جونم براتون بگه که این روزهای ما به خوشگذرونی و سپردن کلیه امورات به دست خداوند!! گذشت.فقط نمیدونم بعد از سه روز تعطیلی چرا خدا هیچ فکری به حال این ظرف های تلنبار شده و رخت و لباس های ولو شده کف اتاق نمیکنه و انگار نه انگار که ما بهش توکل کردیم.هییییییییی خدا جون خب میگفتی خودم یه فکری میکردم حداقل.
میدونین من فردای اون روزی که پست قبلی رو نوشتم از شنگولی رو پا بند نبودم ولی نمیدونم چرا ذات تف تو روی من اصلا به خودش زحمت نداد بنویسه اوکی هست واینقدرم شوما رو خون به جیگر نکنه...خلاصه که حلال کنین از بس من اینجا نشستم و ادای آدم های دل شکسته!!! و بغض الوده و فوت شده در فراق خانواده رودر آوردموکلی مود ناراحتی توی من پایدار نیس ولی خب تنبلی تا دلتون بخواد....فراووووووووووون.....
ماه رمضون که تموم شد منم یاد روزهای اولی که عقد بودیم افتادم و کلی لپ هام قرمز شد...خب بابام جان آدم بعد عمری میذاره صاف دو روز مونده به ماه رمضون دختر شوهر میده؟!!!!!نمیگه با مشکلات چجوری باس دست و پنجه نرم کنن این دو تا جوون آخه؟!!! البته ما که از بس دست و پنج ا مون و ایضا دندمون نرم شد که بگم تمومی نداره .ولی کلا خودتون تصور کنین دو تا کبوتر بغبغو کنان دارن برا خودشون یورتمه میرن که یهو تیک تاک..تیک تاک......الله اکبر..الله اکبر..جمع کنین بساطتون رو...بلند میشه و با نیش باز وچشم های نیم بسته میپرن سر سفره سحری و دو لقمه میخورن و دوباره بغ بغو..بغ بغو.......اصلا شما این قضیه رو ولش کنین هممون راحت تریم به خدا....باز ادم مجبور میشه توضیحات بده و بدتر میشه مساله.....
والله از خدا پنهون نیست از شما چه پنهون که من چندین فقره خلاف سبک وسنگین در عنفوان کودکیم انجام دادم که خب سبکش کشیدن سیگار اشنوی بابابزرگم تو شیش سالگی بود و حد وسطش بلند کردن دو تا لواشک و یه کارت پستال برای دوستم از سوپر کنار مدرسه در سن هشت سالگی بود خلاف سنگینه دید زدن مامان و بابام بود که الهی میمردم وچشمام زیر پتو شیش تا نمیشد از دیدن صور قبیحه و اصوات شنیعه!!!!!!جدا خدا خواست که محلمون !!!! عوض شد وگرنه الان از بند متاهلین داشتم اینا رو تایپ میکردم...نیدونم چه حکمتی بود که من از تو قنداق هم دنبال رمز و راز همسرداری و زندگی و کانون خانواده و این حرفا بودم....تازه شم هر چی بابام میخواست سرم کلاه بذاره و ردم کنه برم زودتر مدرسه و خلاصه منم نمیرفتم و آرزوی سانفرانسیسکو اون روز به باد میرفت...ای خناق بگیرم من که آبرو برای کسی نمیذارم اینجا......
تازه شم میرفتم با آب و تاب دیده ها و شنیده ها م رو برای خاله جونم ه تعریف میکردم ...فقط نمیدونم یه بار چرا الکی!!!! مامان عصبانی شد و آنجنان گوشی پیچوند ازم که توبه کردم حرف های خونوادگی!!!!! رو جایی بزنم بدون اجازه مامانم اینا.تازه نمیدونم یکی دوبار گکه با سرعت نور از روی بابا رد شدم و میدویدم چرا ییهو سیخ نشست و رنگش کبود شد و پیژامه و محتویاتش رو به خودش فشار میدادو زیر لب حرف بی ادبی نثار ما میکرد..بعد میگن چرا این بچه بی ادب شده..خب الگوی کودکیش که آدم رنگ بنفش باشه همینه دیگه.....
من برم کله سحری به صبحانه خوردنم برسم که داره دیرم میشه...شومام اینار و توی حافظه خارق العادع ائت نگه ندارین بعد شونصد سال بیاین بگین عزیزم خاطره من از تو مربوط میشه به ماجرای پیژامه و عقیمی اقا جونتون اینا....خب؟
چقد باحال مینویسی
وااای صمیم
من داستانتو نخوندم :'(
آخه بلد نیستم کجا باید برم:'(:'(:'(:'(:'(
وااای صمیم
من داستانتو نخوندم :'(
آخه بلد نیستم کجا باید برم:'(:'(:'(:'(:'(
اینروزها همش مشغول خوندن وب لاگتم و هرچه بیشتر باهات آشنا میشم و با اون ته ته های شخصیتت آشنا میشم بیشتر ازت خوشم میاد ندیده خودت و پسرک رو که 2 ماه از پسر من بزرگتر دوست دارم
سراغ بقیه وب لاگ های برتر هم رفتم اما توچیز دیگری!!!
از دل میادکه به دل میشینه راستی من یه کاری کردم و بهت میگم که اگه اشتباه بگی بدونم ؟ من از یکی از نوشته هات برای نوشتن برای شوهرم استفاده کردم نه در فضای مجازی بلکه برای نوشته های که گهگاهی براش تو خونه مینویسم!ممنون میشم جوابم بدی
دوست دارم بیشتر باهم آشنا شیم
حلال عشقتون باشه عزیزم.
محبت داری .قربونت.
صمیم میمیرم واسه نوشتنات
الهییییییییی
مرسی
اُه اُه دختر خلافات خیییییلی سنگینه هاااااا عجب شَرررررری بودی تو
آخ صمیم جون خیلی باحالی, من کلیییی واسه اون قسمتی که گفتی ایضا" دندمون نرم شد خندیدم....بغ بغو
صمیمم سلام
کجا بودی دلم واست پر کشیده بود . شیطنت هات هم مثل خودت شیرین .
دوست دارم شیطونک من
سارا
آخه وقتی از بچگی هی بهمون می گفتن شما رو لک لک می یاره و نهنگ کادوتون می ده به مامانتون اینا خب بچه مشتاق میشه دیگه ! شیطونی بودی تو هم ها چه حالی از بابا مامانت گرفتی :دی
سلام صمیم خانوم!
دستتون درد نکنه واقعا از خوندن این وبلاگ لذت میبرم تازه باهاش آشنا شدم.توی یه روز همه آرشیو خوندم انقد که زیبا و دلچسب مینویسی.بازم ممنونم.
قوبونتتتتت برممممم منننننن !!!
خیلی کمکم کردی !
میسی جیگملمممممممم :******
سلام رو حتما به حافظ میرسونم یه ماچ هم از طرفت میکنمش :دیییی!!!
بازم ممنونممم:*
سلام.خیلی وقت بود وبلاگتو نخونده بودم.احساس کرئم گفته بودی داری بچه دار میشی.شدی؟!
من تیر ماه عروسی کردم. همون موقع مورد عنایات هر ماهه قرار گرفتم. چن روز بعد تا یک ماه ه در گیر اسباب کشی اجباری بودیم و مهر برلب زده خون می خوردیم و خاموش می بودیم. شهریور ماه هم رمضان المبارک عنایت فرمودن فاصله های همسرانه ما رو تشدید نمودند و ما نیز خون دل می خوردیم کماکان. می فهممت
سوووووووولام
وا که ناز نوشتی من که کلی خندیدم !
جدا سخت بوده آخه مگه میشه آدم 2 روز قبل ماه رمضون مزدوج بشه ! انصافا خیلی تحمل داشتین / بنده خدا تحمل علی خیلی بیشتر بوده ها . . . پسره دیگه . . .
فکر کنم سخت ترین ماه رمضون زندگیتون بوده ها !
حالا مامان باباتو دید میزنی ؟ خدا یه بچه ای بهت میده که نزاره سانفرانسیسکو چیه ؟ تا پارک محلتونم نرین . . . . . . . .
رضا زاده چه دلی داشت مکه عقد کرد . . .
وااااااااااای چه جالب ما هم دو روز قبل ماه رمضون عروسی کردیم ، سال 82 ... چند روز دیگه هم پنجمین سالگرد ازدواجمونو جشن میگیریم البته به ماه شمسی ...
ایشالا یه بچه بهت بده خدا عین خودت برادر شوهر من هم اینجوری بود مامان باباش برای اینکه نیاد سر وقتشون از یه جای نا جور میبستنش به پایه میز :)))))))))))))))))) بعد میخوابوندنش از درد نمیتونسته تکون بخوره اونا هم ایه الکرسی میخوندن به هم فوت میکردن دیگه فکر کردی چی کار میکردن !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
از یه جای ناجورررررررررررررررررررر؟ اوخخخخخخخخخخ دردم اومد!!!!
چه نامرد بودن بابا!!!
وااااای کلی خندیدم...
سلام صمیم جونم !
اومدی یه زحمتی بهت بدم !!
کلی کلی شرمنده !
ما چند وقت دیگه قراره بریم شیراز (واسه اولین بار ) بعد آمار ندارم ازش دیگه !!!
یادمه چند وقت پیش شما هم رفتی شیراز !
و یه پست نوشته بودی و بچه ها برات کامنت گذاشته بودن جاهای خوبشو !
اگه لطف کنی بگی چه ماهی رفته بودی تا توو آرشیوت پیدا کنم کلی ممنون میشم !
یا لینک اون پستت رو برام بذاری !!!
اگه به نظر خودت جاهایی رفتی که عالی بودن هم بگی ممنونت میشم ...
میدونم سر غذا هم خوش سلیقه ای ...اگه رستوران های خوبی هم که رفتی بهم بگی کلی ممنونت میشم !
پیش پیش شرمنده !!!
مرسی عزیزم :*
سلام صمیم جونم !
رسما جر خوردم از سب خندیدممممممم
غششششششش
اون صحنه ی کبودی هم حک شد توو ذهنم مثه فیششششششش ...غششششش
دوست داشتم توو بچگیت بودم و لپت رو دندون میگرفتم !!:**
راستی... اومدم یه زحمتی بهت بدم !!
کلی کلی شرمنده !
ما چند وقت دیگه قراره بریم شیراز (واسه اولین بار ) بعد آمار ندارم ازش دیگه !!!
یادمه چند وقت پیش شما هم رفتی شیراز !
و یه پست نوشته بودی و بچه ها برات کامنت گذاشته بودن جاهای خوبشو !
اگه لطف کنی بگی چه ماهی رفته بودی تا توو آرشیوت پیدا کنم کلی ممنون میشم !
یا لینک اون پستت رو برام بذاری !!!
اگه به نظر خودت جاهایی رفتی که عالی بودن هم بگی ممنونت میشم ...
میدونم سر غذا هم خوش سلیقه ای ...اگه رستوران های خوبی هم که رفتی بهم بگی کلی ممنونت میشم !
پیش پیش شرمنده !!!
مرسی عزیزم :*
سلامممممممم خوبی تو؟ حالا دیگه الگو و این طور صوبتا دیگه!!!!!!!!!
ببین خانومی ما آخر اردیبهشت رفتیم و من تو همون پست آدرس سایت شهرداری فکر کنم بود آره شهرداری شیراز رو گذاشتم که لامصب آدرس همه جای دیدنی و رستوران و .. رو داشت.
در مورد رستوران هم خب تو فرصتی که ما داشتیم شاطر عباس شعبه خیابون خاکشناسی رو رفتیم و از حجم برنج اونجا چشمامون گرد شد ما دونفری یه غذا سفارش دادیم و آخرش هم اضافه اومد البته به جز سوپ و سرویس و دسر و ...که خب نفری یه دونه بود.شرزه پشت حموم وکیل هم محیط خوب و ارومی بود و موسیقی سنتیش رو خیلی پسندیدم .ممکنه جاهای خیلی زیادی باشه ولی من خوشم اومد از اینایی که رفتیم.ساندویچ ۱۱۰ هم خیلی کباب ترکیش خوشمزه بود.جاش هم جدید ساختن و تمیز بود.فک کنم دور و بر خ زند بود.نمیدونم الان تو پاییز شیراز سبزه هست یا نه ولی در کل شهر فوق العاده ایه....سلام منو به حافظ برسون.
اون آدرس سایه اینه :
www.shirazcity.org
و اینم مفیده
www.stsi.ir
اون پستم هم 11 اردیبهشت بود که توش از شیراز نوشتم.
قربونت.
سلام
من اولین بار که وب شما میام اما به نظرم وب جالبی دارین خوشحال میشم شما هم به من سر بزنین این پستتون که خواندم که خیلی خندیدم امیدوارم همیشه شاد باشی
واااای صمیم جون مردم از خنده.از دست تو با این خاطره نوشتنت.راستی تو انگار یه آنای دیگه هم داری.واسه همین من اسم وبلاگمو هم کنار اسمم میذارم
خوبه بعداً بچتونم بیاد فضولیه شما رو بکنه؟؟؟ آره؟؟؟
نهههههههههههههههه
آخ من عاشق این خاطراتت هستم.....جدا عجب عذابیه عروسی قبل ماه رمضون.....بدترش کسایی هستن که ماه عسل میرن مکه
نیششششششش
سلام صمیم جان. عیدت مبارک . خدا بگم چی کارت کنه . این نوشتت منو یاد کارهای پسرم انداخته. بی شرف ۳ سالش ویک روز اتفاقی دستش میخوره به اونجایی که نباید بخوره و بعد از یه مدتی دیدم این پدر و پسر دارن با هم کلنجار میرن واز پس اصرارو از پدر انکار . که من سررسیدم وگفتم چی شده مگه چی میخواد . دیدم شوهر بیچاره هم از خنده قرمز شده هم می خواد جلوی پسره جدی باشه میگه بزار ببینم این چی بود که دستم خورد بهش. دیگه خودت فکر کن چه صحنه ای شده بود. داشتم میمردم ازخنده. با هزار بدبختی حواسش وپرت کردیم . تاچند روز پیش تو حموم باز به باباش گیرداده بود که حتما شمام باید شورتت رو دبیاری من ببینمت . نمی دونی تو حمام چه بساطی داشتن. موندم از دست این بچه ها ی این دوره وزمونه . والامن خودم تا دبیرستان بودم فکر می کردم بچه از ناف میاد بیرون . اونوقت این نسل پدرسوخته هنوز هی چی نشده با همه چیت کار دارند. می بوسمت.
غششششششششششششششش
صمیم جان مردم از خنده . واقعا قلم طنز توانایی داری به نظر من در مورد طنز نویسی فکر کن . شاید روزی بزرگترین طنز نویس ایران شدی جدی می گم . همین الان هم فوق العاده ای. برات ارزوی موفقیت می کنم
سلام!
خب شکر خدا که حالت خوب شد و بعد از دو پست حزینانه ما رو به شوق اوردی.
همیشه شاد باشی.
ای وایییییی صمیم جون از دست تو:) فقط خدا به دادت برسه این بلاهایی که سر مامان بابات دادی بعدا بچه خودتم سر خودت در بیاره.اون وفته که باید بری پیش بابات و بابت کنسل شدن بلیطهای سانفرانسیسکو ازش حلالیت بطلبی:ی
واااااااااااااای خدا صمیم دل درد گرفتم از بس خندیدم دیگه !!!!
از دست تو دختر :)))))))))))))))))))))))))))
الگوی رنگ بنفش :))))))))))))))))))))
سلام جالب بود
خوب نباید همهچیز رو دید یا اگر دید نباید تعریف کرد
به من هم سر بزن
خخخخخخخخخخخیییییییییییییییییییییییللللللللللییییییییییییییی
باحال بود
دمت گرم
وااای!مردم از خنده
عجب چیزی بودی تو
بوووووووس
همون پس که بعد از شماها دیگه خواهر برادری اضافه نشد ! :))
به میرفتی مشاهداتت رو میذاشتی کف دست ستون پنجم ؟ از تو دیگه بعید بود همچین سوتی یی !
صمیم گلم سلام...خوشحالم که دوباره همون صمیم طناز شدی که نوشته هاش آدمو کلی می خندونه...موفق باشی عزیزم..
صمیم جان خوب نیگا کن ببین مبادا از در و همساده ها کسی از قلم آبرو برت افتاده باشه! هنوز آبروی خواجه حافظ شیراز و شاخه نباتش رو بر باد ندادی ها!
صمیم جان خوب نیگا کن ببین مبادا از در و همساده ها کسی از قلم آبرو برت افتاده باشه! هنوز آبروی خواجه حافظ شیراز و شاخه نباتش رو بر باد ندادی ها!
شما اول اذان می شنوین بعد سحری می خورین؟
نه دیگه رفت تو مخمون. مثه جریان سپاه کفر و اون کافی شاپ اول و اون ۴ماه قبل خواستگاری!
خدا خیرت بده با این خاطراتت
منم کبود شدم البت از خنده...
:)) تو واق عن مامان باباتو دید میزدی؟بابا زرنگ! من تو تموم سالهای عمرم یه بارم نتونستم ازشون سوتی بگیرم. یعنی کم کم دارم به خلقت خودمم شک میکنم! اما حالا صمیم جون زیادم خوشال نباش. دنیا دار مکافاته...فردا نوبته تفریحات مفرح بچه های خودتم میرسهD:
سلاممممممممممممم چه خوب که حالت خوف شد. بوسسسسسسسسس
من عاشق سبک نوشتنتم
واسه همینم هر چقدر طولانی بنویسی میخونمش
سلام
سلام
مهربون بودی همیشه.
من این یادم می مونه که توی بچگی به خاطر یه دوست گوگولی مث خودت، از مغازه لواشک کش بردی.
من امروز روزه گرفتم.گفتم تا بدنم عادت داره یه کاری بکنم. با اضافه کاری های تو اداره هم که 8 می رسم خونه. اذان هم که ساعت 6. فک کنم چیزی حالیم نشه.
دخمل خوچکل!
عید گذشته ات هم مبارک.
بوس.
خدابگم چیکارت کنه دختر...ت.چرا اینقدر بلایی؟
سلام !
من همیشه به دنبال یه همچین الگویی تو زندگیم بودم !!اما هیچ وقت پیدا نکردم !!:(
دختر مگه خواب نداری؟؟؟
حالا معلوم میشه بابا و مامان چی میکشیدن از دست تو و هیچوقت راحت نبودن!
منم از این دسته گلا یه بار آب دادم.البته اتفاقی و من اون موقع بچه هم نبودم ۱۹ سالم بود.حالا این وسط نمیدونستیم من بمیرم از خجالت یا مامان و بابام
سلام . وبلاگ زیبایی داری بهت تبریک می گم
موفق باشی