من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

پخخخخخخخخخخخخخ

10 صبح  روز جمعه.....علی در حال خوردن صبحانه خورد علاقه اش : نون باگت تازه + مربای تمشک   گردویی ( دست ساخت وطن شمالیش!!) + کره  و چای شیرین  و برنامه عموهای فتیلیه ای هم در حال پخش

من در حالیکه دارم توی اتاق آرایش میکنم و از راه دور با علی حرف میزنم و بهش تاکید هم میکنم که حتما به من نگاه کنه!!!!( احتمالا از پشت دیوار منظورمه!!)  تا کمبود محبت نگیرم به اینفکر میکنم که آخیییییییییی!!! نازی!!! چه قدر علی این صبحونه رو دوست داره و با عشق داره لقمه لقمه میخوره..الهی فداشششششش شم من!!! بعد وسط این افکار عشقولانه ای یهویی یادم میاد که دیشب  مهمون داشتیم و اقاهه سیگاری بود و وقتی رفت توی دستشویی من به این فکر میکردم که آةة!!! باز هم بوی سیگار میپیچه توی سرویس و گند میزنه به بوی لطیف اونجا!! خلاصه  توی همین کش و قوس افکار متضاد و لطیف و خشن بودم که با صدای بلند  از توی اتاق به علی گفتم: راستی گلی! یادت باشه رفتی  دستشویی حتما چند تا افتابه!!! آب بریزی تا بوی اون سیگارا بره!!( خب چیه خونه مردمه!! سیفون نداره!!! مگه من باید خجالتش رو بکشم ..!!) و ادامه میدم: علی! چیزی نمونه ها!!!!!!بعد دیدم چند لحظه ای  سکوت برقرار شد ...تعجب کردم که این بشر تا همین چند ثانیه پیش زنده بود انگار!!! بعد که سرم  آوردم بیرون ببینم چششششش شده یدفعه!!! دیدم لقمه توی دستش وسط  هوا مونده و علی داره با خشم به طرف اتاق و من نگاه میکنه!!!! خب مگه من چی گفتم؟ بعد با حرص میگه واقعا نمیتونستی یه ذره دیگه صبر کنی این لقمه رو قورررررت بدم بعد!!!! میگم واااااااا!!! مگه شنیدن  کلمه  آفتابه دیگه از این اداها داره!!!! تو هم چه تجسم خلاقی داری علی ها! بعد اخم ای این آقا  خوشگله تا یک ربع بعدش تو هم بود و زیر لب غر میزد برای خودش...(قربووون اون غر زدنش بشم من!)تازه صبحانه اش رو هم تموم نکرد و برد صاف گذاشت روی اپن مثلا دیگه میل نداره و از این مامانم اینا ها!!! خدایا این مردا یه وقتایی دوز احساساتی بودن و بهداشتی بودنشو ن هم زیادی میزنه بالا ها!! این آدم بخواد ک..و..ن  بچه بشوره بسابه دیگه چیکار میکنه.

*****************

ساعت 9.30 شب ...من و مامان و علی داریم از خرید یک عدد روبدوشامبر تو خونه ای  ساتن برای اقای پدر برمیگردیم ( همین جا برای سلامتی پدر ساره جان دعا میکنم)و میخواهیم بریم خونه ما شام کشک و بادمجون گردویی مخصوص من رو بخوریم.بابایی هم خونه منتظرمونه.من کلا تو فاز مسخره بازی هستم اون شب  و روی پا بند نمیشم.چون  شب قبلش نی نی ساعت 11.33 دقیقه شب وقتی میخواستیم بخوابیم سه بار با فاصله دق الباب کرد..خیلی آروم و گفت : تق   تق  تق   بیداری مامانی؟ الهی قربون در زدن هاش بشم من)

یه خانمه خیلی شیک و محترم و میانسال هم کنار خیابون منتظر تاکسی واستاده و ما هم سنگین رنگین میریم طرف پیاده رو تا سوار شییم بریم خونه.

یهو  دیدم یه گربه چاق و چله و خپل داره از پشت سر خانومه رد میشه و میره طرف پل روی جوب!! خب مسلمه که مغز خر نخورده بودم و درنگ هم جایز نبود که همچین مورد تاپی رو از دست بدم.یهو توی ایکی ثانیه مامان و علی دیدن که یه خانوم باردار!!! که نمیدونم کی بود!!!! (سوووت)و داشت باهاشون میومد دستاش رو توی هوا داره تکون میده و در حالیکه به طرف گربهه داره میدوه و صدای پخخخخخخخخخخخ پیشششششششش پخخخخ !!!! از ته جیگرش در میاره  توجه ملت رو به خودش جلب کرده.الهییییییییی بمیرم برای قیافه مامان و علی!! با دهن باز به من و ایضا به خانوم خوشگله و شیکه که با نعره من واقعا داشت پس میافتاد نگاه میکردن ...خب منم وقتی خوب پخخخخ هام تموم شد و موهای گربه بخت برگشته هم سیخ سیخ شد  و جیغ زد و از زیر پای خانومه که در حال سکته بود خودش رو توی جوب انداخت و در رفت  راهم رو کشیدم و خیلی موقر و متین!!!! اومدم طرف مامان اینا.....نگاه علی یه چیزی تو مایه های اشک شوق توام با  ندامت قلبی از ازدواج نافرجامش با من  بود!!! و مامان هم شرمساری بابت همچون تربیت خانوادگی!!! چشم های خانومه پر از حرص و الهی جیز جیگر بگیری!! بود ...چشم های گربهه رو هم ندیدم راستش رو بخواین..چشم های نی نی گوگولی و پنبه ای مامان هم  گرد و نخودکی شده بود فک کنم. آیییییییییییی حال داد...آییییییییی کیف کردم از صدای پخخخخخخخ خودم...فقط به قول علی نمیدونم پس کو اون همه حس لطیف و مادرانه ای !! که زن های مردم!!! توی این دورا ن دارن.؟!!! ها!!؟ (نیششششش)

نظرات 70 + ارسال نظر
امیر سه‌شنبه 29 شهریور 1390 ساعت 00:26

سلام

Asal دوشنبه 21 بهمن 1387 ساعت 08:15

سلام عزیزم
خودتو به زحمت ننداز
هر وقت شد ایراد نداره
هنوز حامله نبیدم که من D:
تازه تازه میخوام تصمیمش رو بگیرم :)
قربونت خانومی گل
:*:*:*:*:*:*
اینا بوسی بودناااا از من به صمیمی ترین صمیم دنیا

ریحانه یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 18:34

بابا تو نمیتونی راه بری و بقیه رو اذیت نکنی؟
اون از علی که نگذاشتی صبحانه بخوره اونم از ترسوندن مردم!
راستی ما اومدیم مشهد و برگشتیم خیلی خوش گذشت مخصوصا اینکه سفر دانشجویی هم بود
راستی شما چطوری این آب مشهد رو میخورین؟من همش میگفتم آب شهرمون(اصفهان)بده...
مواظب خودت باش با این وضعیت آب

حکیم باشی یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 15:00 http://delikhoun.blogfa.com

بابا فکر اون بچه بیچاره توی شکمت باش
از دست مامان شیطونش چه کنه

ستاره بانو یکشنبه 20 بهمن 1387 ساعت 14:39 http://www.mesetarehashegh.persianblog.ir

خانمی! تنبل شدی پس پست جدید کو؟

وحید شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 17:15 http://cdonline.info/webmasters

سلام دوست عزیز خرسندم به اطلاع برسانم سیستم کلیکی شرکت ما راه اندازی شد

در همین ابتدای کار 3 وب سایت بزرگ ایرانی همکاری خود را با ما اغاز کردند

1.www.cmesle.com

مرجع دانلود فیلم و بازی

2.www.pclord.ir

مرجع دانلود اهنگ عاشقانه

3.www.dir-link.com
بزرگترین وب دایرکتوری وب سایت ها

شما نیز با پیوستن به جمع ما کسب درامد کنید

در صورت داشتن هر گونه سوال با ای دی زیر تماس بگیرید

info_cdonline

ادرس سیستم کلیکی ما

www.cdonline.info/webmasters

پاسخ الناز ( از طرف صمیم) شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 14:30

الناز جان توی این نوشته پاسخ کاملی برای سوالاتت هست....مطمئنم موفق میشی...فقط با دقت بخون و با توجه به روحیات خودت جلو برو...
http://www.kavir-semnan.com/?PostId=207
مرجان عزیز این رو نوشته .

سعید شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 12:34 http://mybeliefs.blogfa.com

سلام. من دو وبلاگ با عدد رنک چهار دارم. که روزانه بیش از 300 بازدید کننده دارند.
*
اگر سایت شما دارای رنک سه یا بالاتر باشد برای مبادله لینک با من اقدام نمایید.
اگر سایت شما رتبه کمتری دارد میتوانید تقاصای خود را برای یکی دیگر از وبلاگها که ماهانه بروز میشود ارایه دهید. و با آن مبادله لینک نمایید.

*
چون تعداد لینک های پذیرفته شده محدود است (حد اکثر 15) پس سریعتر اقدام بفرمایید.
سعید

Asal جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 23:09

جدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خیلی خیلی ممنون میشم عزیزم
خودمم ساکن آمریکا هستم اگه اسمش رو بهم بگی که یه دنیا ممنونت میشم
البته اینم اضافه کنم که مادر منهم اصلا و ابدا هیچ ترکی روی پوست شکمش نداره
ولی من نگرانم نمیدونم چرا!
خوشحالم که تو هم پوست خوبی داری و بعد از رژیم مشکلی خداروشکر برات پیش نیومده خانومی
روی ماهتو میبوسم عزیزم
نینی رو هم که یه بوس از تو هوا براش فرستادم
قبوووووووونش
فعلا عزیزم و بازهم متشکرم از زحمتی که برای جواب دادن میکشی
خیلی ماهی به خدا

عسل جون این دوستم دیروز خونه نبود.اگه میشه فرصت بده پیداش کنم ازش بپرسم.
این حرفا چیه عزیزم؟ هر کاری بتونم و ازم بر بیاد دیگه چرا دریغ؟
قربونت و بوسسسسسسسس

ترانه جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 20:14

سلام صمیم. خوبی؟ من با یه آقای مشهدی ازدواج کردم. و چند ماه دیگه میام مشهد زندگی کنم. از این به بعد با سوالام راجع به مشهد بیشتر مزاحمت میشم.

در خدمتیم.خوشبخت باشید .

پانیـذ جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 16:14 http://www.panizz.blogfa.com

بزن قدش !!! خیلی وخته میخونم وبت رو ... اما نمیدونم چرا کرمم میمود کامنت نمیذاشتم !!!! لینکت کردم با اجازه :*

خواهش.

مونس جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 15:48 http://moones.blogsky.com

وااااااااااااا مگه چیه؟ منم نون پنیر گردم با شیر ولرم میخورم صبونه:))))))
منم انقدر کاهش و افزایش وزن داشتم تنم پر شده از این خطا اههههههههه:(
نمیگی با اون شکم اینجوری میدوی دور از جون میخوری زمین؟
چشمم روشن٬ دمر هم که میخوابی.....یه دفعه یه پخخخخخخخخ هم به نی نی بکن بترسونش دیگههههههههه

الهییییییییییی نوش جونت صبحونه ات....
خوشبختانه من هنوز راه راهی نشدم...تو هم اینطوری نگو دختر بلا!
آره دیگه این پخخخخخخخخخخخ تا از کله من بپره فک کنم ۶۰ سالم شده باشه.

مونس جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 15:36

عجب مامان شیطونی داره این یو....ی طفلک

بوووووس

هلیا(نور ودرخشندگی) پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 19:35 http://bargriz.blogsky.com

بابام شمالی(لاهیجان)
مامانم کرمانشاهی
دوست پسرم مشهدی(البته همون عشقم که یه دنیا دوسش دارم )درک میکنی حتما.
دانشجوی زبان انگلیسی

این همه تفاهم یعنی من دوست دارم باهات دوست شم
(قیافه ی چشمک و plz سرشار از اسرار)

3 روزی تو وبت چرخیدم صمیم جون و کل آرشیوتو خوندم
هر 3 ثانیه ،30 دفعه ترکیدم ،تو محشر مینویسی .راستی کوچولوتو تبریک میگم.

من تو رویاهای خودم یه شاعرم البته بعضیا با تعارف میگن خوب می نویسی (شعر نو) اگه این سبک از شعرو دوست داری بهم سر بزن خوشحال میشم.

من لینکتو اد می کنم اگه دوست داشتی این کارو توام بکن.
ندیدمت ولی دختر دوست داشتنیی هستی حتما با هر پستت بهت سر میزنم.

بوووووووووووووووسس.

وای یچه جالب...
مامانم مشهدی....
بابام کرمانشاهی....
همسرم شمالی....
رشته: ادبیات انگلیسی....
جالبه...مشترکات زیادی با هم داریم...
خوشحالم با هم آشنا بشیم.
محبت داری و ممنونم از لطفت.

سمیه پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 14:07 http://hosniye.blogfa.com

می تونی به جای آفتابه بگی مهتاب خانم! این طوری علی آقا بیشتر خوشش میاد!

نیششششششششش

فرناز پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 02:31

سلام صمیم عزیز و نازنینم ..
چقدر دوست داشتنی و مهربان و عزیز هستی خوشگل خانومی ..
مدتهاست که وبلاگت رو می خونم .. از آرشیو شروع کردم تا ...
صمیم جان .. خودت خوب میدونی همهء خواننده های وبلاگت بینهایت دوستت دارند .. می خواستم بگم خیال نکن اینها تعارفه ، من حس میکنم همه از صمیم قلبشون صمیم رو دوست دارند .. نوشته های تو پر از زندگیه و هر آدمی رو به فردا امیدوار میکنه .. به دلخوش بودن به چیزای کوچیک .. به امیدوار بودن در عین درد ..
میدونم تو هم روزای سخت زیاد داشتی اما من بهت افتخار میکنم به خاطر روحیهء بالا و قلب مهربونت و دل پاک و ساده ات .. قدر خودت رو بدون و مطمئن باش که خدا خیلی دوستت داره و همیشه با توئه ..
به خاطر نی نی تبریک اونم از نوع هیجانی و شدید .. خدا حفظش کنه براتون و سایهء شما همیشه بالای سرش باشه ..
صمیم جونم وقتی همهء وبلاگت رو خوندم خودت خوب میدونی یه عالمه سوال برای آدم پیش میاد از اون سوالها که آدم دونستنش بهش حس خوبی میده .. اما من فقط یه سوال دارم که اگه دوست داشتی بهم جواب بده ..
تقریبا همیشه از مادر شوهر گلت مینویسی ( باور میکنی من براش دعا کردم ؟ بسکه دونستن مهربونیاش بهم حس خوبی منتقل کرد .. ) من فقط دوست دارم بدونم وقتی موضوع نی نی رو بهش گفتی چه عکس العملی نشون داد .. ایشالا که که سوال بیخودی نباشه .. من فقط دوست دارم بدونم این موجود مهربون چی کار میکنه برات حالا که مامان نوه اش هم شدی ..
صمیم جونم .. خیلی دوستت دارم دوست ندیدهء من .. سر نمازم سر قنوت برای تو و نی نی دعا میکنم مهربونم ..
دوست داشتم از خودم بگم .. اما شاید حوصلا نداشته باشی تو این روزای بارداری ..
به خدا میسپرمت دختر مهربون

سلام فرناز جون
ممنونم از اینهه لطفی که داری به من و خوشحالم که به دوستای خوبم یکی دیگه هم اضافه شد.
هر سوالی داری عزیزم بپرس.تا جایی که بتونم پاسخ میدم به اونها.
من موضوع نی نی دار شدنمون رو در حضور پدر و مادرم و پدر و مادر علی به شون اعلام کردم.راستش خیلس شوکه شدن اول..یه جورایی انگار از ما بعید میدونستن....خوشحال هم شدن خیلیییییییی....مامان جون بهم بعدش گفت تو که همش میگفتی تا ۴ یا ۵ سال بچه خبر نیست و وقتی بهش یاداوری کردم که خب ۵ سال شده دیگه و الان وقتش رسیده بود انگار هنوز باور نمیکرد ۵ سال گذشته از ازدواج من و علی...میگفت همش انگار دیروز بود تو رو دیدم....همه فک میکردن من از اونایی هستم که بگم نه...من بچه نمیخوام...جوونیم حیف میشه...!!!!! ولی وقتی علی بهم گفت خیلی دوست داره بچه داشته باشیم خب من هم فکرام رو کردم و دیدم الان وقتشه دختر!
مامان جون توی تموم این مدت شیر و میوه و همین طور غذاهایی که میدونه من بخاطر علی درست نیمکنم ولی خودم دوست دارم رو برام میفرستاده و میفرسته...باور میکنی توی تموم این مدت من یه قاشق ماست نخیدم از بیرون..؟.کلی هم سفارش و توصیه میکنه برای استراحتم....کلا ساپورت روحی فوق العاده ای هست همیشه برام.....
ممنونم عزیزم و در پناه خدا باشی همیشه .

گل یاس چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 21:39

سلام صمیم جون
واقعا وبلاگ خیلی خوبی داری . من که همیشه از نوشته هات لذت می برم. و به روحیه ات غبطه می خورم .
امیدوارم که همیشه خوش و خرم باشی .
راستی خیلی مشتاقم که عکستو ببینم .
یه چیز دیگه اینبار که رفتی حرم اما رضا برای منم دعا کن .

خوشحالم که لذت میبری و امیدوارم همه بتونیم به همه داشته های کوچک و بزرگمون با دیده مثبت نگاه کینم....
عزیزم کلا گذاشتن عکس برام مقدور نیست...یعنی راستشوو بخوای دوست ندارم بذارم.
حتما فدات شم.برات دعا میکنم اگه قابل بدونی.

پری چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 21:25 http://the3paries.persianblog.ir

سلام صمیم جون.با 15 روش کم کردن اشتها آپم.

خدا روشکر فعلا اشتهام نرماله...

مهسا چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 21:23

سلام صمیم جونم
دیر اومدم نفهمیدم اپ کردی این مهسا اولیه که خیلی هم بی ادبه رو یه وقت با من اشتباه نگیری من همیشه ایملم رو میذارم مواظب خودتون (توونی نی)باش دختر جون خوش بگذره عزیزم

عزیزم.اون مهسا از دوستای نزدیک منه و با هم شوخی داریم.
ممنوم از توضیحت..باشه حتما.

شی شی چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 18:57

نه صمیم جونم من مشهدیم..ا! چه جالب منم خونمون دانشجویه..من شکوه میرفتم الان چون دانشگاه قبول شدم دیگه نمیرم تا ترم 6 FCEرفتم اما به علت توضیح داده شده دیگه نرفتم.شما دانشگاه درس نمیدی؟(نی نی نازتو نازش کن چون فعلا قابل بوسیدن نیست البته میشه بگی علی جون ببوسه چشمک)

عزیزم کلاس زبانم طرف های دانشجو بود نه خونمون.
من تدریس مستقیم ندارم توی دانشگاه....
خوشحالم از شباهت هامون.
قربونت.

سمیه چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 17:20 http://http://roozhayeabiyeman.blogfa.com/

البته از روحیات نرم و لطیف تو بیشتر از این توقع نبود با اون بلاهیی که سر علی بیچاره در میاری.الهی همیشه کانون زندگیتون گرم باشه خواهر.مواظب گل پسر باش این کارا رم نکن.زشته.عیبه دختر.دفعه بعد که علی داره صبونه میخوره این کارا رم ازش نخواه

چشممممممممممممم مادر جان!!
بوس.

مورچه چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 15:13 http://mur4e.blogfa.com

سلام
صفحه اول بلاگت را خوندم خیلی خواستگارت با حال بود . آخرش که آستین تو گیر کرد تو دست گیره دیگه من روده به دلم نمونده بود
خیلی باحالی
احساست نسبت به شوهرت هم
خوشبختم

کلا ملت با آدم هایی که خنگ بازی در میارن جاهای رسمی!! حال میکنن...میفهممت...
همیشه شاد باشی.

سمیه چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 14:03 http://lahazateasheghaneh.blogfa.com

سلام خانومی
امیدوارم نینی دلبندتان به سلامتی و مبارکی و میمنت پا به این دنیا بذاره برای خودت و ششویت و نوزداو بعد از اینت( ان شا الله ) آرزوی سلامتی دارم

ممنونم عزیزم.

صبا و پرهام چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 12:13 http://anymoanyma.blogsky.com

سلام صمیم جون

مرسی از راهنماییت


خیلی آرومتر شدم

تقویم بارداری هم گذاشتم

فقط یه مشکل دارم باهاش


بیا ببین میتونی راهنماییم کنی؟

برات جواب گذاشتم.
شاد باشی.

Asal چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 02:12

خیــــــــــــــــــــلی خیلی ممنونم عزیزم
خیلی کامل و واضح توضیح داده بودی
اگه اینطور که میگی باشه پس بارداری و زایمان اونطورام که دیده میشه نمیتونه باعث اضافه وزن ناگهانی بشه و خیلی راحت میشه وزن رو کنترل کرد و در واقع اون اضافه وزن ناگهانی همش به خاطر پرخوری خودمون به بهانه باردار بودن هست. D:

خیلی خیلی امیدوارم کردی عزیزم
همش نگران چاقی بعد از زایمان بودم و ...
و یه سوال دیگه هم داشتم عزیزم که اگه خواستی این قسمت از سوالم رو خودت بخون و حذفش کن (چون نمیدونم مورد داره گفتنش یا نه ) و سوالم اینه عزیزم
تو برای پوست شکمت کرم خاصی مصرف میکنی ( برای اینکه شکاف نخوره و بعداز زایمان حالت طبیعی خودش رو حفظ کنه ) اگه هست ممنون میشم اسمش رو به منهم بگی..

یه دنیا ممنون عزیزم
بوووووووووووووس یه عالمه

خواهش میکنم عزیزم.
من از دکترم پرسیدم و اونم گفت بعضی پوست ها رو نمیشه هیچ کاریش کرد...یعنی ترکه رو میخوره...من الان کنار پهلوهام چند تا خط ظریف و باریک کمرنگ به خاطر کاهش وزنی که داشتم توی یک سال اخیر دیده میشه ولی ترک روی شکم ندارم (فعلا!!) .ضمن اینکه رنگ پوست و نوع اون خیلی توی ترک ها موثره.پوست های سفید و روشن مثل من ترک های پوست در حد باریکه های زرد خیلی کمرنگ همرنگ خود پوست هست.در مورد رژیمم که اینطوری بوده.پ.ست های تیره تر فک کنم به صورتی یا حتی خاکستری متمیال مشه رنگ ترک هاش.....شنیدم ارثی هم هست.مامان خودم هم که ۴ بار نی نی دار شده هم اصلا اصلا شکمش ترک نخورده...ولی فک کنم ممکنه ماه ۷ به بعد یه اتفاقاتی بیفته. برای اکثر خانوم ها ..که خدا کنه نیفته...به هر حال دکترم اعتقاد داره همه این کرم ها کشکه!!! و چرب کردن شبانه پوست با روغن زیتون و ماساژ ملایمش د ردوران بارداری میتونه به کمتر ترک خوردن پوست کمک کنه چون پوست نرمه انعطاف پذیر تر میشه با این کار.ولی من که تا بحال امتحان نکردم چون بعدش حال دوش گرفتن ندارم و پتومون هم چرب مبشه اینطوری!!(خوب عادت ندارم لباس زیاد!!بپوشم او ن زیر!!)
یکی از دوستام گه اسفند زایمانشه داد خواهر شوهرش از امریکا براش یه کرم فرستاد..بذار ازش بپرسم چه برندی بوده حتما بهت میگم.ضمنا من که به کرم های داخل ایران و ایضا بعضی خارجی هاش که اصلا اعتماد ندارم...
به روی چشم عزیزم.
بوووس

دلشده چهارشنبه 16 بهمن 1387 ساعت 00:36

به نام خداوند حی
سلام
لطفا دیدن بفرمایید
شرح جنایات جدید ابا( اداره برخورد با ادیان)
http://iliya.webphoto.ir/

سروناز سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 21:13 http://khanoomeaban.blogfa.com

صمیم جانم چرا حیوون آزاری آخه؟؟؟؟؟؟؟؟؟

باو ر کن نمیدونم چه عشقی به این گربه ها دارم که پخخشون کنم....
کلا با حیوونای دیگه هیچچچچچچچ کاری ندارم.
شوما ببخشید ایندفعه...

نون و القلم سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 20:18 http://www.nonoghalam.blogfa.com

چون عمومیه احتمان نمی تونم حرفی که میخواستم بزنم بزنم اما کلن می خواهم بگویم که اصئلا من زیاد رداین فازها نیستم اما انقدر مطالبت شور دارد و زندگی ازش موج می زند که مجبورم کاری بر خلاف قالب و محتوای وبلاگم بکنم و بهت لینک ثابت بدم

لطف دارین

فاطمه سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 19:31 http://www.maghzekhali.blogfa.com

سلام دوست عزیز...راستش رو بگم خیلی خندیدم از نوشته هات...چقدر راحت و قشنگ مینویسی...بی اجازه لینکت کردم...دوست اشتی بیشتر اشنا میشیم..منم یه پسر ۵ ماهه دارم...راستی مشهدی هستی؟

سلام عزیزم.
ممنونم از محبتت...خدا کوچولوت رو ببخشه برات.
ساکن مشهد..اصالتا کرمانشاهی

شی شی سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 19:17

سلام صمیم جون من وبلاگتو واقعا دوست دارم.خیلی گیگیل و زیبا مینویسی.راستی همشهریم با هم..میشه بپرسم کدوم موسسه درس میدی؟

سلام..به به چه خوب شومام کرمانشاهین پس..
من تو مشهد توی چن تا موسسه درس میدادم تا چند ماه پیش..تو محدوده خ دانشگاه...آزاد شهر ...دانشجو.....بودن..شرمنده که اگه اسم ببرم تابلو میشم اینجا.
بوس

شیرین طلا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 17:10

سلام صمیم جان

تو نگفتی پخ پخ میکنی‌ یهو اون پیشی توی دلت از خواب میپره فکر می‌کنه باید بیاد بیرون دیگه
تازشم اون فسقلی داره الان هر کاری که تو میکنی‌ ضبط می‌کنه دنیا که اومد تحویلت میده اون وقت تو اون خانمِ میشی‌ و نی نی هم اون یکی‌ خانم با شخصیت که داشت پخ پخ میکردش
اون وقت قیافت دیدنی می شه D:

الهیییییییییییییی قربون پخ کردن نی نی گیگیلیم بشم من....

آنا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 15:49 http://annakhanoom.persianblog.ir

این دفعه هم حرف نداشت.مثل همیشه با کلی انرژی.بووووس

ماچچچچچچچ

ساحل سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 13:37 http://http://sevda32.blogfa.com/

مواظبه نی نی قشنگت باش موقع زایمان برای ما که منتظریم دعا کن عزیزم

انشاله به زودی تجربه اش رو پیدا میکنی....
توکل به خدا.

صبا و پرهام سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 12:48 http://anymoanyma.blogsky.com

وایییییی سلامت باشی صمیم

خدا نکشتت


مردم از خنده


ولی منو همه اش می ترسونن که سه ماه اول باید خیلی احتیاط کنی و از این حرفها

/

درست گفتن ولی شورش نکن یه وقت ها!! خودت اذیت میشی اونوقت.
بوس

ژیلا سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 12:05 http://angel202020.blogfa.com/

سلام عزیزم
من برای اولین باره که وقتم رو گذاشتم و بیشتر مطالب یه وبلاگ رو خوندم
من سر کار که نمی تونم بخندم فقط برای اینکه همکارام فکر نکنن دیونه هستم
واسه همین بعضیها رو پرینت گرفتم خونه بخونم
چقدر جالب می نویسی آدم رو میبری تو حس تک تک لحظه هات
با اجازت لینکت کردم که تند تند بتونم بیام اینجا

نازییییی دستت درد نکنه که برام کامنت گذاشتی....
محبت داری فدات شم..خوبی از خودته

راما سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 11:56 http://missymemol.blogfa.com

۱. واییییی گربه
تو رو خدا از این حرفا نزن
وقتی داشتم مطلبتو میخوندم ناخودآگاه ژاهام اومد بالا از ترس اینکه این زیر گربه است
۲. منم گاهی موقع ها مثل شوهرت میشم وقتی یکی داره حرف میزنه حالا یه اشاره ای هم به اون تو ....میکنه تیتیش میشم و دیگه نمیتونم چیزی بخورم

از ترس؟ من فقط از این گربه پر رو ها که هر چی پخخشون میکنی بازم زل میزنن بهت میترسم!!!!!
آره خب حق داشت اونم.

می می سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 09:46

سلام صمیم خانوم خیلی باحالی یه چند وقتی که وبتو می خونم اون قسمتی که خواستگا اومده بود وایییییی مردم از خنده سرمو که بردم بالا دیدم همه مشتریا و همکارایی که نزدیک منن دارن چ پ نگام می کنن هنوزم که یادش می افتم می خندم همیشه لبت به خنده وا شه بگوووووو ایشالله

حالا کاری نکن اخراجت کنن فدا تشم..بیفته گردن ما...
مرررررررسی

نارگل سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 09:29 http://zane30saleh.blogfa.com

معمولا همه زنها وقتی مادر می‌شن دیگه سنگین و رنگین می‌شن. ولی شیطنت های تو مثل اینکه تمومی نداره. فکر کن اگه بچه ات هم مثل خودت بشه. دو تایی چه بر سر علی آقا بیارین! (-:

الهیییییییییییییی بمیرم برای علی..همین الانش از دست یکیش داره دق میکنه چه برسه به دو تاش..
ولی شنیدی میگن بچه ها پشم ننه باباشون رو میریزن وقتی دنیا میان؟

Asal سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 01:46

سلام صمیمی
خوبی عزیزم؟
من یکی از اون هزاران هزار خواننده صامت و خاموشی هستم که لحظه لحظه همراهیت میکنم و حقیقتا از صمیم قلبم با شاد شدنت شاد و از ناراحتیت ناراحت میشم
بهت واقعا از بابت داشتن چنین خانواده گرمی تبریک میگم و تبریک گنده تر بابت مادر شدنت عزیزم.
صمیم جان
اونقده سوال دارم تو ذهنم که اگه ولم کنی یه لیست بلند بالای 30 تائی برات مینویسم
ولی دلم نمیخواد خسته ات کنم .
ولی یه سوالی این اواخر اومده تو ذهنم که نمیدونم بپرسم یا نه؟
اونم درمورد وزن کم کردن و و درحال حاضر دوره بارداریت هست
اینکه با توجه به شرائطی که داری مطمئنا نمیتونی رژیمت رو ادامه بدی
میخواستم ببینم پس چیکار میکنی الان؟
آیا همه وزنایی که از دست داده بودی دوباره میگیری و دوباره از نو بعد از زایمان شروع به ورزش و رژیم میکنی یا برنامه خاصی رو داری دنبال میکنی؟
اگه به سوالاتم جواب بدی (پرورو میشم و سوالات بعدیم رو میپرسم ) (شوخی کردم منظورم این بود که ممنون میشم و خیلی لطف میکنی که به سوالام جواب میدی عزیزم
:)))
برات از این راه دور ( خارج از ایرانم ) دعا میکنم و امیدوارم که کانون زندگیت همیشه گرم گرم بمونه
قربونت
عسل

سلام عسل جان.لطف داری فدات شم.
عزیزم من وزنم رو به ۸۵ رسوندم وتقریبا از یکماه الی دو ماه قبل از بارداری وزنم رو ثابت نگه داشتم (یعنی ثابت موند خود نامردش!!) بعد از بارداری هم دکتر رژیمم رو موقتا عوض کردم چون رژیم و برنامه بارداری نداره و متخصص تغذیه دارم میرم.بنا به گفته او ن من ۶ تا ۷ کیلو میتونم توی بارداری اضافه کنم و اگه اینطوری پیش بره حدودا ۵ کیلو نی نی و ملحقاتش بعدا ک ممیشه و وزن خودم نسبت به قبلش حداکثر ۲ کیلو میمونه رو مکه شش ماه بعد از زایمان میتونم دوباره برنامه رژیمم رو شروع کنم .چون ظاهرا رژیم سفت و سخت برای اوایل شیردهی مناسب نیست.همین الانشم برنامه غذایی داده بهم که نیازهای اساسی و ویتامین ها مرو تامین کنم و مجبور نباشم پرخوری کنم به بهونه بارداری!!!
برنامه من روی ۱۳۰۰-۴۰۰ کالری در روزه الان.و اضافه وزن اصلی من برای دو ماه آخر میمونه...من الان اواسط ماه پنج هستم و وزنم هم ۳ کیلو نسبت به قبل از بارداری فرق کرده و دکتر هم راضی بود.
هر سوالی داشتی در خدمتم عزیزم.تعارف نکن و باهام راحت باش.
قربونت.

شهره سه‌شنبه 15 بهمن 1387 ساعت 00:16

سلام خانومی(بوس)
وای مردم از خنده از دست تو
وای بمیرم وسط صبحونه خوردن اقاتون در مورد افتابه حرف زدی....وای وای خدا اون پخ پخ کردنت....عجب بلایی هستی تو(بوس) (بوس)
من عاشق ادمایم که اینقدر شادن و از همه چیز برای شادی و خنده استفاده میکنن خیلی باحالی صمیم جونم خیلیم بامزه ای و اصلا لوس نیستی ..دیگه اینو نگی ها..عصبانی میشم
خیلی دوست دارم اون نینی خوشگلتم دوست دارم
برای خودت و همسرت ارزوی موفقیت میکنم اخی همش با این توصیفاتت تصورتون میکنم میبینم چقدر به هم میاین
خدا پشت و پناهت

مرسی خوش خنده جونم.
از ذهنت که منو خیلی خوب میدونه!!! هم تشکر میکنم.
شاد باشی همیشه.

بهنوش دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 22:53 http://behnoosh-amir.blogfa.com

همشهری میبینم که دیگه نی نی دار شدی، آموزش آشپزی رو کنار گذاشتی
یادته همه رو فرستادی دنبال سس سویا :))
تازه شروع کردم به نوشتن خاطراتم، فعلا که هنوز اول کارم، با توجه به زندگی عاشقانه یی که داری شاید بتونی کمک یه درمونده مثل من بکنی

الهیییییییییییییی
چه خوب یادته....
راستش آشپزی رو نذاشتم کنار فقط کمتر ازش مینویسم.
نبینم به خودت درمونده بگی....

ستاره ی 1آقایی دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 20:02

سلام مجدد صمیم جانم
ای جااااااااااانم من از خدا میخوام 2قلوی چنین خواهر ماهییی باشم

تازه 1شباهت دیگه هم داریم اما گوشتو بیار جلو برات بگم...!آوردی مادر؟!..."منم 85k هستم!:">"...به کسی نگیا ترو خدا همین 1ریزه آبرومونم میره خواهر!;)

نه والا مارو چه به نوشتن!(قلم همه که عین شما قشنگ نیست خانم:/ )

گوشتوبیار جلوتر.....من الان ۸۷.۵ شدم مادر!!!!
اهم اهم..یهنی چی ابرمون میره...خب قد ۱۷۰ که نمیتونه ۴۰ کیلو باشه مادر!!!! بیخود میکنن بهمون بخندن..خوشگل که هستیم...هنرمند که هستیم...دل شاد کن که هستیم...شوهر دوستم که هستیم..دیگه چی میخوان بگن پشت سرمون؟!!!!

دختره دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 18:00 http://likepoison.blogfa.com

خیلی خنده بود =)) مردم از خنده من فکر میکردم فقط خودم اینجوریم

نه قربونت...آدم ضایه این روزها زیاد شده!!!!!
بوسسس

الناز دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 17:03

صمیم جووووووووون بالاخره می فهمی نه لوسی نه بامزه!!

دوست داشتنیییییییییییییی :۰

دوست دارم :)
اینجا منو بمب انرژییییییی میکنه !
این قده دوست دارم بچه ها یه مو به سر مامان باباشون نمیزارن !!!!!!!!! زلزله ان !!!!! چلچلی می کنن !!! مثل ماماناشون ورووووووووجکن ( بووووووووووسسس)
همییییییییییییییییشهههههه دلت غرق شادی باشه ورووجک:)

مرسی.اوخ اوخ امان از اون بچه ها..ولی عشق بچه داشتن به همین هاشه که کچلت بکنه بچت.
مررررررررررسی قند عسلم.

میریام دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 15:47

سلام خانوم گل!

من اینروزها انگار خیلی سنگینم

حس از این شرکت کندن و برنامه های زیادی که می تونم داشته باشم برای وقتای آزادم باعث میشه هم خوشحال باشم هم گرفته هم یکم به تو حسودیم بشه (احساس می کنم واقعا به یه نی نی گولو نیاز داریم) بگذریم

من هنوز دورادور دوست دارم

قربونت

یا علی!!

همون حس نی نی گوگولی پیگیری کن آدم از این رو به او نرو میشه...انقدره خوففههههه کیف داره با نی نی حرف بزنی وقتی رو شکم خوابیدی و داره اون تو خفهه میشه بچهه!!!!!
بوسسسسسسسسسس
ممنونم که همیشه به یادمی.

حیاط خلوت من دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 15:26 http://mtmtt60.blogfa.com/

سلام صمیم جان . خیلی شیرین می نویسی ایشاله که کنار همسر شمالی ات خوشبخت باشی و پسرکوچولوی سالم و نازی بدنیا بیاری. شمالی گفتم چون خودم هم شمالی هستم

ممنونم ...شمالی ها همیشه خیر همدیگه رو میخوان..این عادتشون برام خیلی جالبه.
موفق باشی.

سارا دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 15:26

سلام صمیم
اللهی قربون این کارات بشم . خاله سارا فدای حس ماذرانت بشه .
مراقب خودتون باش
دوستون دارم

سارا٬!!!!!!!
وایییییییییییییییی چقدر تو بامزه ای...عینهو این دخترای خوشگل قاجار میمونی....باور نیمکردم خودت باشی....
گمشووووووووووووووو تو کجات چاقه دختر؟!!!! به این بانمکی.
بوسسسسسسسسسسسسس

پیتی دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 14:56 http://piti.blogsky.com

وای خیلی هیجان داشت... با اون توصیفت از پریدن و رفتن به طرف گربه من از جام بلند شدم گفتم پخخخخخخخخخخخ...:دی

خیلی باحالی.. ایشالله همیشه همینجور شاداب و سرحال باشی عزیزم... بوسسس

تو دیگه به کی گفتی پخخخخخخخ!!!!؟
خیلی بامزه ای
فدات شم.

فرزانه دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 14:25

سلام عزیزکم همیشه عاشق وبلاگت هستم ومهمیشه می خونم تا ته بخدا تو این پستت انقدر خندید و داشتم مترکیدم بخدا خیلی عالی بود خدایش من هم تو مایه های این کارها هستم گربه و ترسوندن و .. . ولی تا حالا ننوشتم همه رو خندوندم ولی تو که نوشتی خیلی عالی بود ....همیشه سلامت باشی

ترو خدا تو هم بنویس من دق نکنم از بس فکر کنم که فقط من اینجوریم حتما!!!!!
ممنونم...تو هم همینطور .

رها(ستایش) دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 14:20

رها واقعا از ان مثال یک بادبادک رها هیچ وقت نخش رو پاره نمی کنه لذت بردم

مراقب موش موشی باش

بوووووووووووووووس

[ بدون نام ] دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 11:45

خوب فکر کنم باید خودمونو یه کم قلقلک بدیم ...

آیکون:( من بلاخره نفهمیدم لوسم یا با مزه؟!!)

مامان زری دوشنبه 14 بهمن 1387 ساعت 11:43 http://mamanzari.blogfa.com

سلام.منم یه مامانم یه پسر خوشگل دارم من عاشق شوهرم هستم وقتی که خوابه یواشکی میرم زیر پتو و از روی لباس بوسش میکنم و با تمام قوا بوی بدنش رو میکشم تو ولی مواظبم از خواب ناز بیدار نشه من زندگیمو دوست دارم ولی از زمونه میترسم من چون عاشق شوهرم هستم دلم نمیخواد بره دانشگاه چون دور و برش پر میشه از این دخترای لوس.تورو خدا منو نصیحت کنین دعا کنین من آدم بشم.

یه بادبادک رها هیچ وقت نخش رو پاره نمیکنه چون باد آزادانه میبرتش بالا و اتصال اصلی با آرامش توی دست آدم روی زمینه....هر چی بیشتر نخ این مردا رو بکشی احتمال پاره شدن رشته بیشتره...رهاش کن و انقدر به خودت مطمئن باش که بدونی تو رو با هیچ کس عوض نمیکنه....ضمنا تو نصیحت لازم نداری عزیزم..چون خودت هم میدونی که خیالت جمع جمعه بابت همسرت...
تبریک میگم و خوشحالم که حس قشنگ خوشبختی دارین.

آنیتا یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 23:39

سلام شیطون خانم!
باید یه ژست اختصاصی بنویسی برامون از حس جدیدی که تو و علی دارین به نی نی. از کارا و خریدایی که تا حالا براش کردین. برامون چند تا عکس هم از وسایل نی نی بذار. راستی هنوز سر هر دو تا کارت میری؟ بعد از زایمان چی؟

مواظب خودتون باشید.

آنیتا جان ما هنوز چیز زیادی نخریدیم...ولی به وقتش چشم.
عکس انشالله حتما.
نه فدا تشم.تدریس الان ندارم.فقط همون اداره است.عصرهاش دوست دارم بخوابم همش.

بانوی ارغوانی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 23:19 http://purpleidea.wordpress.com/

قربون حس مادرانه ت برم! ماچ!

ممنون.
حالا اینا کجاش مارانه بود؟( سوت!!)

دختر مهربون یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 21:38

واااااااااااااااای صمیم....خیلی باحال بود...قربونت که اینقدر مارو می خندونی....مرسی گلم

نوشششششششششششششش
فدا تشم.

ستاره ی 1آقایی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 21:25

صمیم جانم سلام
من دیر زمانی ست مجاز نوشت های شما رو می خونم!D:
تو این پستتون دیگه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و نگم:"شما خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی یعنع من خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شبیه شما هستم!
حتی عبارات مقصوره ای که برای خطاب آقا استفاده میکنید همونیه که من به امیرم البته میگم(جل الخالق)"
منم تقریبا 1هفته پیش اندر خیابان ولیعصر همچین احساساتی را از خودم در وکردم و همان اشک شوق را در چشمان عشقمان مشاهده نمودیم!
خلاصه خدا شما را حفظ نماید که ما 2تا لنگه همیم مادر!D:
ندیده خیلی دووووووست دارم(اگرچه خیلی دلم میخواد اگه تهران اومدید به ماهم افتخار بدید عسل خانم)میبوسمت و برای شما،عشقتون . نی نی ماهتون آرزوی خوشبختی دارمX:
(خیلی زیاد شد!<":احساساتم گل کرده بود مادر!)

وای چه جالب..خب تو هم یه وبلاگ بزن بشیم دو قلو دیگه....خیلی دوست دارم ماجراهای شما رو ه مبخونم...
مینویسی؟

فضیله یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 20:50

چقد کارات و رفتارات شبیه خودمه.فقط تو راحت میتونی بیان کنی من نه.تقریبا مرتب میخونمت

جدی؟ خب پس بزن قدش!!

ستاره بانو یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 20:16 http://www.mesetarehashegh.persianblog.ir

صمیم خانومی کم پیدا بودین. راستی اون پنل بالای وبلاگت چه حالی می ده. روزشمار نی نی گولو

ممنونم.
اون تیکر رو دوست دارم.

سپیده و امید یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 20:03 http://baghezendegi.blogfa.com

نازیییییییییییییییییییییییییییییی
چه وبلاگ خوشگلیییی...امیدوارم همیشه شاد و عاشق باشین

مرسی.

مهسا مامان ملودی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 19:52

کی میخوای بزرگ شی؟داری مامان میشی یه کم سنگین باااااش

ای خواهرررررررررررر
اگه به سنگینی بود که با ۳۰ سال سن زودتر از اینا باس آدم میشدیم که!!!!
حیفففففففففففف

علی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 18:38

بیچاره خانومه.بیچاره تر گربه.بیچاره ترترترتر شوهرت!
خوبه گربه بود.حیوون بزرگتری بود شهرو رسما به هم می ریختی.

خندههههههههه
اون تر تر ترش بامزه بود.

زیبای زندگی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 17:00 http://zibayezendegi.blogfa.com

صمیم خانمی واننده نوشته هات بودم و همیشه از عشقتون لذت بردم.راستش از اون پستی که در مورد پدرتون نوشته بودین شروع کردم.خیلی غمگین بود اما درکتون میکردم.
صمیم خانمی انشالله پسر گلتون به سلامتی دنیا بیاد و عشقتون رو بیشتر کنه.
از شیطنتها که مینویسی کلی تصویر سازی میکنم و میخندم.مثل اون روزی که توی هتل خورده بودی زمین با اون نینی گولوی بیچاره توی دلت.
علی جون شما حق داشته بابا.نباید موقع صبحانه مورد علاقه ش حرف از دستشویی میزدی بالام جان به قول خودت.بوس

منونم عزیزم.لطف داری .
فعلا قول دادم که کلمه زیبای آفتابه رو جای بهتر استفاده کنم..
چشممممممممممممم

ناهیده یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 16:32

سلام صمیم جونم.خوبی خانمی.نازیییییییی.خوب حق داره بچه میذاشتی یکم دیگه میگفتی.من خودمم سر غذا باشم حالم بهم میخوره.وااااای قربون جیغت برم. منم اینطوریم گاهی چنان صداهایی از خودم در میارم مامان میگه زشته دختر موندی رو دستم الان همسایه ها فکر میکنن دیوونه ای .مواظب گوگولیه ما باش .بوووووووووووووس

انشالله دفعات بعدی....
خندهههههههههه امان از مامان تو...

یاس یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 15:38

ای وای صمیم فقط باید صحنرو مجسم کرد:))) همون یه ذره امیدیم که داشتیم بلکه مامان شدی سر به راه شی هم از دسسسسسسسسستتتتتتتتتت رفففففففتتتتتت.دیگه از این به بعد هر کاری دوست داری بکن راحت باش ما برای احساسات لطیف مادرانه جای دیگه ای می گردیم:))))

سوت زنان....
کجا؟ من خیلی از احساساتم رو هنوز رو نکردو اینجا....نروووووووووووو

Asal یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 15:18 http://aksbelog.blogspot.com

ای خدا صمیم تو دیگه کی هستی ؟!!1:(((((((((((00
فکرکنم نی نی گولوتهمکه بیاد خودت پایه شیطنتی باهاش:(((
جیگره نی نی فسقلی:-*بوس بوس

بوسسسسسسسسس
مرسی

عسل یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 15:06

بعدش هم قربون اون احساسات لطیف و ظریف مادرانه ات برم من. نمیگی نی نی میترسه از این صداها.
ببینم این شوور تو مربا رو با چای شیرین میخوره؟؟؟؟؟؟ چه شود!!!!!

نیشششششش
خب آره..دوست داره قربونش بشم من...
تازه منم نون و پنیر و گردو میخورم با چای شیرین!!!!

عسل یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 15:00

عکسای ژست پایینتر از سالگرد ازدواج رو هم دیدی؟

باز نشد عسل
گریههههههههههههههه

[ بدون نام ] یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 14:53

تو آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآدم نمی شی صمیم.وای خدا یعنی منم لیسانس ادبیات فرنگیمو که بگیرم میشم مث تو؟خدا بدور.واه واه واه.
راستی یه چیزی در مورد گوگولیت.
منم قبلنا فقط عشقم این بود که بچم دختر باشه.اما حالا برام مهم نیست و تازه اگه پسر باشه بهتر هم هست.باورت میشه؟حداقل درد پریودو که دیگه نمیخواد تحمل کنه.!!!!خداییش استدلالو حال کردی؟از نوع مهساییش بود.
راستی اون کون لخت اون وسط نوشته هات چی بود.حیا کن دختر.حیااااااااااااااااااا

ای خاک توی سرت با ااون انگیزه ات از دختر نداشتن...آخه بدبخت ..چی بگم به تو مهسا که هیچ کورسوی امیدی به آدن شدن تو نیست دختر٬٬٬!!!!
حالا اگه دختری بود که مثل من اصلا نمیدونست او ن درده چیه و توی عمرش درک نکرده بود اون لحظه دردناک رو چی؟
اون ک...و..لخته هم برای تنوع بود!!!
مهسا خوب گم و گور میشی و یهوووووووو میای نصیحت میکنی ها!!!
بوسسسسسسسسسس روی لپ های زشت و سیاه و مماغوت!!

نگاه مبهم یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 14:51

سلام

=)

و علیکم بانو.....

آتی یکشنبه 13 بهمن 1387 ساعت 14:14

سلام خوبی؟من تازه یک هفته است که وبلاگت رو خوندم از اول تا آخر واقعا با نمکی گاهی از حرفهای خنده دارت توی شرکت یهو می ترکم از خنده با صدای بلند می خندم همکارام فکر می کنن دیوانه شدم!گاهی با بعضی از نوشته هات اشک میریزم واسه داداش گلت که امیدوارم روحش شاد باشه ،اسم نامزد منم علی هست ،تو این مورد به هم شبیهیم ،امیدوارم نی نی نازت تپل مپل و خوشکل پا به این دنیا بذاره ،خیلی دوست دارم امیدوارم همیشه شاد باشی تا منم از خوندن نوشته هات بخندم و خستگیم تو شرکت از تنم جدا شه ،واسه منم دعا کن به امام رضا نزدیکی خیلی خوش به حالت!take care

سلام .
چقدر زیبا همراهی میکین با من..ممنونم و انشالله همیشه به خنده و خوشی باشی با علی آقاتون.
بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد