من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

سرنوشت - قسمت دوم

بابا یکم دندون رو جیگر بذارین......... یعنی چی این حرفا....حالا  بقیه ماجرا رو تعریف کنم.

من و آقای مهندس  موندیم توی اتاق و من با خنده ای دلپذیر و اعتماد به نفس توپ!!(به جان خودم این یکی همیشه کار منو راه انداخته!!) به چشماش نگاه کردم و گفتم خب!!!! من منتظرم بشنوم.آقای مهندس با این شروع یهو دستپاچه شد و به من و من افتاد و با خجالت گفت از کجا روع کنم...و بدون اینکه منتظر بمونه شروع کرد و خیلی آروم و با تسلطی که دوباره برگشته بود از خودش و خونوادش و کارش و تحصیلش و افکارش صحبت کرد.هنوز حرف هاش ادامه داشت که دیدم آقای دکتر  مچ میکر!!! وارد اتاق شد و گفت متاسفانه وقت کاری  پرسنل تموم شده و میخوان برن و نگاهی به مهندس انداخت.اونم به من نگاه کرد و پشنهاد کرد اگه من اجازه بدم بریم بیرون با هم قدم بزنیم و بیشتر مزاحم آقی دکتر و همکاراشون نشیم.خب منم قبول کردم و خیلی با شخصیت و سنگین ادامه دادیم.تاکید من روی شخصیت و سنگینی بود چون مطمئن بودم باید به طرف نشون بدم اهل قرتی بازی و ژیگولانس بازی نیستم.خلاصه ما یه دو سه ساعتی!!پیاده روی کردیم و صحبت کردیم و من کاملا متوجه بودم که آقای مهندس مشتاقانه منتظر شنیدن چیزهای بیشتری در مورد منه و جالب این بود که به قدری صمیمی و بی شیله پیله حرف میزد که حرفاش واقعا به دل آدم می نشست.خلاصه همون شب از من دعوت کرد برای فردا شب بتونه منو ببینه که خب چون کلاس داشتم گفتم فقط یکساعت وقت دارم اونم برای آخر هفته و قرار شد فلان ساعت توی لابی فلان هتل منتظرم باشه.گفتنش الان راحته ولی دل یه دختر 22 ساله به سن اون موقع من اصلا نمیتونست صبر کنه و دائم هزار جور فکر میکردم با خودم. خلاصه اون روز سر ساعت مورد نظر وارد لابی شدم و دیدم مهندس منتظرم نشسته.بلند شد و با خنده ای که شیفتگی کاملش رو نشون میداد دعوت کرد جای دنج تری بشینیم.خب اون میدونست من زبان تدریس میکنم برای همین  زد کانال انگلیسی و منم فوری ادامه دادم. به قدری با علاقه به  مدل حرف زدن من دقت میکرد که داشتم کم کم رو ابرا پرواز میکردم!!!!!جالب بود که خودش  انگلیسی رو با لهجه کاملا روسی حرف میزد و من خنده ام گرفت و بهش گفتم که  لهجه اش خیلی ضایعه!!!بعد زد روسی و منم سریع خواهش کردم یا انگلیسی یا فرانسه!!!! حرف بزنه خلاصه وقتی منو رو آوردن تا گلویی تازه کنیم من چای ساده سفارش دادم و اونم اب پرتقال و نمیدونم چی شد که این مهندسه باز بیشتر ذوق کرد و یواشکی بهم گفت انقدر خوشم میاد که خودتون هستین!!!!ادا اطوار دختر لوس ها رو ندارین.... اصلا من کلا از این دخترای رو راست و شجاع خوشم میاد ..معلومه خیلی به خودتون مطمئنین تو زندگی و این یعنی یه نعمت برای  یه مرد...

آقا اون روز گذشت و  من دیر به کلاسم رسیدم و مهندس دل نمی کند انگاری  و قرار شد با خونواده تماس بگیره .خونواده اش همشون کرمانشاه بودن و فرداش آقای  دکتر زنگ زد و گفت میخوادخودش و مهندس تنهایی با هم بیان خونه ما تا پدرم باهاشون اشنا شه و اگه  بابا صلاح دید و خواست ادامه داشته باشه اینهمه راه خونواده مهندس بیان و مثلا دوباره کاری نشه.ضمنا تا اتمام دوره پژوهشی اش هم فقط دو هفته مونده بود و خب باید تکلیفش رو زودتر مشخص میکردیم.ته دلم ازش بدم نیومده بود ولی یه جورایی حس میکردم یه چیزی این وسط هست و یعنی چی که به چند جلسه این انقدر  مشتاق شده و مسلما با وضعیت مالی و شغلیش کم نیستند مشتاقانش!!

خلاصه قرار رو برای چند روز بعد گذاشتن با بابا اینا و  با اینکه مامان تا حدی در جریان آشنایی بیرون ما بود توی دو سه جلسه ای که داشتیم من به بابا عنوان کردم  که آقای دکتر فلانی که از استادای انشگاهمون هستن منو برای اشناشون کاندید کردن و میخوان بیان  صحبت اولیه بکنن.خلاصه اون شب مهندس با یه دسته گل خیلی خوشگل و  کیک اومد خونمون و خیلی خوب یادمه که توی صورتش بهت رو می تونستم ببینم.بابت چی؟ اینو بعدا میگم.خلاصه باب اشنایی و حرف های همشهری ها گل انداخت و من و  علی رفتیم  اتاق من برای  صحبت خصوصی. ادامه همون حرف های قبلی بود وای انگار مهندس از یه چیزی معذب بود و روش نمیشد بگه.خلاصه بعد از راسم آشنایی منو تا دم کلاسم با اجازه پدرم همراهی کرد و گفت که خیلی دوست داره زودتر منو با خودش ببره برای ادامه تحصیل پیشش باشم و وقتی بی تفاوتی منو دید همچین تو ذوقش شد.اقا اینا رو داشته باشید تا من نتیجه تیم تحقیق بابایی رو در مورد مهندس بگم.....

این اقای مهندس اسمش علی بود هم نام اسم علی عزیز و مهربون من.بابا اون کجا و این مهربون و زیبای دل من کجا.یه تار موش رو با صد تا از اونا عوض نمیکنم.بعععله این شوشوی ما شاگرد کلاس زبان من بود و اصالتا شمالی هستن.تشابه فقط اسم و عنوان شغلشون بود عزیزانم.

قسمت آخر به زودی.

نظرات 83 + ارسال نظر
سمانه سه‌شنبه 24 دی 1387 ساعت 03:32

سلام خانومی بابا برو یه رمان بنویس خیلی باحال سبکت/خوشم اومددددددددددددددددددددددددد

سارا یکشنبه 8 دی 1387 ساعت 00:54 http://www.shikcenter.com

سلام دوست عزیز
من یک وبسایت فروش محصولات آموزشی برای خانمها دارم و به صورت حرفه ای فیلمهای آموزش رقص میفروشم که آموزش رقصهایدونفره خیلی زیبا و عاشقانه هم در این مجموعه دارم که برای زوجهای عاشقی مثل شما ایده آل هست.خوشحال میشوم سایت من را ببینید و به سایرین نیزمعرفی کنید و لینک من را در لیستتان اضافه کنید
ممنونم www.shikcenter.com
سارا

میم شنبه 7 دی 1387 ساعت 21:52 http://roozegare-man.persianblog.ir

سلام. اسم جوجوی منم علی هست. شمالی و مهندسه! و منم عاشقانه دوستش دارم فقط این یکی جوجوی منه نه شوشو!:)

ساحل شنبه 7 دی 1387 ساعت 20:41 http://sahel-daryae-khazar.persianblog.ir

می بینم که بالاخره یه چیزی ساختی از خودت

لبخند پنبه ای شنبه 7 دی 1387 ساعت 00:43 http://www.viv.blogfa.com

صمییییییییییییییییییییییییییییم ؟؟؟

اصلا میفهمی ما نگرانیتممممممممممممم :|:|:|:|:|:


صمیمممممممممممممممممممممممممم

من دلم شور میزنههههههههههههههههههههههههههه

صمیمممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم




:((

جون شکلات یه خبر از خودت بده :(

اگه بیزی هستی یه خط بنویس که دیرتر میای :(‌!

باشه ؟:[(‌ بغضضضضضضضضض

بی اسم! شنبه 7 دی 1387 ساعت 00:22 http://goldokhtarrr.blogfa.com

۱۰-۱۲
روزه میرم و میام منتظر اپ هستم خبری نیست دیگه نمیام
خستم شد ایکون بغض

بهاران جمعه 6 دی 1387 ساعت 21:06

بابا جون کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نگرانتیم.................................................................................

پرستو جمعه 6 دی 1387 ساعت 16:53 http://mp128.persianblog.ir

سلام!
هیچ معلومه کجا میگردی صمیم خانوم؟؟؟!!!! چرا یهو گم شدی؟؟!!

عقده ای .به تو میگن ننویسی که امار وبلاگت بره بالا ؟

شیوا جمعه 6 دی 1387 ساعت 11:52

خیلی غیبتت طولانی شده....خوبی ؟؟؟

صمیم جان بقیه ش رو نمی نویسی؟

بووووووووووووووس

دینا پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 20:40 http://www.dina.blogsky.com

سلام.
از ماجرای زندگیت خوشم اومد! لینکت میکنم که بتونم بهت سر بزنم.
قدم تو راهی هم مبارک :دی

فائزه پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 15:58 http://www.faezemoghadam.blogfa.com

الههههههههههههی همیشه عاشق بمانید
به من هم سر بزن اگه مایل به تبادل لینکی خبرم کن

سمانه پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 09:27 http://nafasema.persianblog.ir

وای صمیم جون کجایییییییییییی؟؟؟؟؟؟
چرا آپ نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لااقل به ما سر بزن . ما آپ کردیم

بهاران پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 08:15

صمیم جون حالا دیگه راستی راستی نگرانت شدیم.....مارو سر کار که نذاشتی؟؟؟شایدم رفتی فیلمشو بسازی بدن بیایی ...در هر صورت امیدوارم در سلامتی وسرخوشی باشی...ما منتظریم....منتظر خودت....

لبخند پنبه ای پنج‌شنبه 5 دی 1387 ساعت 00:59 http://www.viv.blogfa.com

صمیم؟؟

روزی صدبار اینجارو باز میکنم؟؟

معلومه کجایی؟؟ حالت خوبه ؟؟ نی نی خوبه ؟؟

صمیم؟ نگرانتم!!:(

سارا چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 23:16

صمیمم سلام
صمیم نگرانتم . یه خبری بده عسلکم
دوستون دارم
مراقب خودتون باشید
سارا

سارا تقریبا فوت کرده بودم که خدا رحم کرد بهم.الان زنده ام.

سارا چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 23:14

یاس چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 13:55

خوبی؟؟؟؟؟؟کجایییییییییییی؟

مهرو چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 08:50

خوبه مامان یه نقطه ای و وقت کم می آری
عزیزم بنویس
قربونت برم بنویس
نازنین بنویس
کچلم بنویس



اصلا ننویس به من چه!!!

حنا چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 08:36 http://www.doosjoon.blogfa.com

میخوای نگرانمون کنی؟ اصلاْ نمی خواد بقیه اش رو بگی. بیا یه خبر از خودت بده!

عسل چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 08:28

ای بابا صمیم کجایی پس؟ دلمون ۱۰۰۰۰۰۰۰ راه رفت. جیگرمون هم که دیگه سوراخ شد خب بیا یه دو خط سوک سوک کن برو دیگه

فرزانه چهارشنبه 4 دی 1387 ساعت 00:16

حسابی سر کارمون گذاشتی ها
اصلا کار خوبی نیست
عصبانیم زیاد

نازنین سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 19:05

کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

الهه سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 14:34

سلام صمیم جون من تازه دست نوشته ها تو و خوندم خیلی بهم چسبید شیطون بودنت رو میشه با حرفات فهمید . خوب سرکارمون گذاشتی ها . زود تر بقیه و شو بگو که دلمون آب شد. مواظب نی نی هم باش.

سمانه سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 13:45 http://nafasema.persianblog.ir

کجایییییییییییییییییییییی صمیمممممممممممممممممممم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چرا آپ نمی کنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نسیم مامان بردیا سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 13:14 http://bardiajeegar.blogfa.com

سلام من همچنان منتظر قسمت آخرم. تو خوبی؟ یه خبری از خودت بذار.

یه دوست سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 12:47

سلام ،عزیزم
کجا هستی؟
حالت خوبه؟
پس کی میای؟
چرا نمیای؟
کجا رفتی تو؟
حالا من چی کار کنم؟
چرا بقیه داستانت رو نمی گی؟

فرزانه سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 10:38 http://lahzehayezendegi.blogfa.com

سلام کجایی؟‌چرا نیستی؟ ایشالله که حالت خوب باشه و فقط سرت شلوغ باشه.

نارگل سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 09:22 http://www.zane30saleh.blogfa.com

صمیم جونم کجایی؟ بیا یه خبری بده بدونیم حال و احوالت خوبه.

ستاره عاشق سه‌شنبه 3 دی 1387 ساعت 02:29 http://www.mesetarehashegh.persianblog.ir

صمیم جان! می دونم این سومین کامنتی هست که امشب برات نوشتم و واسه بار اول ممکنه خیلی لوس باشه.
ولی اینقدر آقای همسر شما شبیه به آقای همسر ما هستند که نتوانستیم جلوی تعجب زدگیمان را بگیریم.
مخصوصا آرامش اون و تعریفهایی که تو پستت راجع به پول تاکسی یا منتظر ماندن آژانس دم در گفتی.
به اینها باید یه چیز دیگه رو هم اضافه کنم. دقیقا موقع بیرون رفتن از در دستشویی لازم می شوند
میشه بگی خودت و آقای همسر متولد چه ماهی هستید؟

چه جالب!!!
من فرورئین و علی یه خردادی تموم عیاره.
بوس

خانوم خوشگل! دارم از اول پستاتو می خونم. خیلی برام جالبه

هانیه دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 22:23

کجایی دخملی ؟

صمیم جان عاشق سلام!
عزیزم امشب با خودم شرط کردم که بین این وبلاگهای عشق های بد سرانجام بالاخره زنی رو پیدا کنم که مثل من عاشق شوهرش باشه!
با عشق زندگی کننُ حداقل ۵ سال از زندگیشون گذشته باشه و بچه ای هم در کار نباشه که به خاطر بچه ادامه داده باشن.
می دونی پرسیدی کی از من عاشق تره. جواب سختیه ولی شاید من!
می خوای دوئل کنیم؟
شوخی کردم عزیزم! من تازه دارم داستان آشناییمونو می نویسم .اولش هست و خوشحال می شم تو هم یه من سر بزنی و لینکم کنی.
از ته قلب برای عشقتون دعا می کنم

رهگذر دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 15:33

برو بابا تو هم مردم و مسخره کردی یا علاف گیر آوردی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

یه عدد سارا دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 15:12

من سونو رفتم گفته به احتمال ۸۰٪ ژره
تو نرفتی

نه هنوز زوده.

صدف دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 12:18

مردیم دیگه...بقیه اش چی شد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همان زن دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 11:46 http://waterylady.blogfa.com/

وای این کلاسهات منو یاد کلاسها و کارگاههای دکتر حلت انداخت که وقتی تو همون سن و سال بودیم میرفتیم..ولی هیچکی عاشق ما نشد اونجا

حنا دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 11:42 http://www.doosjoon.blogfa.com

صمیم جون کجایی؟ خوبی عزیزم. نی نی خوبه؟!

بهاران دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 08:42

خوب شدی اخرش نوشته بودی.........قسمت اخر به زودی.... اگر ننوشته بودی چی خواهر........بیاااااااااااااااااااااا ما همه سر کار شما هستیمممممممممممممممممممم................صمیم..............دیگه دارم نگرانت میشم......مادر ..........کجایی؟؟؟مادر شدی خیلی واسه ماها کلاس میزاریا.....

قلمو دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 08:31 http://ghalamoo.blogsky.com/

بابا بیا بنویس دیگه کشتیمون. کجایی؟

عسل دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 08:25

جیگرمون سوراخ شدا........... کجایی؟ نکنه باز تو زیادی هندونه خوردی و بعلههههههه

آنیتا دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 03:28

صمیم کجایی؟ [نگران]

تپل دوشنبه 2 دی 1387 ساعت 02:25 http://topolha.blogfa.com/

ای این جیگرمون پاره پاره شد از بس دندون روش گذاشتیم !

فائزه یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 18:12 http://www.faezemoghadam.blogfa.com

سلام وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن

۱۸۰درجه یکشنبه 1 دی 1387 ساعت 17:23

بابا انقد دنودن گذاشتیم رو جیگرمون سولاخ شد!

نگار شنبه 30 آذر 1387 ساعت 15:31

خوووووووووووووووب .....!!!
بقیش چی شد صمیم جون....؟!؟؟!؟!؟!؟!؟؟!!!؟؟؟

سارا شنبه 30 آذر 1387 ساعت 13:04 http://sarar.persianblog.ir

بابا صمیم ضد حال میزنی هاااااا
من فکر کردم داری داستان علی خودت رو تعریف میکنی. حالا بذار حدس بزنم مشکل این خواستگازت چی بوده؟ فکر کنم قبلا زن من داشته؟ آره؟

نه.

نارگل شنبه 30 آذر 1387 ساعت 11:24 http://zane30saleh.blogfa.com

قسمت آخر رو برو دیگه دخترجان.
اوضاع و احوالت چطوره؟ نی نی فسقلی نازنازی چطوره؟

هانیه شنبه 30 آذر 1387 ساعت 10:46

والا به خدا معصیت داره آدم خلق الله رو بذاره تو خماری !! :-*

عروس جمعه 29 آذر 1387 ساعت 17:15 http://www.doostetnadaram.blogsky.com

منم تا حالا فکر میکردم در مورد علی آقاست این حرفا . هی میگفتم اما به سنش نمیخوره . راستی علی آقا شغلش چیه ؟

مهندس مکانیکه و شرکت داره.

نازنین پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 22:42 http://life1360.blogfa.com

از فضولی تلف شدیم کارگردان

جسیکا پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 19:08

سلام عزیزم من همشهریتم یک۱۰-۱۲ ترمی زبان خوندم موسسه کیش ایر البته چند سال قبل .حالا تقریبا فراموش کردم می خواستم ببینم کلاس خصوصی میزاری برام وچند می گیری؟

عزیزم سرم خیلی شلوغه متاسفانه خودم نمیتونم.اگه بازم خواستی سوپر وایزر یه موسسه رو بهت معرفی میکنم کارس بیسته.

سلام
بلگفا یه امکانی داره که میشه تمام آرشیو رو بصورت یه فایل وردی در آورد پیشنهاد می کنم که شما هم اینکار رو بکنید تا همه آرشیوتون رو ببین البته من همش رو خوندم
و همیشه پیگیری می کنم مطالبتون رو
دلیل اینکه تو همه پست ها کامنت نمی زارم هم شاید این باشه که اینقدر محو خوندن می شم که یادم می ره
یه بنده خدایی یه بار کامنت گذاشت گفت یکی رو می شناسم که وقتی پایه کل کل باشه تو شلنگ تخته انداختن و شر و شوری تو انگشت کوچیکش نمی شی
منم واسش کامنت گذاشتم فقط یکی رو می شناسم اگه صمیم نیست اسمم رو عوض می کنم که اونم اعتراف کرد به اینکه شما بعله
یکی از خوانندهای شما و منه بی خیال اسمش
امیدوارم نینی به شما بره

ونوس پنج‌شنبه 28 آذر 1387 ساعت 04:13

سلام

ببینم تو میدونی ّکهیرّ چیه؟

باباجون از شدت کنجکاوی کهیر زدم! لطفا زودتر بقیه اش رو بنویس جانم!

محبوبه چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 23:34

من صبرم زیاده;)

لبخند پنبه ای چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 22:24 http://www.viv.blogfa.com

نکنه این علی آقا خواجه بودن...

شایدم خانواده ش قاچاقچی بودن...

غششششششششششششششش

وروونیکا چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 18:34 http://VOROONIKAPOSTS.PERSIANBLOG.IR

ای بابا...
کشتی ما رو که صمیم خانوم

پرستو چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 17:25 http://mp128.persianblog.ir

سلام سلام.
صمیم خانومی, یه بار بهت گفته ام, باز هم میگم! انقدر خوندن نوشته های شیرینت حال و روحیه ام رو تغییر میده که دیگه نیازی به دعا کردن هم برات نیست! خدا خودش میدونه که اون کسی دل این طفلی رو شاد میکنه و دائم لبش رو خندون نگه میداره رو باید رحمت کنه!!!
نه فقط من, که به خواهرام هم گفته ام هروقت دلتون گرفت برین این وبلاگ رو بخونین! خواهرم دیروز میگفت همش دعاش میکنم و برای خودش و نی نی اش آرزوی سلامتی.
هر روز میام و چندتا از نوشته های قدیمیت رو میخونم. دیروز که رسیدم به جایی که شاکی بودی از دست منتقدین و منتقمین, به خودم گفتم برام واجبه که برات بنویسم که حرکتت فوق العاده زیباست. هرکی گفت دروغه هم بگو دروغ هم باشه ارزش داره که آدم خوشبختی رو ترویج کنه و تبلیغ ...
ایشالا هر سه تاتون همیشه سالم و خندان باشین.

عیدت هم مبارک. چه حالی داره روزهای عید آدم کنار امام رضا باشه...

مهسا مامان ملودی چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 17:19

خدا خفه ت نکنه خوب بیا بنویس دیگه سریال مینویسی؟

دختره چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 00:20 http://likepoison.blogfa.com

شدیدا منتظر قسمت آخرم

سارا چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 00:06

سلام گلم
صمیم شیطونم حالا مجبوری جلو این نی نی ناز این چیزا رو بگی از الا ن چشم و گوشش رو باز کنی .
اللهی فدای جفتتون بشم
مراقب خودتون باشید
دوستون دارم
سارا

ریحانه سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 21:28

قبلا گفتم بازم میگم قلمت خیلی گیراست

آنیتا سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 16:44

faghat ino mitoonam begam ke too 10 rooz archive 4 saaleto khoondamo lezat bordamo khandidamo baa ghamet boghz kardamo khaateraahaato baraaye shoharam tarfi kardamo ghazaahaaye khoshmazato baraaye hamsaram pokhtamo aasheghtaret shodam samime khoobe man dar ghorbat.
samim man kheili kheili mikhaam bebinametoon..ejaaze midi vaghti baa hamsaram oomadim iran va ye sar zadim be mashhad, biaam bebinamet??
bedoon ke har rooz million haa energye mosbat az in keshvare sardo barfi baraat mifrestam hamraah baa hezaaraan boose garm.
nemidoonam in comment ro migiri yaa na? aakhe in postet maale 4 maahe pishe, age in commentamo gerefti ye emaile koochooloo baraam bezan azizam.
movafagh baashi va elaahi yek saanie ham to va ali va eshghetoon az ham door nabaashin.

بهاران سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 15:26

عزیز جون می خواستی سریالش کنی بدی برا شب چلمون پقشش کنن.... مارو کشتی...... چه حالی می کنی بچه ها سر کارنا.......!!!!

گل سرخ سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 14:52 http://www.dastanhayeman.blogfa.com/

سلام
چه جالب

عسل سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 14:20

دندونمون هنوز رو جیگرمونه ها. نمیای؟

نسیم سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 14:16 http://mypazzel.blogsky.com

توروخدازودتربنویس جونم به لبم رسید!

وفا(ترنم عاشقی) سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 11:51 http://vafas.persianblog.ir

مثل همه نوشته هاتون جالب و خواندنی بود ایشالا با این علی آقا خوش و خوشبخت باشید

مریم گلی سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 10:38

قبلا جریانشنایی با علی آقای خودتو گفته بودی بچه ها چرا فکر کردن این آون علی هست ؟ بقیه رو بیا تعریف کن دیگه

میریام سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 10:28 http://bpanjare.parsiblog.com

سلام خانوم.

چه قد همچنان تو بامزه ای!

من کلی ذوق کردم فکر کردم علی خودته

داشت جالب میشدا!!!

عیدتم مبارک خانوم.
یا علی!!

پیتی سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 09:39

منو بگو که داشتم تو فکرم یه داستان می ساختم که یه جوری این علی بیاد بشه شاگردت... :دی یارو به ۷ زبان زنده مسلط بوده!

نلی سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 07:27 http://www.mehrsis.blogfa.com

واقعا که ...!!!

فرشته سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 00:18

سلام چند وقتی هست نوشته شمارا می خوانم با خواندنش روحیه ام تازه میشود ودلتنگیم کم منتظر نوشته های زود به زودشما هستم

دختر مهربون دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 17:37

وای صمیم....چقدر خندیدم.....بی صبرانه منتظر قسمت آخرش هستم

نوگل دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 16:12

سلام قصه داره جالب می شه بی صبرانه منتظرم بقییشو بخونم

سمانه دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 15:25 http://nafasema.persianblog.ir

صمیم جون من از همون اول فهمیدم چون از قبل گفته بودی که این علی آقا شاگرد کلاست بود و شیطنت میکرد .
حالا مشتاقم آخرشو بشنوم زود بیا بنویس

asal دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 15:14 http://http://aksbelog.blogspot.com

ای صمیم خدا نکشتت دختر ما رو گذاشتی سر کار دیگه؟؟؟؟:((

2تا پست نوشتی من فکر کردم علی خودته که!!!!گفتم اخه این علی که کرمانشاهی نبود:دی

بازم منتظریییییییییم

بوس بوس بوس

یاس دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 15:10

زود ادامه ماجرا رو بذار.....زوووووووود!
از اونجایی که منم شمالی هستم (لاهیجان) احتمالا می دونی وقتی ما شمالی ها فضول دونیمون درد بگیره یعنی چی دیگه!!!

کلبه کوچک دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 15:05

سلام عزیزم واقعاْ استاد دق ق ق ق ق دادنی ها همه رو بنویس دیکه امیدوارم قسمت آخر باشه جیگر

پریسا دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 14:59

چرا همه رو تعریف نمیکنی.ادم جون به لب میشه که

مهسا دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 14:50 http://myfootstep.ir

آخه بگم خدا چی کارت کنه کشتی مارو . بگو دیگه ته اش رو . هی ناز میکنه .

عسل دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 14:38 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

ای بپوکی تو. سریالی کرده واسه ما. اخرشو که میدونیم ولی دلیلشو نمیدونیم. نیشششششش!
ولی چه دلی داشتی تو دختر که به اینجور کلاسا و موسسات و اینا اعتماد میکردی.
زودتر بیا بقیه اش رو بگو. در ضمن داری در محضر این طفل معصوم چه چیزها که تعریف نمیکنی.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد