من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

درد دل....

 هر روز که میگذره و  تعداد روزهای مونده کمتر و کمتر میشه حس منم عوض میشه....میخوام توی این پست یه اعترافی بکنم..هیچ وقت فکر نمی کردم بارداری و منتظر یه کوچولو بودن اینقدر خدا رو شکر  راحت و آسون باشه...اصلا انگار فرقی با قبل نکردده..هنوز  کامل نفهمیدم این دو نفسه بودن یعنی چی!!!میدونم ولی حسش نکردم...به ههمون عجولی و کله خری  هنوز کارام رو انجام میدم و موقع رسیدن به اداره انگار نه انگار که نباید تند تند راه برم و تا آخرین لحظه ای که میتونم توی  خونه میمونم و بعد یکربع بعدش دارم کارت میزنم....ولی همه این رو نوشتم تا بگم من یه جورایی از حرف زدن با نی نی خجالت میکشم...شاید باورش برای شما که میدونین چه آتیشی هایی سوزوندم سخت باشه ولی این مهمون کوچولو حیا و شرم رو در وجود من جوری ریخت که وقت هایی هم که تنهام باهاش   اروم آروم شروع میکنم به حرف زدن باهاش و مواظبم کسی نبینه و کسی نشنوه...حتی بیشتر وقت ها علی هم.....من عاشق که..نمیدونم....ولی این کوچولو رو دوست دارم...بهش عادت کردم انگار...به جمع شدن هاش و قلمبه شدن هاش.....به ضربان های تند و سریعش....هنوز وقتی میخوام اسمش رو بیارم ترجیح میدم نی نی خطابش کنم...اصلا ذهنم قد نمیده باید چی بهش بگم...خیلی هاتون گفتین از اینده و چیزهای خوب و عادات قشنگ براش حرف بزنم ولی  مصنوعی به نظرم رسید وقتی این کارو کردم...من باید بگردم و مدل دوست داشتن خودم رو پیدا کنم براش و همون رو اجرا کنم...فکر کنم این کوچولو آدم لمسی و نوازشی  بشه...درست عین پدرش....چون من اکثر وقت ها که تنهام دستام روی شکممه ودارم نازش میکنم و حس میکنم خیی خوشش میاد...نمیدونم...شاید هم وقتی اولین  نگاهش رو توی صورتم بندازه وو با چشماش بهم خیره بشه مدل خودم و خودش رو پیدا کنم و همه این تردیدها....مکث ها....و فکر کردن ها  از بین برن....حتی یه وقتایی تصور میکنم من میتونم یه روز جلوی بقیه قربون صدقه این نی نی بشم یا نه ؟ اونجا هم خجالت میکشم؟ برای منی که  با علی  همیشه عاشقانه رفتار میکنم و قشنگ ترین کلمات رو بکار میبرم برای خودم هم عجیبه که چرا اینجا یه وقتایی قفل میکنم برای نی نی.....دوستش دارم..اینو مطمئنم..دلم میخواست داشته باشمش ..اینم مطمئنم....وبرای اومدنش و توی چشماش نگاه کردن هم مشتاقانه منتظرم... باز هم مطمئنم.... 

ولی یه جورایی دلم گرفته این روزها...خب اینجا راحت میتونم بگم در موردش..میدونین چیه ؟ من توقعم از  بعضی ها بیشتر بود  توی این دوران...من آدمی نبودم که آه و ناله الکی راه بندازم و یا از شروع بارداریم ادای این زن های سنگین و ناتوان باردار رو در بیارم...نه خودم رو لوس کردم و نه گفتم هوس چسزی دارم و  واقعا هم نداشتم..ولی انگار نه انگار برای خونواده ام که من حامله ام...مامانم اگه قبلا روز در میون زنگ میزد حالا هفته ای دو روز زنگ میزنه  و یک مکالمه تکراری مثل اینکه خوبی؟ علی جان چطوری؟ و نی نی چطوره  هم که بهش اضافه شده و تمام!!! خب اولش میپرسیدن چی هوس داری  و چی میخوای...ولی من دوست داشتم حداقل یکی دو بار همین جوری یه غذای معمولی حتی درست کنن و برام بیارن ..نه که چون هوس میکنم بلکه حداقل برای اینکه زحمت درست کردنش رو نداشته باشم... من نه نشون دادم که دوست دارم و نه اونها فهمیدن که این کار چقر میتونست منو خوشحال کنه......البته خواهرم میگه تقصیر خودته...تو صبوری...و راست هم میگه..من دردهام رو  عادت دارم تنهایی بکشم  چون معتقدم وثلا وثتی  درد شدید دارم گفتنش به مامان یا بقیه به جز علی چه دردی ازم دوا میکنه؟ غیر از اینکه اونا رو هم میترسونه و نگران؟ و صبا میگه احمق!! باید ادا در بیاری...باید نگران بشن تا بفهمن چغندر نیست او ن تو و مشکلات خودت رو هم داری...خونه تکونی من تنهایی انجام شد با کمک یه کارگر که سه روز اومد و خودم بیشتر ازش کارکردم...و مامانم نیم ساعت آخرش اومد و گفت بده ظرف هات رو خشک کنم و وقتی غر زدم که اینجوری نه!!! اینکه همه خیسی ها موند بهش مادر من!! قشنگ خشک کن!! انگار ناراحت شد...ولی همین مامان خانم یه روز از صبح میره خونه خاله تا شب  و با هم کارهاشون رو میکنن و  کمک میکنن و از دختر چهار ماهه حامله اون که خاله با آب و تاب جزییات رفتار و حالاتش رو میگه حرف میزنن و مامان یادش میره  چهار کلوم هم  از من بگه....شایدم میگه ولی مطمئنم جوری که کسی ندونه نمیفهمه من باردارم اصلا!!!! 

من دوست دارم وقتی  میرم خونه پدرم حداقل یکساعت اون سیگارش رو دود نکنه ..هر چند بابا طفلی میره اتاق دیگه ولی چه فایده....قصر که نیست که دود نپیچه...یه اپارتمان 120 متریه...همین.... و وقتی که میان خونه ما من با سرعت همیشگی کارام رو میکنم و دو جور غذامو حاضر میکنم  و بنداز و بشور دارم و باز هم به چشم  پدر و مادرم خب طبیعیه دیگه....و شاید نگن که این دختره داره به خودش سختی میده تا پذیراییش با قبلش فرقی نداشته باشه....و نمیگن هم...چون من نشون نمیدم سختمه...من بعدش میرم روی تخت میافتم و درد میکشم ولی بهشون میخندم و میذارم بفهمن!!! تقصیر خودمه ولی اینجوری بزرگ شدم و عادت کردم.... 

و حالا علت اصلی همه این یاد آوری ها اینه که چند روز دیگه  مهمون های ویژه بابایی دارن از کرمانشاه میان  و چند روز هم بیشتر نیستن و چیزی که من رو حرص میده اینه که بابا از الان داره برنامه ریزی میکنه و یه روزش رو هم گفته دوست داره  مهمون هاش بیان خونه ما ..و انگار به عصرونه هم راضی نیست.....خب من به عنوان دخترش میخوام اینو خودش بفهمه که پدر من!! من الان شش ماهه باردارم و کارهای خودم ممکنه برام زیاد باشه بعد شما کار برای م درست میکنی؟ چند جور غذا و یکسره سر پا بودن و بذار بردار کردن الان برام راحت نیست....دلم میخواد اونا هم مقل همین آقای دکترشون و خانمش  که بارداری دخترشون رو گنده کردن جلوی بقیه و وقتی  کسی مثلا زنگ میزد از هر ده بار هشت بارش میگفتن  مینوش دستش بنده و داره بچه شیر میده یا داره استراحت میکنه یا  داره بچه میخوابونه  و اینجوری میفهموندن به طرف که کم الکی نیست دختر ما!!!!! ولی اینا انگار نه انگار..خب منم دوست دارم غیر از شوهرم بقیه هم طاقچه بالا من وبذارن...پر توقعم؟  لوس شدم؟ شاد ....ولی من دلم اینا رو میخواد.....دلم میخواد روزی که کارگر دارم به جای مار شوهرم که میگه تو امروز دیگه نمیتونی و نباید آشپزی کنی و برام قابلمه  بزرگ  غذای حاضر ‚آماده میفرستاد این کار به فکر مامان خودم میرسید و اون اینکارو برام میکرد.....من لوسم...من زیاده خواهم....نمیدونم..فقط  میدونم دلتنگم این روزها..دلتنگ.... 

 

بعدا نوشت:  

از دلداری همتون ممنونم.خیلی به آرام شدن بیشترم کمک کرد.نه بابا!!! افسردگی کدومه؟ همین الانشم علی منو با کتک شبا میخوابونه و با خشانت جلوی دهنمو میگیره تا کمتر چلچلی کنم....دلم توجه  بیشتر میخواست که  انقدر همتون با محبتین کمبودش برطرف شد زود...ممنونم بچه ها ....در مورد اون مهمونیه ه میخوام با بابا اینا جدی صحبت کنم...من اگه به حرف این شوهره گوش کنم مطمئنم عاقبت به خیر میشم ولی همش میگم..نه...بده...ناراحت میشن.... فک کنم وقتش رسیده که بگم توقع همراهی بیشتری دارم از خونواده ام...مرسی. 

راستی میرم خونه  و آخر هفته  سر فرصت و دل سیر به کامنت ها جواب میدم.

نظرات 104 + ارسال نظر
Gay27Brooks شنبه 24 تیر 1391 ساعت 00:17 http://www.supremeessays.com

If they get know about your great release, they would credibly purchase the <a href="http://www.supremeessays.com">essay writing services</a>.

MCCALLJoann جمعه 16 تیر 1391 ساعت 20:07 http://www.bestwritingservice.com

<a href="http://www.BestwritingService.com">Visit this website</a> when you want to order essay custom without paying a large sum of money. Use research writing support proposed by highly skilled writers.

GertrudeWorkman جمعه 16 تیر 1391 ساعت 19:56 http://www.qualityessay.com

Click <a href="http://QualityEssay.com">here</a> if you wish to buy papers from the trusty agency. You will definitely be gratified with expert custom essay writing service.

MinnieSkinner34 سه‌شنبه 3 خرداد 1390 ساعت 16:16 http://www.writingscentre.com

My goal is to become a professional writer, but I do not have enough time at this moment. Thus, I will try to get <a href="http://www.writingscentre.com">term paper help</a> or buy essays. I guess it is real to learn something from custom papers! That will be good for my academic career in the the very beginning!

McdanielDeann22 دوشنبه 2 خرداد 1390 ساعت 14:59 http://www.primeessays.co.uk

I utilized numbers of writing services, however I assured that <a href="http://primeessays.co.uk">essay writing service uk</a> was the most reliable firm.

MccoyFrancisca33 شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 19:33 http://www.premiumqualityessays.com

Do you grudge your mates just because they have got great academic papers? Did you opine they could ask <a href="http://www.premiumqualityessays.com">research papers online</a> services assist them? In fact, you can easily do the same.

SOFIAKLINE21 شنبه 31 اردیبهشت 1390 ساعت 14:46 http://www.topwritingservice.com

You should buy <a href="http://www.topwritingservice.com">custom essays</a>, if you care just about your academic career.

TaylorSNOW34 پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 13:58 http://cheap-link-building.com

Submission supposes to be an effective social media tool. Hence, the <a href="http://www.cheap-link-building.com/social_bookmarks.htm">best social bookmark</a> service became sought by different people. It is just because these options lead customers to a website and influence well on sales.

MaiNash27 پنج‌شنبه 29 اردیبهشت 1390 ساعت 07:37 http://www.essaysservice.com

There're many academic papers writing services. But, you are not assured about academic standards they provide. Hence, you should be extra careful when buy custom essay papers online! Thus visit <a href="http://www.essaysservice.com">essaysservice.com</a> and buy essay.

RiddleMyrna سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 20:25 http://www.marvelousessays.com

Bad decision can to get big problems. Be sure that you make a correct decision when buy <a href="http://marvelousessays.com/original-custom-essays.html">original custom essays</a>. A lot of students used it and were satisfied!

DeidreLOWERY32 یکشنبه 29 اسفند 1389 ساعت 04:19 http://www.bestfinance-blog.com

Make your own life time more easy take the <a href="http://bestfinance-blog.com/topics/business-loans">business loans</a> and all you require.

CHRISTI25Haney شنبه 30 بهمن 1389 ساعت 19:27 http://www.goldessays.com

We all are aware that the crisis causes us waste great sums of our expenses. Nevertheless, we have nothing better that to <a href="http://www.goldessays.com">buy essays</a>.

ROSEAngie31 جمعه 22 بهمن 1389 ساعت 06:01 http://www.gogetessays.com

Thanks a lot for the topic about this good post! I would order pre written essay or <a href="http://www.gogetessays.com">buy essay</a> with the help of the essays writers.

RobertsMilagros29 شنبه 15 آبان 1389 ساعت 05:30 http://www.master-dissertations.com

Very often, scholars write the dissertation idea by their efforts. But some choose to buy the good idea just about this topic in the <a href="http://www.master-dissertations.com">thesis</a> service, because that is more simple.

WinnieHess جمعه 14 آبان 1389 ساعت 00:18 http://www.primethesis.com

Even <a href="http://www.primethesis.com">thesis service</a> couldn’t make more perfect thesis research just about this post and possibly, you work especially for <a href="http://www.primethesis.com">custom dissertation</a> services. In such case we would buy your dissertation from you immediately.

Jamie34HOOVER پنج‌شنبه 13 آبان 1389 ساعت 03:58 http://www.milliontones.com

Your best knowledge could be favorite as some polyphonic ringtones in the <a href="http://www.milliontones.com">mobile ringtones</a> corporation used to be.

HOOPERMARCI34 سه‌شنبه 11 آبان 1389 ساعت 05:39 http://www.primedissertations.com

The supreme knowledge about this good post must be open for people, because they require <a href="http://www.primedissertations.com">thesis</a> and good <a href="http://www.primedissertations.com">custom dissertation</a> or just graduate thesis.

FoleyPEARLIE32 سه‌شنبه 11 آبان 1389 ساعت 05:08 http://www.qualityessays.co.uk

I did not try to compose essay papers by my own. I generally used <a href="http://qualityessays.co.uk">custom essay uk</a> service to write my papers and I used to be satisfied.

TonyaLESTER دوشنبه 10 آبان 1389 ساعت 13:33 http://www.4submission.com

Are doubting whether that is worth to do paid directory submissions, just because that's a perfect method to increase traffic to your Internet site! The <a href="http://4submission.com/directories.htm">directory submission services</a> made my Internet site better. And I am willing to thank that people.

RiveraESPERANZA یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 19:52 http://www.essayslab.com

The issue referring to this topic is really smashing and just because of that the essays writers can present not very expensive custom papers and some people <a href="http://www.essayslab.com">buy an essay</a>.

AmberGardner21 یکشنبه 2 آبان 1389 ساعت 19:34 http://www.exclusivethesis.com

Different students should handle dissertation references about this post properly, because they need it a <a href="http://www.exclusivethesis.com">thesis</a> in their life.

LouRusso پنج‌شنبه 29 مهر 1389 ساعت 17:56 http://www.qualityessay.com

Everyone wants to get assurances that the essays they purchase at the <a href="http://www.qualityessay.com/buy-cheap-essays.html">buy cheap essays</a> service are great. Hence, it is important suff.

SheilaThomas22 شنبه 24 مهر 1389 ساعت 02:55 http://www.bestfinance-blog.com

Do you understand that it's the best time to receive the <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a>, which can make you dreams real.

JacklynVaughn سه‌شنبه 20 مهر 1389 ساعت 13:13 http://www.essaysempire.com

It's undisputable that term essays accomplishing problems bother students very much. However, this problem is not as serious as it looks like! Therefore, don't worry about it and <a href="http://www.essaysempire.com">buy essays</a>.

VirginiaBlake23 یکشنبه 18 مهر 1389 ساعت 03:34 http://www.primeessays.com

Some important fact close to this topic suppose to be proposed by paper writing service. Thus, one would to <a href="http://www.primeessays.com">buy essays</a> or buy papers online.

Aguilar32Jo جمعه 16 مهر 1389 ساعت 13:20 http://www.exclusivepapers.com

Accomplishing <a href="http://www.exclusivepapers.com">essay service</a> work can be not simple for every college student, just because it depends on writing skills. However, I heard that <a href="http://www.exclusivepapers.com">essay service</a> writing service could help with any writing task. Therefore, I guess, it's worth to try that.

MCCOYMAGGIE چهارشنبه 31 شهریور 1389 ساعت 03:05 http://www.topdissertations.com

The good <a href="http://www.topdissertations.com">thesis writing</a> would be wanted by students in the world but during the academic lifetime I demand the <a href="http://www.topdissertations.com">dissertations</a> or unique dissertation reference just like this topic.

BensonImogene28 دوشنبه 22 شهریور 1389 ساعت 23:01 http://www.manyessays.com

Thare’s no other good way to get A+ than to finish the <a href="http://www.manyessays.com">free essays</a> referring to this good post and that is, likewise, possible to purchase the <a href="http://www.manyessays.com/essays/shakespeare">Shakespeare essays paper</a> in the essay writing service.

LottMabel چهارشنبه 27 مرداد 1389 ساعت 12:35 http://www.essaysprofessors.com

Anyone, who gets know something just about <a href="http://www.essaysprofessors.com/custom-writing.html">custom writing</a> would admire your really hot issue. I think that the <a href="http://www.essaysprofessors.com/write-my-essay.html">write my essay</a> service should utilize that for the written research paper samples.

BranchMillie سه‌شنبه 26 مرداد 1389 ساعت 20:04 http://www.qualityessay.com

A lot of men do not understand all complexities of course tasks writing. Thus, they don't see that to <a href="http://qualityessay.com/buy-coursework.html">buy coursework online</a> should aid them.

BarnettAUGUSTA29 چهارشنبه 16 تیر 1389 ساعت 14:58 http://www.bestfinance-blog.com

People deserve very good life time and <a href="http://bestfinance-blog.com">loans</a> or student loan would make it much better. Because freedom is based on money state.

ووویارررررررررر شنبه 5 اردیبهشت 1388 ساعت 14:32

عزیز برو خدا را شکر کن که ویار خوردن مهر سجاده نماز فلان مسجد را نداشتی
یا هوس زغال و گچ دیوار نشدی
هر کی بچه میخواد به دردهای کوچک و بزرگ بلا استثنا مبتلا میشه

وااا اینا دیگه خیلی قدیمی شده الان دکتر ها مکمل میدن تا نخوای دیگه نعلین حاج اقا رو گاز بزنی!!!!!
درد ؟ همش نعمته به خدا...نگوووووووووووو

Asal شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 18:54 http://aksblog.blogspot.com

الهی قربون تو اون دل تنگت و نینی کوچولوت بشم من:-*
منم نظر بقیه رو دارم که اگه بگم دیگه حوصله ات سر می ره:-*صمیم جون خیلی دوستت دارم خیلی خوبه جدی با بابا اینا صحبت کنی دیگه برای تو مهمون داری خوب نیست یعنی سخته مواظب خودت باش:-*

هلیا(نور ودرخشندگی) شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 18:11 http://bargriz.blogsky.com

دیدمش..

صمیم دیروز داشتم وب قبلیتو میخوندم با اون تیکه لحجه های کرمانشاهیت حال کردم.( بشش گفتم) بابا ما مثلا تفاهم و همشهری و اینا هستیما٬خب بازم از این تیکه هات بیا روله جان ٬حال کردنش با من.

ریحانه شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 17:58

تو لوس نیستی توقعت هم زیاد نیست...نرفتی هم تو روی مادرت بایستی و بگی واسم ویارانه درست کن....صبوری کردی به قول خودت ...خدا راشکر که علی رو داری و خانواده علی بخصوص مادر شوهرت خیلی باهات مهربونند البته باید هم مهربون باشند چون تو خودت هم خوبی
در ضمن دختر به خاطر رودربایستی خودتو و اون نی نی گوگولی رو اذیت نکن به پدرت بگو نمیتونی مثل ۶ ماه پیش سفره رنگین بیاندازی...تو حالا مسئولیت سلامت اون بچه رو هم داری عزیزم
میبوسمت

بهناز شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 15:56 http://bghahremani.blogfa.com

سلام صمیم عزیزم.به سلامتی بارتو که زمین بذاری میبینی که تمام این تفکرات در مقابل صورت کوچولو و قشنگش هیچه.سالم بودن تو و کودک زیبایت آرزوی من است.

آنا شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 14:29 http://annakhanoom.persianblog.ir

صمیم جون کاملا حق با تو .به نظرم برای کسانی که دردتو نمیفهمن باید ادا در بیاری.لوس هم نیستی.کاملا ‏طبیعیه.آدم واسه شوهرشم باید یه کم ادا اصولش بیشتر باشه.بعدشم به نظرم شوهرت باید بهشون بگه که تو ‏نمیتونی و نیمیخواد که زنش اذیت بشه
مراقب خودت باش.‏

نسیم مامان بردیا شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 14:20 http://bardiajeegar.blogfa.com

خوب میدونی صمیم جونم اولا خوشحالم که حالت بهتره.دوما منم با نقش بازی کردن موافق نیستم ولی علی آقا راست میگه نباید با ناراحت کردن خودت بخوای راحتیه دیگران رو فراهم کنی.اگه آدم کاری رو نمیتونه انجام بده خوب نمیده حالا چه برسه که ممکنه این کار خدایی نکرده به سلامت خودش و یه نی نی کوچولوی خوشگل صدمه بزنه. :))))) خودت مثل همیشه بهترین تصمیم رو گرفتی. همین که بهشون میگی خیلی خوبه. از منم میشنوی به حرف شوهرت گوش کنی عاقبت به خیر میشی خواهر!!!!
منم نه ویار داشتم به اون صورت و نه دلم چیزی خواست تو حاملگی به اون صورت و نه سنگین شدم برا کار انجام دادن. یعنی کپی همین حالتای تو رو داشتم.تازه یه چیزی دیگه باورت میشهههه منم عین تو بودم؟؟؟؟؟اصلا روم نمیشد با بردیا حرف بزنم وقتی تو دلم بود. حتی تنهایی!!! فکر میکردم حالا من چجوری وقتی بدنیا اومد بردیا صداش کنم. ولی اون لحظه که برای اولین بار میبینیش و با هم چشم تو چشم میشین.......همه چی خود بخود حل میشه.من بهش گفتم: سلام مامانی!!!فکر کن!!!!!!!!اصلا قبلش فکرشو نمیکردم بتونم بهش بگم عزیزم یا مامانی یا بردیا یا.... ولی همه ی اینا خود بخود میومد رو زبونم و قربون صدقش میرفتم اون لحظه.پس نگران نباش.

نلی شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 13:02 http://mehrsis.blogfa.com

گاهی تمام حرفایی رو که نوشتی حس می کنم ولی سعی می کنم به خودم بگم که دارم اشتباه می کنم یا زیادی پر توقعم یا خودمو بذارم جای اونا...

... شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 12:56 http://specially.blogfa.com

:-*

الهه شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 12:36 http://eli1985.blogfa.com

سلام مامان کوچولو . خوبی عزیزم. خانمی در مورده مسائل دیگه کاری ندارم ولی در مورد کار کردن تو این شرایط با کسی تعارف نداشته باش الان تو مسئول نی نی هم هستی وقتی خودشون شرایط و درک نمی کنن لازم و واجبه که خودت یادآوری کنی. شادباشی.

نگاه مبهم شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 10:35

سلام مامان صمیم.

از بابت گله هات و حس ناراحتی هات فقط می تونم بگم که عمیقا درکت کردم.

ان شا الله همه چیز درست شه.

بعدش صمیم خانم ناز!

چرا نمی تونی با صفدر قلی عشق من حرف بزنی؟

بچه اسمش خیلی با مسماست که حس می کنی تو شیمبکت یه آقا داری یا خیلی آرومه؟

بهش بگو:

" صفدر قلی مامان! بیای بیرون اینقد می چلونمت، گازت می گیرم ، می خورمت و . . . عاشقت می شم."

البته مطمئنش کن که هیچ وقت به اندازه بابا علی مهربونش، عاشقش نمی شی.

دوست دارم عزیزم و قربون اون دلتنگی های به حقت بشم.

عسل اشیانه عشق شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 10:09

صمیم جونم شرمنده اصلا حواسم بهت نبود. اینجا هر فصل سال هلو هست ولی دریغ از طعم مزه.
دیگه چیزی به اومدن هلو نمونده ولی میتونی تا اون موقع با کمپوتش سر کنی!

منا شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 10:06 http://www.man-o-del.blogfa.com/

اولشو که خوندم گفتم ای بابا این صمیم ما هم که نازک نارنجی از اب دراومد اما بعدش دیدم نه
این صمیم ما یه کمی بیش از حد صبور از اب در اومد
تو کاری رو کن که به صلاح خودت و بچته
دیگران خودشون مشکلشونو با خودشون حل خواهند کرد
یادت باشه که تو یه مادری و وظیفته که تا اخر عمرت از بچه ت مراقبت کنی پس همین اول راهک ه اون طفل معصوم همه ی امیدش به توی مادر هست ازارش نده و کاری نکن که توی شیکمت درد بکشه
وقتی کار سنگین میکنی و شکمت درد میگیره مطمئن باش چند برابر اون درد تو وجود بچه ت نشسته


صمیم جان شما مگه تلفنی با گیلاس تماس نداشتی؟
خب یه خبری هم به ما بده دیگه عزیزم

باران شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 09:12

سلام صمیم جونم امیدوارم خوب باشی هم خودت هم نی نی هم همسری
چند وقتی هست که میام وبلاگت رو می خونم ولی اولین باره برات پست می ذارم بهت تبریک می گم عزیزم هم به خاطر وبلاگ قشنگی که داری هم شخصیت نازنینی که داری هم زندگی قشنگی که داری خدا رو شکر کن صمیم عزیز
منم شرایطم یه جورایی مثل توئه می دونی مامان من خیلی مهربونه ولی نمی تونه محبتش رو اون جوری که باید بروز بده هیچ وقت یادم نمی یاد پای درد دل من نشسته باشه همیشه دلم می خواست مامانم یه مشاور محکم باشه که بتونم همه جوره رو حرفهاش حساب کنم همیشه دلم می خواست یه بار سرمو بذارم روی پاهای مامانم و مامانم موهامو ناز کنه شاید اینا خیلی بچه گونه باشه ولی ذهنم پر از این چیزهای کوچولوست که دلم می خواست از اول زندگیم باشه ولی نبود
ولی من فکر می کنم مهمترین پایه زندگی من همسری است اگه مامانم اون جوری نیست ولی به جاش همسری دنیا دنیا عشق و مهربونی است اگه سرمو روی پای مامانم نمی ذارم و مامانم نازمو نمی کشه ولی همسری همیشه آغوشش برای من بازه و همیشه مثل کوه پشت سرمه هر وقت که حس کنم یه ذره دلتنگم می دونم که اون میشه با منه
یه لحظه فکر کن مامانت اون جوری بود که می خواستی ولی شوهرت اینی نبود که الان هست ...
خدا رو شکر کن به خاطر این همسر خوب واین نی نی ناز که حاصل عشق شما دوتاست وقتی بعداْ نگاش می کنی می بینی هم علی است و هم صمیم اون وقت می شه دوست داشتنی ترین موجود دنیا ولی منم مشکل تو رو دارم گاهی وقتها فکر می کنم چون من رابطم با مامانم اینجوریه نمی تونم با بچه ام خوب رابطه برقرار کنم وقتی یکی قربون صدقه بچش می ره به نظرم من بلد نیستم ولی از خانواده شوهرم در این گونه موارد خیلی استفاده می کنم اونها خیلی مهربون هستند وخیلی هم بروز می دن
خیلی حرف زدم بازم تبریک به خاطر وبلاگ قشنگت بازم می یام پیشت برات روزهای طلایی رو آرزو می کنم

ساناز شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 08:55

سلام عزیزم خودت و بابای نی نی و نی نی نازت چطورین ؟
ای کاش من خودم بهت نزدیک بودم برات ویارونه می آوردم و کمکت می کردم حیف
عزیزم اگه بهت بگم خودت رو نارحت نکن یا بزن به بی خیالی یک کم بنظرم مسخره است بالاخره آدم از نزدیکانش یک انتظار دیگه داره ولی این حقیقت هم وجود داره که تو نمی تونی اخلاق و رفتار مادرت یا بقیه را عوض کنی . پس زیاد خودت اذیت نکن گلم
به پدرت هم بگو با شرایطی که داری مهمانداری برات سخته
مهمانها را بفرست برن خونه صبا
بوس بوس
مواظب خودتون باش گلم

طوطیا شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 08:46 http://shababi58.blogfa.com/

صمیمی،دلم گرفت از خوندن پستت.یادم به بارداری خودم افتاد.من چون مامانم پیشم نیست همه این انتظارات رو از مادر شوهرم داشتم که برآورده نشد.یادمه روز 13 به در که فقط دو هفته مونده بود به زایمان من، وقتی شوهرم گفت چون طوطیا سختشه روی زمین بشینه و همش مشکلwc داره،ما امسال نمیایم،مادر شوهرم بهش برخورده بود که این لوس بازیها چیه؟؟!! کلی از من دلخور بود که 2 ماه آخر که می رفتم خونشون ظرف نمی شستم!!آخه خیلی موقع ظرف شستن کمرم درد می گرفت.... بی خیال بابا ... نی نی رو عشقه.ایشالا صحیح و سالم و شاداب به دنیا میاد و همه این چیزها از یادت میره.راستی راجع به اون حسی هم که اول نوشته بودی من هم دقیقا همین جوری بودم.پیش خودم فکر می کردم چققققدددرر خجالت می کشم جلوی بابام!! به نی نی مثلا بگم :"مامان جون!!" ولی همه این چیزها با به دنیا اومدنش همچین حل میشه که خودت هم متوجه نمی شی.
ایشالا همیشه شاد و خندون باشی

صبا و پرهام شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 08:39 http://anymoanyma.blogsky.com

صمیم یه چیزی رو حقیقتا بگم


اینکه تو فکر می کنی بارداری خوبی داری ناشی از دیدگاه خودت هست

چون ذاتا دوست داشتی همیشه شاد باشی و بقیه رو شاد کنی مثلا وقتی یه کم تهوع داشتی بهش توجه نمی کردی و این باعث میشد تهوع خودشو نشون نده


ولی در واقع همه اینا بر می گرده به خودت


در مورد رفتار بقیه کاملا حق داری

ولی شاید لازم باشه خودت بهشون بگی که درسته حالم خوبه ولی زیاد شرایطم برای مهمون مساعد نیست


شاید دخالت باشه ولی من حتی خونه تکونی هم نکردم


درسته که اینجا کسی رو ندارم که بیاد خونه ام و عید رو میرم یزد ولی اگه اینطوری نبود هم باز فرقی نمیکرد


من شرایط سختی رو گذروندم، از اول بارداریم تا حالا نزدیک به 4 کیلو کم کردم. ولی از اونجاییکه بنا به دلایلی بیش از سایر مادرا نگران سلامتی بچه ام تحت هیچ شرایطی برای خودم سخت نمی گیرم.

کساییکه حدس میزدم احیانا بخوان واسه عید بیان اهواز رو روشن کردم که ما نیستیم انشالله سال دیگه از خجالتتون درمیایم.

==============
به خدا قسم روزهاییکه حالم خیلی بده میگم یه سر برم پیش صمیم دلم وا شه. و همیشه دوستت داشتم.

باز هم میگم تو قرار نیست به کسی بی احترامی کنی فقط حق و حقوق خودت رو لااقل حفظ کن. خودت هم نه بچه ات.

======================

[ بدون نام ] شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 08:31

هلیا شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 01:13 http://bargriz.blogsky.com

پس کامنت من کووووووو؟؟

۲ ساعت واست همدردی و نصیحت تایپ کرده بودمااا.

یعنی چی؟؟؟

مامان آیناز شنبه 10 اسفند 1387 ساعت 00:52 http://www.aynazmarouf.blogfa.com

سلام خانومی
ای بابا ! همیشه به اوضاع بدتر از خودت که نگاه کنی خدا رو شکر می کنی ! من هم دقیقا مثل تو ۶ ماهه ام . فقط با این تفاوت که خانواده ام مشهد اند و من و همسرم جنوبیم . پس من باید چی بگم که حتی یکی نیست بهم ماهی یکبار سر بزنه ؟؟؟ باورت میشه از اول حاملگیم هنوز کسی از خانواده منو ندیده ؟؟؟
به ویلاگ ما هم سر بزن خوشحال میشیم !!!

لیتیوم جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 23:28 http://rabbitlike.persianblog.ir

سلام صمیم جون
من این چند روز با همسرم آمده بودیم مشهد زیارت
چقدر شلوغ بود.............
***********************************************
ببینم خانوم خوشگله این نی نی تون رو ناراحت نکنیا!!!!!
مهم اینه که شوهری مثله علی داری... باور کن محبتش خیلی با ارزشه
مامانتم به نظرم تقصیر خودته
تو یه قدم برا نزدیکی بیشتر جلو بزار...اونم مادره مطمئنن نیاز به داشتن رابطه ای بهتر با تو که دخترشی داره
(بوسسسسس)
دوست دارم هم تو رو هم نی نی گولوتونو

سنگ جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 20:20 http://www.semelesang.blogfa.com

سلامم را تو پاسخ گو!...
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد...

با هزار تومان چه کار میشه کرد؟!
این سوالو تو سایت موسسه حمایت از کودکان سرطانی محک دیدم...
...
به دختر کوچولوم نگاهی کردم...
تو خوابه نازه...
جلو رفتم مثل عادت هرشب بینی خودمو جلو بینی کوچولوش گرفتم...
چشمامو بستم...
نفس می‌کشم... عمیق... عمیقِ عمیق...
می خوام همه بازدم پاکش بره تو ریه‌هام...
عطر نفسش روحمو تازه می‌کنه...
.
.
ناگهان یه دختر کوچولویی رو دیدم که جای بوسه خدا به جای موهای فرفری نازش،
روی سرش می‌درخشه!
به آینه می‌گفت: میشه یه بار دیگه ببینم با موی فرفری چه شکلی بودم!!!
...
لالا! لالا! گلم لالا!
لالا! لالا! گلم لالا!

رویا جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 15:11 http://masihaaaa.blogfa.com

سلام

خوبید؟؟؟؟؟


وبلاگتون محشره


خییییییییییییییییییییلی خوب می نویسید


موفق باشید

دختر زمستون جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 14:39 http://2khtarezemestoon.blogsky.com

جیگملی! تخصیر خودمونه آخه! ناز نمی کنیم که کسی به زحمت نیفته ولی بد شانسی اینه بقیه متوجه این فداکاری نمی شن!!!!!!!!!!!!
حال پسرت چطوره؟! باید چی صداش کنیم ؟
یه خورده ناز کن تا بقیه یادشون نره که تو هم بلدی;)

یاسمن جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 14:35 http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

منم سر نگار همینقدر فرز بودم اما س اشکان مجبور شدم استراحت مطلق شم. امید که به سلامتی نی نی رو به دنیا بیاری.

نسترن جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 09:37 http://na-sta.blogfa.com

اصلا لوس نیستی .توی این دوران ادم بیشتر از همیشه به خونواده اش احتیاج داره .تو باید خودت به دیگران این حس رو منتقل کنی که احتیاج به مراقبت وتوجه بیشتر داری .
مواظب خودت باش وحتی اگر ناراحتی ودرد هم نداری یه جوری رفتار کن که دیگران با تو محتاطانه برخورد کنن .

نوشین جمعه 9 اسفند 1387 ساعت 01:30

سلام عزیز دلم
میدونی اونا ( مامان و بابای نازنینت رو میگم ) چون همیشه تو رو شاد و سرحال و خندون دیدن یه وقتایی باورشون نمیشه که تو هم میتونی دلگیر و خسته بشی . عزیزم تو رو خدا از اونا به دلت نگیری اونا خیلی دوستت دارن فقط فکر کنم خودشونم هیجان نی نی تو رو دارن. منم مثل تو شیطونم و وقتایی که آروم میشم دوستام میگن نکن که اصلا بهت نمیاد. چون اونا عادت دارن که من همیشه اونا رو به وجد بیارم برای همین نمیخوان باور کنن و هی از دلجویی طفره میرن. گلک اونا از انرژی پایان ناپذیرت مطمئن هستن ولی من کاملا به تو حق میدم و کاملا درکت میکنم. خیلی چیزا دارم که برات بگم....

عسل خانوم پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 21:27 http://asal24.blogfa.com/

صمیم جونم مطلب اینبارت رو که خوندم یاده خودم افتادم منم با اینکه خونم با خونه مادرم فاصله ای نداره نه ناز کردم و نه نازم کشیده شد.با خانواده همسرم هم که رابطه نداشتیم و اونا مرتب اس ام اس میزدن و رو اعصابمون میرفتن ناز کشیدن هم که دیگه پیش کششون.من 9 ماهم پر شده بود و هر آن ممکن بود زایمان کنم خودم تنها میرفتم دکتر آخرین بار دکتر گفت باید همین امروز زایمان کنی.خودم اومدم خونه وسایلم رو برداشتم و رفتم بیمارستان خودم رو بستری کردم و بعدش زنگ زدم که شوهرم از سره کار بیاد و مامانم هم خودشو برسونه.بی خیال باش.هر چی به پر و پات بپیچن بدتره.ولی خوب اگه نازت رو هم نمیکشن لزومی هم نداره ناراحتت کنن.خیلی رک بهشون بگو حد و مرز من اینه و جلوتر نمیتونید بیاید.منم با برادرم و مادرم سره سیگار مشکل داشتم یه بار بهشون گفتم یا رعایت منو میکنید یا من دیگه نمیام اینجا.خجالت نداره که سلامت خودت و جوجه مهمتره تا دیگران.مهمونی رو هم خیلی شیک بپیچون حالا اگه یه بلا سره تو بیاد همه میگن خودش کردا وگرنه ما هی بهش گفتیم استراحت کن.

عسل اشیانه عشق پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 19:46

صمیم جونم خوبی عزیزم؟ بهتری؟

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 17:46

در هر شرایطی که هستی حتما حتما حتما هر طور که شده عشقی که درونته به فرزندت نشون بده. بذار عشق ورزیدن رو از مادرش یاد بگیره. به نی نی هم همونطور که به علی ابراز میکنی بگو که دوستش داری. وقتی بزرگ بشه تو هستی که نیاز داری عشقی که بهش آموختی رو بهت برگردونه.
اینو رو تجربه میگم. مادر من با همه علاقه ای که بهم داره هیچ وقت بهم چیزی نمیگه. و حالا بیشتر از همه خودش عذاب میکشه از بی خیالی و بی اهمیتی من!
به خودت و نی نی و علی بیشتر از هر کسی برس. هوای بقیه رو هم داشته باشُ اما این سه نفر مسئولیتشون با توهه!

m.e پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 04:05 http://www.takavaran-tondar.tk

درود بر شما
وبلاگ زیبایی دارید.
موفق باشی
ام - ای
www.takavaran-tondar.tk

یاهی پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 03:58

اینا رو که خوندم یاد حاملگی خودم افتادم اصلا نمیتونستم با نی نی حرف بزنم به نظر منم مصنوعی میومد.. و همیشه فکر میکردم که اگه به دنیا بیاد چی ؟ حتی اولاش هم که به دنیا اومده بود نمیدونستم بهش چی بگمم..ولی کم کم آدم خودش میفهمه چی بگه و دیگه خجالت هم نمیکشه....د رمورد بابا ها هم خودتو بکشی اونا تا وقتی به چشم خودشون نی نی رو نبینن باهاش ازتباط نمیگیرن..د ر واقع زنها با بارداری مادر میشن و مردها با به دنیا اومدن بچه...در اون یکی مورد هم من مامانم پیش خودم نبود اما کلا منم اینقدر نشون نمیدادم که خسته ام و درد دارم که همه با من مثل یه آدم عادی رفتار میکردن و الان خیلی پشیمونم....به نظر من حتما حتما حتما با بابات حرف بزن....پس فردا اگه خدایه نکرده کیسه آبت مثلا پاره بشه خودشون بیشتر از همه ناراحت میشن....اصلا بگو دکتر گفته دیگه نباید زیاد کار کنی

سمیه پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 01:06 http://http://roozhayeabiyeman.blogfa.com/

راست میگی صمیم جون.بعضی وقتا خانواده خود آدم از دیگران بدترن.حق داری ناراحت باشی.اما غصه نخور.میگذره خانومی.گل پسرت میاد با اولین نگاه همه چیز عوض میشه.جدی میگم.

هلیا(نور ودرخشندگی) پنج‌شنبه 8 اسفند 1387 ساعت 00:18 http://bargriz.blogsky.com

صمیم غصه چیزی رو حل نمی کنه فقط از تو داغون میشی کم کم
همیشه اون اتفاقی میفته که هیچ وقت انتظارشو نداریم
فکر کنم تو زیادی به دیگران اهمیت میدی و همین باعث شده این مسائل پیش بیاد نگرانی و احترام جای خودش ولی یه حدی داره منم یه مدتی اینارو تجربه کردم وقتی زیاد به خونواده ی نامزدم اهمیت دادم اونا دیگه به من اهمیتی ندادنو منم سعی کردم روشمو عوض کنم واینم مدیون نامزدم هستم به حرفای شوهرت گوش بده همیشه صحبت کردن راه حل خوبی بوده کاره درستی میکنی که می خوای از خونوادت انتقاد کنی.
عزیزم مواظب خودت باش.
خبر گفتمان رو هم اطلاع بده.
میام پیشت...
بابای.

بهناز چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 23:35 http://narin86.persianblog.ir

سلام
جالبه بدونی این چیزایی که نوشتی دقیقا وصف حال منم هست . من مدت زیادی هست که دارم این وضعیت که خانوادم منو درک نمی کنن یا منو فراموش کردن رو تحمل میکنم . ولی من هم دیگه نمی تونم صبر کنم .نامه ای نوشتم و همین فردا می خوام بدم پدر و مادرم بخونن البته در غیاب من . کلا چون حالتو خوب درک می کنم به احساست و گله کردن و بیان موضوع ایرادی نمی گیرم . حق داری صمیم جان .

aros چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 23:22 http://www.doostetnadaram.blogsky.com

خانومی سلامک میفهمم چی میگی تو هم مث من هستییییی البته خیلی مهربونتر و خانومتر . میدوونی خواهر کوچیکه من 3 ماهه بارداره و از روز اول دست به سیاه و سفید نزد و البته مامانم هم مشوق بود الانم خونه تکونی خونه 1000 مری مامان با من و خواهر بزرگمه که اونم چون چاقه هر 5 دقیقه کمرش درد میگیره و میره . اما خانومی چه میشه کرد من همیشه میگم به خاطر خدا اما خب تو وضعت فرق میکنه باید مواظب سلامتی نینیت هم باشی .

Asal-us چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 22:19

اخ عزیزم م م م
فدای دلت و نینی نازت
میدونی که من هنوز مامان نشدم . ولی خوب اونقدر ملموس و از ته دل نوشتی که کاملا میشه حست کرد و طوری بشه اصلا که ادم خیال کنه دقیقا همه اینا برای خوده آدم اتفاق افتاده و همه دل تنگیا و همه چیزایی که نوشتی همه و همه اش مال خوده ادم هستش ... به همین خاطر همچین الان دلم میخواست که مشهد بودم و میومدم پیشت عزیزم که نگووووو
همه گفتنیا رو مابقی دوستان گفتن و فکر کنم بهتره دیگه نگم که چه کار کنی بهترتر هستش یا ...

ولی عزیزم میدونی تو برای خانواده ات به نظر من تبدیل به یه اسطوره صبر و مقاومت شدی
از تو توی ذهنشون یه چیزی ساختن و میترسن که خرابش کنن. حتی با وجود شرائطی که داری! مادرت مسلما چون خودشم یه زن هست و دوره بارداری رو هم دیده خوب میدونه که الان چه وضعیتی داری..ولی میترسه یا به عبارت دیگه نگران این هست که اگه مثلا کارایی که برای یه باردار دیگه میکنه برای تو انجام بده امکان این هست که از طر ف تو پس زده بشه ( من مطمئنم که مامانت میدونه که مثلا تو کارای آشپزی اونو قبول نداری و .. )
از نظر احساسی هم باز به نوعی نگران هست که اگه نزدیکت بشه .ممکنه این حس برات به وجود بیاد که تو ناتوانی و .. به همین علت باز برخوردت چیزی نباشه که اون منتظرشه ..به همین علتها اون عقب نشسته واز دور فقط حالت نظاره گر رو داره.
البته هیچ کدوم ما از نزدیک شاهد وقایع نیستیم و مطمئنا نمیتونیم قضاوت درستی داشته باشیم
منهم فقط برداشت شخصی خودم و نظر خودم رو گفتم عزیزم.
به طور قطع هم با بقیه دوستان موافقم که باید حتما حتمما یه حرکتهایی در جهت متوجه کردن وضعیتت به اونا باشی عزیزم

برات از صمیم دلم دعا میکنم عزیزه دلم
ایشالله همیشه تو و نینی و علی آقا صحیح و سالم باشین و کانون خونوادتون گرم گرم مثل آفتاب مرداد ماه استوا D:

عسل چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 22:12 http://khameasal.blogfa.com

سلام صمیم جان
خانومی مطمئناْ خانواده تو واقعاْ از اینکه یک نی نی می خواد به جمعشون اضافه بشه خوشحال هستند اما چون تو درد خودت رو بروز نمی دی شاید فکر می کنند که هنوز انجام دادن خیلی کارها واست راحته چون درد و مشکلات بارداری رو نداری در صورتیکه تو باید دردتو بروز بدی چون این درد علاوه به ضربه زدن به تو به نی نی هم خدایی نکرده ضربه می زنه ان شاالله که این نی نی خوشکل قدر ای مادر صبور رو بونه

قزن قلفی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 21:14 http://afandook.blogsky.com

شانس آوردی توی پینوشتت خودت گفتی وگرنه اومده بودم برات یه روضه حسابی بخونم که بالاخره باید از یه جایی شروع کنی و ماهی و هر وقت از آب بگیری باید پاکش کنی و این حرفا ...........
خوب میکنی دختر جون ..... اول خودت رو دوست داشته باش تا دیگران بیشتر دوستت داشته باشن ! بووووووس

مونس چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 19:28

صمیم جانم نه٬ اصلا هم لوس نشدی. واللا من که باردار نیستم همیم توقعا رو دارم چه برسه به تو...بالاخره از پدر مادر خودت یه توقعایی داری دیگه...حالا که تو روت نمیشه شاید اگه شوهرت با پدرت صحبت کنه بد نباشه. هوم؟

فرشته کوچولو چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 19:04 http://www.paniz123.blogfa.com

نه صمیم جان
شما زیاده خواه نیستی بلکه یه نیازه طبیعیه
منم حقو به شما میدم
بیشتر مواظب خودت باش

چکاد چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 17:57

سلام
یه موقع هایی به وبلاگت سر می‌زنم و از مطالبی که خیلی با انرژی نوشته شدن. سر ذوق می یام
به نظر من تصمیمی که گرفتی کاملا درسته. در واقع توی این ماجرا مقصر اصلی رو خودت می بینم. مثل اینکه میگن که برای اینکه دیگران تو رو دوست داشته باشند اول باید خودت، خودت رو دوست داشته باشی . حالا شما هم اول باید خودت به فکر سلامتیت باشی بعد از دیگران توقع این موضوع داشته باشی. وقتی خانوادت رو مهمون دعوت کردی با این شرایطت چرا دوباره 2 جور غذا درست کردی. اگر یه جور غذا بود به کجای عالم برمی‌خورد؟ اگر اونا هم بخوان رعایت حالت رو بکنن شما اجازه نمی دی
ببخشید یه کم دعوایی نوشتم. جور دیگه‌ای به ذهنم نرسید!

متوجه هستم چی میگی عزیزم...من خودم میدونم که به خودم سخت میگیرم..علی هم همینو میگه ...ولی باور کن به خودم میگم پدر و مادرم دلخوشیشون همین ما بچه ها هستیم پس نهایت احترام رو بذارم اینجور وقتا ولی وقای اذیت میشم میفهمم این احترام نیست تعارف بازیه...
خدا ببخه میدونم بهم لطف درای تو
ممنون.

nima چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 16:31

loos nisti
hagh dari
inayee ke ba gofti be maman batatam begoo
in eshtebahe ke fekr koni ooona khodeshoon bayad bedoonan va befahman
bahashoon sohbat kon

ممنونم ..راست میگی.

رهگذر چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 16:11

سلام خاله رورو نارحت نباش هر کی از دست ۱ کی دلش میگیره .منم با فامیل شویم ۱کمکی مشکل دارم البته اگه۱ کم نمک و فلفلش و بیشتر کنی درستتر میشه .اگار نه انگار که ما هم هستیم . همشم دارم از دستشون حرص میخورم.

خوشبختانه من هیچ مشکلی با خونواده همسرم ندارم..انشالله نمک شما هم بیشتر و فلفلش کمتر بشه عزیزم.

لی لی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 15:48 http://www.lilihouzak.blogfa.com

صمیم جون این رو بدون که هیچکس انداره تو به فکر سلامتی خودت و نی نی گولو نیست به نظرت خودت و نی نی مهم ترین یا مهمونی ؟؟؟ موفق باشی با نی نی هم خوش بگذونین

تاید میکنمی.
میدونم...راست میگی عزیزم.

بهزاد و آیسان چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 15:19 http://www.2ashegh.blogfa.com

سلام
راستش ما رو نمیشناسی
ما وبلاگت رو دنبال میکردیم ولی از طریق فید
هیچوقت اینجا نیومدم
الانم داشتم میخوندم دیدم خیلی ناراحت به نظر میرسی گفتم بیام بگم با این رفتارهایی که گفتی حق داری ناراحت و عصبی باشی
در هر صورت مواظب خودت و نی نی کوچولو باش

خانم چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 15:00 http://khoras.blogfa.com

عزیزم...این پستت منو به گریه انداخت...تو داری با وجود اون کوچولو تبدیل به یه فرشته کامل میشی..یه فرشته ای که درداشو قایم می کنه...مدتهاست که با نوشته های صادقانه ات زندگی می کنم...چون نمی تونم تصور کنم نویسنده ی این پستای زیبا یه آدم معمولی باشه...شما یه زن کاملی...همیشه و همیشه و همیشه شاد باشی و این آروزی قبلی منه....می بوسمت...

چند بار این کامنت رو خوندم....شاید اولین نفری هستی که توی این پست منو به مادر شدن و شیرینیش ارجاع میده و متوجه میکنه....
خیلی لطف دا ری و کلماتت تک تکش منو خوشحال و اروم کرد.بوسسسسسس

دل نیا چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 14:02

چه عجب بابا
آپیدین!!!

پیتی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 13:37 http://piti.blogsky.com

قربون اون دلت بشم من.. قلنبه!

ها ها من همینو میخوام...قربون صدقه این مدلی!!!!
مرسی فدات شم.

حنا چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 13:15 http://WWW.doosjoon.blogfa.com

می دونم چی میگی. اما بی خیال دختر. خودم هم تا اونجایی که به خودم مربوط میشه مثه تو به خودم سخت می گیرم اما وقتی پای همسرم وسط باشه دیگه گذشت نمی کنم و البته وقتی بچه ای هم باشه قضیه همینطوره.
خلاصه اگه میخوای از خودت هم بگذری دیگه از بچه ات که نباید بگذری و بجای اونهم تصمیم بگیری.
یه کم رودرواسی رو کنار بزار عزیزم.
مراقب خودت و نی نی و علی باش.

ممنونم از لطفت.

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 12:53

اول بگم که در مورد حست نسبت به نی نی نگران نباش من هم مثل تو بودم و نگران بودم که چرا مثل دیگرون نیستم ولی گذاشتم بگذره و وقتی تکونهاش بیشتر شد بیشتر حسش کردم و با اینکه لگدهای بدی میزد و گاهی اذیت میشدم ولی اونو هم دوست داشتم و روزی که دیدمش بیشتر عاشقش شدم و این عشق از علاقه و توجه من به همسرم کم نکرد.پس نگران نباش.و هر جایی حس کردی که دوست داری نوازشش کنی خجالت نکش وقتی تنهایی بیشتر نوازشش کن براش حرف بزن موسیقی بذار از بودن باهاش لذت ببر چون بعدها دلت واسه روزای حاملگی تنگ میشه.
در مورد مامانت هم کاملا بهت حق میدم که ناراحت بشی اما خودت هم باید بهشون بفهمونی که بارداری به این راحتی ها هم نیست گاهی حتی شده نقش بازی کن و بگو مثلا کمرم درد میکنه دکتر گفته نباید زیاد راه بری و فعالیت کنی.یه روز زنگ بزن بگو مامان دلم فلان آش رو میخواد متوجهشون کن که نیاز داری.از الان هم تو گوش بابات بخون که نمیتونی از مهموناش پذیرایی کنی یا بذار به عهده همسرت تا بهشون بگه.در آخر خوشحال باش که مادرشوهر به این خوبی داری.مواظب خودت باش و راحت زندگی کن.خودتو بذار به جای من که هیییییییییییچ کسی رو اینجا نداشتم به جز علی و از اول بارداری تا حالا که ملودی ۳.۵ سالشه هنوز خودم و علی داریم ادامه میدیم.میبوسمت

مهسا جونم تو خب میگفتی تو غربتی و تنهایی و مجبوری..و خدارو شکر که همسر خوبت همراهیت میکرد...ولی برام سخته چون نه تو غربتم و نه مجبور شدم دور باشم ازشون...مثلا نزدیک همیم....
به بابا حتما میگم و حتی ازشون میخوام که اونا به بقیه اجازه همچین درخواستی رو بدن...
مرررررررررررررسی فدات شم.حرفات منو آروم کرد ...
تو که الهی بمیرم خیلی سختت بوده با او ن سن کم و تنهایی ...بازم به خاطر همسرامون باید خدا رو شکر کینم .
بوسسسسسسسسسسسسس برای تو و وملودی گلت که روز به روز خانم تر میشه و خوشگل تر.

هستی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 12:40

صمیم جان
نمیخوام بگم تقصیر کی هست این وسط ولی...
کاش یه مقدار بهشون حالی کنی که بارداری اونم 6 ماهه!!!
من فکر میکنم چون توی دوران بارداریت مشکلی نداشتی(شکر خدا) اونا یادشون رفته که نی نی داری. همه چیز عادی شده براشون!!!
هنوز درکت نکردن که بارداری. براشون جا نیافتاده شاید به خاطر اینکه خوشبختانه ویار نداری.
منم با نظر خواهرت موافقم یه کم خودتو لوس که نه مثل خانمهای باردار نشون بدی خیلی بهتره. چون با این حرفایی که من خوندم میترسم افسردگی دوران بارداریو بگیری.
یه کم روش فکر

دقیقا.میدونی هستی جان من نه تهوع و نه ویار وبد اومدن داشتم..برای همین از نظر اونا انگار چیزی ظاهرا فرق نکرده...ولی بی هیچی هم که نمیشه آخه...یعنی نیمدونن؟!!!
باشه.مرررررررررررسی.

مشهدی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 12:35

بابا یواش تر
جونم که اینقدر ناراحتی.اگه ناراحت باشی نی نی دلش می گیره ها.بخند بخند دیگه

ههههههههههههههههههههههه
خوبه همشهری؟

حاج خانوم چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 12:01 http://hajkhanoum.persianblog.ir

من هم یه جورایی با خواهرت موافقم. یک کم لوس کردن در بعضی جاها لازمه.شاید اگه این کار رو می کردی شیرینی حاملگیت دو چندان میشد.خوب دیگران هم وقتی میبینن تو خودت به روی خودت نمیاری اونا چرا به روی خودشون بیارن.
هنوزم دیر نشده.

الن هم شیرینه برام..میدنی عات به ادا در آوردن ندارم بخصوص برای رد و ناراحتی..ولی شادی رو میتونم..دلم نمیخواد خونواده ام از ناراحتی هام چیزی بدون ..البته تا قبل از امروز اینطوری میخواستم....
ممنونم.باششه.

حاج خانوم چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 11:57 http://hajkhanoum.persianblog.ir

ان شاالله که تا آخرش هم همینطور برات راحت باشه.

انشاللهههههههههههههههههه

بهار چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 11:21

man fekr konam saba ras mige toam be del nagir samim jon in modat adam delnazoktaram mishe:*

باشه.حتما.مرسی.

ممول چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 11:20 http://memolejigholo.persianblog.ir

الهی قربونت برم کاش پیشت بودم یکم از این کار هایی که دوست داشتی رو برات می کردم .
ببین به نظرم خواهرت راست می گه بقیه که انقدر ناز کش دارن واسه اینه که ناز دارن ولی تو نداری .یعنی منظورم اینه که لوس بازی اونا رو نداری . اینم یه مدلشه دیگه . مامانت هم چون می بینه خودتو لوس نمی کنی نازتو نمی کشه . ولی مهم نیست مهم خودت و نی نی هستین که خدا رو شکر هر دو تون بدون مشکلین بقیه چیزا رو بی خیال .

فدات شم من یه ناز کش اعظم به اسم علی دارم که جور همه رو میکشه.....
مرررسی و محبتت ممنونم.

دختره چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 11:15 http://likepoison.blogfa.com

عزیزم قربونت برم تو نه لوسی نه زیاده خواه ولی مردم هرطور که عادتشون بدی همونطور باهات برخورد میکنن و تا چیزی نخوای ازشون متوجه نمیشن که دردت چیه.

علی هم همیشه همینو بهم میگه..میگه نذار راحتی بقیه به ناراحتی خودت منجر بشه...
راست میگی.میدونم.

Oliera چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:41 http://olier.persianblog.ir/

سلام
کاملا طبیعیه، این حساسیتت رو میگم. اما یه هشدار، نزار این ناراحتیا یادت بمونه، خانوم من یادش مونده و وقتی به یادش میفته خیلی به خودش و من فشار میاد.
شیرینه، یه نیگا به عکسی که از ایلیا و باباش انداختم بنداز (تو پست آخرم)، بچه اینه، شیرینیش، حرفای قشنگش...
از ایلیای من براش میگی؟
....................بابایی

بابایی خوشبختانه من ناراحتی توی دلم نگه نمیدارم .....
شیرینی کوچولوی شما خیلی وقته دهن ما رو اب انداخته...به خانومت هم سلام برسون و بگو با داشتن همسر خوب و بچه نازی مثل ایلیا دیگه به این چیزا بهتره فک نکنه....
ممنونم از محبتت.

سبرینا چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:33

سلام صمیم جان . کاملا بهت حق میدم و هیچم فکر نکن لوس شدی چون همه اینا که گفتی حق طبیعی و مسلم یک زن بارداره. منم با صبا موافقم شاید خودت اونارو پرتوقع بار آوردی هیچ وقت به اونا متکی نبودی و خیلی مواقع تو تکیه گاه اونا بودی ولی خوب در شرایط فعلی تو یه مقدار بی انصافیه که مثل سابق ازت توقع داشته باشند. ولی ازاین به بعد نکن . جدی میگم الان تو شرایط فعلی تو سلامتی خودت و نی نی از همه مهمتره . به نظر من خیلی راحت و محترمانه با پدرت صحبت کن و بگو که از شما انتظار پذیرایی رو نداشته باشند حتی در حد یه عصرونه و بگو من از شما انتظار دارم حداقل شرایط من رو تو این ۹ماه درک کنی و اگه باری از رو دوشم برنمیدارید پس باری هم به او اضافه نکنید. ممکنه اولش ناراحت بشن ولی بازم میگم درنهایت خودت و نی نی از همه مهمترید . و سعی کن دیگه مثل سابق هم بهشون سرویس ندی چون با اومدن بچه عملا دیگه وقتی واسه دیگران نخواهی داشت تازه اونا هستند که باید پیشقدم شن تو کمک کردن . مطمئنم با درایتی که داری از پس این مشکل هم برمیای . مواظب خودت و نی نی باش . میبوسمت.

ممنونم عزیزم از پیشنهادت...حتما به زودی بهشون میگم که چی رو دوست ندارم و چرا دوت ندارم...
قربونت.

آنیتا چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:26

salam azize delam elaahi fadaat sham man
ghorboone dele koochiket besham samim joonam. midoonam che hesi daari azizam, aakhe manam maadaram ye jooraayi mesle maadarete, midooni manam maadaram hich vaght be hich kodoomemoon kalameye "azizam" ro nagofte!! bazi aadamaa hataa maadaraa! ye jooraayi maghrooran, nemitoonan heseshoono borooz bedan. manam hamishe hes mikonam maadare shoharam kheili mehraboontar az maadarame. masalan tavalodame maadare shoharam yaadeshe va az sobh tabrik mige, vali maadaram yaadesh nist. midoonam golam to ye zare delet gerefte, tavagho daashti maadaret paa be paat bood. vali eshkaali nadaare, alaan baraaye avaz kardane maadaret dige dir shode. khodeto naaraahat nakon, maadare ali ham baraat maadare, va mehraboontar. midooni samim, man hamishe baa khodam migam, raftaare sarde maadaram baaes mishe man dar aayande baa ninie khodam kheili mehraboon baasham va hameye oon chizhaayi ke maadaram baraam nakardo man baraaye bacham bokonam. to ham be jaaye inke ghoseye in chizaa ro bokhori, hameye in heshaa va mehraboonihaayi ke az maadaret tavagho daashti ro be pesaret bede. bezaar pesaret naghshe bachegito baazi kone va to ham naghshe maadari ke doost daashti daashte baashi.
manam mesle khodet nemitoonam tasavor konam chejoori baa ninim sohbat konam manam khejaalat mikesham, vali baayad in khejaalato gozaasht kenaar, yavaash yavaash shoroo kon, jeloye ali shoroo kon azash bekhaa baa nini harf bezane badesh to kam kam shoroo kon . intori root baaz mishe golam.
mazerat mikhaam farsi type nakardam kheili harf daashtam va type farsim kheili konde.

dooset daaram azizam, khoshbehaale nini ke maadare mehrabooni mesle to daare.

مررررررررررررررسی آنیتا جون
دقیقا همین ها رو دلم میخواست بشنوم تاآروم بشم.من به محبت مادرانه مادرم شک ندارم ولی به قول بچه ها خب شاید چون من نگفتم اون حس میکنه نبایدبدون اجازه من بهم بیشتر نزدیک بشه و ممکنه من نعذب بشم.ولی خب مثلا وقتی برای خانم برادرم آش درست میکنه و من اتفاقی متوجه میشم خب تو دلم گله میکنم که حداقل مامان یه تعارف میزد شاید منم میخواستم برام بیارن ....
میدونی یه وقتایی خجالت میکشم یه وقتایی نه!!! در نوسانه..حس میکنم علی هم اگه من بیشتر جلوش با نی نی حرف بزنم راحت تر بتونه با کوچولو ارتباط برقرار کنه.
میبوسمت و مرسی از محبتت.

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:26

می دونی حرفات منو یاد چی انداخت؟یاد زن عموم که حامله بود.
اونوقت ما 2 روز قبل از زایمانش خونش بودیم.البته خودشون دعوت کرده بودن اما قرار برای شام نبود.فقط ناهار.اما شام هم ما رو نگه داشتن.اینقدر عذاب وجدان گرفته بودم که نگو.
الانم که تو اینا رو گفتی دیگه بد تر.طفلی زن عمو هه.
نمی خوام توصیه و نصیحت بگم لرات.اما مخصوصا چون نی نیت پسره سعی کن به مشکلاتت فکر نکنی که بچه یه وقت بی اعتماد به نفس بشه و افسرده خدایی نکرده.آخه میگن تاثیر دوران بارداری خیلی زیاده.
نمی دونم از قانون جذب شنیدی یا نه.اینکه هر چیو احساس کنی یا بهش فکر کنی همونطور میشه.
یادم میاد خودتدر مورد علی همینو نوشته بودی.اینکه دقیقا همون کسی با همون قیافه شوهرت شده که دلت میخواسته.از این قانون برای جذب مامانت اینا استفاده کن.چون به هر حال دورت که باشن راحت تری.
یا اینکه به صبا یا کسی که برای مامانت عزیز تره بگو که به مامانت برسونه حرفاتو.یا به بابات.
میگم عزیز تر چون خودمم خواهری دارم که برای مامانم از من خیلی عزیزتره و اینه که احساستو درک می کنم.
شرایطو نپذیر.نذار بهت تحمیل شه.اگه نشد مامانتو جذب کنی با نی نی و علی سعی کن بیشتر از همیشه بهت خوش بگذره.
یه چیزی هم بگم ها.این فکرا در دوران بارداری طبیعیه ها.چون یه درصذی از افسردگی بهت دست میده.اما سعی کن بر غلبه نکنه.
اه اه اه چقدر مادربزرگانه حرف زدم.ولی ببین دخترم تو اگه به حرفای من عمل کنی بد نمی بینی.جدی بگیر ننه جون.
ایشششششششش...چه لوس.واه واه واه.هم سن و سالای تو 8 تا بچه زاییدن تو اینجوری میکنی؟........ااااااااااا نزن بابا.غلط کردم.
مهسا

طفلییییییییییییییییییییییی زن عموهه!!!!!
من خودم باید بهشون بگم..واسطه دوست ندارم ....مامانم هم هممون رو اندازه هم دوست داره...مطمئنم.
میگم مهسا ببند اون دهن گشادت رو!!!!!!!(بوسس!!)
۸ تا بچههههههههههههه زاییدن؟ مگه قورباغه ان که تخم بذارن فرتی بچه بشه!!!!! من آخرش تو رو میکشم و داغ زاییدنم و غر غر نکردم به دلت میمونه ها!!!!

مرضیه چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:24

سلام صمیم عزیز. من چند وقته وبلاگتو میخونم خیلی هم خودتو و نوشته هاتو دوست دارم و هر روز به اینجا سر میزنم ولی تا حالا نظری نذاشتم برات. الان که اینا رو نوشتی یه جورایی حس میکنم یه حس مشترک داریم . منم از خانواده شوهرم خیلی بی مهری می بینیم. اگه 100 سال هم منو نبینن چیزی نیست ولی اگه من یه روز بهشون زنگ نزنم صداشون در میاد منم این روزا دلتنگم مثل تو . . . دلتنگم صمیم جون

خوشبختانه من از خونواده همسرم هیچ گله ای ندارم چون سنگ تموم میذارن برام بخصوص الان...از خونواده خودم گله داشتم. توجه اینجور وقتا لازمه برای یه خانم باردار.

مریم گلی چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 10:14

سلام صمیم جونم حق داری اما بیشترش تقصیر خودته ما مانه منم اینجوریه به بابات بگو نمی تونی واسه بچت ضرر داره ها

فک کنم چشماش گرد بشه وبگه وقتی میری اردو با شوهرت ضرر نداره توی خونه ضرر داره؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

شکلات تلخ چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 09:43 http://chocolatnoir.persianblog.ir/

سلام عزیزم
بستگی به مدل خانواده ها داره.
اما فکر میکنم تو نه پرتوقع شدی و نه لوس. منی که بیرون گود نشستم و میبینم به نظرم حسهایی که داری منطقی است. نه تنها لوس نیست بلکه منطقی است.
الان که صبا در جریان هست تا حدی بهتر است اون به مامانت بگه .نگه تو گفتی بگه خودش حس کرده و میفهمه که الان تو به کمک احتیاج داری. بالاخره به نظرم مادرها همیشه آرزوی دارن دخترشون هم مادرشدن رو تجربه کنه و الان فرصت خوبی است که مامانت کنارت باشه و اونم لذت ببره.
به نظرم بهتر است به صبا بگی با مامانت صحبت کنه و متوجه اشتباهشون بکنه.
اگر هم خواست مهمون بیاد تو خونه غذا درست نکن و قبل دعوت از مهمونا به مامانت بگو که میخوای غذا برین بیرون چووووووووووووووووووووووووووون تو ۶ ماهت است و نمیتونی آشپزی و مهمونداری کنی شاید اینجوری خودشون هم منصرف شدن.
راستی من پازل زندگی و یا همون سالا زندگی(مسافرکوچولو) هستم.

عزیز دلم مشکل من اینه که آدم هم نیستم و مثلا کار کسی رو هم قبول ندارم..من اگه هزاری هم مهمون داشته باشم امکان نداره بذارم مامان حتی سالادش رو درست کنه چون مطمئن از کارش نیستم!!!!!!
میدونی حتی گفتن اینکه باشه بیان ولی بریم بیرون رو هم دوست ندارم ..اصلا باید بدونن همشون که توقع بیجایی هست..چه بیرون چه تو خونه... بلاخره که وقت من و انرژیم گرفته میشه که؟
ممنونم و یه کاریش بادی بکنم زودتر...مرسی.

ساتین چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 09:38

منم این دوران رو مثل خودت اینقدر راحت و عادی گذروندم که فقط دیدم یهو فردا باید برم بیمارستان
به خودم گفتم به همین زودی تموم شد؟
تقصیر خودته که زرنگ بازی در آوردی
یه کم آه و ناله کن
لوس کن خودتو

خندههههههههههه
باشه بعد از این انشالله.

کلات تلخ چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 09:38

همیشه چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 09:28 http://rima-34.persianblog.ir

نه عزیزو لوس نشدی . مادر بزرگ منم عجیب شد موقع حاملگی مامانم . با اینکه مامان تنها نبود و ۲تا دختر بزرگ داشت مثلا و کلی قربون دقه اش می رفتیم هی ،‌ ولی باز توجه مادر و خواهر و خاله هاشو می خواست . هنوز بعد ۲ ماه بعی هاشون نیومدن دیدن نی نی. مامانم هم دلش گرفته . گاهی هم گریه می کنه . حالا نمی دونم به خاظر شرایطش حساس شده یا اونا واقعا بی توجه شدن . ولی حتی اگه تو بیخودی حساس شده باشی ، بازم تا وقتی مطرحش نکنی اونا توجهشون جلب نمی شه . بعد هی خودت عذاب می کشی ... ! حداقل هی اینجوری فکر و خیال نمی زنه به سرت . اگرم گوش نکردن مهم نیست که . چیزی از دست نمی دی :دی

خب روم نمیشه برم چی بگم؟ بگم چرا به من توجه بیشتری ندارین؟ میگن خب بگو چکار کینم مثلا؟!!!!!!!
ولی موافقم که باید بگم گله دارم ازشون..ونذارم این فکر اذیتم کنه.
درست میگی.

پرنده چهارشنبه 7 اسفند 1387 ساعت 09:28 http://barghaye-asheghane.blogfa.com/

سلام صمیم جان...درک میکنم چی میگی...آخه مامان منم خیلی شبیه مامان توئه...اصلا؛‌اون لوس کردنا رو نداره...میگه فقط خودش راحت باشه...و فقط و فقط داداشم...منم اگه باردار شم مثه تو میشم...اخه مامان من فکر میکنه وقتی ادم شوهر کرد دیگه همون شوهر براش بسه...نمی دونم شایدم با ۴ تا بچه دیگه نمیکشه....ولی این کاراش باعث میشه یه جاهایی منم شاید براش کم بذارم...تو هم به خودت نگیر ...بذار به حساب تیپ اخلاقی خاصش...خدا رو شکر کن به خاطر شوهرت...و به خاطر این سلامتی که بهت داده...خیلیا هستن که این ۹ ماه رو به سختی گذروندن...خدا رو شکر کن که تو تو دلت آب تکون نخورد...من خیلی میام پیشت...ولی این اولین کامنتم بود...مواظب خودت باش عزیزم

من تو زندگیم تا الان هیچ وقت به مامان تکیه نکردم..حداقل نشون ندادم... اونم میدونم مهربونه..دلش میخواد یه وقتایی شکم منو نوازش کنه ولی خب من کلا نمیتونم اونطوری نزدیک بشم به کسی..البته خدا رو به خاطر داشتن همچین پدر ومادری شکر میکنم چونخوبی هایی دارن که به نوشتن نمیشه آدم بگه...حس میکنه و هزار بار بیشتر بابت همسر فهمیده و خونواده گرمش...
ممنون از لطفت عزیزم.منتظرتم هر وقت دوست داشتی بیا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد