من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

روحیه توووووپ!!!

میگم ها من خیلی دل نازک و لوس شدم یا تو این دوران برا خانوم های دیگه هم اتفاق میفته و طبیعیه؟! بذارین از هنر هام یکم بگم که داره زیادی شکوفا میشه تازگیها.....اول یه مقدمه: 

طفلی  علی این دو سه روزه همه خونه زندگی رو ریخته وسط هال و میخواد فنگ شویی کنه!! ای بر پدر  مخترع این فنگ شویی صلوات...این تاج سر ما علی اقای ما اعتقاد داره که اگه از وسیله ای  یه مدت مثلا یه سال(اوههه!!!) هیچ استفاده ای نشه اون وسیله  تو زندگی آدم اضافه است و باید ردش کرد!!من تا حالا بیشتر از سه چهار سری وسایل نو و اضافه ام رو دادم بیرون ......نمونش چرخ خیاطی با کلیه دم و دستگاه هاش بود که حتی کاورش هم توی دو سال اول زندگیمون برداشته نشد ..من بدبخت هر چی به مامان میگفتم من نمیتونم سوزن چرخ رو حتی نخ کنم ..منو چه به خشتک دوختن آخه!!! به خرجش نرفت که نرفت ....نمونه دیگه اش سماور و دم و دستگاهش بودئ که وقتی مامان به زور خرید گفتم من اینو عمرا به پریز بزنم ...گفته باشم...من کتری شیردار دارم و اون بیشتر از سماور دوران قجر!! به دردم میخوره..ولی مگه گوش کرد؟!!! یه سری هم گنده خواهی های خودم بود...مثلا  سرویس چینی ۱۸ نفره!!!! برای اول زندگیمون و حداکثر مهمون های من توی این ۵ سال از فوق فوقش ۱۱ نفر بیشتر نشدن تو هر نوبت ...یا مثلا من نمیدوونم این لحاف عروس!!!!! چه صیغه ای بود که حتی یه بار هم باز نشد و بدتر از اون لحاف داماد!!!! بود که مامان جون ترسید نکنه ما رسم داشت بتشیم و داد دوختن برا علی!!!! به جان خودم من اونقدر ها هم که فکر میکننی بدبخت نیستم ها!! ولی خب یه سری چیزا رو به زور داد مامانم به من و همون هایی هم بود که من اصلا لازم نداشتم و خودم نخریده بودم!!!

من اولش یه سری از این وسایل رو دادم به مامان خودم مثلا سرویس های 12 نفره آرکوروک و دم کش ها و دستگیره ها و سفره های نون و سبزی !!!!!و ....و یه سریشون مثل سرویس های شیر خوری و چای خوری و اینا که بعضا کادو بودن رو هم به مادر شوهرم ولی بعد دیدم هیچ کدومشون واقعا نیاز ندارن هر چند خیلی خوشحال شدن ولی ته دلم پشیمون شدم که همین وسایل میتونست کار آدم های دیگه ای که لازم دارن رو راه بندازه و اینطوری شد که دیگه به اونام ندادم. حالا این علی جان بنده یه تیشه بزرگ برداشت و افتاد به جون وسایل خونه...مثلا از  18 تا کارد میوه خوری 12 تاش رو گذاشت کنار و گفت 6 تاش بیشتر لازمت نیست و قول داد به زودی بریم مدل دیگه ای رو بخریم...از سرویس چینی  یه ست کامل 6 نفر برداشت...تا دلتون بخواد از کاسه ها و پیاله های  نازنین برداشت و فقط هم نامرد یک دست لیوان برای دم دستی گذاشت  و بقیه اش رو جمع کرد !!! فک کنین وسایل برقی آشپزخونه نصفشون غیب شدن چون همه رو  غیز ار دو سه  وسیله کرد تو کارتون و گذاشت کنار تا دم دست نباشن و اون هی  حرص نخوره بابت خریدشون....البته یه جورایی خونه مون داره نفس میکشه و کلا کابینت ها خالی و تو دل برو!!!! شدن.فک کنین من یه سرویس قابلمه دم دستی  لعاب داشتم که آقا تشخیص دادن فقط سایز 3 نفره اش فو ش به دردم میخوره و بقیه رفت تو انباری!!!! منظورم اینه که خونه ما این چند روزه شهر شام شده بود و حتی به کتاب های  انگلیسی و اورجینال من هم رحم نکرد و کتابایی که به دلار خریده بودم 10 سال پیش رو انداخت تو کارتون تا بره تو بایگانی کتاب ها تو انباری!!! فقط یکی دو تا  دیکشنری  دم دست نگه داشت...خلاصه که اون خسته و منم راضی از اینهمه جاباز شدگی!!! تو خونه بودم این چند روزه و الحمد لله جز دادن اوکی یا پشت چشم نازک کردن کار دیگه ای نداشتم..دیشب مرحله آخر کاراش بود و منم هی حوصله ام سر میرفت و میرفتم زیر دست و پاش و هی خودم رو لوس میکردم و بغلش میکردم و آقامون اینا هم که واقعا کمرش و ایضا خودش نصف شده بود از بس این چند روزه کارتون جابجا کرد هی با آرامش میگفت برو بذار کارام تموم شه امشب..نکن صمیم .....پامو ول کن الان میفتم از رو نردبون!!!!....چکار به کمر من داری این بالا!!!!؟ ....ا ه مگه خل شدی؟ چرا دستای منو گرفتی  وسط حمالی این کارتون ها!!! ول کن الان همهش میفته!!!! صمیییییییییییییییییم!!!!! قتی دارن چیزی جابجا میکنم از پپت به من نچسب!!!! تمرکزم از بین میره میفتم روی تو و له میشی ها!!!!! برو برو کنار از تو راه من!!!!! و فکر کینن که این مکالمات یه بیست باری تکرار شد هر دونه اش!!!خب منم دل دارم دیگه!!!! چقدر بشینم جلوی تلیوزیون و انار بخورم و پاهامو دراز کنم و فیلم بیریخت ببینم؟!!!سنگ هم که باشه صداش در میاد ولله!!!! خلاصه یه شام من در آوری درست کردم( ترکیب گوشت قلقلی و قارچ و سیب زمینی سرخ شده!! با رب و همه اینا رو  بریزین لای پلو و دم کنین و به شوهرتو ن بگین مدل استامبولی یا همون لوبیا پلوی  سمنانیه!!!!!خدایا الان مرجان منو تیکه تیکه میکنه!!!) خلاصه شام رو که آوردم و طبق معمول تزیینش فقط به دادم رسید تاعلی خورد و چیزی نگفت!! و وسط غذا هی  دنگ دنگ به قاشق علی میزدم و با چنگالم از تو ماستش  کش میرفتم و بازی میکردم و یهویی مثلا خیز برمیداشتم طرف شکمش و میگفتم الهی من قربون اون شکمت بشم!!! الهییییییییییییییی که اینقدر خوشگله علییییییییی!!!!! یهو نمیدونم چی شد خواهر!!! این مردا هم واقعا بی جنبه ان!!!!!!! اصلا لیاقت اینهمه عشق و محبت خالصانه رو ندارن!!!!!!!!!!!! دیدم قاشقش رو گذاشت تو بشقابش و یکم عصبانی نیگام کرد وگفت میذاری دو لقمه شام بخوریم یا نه؟!!!! مردم از خستگی!!!!!!آقا  انگار این حرفش خنجر شد صاف رفت تو قلب من و  نی نی!!!! نمیدونم چرا یهو مثل مسخره ها چشمام پر اشک شد و سریع بلند شدم رفتم یه ذره اب خوردم تو آشپزخونه!!(عکس العمل غیر ارادی من وقتی ناراحت میشم!!) علی هاج و واج نیگام کرد و فک کرد دارم ادا در میارم!!! خانومی که شما باشین مگه من خوب شد روحم و احساسم که تیر غیب یهو بهش خورده بود؟!!!!! هر چقدر این طفلی اومد موقع خواب  موهام رو ناز کرد و دست روی صورتم کشید و باهام حرف زد من فقط دستم رو گذاشته بودم روی نی نی و عررررررررررررررر میزدم!!!!! البته عرر های من کلا بی صدا هستن .. و تازه توی تاریکی هم چشمام رو  هی روی هم  هم فشار میدادم تا  همون دو قطره اشکم بریزه روی گونه ام و آبروم نره !!!.مثل کارتون سرندی پیتی نبود که اشکاشون فواره میزد... وا!!!!! شومام چه توقعاتی از من دارین ها!!!!!!!!.این شوهره هم هول کرده بود نمیدونست مگه چه جرمی کرده که من اینطوری میکنم..هی نی نی رو ناز میکرد و هی منو بغل میکرد ولی اصلا از دلم اون اخمش بیرون نمیرفت که نمیرفت!!!!خلاصه صبح که بیدار شدم جلوی آینه خنده ام گرفت با دیدن دو تا نخود در محل چشمای سابقم!!!!! علی بیدار شد و از همن روی تخت بای بای کرد برام و لبخند  آدم خر کنی!!!! زد ولی من خیلی به روی خودم نیاوردم.... موقع خداحافظی هم به جای یدونه بوس  سه تا بوس کرد منو..یکی راست... یکی ....چپ..... یکی خصوصی!!!باز سر کار بهم اس ام اس خنده دار زد و باز از دلم بیرون نیومد...میدونین خب قبلا هم شده بود که علی بهم اخم کرده بود و حتی دعوام کرده بود ولی هیچ وقت اینجوری نبود که به دلم بمونه....الان هم کلا روحیه موحیه!!! تعطیل!!!! رفتن جزایر  دریاچه های خشک شده گینه بیسائو!!!!از صبح دارم  توی دلم خودم برای نی نی از شیطونی های خودم و باباییش میگم تا به بچه مشتبه نشه که واقعا اتفاق خاصی بوده ووجدی جدی من از بابایی گلش ناراحت شدم!!!!!!(بچه خر کنی در سه سوت!!!!) خلاصه که نمیدونم چرا اینقدر دل نازک شدم!!! ترو خدا  نیاین بگین که شوهرت خیلی داره لوست میکنه الان  و ...نه به خدا !!! زندگی عادیمو ن رو داریم میکنیم و فرقی نکرده با قبلش..فقط من کارای سنگین نمیکنم ولی نمیدونم چرا قوه درک و عقلم دیشب اینقدر اومده بود پایین و درک نمیکرد که علی واقعا این چند روزه خسته شده و بی موقع نباید میرفتم پیشش!!!!!هییییییییییییییییییی خواهر  یا من تو پر قو!!!!!! توی این زندگی بزرگ شدم و به قول علی چند بار که چوب بخورم و کتک خورم ملس شه!!!! میفهمم  دنیا دست کیه و یا واقعا همه دنیا  هزار تا  پروانه ای و عشقولانه هستن که من دارم عقب میمونم ازشون!!!!!!

نظرات 68 + ارسال نظر
adina دوشنبه 16 دی 1387 ساعت 23:41 http://adindragon.blogfa.com


salam dooste khoobo aziz
omidvaram har ja hastio too har sharayeti ke besar mibari shado sarboland va ba eshgho por enerjhi bashi va behar chizi ke too zendegi vasat hadaf hastesho baraye bedast avordanesh talash mikoni beresin
man avalin bare ke eftekhare hozoor too blogeto peyda kardam va moteasefane be tore kamel ba tarze fekro nahveye negareshetoon ashna nistam
az kalameye nazar ham ziyad khosham nemiyad
khodam ro hichvaght dar hich zaminei saheb nazar nadoonestamo be khodamam ejaze nadadam dar morede tafakorato alaegho salaeghe adama harf bezanam
behar hal
migan har che dar zehnat bogzarad haman pish miayad
motmaenan afkare mosbato zibaei az zehne tizo sohan khordatoon migzare ke natijash besane peykane tizi bar sibake del mineshine
be omide pishrafto gostareshe rooz be rooze blog va pakio zolale har che bishtare ghalbo rooho imanetoon

aram چهارشنبه 20 آذر 1387 ساعت 18:08

salam samim joon
man taze ba belaget ashna shodam
mamani shodaneto tabrik migam azizam
age doost dari ninit khoshgel beshe beh ziyad bokhor
ino be tajrobe az doostam didam
vasat behtarin haro arezoo daram

[ بدون نام ] دوشنبه 18 آذر 1387 ساعت 02:33 http://sweettala.blogspot.com/

!!!!!!!!

مونس یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 23:51

من هم مثل شما دیوانه وار عاشق شوهرم هستم اما به خاطر مسایل کاری بیشتر اوقات از هم دور هستیم یه دختر شیطون هم داریم که ان شا ا... نصیب شما هم بشه. من مدتی بود هیچ چیز خوشحالم نمی کرد حتی با شوهرم هم رفتار مناسبی نداشتم خیلی عذاب می کشیدم دوست هم نداشتم پیش دکتر روانپزشک برم چون معتقدم در این جور مواقع خود ادم بیشتر می تونه به خودش کمک کنه برای همین چون عاشق مطالعه ام اومدم تو نت و کلی سرچ کردم تا اینکه نوشته های شما رو خوندم خیلی ساده و قشنگ بودن واحساساتتون به احساسهای از یاد رفته خودم شبیه بود منم مثل شما بطور ناگهانی برادرمو از دست دادم و از اون روز من هم مردم و تمام شور و نشاطم مرد اما امشب حس خوبی دارم انگار خودمو پیدا کردم . ممننننننننننون

پرین یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 20:16 http://alonely.blogfa.com

سلام
منو نمی شناسین ولی من هرازچندگاه میام سر میزنم پستاتون رو میخونم
خوشحالم که حس خوب مادرشدن رو دارید تجربه میکنیم
اگرچه ما هنوز همسریش هم نچشیدم ولی به نظرم باید حس خوبی باشه
امیدوارم یه نی نی خوشگل مامانی و سالم و صالح به دنیا بیارین
مواظب خودتون باشید مامانی صمیمم
دعا برای ما هم یادتون نره
دلتون پاک این روزها دعاتون میگیره

ملیحه (sev7en) یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 19:19 http://sev7en.blogfa.com

صمیم جونم
من فدای شما برم با اون نی نی شیطونتون .
صمیم جونی ، اگه این روزها کاری داشتی . خوشحالم میشم بتونم کمکت کنم گلم .
دیگه این همشهری بودن باید به یه دردی بخوره دیگه !!!

باد صبا یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 18:16 http://siavashbrn.persianblog.ir

الووووووووووو!!!!! صدا نمیاد!!

شکیبا یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 15:50 http://www.shakiba-a.blogfa.com

سلام
:)
:-*

برای تو یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 14:32 http://www.dearlover.blogfa.com/

وای امان از این لاحاف که از همه به درد نخور تر است

اما نمی دونم چه واجب که همه این چیزهای که در قدیم ر و جهاز بوده حالا هم باشه

سمانه یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 13:07 http://jojoyeman.mihanblog.com

سلام.و بلاگت خیلی باحاله.به منم سر بزن خوشحال میشم.

من وشوشو یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 13:03

از رو نمیرم

بازم سلااااام
خوبی؟

من وشوشو یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 13:00

پس نظر من کووووووووووووووووووووووووووووو

ها صمیم؟

hotbluex یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 11:44 http://www.hotbluex.persianblog.ir

کو این گل برا ارسال ؟

پریسا یکشنبه 17 آذر 1387 ساعت 00:26 http://american-joojoo.blogfa.com

وااااااااااااااای اینقدر خوشحالم که وبلاگ شما رو پیدا کردم صمیم جان که دارم ذوق مرگ میشم.
اینقدر با این دو پست قبلی خندیدم که دارم خفه میشم خیلی خوشم اومد عزیزم .
برات آرزوی سلامتی و تندرستی دارم و امیدوارم نی نی زوده زود ، صحیح و سالم به دنیا بیاد.
بوووووووووووووووووووووووووووس

ممنونم پریسا جان
منم برات بهترین ها رو آرزو میکنم.

پرستو جمعه 15 آذر 1387 ساعت 19:04 http://mp128.persianblog.ir

صمیم جان بعد از خوندن کلی از نوشته هات خواستم بگم خیلی خیلی خوشحال شدم که کسی رو پیدا کردم که به جای آه و ناله خوشبختیهاش رو برای همه تعریف کنه. امیدوارم همیشه خوشبخت و همیشه این روحیه رو حفظ کنی. من هم همیشه دعا میکنم که عشقتون روز به روز عمیقتر و بزرگتر بشه...

مرسی عزیزم که اینا رو بهم میگی.

نیلوفر جمعه 15 آذر 1387 ساعت 18:09

صمیم جان خیلی وقته که میخونمت از اون قدیم ندیما... همیشه با خوندنت روحیه گرفتم ! خیلی خوشحال شدم وقتی فهمیدم داری نی نی میاری مبارکه تپلی ! الان همش دارم مجسم میکنم که از پشت چسبیدی به علی و اون داره کارتونا رو جا به جا میکنه! توی تصورم لباست صورتیه و خیلی تپلی و سرندی پی تی ای هستی برای خودت :))) خوش به حال نینی که تو محیطی ریلکس و پر از خنده و شوخی و محبت بزرگ میشه! دوس دارم دختر باشه :ی

بوووووووووووووووووووووووس

ندا جمعه 15 آذر 1387 ساعت 11:37

سلام
اول نینی تو بهت تبریک میگم وامیدواترم یه بارداریه خاطره انگیز داشته باشی
میتونم ادعا کنم از خواننده های وبلاگتم
با خیلی پستات کلییییییییی خندیدم
از تعریف کردن از مایو خردینتو اومدن مهمونا و مسافرا و آژانش گیری و اون آقا راننده و بگیر تا خاطرات اول ازدواجت و... همیشه تو رو به خاطر روحیه ات ستایش کردم خانم معلم کیوت و دوستداشتنی

صمیم جان من میتتونم یه سوال بپرسم ؟
..............

ندا جان
راستش توصیه میکنم در این مورد با پزشک متخصص زنان مشورت کنی ...ولی در مورد هر زوجی یه روش جواب میده.مثلا خیلی از مرد ها نمیتونن به روش طبیعی جلوگیری کنند خیلی ها با پوشش مشکل دارند و خانوم هایی هستند که آی یو دی براشون زجر آوره و برای بعضی ها خیلی هم راحته.یک نفر ممکنه نتونه یادش بمونه هر شب قرص مصرف کنه ..همه این ها بستگی به اون دو نفر داره.
be raveshe tabiyi bood too hameye in modat m aslan ham moshkeli nadashtim bahash chon kontorol hamsarem brsyar bala bood va har vaght eradrh mikarkim tamoomesh mikardim.

دلجو جمعه 15 آذر 1387 ساعت 00:48

بابا خیلی خوش به حالته
منم مثل توام اما هیچ کدوم از این خبرا نیست. هیچ کی نیست نازمونو بکشه!!!

شوهرت مرد خوبیه . قدرشو بدون
از وقتی من حامله شدم شوهرم به جا من دل نازک شده و من همش باید نازشو بخرم!

رونالی پنج‌شنبه 14 آذر 1387 ساعت 12:58 http://www.ronali.blogfa.com

خیلی عالیه که کمکت میکنه خواهر!
شوهر منم کمک میکنه اما میدونی چه جوری؟؟
مثلا جارو میزنه اما یه گوشه رو کلا بیخیال میشه!
یا ظرفا رو میشوره اما با آب داغ!!تنبلیش میاد اسکاچ و عملیات مایع ظرفشویی ریختنو اجرا کنه!٬
حالتهاتم طبیعیه
اما من که اینجوری نیستم
برعکس اگه قبلا یه روزایی ناراحت و کسل بودم الان کلا شادم!

رونالی پنج‌شنبه 14 آذر 1387 ساعت 12:48 http://www.ronali.blogfa.com

سلام...........

هانیه چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 23:51

سلام صمیمی .... یه سر به اینجا بزن ... پست پنجم از بالا ( حال میکنی آدرس دادنو !!) بخونش ... کتاب در مورد زایمان در آب و اینا ... http://grayidea.wordpress.com/

شیرین چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 14:37 http://life-lines.blogfa.com

وای وای..آیا هنوز علی تورا بوس میکند ؟!
وای وای...آیا علی هنوز تورا بوس میکند ؟!
وجه اشتراکت با صبورا رو خوندم خیلی بامزه بود..:))))))))
تا باشه از این اشتراک جات..:دی
صمیم جون آناناس بخور نینی موهاش بلند باشه به دنیا میاد ...اینو یه دکتر تغذیه میگفت...

عروس چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 14:25 http://www.doostetnadaram.blogsky.com

نازیییییییییییییییییییییی مامانی دل نازک

.•´*¨چمدان حرفهایم¸.•*¨ چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 14:04 http://mysecrets.blogfa.com

شماااا ها هر دوتون دست به بیرون دادنتون خوبه ها ....یه وقتایی به درد میخوره وسایل.....

می گم حق میدم بهت گاهی وقتا ادم با کوچیکترین موضوع ناراحت می شه.... الکی ..... بعد اگه یه اتفاق بدتر بیفته شاید اصلا به هیچ جاشم حساب نکنه ها...

روحیات ادم در شرایط مختلف بستگی دارد ...نقطه تمام

:دی چرت گفتم......فعلا


vafa چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 13:26

salam khanoomi
chera ma ro ghabel nadoonestid
har chand k bebakhshid bdoone ejaze addetoon karde boodam

سلام
من تو لینک کردن دوستان به تبادل و اینا اعتقادی ندارم و هر کس دوست داشته باشه میتونه اینجا رو لینک کنه.اجازه هم لازم نیست .
ممنونم از لطفت.

-- چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 13:24

س

مهیاس چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 12:27

انشالله همیشه سالم و سلامت . شاد باشی مامان گلی{بووووووووووووووووووووووووووووووس}

ساسا چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 10:23 http://zolali.blogsky.com

واو. صمیم من چند وقت بود نیومده بودم سراغت. خیلی خوشحال شدم. مبارکه باورم نمی‌شد. امیدوارم قدر لحظه لحظه‌ش رو بدونی و باهاش زندگی کنی که واقعا یکی از بهترین دوران زندگی هر کسیه.بوووووسسسسسسسس

سارا چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 10:05

ماهها 30 روزه هستن نه 28 روز که 4 هفته میشه 28 روز باکمی دقت متوجه میشی که 13 هفته میشه حدود 90 روز یا سه ماه

سارا جون من منظورم شمردن تعداد هفته ها بود.چون بارداری ۴۰ هفته است که میشه ۲۸۰ روز و اگه به ماه حسابش کنیم ۹ ماه و ۹ روز میشه ۲۷۹ روز که تقریبا یکی هستن با هم.من خودم هفته های بارداری رو حساب میکنم ولی انگار تو اون کامنت با ماه ۳۰ روزه اشتباه گرفته بودم.....
ممنونم.

صبورا چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 09:24 http://saboorajanam.persianblog.ir

امروز نی نی ات دقیقا 11 هفته ای میشه نه؟
من وتو دقیقا تو یه روز حامله شدیم ، ونی نی هامون همسنن!!!!
فقط برعکس تو که بزنم به تخته ویار نداری ،من بد ویارم....امیدوارم همه چی خوب خوب پیش بره
نی نی تو حرکت میکنه؟ مال من نه !!!

آخییییییییییییی ! چه بامزه!!آدما تو چه چیزای ناموسی !!!!با هم وجه اشتراک پیدا میکنن ها خواهر!!!!!دوره آخر الزمون شده انگار!!!!!!
انشاله این حالت هات زود برطرف بشه...دیگه چیزی نمونده خوب خوب شی.
نه بابا!!! هنوز خیلی زوده....ولی یه وقتایی انگار توی شکمم نبض میزنه!!!! میگم باز توهم گرفته منو یا وواقعا قلب نی نی کوچولومه!!!

سمانه چهارشنبه 13 آذر 1387 ساعت 00:50 http://batian.blogfa.com/

وقتی همه چیز گفته می شود
و به انجام می رسد
عشق و وضعیت هوا
تنها چیزهایی هستند
که هرگز نمی توان از آنها مطمئن بود!

از صمیم قلب براتون ارزوی سلامتی و خوشبختی میکنم
خوشحالم که باهاتون اشنا شدم
همیشه پرلز حرارت عاشقی باشید.

ممنونم
و اما عشق....
تنها چیزی در دنیا که به آن مطمئن هستم.
باز هم تشکر

جوینده سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 23:09 http://jooyandegi.blogfa.com

سلام
اولین باره میام وبلاگتون، براتون آرزوی برکت می کنم که انقدر با هم خوبید. امیدوارم که مسافر کوچولوتون هم به سلامتی دنیا بیاد و بشه یه خوشبختی دیگه. وقتی سال 82 شما زندگی مشترکتون رو شروع کردید منم چیزایی رو شروع کردم. البته شباهتی به مال شما نداره اما برام عزیزه.
برکت باشد

پرستو سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 20:16 http://mp128.persianblog.ir

انقدر دلم میخواد من هم همت و اراده ی همسرت رو داشته باشم و این قانون رو توی خونه ام اجرا کنم...

شاسوسا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 20:13 http://posht-daryaha.blogfa.com

سلام.
اولا:تبریک میگم از صمیم قلبم به صمیم عزیزم
دوما:دفعا اول که میام اینجا و عاشق نوشتنت شدم گلم .
بازم میام زیاد
پیشم بیای خوشحال میشم
تا بعد..........

پرستو سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 18:13 http://mp128.persianblog.ir

سلام سلام!
اول: باور میکنی خوندن نوشته هات چقدر سر حالم آورد و چقدر روحیه ام تغییر کرد؟؟!!! ممنون ازت...
دوم: واقعاً که مبارکه... ایشالا که تا آخرش هم خوب خوب باشی و این دوران برات راحت و پر از خاطره های شیرین بگذره. و همیشه توپ توپ باشی!!

نوگل سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 17:54

سلام عزیزم اول از همه یک بوسه گنده برای شما دوست خوبم نه فعلا خبری نیست ولی از خیلی جهات دیگه شبیه هستیم مثل سن و اسم همسرو حتی مدتی که ازدواج کردیم وبعضی اتفاقایی که برات افتاده ودیگه این که ما همشهری هم هستیم ولی چیزی که هست اینه که از نوشته هات خیلی خوشم می یاد وازت ممنونم که برای نوشته هام جواب می ذاری عزیزم

رضا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 17:44

اوووه من به خیالم نفر اول بودم که کامنت گذاشتم:))

وحیده سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 15:40 http://www.smmvff.wordpress.com

سلام. گاهی دلمون میخواد بیشتر بهمون توجه بشه.... همین!

الینا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 15:31 http://changemyviwe.blogfa.com

ااااااااااااا
صمیم جون بابا من فقط دو ماه نیومدم اینجا چیکار کردی ای ول. مامان صمیم ششدی دیگه. فقط یادت باشه واسه منم دعا کنی

شیرین سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 12:22 http://life-lines.blogfa.com

سلام گلم..خوبی ؟!
نی نی خوبه ؟!
علی آقا خوبن ؟!
اینا به خاطر تغییرات هورمونی هست ...یه کم حساس شدن و زود رنجی به خاطر اونه...نگران نباش...ولی علی آقا هم خسته بوده دیگه...مردا مثل زنا نیستن خسته که میشن دیگه متوجه شوخی و جدی نمیشن...باید میذاشتی شکمش سیر شه بعدش...
دیگه هم اینکه خوب همش نشین انار بخور..یه کم سیب و به هم بخور...

یک عدد سارا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 11:56 http://sarasadr.blogfa.com/

تفاهم
فک کنم ولی ون یه دو هفته ای جلوترم چون امروز هفته ۱۳ رو تموم کردم

نلی سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 10:50 http://www.mehrsis.blogfa.com

من برعکس تو یه هفته ایه خیلی شنگول شدم ...

ماریلا سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 10:44

فکر کنم اینی که بهش گفتی فنگ شویی اسمش ۵ اس هست و یکی از اصولش اینه که چیزهایی که بیشتر از یکسال استفاده نکردین حتما لازم ندارین و حالا یا بریزین دور و یا بدین به کسی و یا بذارین ته انباری !!!!!
چقدر خوبه که همسرت اینقدر تو خونه کار می کنه ! تو هم سخت نگیر دیگه خسته بوده خب ! قربون اون نی نی فینقیلی برم که این همه برای مامانش پیامد داشته !

nima سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 04:30

nemidoonam shoharet injaro mikhoone ya na
age nemikhoone inayee ke neveshtiro hatman behesh begoo
man age jaye oon boodam khoshhal mishodam inaro beshnavam

asal سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 01:07 http://aksbelog.blogspot.com

صمیم جون از خستگی یه چیز گفته علی چرا به دل می گیری فدات شم؟؟

ولی من فکر میکنم که این دوران همه دل نازک می شن

بوس بوس بوس صمیم دل نازک

asal سه‌شنبه 12 آذر 1387 ساعت 01:00 http://aksbelog.blogspot.com

صمیم جون از خستگی یه چیز گفته علی چرا به دل می گیر فدات شم؟؟؟؟

ولی من فکر میکنم که ایندوران همه دل نازک می شن

بوس بوس بوس صمیم دل نازک

یه رهگذر!!!! دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 23:19

آبجی تو مثل اینکه خوشی زده زیر دلت !!!!!!!!!
سخت نگیر زند٫ی تو بکن!!!!!!!
باور کن دفعه دیگه که میام اینجا نمی دونم کدوم کامنت مال من بوده!!!!!!!!
فـــــــــــک کـــــــــــــن !!!!!!!

ریحانه دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 21:37

واقعا که یه اتفاق ساده رو خییییییییلی باحال مینویسی
و خیییییییییییییلی هم لوسی

رضا دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 20:47

می بخشین من نمیدونم دقیقا" این وبلاگ قضیه اش به چه صورته آخه شانسی اومدم اینجا(از وب لنگ دراز). فقط چون دیدم نظراتت زیاده و توی این پست هم کسی نظری نداده سریع دست به کار شدم و اولین نظر رو خودم دادم. دمم گرم:D
چه حالی میده اول شی

حوا. دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 20:10 http://www.hawva.blogfa.com

سلام
فکر کنم زیادی داری سخت میگیری شرایط دوران حاملگی و اوایل بعد از زایمان اینجوریه (به خاطر اختلالات هورمونی که خودت می دونی!)
البته یه ذره ناز کشیدن هم واسه آقایون بد نیست!
شاد و موفق باشی

مهسا مامان کورش دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 19:58 http://myfootstep.ir

سلام من اومدم . خب قالبت رو برام بفرست دیگه . دختر بد ):

ساره دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 18:23 http://sareheh.persianblog.ir

هی هی مامان کوچولو... کاره دیگه یه وقتی این اونو درک نمی کنه، اون موقعیت اینو نمی فهمه و الکی پاچه ی همو می گیرین، من که تجربه شو ندارم اما گمون نکنم ربطی به نی نی داشتن و نداشتن داشته باشه اما می دونم اگه ربطی به نی نی داشتن نداشته باشه با چند تا دونه ی دیگه از اون ماچای خصوصی همه ی دلخوریا دود می شه می ره هوا...

مهسا مامان ملودی دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 17:49

بارداری اینا رو داره خواهر اما تو هم به بیچاره گیر دادیا آخه اون بالای نردبونه بیاد تو رو ببوسه؟اشکال نداره زیادی احساساتی شدی عزیزم مواظب خودت باش و دختر خوبی باش

.... دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 16:28

به شما و شوهرتون باید تبریک گفت. من دفعه اولم بود که با وبلاگ شما آشنا شدم و میشه گفت تقریبا همه مطالبتون رو خوندم . توی زندگی مشترک هیچ وقت نتونستم این لذت هایی که شما ازش نوشتید رو درک کنم اما خیلی خوبه که یه دوست میتونه اینقدر خوشبخت باشه (البته اگه قابل باشم و شما منو به عنوان دوست خودت قبول داشته باشی)
واستون آرزوی خوشبختی بیشتر از این رو دارم. لحظه های سبز و سفیدی رو براتون آرزو می کنم. موفق باشید.

نسیم مامان بردیا دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 16:26 http://bardiajeegar.blogfa.com

صمیم جونم تو این دوران آدم خیلی خیلی حساس میشه. خوب خیلی وقتا برا منم پیش میومد که الکی الکی سر هیچ و پوچ چشام پر اشک میشد.تازه اون موقع تو دلم اصلا فکر نمیکردم سر هیچ و پوچه و کلی این همسری رو تو دلم متهم میکردم ولی بعدش هر چی فکر میکردم میدیدم ااااااااا من چرا ناراحت شدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟چرا یادم نمیاد؟؟؟؟؟؟؟؟خلاصه هنوز کلی از این چیزا پیش میاد برات و بعدش همش براتون میشه خاطره.تورو خدا قدر این روزاتو بدون و حداکثر استفاده رو از این دوران طلایی بکن.میدونی خیلی حس خوبیه.من همش دوست دارم تکرار بشه.فکرم نمیکنم برا بچه ی دوم و سوم اون حسای شیرین بچه ی اول رو آدم داشته باشه.

vafa دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 16:11

salam samim joon
khoobi azzizam
belaghe jazabi darid
vasatoon arezooye khoshbakhti daram

عسل دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 16:01 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

البته حالا که بیشتر فکر میکنم میبینم ربطی به حاملگی نداره. برای اینکه بنده هم تا همسری یه کتاب یا مجله میگیره دستش میرم و سوار کولش میشم. نیشششششش!!
در کل این به ذات خبیثه مردم ازار مربوط میشه که امیدوارم روزی روزگاری خدا شفای عاجلش رو به ما ملت عزرائیل صفت عنایت بفرماید انشالله. امیییییییییین

عسل دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 15:59 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

منم با علی اقا موافقم. من خودم یه چیزی شش ماه بلا استفاده بمونه ردش میکنم بره. حالا بماند که کلی عذاب وجدان میگیرم که چرای پولای بی صاحاب این پسره رو اینجوری حیف و میلش میکنم ولی خب دیگه چه میشه کرد!!
البته ما چون یه جابجایی کشوری داشتیم دیگه عیار کار دستم اومده و سعی میکنم که غیر ضروری نخرم. نشون به اون نشون که یه سال بود میز تلفن نداشتیم. چون میترسم بخرم بعد دوباره این همسری منو خونه به دوشم کنه و اونوقت چجوری از وسایل نازنینم دل بکنم.
منم بی جنبه تا دو روز یه جا باشم یا از یه چیزی استفاده کنم جوری وابسته اش میشم که انگاری بچه امه.
بعدش هم این حالتا برای خانومای حامله طبیعیه. جدای از اون از توی صمیم اصلا بعید نمیباشد. و اون شوی گرامت هم باید تا به امروز زنش رو شناخته باشه.

شراره مامان بردیا دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 15:52

ای جااااااااااااااان جانااااااااااااااااااااااااااااااااااااان ن ن ن ن
الااااااااااهی فدای دل نازکت بشه شرور
که خب بقول خودت همیشه این چیزا هست و تو چون حوصله ت سررفته بود دوست داشتی یه ریزه خودتو لوس کنی و علی بابا هم کلا خسته بود اینطوری سیگنالها اشتباهی دریافت شد.
خواهر پریشب کاچی درست کردم واسه خودم هی یاد تو میفتادم...نمیدونم چرا فکر میکردم تو و نی نی الان از بیمارستان اومدین و دارم واست کاچی میپزم...لاو یو هانی.

سبرینا دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 15:11

سلام بر مامانی گل وبلبل وسنبل. قربونت برم خودتو ناراحت نکن . چون تازه اولشه. زود رنجی و حساس شدنها و دلخورشدنها .همش طبیعیه. چون تو این دوران تنظیم هورمونها بهم میخوره و ترشحاتش زیاد میشه و نتیجش همین زودرنجی و دل نازکیهاست . من خودم تواین دوران چندباری بیخود و بیجهت میزدم زیرگریه بدون هیچ دلیل خاصی . اینا همش طبیعیه. خیلیا توی این دوران دچار افسردگی هم میشن. من یادمه یه بار که برای سونو رفته بودم پیش دکترم یه خانم باردار ی جلوتراز من داخل بود که یهو دیدم با چشم گریون اومد بیرون. باور نمی کنی صمیم دلم هری ریخت . پیش خودم گفتم طفلی حتما برای بچهش مشکلی پیش اومده و داره گریه میکنه. تااینکه نوبت خودم شدو رفتم پیش دکتر می دونی به دکتر چی گفته بود . گفته بود می خوام بچم رو سقط کنم دیگه نمی تونم نگهش دارم (۵ ماهش بود). اصلا باورم نمی شد که دیدم خانم دکتر میگه دچار افسردگی این دوران شده بااینکه همسر و خانواده خوبی هم داره ولی این مشکل براش پیش اومده که داشت با یک دکتر دیگه مشورت میکرد بفرستنش پیش یه روانشناس. خلاصه سرت رو درد نیارم اینا همش طبیعیه . به علی آقا بگو یه خورده صبرو تحملش باید بیشترازقبل باشه تا بتونی این دوران پشت سر بگذاری. تورو خدا این علی آقا رو بفرست ازاین فنگ شوییا برا منزل مام بکنه . منم موقع چهاز یادمه خیلی با مامان کل کل میکردم . منم سر همین چرخ خیاطی و سمار فکر هم برقی داده بود هم نفتی. میگفته مادرمن همون برقی بخدا زیاد م هست ما که از صبح سرکاریم زیادم اهل چایی نیستیم دیگه نفتی می خوام چیکار . مگه قبول میکرد میگفت همه چی باید تو حونه ادم باشه یه روزی بدردت میخورن . صمیم باورت نمیشه تا چند ماه بعد از عروسی هی یه چیزی از خورده ریزای آشپزخونه یادش میفتاد برام میگرفت . خلاصه حکایتی دارند ولی میدیدم چه عشقی میکنه موقع خرید این چیزها. ( ببخش بازم پرچونگی کردم) می بوسمت.

سمانه دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 15:06 http://nafasema.persianblog.ir

صمیم جون این از اتفاقات دوران بارداریه که آدم زودرنج میشه .نگران نباش خوب میشی.
راستی ما آپ کردیم............ منتظریم

تینا دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 15:03

سلام دوست عزیز و با نمک

من امروز تازه با وبلاگت آشنا شدم و صادقانه می گم که خیلی خیلی از وبلاگت خوشم آمد الان حدود 2 ساعتی می شه که دارم مطالبت را میخوانم و کلا دلم درد گرفته از بس که خندیدم .

امیدوارم همیشه سالم و سرحال واین گونه سرشار از عشق و محبت باشی و به همه روحیه بدهی

من روی ماهت را میبوسم واز خدا می خواهم که بارداری و زایمان بدون مشکلی داشته باشی . خیلی مواظب خودت باش چون من خودم بارداری ناموفق و بدی داشتم و خاطره خیلی بدی از بارداری دارم ولی از خدا می خواهم که بارداری بدون دردسری داشته باشی .

قربانت تینا

مریم دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 14:17

فقط می تونم بگم قدر این همه مهربونی را بدون .
قدر تمام لحظاتی که با هم می گذرونین را بدون

مهرو دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 13:07

اگه نظر منو و نی نی را میخوای رفتی خونه همه وسایل را مثل قبل کن تا دلت خنک بشه.
فک کن چی میشه؟!!!!!!!

پیتی دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 12:12

بووووووووووووووسسسسسس !!!
قربونت برم.. منم که نی نی ندارم هم بعضی وقتا همین جوری می شم. چه برسه به تو که الان وضعت ففففرققق می کنه... (چشمک)
مطمئنم که علی هم این کارا رو برای تقویت روحیه تو می کنه... فنگ شویی رو میگما!
حساس شدی عزیزم و طبیعیه... دوباره بوس! ولی فقط راست و چپ! خصوصی باشه واسه صاحبش! :دی

مریم گلی دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 11:52

سلام خوبی؟ با با شوهره خسته است دیگه این همه کار کرده حالا داره یه لقمه شام می خوره ها اگه گزاشتی

نارگل دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 10:33 http://www.zane30saleh.blogfa.com

به نظر من دل نازک شدن تو این ایام طبیعیه. چون تو این نه ماه بارداری بیشتر استرس ها، دردها و مشکلاتش مال تو هستش. ضمن اینکه مجبوری با موجودی که در درونت داری ارتباط عاطفی برقرار کنی. ارتباطی که تا اون موقع اصلا تجربش نکرده بودی. بنابراین در خود نیاز به حمایت شدن رو بیشتر حس می‌کنی. ولی باید مواظب باشی سر مسائل کوچولو کمتر ناراحت بشی که از لحاظ روحی کمتر آسیب ببینی خانومی.

نگاه مبهم دوشنبه 11 آذر 1387 ساعت 10:30

سلام صمیم مهربون

قربونت برم مامانی.

دل نازک شده بچه!

رفتارت خیلی طبیعیه.

من که نی نی ندارم تو اون شیمبکم همیشه دل نازکم!

عررررررررر هم زیاد می زنم. اما بی صدا.

توجه کن عر بی صدا!

=))

تو خیلی خانمی عزیزم!

علی هم خسته نباشه. بهش بگو صبور باشه. زود هول نکنه. بیشتر نازت رو بخره.

صمیم!

یه مقاله خوندم درباره افسردگی خانم ها بعد از زایمان! توش نوشته بود که چون تو اون نه ماهه خیلی توجه می بینن و بعد همش می ره سمت نی نی افسرده می شن.

جالب نیست؟!

خودشون هم نخوان می شن آیا؟

مراقب خودت باش.

صفدر قلی هم اصلا خر نمی شه!(بچه خر کنی در سه سوت!!!)

>=(

خیلی می دوستیم ،خانواده ی شما را.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد