من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

فلاش بک!!

 قابل توجه دوستانی که پرسیدن از کجا میدونی  نی نی تون دختره؟!! والله طبق سونوی خانم خونه ای نی نی  قراره پسر باشه ولی ما چون عقده دختر داریم دوتا ییمون و الان گیج شدیم سر این قضیه بهتر دونستیم فقط بهش بگیم نی نی و آرزو کنیم سالم باشه تا هر وقت معلوم شد چیش به کجاشه!!! اونوقت ذوق در کنیم از خودمون.در کل الان جنسیتش  فرقی برامون نداره ..خود تپل مپلیشه که مهمه برامون.

 

وقتی بچه بودم یه آرزوهایی داشتم که به معنی واقعی برام دست نیافتنی بودن و یه سوالایی توی ذهنم میومد که الان هر وقت بهشون فکر میکنم خنده ام میگیره.نمونه ای از خروار رو میذارم براتون ببینین این بچه از همون عنفوان  کودکیش یه چیزیش میشده و میدنگیده برا خودش!!!!! 

1- مامان!!!! الان ساعت چنده؟ 

-ساعت یکه مامان جون.بیست دقیقه دیگه بابایی میرسه!!!ناهار میخوریم.

-مامان!! آخه این ساعته مگه جون داره؟  

-نه!!! جون نداره که!! 

-مگه ساعت چشم داره؟ غذا میخوره؟ حرف میزنه؟ 

-نه!!! معلومه که نه!! واسه چی؟  

-آخه این ساعته الان از کجا میدونه که مثلا شب نیست و ساعت یکه ظهره!!!چرا مثلا الان ساعت 10 شب رو نشون نمیده!!!!!از رو دیوار از کجا میفهمه الان ساعت چنده؟!!!!! 

- مامان:   

و آرزوی یاد گرفتن ساعت برای من اونقدر دور بود تو پنج -شش سالگی!!(خنگ بودم یعنی؟!!!) که حد نداشت.

************************  

انگلیسی حرف زدن یکی دیگه از آرزوهای من بود.دوست پدرم که بعد ها شد معلم خصوصی من و صبا و بیچاره یه دو سه ماهی بیشتر دووم نیاورد از دست ما!!! مینشست و اون موقع ها که ویدئو بود این شوهای خارجکی!!رو نگاه میکردیم و من عین این بدبخت ها با دهن باز به این آقاهه نیگا میکردم و هی ازش میپرسیدم عمو!! الان میفهمین چی داره میگه؟ و وقتی با سر تایید میکرد منم هول میشدم و میگفتم خب بگین  بگین الان چی گفت ؟ اصلا این آهنگه چیه و خوب یادمه که هر دفعه عمو میگفت: داره میگه دوستت دارم و از اول زندگیم تا الان  فقط تو رو میخواستم و از این جور حرفا دیگه عمو جون!!!!! و جالبه که بعدنا ایبن عمو جون برای هر شعری همین یکی دو جمله رو پس و پیش میکرد و به خورد ما میداد و من بزرگتر که شدم فهمیئدم اون عمو!!! یا اصلا نمیفهمیده  ترانه چی داره میگه یا حوصله اش رو نداشته را بچه عقده ای مثل من توضیح بده!!!!  

 

***************************** 

یکی دیگه از آرزوهای بچگی من آرایش کردن بود.مامانم یه رژی لب قرمزی  داشت که فقط آخر هفته ها از کیفش در میومد بیرون و قرمز جیغ بود و نمیدونم کار خدا بود یا دست  های پشت پرده که این رژه  فقط شبا هم استفاده میشد!!!!!! و بقیه ایام هفته رنگ های خیلی ملایم و کمرنگ روی صورت مامان بود.!!!!!(خدایا غلط کردم.منو ببخش!!!) خلاصه من دست کش های توری سفید عروسی مامان بزرگم رو از تو کمدش کش رفته بودم و اونا رو دستم میکردم و اون رژه لب رو هم به طرز ناشیانه ای روی لبها و لپ ها و پشت چشمام میمالیدم و بعد عینک دودی بابا رو هم میزدم و چتری هام رو میریختم  روی صورتم و تا عرش اعلی  جلوی اینه اتاق کیف میکردم.به نظر خودم اینقدر خوشگل و تو دل برو شده بودم که حد نداشت و جلوی این داداش های بیچاره ام هی با قر و غمزه راه میرفتم و عشوه شتری میومدم براشون!!! تا اینکه یکی از همون روزها مامان یه  یکی دو ساعتی زودتر اومد خونه و وقتی دیدبه به  چه بلایی سر خودم آوردم منو نشوند و گفت برو مدرسه!! هر وقت دیپلم گرفتی میتونی هر چقدر خواستی آرایش کنی!!الان اینا فقط مال مامانه!!! و من بدبخت به محض اینکه 18 سالم شد اونقدر جوادی و بدبختی آرایش میکردم که نگوووووووو!!!یادمه یه بار نوشین خاک بر سر  که خدا ازش نگذره تو کلاس کنکور بهم گفت صمیم!!!  چرا این ریختی شدی دختر؟ و وقتی بهم گفت اون  ریمل پلاستیکی که با چه ذوقی خریده  بودم مژه هام رو عین جاروی سیخ سیخ شده کرده و بعد همه دوستام بهم کر و کر خندیدن اون موقع بود که فهمیدم رویای آرایش  که از کودکی تو ذهنم داشتم چطوری میشه با یه حرف آوار شه روی سرم و بعد از اون بود که سعی کردم ارایش رو یاد بگیرم و الان که نزدیک  بیست و اندی!!!!!!!بهار  از زندگیم میگذره تقریبا یه دو ماهی میشه که بلت شدم خط چشم با مداد مشکی بکشم پشت چشمام!!!!!! فک کن !! خودم تنهایی !!!!!!!!!!!!بدون کمک کسی!!!!!

*********************************

یکی از آرزوهای بچگی من دیدن خانم لورا!!!! توی کارتون سرندی پیتی بود...الهی بمیرم برای خودم که وقتی  به صحنه های خانم لورایی!!!! کارتون میرسید با دقت میرفتم جلوی تلویزیون و چشمام رو خوب به کنار گوشه های  تلویزیون میدوختم نکنه بشه از اون گوشه موشه ها خانم لورا رو دید!!!انقدر  شبها خوابش رو میدیدم و فرداش یادم نمیومد چه شکلی بو.د توی خوابم!!!!!بمیرمممممممممم برای خودم الهییییییییی!!! تازه اونقدر برای این هاچ گریه میکردم!!! من اون موقع ها شیش سالم بود و مدرسه نمیرفتم و عصرهای فک کنم یکشنبه که هاچ داشت من ازنیم ساعت قبلش توی هال به تلویزیون زل زده بودم.

*****************************

شغل هایی هم که تو بچگی هلاکشون بودم  و میخواستم  بزرگ که شدم حتما اینا بشم به ترتیب اولویت  اینا بودن:

1- نونوای محل    

 2- منشی دکتر از اونا که  نه فقط شماره میده بلکه یه وقتایی برای دکتر چایی هم ببره توی اتاقش!!!!!                

  3-  دختر خانم معلم بودن که شغلی بس مهم بود برای آینده من  وقتی که کلاس اول دبستان بودم و  با دختر خانم معلمم بعد از زنگ مدرسه بازی میکردم و بارها تا مرز کتک خوردن بابت  دیر رسیدن به خونه و سکته زدن مامانم رفتم و جون سالم بدر بردم!!!!!!

***************************

دیشب به علی میگم میخوام دخترم!!!!!!! که بزرگ شد به یه دکتر!!!!!!!!!!!!!شوهرش بدم بره خارج!!!!!!!!!!!!! زندگی کنه و من برای دیدنشون برم خارج!!!!!!!!!!!!دنگی زد توی کله ام  و گفت خاک بر سرت که برا دخترمون!!!!!(انگار  نمیتونه چیز دیگه ای باشه!!!!) اینقدر چیپ آرزو میکنی!!!!!!!! منم قهر کردم گفتم اصلا تو الان هیچ حقی نداری و همش مال خودمه نی نی!!!! هر وقت اومد تو حق داری در موردش تصمیم بگیری و وقتی  ضربه دوم خورد پس کله ام  یه ذره واقع بینانه تر!!!! فک کردم و دیدم  نه آدم میتونه آرزوهای بهتری هم برا دخترش!!!!!! داشته باشه!!!!! چیه خب!!!؟ شماهام برین آرزو کنین بچه هاتون بشن رییس جمهور خارج!!!!! من خودم اون مدلی که گفتم دوست داشتم!!!!به بابای بچه چه؟ که اینقدر وسط حرف زدن من با نی نی خودش رو قاطی جمع خانوما!!!!!میکنه و نظر میده!!!!!

 پی نوشت: سوال خیلی خیلی مهم:

آییییی دوستان و ایها الناس!!! من الان با نی نی در مورد چی حرف بزنم؟!!! شعر و لالایی خوندنم که نمیاد چون هنوز لالایی نخوندم خودم خوابم برده!!!!!! بعدشم من میخوام برم یه سری کتاب قصه بگیرم بلکم نی نی مون بزرگ شد نخواد مثل ننه اش نهایت آرزوش   باشه  منشی دکتر شدن!!!!!!!بهم بگین چی کار کنم؟ چی بگم به این طفل معصوم!!!!!!!!؟ چه کتاب هایی بخرم برای خود مو نی نی ؟ منتظرم ها!!!!!راهنمایی کنین!!!!

میگم شومام وقتی میخواستین خیلی جدی بشینین با نی نی  درونتون حرف بزنین مثل من پقیییییی میزدین زیر خنده و خودتون باور نمیکردین که قراره با  نی نی حرف بزنین؟ شومام مثل من احساس ترب فرنگی!!پخته داشتین به نی نی تون؟ من چرا هیچی حسم نمیاد ؟!!!!! انگار لواشک تو شکممه نه پاره وجودمان!!!!( بابا لفظ قلمتو  برم!!!!!!)

من منتظرم ها!!! جدا  تجربه ای چیزی داشتین بگین بهم!

نظرات 53 + ارسال نظر
حمیده پنج‌شنبه 9 آذر 1396 ساعت 13:22

بیمارستان سینا افتضاح شده. هم بسیار کثیفه و هم بی نظم. قراردادش با بیمه ی تکمیلی لغو شده . خیلی گرونه و برخورد پرسنلش بی ادبانست

مامان تپلی چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 01:37

سلام دوس جونیا
من ی بارداری خارج رحم داشتم دکتر اولم خانوم بود تشخیص غلط داشت رفتم پیش آقای ارندی ...خیلی دکتر بیستیه ،هیچ وقت فک نمیکردم برم پیش مرد ...الان از زایمان خارج از رحمم دوماه و نیم میگذره...به خاطر اعتقاداتم میخوام دیگه پیش مرد نرم ....ت دوراهی موندم....دکتر خانوم خوب ت مشهد داریم

نیوشا شنبه 20 مهر 1392 ساعت 14:30

سلام عزیزم،میشه ج.اب بدی لطفا
من دکترم خ شیبانیه وبیمارستان سینا
خودم سزارین انتخابی میخام،
بیمه تکمیلی هزینشو میده؟
دکترم معرفی نامه میده که مثلا بدلیل بریچ یا لگن کوچیک باید سزارین شه؟تا بیمه هزیتنشو بده؟

بسته به نوع بیمه تکمیلی شما داره ..بعضی بیمه ها نامه معرفی میدهند و بیمارستان تا سقف پوشش از شما چیزی نمیگیره ..بعضی بیمه ها اینطوریه که باید پرداخت کنی بعد بری از بیمه بگیری ...
نه دکتر شیبانی الکی نامه نمیده ( تا 5 سال قبل که اینطوری بود) بعدشم مگه بیمه تون براش مهمه که زایمان بوده یا سزارین ؟ اون که هزینه اش رو بیاد بده ...

[ بدون نام ] سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 11:12

با سلام
می خواستم بدونم دکتر شیبانی فقط سزارین انجام میدن یا سر زایمان طبیعی هم میان؟

ا
دکتر همیشه به مریض هاش می گفت م ن به شرایط تصمیم میگیرم براتون.ولی اگر کسی خودش مایل به طبیعی بود نه نمی گفتند.ضمنا معروفه که ایشون نیمه شب هم باشه خودش رو سر مریض میرسونه. من باشم از خودش می پرسم.یا از بیمارستان سینا


ولی به حال اگر از خود بیمارستان سینا بپرسید خیلی بهتره. ۸۵۴۴۳۱۵
توصیه می کنم از خانم اردکانی که از بهترین ماماهای اونجا بپرسیدبین ۸ تا ا۱۰ صبح تماس بگیرید.

[ بدون نام ] جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 15:07

من دوتا زایمان نزد خانم دکتر شیبانی انجام دادم واقعا کارش عالیه من از این طریق میخواستم هم تشکر از ایشون بکنم وهم به شما مادران باردار توصیه کنم از وجود ایشون استفاده کنید

نجاتی جمعه 22 مرداد 1389 ساعت 15:06

من دوتا زایمان نزد خانم دکتر شیبانی انجام دادم واقعا کارش عالیه من از این طریق میخواستم هم تشکر از ایشون بکنم وهم به شما مادران باردار توصیه کنم از وجود ایشون استفاده کنید

محبوبه سه‌شنبه 5 آذر 1387 ساعت 12:16

بععلهههههههههه که چک می خواد! تا ۶ سالگی هی ما گوششو می کشیم تا از راه به در نشه!!! حتما عزیزم :) اصلا به دنیا اومد آدرس میدم یه راست بیارش کلینیکمون:)

چه خوب...پزشک گوش من از همون نوزادیم تا الان دکتر ناهیدیه و الان میفهم چقدر این کلینیک ها و چک کردن های گوش برا بچه ها مفیده...
برا دست بوسی خدمتتون میاریمش خاله جون...

محبوبه یکشنبه 3 آذر 1387 ساعت 12:11

من ادیولوژیستم:) صبحا یه روز در میون می رم بیمارستان واسه چکاپ گوش نی نیا :) عصرا هم تو یه کلینیک تو احمدآبادم ... اگه قرار شد نی نی تون سینا به دنیا بیاد میام که گوششو بکشم:D

آخیییییییییییییی مگه گوش نی نی ها چک میخواد؟!!!!(آیکون صمیم از پشت کوه اومده!!!!)
نی نی مون هر جا دنیا بیاد میاریمش خاله جونش گوشش رو بکشه تا سر براه شه از همون اول کاری!!
ممنونم عزیزم و ببخش اینهمه مزاحمت میشم.

محبوبه شنبه 2 آذر 1387 ساعت 10:26

باشه عزیزم... حتما ;)

قربون دستت.
راستی میگم نمیشه پارتی بازی کنیم برای گرفتن وقت غیر حضوری برای سونوی این دکتر رضایی!!!!!؟
یه بار باید بیای اونجا وقت بگیری بعد برگردی و دوباره عصر که دکتر تشریف میارن بیای برای سونو...خیلی وقت گیره این پروسه!!!ولی به دیدن دکتر رضایی نازنین می ارزه!!
از همین جا پیشنهاد میدم ترو خدا الان که عصر تکنولوژیه حداقل نوبت گرفتن رو مثل بقیه جاها تلفنی انجام بدن تا زائوی!!!!بیچاره نخواد بیاد اون سر شهر برای یه وقت گرفتن کوچولو!!
مرسییییییییییییی.
یه سوال زیادی خجالتم میاد!!! شما دقیقا اونجا چکار میکنی؟

نگاهی نو پنج‌شنبه 30 آبان 1387 ساعت 22:23 http://wwwblogestan.blogspot.com

مبارکهههههههههههههههه
چقدر خوشحال شدم که چپ و راست ما در این وبلاگستان خاله میشیم.
مراقب خودتون باشن

به به مثل اینکه بخت همه نی نی ها باز شده جدیدا!!!!!
مرسی فدات شم.

محبوبه پنج‌شنبه 30 آبان 1387 ساعت 10:59

چند وقت پیشا تجهیزاتشو آوردن فعلا در مرحله ازمایشو ایناست...
دکتر شیبانی و آره ... تقریبا هر روز صبح می بینمشون ... جز دکترای خوب هستن ... البته اگه دکتر اقا می خوای دکتر تیمورزاده یا ارندی هم خوبن...
نه بابا ... یادت رفته اینجا مشهده؟! اینجا هم پشت در باید بمونن تا نی نی تشریف بیاره ;)
این چه حرفیه عزیزم... ای دیمو واست گذاشتم ... هفته ای چند بار چک می کنمش:)

مرسی محبوبه جون.

اتفاقا چند روز پیش اومدم یه سری به بخش زایشگاه ونوزادانش زدم.میگم ماشالله چه پرستارا و کادر خوش بر و رو و خوش اخلاقی دارن.خوش خوشمان شد.تازه خانمه گفت هفته دیگه بخش آب زایی!!! راه میفته.میگم اگه کسی اون تو غرق شد!!!!! خبرم کنی که حواسم باشه ها!!!
بوسسسسسسسس

محبوبه چهارشنبه 29 آبان 1387 ساعت 17:45

عزیزم من تو کادر پزشکیم ... بیشتر اطلاعاتم هم مال بیمارستان سیناست ... سوالی بود در خدمتم :)

وایییییییییییی چه خووووووووب یکی از انتخاب های من بیمارستان سیناست.
و حالا سوالات من:
۱- محبوبه جون شنیدم داره روش زایمان در آب تو اون بیمارستان راه میفته.اطلاعاتی داری ازش؟ اومده یا قراره بیاد و آیا تیمشون با تجربه هستن یا نه؟
۲- در مورد دکتر شهناز شیبانی خیلی تعریف شنیدم.چطور دکتریه.؟چون احتمال زیاد باید دکترخودم رو عوض کنم داره میره.
۳- ایا تو بیمارستان سینا اجازه میدن همسر با خانمش تو بخش زایمان و بخصوص برا زایمان همراهی کنه و تو الاق زایمان بیاد یا نه از پشت در دیگه ایست!!!
۴- بقیه اش برا بعد.دیگه روم نمیشه.
میشه ایمیلی یا آدرس وبی ازت داشته باشم عزیزم.؟
رو رو داری دیگه!!!!!!!

محبوبه سه‌شنبه 28 آبان 1387 ساعت 17:27

سلام مامان صمیم .. خوبی؟ نی نی خوبه؟ خیلی وقته بلاگتو می خونم ولی از وقتی نی نی اومده طلسم کامنت گذاشتن منم شکسته!... منم مثه شما ساکن مشهدم ... اگه درمورد دکتر و این چیزا سوالی داشتی می تونی رو من حساب کنی :) مواظب خودتو نی نی باش:)

سلام
مرسی از لطفت عزیزم.
ببخشید تو کادر پزشکی هستی یا نه اطلاعات شخصیت تو این زمینه بالاست ؟چون میخوام مزاحمت بشم و سوال دارم.
قربونت.

[ بدون نام ] دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 10:11 http://marjaneh.blogsky.com/

من شوهر دکتر کردم اومدم خارج
خودم هم دکتر شدم
بابا از این آرزوها برای دخترت نکن
بهترین چیز اینه که پیش مامانش باشه
آآآآآآآ ه ه ه ه ه

جان من نگو که اون شونصد تا علامت تعجب و شوخی رو جلوی اون دو خط آرزو متوجه نشدی!!!!
داشتم از این آرزواهای جوادی میکردم که یه زمانی نهایت آمال خیلی ها بود.....خدای نکرده توهین نشه ها.

مهری دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 08:59 http://mehrovafa.persianblog.ir

سلام ...اولا که از الان زوده که حرف زدنت بیاد به موقعش خودش زبونتو باز میکنه ....در مورد کتاب هم من کتابهای خیلی زیادی خوندم که هر کدوم در نوع خود بی نظیر بود و یه خصوصیاتی داشت ولی یه کتابی بود که شدیدا بهش وابسته شده بودم ( حاملگی هفته به هفته ) بود که اول هر هفته مراحل رشد جنین و چیزهایی که باید اون موقع میخوردم و اینکه کی جمجمه و ستون فقرات و ... شکل میگیره و بهتره چی رو تقویت کنم و..... رو می نشستم و با ولع میخوندم .

آره سایت نی نی سایت هم مشابه اش رو داره.
مرسی.

optimist دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 07:38

سلاااااااام بر مادر صمیم !
خوبی ؟؟؟؟ نی‌نی قولی خوبه؟

این آبجییییییییییییییییی خانوم ما، یه‌سری کتاب دستش داره که گویا شدیداً هم دوسشون داره و کلی مطلب بلت شده ازشون واسه رابطه‌ی خودش و نی‌نی‌اش. که تا اون‌جایی که من یادم می‌یاد یه مجموعه است که هر کدام مربوط به زمانی و موضوعی می‌باشد اما با عرض شرمندگی الان چون در جلسه تشریف دارن نمی‌شه پرسید، به‌محضی که ازش پرسیدم مشخصاتش را بهتون می‌گم که اون‌ها را هم نگاهی بیاندازید !

نوشا دوشنبه 27 آبان 1387 ساعت 01:49 http://mannosha.blogfa.com

ای صمیم بلا .. . وای صمیم منم همش دلم میخواست خانوم لورا رو ببینم باورت نمیشه ... بعد ها دیدم که خانوم لورا خیلی هم خوشگل بود ...

عزیزم ... نینیمون چه مامان باحالی داره خوش به حالش ...

باران یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 22:57 http://baraydelam.blogfa.com

من خیلی وقته وبلاگتو میخونم .از اینکه نی نی داری باید حس خوبی داشته باشی ٬ چون ناخواسته هم نیست باید از همون همون بارداریت خیلی دوسش داشته باشی.قدر نی نیتو بدون:*

قزن قلفی یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 21:10 http://afandook.blogsky.com

الهی بگردم برا اون طفل معصوم که قراره مامانش بشی تو !

در مورد حست هم من شنیدم ! تا اولین تکونای بچه همینطوریه ... آدم احساس میکنه هویج داره پرورش میده در درونش ! طبیعیه ...... البته بازم اهل فن باید بگن . منکه تجربه ندارم !

[ بدون نام ] یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 18:22

ای صمیم مرده شور آرزوها.....ای داد بیداد.من خاله ی دخترتم نباید حرف بی تربیتی بزنم که خوب که دیگه!!!!
به به چه مامانی.چه بچه ای.ایول .جگرتان بخورم خام خام.
پی نوشت وسطی:دلم میخواد وقت کنم پست قبلیاتو بخونم......
آرزوی بچگیام این بود که پرواز کنم.با دو بال پشت کتف ها.هر شب هم خواب می دیدم که محقق شده.صبحش تعجب می کردم که پس چرا نمیشه.
لواشکو چیکارش می کنن تو هم همون کارو با نی نی ت بکن دیده.دهه.من که والا به جات بودم هر روز شکممو بغل می کردم بچم عقده ی محبت پیدا نکنه.یه توپ بذار رو شکمت بچه باهاش بازی کنه حوصلش سر می ره خوب.
حالا بذار عروسی که کردم مامانی شدم بهت می گم چیکار کنی با دخترت.
مهسای خاله

[ بدون نام ] یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 18:22

ای صمیم مرده شور آرزوها.....ای داد بیداد.من خاله ی دخترتم نباید حرف بی تربیتی بزنم که خوب که دیگه!!!!
به به چه مامانی.چه بچه ای.ایول .جگرتان بخورم خام خام.
پی نوشت وسطی:دلم میخواد وقت کنم پست قبلیاتو بخونم......
آرزوی بچگیام این بود که پرواز کنم.با دو بال پشت کتف ها.هر شب هم خواب می دیدم که محقق شده.صبحش تعجب می کردم که پس چرا نمیشه.
لواشکو چیکارش می کنن تو هم همون کارو با نی نی ت بکن دیده.دهه.من که والا به جات بودم هر روز شکممو بغل می کردم بچم عقده ی محبت پیدا نکنه.یه توپ بذار رو شکمت بچه باهاش بازی کنه حوصلش سر می ره خوب.
حالا بذار عروسی که کردم مامانی شدم بهت می گم چیکار کنی با دخترت.
مهسای خاله

نیما یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 16:13

من تا حالا به همچین چیزایی فکر نکردم ولی فکرکنم این سوالارو از روانشناس یا مشاور یا مراکز تخصصی مثل کانون پرورش فکری بپرسی بهتر جواب میگیری

نگاه مبهم یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 13:50

سلام مهربون مامان که دوست داره با نی نی اش بحرفه اما حس نمی یاد.

خوبی؟

چقدر دنیای کودکانه زیبایی داشتی با وسایل مامان، با دنیای کارتون های تلویزیون، با اشیای اطرافت.

حظ بردم بسیار.

درمورد سوال مهمت:

به نظرت من می تونم کمکی کنم؟!

نه!!!

پس من به نفع نفر بعدی کنار می کشم. باشد که رستگار شوند.

مراقب خودت باش.

صفدر قلی رو هم دوست دارم.

ریحانه یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 13:44

به نظر من سی دی های ؛تعلیم و تربیت کودکان و نوجوانان از تولد تا ۱۹ سالگی؛انتشارات ماو شما که از برنامه های دکتر هلاکوئی هست رو بگیر از حالا ببین.من که برنامه های ماهواره رو که این دکتر اجرا میکنه می بینم واقعا کیف میکنم.
شماره تلفن انتشارات در تهرا:۸۸۲۷۰۷۹۱-۰۲۱ هست
موفق باشی

ماری یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 13:23

اول
سلام مامان نی نی
مگه نی نی دختره ناقلا؟ من وقتی بچه بودم دوست داشتم راننده تاکسی بشم نه هر راننده ای بلکه راننده ای که فقط مسیرش تقی آباد- حرم باشه.همیشه هم پشتی ها رو مدل صندلی تاکسی درست می کرد م و همین بازی رو n بار انجام می دادم تا اینکه بابام یک روز منو انداخت توی حیاط و توی سبک مسافر سوار کردنم تجدید نظر کردم آخه بلند داد می زدم : دربست حرم بدو بیا بالا جا نمونی

خانومی یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 12:57 http://dream-life.blogfa.com

سلام صمیم خانوم جان!!
من همین امروز وهمین الان با وبلاگ شما آشنا شدم توسط لینکدونی یکی از دوستان!!!
اولا خیلی مبارکه نی نی تون!!
دوما من قبلا تجربه یه حاملگی ناموفق داشتم که نی نی سه ماهه رفت!! منم اولش نه حرفم میومد نه میتونستم شعر بخونم نه هیچی حتی احساس دوس داشتنم نداشتم!! با خیلی ها راجب این حرف زدم همه همینطور بودن و میگفتن وقتی صدای قلبش رو بشنوی بیشتر باورت میشه یکی اون تو داره برا خودش زندگی میکنه و وقتی حرکتای نی نی شروع بشه وقتی یه کم اون شیکمه قلمبه شه دیگه هم دوسش داری هم میتونی باهاش حرف بزنی دوست من خیلی بابت اینکه نسبت به نی نی احساسی نداشت غصه میخورد ولی ماه هفتم میگفت دیگه طاقتم تموم شده فقط میخوام بغلش کنم ببوسمش!!!
شما هم یه کم صبر داشته باش !!!!
آرزوهات خیلی بامزه بود منم آرزوی دیدن خانم لورا رو داشتم و باور کن منم میرفتم از زوایای مختلف تی .وی رو میدیدم بلکن اونور صندلی خانم لورا معلوم شه!! خندههههههه

شب تاب یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 12:13 http://shab-taab.blogfa.com

اون خانو لورا رو دیدن آرزوی منم بود که بدم موند و حتی یک بار برآورده نشد. اما منم هرگز نتونستم بشینم با نی نی درونم بحث و صحبت کنم.آخه آدم چی بگه .ولی خوب اون آخرا که شکم بزرگ میشه دیگه انگار باور میکنی همه چیز جدیه .من که همش میخواستم از خدا هر دو مون سالم باشیم.داشتن روحیه خوب که خداروشکر تو داری و رفتن به جاهای شاد و شنیدن آهنگهای شاد حسابی خوشحالش میکنه.سلامت باشی مامانی

مریم گلی یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 10:32

مردم از خندهههههه دیونهای به خدا اون رژ قرمز خوب اومدی انگار همه ما ما نا یه دونه از اون داشتن .بوسسسسس

عسل یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 09:19 http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com

میگن وقتی تکونهای بچه شروع بشه اون عواطف مادرانه به مادر دست میده. پس هنوز طبیعیه که احساس ترب فرنگی پخته داشته باشی.
من که تجربه ای ندارم ولی یه کتاب میشناسم به اسمه مادر کافی ترجمه شده زیر نظر دکتر سهامی که فوق العاده روانشناس متبحریه در زمینه کودکان. بیشتر هم به درد کسایی میخوره که بچه هاشون زیر ۴ سال هست. یعنی از نوزادی تا چهار سالگی. اونو بگیر بخون که خیلی کتاب جالبیه.

وووویییی چه قده تو شیرین و بانمک بودی.بووووس.
من که خودم هنوز نی نی ندارم عزیزم.اما خواهر شوهرم سر بارداریش یه دور کامل قرآن رو ختم کرد.و الان بچه اش به طور معجزه آسایی آروم و فوق العاده خوش اخلاقه.خودش می گه تاثیر قرآنه.بوووووس

دریا یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 08:17

وای صمیم جون ترکیدم از خنده ! آرزوی منشی شدنت خدا بوددددددددددد [نیشخند]
در مورد نی نی هم خیلی از دوستام مثل تو بودند و اولش هیچ حسی نداشتن اما کم کم بوجود اومد.

spring یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 05:19 http://nv761.persianblog.com

منم انقدر از اینآرزو ها داشتم ...انقدر دلم می خواست چراغ راهنمایی و یاد بگیرم ...نقدر دلم می خواست لپامو قرمز کنم و عینک بزنم...مارکوپلو رو هم خیلی دوس داشتم ... دلم می خواست هر جا می ره منو ببره !!!

عزیزم واسه کوچولوت قرآن بخون تا هم خودت آروم باشی هم اون ...از الان زوده واسه یه توپ دارم قل قلیه

ساناز مامان دانیال یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 04:51 http://sanazdanialaria.blogfa

صمیم از کجا فهمیدی دخمله ؟ اولا
دوما تا یه ریزه شیکمه بیاد جلو راحت تر حرف میزنی باهاش البته دانیال من ۲ سالشه من هنوز نفهمیدم به قول تو این پاره وجودمه هنوزم یه وقتایی بهش نگاه میککنم میگم وااااااااااااا یعنی من مامان شدم
خیالت راحت مشکلی نیست

خانومی یکشنبه 26 آبان 1387 ساعت 02:38 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

ای جانمممممممممممممم
آی قربون تو و اون نینی فینگیلیت بشم
بخدا فک کردم داری شوخی میکنی
کوپ کردم به جان خودم
ایشالا خوش قدم باشه و خوشبختیتون صد برابر بشه
ای جانم
برا منم دعا کن
میگن دعای مامان موقع زایمان میگیره البته تو که هنوز جاداری
اما خب الاخره بگم من تو اولویت باشم :دی
صمیمی مواظب رژیمت باشی تپل مپلی خیلی نشی ها
به علی آقا هم خیلیییییییییییییییییی تبریک بگو

بولوت شنبه 25 آبان 1387 ساعت 22:45


آی این نی نیت بزرگ بشه بشینه با باباش حرف بزنه بعد بهت بگه خودت رو قاطی جمع پدر و دختر نکن (خنده ی خبیث)


سارا شنبه 25 آبان 1387 ساعت 22:41

صمیمم سلام
صمیمم به نینی بگو چقدر دوسش داری و چقدر برای شما و پدرش مهمه . براش بگو وقتی اومد قراره چه روزای خوشی با مامان نازش داشته باشه .......
راستی جون سارا یادت نره بهش بگی یه خاله داره فداشه ها
مراقب خودت باش
مراقب نی نی باش
دوستون دارم
سارا

asal شنبه 25 آبان 1387 ساعت 17:12 http://aksbelog.blogspot.com

ای صمیم دختر منو که ترکوندی از خنده با این خواب و ارزوهات(ریسسسسسسسسسسسه)
من تجربه ندارم در زمینه کتاب(نیش)
الهی فدات شم صمیم مامانی(بووووووووووووووووووووووووووووووووووس)

میریام شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:51

تا برنامه بعدی خدا نگهدار!

میریام شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:28

سلام خانومی.
جقدر تو بامزه ای آخه؟!
فقط خواستم بهت بگم که کتاب هایی با عنوان « نه ماه انتظار » رو بهت پیشنهاد می کنم
تازه الانم لازم نیست بری براش کتاب بخری
چون هنوز دو سه سال مونده تا بهش نیاز پیدا کنه!!
تا اون موقع هم کهنه میشه هم هر بار کتابارو جا به جا کنی حرص می خوری و برات دردسر میشه
راستی اینم بگم که هر کی گفت هرچی بخوری بگو باشه
ولی یه رژیم مقوی و سبک انتخاب کن چون بیشتر از ۱۵ کیلو خوب نیست افزایش داشته باشی

دیگه جونم برات بگه ننه (مثلا انگار خودم چندبار باردار بودم تو عمرم!!!!)
روی دختر پسرش از الان حساس نشین و براش اسم نذارید ممکنه حالتون گرفته بشه! بچه نعمته خداس! و دختر و پسرش مهم نیست مهم شخصیتیه که پیدا می کنه و مثل خودتون گل گل میشه!

اب معدنی شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:22 http://abmadani3.blogfa.com

والا صمیم جون چند هفته پیش که من مشهد بودم تو خیابون دانشگاه رفتیم با یکی از دوستام یه کتاب در مورد بارداری گرفتیم
کتاب جالبی بود
یعنی دوستم قصد نی نی اوردن داشت کتابه رو خرید
کتاب مصوری هم بود
مزاحل مختلف رشد جنین
تغییراتی که مادر می کنه و حتی بعد از به دنیا اومدنشو هم نوشته بود
به نظرم بری تو کتاب فروشی خودشون راهنمایت می کنن

یه کتابی هم هست به اسم لطفا پدر و مادر خوبی باشید
فکر می کنم کتاب خوبی باشه اینم یه نگاه بنداز

سمیه-مامان نگار شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:18

آره منم تا وقتی نگار رو دادن دستم ودیدمش درست باورش نکرده بودم.اما حالا حس میکنم وجودش با روح وجسمم کاملآ عجین شده.به ما اگه میتونی یه سر بزن.

میریام شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:16

سلااااااااااااااااااااام

اووووووووووووووووووووووووووووووول!!

رها(ستایش) شنبه 25 آبان 1387 ساعت 16:00 http://setayesh07.blogfa.com

من تجربه ای ندارم چون نی نی ندارم

ولی اطلاعاتی که دارم دیدم که بعضی ننه باباها واسه بچه هاشون اشعار قلمبه سلمبه مثل مولانا و حافظ و... می خونند یا موسیقی موتزارت و بتهون و... گوش می دهند یا موسیقی صدای طبیعت ... و از این حرفها

در ضمن منم چون ساعت دوست داشتم چهار سالم بود یادش گرفتم انم از مادربزرگم

اخرشم این که خدا این لواشک رو برای جفتتون حفظ کنه :دی

سمانه شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:47 http://nafasema.persianblog.ir

راستشو بخواهی منم هنوز وقتی با نی نی حرف می زنم خندم می گیره . باورم نمیشه .

شکیبا شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:41 http://www.shakiba-a.blogfa.com/

سلام :))
صمیم جان همه ما تو بچگی هامون آرزوهای عجیب غریب داشتیم.
اما در مورد تجربه . صمیم از همین الان فرزندتو تصور کن ببین دوست داری چه جوری باشه و همون خصلت ها رو براش شرح بده بخدا میفهمه و انگار که همونطور که آروم آروم اندامش شکل میگیره روحش هم شکل میگیره و تو میتونی خصلت های خوب و دوست داشتنی رو براش بگی .
مواظب خودت و نی نی باش.
حالا جدی جدی دختره :))
بقیه رو برات خصوصی مینویسم.

یاس شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:33

ایییییییی خدا یعنی می شه من یه روزی وبلاگ یه دختر یا پسر جوونو بخونم که داره از خاطرات بچگیش می گه ونوشته نمی دونم چرا مامانم شبا رژ لب قرمز می زنه:) یا نمی دونم چرا شبا از اتاق مامانم و بابام صدای بزغاله میاد که شیر میخواد:ی اونوقت خیلی دلم می خواد براش کامنت بدم احیانا شما بچه صمیم جون و علی آقا نیستید؟(نیییییییییییششششششش) خیلی مامان جالبی میشی کاشکی از نزدیک می دیدمت و کلی از این شورو هیجانت در زندگی یاد می گرفتم خیلی قبولت داریم مامان ورجه(بر وزن علی ورجه:ی)

همیشه شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:33 http://rima-34.persianblog.ir

ای جااااااااااااااااان . تبریییییییییییییییییییییییییییک . آخی ! من خیلی وقته وبلاگ شما رو می خونم . و راستش منم باورم نمیشه شما مامان بشی الان . آخه اصولا فکر کنم مامانا باید یه سری خصوصیات بزرگونه داشته باشن که بنده ی حقیر در شما ندیدم . به هر حال ... بسی تبریکات من رو پذیرا باشید و بسی هم مواظب نی نی . در ضمن وقتی می گی الهی بمیرو واسه خودم ، این قیقا حس منه واسه بچگی های خودم . چون به حد بی نهایت پخمه بودم و همه همیشه سوارم بودن و منم هی خانومی و صبر پیشه می کردم ...! تالبته خیلی هم با هوش بودم ها ، یعنی مثلا بچه ها رو قابل نمی دونستم که باهاشون قاطی بشم . ولی به هر حال الهی بمیرم واسه بچگی هامون ...! بازم تبریک . راستی منم بعد از بیست و یک سال دارم باز خواهر میشم . در مورد تجربه ی دوران بارداری به صورت زنده ( نه خاطره) می تونی با مامان من مشورت کنی (;

مداد سیاه شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:10 http://www.blackpencil.blogfa.com

نونوای محل خیلی چسبید بهم. منم تو پست قبلب یاد شغل هایی که همیشه آرزوشون و داشتم نوشتم. خوشحال می شم بخونی مامان خانون گل... :)

ندا شنبه 25 آبان 1387 ساعت 15:03

سلام صمیم خیلی خیلی عزیزم
اول اینکه خیلی برات خوشحالم
یک روحیه یخوب
یه همسر خوب
و حالا یه بیبی تپل ومپل خوشگل که دختر وپسرش حتماااااااااااااااااا
هیچ فرقی نمیکنه و برای مامان و بابای محترمش حسسسسسسسسسسسسسابی عزیزه
( منتظر دیدن عکسشیم از همین حالا ! )
صمیم جون کتابای زیادی رو در این مورد میشناسم
من مامان یه جفت دوقلوی شر وشیطونم که عاشقشون هم هستم
باید بگم کار سختیه تربیت بچه
اگه میگی میدونستی باید بگم خوشبه حالت من که خیلی دیر فهمیدم اینو
برم سر اصل مطلب اول چند تا کتاب معرفی کنم یکی از این کتابایی که اخیرا خوندم و خیلی به دلم نشسته :

کودک، خانواده، انسان: روش تربیت کودک بر اساس نظرات دکتر هایم جینات

ادل فیبر، الین مازلیش، گیتی ناصحی (مترجم)
خوب البته برای نوزاد نیست و لی میدونی
این جور حرف زدن و فکر کردن زمان میبره و خودت اگه کتاب رو بخونی میفهمی چی میگم جدا توصیه اش میکنم .
و البته دکتر جینات کتاب دیگه ای هم داره با نام رابطه ی والدین و کودکان دکتر هایم جینات
اونم قابل توصیه است

هرچی یادم بیاد مزارم برات
سالم باشید ( جفتتون )


ندا مامان ندا شنبه 25 آبان 1387 ساعت 14:37 http://radin-eshghe-maman.blogfa.com/

تموم ما آدما یه خاطرات اینجوری از کودکیمون داریم که برای خودمون خیلی شیرینه
خوندن این خاطرات برای من هم خیلی جالب بود و حسابی به دلمان نشست.
در مورد صحبت کردن با یچه هم به نظر من یه زمانهایی میشه که فقط دوست داری دست بذاری روی شکمت و با نی نی ات حرف بزنی اون لحظه باید خودت حس کنی بذار تکوناش شروع بشه اون موقع خود به خود خودت حرف میزنی باهاش.

عسل خانوم شنبه 25 آبان 1387 ساعت 14:32 http://www.asal24.blogfa.com/

قربونت برم مامان صمیم خودت رو اذیت نکن به موقعش با نی نی رابطه برقرار میشه خود به خود.نمی خواد کاره خاصی بکنی اون به حد کافی الان خوش حال هست که توی دله تو خونه کرده و همه دوستش دارن.هیچ چیزه بیشتری هم نمیخواد.تو براش کافی کافی هستی.تو مامانشی اونم تو بغله توئه یه بچه چی میخواد بیشتر از این؟

پیتی شنبه 25 آبان 1387 ساعت 14:23

صمیم جونم آهنگهای ملایم و بی کلام بذار و دراز بکش و چشماتو ببند و بهش فکر کن و خودتم منقبض نکن... ریلکس سعی کن آروم بخوابی...

این خیلی خوبه...

شراره مامان بردیا شنبه 25 آبان 1387 ساعت 14:16

سلام ننه پفک!!!! :)))))))
چیطوری؟
خب بذار یه مدت بگذره بعدش هدفون بذار روی دلت تا نی نی آهنگ گوش بده...لطفا و اکیدا ملایم و لایت باشه...اکی؟
زیاد موز نخور.امممم منم خودم زیاد حرفم نمیومد بیشتر ناز و نوازشش میکردم یا قصه با صدای بلند میخوندم. یه وقتایی هم شعرهای بندتمبونی سروده ی خودمو چاشنی میکردم.
یه روزایی که کلا غافل میشدم یه دستی به سروگوشش میکشیدم و میگفتم:
نازی مامانی قشنگم! هاااا. این شد که وجه تسمیه اسم وبی جانمان هم شد همین ترجیع بند.:))))
مباظب خودت باش ننه پف پف :))
بوس بوس بوووووووووووووووووووووووووس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد