که همسری همراه و همدل داری واقعا هیچ چیز به پای این حس نمیرسه حس مادر شدن و مادر بودن

مرررررررررسی از یاد آوری همه این حس های خوب ...ممنونم.

[ بدون نام ] یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 09:20

هر وقت صفحه وبلاگتون باز میشه و این روز شمار و می بینم ذوق می کنم که داره کمتر و کمتر میشه تمام حسای که خودم تجربه کردم رو واقعا از ته دل می خوام که تجربه کنی خصوصا که همسری همراه و همدل داری واقعا هیچ چیز به پای این حس نمیرسه حس مادر شدن و مادر بودن

s.kh یکشنبه 13 اردیبهشت 1388 ساعت 02:46

سلام خانوم خانوما
فکر کنم الان دیگه کم کم داری سنگینی رو حسابی حس می کنی
آخه یکی از دوستای من بچش تا آخر این ماه به نیا می آد یه ماهی هست که احساس سنگینی داره
همش خدا خدا میکنه که زودتر دنیا بیاد که راحت شه

سلام.
راستش سنگینی اونجور که بقیه میگن و من دیدم ندارم ..فک کنم ماه ۹ اینطوری بشه. هنوز تو هشتم عزیزم.

صبا و پرهام شنبه 12 اردیبهشت 1388 ساعت 12:30 http://anymoanyma.blogsky.com

جالب بید

از همه مهمتر اون قسمت بابایی بابایی اش بود


راستی

چه عجب آپیدین شما خانوم خانوما


چند وقت پیش رفته بودم آرایشگاه یه دختر تپلی خوشکل و خوش خنده ای بود اومده بود برای ابروهاش

از همون اول داشت میگفت و میخندید و خداییش حرفهاش هم خیلی خنده دار بودن

منم عین خلا یهو بهش گفتم ببخشید احیانا اسمتون صمیم نیست؟

دختره با چشمای گرد شده یه نگاه بهم کرد و گفت:

اسم منو از کجا می دونی؟


یوهووووووووووووووو

این یه خط آخر رو سرکار گذاشتمت

گفت : نه خیر، من مریمم

احیانا اون دختره نی نی هم نداشت؟ فک کنم همه چیزش رو دقت کردی غیر از نی نی داشتنش رو!!
ها ها ها
امان از دست تو.

حدیث جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 15:29

صمیم من داشتم نظرات پست قبلیو میخوندم دیدم اسم مورد علاقه من هیراد هم تو اسامی انتخابی بوده.اخیش یعنی نگهبان عشق.خیلی با مسماس

مرسی.

نوشین جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 03:38

salam samim junam
ali bood mesl e hamisheh

ممنونم عزیزم.تو خوبی؟ کم پیدا خانومی؟

برفین جمعه 11 اردیبهشت 1388 ساعت 00:05 http://baanuyebarfi.blogsky.com/

سلام صمیم عزیز و نازنینم ..
اولا قوانینی که برای زندگی ت داری هم جالب بود و هم آموزنده .. مثل همیشه ممنون ..
صمیم جانم بالاخره جرات کردم و اولین پست وبلاگم رو نوشتم .. میدونم که با لطف همیشگی ات به منهم برای بهتر نوشتن کمک میکنی .. صمیم جانم منتظرتم .. بیشتر از همه ..
یه عالمه بوس برای نی نی ..

باورم نمیشد..چقدر زندگی پیچیده است...

غفاطمه پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 23:18

سلام
من رو به خاطر دارید؟
همونی هستم که بیش از ده روزه دنبالتونه تا بلکه افتخار دوستی بدید
براتون آف هم گذاشتم ولی جواب...
خیلی جالبه صمیم جان
خیلی جالبه
قوانین زندگی ما واقعا شبیه همه
طرز رفتارمون عقایدمون خیلی شبیه
خیلی خیلی
مخصوصا این قسمت که به همسرت میگی بابایی منم دقیقا عین شما هستم منم به مجیدم می گم بابایی و اون هم دقیقا عین علی آقا مثل باباها نازم می کشه
خیلی دوست دارم باتون دوست بشم
لطفا جواب آفم رو بدید
اولین کسی هستید که اینقدر شبیه من هستید

سلام
محبت دارین به من عزیزم.
چه جالب... خوبه که آدم های خوشبخت مثل شما تعدادشون کم نیست...
باور کن نمیدونم چطور میشه باور کنی من همه خواننده هاموم رو دوست دارم..خیلی زیاد...

بهناز پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 22:50 http://narin86.persianblog.ir

چه قوانین باحالی . از روزی ۱۵ دقیقه در آغوش همسر بودن بسیار خوشم اومد .

نیش!!

تداعی پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 20:41

سلام . من خیلی اتفاقی با وبلاگ شما اشنا شدم . می خواستم بگم واقعا ازت ممنونم به خاطر قلم قشنگت و روحیه شادت . بار اولی که وبلاگتو خوندم ساعت 2 صبح بود انقدر با صدای بلند خندیدم که مامانم بیدار شد و دراتاقمو باز کرد فکر کرده بود دیونه شدم .اسم وبلاگت خیلی قشنگه .خودتم که خیلی ماهی

صدف پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 12:27 http://sadaf59.persianblog.ir/

سلام..از اون خلاقیتت توی ۶ بیشتر می نوشتی دیگه...

اخم!!

زیبا پنج‌شنبه 10 اردیبهشت 1388 ساعت 00:31 http://delo-din.blogfa.com

توی پست قبلی در مورد دکتر خوب پرسیده بودی!!
من فکر کردم اول بتون یشنهاد کنم که بیمارستان خاتم رو برای زایمان انتخاب منیدآخه توی نی نی سایت خیلی ازش تعریف کرده بودن مامانا.
این از این!
بعدشم که اگه بتونید به قسمت نظرات دسترسی پیدا کنید که هیچ چونکه اونا اسم کلی دکترای خوبو نوشتن
اگر نه من دکتر رمضان زاده رو میشناسم که ازش خیلی نعریف شنیدم و توی همون بیمارستان هم کار میکنه
دکتر ضیایی هم همینطور
میتونید توی سایت خاتن الانبیا هم برید
هر اطلاعات دیگه ای هم خواستید در خدمتم

زیبا جان ممنونم راستش اون جمله ( دکتر خوب سراغ دارین ؟!!!) کاملا شوخی بود چون بعدش گفتم میخوام سالی یه بچه بزام!!!!!
من مشهد نیستم..به هر حال از توجه و محبتت ممنونم.

سانیا چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 22:50 http://banuye.blogsky.com

سلام بر صمیم گل.عاشق قانون شماره ۱۱ ام.تنها چیزی که باعث می شه یه کار خوب انجام بشه اونه چون حسابی رو به راهی و شاداب و می شینی کارتو می کنی.
این جوری می شه که کار یه کار خوب و غنی می شه.
اما در مورد دو تا از قانونای دیگه زندگیت.
صمیم خوب.واقعا راست گفتی خانومی که همسرش همیشه و مشتاقانه ناز و نوازشش کنه و گاهی حتی لوسش کنه باعث می شه یه خانوم شاد و سر حال رو در زندگیش ببینه.چیزی که در مورد تو به خوبی دیده می شه.تو عشق و محبت رو نفس می کشی و هیچ وقت هم انکارش نمی کنه این می شه که شادی مثل خون تو رگهات جاریه.
شادی و سلامتی همیشگیت رو از خدا می خوام.

ممنونم. دقیقا همینطوره...کسی ه عشق بگیره میتونه عشق بده به بقیه..
فربانت.

مریم چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 22:21

چه عجب!چشممون به جماله نوشتتون روشن شد.خوبی خانم؟علی آقا خوبن؟فرشته کوچولوت خوبه؟مواظبش باشییا.در مورد سوالم جواب دادی بیشتر کامنت بذار ولی کو صمیم که زود به زود جواب بده:-(کاش یه راهه دیگه پیشنهاد می دادی!من بچه بدی نیستم...

عزیزم من میدونم به من لطف داری..برای ارتباط بیشتر خب ایمیل من هم هست که میتونیم اگه فرصت داشتی شما بیشتر در ارتباط باشیم..راستش نمیدونم منظورت چیه خب من مشهدم و احتمالا شما یه شهر دیگه...خوشحالم که مورد لطفت هستم.

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 17:40

همش رو دوست داشتم عالی هستی خوش باشی عزیزم

قربونت مهسا جون.

یومی چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 16:26

سلام
این قوانین شماست یا بیانیه انتخاباتی؟!
ماشالا ماشالا چقدر طول و دراز داره و پر نکته و محتواست!
چی می کشن همسر گرامی، از دست این قوانین.
می دونی که هر چی قانونهای زندگی کمتر باشه زندگی راحت تر می شه یا نه؟

قوانین هر چی ساده تر ....زندگی راحت تر..کیفیت مهم تر از کمیته برای من...

شبنم چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 15:18

lمن یه سوال نسبتا خصوصی دارم
میگم الان که شما نی نی دار دارین میشین یه جورایی حس نمی کنی که این نی نی شاید بینتون فاصله بندازه یا یه جورایی باعث حسودی یکیتون بشه ؟ یا باعث بی توجهی به هم؟
اخه من خیلی از این مسله می ترسم خیلی . البته ترس از زایمان و تنهایی چطوری بچه بزرگ کنم تو شهر غربتش اینا بماند

نه شبنم جون..اصلا
برای همین من خیلی معتقدم بچه باید زمانی باشه که اعتماد کافی و عشق واقعی بین همسران محکم وو مستحکم شده باشه. تا دیگه از چیزی نترسن....
زایمان که ترس نداره...بچه بزرگ کردن هم فقط عشق میخواد و صبوری... همین.

شبنم چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 15:15

سلام
اول شدم من
بحث پشتکار نبود خوندن ارشیو شما انقدر قشنگ و صادقانه نوشته بودی که تا اخرشو نخوندم ارومم نگرفت در کل من خدای بی پشتکاریم الان چند ساله می خوام وزن کم کنم عمرا
دیگه از این بگیر برو تا اخرش- نیشخند-

ممنونم.

دل نیا چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 14:50 http://golshid.blogfa.com

ووووو. اولین نفرم یعنی؟
خیلی باحال بود. مخصوصا شعر بند 15. عمه ی تاجر

حاج خانومچه چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 14:19

وااااااااااااااااای صمیم جونم:
۱. خب من نمیدونستم که اسم نی نی انتخاب شو خب چرا میزنیییییییییییی D:
2. کیف کردم با این پستت! راستش چه خوبه که انقد در مورد خودت رک گفتی خوشم اومد مامان صمیمی
3. با قسمت غر زدنت هستم به شدت! اصلن زن اگه غر نزنه که زن نیس بانو صمیم جان!
4. با اون قسمت بغله بابائی و شوت شدنتم هستم بابا خب بچه راس میگه د بگو چی میخای دیگههههههههههههه! D:

آخییییییییییییییییییی
بووووس

خانم نقطه چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 14:16 http://khoras.blogfa.com

قوانین زندگی تو خوب بودنت هست....تو فقط خیلی خوبی.بوس

چقدر محبت..بابا من جنبه ندارم ها!!!!

شیرین طلا از لندن چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 13:42

خوب حالا که نی‌نی بیاد دیگه رقیب داری، بیچاره علی‌ آقا حالا از دو نفر میشنوه بابایی و ناز دو نفرو باید بکشه.
اضافه کاری و پاداش آقا فراموش نشه. کاراش زیاد می شه D-:


خیلی باس رو داشته باشه که پاداش هم بخواد... من میزام !!! یکی دیگه پاداش بگیره؟

آذین چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 13:10

مثل همیشه عالی کلی حال کردم .
کاش من هم میتونستم کمی از این حساسیتهام نسبت به اینکه همیشه باید همه چیز سر جاش باشه کم کنم و راحت مثل تو لم بدم و کارهای مورد علاقه ام رو انجام بدم

عزیزززززززززززززم
اتفاقا کامنت هایی داشتم که سر همین موضوع منو دعوا هم کردن ....

azam چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 12:36

سلام صمیم خانوم
خدا از سر تقصیراتت نگذره مادر!ما رو بیچاره کردی!وسط امتحانای میانترممون یه سر زدم به خونتون،حالا مگه من میرم از اینجا؟!باور کن الان از نگرانی امتحانم دارم میمیرم ولی نمی تونم از نوشته هات دل بکنم!چه کنم؟
حتما حتما میام اینجا!زور زود آپ کنید لطفا!
قربان شما،اعظم

فدات شم عزیزم....حالا درسات نمونه روی زمین...

یه دوست چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 12:19

سلام
خوبی
نی نی خوبه؟
یه سوال!!!!!!!!!!!!
البته اگه سوال بیجایی نباشه!!!!!!
شما از کی میرین مرخصی؟یا اینکه مرخصی هستین؟!!!!!!!!!!!

بعد از زایمان ۶ ماه مرخصی برای خانم ها هست..
قبلش هم تا هر وقت بتونم میرم سر کار.

عسل اشیانه عشق چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 12:15

میخواستم بیام بدعوایمت که چرا نمی اپی... دیدم که به دلت برات شده و اپیدی!!
بابا سانسور کننده حقایق. یکمی از اون اختراعات ۶ ای به ما گاگولکان هم یاد بده. خیر ببینی.
کلا قانون خونه ما قانونمداریه. همه چیز باید قانون مند باشه. از زندگی باری به هر جهتی و هر دم بیلی خوشم نمیاد.هر چند ما اونقدر تصمیمات مهیج و بزرگ رو سریع اتخاذ میکنیم و از اون سریعتر هم عملی میکنیم که شاید همه فکر کنن بی برنامه هستیم در حالیکه اینطور نیست. فقط سرعت عمل و تصمیم گیریمون زیاده. اره قربونش.

مثلا تیرماه همو میبینیم. شهریور ازدواج میکنیم! یا مثلا تو اردیبهشت تصمیم میگیریم بریم دبی زندگی کنیم. تیرماه اقامت گرفته و کار پیدا کرده و خونه گرفته و کوچ کرده هستیم. خلاصه اینجوریاست.

خدا نکشتت عسلی...

نگاه مبهم چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 12:10

سلام محشر بانو!

قوانین فوق العاده ات رو به خاطر جمله ی آخر پستت توی زندگیم نگه می دارم یه گوشه تا بتونم ازشون استفاده کنم.

یه گوشه ای منظور این نیست که خاک بگیره ها!

دوست دارم.

و باورم نمی شه که داره ۸ هم به زودی زود تموم می شه.

قربون اون نی نی بشم.

خیلی چشم انتظارشم.

قوانین برای نی نی و اومدنش توی زندگیت رو هم یه روزی بنویس تا منم یاد بگیرم.

چون خیلی چیزا ازت یاد می گیرم اینو گفتم داشته باشم واسه آیندهام.

خوب و خوش باشی.

فدات شم عزیزم...
منم باورم نمیشه قربونت بشم...
اونم به جاش.
شاد باشی.

یاس چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 11:45

صمیم جون خیلی از قوانینت خوشم اومد الحق که تو قوانینت هم انرژی و شادی و سرحالی لبریزه فقط عزیزم یه لطفی کن راجع به قانون شماره ۱۳ توضیحات مفصل تری بده که شدیدا مشتاق یاد گیری هستم و شدیدا احتیاج دارم:)

بابا فوت آخر رو که یاد نمیدن به این راحتیها..
شماره حساب بدم حالا؟!( نیششش)

داستان‌گو چهارشنبه 9 اردیبهشت 1388 ساعت 10:11 http://dastangooo.blogsky.com

بسی بلاگ جالب و خواندنی‌ای داشتید و از خواندنش لذت/ ها بردیم/.

ممنونم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد