من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

شادی زندگی من

بچه ها یه خبر  فوق العاده ...الان من روی ابرا دارم راه میرم از خوشحالی..انقدر ذوق دارم که نگو...بابا مگه کمه ۱۳-۱۲ سال دنبال یکی باشی وروز و شب بهش فک کنی و حالا پیداش کرده باشی و پیامش بهت رسیده باشه...یادتونه گفتم یه دوست معرکه داشتم تو دبیرستان به اسم شادی ..یادتونه ازتون خواستم اگه خبری ازش دارین بهم بگین..خب یه نفر مدت ها بعد از اون پست بهم گفت که  برام سرچش کرده  و  وبسایت انگلیسیش رو  برام گذاشته بود  و گفته بود فک کنه همونیه که من دنبالشم.ولی ایمیل شادی اونجا اکسپایر شده بود ..و ...نتیجه ای نگرفتم جز اینکه دوست  باوفای  همه زندگی من تو اوکلاهاماست و یه سری اطلاعات تحصیلی و مدارج و جوایز و ...که بهشون دست پیدا کرده بود و میخوندم و بغضم رو فرو میدادم از خوشحالی.... بعدش چند وقت پیش  تونستم توی  فیس بوک شادی  عزیزم رو پیدا کنم...و پیام های لبریز از محبتش رو  که برام داده بود  رو امروز خوندم..اونقدر  بی ریا مونده بود بعد از همه این سالها و اونقدر جزییات ریز رو یادش بود که فقط تونستم ته دلم برای  بار هزارم تحسینش کنم و به خودم ببالم که  همچین کسی رو برای دوستی  انتخاب کرده بودم..به خدا اینایی که میگم دروغ سیزده نیست...عین واقعیته... من از وقتی که تمرکز کردم روی  پیدا کردن شادی و به خودم گفتم خیلی زود ازش خبری بهم میرسه  کلی انرژی مثبت گرفتم و  امروز بعد از مسافرت و روزها دوری از نت وقتی برگشتم  پشت مانیتور و پیام شادی رو دیدم توی فیس بوک فقط چند لحظه نگاهش کردم .....و بعد باور کردم که خود خودشه...

شادی  عزیز

دختر باور کن بعد از همه این سالها وقتی از جلوی خونتون ( همون که همیشه یه پیکان نارنجی جلوش پارک بود) رد میشم محاله سرم رو به راست برنگردونم و به خونتون نگاه نکنم...حتی اگه کسی از شما هم اونجا نباشه دیگه باز اون مسیر و اون خونه برای من دنیایی هست...یادته با هم پیاده برمیگشتیم و یه روز یه دیوونه اومد دستش رو  از پشت از لای دست من و تو آورد وسط و ما جیغ زدیم و تو یه آجر برداشتی و  یارو ترسید و در رفت....اتوبوس سواری و  نی نای نانای نا نای نی( صدا سیما نگه دار!!!) رو که تو اتوبوس میخوندیم و غش میکردیم از خنده و پیرزن هایی که نچ نچ میکردن زیر لب از اینهمه شور و شوق ما رو یادته؟ اون روزی که گفتم با هم پیاه بریم تا دبیرستان تا من ازت سوالای زبان پیش دانشگاهی بپرسم و همش  الکی بود و فقط میخواستم با تو بیشتر باشم رو میدونم که فهمیدی و یادته...و تو ناراحت بودی که با تن بو گندو و خیس عرق!!! میریم مدرسه و گفتی همه ملت اول میرن ورزش و بعد حموم و تو باید صاف بری مدرسه با این تن عرقو!!!!

شادی  یادته اون دختره آناهیتا بود  که فک میکرد بابات رانندتونه و باورش نمیشد  باباته چون  مهندس فخرالدین بنده خدا با وانت از سر کار برگشته بود و ما چقدر به آناهیتا خندیدم...و تو دولابی رو یادم انداختی و شعرهایی که برات گفته بودم ...پیکار خونین.. میلاد شادی....

فخر دارد اینهمه گل در میان خانه ای ...آمده از بهر نسرین یک چنین دردانه ای ...بادی اکنون کرد آذین خانه و کاشانه ای..چون که شادی آمده چون گل بر پروانه ای...صاحب  شاهین و شروین وجد را صاحب شدند..بین چه زیبا آمده مولود بی غم نامه ای...و بیقه اش که من حفظم وتو هم یادته...و تو مولود بی غم همه خواب های من بودی و شادی آفرین لحظه های من...شادی ما اونموقع هنوز تلفن ونمون وصل نشده بود و من تابستون و  تولدت که خرداد بود  رو از خونه اونا بهت زنگ زدم و انقدر صاحب خونه بیشعور چپ چپ نگام کرد و وقتی گفت دخترشون منتظر تلفن نامزدشه من آه از نهادم در اومد که باید ازت خداحافظی کنم و اون روزی که مامنت با مانتوی سیاه و کفش پاشنه دار اومد و پرونده تو رو گرفت و رفت  من روی پله های مدرسه نشستم و وقتی یه هفته و دو هفته شد که نیومدی باورکردم شادی رو برای همیشه  گرفتن از ما....از همه اونایی که سال اول دبیرستان واحد اختیاریشون رو  بر اساس انتخاب تو بر میداشتن ..یعنی صبر میکردن ببینن شادی چی برمیداره تا اونام همون رو بردارن....و تو محبوب همه بودی و هستی و وقتی با بچه ها ازت حرف میزنیم همه میگن چه دختر صاف و صادق و بی ریایی بود ....حیف حیف که اینجا احترام به دین و مذهب و کیش و ایین  مفهومی نداره و غیر از حودشون حکوم به سکون  یا  مجبور به پرواز میشن از این خاک و تو رفتی و همه استعدات جای دیگه به بار نشست و بی لیاقت هایی مثل اینا همش از تو تلویزیون حرف مفت میزنن که ما جلوی  گریز مغزها رو گرفتیم و به به و چه چه راه میندازن...تو خوب کردی نموندی و حروم این خاک نشدی چون اگه جای خیلی ها باشه حداقل جای تو نبود این سرزمین کوچک محقر....شادی من از همشون دلگیرم..از همه اونایی که نذاشتن تو همین جا به آرزوهات برسی و وقتی خوب فکر میکنم باز از همشون ممنونم  که  باعث شدن تو توی یه جای دیگه به همه آرزوها ت برسی...یادته شغل مورد علاقه ات دانشمند شدن بود..ته ته همه چیز تحقیق توی ازمایشگاه بود برات...و کشف و اکتشاف و به همه آرزوهات رسیدی  عزیز دلم...خوشحالم برات..من هم البته اینجا ناگزیر به زندگی نیستم بلکه با تمام وجودم از زندگی دارم لذت میبرم  و به خواسته هام دارم میرسم..هنوز مونده به همشون ولی به اونایی که تو ذهنم داشتم  کمابیش رسیدم..

همه اینا رو نوشتم تا فقط بهت که شاید هیچ وقت هم اینجا رو نخونی بگم بزرگترین رویای همه این سالهای من محقق شد و ازت ممنونم که شادی قلب منو دو چندان کردی .... همیشه در پناه خدا باشی دوست خوب و با وفای من ....


پی نوشت خیلی مهم :


گیلاس خانومی دوباره داره مینویسه...با همین آدرسی که داشت و توی لینک های  من هم هست...حال میکنید چه خبرهای خوبی دارم؟



نظرات 40 + ارسال نظر
شا دی دوست تو دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 04:35

Dear Samim Joon,
I was reading your notes about our beautiful friendship and all those good old days in the past. It brought tears into my eyes. I feel very blessed and proud to have a friend like you. Samim Joon, words are not enough to express how I feel at this moment.

Samim Joon khaily doostet daram va az eenkeh doost-eh khoob o baa vafaa va baa Eh-sasi meseh to ro daram khialy khosh-hal hastam. Areh khateraat-eh khoobeh doreh dabirestan ro baa hichi nemisheh avaz karad. Man ghaabel-eh een hameh lotf o mohabat-eh nistam. Khaily khejalatam daadi . Merci ba-raayeh hameh chiz…Rasti note-haay marboot beh favayedeh bardari va aa-moo-zesheh Ranan-degi keh neveshteh boodi ro ham khoondam o che ghadeh kayf kardam o khandidam. Hamoon tor, Meseh Saabegh, shaytoon o shookh-tab moondi, khodaa hefzet koneh…Shaad bashi hamisheh Samim joon, beh khoonevadeh va shoharet ham salam beresoon va oon koo-choo-loo-yeh tooyeh raah ro ham az taraf-eh man beboos..

Khaily Doostet Daram,
Doosteh to,

Shadi

واییییییییییییییییییییییییییی خدایا این شادی منه که توی وبلاگم کامنت گذاشته...شادی اینقدر ذوق کردم که نگو...تو اینجا رو خوندی ..یعنی وقت گذاشتی و خوندیشون.... ممنونم عزیزم.
نمیخوام چشم هیچ نا محرمی به حرف های نگفته همه این سالهای من وتو بیفته...برات تو فیس بوک پیام میذارم عزیز دلم.
بوووووووووووووووووووووووس قربونت بشم من.

زیبا پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 18:56 http://www.delo-din.blogfa.com

سلام
اجازه هست من هر روز بهتون سر بزنم

آخه خیلی قشنگ مینویسید

خواهش.

بهناز پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 14:08 http://narin86.persianblog.ir

سلام
معلومه شادی رو خیلی دوست داری .......من هم یه دوستی شبیه شادی تو داشتم ولی بی وفایی کرد و منو از یاد برد ... ان شالله همیشه شادی باشی ....مواظب نی نی باش . همیشه به یادت .

یه دوست پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 10:46

سلام
خوبی؟
نی نی خوبه؟
بابای نی نی خوبه؟
چرا نمینویسی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

همه خوبیم.مرسی .
گرفتاریه دیگه...

آزی پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 10:18 http://narimaz.blogspot.com/

سلام صمیم جونم. میدونم خیلی گرفتاری و نمیرسی سر به بلاگم بزنی اما خواستم بگم آدرسش رو از نریاز تغییر دادم! آدرس جدیدمو هم نوشتم (آخه تو قبلیه نمیشد کامنت گذاشت)
فدات بشم خانومی

خاطره پنج‌شنبه 20 فروردین 1388 ساعت 09:14 http://khatere84.blogfa.com/

سلام معلوم هست کجایی؟
از 13 به بعد مطلبی نزاشتی.
نکنه نی نیت امده؟
دارم کم کم نگران می شم.
لااقل وقت نداری فقط یه کوچولو بیا بگو من خوبم....

خوبم عزیزم. گرفتار کار و بار و زندگی...

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 18:24

ببخشید کامنت من کو؟

فدای توبشم هنوز تاییدش نکرده بودم.
اینم دوتاش با هم...

s.kh چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 16:11

سلام خانوم
من به طور کاملا اتفاقی با وبلاگتون آشنا شدم
اونقدر برام جذابیت داشت که نوشته های تیر و مرداد 86 رو هم خوندم
چقدر زیبا احساساتت رو بیان میکنی
منم یه مدت عاشق پسری بودم و داشتم به خاطرش جلو خونوادم می ایستادم ولی اون یهو زیر همه چیز زد و گفت می خوام برم خارج و وقتی برگردم معلوم نیشت حاضر باشم با یه دختری که فقط یه سال ازم کوچیکتره ازدواج کنم
بعد قبولیش تو فوق حسابی جو گرفتش(البته مخالفت های خونواده منم بی تقصیر نبود)

منم داغون شدم ولی خدا اونقدر مهربونه که هیچ بنده ایش رو تنها نمیذاره
روی ماه خدامو میبوسم
میدونم اون بهترین تقدیر رو برام نوشته
من 22 و 11 ماه دارم
امتهان فوق لیسانس دادم
دلم میخواد شریف قبول شم
برام دعا کن
آخه تو بارداری و اگه موقع هر دردی دعایی کنی(مخصوصا موقع زایمان) دعات مستجاب میشه
میبوسمت

خب معلومه خدا خیلی هواتو داره که پای اون آدم بی معرفت به زندگیت بشتر باز نشد...همیشه خدا رو بابت داده ها ونداده هاش باید شکر کرد...
انشااله قبول شی و همیشه موفق باشی.
ممنونم از محبتت.

میریام چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 14:00 http://bpanjare.parsiblog.com

خصوصی:

سلام خانومی
خوبی؟
من و یادته؟

از نت دور افتادم
کلی خوندمت

اشکم در اومد مثل همیشه (اونجا که داشتی با نی نی ات حرف می زدی.. من هنوز نمی تونم باهاش حرف بزنم- شاید چون خیلی مونده تا حسش کنم.. شاید هنوز نتونستم باورش کنم.. نی نی من کوچولوئه هنوز خاله .. احسان هی میگه تو چرا ذوق نمی کنی.. تو چرا باهاش حرف نمی زنی.. من یه حس دو گانه دارم هنوز نتونستم باورش کنم.... نمی دونم باید چیکار کنم...)

این مدت از کار در اومده بودم
بد نبود
کلاس شنا هم می رفتم
الان نمی دونم با نی نی بتونم ادامه بدم یا نه
ولی دوست دارم ادامه بدم.


اگه می تونی جوابمو توی وب خودم بذار تا بتونم چک کنم
ممنون
مراقب خودت باش
هنوزم دوست دارم

یا علی!!

رضوان چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 12:43 http://bidarie.blogfa.com

سلام دوست گرامی


از آشنایی با شما خوشحالم امیدورام همیشه شاد وموفق باشید


این پست ***** غبطه فرشتگان به 7 کار انسان ******


مهرانه چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 12:36 http://mehraneh63.persianblog.ir/

سلام صمیم جون تبریک برای همه چیز .ایشالا نی نی گوگوبی شادی زندگیتون رو صد برابر کنه .به باباییش بگید روی ماهشو از قول ما ببوسهههههه.راستی اجازه هست لینکتونو بزارم وبلاگم؟

لطف داری به من.خواهش میکنم.

شکوفه بهاری چهارشنبه 19 فروردین 1388 ساعت 09:00 http://vernal-blossom.persianblog.ir/

سلام
خوشحال می‌شم به وبلاگم سربزنی و مطلبم رو بخونی

خانم خونه سه‌شنبه 18 فروردین 1388 ساعت 14:06 http://souzan59.persianblog.ir

خانومی سال نوت مبارک
نی نی خوبه ؟
خوشحالم که دوستت و پیدا کردی

خوبیم همه.قربونت.

هلیا سه‌شنبه 18 فروردین 1388 ساعت 11:30 http://bargriz.blogsky.com

آخه گناه من چی بووود؟؟؟

گناههه!!!!
متوجه نشدم عزیزم..

مسابقه دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 17:52 http://qc.ut.ac.ir/weblog.htm

اول سلام، دوم سال نو مبارک، سوم از شما دعوت می کنیم در مسابقه وبلاگ نویسی دانشجویان سراسر کشور شرکت کنید، چهارم لوگوی مثلثی درسایت هست، لطف می کنید اگر آن را در وبلاگ خود بگذارید، پنجم به دیگران اطلاع دهید.
یا علی

http://qc.ut.ac.ir/weblog.htm

مهسا مامان ملودی دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 16:49

خوب تو فیس بوک هم که هستی!ادت کنم؟ادت کنم؟ادت میکنما!!!!!
حال میده یه دوست رو بعد از سالها پیدا کنی من یکیشونو پیدا کردم با کلی ذوق بهش زنگ زدم ولی زیاد خوشحال نشد منم شمارشو پاکیدم.نی نی خان چطوره؟سفر خوش گذشت؟

اونجا با فامیلی واقعیم هستم...
خیلی ذوق کردم. چه نامرد بود اون دوستت ها!
جات خالی عزیزم.سفر خیلی عالی بود.شارژ شدم حسابی.

چنگ و عود دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 14:21 http://changood.blogfa.com

اومدم بنویسم کجایی دیدم اومدیو نظراتو تایید کردی

سمیه دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 09:49 http://lahazateasheghaneh.blogfa.com

بازم سلام
خانومی با اجازه من لینکت کردم

سمیه دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 09:44 http://lahazateasheghaneh.blogfa.com

سلام
آخی نازی امیدوارم همیشه همینطور شاد باشی ئ خبرهای خوب بهت برسه

خانم و آقای گیلاسی دوشنبه 17 فروردین 1388 ساعت 09:30 http://ma2gilasi.persianblog.ir

منم دوستی داشتم که مدتهاست خبری ازش ندارم..امیدوارم بتونم پیداش کنم

پارس۱۴۰۰ یکشنبه 16 فروردین 1388 ساعت 23:54 http://pars1400.com


سایت پارس 1400
محلی است برای آشنائی تجار. بازاریان. تولیدکنندگان و ارتباط
جویندگان شغل . خریداران . فروشندگان

www.pars1400.com

No یکشنبه 16 فروردین 1388 ساعت 22:34 http://250585.blogfa.com

بغض
صمیم جان خیلی خوشحالم عزیزم !!

چقد حرفات به دلم نشست !! خیلی پاک و صادقانه بود ... مثه همیشه احساست آبی و قشنگ بود ... !

شادی باید خوشبخت باشه که تو انقد دوسش داری !! ما که واسه تو می میریم ببین شادی کیه که تو واسه ش انقد ذوق داری ... X:

مرسی.
این حرفا چیه خانومی؟ شماها به من لطف دارین که محبتتون رو بهم نشون میدین...
قربونت.

حنا یکشنبه 16 فروردین 1388 ساعت 19:35 http://www.doosjoon.blogfa.com

سلام صمیم گلم. عیدت مبارک خانومی. نی نی عسلی چطوره؟ بابا علی خوبه؟
خوب و خوش باشی عزیزم.

عسل یکشنبه 16 فروردین 1388 ساعت 17:22

بابا خوش به حال این شادی خانوم. چقده تحویلش گرفتی.. ما که از این دوستا نداریم!
میگم نی نی چطوره؟

سمیه یکشنبه 16 فروردین 1388 ساعت 02:22 http:///http://roozhayeabiyeman.persianblog.ir/

خیلی واست خوشحالم صمیم جون.چون من هم سالهاست دنبال دوست دوران دبستانم میگردم.کاش پیداش میکردم.

سارا شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 23:31

صمیمم سلام
خوشحالم که بهارت اینقدر پر شکوه آغاز شد .
دلم برای خودت و نی نی خیلی تنگ شده . سراغی از ما نمی گیری . به دستت رسید عزیزم ؟
مراقب خودت و نی نی باش
دوستون دارم
سارا

سلامممممممممممم سارا جان. مررسی عزیزم ولی من هنوز چیزی به دستم نرسیده و ازت هم گله دارم که اینهمه خودتو تو زحمت میندازی..بابا ما همین جوری به خاله نی نی مون قبولت داریم این زحمتا برای چی؟
بووووووووووس عزیزم.

رضا شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 18:11

یک عکس از خودت بذار

پیتی شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 14:34 http://piti.blogsky.com

تولدت مبارک صمیم جونی... خیلی نمونده تا اون بوی خوبو تو بغلت حس کنی ها! وووووووووووووووووییییییییی!

راما شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 13:26 http://missymemol.blogfa.com

خوشحالم که دوستتو اینطوری پیدا کردی
راستش منم یه گمشده دارم
با خوندن این پستت یه چیزی توی دلم روشن شد
بابت خبر گیلاسیت هم ممنون
نمیدونستم
دستت درد نکنه پسر گلت چطوره؟

خوبه عزیزم.

آنا شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 12:32 http://www.annakhanoom.persianblog.ir

سلام صمیم جون.سال نوت و تولدت مبارک.ایشالا که سال خوبی داشته باشی.یه نی نی سالم و خوشمل هم خدا ‏بهتون بده

گیلاسی شنبه 15 فروردین 1388 ساعت 01:30

عزیزمی :*

آنیتا جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 22:12

سلام صمیم جان. خدا رو شکر که به سلامت برگشتین و حسابی‌ بهتن خوش گذشت. میدونم چه حسی داری از اینکه دوستت رو بعد از این همه سال پیدا کردی! چون من هم یه دوستی‌ داشتم از کلاس چهارم ابتدایی گمش کرده بودم، همیشه هم تو اینترنت دنبالش میگشتم ولی‌ چیزی پیدا نمیکردم. تا اینکه چند ماه پیش یادم اومد که اسم پدرش رو زنگ خونشون بود و اینکه پدرش استاد دانشگاه بود تو رشتهٔ ریاضی‌، با عجله شروع کردم دنبال پدرش گشتن تو اینترنت و از رو دنشقاه تهران پدرشو پیدا کردم! با شکو تردید به پدرش ایمیل زدم و پرسیدم آیا شما پدر صبا هستین؟ چون من دوستشم و الان ۱۵ ساله ندیدمش و اگه می‌شه امیلش رو برام بفرستید! ۲ هفته بد از این ایمیل یه روز از صبا برام ایمیل اومد با اخش! وای بد از ۱۵ سال دوباره دیدمش! فوری شنختمش اصلا عوض نشده بود. جالب اینجاست که اون هم مثل من اومده بود کانادا یه سحری که ۲ ساعت از شهر من دوره و اون هم داره دکترا می‌خونه! خیلی‌ عالی‌ بود. امیدوارم تابستون یه سر بهش بزنم!

مواظب خودتون باش، عکسایی که قول دادی آپ کنی‌ یادت نره. بوس بوس.

هلیا جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 19:23 http://bargriz.blogsky.com

خیلی از اینکه دوسستتو پیدا کردی خوشحال شدم چون دوست خوب چون پیدا نمیشه پس اگه پیدا شد باید سفت چسبیدش.خدارو شکر که مسافرت خوش گذشت بهت. راستی به ما هم همینطور٬ منم خوبم ٬همه چی روبه راهه و تو اصلا خودشو ناراحت نکن.
دوستت دارم
بوووووس
بابای.

reihaneh جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 18:34

قرار شده بود برای اینکه منو با ریحان اشتباه نگیری ریحانه رو به انگلیسی بنویسم.یادم نبود!

ریحانه جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 18:33

صمیم زلزله!
این لقبی است که بعد از خواندن این پست فوری به ذهنم رسید.
دختر چقدر خبرهای خوب داشتی بابا!
تبریک میگم بخاطر پیدا کردن دوست صمیمیت و همچنین بخاطر اینکه به قول خودت حرون نشد توی این خاک و رفت و در خاکی دیگر جوانه زد.
از آپ شدن گیلاسی هم خوشحایییییییییییم
بوس

حدیث جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 14:53 http://tazeinat.blogfa.com

خوش به حالت واسه چنین دوستی به خدا این دوستی ها خیلی ارزش دارن آدم بعد از گذشت زمان میفهمه دوستیش با کی از روی صداقت بوده واقعا باید به چنین دوستی هایی افتخار کرد

شوکا جمعه 14 فروردین 1388 ساعت 11:12

صمیم جان خبر گیلاسی سوخته بود :دی
شاد باشی

مرجان پنج‌شنبه 13 فروردین 1388 ساعت 20:35 http://kavir-semnan.com

ا کامنت من تو پست مسافرتت کو؟؟؟؟؟؟ من برات نوشته بودم که تولدت مبارک و بعد هم کلى التماس کرده بودم که آروم رانندگى کنید و مواظب جاده باشید، خلاصه کلى مامان بزرگ بازى در آورده بودم و اینجا نیست که ( آیکون گریه شدید )

عزیزم باور کن اصلا همچین کامنتی نداشتم..یعنی گم شد؟ اونم کامنت مرجان عزیز؟!!
نههههههههههههههههه
گریههههههههههههههه

X پنج‌شنبه 13 فروردین 1388 ساعت 20:04 http://stillness.blogfa.com

سلام خانومی. خوبی؟
اول یه توضیح بدم : وبلاگتو همیشه میخونم و کامنت نذاشتنم واسه اینه که حرف خاصی ندارم!اما از این به بعد دیگه یه وقتایی با کامنت ابراز وجود میکنم!


خوشحالم که دوست قدیمیتو پیدا کردی و واقعاً عمق خوشحالیت الان برام قابل درکه! همیشه یکی از نگرانی های من گم کردن دوستای صمیمی در گذر این روزگار بوده! ببینم من از این کتابا در مورد تمرکز و جذب و انرژی مثبت زیاد می خونم و قانونشو در کل قبول دارم فقط اینکه مثلاً میگی رو پیدا کردنش تمرکز کردی دوست دارم برام روشن و واضح شه که این تمرکز کردن چه جوریه؟ با کلامه؟ با تصویر ذهنی؟ مثلاً روزانه باید یه وقت خاصی رو برای فکر کردن به خواسته مون اختصاص بدیم؟ کلاً باید همیشه توی ذهنمون باشه؟

راستی توی فیس بوک با چه اسمی سرچت کنیم؟ اگه دوست داشتی بگو که ادت کنم عزیزم.

سانیا پنج‌شنبه 13 فروردین 1388 ساعت 19:34 http://banuye.blogsky.com/

وای صمیم صمیم صمیم صمیم صمیم صمیم
چه قدر پر شور و شادی و ذوق و دلتنگی بود.
با این که دوست عزیزت رو نمی شناسم اما حرفات به دلم نشست.عزیزانی داشتم که همین جوری رفتن.آدم هایی که این جا کسی به فکر استعداد و هنر و عشقشون نبود....................
صمیم مرسی که تو حست ما رو شریک کردی.مرسییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد