من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

ماجرای سرنوشت (قسمت پایانی)

الوعده وفا و قراره امروز من آخر و عاقبت اون  قضیه سرنوشته رو بگم براتون. ولی قبلش یه خورده  از یه قضیه بی ناموسی تعریف کنم تا دستام گرم شن.... 

اقا ما نمیدونیم چرا این خانوم دکتر مون که نی نی مون عاشق آرامش چشم های اونه اینقدر از دنیا عقبه...تصور کنین: من روی تخت نشستم و دکتر داره صدای قلب نی نی رو چک میکنه و بعدش باید وزنم کنه و فشارم رو بگیره و خلاص!! بعد من یه لیست  سی و خورده ای سوال شخصی و خصوصی و بی ناموسی و با ناموسی !! و ..دارم و روم نمیشه بپرسم.خلاصه که دل رو به دریا میزنم و سوال اول را با بسم الله الرحمن الرحیم شروع میکنم.دکتر سرش پایینه و داره فشارم رو چک میکنه  و انگار خیلی چیز طبیعی شنیده و اصلا تعجب نکرد از سوال من...بعد چند ثانیه چشماش گرد شد و سرش رو آورد بالا و توی چشمای من نیگاه کرد و گفت دوباره بپرس...چی گفتی؟ خب من به زور و اروم دوباره سوالم رو تکرار کردم ...دکتر با دهن باز نگام کرد و گفت ..تو مطمئنی عقلت سالمه/ منم با نیش باز گفتم خب مگه چه اشکالی داره؟ بعد یکساعت دکتر رو شیر فهم کردم که اونی که اون فکر میکنه یه چیز دیگه است و منظور من یه چیز دیگه..(ای بابا خب نمیتونم اینجا بگم چی پرسیدم....خونواه شاید رد شد از اینجا !!9 خلاصه وقتی دکتر دید سوالای من همه حرفه ای و اون ور حرفه ای هست  باز با چشم های گرد نیگام کرد و گفت نمیدونم والله!!!! من که خودم خبر ندارم از این چیزا !!! خود دانی!!!!! و من در حالیکه توی دلم علی رو با کلمات بس رمانتیک  و غیر عصبانی!!! مستفیض میکردم و یه تخت سینه ام نمیکوبیدم!!! از اتاق اومدم بیرون..جالبه که با اینکه روزی حد اقل 50 تا مریض  ویزینت  میکنه و بعد از یکماه که من دوباره رفتم ، دکتر با نیش باز و در حالیکه مطمئنم تک تک سوالات من جلوی چشمش بود حال و احوال گرمی کرد و گفت خب چکارا میکنی این روزا؟!!!( البته  توی چشماش من کلمه شبا!!!! رو میدیدم به جون خودم!!!! و منم گفتم زیر سایه شما!!!!! خلاصه که خواهران و برادران محترمی که میرید دکترمتخصص زنان میشین..یکم برید توی این سایت ها و اطلاعاتتون رو به روز کنین شاید یکی یه چیزی پرسید که 50 سال پیش مرسوم نبوده...و شما بتونین جمع و جورش کنین ابروتون رو.... و حالا روی سخنم با شماست عزیزان حامله ام!!!!! خب  شما ها هم نمی میرین اگه سوال +1000 سال از دکتر نپرسین!!زندگیتون رو بکنین بابا جان  و به حرف این شوهرهای ور پریده که میگن برو اینو بپرس ..اونو بپرس  ...هم گوش نکنین و آبروتون رو توی فرغون نچرخونین دور  اتاق دکتر توی مطبش!!!!!!و شما بدو..دکتر بدو......  

 

******************** 

آقا تا اونجا گفتیم که این اقای مهندس اومد خواستگاری ولی بهت بزرگی توی صورتش بود....اولش که من گفتم غلط نکنم مثل این فیلم های هندی حتما بابامون دو تا زن داشته و این شازده هم داداش بزرگه ما میشن با این حساب!!!! بعد دیدیم نه!!! انگار بهتش مربوط به خود ماست!!! خلاصه که هی سقف رو نیگا کن و هی  کف رو نیگا کردیم و آخرش دیدم نمیشه که!! داریم دق میکنیم از فضولی!!!! و وقتی با مهندس رفتیم توی اتاق من که با هم صحبت کنیم دل رو زدم به دریا و گفتم ببخشید شما چرا اونوقت اینقدر دهنتون بازه امروز؟ مشکلی پیش اومده؟  مهندس یکم هول کرد ولی با صدای نخودیش خندید و گفت ما دم در خونتون بودیم  و داشتیم از همسایه اونادرس شما رو میپرسیدیم که من یهو دیدم خودتون لوی روم واستادین و بدون روسری و با تی شرت و شلوار دارین نگام میکنین!!!!خب حق بدین که خیلی جا خوردم و فکر نمیکردم اون خانم با شخصیت!!! اینقدر تیپ پسرونه بزنه شب خواستگاری و بیاد دم در!!!!! خلاصه که دوستان ما کاشف به عمل آوردیم که مهندس بخت برگشته با داداش تپلی بنده یعنی سهیل خان روبرو شدن و ز خود ایشون آدرس پرسیدن و تموم این مدت توی کف شباهت باور نکردنی من و داداشم بوده و مشکلش فقط این بوده که این دختره که انقدر قدش کوتاه نبود!!(اون موقع ها سهیل خپل و قد کوتاه بود و یهو غول و چهار شونه و 190 شد!!!) خلاصه که یکم خندیدیم و بعد چشمتو ن روز بد نبینه خواهر!!!ما اون سال میخواستیم دکوراسیون اتاقمون رو برای عید عوض کنیم  و خلاصه که همون تخت زار وزاغارت و صندلی زمون ننه برگون رو توی اتاقمون داشتیم هنوز!!!! مهندس نشست لب تخت و من روی صندلی!!!! این آقا هم شیک پاش رو انداخت روی پاش و من با دلهره به میخ های در رفته این تخته فکر میکردم!!!! با هر نفسی که مهندس  میکشید این تخت خاک بر سر قرررررررررچ قروووچ صدا میکرد و من جلوی خنده ام رو میگرفتم به زور ....این سهیل خاک بر سر هم مثلا اومد قبلش ابرو داری کنه و رفت یه  صندلی  کج و کوله و نصفه نیمه برداشت و پشتش رو تخته گذاشت به جای پشتی صندلی و روش رو یه پارچه خاتم خیلی خوشگل انداختیم و مثلا یه صندلی شیک!!!!درست کرد برای ما واسه شب خواستگاری!!!! خلاصه یه جا که حرفمون گل انداخته بود و مهندس هم خیلی هیچجان زده شده بود  اومد پاش رو بندازه روی اون پاش!!(آخه مهندس سه تا پا داشت فک کنم!!!9 که یکدفعه تخت مثل اسب وحشی  سرش رفت بالا و تهش که محل نشستن مهندس  بود محکم به طرف زمین لغزید و مهندس یه پا در هوا و یه پا روی پای دیگه اش  افتاد وسط اتاق!!!!! الهییییییییییی بمیرم که بچه تحصیل کرده مردم چطوری از خجالت سیاه شده بود..حالا منم دارم کر و کر میخندم که یهو نمیدونم چی شد و پروژه این سهیل خاک بر سر بهم ریخت و تا اومدم بلند شم و کمک مهندس کنم این پارچه خاتم خوشگله گیر کرد به زیپ دامنم و من با یک دمب!!! پارچه ای بلند شدم و فک کنین اون صندلی قراضه با تخته پشتش و پایه های زاغارتش و تخت روی هوا و قیافه منگول وار من از دیدن اینهمه آبرو ریزی و خنده ای که نمیتونستم کنترلش کنم چه بلایی سر اون آقای محترم آورد.....زود خودش رو جمع و جور کرد و لبخندی زورکی زد و  من تا دم در اتاق در حالیکه داشتم از خنده میمردم راهنماییش کردم که نمیدونم یهو چی شد چشمای کورم ندید و آستینم گیر کرد به این دستگیره اتاق و دستگیره کلا رفت توی آستینم و هنوز پاهای مهندس از اتاق بیرون نرفته بود که صدای جررررررررررررت جر خوردن آستین لباس من پیچید توی اتاق و مهندس که دیگه کفرش در اومده بود برگشت و دید من وسط اتاق از خنده ولو شدم  و نمیتونم خودم رو جمع و جور کنم و رفت بیرون نشست و منم پشت سرش زود لباسم رو عوض کردم و اومدم بیرون..حالا تصور کنین قیافه دکتر و مامان و بابا و بقیه رو که موندن چه اتفاقی توی اتاق افتاده که دخترشون رفت یه لباس تنش بود و اومد بیرون یه لباس دیگه!!شایدم داشتن فکر میکردن این بدو..اون بدو...و لباس پاره هم که اون جا افتاده بود!!!!! خلاصه من توی یه فرصت خاص به صبا که نمیدونست چرااینقدر مهندس یهو خنده اش گم شد قضیه رو گفتم و حالا او ن بخند من بخند!!!! مامان اومده به صبا میگه ای کووووووووووووفت!!! بعد عمری!!!!! یه آدم خنگ پیدا شد اومد این خواهرت رو بگیره تو هم اینقدر ادا در بیار که بره  وپشتش رو هم نیگاه نکنه...آقایی که شوما باشین او نشب به خیر و خوشی!!!! گذشت و من نمیدونم واقعا این مهندس چطور شد که زنگ زد و برای نوبت دوم از مامانم وقت گرفت!!!!من که مطمئن بودم میخواد بیاد و یه چک بذاره لبه تختو بگه از ما که گذشت!!! ولی ترو خدا بده بابات این تخت و صندلیت رو عوض کنه!!!!!!!!!!!!!!خلاصه مهندس دیوانه دوباره برگشت و این بار اضر نشد حتی پاش رو بذاره توی اتاق من و برای اینکه من حرمت!!! و شانم!!!! حفظ بشه یه سنگ گنده گذاشت جلوی پای بابای من( دور و زمونه عوض شده خواهر!!) و گفت من یعنی عروس خانوم بعداز بازگشتن پروز مندانه ایشون از مسکو باید 10 سال ازگار توی نیروگاه اتمی بوشهر  زندگی کنم و دور مامان و بابا هم خط بکشم!!!!!آقا من به بابا چشمک زدم و گفتم بگو باشه ببینیم این دیگه چی میخواد بگه!! مهندس که باور نی کرد ما قبول کنیم رفت و گفت میره تا خونواده اش رو برای هفته بعد بیاره خواستگاری رسمی!!!!! 

از اون موقع اگه شوما مهندس رو دیدین ما هم دیدیم!!!!و برای اینکه جلوی فک و فامیل آبرومون نره گفتیم  بابای صمیم جان رفتن تحقیق کردن و دیدم اقا دوماد جاسوس انرژی ه.س.ته ای هستن و ما هم بهش دختر ندادیم!!!!!!!!!!!!! 

حالا فک کن این صمیم خل بشینه هم اینا رو برای علی جونش تعریف کنه و اونم بزنه  توی کله صمیم و بگه ای خاک بر سرت که لیاقتت همون آدم بود!!!! و من بگم وا!! خاک بر سر تو!! مگه مهندس چش بود؟ تخت و صندلی من مشکل داشت!!!!! و علی چپ چپ نیگام کنه و بگه خیلی پر رویی بچه!! خیلی!!!!!!

نظرات 60 + ارسال نظر
نگین یکشنبه 2 تیر 1392 ساعت 19:13

صمیم جون حالا اون سوالا چی بود مگه ؟!!!!!
من نگرفتم !

داشتیم ؟!!!

مریم و علی پنج‌شنبه 22 اردیبهشت 1390 ساعت 09:31 http://alidelam.blogfa.com

ای خدااااااااا مردم از خنده وااای
تازه رسیدم این قسمتو بخونم
آخه من بعدنا با وبلاگت آشنا شدم تقریبا همشونو خوندم ولی دلم نیومد ازین پست بدون نظر گذاشتن رد شم
این ترممو مشروط شم عاملش وبلاگ شماس!
3 ساعت خوندن وبلاگ تو، 10 دقیقه درس

سمیه پنج‌شنبه 10 بهمن 1387 ساعت 19:47 http://www.hosniye.blogfa.com

سلام دوست عزیز! وبلاگ خوبی دارید! خوشحال می شم...!!!
خدایی این کامنت ها دیوانه کننده نیست؟
به تمام معنا خنده دار بود و شیرین و خیلی خوب تصویرش کرده بودی! موفق باشی و شاد.

مرسیییییییییی
بوس.

محسن چهارشنبه 9 بهمن 1387 ساعت 23:45

گیسو سه‌شنبه 8 بهمن 1387 ساعت 10:34

نه عزیزم!من خودمم همین.
ایشون هم نمی شناسم

گیسو جان اون یکی گیسو هم مثل خودت یه خانوم مهربونه که به نام زندگی گیسو مینویسه...
از لطفت ممنونم.

فرشته ی دیوانه یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 21:15 http://fereshte-divane.blogfa.com

زیبا بود.
بهت تبریک میگم دوست .....

ممنونم.

قزن قلفی یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 20:03 http://afandook.blogsky.com

برای نظر خوب و طولانیت ممنون ........
بلا نگیری تو دختر اون دفعه من فکر کردم یارو واقعا جاسوس هسته ایی بوده :))

خواهش میکنم عزیزم...
راستش قزن جان خیلی هم فکرت بی جا نبود..یه چیزایی رو ناگفته گذاشتم...بیشتر واقعیات طنزش رو پررنگ کردم

نسیم مامان بردیا یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 16:19 http://bardiajeegar.blogfa.com

خصوصی میباشد!!!!!!!!!
میگم صمیم جونم یه مسابقه ی پیش بینی اسم بذار .چطوره؟چشمککککککککککککککک

من اولین شرکت کننده:یوسف رضا

من دوست دارم این نظر رو پابلیکش کنم...خصوصی برای چی عزیزم؟!!!!
یوسف رضا؟ اوممممممممم نه!! کلا ۴ حرفیه....

بانوی بهار یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 14:40 http://payyizebaran.blogfa.com

صمیم از ملودی خبر داری؟
وبش چرا باز نمیشه؟؟؟؟؟؟

نمیدونم.برای منم فیلتره.....نگرانشم.

شهره یکشنبه 6 بهمن 1387 ساعت 14:16

سلام عزیزم
یه چند روزی هست با وبلاگت اشنا شدم این پستای اخرتو خوندم
خیلی خوشم اومده از نوع نوشتنت
واقعا عالی مینویسی
اینشالله به سلامتی صاحب یه نی نیه(اقا پسر گل) سالم و سلامت بشی
از ته دل می خوام همیشه همینطور خوشبخت باشی
موفق باشی خانومی
خدا پشت و پناهت

ممنونم عزیزم.
لطف داری به من
سلامت باشی همیشه

میثم کربلائی شنبه 5 بهمن 1387 ساعت 19:41 http://mguitar.persianblog.ir

جالبه

آنا شنبه 5 بهمن 1387 ساعت 16:51 http://annakhanoom.persianblog.ir

وااااااااای صمیم مردم از خنده.خدا نکشتت دختر.فکر منو هم بکنم که الان این پستتو سر کار دارم میخونم و ‏همکارام میگن این دختره دیوونه اس!!!!!!!!!!!!!!!! هی پشت میزش الکی میخنده

همیشه بخندی فدات شم.

خدا خوشبختت کنه . چقدر خندیدم
حالا هر سوالی داشتی از ماها بپرسی فکر کنم از اون دکترا بیشتر بدونیم

مرسی.
ارههه؟!!!!

Amir شنبه 5 بهمن 1387 ساعت 13:31 http://www.reyshop.com/group.htm

با سلام

وبلاگ شما خیلی جالب بود
دوست داشتید تو گروه ما عضو شوید و در قرعه کشی ما شرکت کنید

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com
http://www.reyshop.com/group.htm

با تشکر

سمیرا جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 19:14 http://s2055.blogspot.com

سلام صمیم جون اینقدر قشنگ مینویسی که من مجبور شدم همه ی آرشیوتو بخونم بهت برای این انتخاب خوب و زندگی عاشقانه ات تبریک میگم ایشالله که همیشه گل لبخند روی لباتون باشه و دلتون شادو تنتون سلامت باشه
یه سوال دارم ازت من این لوبیای چشم بلبلی رو که تعریفشو زیاد کردی خریدم میتونی برام دستور پخت پلو با لوبیا روبدی؟

ممنونم از لطفت....
لوبیا پلو رو معمولا دمی میکنن تا خوشمزه تر بشه....با کره هم خیلی مزه میده ....لوبیا رو بذار پخته بشه بعد برنج رو بریز توی اب لوبیاها و بذار دم بکشه....من لاش هویج و گوشت چرخ کرده و اینا هم میدم....خوب میشه .
فک کنم الان خوووووووووووب یاد گرفتی؟!!نه؟ (سوت!!)
الهی بمیرم برات.

حاج خانوم جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 08:57 http://hajkhanoum.persianblog.ir

مثل همیشه از خوندن نوشته هاتلذت بردم .هر چند که شما ما رو قابل نمی دونی.

اختیار دارین حاچ خانوم جان..کی همچیم جسارتی کرده؟ بزنم بکشمش خودم...

هاله جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 03:13 http://chekhabara.blogsky.com

:)) vaaaay age ye roozi yeki khol she bekhad biad mano bestoone bad hamchin etefaghi biofte majbooram bekhandam vali too delaaam zaaaar mizanam :)) rsti nini kolllan khoobe? pesara akhe kheili azyat mikonan midooni ke :P salam be emam rezaberesoon

سلام هاله جان
البته منم توی دلم خون گریه کردم شب بعدش......
نه خوشبختانه بچه خوبیه....
چشمممممممممممم نائب الزیارت میشیم ....

نینا جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 02:46 http://poshte-in-panjere.persianblog.ir/

خئا خیرت بده که دل مردم و شاد می کنی (ایکون چشمک )

قابل شوما رو نداشت
بوس.

زهرا جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 01:19 http://www.baharbod.persianblog.ir

سلام ... صمیم و نی نی و علی سلامت باشند ان شا الله... من مدت ها بود اونقد نخندیده بودم که اشکم در بیاد... همیشه لب هاتون پر خنده باشه و زندگی به کامتون گرم (:

نوش جان
مرسی.

بانوی ارغوانی جمعه 4 بهمن 1387 ساعت 01:02 http://purpleidea.wordpress.com/

اِممم! یوسف یوزارسیف یونس یوحنا یوزپلنگ .... یویو! یویو هم خوبه ها!........آها فهمیدم : یوگی! اون و دوستان هم نام دیگر فرزندان خواهد بود دیگه! ...

راستی صمیم جان این سوالای بالای 1000 سالتو نرو از این دکترای زنان بپرس. اطلاعات هم اگه بدن همه چرت و پرته. تو انگلیسیت خوبه برو توی سایتای بالای 18 سال و بحثای مربوطه رو بخون یه سری کلید واژه هاتو سرچ بدی پیدا میشه. امیدوارم یویو جان هم خوشحال و راضی باشه!!!

راستی ناقلا! نداشتیم! اول اومدی جدی جدی گفتی طرف جاسوس بوده حالا اومده می گی ترسیده و فرار کرده رفته؟!! صمیم! از تو بعید بود! فکر کنم هر دختری حداقل 2-3 مورد خواستگار ناپدید شده داشته باشه! تازه با اون دسته گلایی که شما آب دادین که خیلی طبیعی تره گلم!!!

شاد باشی و سلامت.

چه کامنت بامزه ای ....
یو ...یو....میشه روش بیشتر فکر کردو.ایده جالبیه برای اسم بچه......
راستش من از سن نوزادی!!!! توی این سایت ها میچرخیدم و اطلاعات نسبتا کافی دارم و برای مطمئن شدن خواستم از دکتر هم بپرسم که ظاهرا توی مدرسه علمیه درس خونده این دکتره و سرش به هیچی نیست و از روزگار عقبه!!!!!!!!!!!!!!
ممنوم از دلداری بند آخری که نوشتی...دلم خنک شد ....

خاتون پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 22:58 http://khatoon-nameh.blogfa.com

وای صمیم جان

از صب موندم خونه که مثلن کارای عقب افتاده ام را انجام بدم ولی مگه تو میذاری؟!

خیلی ناز می نویسی و آدم اصلن خسته که نمیشه هیچ... کلی هم انرژی و لاو میگیره از نوشته هات.

حالا دکترای اینجا بر عکس هستند...یک سوالات بی ناموسی!! می پرسند بی پدرا...که دلت میخواد این زمین دهن باز کنه و بری توووش.

راستی...نی نی تون هم مبارک باشه. مطمئنم که وقتی بیاد عشق تو و علی را نسبت به همدیگه بیشتر میکنه.

میگما...خوب کردی زن اون مهندسه نشدی...معلوم بود به درد نمیخوره.

سلامممممممممممممممم خاتون عزیزم..جان جانان چطوره؟ خوت روبراهی؟
اون بی پدرا گفتنت منو کشت....ممنونم عزیزم و ایام همیشه به کامتون.

مهسا پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 21:59

سلام خانم صمیم نازنین
من امروز امتحان داشتم ولی دیشب به جای خوندن درس نشستم تمام پست ها رو خوندم اگه امتحانم بد بشه چی جواب میدی؟خیلی ازت خوشم اومد خوش به حالتون چه زندگی قشنگی از صمیم قلب ارزو میکنم خوشبختیتون همیشه جاودان بمونه قدم نو رسیده هم مبارک
امیدوارم من رو جزو گروه دوستیتون راه بدین

سلام مهسا جون...بچه برو بشین سر درس و مشقت ...درس نمیخونی اووقت شوهر هم نمیکنی ها!!!!!!!!!!!!!یعنی شوهر نمیگیرتت ها!!!!!
بوس.

انتظار پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 21:40

سلام عزیز.وبلاگت عالیه.من شمالی ام عشقم مشهدی.۵ساله در انتظر وصالیم اما امان از مادیات.میخواستم بگم نوشتت ارومم میکنه.ایشالا نی نی ات به سلامتی دنیا بیاد.فدات

ممنونم.امیدوارم انتظارت تموم شه به زودی.

اب معدنی پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 18:55 http://abmadani3.blogfa.com

وااااااااااااای
من اولش جدی جدی گرفتم جا سوس بودن این اقا رو
بعد گفتم ماشالله ببین دیگه بابای صمیم سیستم تحقیقش چه طوری بوده که یه نفر در این حد و کاشف به عمل اومده:)))))))))))))))))

راستش رو بخوای من اینجا ننوشتم که در واقع بابا یه چیزایی از کار و بار این فهمیده بود که اینده ای روشن توی این منلکت نمیتونست داشته باشه... این رشته و آدمای تحصیل کرده اش در معرض خطرات و تهمت های زیادی قرار میگیرن همیشه .....ولی خب لازم به توضیح نیست اینا.....

پرستو پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 17:44 http://mp128.persianblog.ir

صمیم! نمیدونی قیافه ی همسرم چه جوری میشه وقتی شبها پرینت وبلاگت رو میدم دستش بخونه!! هنوز نتونسته توصیفت کنه! میگه خیلی دختر... هیچ صفتی نتونسته پیدا کنه برات!
ایشالا همیشه خندان باشی.
راستی! اگه راهی برای پیدا کردن جوابهات یافتی ما رو هم در جریان بذار!!

آخییییییییییییی
فک کنم توی دلش اون جای خالی رو فقط با فحش میتونه پر کنه آدم....
تو اول ببین سوالات من چی بود دخترم بعد دنبال جواباش باش...ضمننا من جواباش رو از قبل میدونستم میخواستم مطمئن بشم .....
فدات شم.

الناز پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 16:27

صمیم جووون سلام :)

خب اولش خیلی منتظر شدم ! هر روز منتظر جوااااب !
ولی الان در حال خود درمانی ام :)

من فعلنه تکنسین آزمایشگام! کااااااااش منم بیمارستانی عسلیتون یو... جوونیتون میاد بودددددم !!!!!
کااااااش منم گوش نی نی می کشیدمممممم !!!!!
کاش نی نی میدیدم!

صمیم جوووووون همشهری:)
دووووووووسسسسسسستتتتت دارم :))) :۰

سلامممممممممممممم
عزیزم کدومجواب...میل داده بودی...من یه میل هایی دارم که واقعا نمیدونم چی باید جواب بدم.. امیدوارم مال تو از اونا نبوده باشه...
بوسسسسسسسسسسس خانم تکنسین همشهری عزیزم.

گیسو پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 15:17 http://www.bangparsiblog.com

خیلی قشنگ بود
بیشتر از اون خیلی قشنگ نوشته بودی
خیلی وقته میام بهت شر می زنم
دوست داشتی به منم سر بزن
همیشه در پناه خدا سالم و شاد باشی
مواظب خودت و نی نی کوچکولو هم باش
برای منم دعا کن

ممنونم عزیزم.
ببینم تو همون گیسوی امیر جان نیستی؟

مهسا مامان ملودی پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 14:14

اینقدر خل و چل بودی صمیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شوخی کردم بابا ولی چکار کردی که یارو رفت پشت سرشو نگاه نکرد؟بابا لیاقتت رو نداشته از من بپرس.علی هم باید کلاهشو بندازه هوا که تو رو داره
میگم دوزاری بنده یه کم کجه جریان اون سوالای ناموسی چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟یا ننویس یا کامل بنویس دلمون رو آب نکن نی نی گولو خان رو ببوس

نه بابا!! یارو دید این دختره همش جفتک میندازه بهتر دید بره سراغ کار و زندگیش......
اون سوالا هم ....خب چطوری بگم....امممممم...بعدا به خودت خصوصی میگم!!
بوووووووووووووووس

محسن پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 13:59

سلام استاد.بابا تو دیگه کی هستی دست شیطونو بستی
موفق باشی و هر چی می خوای خدا بهت بده البته اول تلاش خود ادم بعد خدا...

متشکرم.

یاردبستانی پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 13:25

به نی نی جون سلام برسونین
حالا فک کن از بابایی مثل شوشوتون و مامانی مثل شما بچه ساکت و ارومی قراره به دنیا بیاد .
ارزوی شادی و سلامتی برا شما و نینی و شوشوتون دارم

واقعا امکان داره به نظرت ایا؟!!!!!!!!!

ریحانه پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 12:04

مواظب خودت باش...بوس

ریحانه پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 12:04

یعنی اون سوالا چی میتونه باشه؟!!!!!!!!
ببین خودت آدمو کنجکاو میکنی

سوت!!!!!!!!!!

سمیه پنج‌شنبه 3 بهمن 1387 ساعت 01:59 http://http://roozhayeabiyeman.blogfa.com/

سلام صمیم جون.میخواستم با اجازه لینکت کنم.

خواهش میکنم.

آنیتا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 22:57

راستی صمیم . اینجارو تا حالا دیدی؟ وب سایت ثبت احواله . همه ی اسامی با معنی هاشون رو داره. http://www.sabteahval.ir/default.aspx?tabid=65

مثلن یونا میشه:
(عبری) 1- به معنی «خداوند می‌دهد»؛ 2- (اَعلام) نام دیگر حضرتِ یونس(ع). [صاحب قاموس کتاب مقدس در ذیل مدخل یونس گفته است لفظ یونا به معنی کبوتر است]. ←‏ یونس.

عزیزم من از همین سایت اسم انتخاب کردم...ممنونم از لطفت.
این اسم رو هم دوست دارم.

آنیتا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 22:46

اسم نی نی << یونا >> نیست؟؟ {چشمک}

شایدم یوزارسیف؟!!!! یا به قول عسل یوز پلنگ!!!

نسرین چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 16:20

سلام
خیلی ازت خوشم اومده ببین من و شوهرم یه کوچولو داشتیم دچار مشکل می شدیم یعنی من داشتم ازش متنفر می شدم از وقتی نوشته هاتو می خونم خیلی بهتر شدم رضا رو مثل قبل دوست دارم ازت ممنونم امیدوارم همیشه همین طوری خوش باشید.

ممنونم عزیزم.اتفاقا من یه دوستی دارم به اسم نسرین که شوهرش هم رضاست....چه تشابه جالبی...
خوشحالم عزیزم.

بهمندخت چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 15:56

واقعاْ‌که صمیم!‌ما رو گذاشته بودی سر کار؟ من اون قضیه جاسوس بودنش رو باور کرده بودم!!!!!!!!!!


خیلی خندیدم دختر

(خجالت!!)

عسل چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 15:23

ای کلک به این زودی اسمه رو انتخاب کردی.رو کن بینیم. یونا؟یوهنا؟ یوزپلنگ؟ چی زود بگو

یوزارسیف؟!!!!

امیر چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 14:49 http://www.reyshop.ir

با سلام

از وبلاگ شما بازدید کردیم. خیلی جالب بود وبلاگ قشنگی داشتی
در صورت تمایل از وبسایت ما نیز دیدن فرمایید

بـزرگتـریـــن و جــامـع تـریــن فـروشــگاه ایـنتــرنتــی ایــران

http://www.Reyshop.ir
http://www.Reyshop.com

باسپاس

صباـخاطراتونه چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 14:29 http://khateratsa.blogfa.com

سلام صمیم جونی شرمنده دیر رسیدم
الهی نی نی خوشله پسره...الهی که سالمو تپل مپل و جیگری باشه..
خدا همیشه شادو سلامت نگهت داره خیلی خندیدمممممم
دوسسسسسسسسسست دارررررررررررررررررررم

بوووووس

پیتی چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 13:49

:دی :دی

[ بدون نام ] چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 13:13

این همه وقت فکر کردی روی قسمت آخر سناریوت! آخرش این جفنگها را سرهم کردی!

سبرینا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 12:24

خدا چیکارت نکنه صمیم . مردم ازخنده . فکر کن چقدر سخته آدم با صدا خفه کن بخنده که همکارش صدای خنده اش رو نشنوه. خیلی جالب بود. درضمن یه پیشنهاد برات دارم .شمام مثل آست اون سوالی رو که از دکتر پرسیدی رو بنویس بعد فیلترش کن اونوقت ما روش کلیک راست میکنیم و سوالت رو می خونیم .باشه اینجوری هم تو خجالت نمیکشی هم ما از فضولی نمیمیریم. دستت درد نکنه.

محسن چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 12:21 http://bhb.blogfa.com


با سلام.خسته نباشید. وبلاگ قشنگی داشتی.
در ضمن اگر دوست داشتی بازدید وبلاگت یا کلیک روی تبلیغاتت زیاد بشه حتما یه سری به وبلاگ من بزن.پشیمون نمیشی.
نترس لینکباکس نیست ..... به دردت می خوره.
این آدرس سایت http://bhb.blogfa.com

اینم یاهو ای دیم yahoo id :::: gold.0511

منتظرم. موفق باشی. یا علی

رها(ستایش) چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 11:25

ها ااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ای وای مردم از خنده صمیم

ققنوس چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 10:35 http://startofanend.ir

اون قسمت اول که هیچ چیز بی ناموسیییی نداشت!
پس جاسئس نبود برای بنده خدا حرف در آوردن!

الهه چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 08:59 http://eli1985.blogfa.com

وا مگه مهندس دیوونه بود خوب نمی خواست دوباره نمی یومد. ولی قضیه لباس خیلی باحال بود کلی خندیدم. اگه دوست داشتی یه سر به منم بزن خوشحال می شم

شکیبا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 08:30 http://www.shakiba-a.blogfa.com

سلام :))

طفلی مهندس ، دلم براش سوخت. ولی خداییش دیدنی بوده قیافه ش.

راما چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 07:39 http://missymemol.blogfa.com

خب سوالاتی رو که از دکتر پرسیدی که فهمیدیم :دی
من میگم چرا از دکتر میپرسی بیا از خودمون بپرس
بعدش هم ایول با اون تختت
علی جون هم که اومد همون تختت بود؟

نه بابا چندین سال گذشته بود......

ونوس چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 07:31

سلام

خدا خیرت بده! مردم از خنده!
امیدوارم همیشه تنت سالم و دلت خوش و جیبت پر از پول باشه!

اولی و آخری رو خدا خیرت بده با دعاهات...
این دو تا باشه وسطی هم جوره خودش...

حنا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 06:57 http://www.doosjoon.blogfa.com

خیلی باحال تموم شد صمیم جان. دلمون شاد شد.
راستی درمورد قسمت بالایی،ُ این دکتر من هم هروقت ازش سوالهای یه جوری میپرسم فقط میخنده. چه می دونم. مگه خنده داره!

محسن چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 02:10

سلام.افرین وصد افرین.عجب وبلاگ توپی دارین ها همش رو با اجازه خوندم.چرا دروغ من به این عشق شما یه ذره حسودیم شد.واقعا از ته دل ارزوی خوشبختی براتون دارمونی نی کوچولو هم انشاء ا... سالم به دنیا می یان و این عشق رو صد برابر می کنن.راستی من محسن دانشجوی نرم افزار والان هم در دانشگاه امیر کبیرم و 21 سال دارم ویه بار در بدو ورودم به دانشگاه عاشق شدم اونم نه از این عشقای بچه قرتی ها چون از اونا نستم ولی در کل چون برام زود بود با هزار مکافات سعی کردم معقولانه تر عمل کنم وچون قصد ادامه تحصیل هم دارم خودم رو راضی کردم ولی به خدا کمرم شکست و پیرم کرد نمی دونم شاید خدا می خواست به عشق خودش برسم.در اخر چند تا سوال دارم اگه اشکالی نداره اینا رو جواب بدین تا بعد کمی خاطرهی خوب و... دارم تا بفرستم براتون.اینکه اقا علی الان چه مدرکی دارن و کجا مشغول به کارن خودم حدس زدم استاد دانشگاه باشن و دوم خودتون شغلتون چیه و الان با علی اقا ساکن کدوم شهرید.فقط خیلی افسرده شدم نمی دونم اسرات همونه یا نه دارم داغون می شم؟ممنون می شم اگه پاسختون رو به ایمیلم بفرستید .مرسی و چاکر شما...محسن امیر افشاری

علی مهندس مکانیکه و توی شرکت خودش مشغوله
خودم هم کارشناس ارشد دانشگاه هستم و ساکن مشهد هستیم.
موفق باشید.

نسیم مامان بردیا چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 02:04 http://bardiajeegar.blogfa.com

وایییییییی صمیم مگه از دکتر چی پرسیدی که نمیدونست جوابشو؟؟؟؟؟؟بیا از خودم بپرس خواهر راهنماییت کنم!!!(نیشششششششششش)

کلی برا این قسمت آخر داستانت خندیدم.یعنی تو سوتی هات رو یه جا بنویسی میتونن از روش یه فیلم کمدی بسازن ها.خیلی باحالی دختر.

باران چهارشنبه 2 بهمن 1387 ساعت 00:33 http://barancheckcheck.blogfa.com

عزیزم
نوشته هات رو خوندم(البته بیشترش رو، برای این که صادق باشم) و کلی هم با این نوشته ی آخرت خندیدم.
آخر شبی ختم به خیر شد، خدا رو شکر!
امیدوارم همیشه خوب و خوش باشی ....

آنیتا سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 23:41

هاهاهاها :دی
قربونت بشم من

نگفتی اسم نی نی چی قراره بشه؟

take care

یو..........
بقیه اش رو حدس بزن....
فدات.

عسل سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 16:11

سلام عزیزم. عزیزم سلام. دوست دارم عاشقتم والسلام.
ولش کن مرتیکه دودره بازو. خیلی هم دلش میخواست.....والله
میرفتی بوشهر چیکار وسط گرما و هن و هن کنان باید غذا واسش میپختی میبردی دم در انرژی هسته ای و میدادی و برمیگشتی. لباسش هم لابد بوی اورانیوم غنی شده میگرفته.اینم شد زندگی اخه؟

آیمین سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 15:04

سلام من هم توی همون سالها داشتم دوره اعزام به روسیه برای نیروگاه رو می گذروندم محل اسکان ما توی یه هتل تو خیابون ۴طبقه بود اگه می خوای بدونی عاقبت اوین چی شد و قضیه رو از دید اون بدونی اسم کوچک و حرف اول فامیلشو بگو تا ژیداش کنم و برات بفرستم

به جان خودم نمیتونم ریسک کنم و طفل معصوم رو دوباره بلرزونم....ولی میدونم توی هتل اپارتمان گلبرگ توی خیابون ابوذر یا رضا!! زندگی میکرد و اکثرا هم تنها بود.
ممنوم از لطفت...

مریم گلی سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 14:55

خدا نکشتت مردم از خنده

شیرین سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 14:54 http://lionqueen.blogsky.com

جدا قشنگ نوشتی . اولین بار بود که با وجود طولانی بودن پست خوندمش و کلی خندیدم.
دستت درد نکنه

Asal سه‌شنبه 1 بهمن 1387 ساعت 14:33 http://aksbelog.blogspot.com

تصور قیافه مهندس ..................:(((((((((((((((((((((

صمیم می ری دکتر سوال ناموسی+18 می پرسی؟!!:((((((((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد