من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

چشم های نیمه باز.....

یه وقتایی علی  بین روز میاد اداره دنبالم و  چون دلمون برای هم تنگ میشه!!!!(نیس همدیگه رو ریز میبینیم تو خونه!!)دوتایی با هم میریم قدم زدن یا ناهار بیرون و همون یه ساعتی که با همیم رو خوش میگذرونیم.متاسفانه ما اینجاساعت رسمی نهار نداریم و به صورت آرتیستی و پشت میز یه چیزی میخوریم و مثلا دستت وسط زمین و هوا مونده و لقمه داره میره تو دهنت که یهو همزمان باید تلفن و مراجعه حضوری ارباب رجوع و جواب فوری یه درخواست  و ...رو جواب بدی .البته ما خانم ها اینجا خیلی برای خودمون سخت میگیریم.وگرنه ماشالله اقایون وقت ورزش و صبحانه و ناهار و روزنامه و گپ و این چیزابرای خودشون دارن و ریلکس تر از ین حرفان.خلاصه پاس ساعتی  رو رد کردم و با هم رفتیم یه پارکی کمی قدم بزنیم.توی سرویس بهداشتی اونجا ( نکنه فک میکنین حالم کاملا خوب شده به دو روز؟!!) یه دختر جوونی رو دیدم که با چادر و صورت معصوم همزمان با من وارد شد.موقع خارج شدن دیدم همون دختره شده یه آدم ایکبیری زشت بد آرایش  بد قیافه شش هفت سال بزگتر از چند دقیقه پیشش!!!! انقدر زاقارت و جیغ آرایش صورتی کرده بود و وحشتناک این پودر و سایه و رژ گونه ها رو زده بود روی گونه های چاله دارش که حیفم اومد از اونهمه قشنگی و معصومیتی که زیر پودر ها محو شد.و بعد فهمیدم دخترک توی پارک  مشغول به شغل شریف مرد بلند کنی!!! می باشد.البته بیشتر مردا اون رو بلند میکردن تا اون اونا رو!!!چقدر اون تو اون شد!!!!!بعدشم این ترم چشم به جمال این دختر دانشجوهای ل..ز   روشن شد...وقتی یارو اعتراف کرده بود که از نصفه شب به بعد تازه با دوستش تو خوابگاه زیر پتو درساشون رو دور میکنن!!! یه وقت آخر ترم به مشکل برنخورن و جالبه که طرف هیچ رقمه دست از سر دوست دخترش!! برنمیداشت و میگفت من بهش وابسته ام و بدون اون نمیتوم درس بخونم!!(همون زیر لحافی احتمالا منظورش بوده!!!) یه جورایی دیگه خیلی داره عادی میشه این قضیه گ...ی  و      ل....ز..... برام.تا چند وقت پیش هضمش و نوع احساس آدم هاش برای خیلی گنگ و مبهم بود اما از وقتی میبینم اینام در ظاهر مثل من و تو هستن و هیچ فرقی ندارن و  ظاهرا هم  عادی از کنار من و تو رد میشن بدون اینکه بدونیم چیکاره ان  قضیه برام راحت تر شده.ما  تو محل کارمون که محیط اداری -دانشگاهیه انقدر مورد میبینیم که یه وقتایی فقط ار حسرت سر تکون میدم و میگم لامصبا!! شماها همش چند سال از من کوچیک ترین.چرا اینقدر فرقه بینمونه!!!چرا اینقدر کشک بادمجونی فکر میکنین.چرا دوست صمیمی خنگ و ساده ات  رو میبری زیر دست یارو مغازه داره میندازی تا اونم دو تیکه لباس بهت اشانتیون بده؟ چرا واسه بیست تومن کسری شهریه ات ظهر از خوابگاه میزنی بیرون و چند ساعت بعد درب و داغون میفتی روی تخت توی خوابگاهت و به دوستت میگی پیر سگ عجب سگی  بود.پدرم در اومد....من همه اینا رو میبینم اینجا و دیگه چشمام گرد نمیشه.دیگه دیدن پسر نوجوون خانم فلانی که تلو تلو میخوره و سیگار دستشه اصلا برام تکون دهنده نیست...و این خیلی بده...و وقتی دوستام از خیانت بعضی مردا حرف میزنن میدونم طبیعی شده شنیدنش برام و دوست پسر گرفتن خانم فلانی که شوهر و بچه بزرگ و دم بخت داره  دیگه شاخی رو روی سر من سبز نمیکنه...و تازه میگم تو هنوز توی مشهدی و از بزرگتر از اینجاش خبر نداری دختر!!جدا خیلی فرق کرده همه چیز با همین چند سال پیشی که ما هم توی همین دانشگاه ها و محیط ها دانشجو  بودیم و هنوز فکر میکنیم انگار همین دیروز بود...ولی اینا داره هی به من یادآوری میکنن که حتی سه سال قبل هم دیگه همین سه سال قبل نمیتونه باشه و اونقدر ترمز این ماشین  بدجور بریده که تا همه مون رو نندازه ته دره ول کن نیست ....و خوش به حال خودم که هنوز دل نگرون دخترک دبستانی یا پسرک نوجوونم نیستم و از دلهره آینده مبهمشون روزی سه بار دق نمیکنم..... 

یا من خیلی تو همه این سالها به دنیا و دور و برم رمانتیک نگاه میکردم و این لایه مخملی  سبز متعفن روی همه چیز رو نمیدیدم یا الان زیادی حساس شدم به دخترک ها و پسرک هایی که یه وقتایی دوست دارم بغلشون کنم و بگم عزیزم!!! هنوز خیلی زوده برای این تجربه های سنگین... 

حیفن همشون ..حیفن...خیلی حیف ....

نظرات 30 + ارسال نظر
پریسا سه‌شنبه 10 اسفند 1389 ساعت 05:26

سلام سمیم جونم،

باید بگم که رسما به بلاگت معتاد شدم و با وجود اینکه تازه ۳-۴ روز کشفش کردم بیشتر از نصفشو خوندم.خلاصه این ترم اگه افتادم بدونین دلیلش فقط فیسبوک نبود :پ

و اما در مورد این مطلب که گفتین،سمیم جون ببین من الان ۲۵ سال دارم و خارج از ایران زندگی‌ می‌کنم.پس نه زیاد بچه‌ام که خودم دنبال این چیزا باشم و نه پیرو سنتیو هاف هفو.ولی‌ خودم هیچوقت نمیگم وای این لزبین وای این گای.اونها هم آدمان و دلم دارن و آزادن که هر جور دوست دارن زندگی‌ کنن. تو ایران ما متاسفانه نه آزادی وجود داره نه فرهنگش هست و نه دولت درست و حسابی‌ که به این دانشجوها یه حقوق دانشجوی بده و به اون زن بی‌چاره شوهر مرده یه پولی‌ بده که مجبور نشه بره خودفروشی.نمی‌خوام اصلا سیاسی بشم چون انقد حرص میخورم وقتی‌ ایرانورو با کشوریأ دیگه مقایسه می‌کنم که آخر میافتم کنج بیمارستان. فقط می‌خوام بگم که قبول کنیم همه نباید یکی‌ باشن و همه نباید قرانو خدارو قبول داشته باشن تا برن بهشت. شرایط موجود در ایران به دلیل یکی‌ بودن دینو مذهب با سیاست و داشتن یه دولت مزخرفه و صد البته نداشتن فرهنگ و آزادی مناسب.

خیلی‌ معذرت که اسمتونو با س مینویسه این بهنویس.

آزادن ولی نه تو جامعه ای که قوانین خودش رو داره ..خب اگر این ها در کشور دیگه ای بودند کارشون نه تنها قبح نداشت شاید م طرفدارم داشتن..من برای سن و دانشجو بودنشون متاسف شدم و اینکه اگر هم تمایل به ادامه این چیزها داشته باشند توی ایران همیشه باید تحت فشار بود... هم هچیز هم به سیاست ربطی نداره و به فرهنگ و اینا مربوط میشه ..شاید هم این ها اگر تفریح بهتری داشتند میرفتم سراغ اون
یک سری ازادی ها هم هست که بشر تعریف کرده و توی هیچ عقل و منطقی شاید نگنجه..ژس صرف ازاد بودنشون از نظر انسان نمیشه مهر تایید روی درست بودنش زد..
من متوجه نشدم چرا اسمم رو با سین نوشتی عزیزم..

مراقب درسات هم باش..تنبلی نکنی ها..

نوشین دوشنبه 29 مهر 1387 ساعت 09:10

سلام
تمام این چیزهایی که میگی من موقع خواندن خاطرات قبل از ازدواجت احساس کردم به خودم گفتم بابا من فقط چند سال از این دختر بزرگترم اما زمانی که من ازدواج کردم تا موقع عقد حتی دست همدیگه رو هم نگرفته بودیم چقدر اوضاع فرق کرده

میدونی فاصله سنی من و تو زیاد نیست ولی من هم در مقایسه با دوستام رفتاری نجیبانه تر!!داشتم و تو هم در مقایسه با همنوعات شاید کاملا چشم و گوش بسته برای همین زیادبه نظر میرسید....ولی خود همون اظطراب و استرس من نشون میداد برام عادی و روزمره نبود اون کارها...الان که دیگه ....

mamali_s2 جمعه 26 مهر 1387 ساعت 18:42

خیلی وضعمون خراب تر از این هاست که میگی !
نمی دونم چرا ما دیگه نه تحمل داریم نه معرفت !
افسوس بر ما

هیییییییییییییییی

مسافر پنج‌شنبه 25 مهر 1387 ساعت 07:30

مطلبتون فوق العاده است ... به حقایقی اشاره کردید که متاسفانه کمتر به آن مب اندیشد و متاسفانه مسئولین هم هیچ چاره ای برای ان نمی اندیشیدند البته اعتقاد دارم که متاسفانه فرهنگ ما دچار مشکل شده و خود باید چاره ای بیاندیشیم ...
موفق باشید

متشکر.
همچنین.

سرو- خواننده همیشگی چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 14:05

کاملا موافقم باهات و متاسف از اینکه تو چه محیط کثیفی زندگی می کنیم..

البته زیبایی هایی هم هست که میشه اون ها رو هم دید.

گلی چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 12:21

سلام
خوبی صمیمِ صمیمی
خوب می نویسی و بامزه. خیلی خوشم اومد از وبلاگت. تازه دو سه روزه پیداش کردم همشو خوندم(خوردم)
من و شوهرم تازه ازدواج کردیم هم سن و سال شما هم هستیم و فوق لیسانس ( خواستم دیر ازدواج کردنمو توجیه کنم) . خیلی همدیگرو دوست داریم اما من یه مشکلی که دارم اینه که زود رنجم. بیخودی از هیچی ناراحت می شم اگه خودمو کنترل کنم و ناراحتیمو نشون ندم که میشه برام یه کوه غصه، اگرم بهش بگم چون خیلی مهربونه ناراحت می شه و من نمی تونم ناراحتیشو ببینم هر چند خودم دلخوریم از بین می ره. حالا کمک کن بگو چیکار کنم با این شرایط. ممنون می شم اگه از تجربیاتت تو همه زمینه ها استفاده کنم.

علت زودرنجیت چیه؟ رو هم جمع میکنی و میگی نه این ناراحتی اونقدر کوچیکه که ارزش گفتن نداره؟ یا اینکه از چیز دیگه ای ناراحت میشی و تو ارتباط با همسرت واردش میکنی؟ من خودم ناراحتی ها و کم توقی هامرو تو دلم نگه نمیدارم و به همسرم میگم.یه ذره الان ناراحت شیم بهتره تا بعدا و بهش هم میگن که دفعه بعد چکار کنه که من ناراحت نشم یا چکار نکنه...کلا باید راه نشونش بدی و فقط نگی از فلان چیز ناراحت میشم.

ارام چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 12:13 http://kimiaa57.persianblog.ir

صمیم جون چه جالب من هم توی یه محیط اداری دانشگاهی کار میکنم یعنی در اصل توی دانشگاه پس همکاریم واقعا حرفهات راسته بخدا من هم نگران پسر ۲ سال و نیمم هستم که ۱۵ سال اینده چی میشه خدا میدونه

واله حق داری نگران باشی ولی خب تربیت کردن بچه هم خودش کار بزرگیه که انشاله از پسش برمیای.

ارام چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 12:11 http://kimiaa57.persianblog.ir

ندا چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 12:05

سلام
خوبی صمیمِ صمیمی
خوب می نویسی و بامزه. خیلی خوشم اومد از وبلاگت. تازه دو سه روزه پیداش کردم همشو خوندم(خوردم)
من و شوهرم تازه ازدواج کردیم هم سن و سال شما هم هستیم و فوق لیسانس ( خواستم دیر ازدواج کردنمو توجیه کنم) . خیلی همدیگرو دوست داریم اما من یه مشکلی که دارم اینه که زود رنجم. بیخودی از هیچی ناراحت می شم اگه خودمو کنترل کنم و ناراحتیمو نشون ندم که میشه برام یه کوه غصه، اگرم بهش بگم چون خیلی مهربونه ناراحت می شه و من نمی تونم ناراحتیشو ببینم هر چند خودم دلخوریم از بین می ره. حالا کمک کن بگو چیکار کنم با این شرایط. ممنون می شم اگه از تجربیاتت تو همه زمینه ها استفاده کنم.

چرا یه بار با اسم گلی کامنت گذاشتی؟

گلناز چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 11:44 http://golehamishehbahar.persianblog.ir

داشتم بلاگتو میخوندم.مامانم اومد بالا سرم یهخورده خوند.رفت عینکش رو اورد و نشست به خوندن.منم نامردی نکردم دادم پست الگوی من رو هم بخونه.همه رو خوند:ی
بعدم همه پستاتو...گفتم اطلاع بدم که یه خواننده هم به بلاگت اضافه شد...:ی

قربونت اون صحنه دارهاش!!رو حذف کن چشم و گوش مامانت باز نشه یه وقت!!!

وفا(ترنم عاشقی) چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 11:14 http://vafas.persianblog.ir

نوشته هات به دل میشینه زیبا مینویسی از قلم قشنگتان بسی خوشمان آمد

ممنونم عزیزم.

خانوم گلی چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 10:39 http://bo0os-bo0os.blogfa.com

سلام صمیم جون
نمیتونم بگم کشور کثیفی داریم چون همه جا اینطوری شده دنیای آشغالی داریم دیگه تو مدرسه های پسرونه از این گ.ی ها فراوونه میون دخترا هنوز نمیدونم اینقد آزاد شده یا نه ولی...این چیزا تو دبیرستانا و دانشگاهها که مکان آموزشیو مقدسه از همه جا بیشتر شده دیگه حتی به یه کودک هم نمیشه به چشم فرشته ی معصوم نگاه کرد.
خوشحال میشم بیای پیشم
میتونم لینکت کنم؟
شاد و سربلند باشی

همه جا بد همست..و اینجا خوب هم هستوونجیب و معصوم و پاک هم....
ممنونم.خواهش میکنم.

ساناز چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 10:10

سلام صمیم جون
عزیزم تبریگ می گم کسب مقام ششم را در مسابقه وبلاگ نویسان
عزیزم با حرفات کاملاْ موافقم بد زمانه ای شده

متشکرم..راست میگی.

علیرضا رحمانی چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:39 http://www.yadegaredoost.persianblog.ir

سلام
وبلاگ یادگار دوست سال ششم فعالیت خود را شروع کرد.
شما را بازدید از آن دعوت می کنم.
موفق باشید.

سارا چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:19

صمیم نازم سلام
ببین دیدم من که دفه پیش آبروم رفته و همه فهمیدن ... ندارم و دو بار کامنت میدم . این بارم که تحت تاثیر نوشته خوبت اینقدر جوگیر شدم که فقط غمگین نوشتم و یادم رفت که تو رو بوس کنم و بگم دوست دارم بیام و دوباره کامنت بدم . آفرین که تند تر از قبل آپ میکنی که من مجبور نباشم نوشته های قبلیت رو حفظ کنم !!! دارم الکی کشش میدم آره؟؟؟؟؟؟!!!!!! آخه دلم نمیاد صفحه ات رو ببندم !!!
دوست دارم
سارا
ضمیمه : به جای ...می توانید بگذارید: ادب . کلاس و............

مرسی سارایی.خودت رواینقدر زحمت نده دختر..من به زودی آپ میکنم دوباره.

سارا چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:10

صمیمم سلام
گاهی روزا که با حامی داریم قدم میزنیم ( البته من بیشتر قل می خورم :( )درست وقتی دارم آرامش داشتن کسی رو حس می کنم که همه وجودش منم . یه صحنه هایی می بینم که تنم می لرزه . یهو می ترسم . میگم ما داریم کجا میریم ؟ چرا تو یه مدت کوتاه اینقدر نزول کردیم ؟ به خوددم شک میکنم. از عشقمم هم نا امید می شم . میگم ته این ترن کجاست چند نفر دیگه سوار میشن ؟ چند نفر دیگه رو به زور سوار میکنند ؟ چند نفر زیر چرخاش له میشن ؟ دلم نمی خواد خودم یا حامی ناخواسته زیر این قطاری که این همه با سرعت و مکار میدوه ....

عزیزم تو دلت اصلا ترس راه نده....فقط مواظب باش..خودت و حامی با هم ....نه این ترن ایستگا ههای قشنگ و زیبایی هم داره..در کنارش دره های ترسناک و مهیب...

خانمه چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:10 http://he-and-she.blogfa.com/

کم کم داره بزرگ کردن بچه تبدیل به فاجعه میشه . اما خوب لذت شیرین مادر شدن رو هم نمیشه از دست داد .
منم یه زمانی خیلی ضد بچه بودم . اما به مرور که سنم بالا رفت واقعا نظرم عوض شد و حالا داره برام شکل یه لذت و نیاز رو پیدا میکنه.

من هم امیدوارم با همچین حسی یعنی لذت بردن از وجود کیک کودک اون رو به این دنیا دعوت کنم....

خانم خونه چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:07 http://souzan59.persianblog.ir

صمیم جان توی جشن پرشین بلاگ جات خیلی ی ی خالی بود. اسمت و که صدا کردن من گفتم خدا کنه اومده باشی که نیومده بودی .
این روزا آدم چیزایی می بینه که دو تا شاخ رو سرش سبز میشه. از همونایی که تو نوشتی بگیر تا هزار تا بدترش . وضعیت جامعه افتضاحه افتضاح !

مرسی عزیزم.
دورادور در جریان اخبارش بودم.خوشحالم بچه ها راضی بودن.

یاس چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 09:05

واقعا تصورش خیلی سخته که بچه هایی که ۳-۴ سال از ما کوچک ترند حتی آهنگهایی که گوش میدن یا حتی رقصشون توی مهمونی هام دیگه برای ما نا آشناست.یه روزی مادر پدرهامون از بچگی هاشون و تفاوتها برای ما میگفتند ما از تعجب شاخ در می آوردیم حالا که دیگه از دیدن بچه های ۳-۴ سال کوچیکتر شاخ که خوبه تنه درخت رو سرمون سبز میشه .فقط خدا به دادمون برسه وقتی ما بچه دار شیم چجوری بتونیم توی این جو بچه هامونو بزرگ کنیم اون موقع که بزرگترین خلافمون این بود که یه پسری بهمون متلک مینداخت کلی دچار بیرون روی میشدیم وای به حال الان که....

نسل بعدی انگار داره به سمت بالا و فضا میره تا رو به جلو و افقی......

یه دوست چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 08:56

سلام خانومی،تو خودت رو حرص نده وقتی یه دختر یا یه پسر هیچ فرقی نمی کنه حاضره به خاطر یه هوس و لذت زودگذر عفت و عصمت و شرافت خود رو بر باد بده .من و تو چی کار میتونیم بکنیم؟
نمیشه کاری کرد نه میشه دست روی دست گذاشت عجب دور و زمونه ای شده خدا عاقبت ما رو بخیر گردونه ؟ وقتی بلاش میاد تر و خشک رو باهم میسوزونه؟ خدایا بر مارحم کن

حداقل میتونیم وقتی خودمون پدر مادر شدیم متعادل تر باهاشون رفتار کنیم....
واقعا خدا به خیر کنه....

حمیده چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 08:03

سلام از اینکه می بینم هستن کسایی که هنوز با دیدن این طور چیزا دلشون به درد میاد و هنوز ارزشها رو باور دارن خیلی خوشحالم ولی کاش می شد در حد یه کلمه به اینا اشتباهشون رو شفاف کرد ولی حیف که هنوز دهنت باز نشده فکر می کنن می خوای نصیحت کنی و امر به.......ولی من جوونای مملکتم رو خیلی دوست دارم هر جور که باشن

من هم همشون رو دوست دارم..مثل مادری که هم بچه ناخلفش رو دوست داره و اون موفقش رو هم .....

مریم چهارشنبه 24 مهر 1387 ساعت 00:39 http://www.sokut65.persianblog.ir

به خاطر همین چیزاس که وقتی می شنوم کسی بچه دار نمیشه خوشحال میشم!!!!!!
واقعا برا دنیا متاسفم

نه!! اونقدر ها هم مشکل نیست که مجبور باشیم کل صورت مساله رو پاک کنیم.....

گلاب سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 21:16

شیمی خوندم و میخونم.
صمیمممممممممممممممممم امسال ظرفیت بردن بالا مطمین باش همین مشهد خودمون قبولییییییییییییییییی.فقط همین الان شروع کن. درسهای قویتر! تستهای بیشتر!
نکات تستی خیلی مهمه .
بچه های سال بالایی این نکات خلاصه کرده بودن من گرفتم خوندم.از این نظر خیلی کمکم شد.
اصلا کلاس نرفتم .
صمیم کارشناسی اگه فردوسی نخوندی جزوه های فردوسیو گیر بیار.اکثرا کامل هست.

هییییییییییییی
این فردوسی های خر خون که دیگه منو کلا ناامید کردن.از دختره پرسیدم میگه من از سال سوم بکوب میخوندم برای ارشد و امسال ا رتبه ۱۳۰ قبول شد مشهد فردوسی .....من روی هم نرفته!! دو ما ههم نمیتونم خودم رو تو درس جمع و جور کنم دختر!!!!این تیچینگ هم ب چیزیه لا مصب.
اصلا شیطونه میگه فقط برم دنبال همون نقاشیم و درس رو ببوسم برای بعد از دهه ۴ زندگیم.

قزن قلفی سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 18:59 http://afandook.blogsky.com

به هرحال با این روند رو به رشد دنیای ارتباطات ایران هم نمیتونه جدا از این تحولات باشه .........
تاسف رو باید کسانی بخورن که میتونن و کاری نمیکنن .....
با فرهنگ سازی میشه جلوی همه این اینحرافات رو گرفت یا لااقل کنترلشون کرد .......

دقیقا...ولی فرهنگش نیست مادر جان!!

مامی جون سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 18:55 http://habaibi.blogfa.com

سلام!
همینکه رسیدم به اونجایی که نوشته بودی سرویس بهداشتی فهمیدم هنوز خوب نشدی و خندم گرفت...
با اینکه نیستیم اونجا تا ببینیم مملکت داره به چه گندی کشیده میشه اما همیشه وقتایی که میشنفم خیلی دلم میسوزه!

نیشششششششششششش!!!

شیرین طلا از لندن-پیش دخترعمه جان م سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 17:21

سلام صمیم
من یک اعتراف دارم. D:
من حدود 2و3 ماهی هست که اینجا رو می خونم یواشکی . از خودم هم مثل پروها هیچ ردی نمی ذارم. اولش دونباله یک دستور غذا می گشتم که پیدات کردم و حالا معتاد شدم. اول صبح که میام سر کار میام اینجا رو می خونم بعد کار. اگر یه روز آپ نباشی روزم نمی گذره.
anyway in type farsi kheili skahteh , in webloget vali international shodeh ha, may be next year nafare sevom beshi, bad sale badesh nafare dovom badesh nafare aval, chon age sale bad nafare aval beshi dige angize nadari ke benevisi manam az inja dige nemidonam weblogeto bekhonam.(einde khod khahie man :P)
fekr konam avaze in 2 3 mahe ro jobran karde basham az bas neveshtam.
khanoom khanooma, keep writting.
by the way, oon shoo'aray ke sarde va lebas beposho shofaj roshan nakono khooneye ma hamsar mide va khodesh sabze bijar mishe, manam mesle poro ham yavashaki shofaj roshan mikonam be rooye khodam nemiaram, adam hamash 4 rooz in donyas onam belarze!! hamon jahanam ke belarziim kafie inja bezar garm bashim baba.
XXX

این حرفا چیه دختر!!!
میگم چه بامزه گفتی ..هم تو گور بلرزیم هم این دنیا.....نمیشه از همین الان برای خودمون خرمای سفارشی پرورش بدیم برای روز مبادا ملت بخورن و از ته دل بگن خدا بیامرزتش!!!

امیرحسین سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 16:22 http://www.mamooniebox.mihanblog.com

سلام خوبی؟
میخواستم ازت درخواست کنم لینک باکس مارو توی وبلاگت بزاری .منم در عوض لینک شمارو بالاش میزارم.ممنون.

منتظرم.

کد لینک باکس:
اینجا نزاشت کد رو بزارم.اگه زحمتی نیست از توی آدرس زیر کپیش کن.ممنون.

www.mamooniebox.mihanblog.com

نگاه مبهم سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 16:19

سلام

همه ی مطالبی رو که نوشتی دیدیم، توی مشهد.

توی دوران دانشجویی ام توی یه شهر کوچیک تر دیدم که بچه ها برای تهیه شهریه های دانشگاه به چه کارهایی دست نمی زدن.

دیدم که برای خوشگذرونی و با اینکه باور نداشتن که ته یه رابطه ازدواجه به کجاها خودشون رو کشوندن.

منم تجربه های سنگینی رو که خودم هنوز توی این سن دلم می لرزه که حتی فکرش رو بکنم وقتی بین افراد نزدیک خودم می بینم تنم یخ می کنه.

اما صمیم همه ی مملکت این شده. همه جا.

عزت نفس دخترامون نمی دونم کجا رفته.

کاری می شه کرد؟!

فک نکنم.

شدن که میشه....ولی پیه ماها وقتی بابا مامان بشیم در میاد قربونت.

عسل سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 15:39 http://aksbelog.blogspot.com

واقعآ حیففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففففف

عسل سه‌شنبه 23 مهر 1387 ساعت 14:10 http://http://ashiyaneyeheshgh.blogfa.com/

منم میگم حیفن. ولی برای من هیچ وقت این مسائل قابل هضم نیست.همیشه میگم آخه اونا چجوری فکر میکنن و چه احساسی دارن!!!!!! خیلی برام عجیب و غیر قابل درکه. ولی خب فراوانیش اینروزا خیلی زیاد شده. و داره قبح قضیه رو از بین میبره. واقعا خدا به داد برسه. فردا روز بچه هامون میخوان با همین آدما ازدواج کنن. واااایییییییی
من اینجا یه بار دو تا پسر گ..ی دیدم. به خدا داشتم بالا میاوردم. اومده بودند از زارا خرید کنن. یکیشون اونقدر کرم پدر و سایه و خط چشم کشیده بود و حالتهای زنانه داشت که حالم از زن بودنم هم بهم خورد. همه هم یه جور بدی نگاشون میکردن. ولی اونا انگار نه انگار!!!!!!!!

حالا کاش فقط ارایش و اینا بکنن این گ ..ی..... ها.
حق داری عسلی..خیلی سخته...دیدن و باور کردنش که اینام هموطن و همدین!! تو هستن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد