من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

انتخاب با شماست....

دفعه قبلی که به وبلاگ های برتر رای میدادن  خدا وکیلی روم نشد بخوام برین رای بدین.!!!!!!!( چه کسی!!!)ولی این دفعه دلم میخواد بدونم با وجود این اطلاع رسانی و دعوت  چند نفر  به نظرشون این وبلاگ هم جزو وبلاگ های قابل تامل و وبلاگ نویسش زن قابل رای دادنیه!!!!!! 

اینجا میتونید برید وانتخاب کنید و رای بدین به 5 تا وبلاگ برتر  از نظر خودتون ( از بین نویسندگان خانم  فقط)  

 

ضمنا یه درخواست دیگه هم دارم که از حاج باران عزیز یاد گرفتم. کسانی که این وبلاگ رو میخونن میشه بهم بگن چه خاطره ای از اینجا توی ذهنشون مونده؟ به عبارتی از من و این وبلاگ چه خاطره ای دارن ؟ 

اونایی که مثل خودم آلزایمر دارن!!!!!! و خاطره ماطره یادشون نمیاد هم بهم بگن چه حسی دارن وقتی اینجا رو میخونن.پوزخند میزنن؟ لبخند شیرین میزنن؟ میخندن؟ گریه میکنن؟ فحش میدن؟ ایششششششششش میگن؟ تحسین میکنن؟ میگن دروغه؟ تف میندازن؟!!!! کامنت نمیذارن ومیرن؟!!!! کامنت میذارن و نمیرن؟!!! نمیان و کامنت نمیذارن؟!!!!! میان و کامنت میذارن؟!!!!( دیوانگی که شاخ و دم نداره قربونت!!!  ما هم این مدلی تست کنکوری میدیم ملت!!!) 

قربون همگی.

 پ.ن. 

ممنونم از همهگی که لطف کردین و منو سرشار از حس خوب و آرومی کردین. 

یه ذره روبراه نیستم الان.پاسخ کامنت ها و تایدشون رو سر فرصت انجام میدم.شرمنده.

نظرات 118 + ارسال نظر
آنیتا دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 01:53

faghat ino mitoonam begam ke too 10 rooz archive 4 saaleto khoondamo lezat bordamo khandidamo baa ghamet boghz kardamo khaateraahaato baraaye shoharam tarfi kardamo ghazaahaaye khoshmazato baraaye hamsaram pokhtamo aasheghtaret shodam samime khoobe man dar ghorbat.
samim man kheili kheili mikhaam bebinametoon..ejaaze midi vaghti baa hamsaram oomadim iran va ye sar zadim be mashhad, biaam bebinamet??
bedoon ke har rooz million haa energye mosbat az in keshvare sardo barfi baraat mifrestam hamraah baa hezaaraan boose garm.
nemidoonam in comment ro migiri yaa na? aakhe in postet maale 4 maahe pishe, age in commentamo gerefti ye emaile koochooloo baraam bezan azizam.
movafagh baashi va elaahi yek saanie ham to va ali va eshghetoon az ham door nabaashin.

سارا دوشنبه 1 مهر 1387 ساعت 08:58 http://biadonyabesazim.blogfa.com

سلام.
اون روزی که با مامان رفته بودین مزار برادرت و ...
و قضیه سبیل همسرت.
و هدیه برادر هنگام عروسی برادر .
اینا خیلی یادمه.

ایششششششششش نگفتم تا حالا.ولی کلا چون شبیه هم نبودیم از لحاظ شخصیتی،
خوندن تجربه های آدمی متفاوت با خودم، برام دلچسب بوده.
اشک ریخته ام با بعضی نوشته هات.
و
یاد گرفته ام از برخی نوشته هات.

علاقه به آشپزیت رو هم تحسین کرده ام.چون خودم اینو ندارم.
غرغر و آه و ناله از خیلی چیزا هم نمی کنی که قابل تحسینه.

مرسی سارا جون.
از همه همراهی هات تا الان.

بانوی ایرانی جمعه 29 شهریور 1387 ساعت 02:57 http://banoye-irani.persianblog.ir

من هم 5 سال پیش عاشقش بودم. 6 سال پیش عاشقانه ترین وبلاگ را- یکی یرای او- و یکی برای خودم ساختم.......اما دوام نداشت.

بغض!!!!!!!!!!!
چی شد پس؟

گلناز پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 21:19 http://golehamishehbahar.persianblog.ir

راستی خاطره مو یادم رفت بگم.وقتی که تو برادر شوهرتو با علی اشتباه گرفته بودی.یادته؟؟؟

اوففففففففففففففففف اون بیشرف چطوری؟ رو میگی!!
خاک بر سرم شده بود اساسی.

گیلاس پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 19:07 http://monzo.blogsky.com

من همیشه میخونم و کامنت نمیذارم ولی معمولا بعد از خوندن نوشته هات یه لبخند شیرین میزنم
اینجوری (:

همیشه شیرین بخندی گیلاس جان.
مرسی.

امین پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 17:59

در جواب پاسخت باید بگم از خوب رد کرده یکمی عالی بود
خدایی کف کردم
حالا مرد و مردونه کار خودت بود؟(نیش)

فرزانه پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 13:55 http://lahzehayezendegi.blogfa.com

سلام

من معمولا می خوانم لبخند می زنم بعضی وقتا می خندم کم پیش میاد کامنت بذارم.

ایشالله زودتر روبه راه شی.

بابت همه لبخند هات و کامنت هات ممنونم.
خوبم.قربون تو.

حاج باران پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 04:26

سلام. مخلصیم. شرمنده کردی...
خاطره..... پست هایی که از مامانت می نویسی رو خیلی دوست دارم. فوق العاده توصیفش می کنی.
خیلی پست هات یادم مونده... مثل کادو خریدن برای بابات یا ماجرای آشنایی با علی. یا مسافرت رفتنات. یا بازیافت غذاهای مونده.....

واییییییییییییییییی ببین کی اومده.حاج باران!
سلام .محبت دارین شما.میدونی نوشتن از چیزی که بعد از یه مدت جهل! بهش برسی خیلی به دل میشینه انگار تازه محبت مادرونه اش رو کشف کرده بودم....ممنونم.

شلیل خانومی پنج‌شنبه 28 شهریور 1387 ساعت 02:42 http://avisa65.blogfa.com

صمیم جان منم مثل تو آلزایمر دارم و خاطره یادم نمیاد:دی
اما حسم اینه: من همیشه وقتی از رابطه ات با علی مینویسی لذت میبرم...
ایشالا همیشه همینطور خوشبخت باشی*-:

مرسی شلیل جان
کلا خاطرات این زن و شوهر ها بامزه هست.
قربونت.

ترانه چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 22:07 http://taraneh.haz@gmail.com

قبلا نظر داده بودم. حالا ۱ سئوال دارم.
در مشهد برای خرید عروسی و کلا عروسی و جهیزیه چه رسم هایی دارید؟ یعنی چه چیز هایی پای خانواده دختره وچه چیز هایی پای خانواده دختر؟ البته قبلا نوشته ات را در باره مراسم عروسی و .... برادرتون خوندم. ولی دوست داشتم دقیق تر و ریزتر بدونم.اگه یه پست بنویسی هم خوبه ها....
با تشکر.

ترانه جان به تعداد آدم ها رسم و رسوم داریم اینجا ماشاله.یعنیطرف نگاه میکنه ببینه چی به نفعشه میگه رسم ما اینه!!!!
مثلا مدل جهیزیه من با خواهرم وبا عروسمون فرق داشت چون طرف مقابلمون فرق میکرد ولی کلا بعضی ها خیلی خوش بحالشون میشه.
مدل های جهیزیه تو مشهد:
۱-به دخترمون همه چیز میدیم دوماد فقط با شورت و شلوار و پیراهن بیاد خونه بخت!!
۲- وسایل صوتی - و سرویس چوب با دوماد بقیه با عروس
۳-وسایل صوتی- چوب - یخچال فریزر با دوماد بقیه با عروس
۴-وسایل صوتی- چوب - یخچال فریزر -فرش و ماشین لباسشویی با دوماد بقیه!! با عروس
۵- دوماد همه چیز داره فقط عروس با !!!!!(نه! بدون اون ّ«!!) بیاد خونه دوماد
۶-ک.....ن لق عروس و دوماد.عاشق هم شدین؟ جهیزیه و عروسی خبری نیست.برین جفتتون بمیرید حالا که بزرگتری پدر مادری حالیتون نیست!!!!
۷-.............
۸............
۹............
۱۲۵۴۸۹۷۸۶۳۲-.................
شایدم در موردش بعدا نوشتم یه پست.اید خوبیه.
قربونت.

آمیتیس چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 16:13 http://amitis2000.persianblog.ir

سلام. آدرس وبلاگتو از نظر سنجی پیدا کردم. خوبی؟؟؟ آرشیوتو کام خوندم. خیلی بانمک. امیدوارم که همیشه شاد باشی.

ممنونم عزیزم.
خیلی خوبم.

دریا چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 16:13 http://www.ashpazkhuneh.persianblog.ir

سلام میخواستم واسه افطار به وبلاگم دعوتتون کنم اگه افتخار بدین با خانواده و دوستان میتونین تشریف بیارین
غذا زیاده به همه میرسه
حتما بیایین
منتظرم
موفق باشین

نذری قبول حق باشه!!!!
مرسی.

بهار چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 13:32 http://abrobad2.blogfa.com

نبینم صمیم گلم حتی یه ذره هم روبراه نباشه.
ظاهرا قضیه حل شده که اومدی و جواب کامنتها رو دادی؟
چی شده بود خانومی؟

چیز خاصی نبود.یه کم بی حوصله بودم.
ممنونم از توجه ات عزیزم.

سلی چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 06:48 http://www.jedinagir.blogsky.com

اونایی که جدیدن و تازه کامنت گذاشتن !!
یعنی هیچ کدام ؟!؟!؟!

خیلی خوش اومدن.
مرسی.

NakhaaStani چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 06:38

خوبی عزیزم؟!

من از تو یه عالمه خاطره دارم صمیم جونم ... کدومشو بگم آخه؟

اون سرفه هاتو یادته؟!
داشتی با تلفن میحرفیدی بعد یهووووووووووووو...... تلفن قطع شد‌؟‌( سوت ) :دی
خیلی اون روز خندیدم !!

یا اون شبایی که سریال یانگومو میداد و تو میرفتی میشستی رو شیکم علی آقا و آهنگشو با صدای بلند میخوندی :دی

آخی یادش به خیر ! چه روزایی بود !!

یا اون روزی که اومدم وبلاگتو رژیمتو کپی کردم تو پی سی و لحظه به لحظه باهات اومدم تا ۳۰ کیلو کم کردمو همیشه تو دلم دعات کردمو ازت تشکر !!! *:
پارسالو میگم ... ماه رمضون نشده بود هنوز دقیقا تو همین ماه بود...شهریور ... تو ۵ ـ ۶ شهریور شروع کردی و من یه هفته بعد از تو راه افتادم دنبالت !! یادش به خیر ... اون روزا ۱۰۰ کیلو چربی داشتمااا آخی ((=

واییییییییییییییی تو با من شروع کردی.۳۰ کیلووووووووووووووو؟ افرین.جدا احسنت داری.
من تا الان ۲۳ کیلو کم کرم و خیلی خوشحالم.بابت همه اونایی هم که کم کردن.
اون خاطرات چیه یادت مونده دختر؟!]خجالت!!!!!

خانومی چهارشنبه 27 شهریور 1387 ساعت 04:10 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

اون روزی که هنوز با علی عروسی نکرده بودی و رفته بودی خونشون و خواهرش اومده بود تووو اتاق :))

صمیم این جریانش چی بوده بگو بهم :دی

من و علی خیلی رسمی نشسته بودیم سر کامپیوتر من و داشتیم در موردش حرف میزدیم بعد خواهرش اومد و بهم خوشامد گفت و چند دقیقه بعد برام چای با شکر (قند نمیخورم) آورد و من فهمیدم خیلی از عادت های من رو به خونوادش قبلا گفته ولی مثلا در قالب اینکه معلم زبانم اینطوریه اونطوریه...خلاصه منم جرات نکردم لب به هیچی بزنم بس که مامانم منو از بچگی از اتفاقات بیهوش کننده!!!! ترسونده بود خلاصه که بعدا که ازدواج کردیم و بهشون گفتم اصلا اعتماد نداشتم او نروز به ون چاییه!!! کلی بهم خندیدن و منم پر رو پر رو گفتم خب هزار اتفاق میتونست بیفته !!!!!!!
میبینی چقدر صبورن که منو هنوز طلاق ندادن از اون خونواده!!!!!!

ناتالی سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 21:45

سلام.خیلی احساس خوبی بم دس میده وقتی میبینم هنوز زوجهای خوشبخت هستند.ارزو می کنم همیشه همینطور شاد باشید. میخوام سرمشق زندگی زن و شوهریم شما باشید.امیدوارم.من همیشه وبلاگتونو می خونم اما هیچوقت کامنت نیزارم

عزیزم اتفاقا من میگم چطوره از الان دنبال ایده باشی که خودتون سرمشق بقیه بشین...چطوره؟
مرسی از لطفت و ممنوم برای این بار.
قربونت.

یگانه سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 15:53

سلام !‌ من حدودا؛‌۱ ساله که میخونمت و حال میکنم !‌اما تو همین یکسال کل نوشته هات رو از روزه اول خوندم !‌تو لاگ قبلیت هم همینطور !‌ اما با اینکه هر دفعه کلی حال میکنم با نوشته هات اما تا حالا ۲ ۳ بار بیشتر کامنت نذاشتم !‌ببخشید دیگه یکم خجالتی میباشم !!‌
اگر ۱ روز سر نزنم بهت شبم شب نمیشه !‌:)
دوست دارررررررررررررمممممممممممممم !‌

عزیزممممممممممممممم
مرسی که این بار زحمت کشیدی و از لطفت ممنونم.

آنا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 11:10 http://annakhanoom.persianblog.ir

من همیشه این جا رو میخونم.ولی فقط بعضی وقتا برات کامنت میذارم.حس انرژی مثبت ابن بلاگ منو سرشار میکنه.و از همه مهمتر شخصیت دوست داشتنی که از تو تو ذهنم ساختم.تقریبا ۱ ساله که همه پستات رو خوندم.البته یه زمانی هم تو لیست دوستات بودم.اما بعد توی اون وبلاگم ننوشتم و حالا توی این یکی می نویسم.
به هر حال من این جا رو خیلی دوست و خیلی وقتا لبخند رو لبامه وقتی این جا رو میخونم.
از این به بعد هم دیگه همیشه برات کامنت میذارم.بووووس
راستی رابطه ات با شوهر جونت هم برام خیلی جالبه.چون خودمم ازدواج کردم.

سپیده و امید سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 11:08 http://baghezendegi.blogfa.com

سلام...به خاطر وبلاگ زیباتون بهتون تبریک میگیم...
موفق باشید[گل]



اگه به ماهم سر بزنید خوشحالمون می کنید[لبخند]

متشکرم.

خانومی سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 11:05 http://khanoomi.blogsky.com

من جزء اونایی هم که همیشه میان ولی ۱ یا ۲ بار کامنت گذاشتم
ببخش خواهر حلال کن

حلال زندگیت خواهر!!!
خوبی تو؟

مدی سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 10:35

منم حتما بهت رای می دم
من با خوندن وبلاگت چند تا حسرو داشتم بیشتر خندیم و لبخند زدگ حتی گاهی قهقهه ... گاهی چیزی یاد گرفتم و چند باری هم گرییدم !

جودی ابوت سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 10:31 http://whenurnot.blogfa.com

یه عدد جودی ابوت شرمنده صورت شطرنجی اومده اینجا که بگه :
از موقعی که اون پست رو نوشتی برای علی، منم روزشماری میکردم که دقیقا روز سالگردتون بیام و تبریک بگم. من احمق نکردم یه کامنت بذارم و پیشاپیش تبریک بگم که وقتی اون روز نتونستم و بعدشم دیگه اصلا روم نشد، نشه اینجوری که این همه وقت بیام و بخونم و روم نشه یه حرفی بزنم. با اجازه صمیم بانو و ضمن اعلام مراتب اندوه قلبی خودم به خاطر این تاخیر :
همیشه روزی چند بار میومدم و سر میزدم به امید آپ کردن تو . عاشق این جمله بودم : «همسرشو می پرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟-بچه مچه خبری نیس.مگه از هم سیر شدن؟عاشق علی» و این : «در کنار من هرگز به غصه ها فکر نمیکند.همسرم را می گویم...»
حتی اون موقع که هنوز این عشق عمیق بین من و لوک بوجود نیومده بود و اون حرفی از احساسش به من نزده بود با خوندن اینجا حس میکردم پس اون همه حرف و ادم که میگن «ازدواج قاتل عشقه » و .... همه اش دروغه . یا لااقل میتونه در مورد من هم درست نباشه. چون یه صمیمی میشناسم که با گذشت ۵ سال از ازدواجشون با همسرش روزبه روزهم بیشتر عاشق هم میشن. صمیم من با خوندن وبلاگ تو و شیلا ترسم از ازدواج ریخت و مطمئن بودم همون زندگی عاشقانه و فوق العاده ای که دوست داشتم خواهم داشت. چون تو به من ثابت کردی.
هر وقت غمگین بودم بدو بدو میومدم اینجا تا تو که حتی دردناک ترین وقایع رو به لطیف ترین شکل ممکن میگی غم رو از دلم پاک کنی. من هم هیچ وقت ناراحتی هامو واسه اطرافیانم نمیگم و فقط شادی هامو باهاشون تقسیم میکنم. ولی اینجا ... انگار تو پست هات فکرمو میخوندی. انگار میدونی چطوری باید حال و هوای آدم و عوض کنی.
من همیشه عاشقققققق نوشته هات هستم و همیشه هم میام و پست هات رو تند تند می بلعم. حتی اگه کامنت نذارم.
از وقتی هم که اینجا کلاس آشپزی میذاری واسمون دیگه دل من ضعف یره با اون غذاهای خوشمزه ای که عکسشون رو هم میذاری و من تند تند اینا رو کپی میکنم و همشونو تا الان تو یه فایل Word کپی کردم با همون نوشته های خاص خودت که لابلاشون موج میزنه ، تا چند ده ال دیگه هم که باز از روشون درست کنم از نوشته های تو یادگاری داشته باشم هر چند ازت میخوام هیچچچچچچ وقت اینجا رو تعطیل نکنی
فک کنم جواب سوال این پستت رو هم داده باشم
دوستدار همیشگی تو و خنده های شیرینت (که البته گاهی بدتر از بمب میترکه !!!)
جودی ابوت

جودییییییییییییی کلی نوشتم برات ولی دیسکانکت شد بیشرف!!!
دوباره مینویسم:
اولا که خر کیف!! شدم از اینهمه تعریف و تمجید صادقانه!!!!! قربون دستت یه حالی به احوالات ما دادی ننه!
باهات موافقم.خیلی ها ناتوانیهای خودشون رو میذارن به حساب ازدواج و ناپایداری عشق و قتل و کشت و کشتار بعد از اون!! ولی من مطمئنم اگه ذهنیت خوبی داشته باشی و حواست به مواظبت از عشقتو باشه معجره اتفاق میفته....روزبروز بشتر ریشه میگیره و همه دل آدم رو پر میکنه.

مرسی که اینقدر به من لطف داری و ممنونم که میذاری نظرت رو بدونم کیف کنم.
قربونت جودی جونم.

حسین سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 10:25

آخی حالا دیگه همه عزیز دل شدن...گامبو:مطمئن باش توی انتخاب چاقالوی مزخرف سال همه به تو رای میدن...زیاد غصه نخور..

نگاه مبهم سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 09:28

سلام عزیزم

امروز رتبه ات 9 شده بود.

منتظرم زودتر خوب و روبه راه بشی.

جدی؟!! مرسی.
میگم احتمالا آمار نخوندی ؟(چشمک!!!)
مرسی عزیزم.

سارا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 09:17 http://attitmani.blogfa.com

منم اصلا این روزا حال و حوصله ندارم تنها نیستی پس
خاطره ای که توی ذهنم مونده هم اون روزیه که با علی اولین بار رفتید کافی شاپ و یه بوس دزدکی ازت گرفت
هم اون روزی که عکس هاتون رو بزرگ کرد و برات آورد اداره
همیشه شاد و عاشق باشی

سارا جون یه ذره بی حوصله بودم که برطرف شد.انشالله تو هم زودتر شارژ شی خانومی.
مرسی بابت همراهیت تو همه او نر وزا...
قربونت.

سحر سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 09:17

سلام صمیم جان. فکر کنم اولین بار باشه که برات کامن میذارم.ولی همیشه به وبلاگت سر میزنم.مخصوصا مواقعی که زیاد حوصله ندارم میام اینجا تا از نوشته های قشنگت کمی مستفیذ بشم.هیشه بنویس ...

ممنونم عزیزم.
ما هم مستفیض گشتیم.
رو چشم.

mamali_s2 سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 07:00

سلام خیلی وقته نیومدم امیدوارم خوب باشی !
هم خودت هم آقاتون !
صمیم خیلی خوشگل مینویسی متونم بگم با حرص و ولع عجیبی میخونم ( البته به جز این آشپزیات (عصبانی ) )
نوشته هات چون از دل میاد به دل میشینه نازو دوست داشتنی پر تز عشق / شیطنت / محبت / صمیمیت .
نوشته هات خیلی به آدم حال زندگی میده وقتی مینویسی احساس میکنم چشمات برق میزنه از شادی ایشالله همیشه این طوری باشی .
موفق و مؤید باشی
یا حق
محمد صادق

اههههههههههههه
بیچاره بخش مهجور آشپزی.نگووووووووووووووووووو
قربونت.دقیقا!! برق عجیبی هم میزنه لا مصب.
ممننم.

پریسا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 04:37 http://www.zanaane.persianblog.ir

دوست خوبم سلام.
نماز و روزتون مقبول درگاه احدیت.
ساده و بی ریا می نویسید. انتخاب خیلی مهم نیست مهم خود شمایید که می نویسید.
با همکاری تعدادی از خانمها، وبلاگی جهت به اشتراک گذاشتن تجربه های زندگی زنانه، راه اندازی شده است.
حضور، همراهی و همکاری شما و دوستانتان را پاس میداریم.
زنانه، وبلاگ ویژه زنان فارسی زبان سراسر دنیا، چشم به راه حضور سبز شماست.
www.zanaane.persianblog.ir
به امید دیدار شما در زنانه

مرسی دوست عزیز.
سر میزنم ببینم چه جور تجربه هایی هست..
قربانت.

عاشقان را عشق است سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 00:30

سلام دختر اسمونی
وبلاگتو همیشه میخونم ولی تا حالا نشده که نظر بدم(کلا زیاد اهل نت و وبلاگ و چت و این حرفا نیستم و این یعنی تو و وبلاگتو دوست دارم)
۲۶ سالمه و تا حالا بزرگترین ارزوم داشتن عشقی مشابه عشق تو و علی بوده اما تا همین الان این حس قشنگ وپاک و اسمونی رو تجربه نکردم و این شاید عمیق ترین دلیل احساس من به تو و نوشته هاته چون بهم حس عشق و زندگی میده.
هر وقت خسته و نا امید میشم که عشق دیگه فقط یه رویاست فکر تو و نوشته هات منصرفم میکنه ومیگه یه روز توام به ارزوت میرسی و مثه صمیم یه علی وجودتو پر میکنه از حس قشنگ بودن.
در ضمن سرنوشت برادرامون هم مثل همه.
مرسی صمیم جان و ارزوی من بقای خودت و جاودانگی عشقته.
از اونجا که خدا عاشقا رو خیلی دو ست داره ازت میخوام برام دعا کنی که منم لیاقت عاشق شدن رو پیدا کنم.(سرسری نه ها)

میدونی آدم خودش رو لایق هر چی بدونه همو ن ر و بدست میاره.ما هم آرزو میکنیم همه دختر ها و پسرها با انتخاب آگاهانه و صداقت شریکشون رو انتخاب کنن و مطمئن بشن اگه خودشون صاف و صادق باشن همون رو هم بدست میارند.
قول میدم برای خوشبختی تو و همه هم سن و سالاهای خودمون و جوون ها دعا کنم.
قربونت خانوم گل.

سارا سه‌شنبه 26 شهریور 1387 ساعت 00:00

سلام . من تازه با وبلاگت آشنا شدم و دارم همه مطالبش رو می خونم . خیلی دوسش دارم 2 شب است قبل از خوابم حتما مطالبت رو می خونم . حس خیلی شیرین و خوبی بهم میده . من بیش از یک سال که با اقایی آشنا هستم ولی هنوز شرایطمون واسه تزدواج جور نشده ولی عشق بی اندازه یی نسارم میکنه ، وقتی محبت بین شما رو میبینم حس می کنم آینده خودمه
ممنونم

انشالله عشقولانه های شما هم به پایداری میرسه.نگران نباش.
آینده همونیه که تو ذهنامروزته...بدو بدو که خوشبختی داره دنبالتون میگرده.

امین دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 22:12

مثل اینکه یکمی دیر رسیدم . البته یکمی ها
البته یه شعری هست که میگه اگر دیر امدم مجروح بودم ....
و اما خاطره : والا دروغ چرا انقد مسخره بازی در اوردی که الان هرچی فک میکنم بهت بگم واسه کدامین گناهته که میام چیزی نمیتونم بگم چون یکمی مثل انتخاب کاه تو سوزن دانه
البته به غذاهای بیخودی که به خورد اون علی اقا میدی و از همه مهم تر اخلاق و کارایه علی اقاتون که تو یه پست نوشتی ازش (شایدم برام کامنت گذاشته بودب) و این که چقد از اخلاقش خوشم میاد و یجوری همون سبکی فک میکنم باعث میشه بیام (فک نکنی واسه خودت میام نه داداش)
و اما وقتی میام چکار میکنم :پوزخند میزنم. لبخند شیرین میزنم. میخندم. گریه میکنم. فحش میدم. ایششششششششش میگم. تحسین میکن. میگم دروغه. تف میندازم. کامنت نمیذارم ومیرم. کامنت میذارم و نمیرم. نمیام و کامنت نمیذارم. میام و کامنت میذارم
البته لازمه به عبارت زیایه یه شیشه تف به گوره .... نیز اشاره کنم
بسه یا بازم بگم ؟

اگر دیر آمدی مجروح بودی؟!!!!!
اسیر و دربدر در کوه بودی؟
چرا آخر همیشه بونه داری؟
همیشه یک دهان پر چونه داری!!!!!!؟
امین از دست تو دق میکنم من!!!!
همش به گربه ها پخخخخ میکنم من!!!
چرا هی تف به گور ما دوان شد؟!!
آها!! این تف ز سوی تو روان شد!!!!
خدایا ایش و ویشش را تو کم کن!!
دل این بچه را بی درد و غم کن.
.
.
.
خوب بییییییییییییییییییید؟!!!!!

گلناز دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 16:45 http://www.golehamishehbahar.persianblog.ir

برام همیشه حس خوب داشتی.وقتایی هم بوده که گریه م گرفته از غصه هات..وقتایی بوده که بلند خندیدم و بعد یه نگاه دورو برمو کردم که کسی نفهمه.وقتایی هم بوده که عشقت برام احساس های مثبت داشته و حالمو خوب کردی:)اگه نمیگفتی هم بهت رای داده بودم

ممنون گلنازی.
چرا خند هه ا ترو یواشکی میکردی؟ بذار دنیا بفهمه تو شادی...همیشه به خنده عزیزم.

وروونیکا دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 14:29 http://voroonikaposts.persianblog.ir

درست از وقتی که وب گردی رو یاد گرفتم با وبت آشنا شدم و تا الان می خونمش
دو سه سالی میشه
هیچ وقت خودی نشون ندادم اما صادقانه می گم پر از حس خوب میشم وقتی می خونمت
قبل از اینکه این پست رو بنویسی اتنخابت کرده بودم
امیدوارم نتیجه خوبی داشته باشه
شاد باشی

مرسی .صادقانه میگم خوندن این نظرات منو خیلی سرشار از حسی میکنه که بهت میگه خیلی ها چشمشون به توست دختر! پس سعی خودت رو بکن.
ممنونم
ممنونم.

میهمان دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 13:28

عشقولانه هات به نظر یه کم زیادی تصنعی نیاد وگرنه بقیش خیلی خوبه .

راستش شاید از اون نظر که من جزییات احساساتم رو هم مینوسم و خیلی ها عادت دارن به این شادیهای کوچیک زندگی به چشم عادی و روزمره نگاه کنن...نمیدونم ولی مطمئن باش پشت همه این ها آدمیه که به تک تک کلمه هایی که مینویسه ایمان داره
مرسی که نظرت رو گفتی.

گیلاسی دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 13:25

خاطره من از تو بر میگرده به اون موقع های که با اولیرا کل کل می کردیم . و بهترین شهم همون روز که مریض بود یو با ریست هم صحبت میکردی و سرفه میکردی و ......
ابرو داری رو داشتی ((:
بوسسس

اللان از اینهمه تلاش تو برای آبروداری اون سرفه ها و طوفان بعدش !!!! من تحت تاثیر قرار گرفتم. شدید!!!!!!!
دختر توخاطره بهتری نداشتی از من بدبخت؟!!خب آدمه و هزار جور باد و هوا...از نوع غیر هوای نفسش!!!!
شماره حساب میدی یا حق السکوت این جور خاطرات رو حضورا بیارم خدمت؟(چشمکک!!!)
بوس.
پ.ن.
خدا هم نفهمید تو رو از چی ساخته...ملاتت اورجینال اورجیناله.....

کلبه کوچک دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 12:49

سلام صمیم جون من از اون خاطره که ار دوران کودکیت داشتی که بیرون میری و اون آقاهه انجارو که نباید نشونت بده داده بود و تو ترسیده بودی خیلی خوشم اومد خیلی باحال بود و خیلی خندیدم اگه میشه یکبار دیگه برای تجدید خاطه بنویس

بچه بدبخت سکتهه رو زد اون وقت خانوم ریلکس میگن دوباره برای تجدید خاطره بنویس!!!!! بزنم بکشمت!!؟
از این دست خاطرات زیاد دارم..!!!!

کوروموزوم نا معلوم دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 11:17 http://xxxy.blogsky.com

میخونم غذاهاتم درست کردم ولی نظر نمیدم.

نوش جونت.
هر جور عشقت میکشه باش عزیزم.
کسی رو هم تحویل نگیر.
مرسی.

خانمه دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:52

همیشه از شیطنتهات لذت میبرم . و از خوندن مطالبت حس شادی و لذت بهم دست میده ... الان اشک تو چشمام حلقه زده جون شوما

منم همین طور (اون تیکه اشکه رو میگم!!)
البته جون عمه ام!!!!!

مهتاب دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:49

اولندش بگم کهاز فضولی بیچاره شدم که همه بلاگتو از اون روز اول خوندم .... خیـــــــــــلی نوشته هاتو دوست دارم و همیشه دعا میکنم که سلامتو عشقولانه باشین.
تقریبا" همیشه همه حس نوشته هاتو میگیرم ، غمگین باشی غماگین میشم ... خوشحال و پر انرژی باشی منم دوپینگ میکنم
هر روز هم حتما" یه سر به اینجا میزنم تا ببینم صمیم جونم برامون چی پخته !
از خاطراتتم همشونو دوست دارم ، مخصوصا" شلنگی که شده بود اژدهای خشمگین تو دستشویی اداره ، کلاس آواز و حلوای خانوم سرهنگ و حضور بی ناموسیت پشت در حموم اونم وقتی که مهمون تو خونتونه ! بازم هست ، بگم ؟ :)

بابا حافظه!!
شماها که ابرو برای من نمیذارین جلوی خودم!!!!
قربونت.خوشم اود و قلقلک شد از اینهمه توجه

سمیرا دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:43

سلام صمیم جون ، من تقریبا هر روز اینجا میام . شما اولین کسی هستین که با اینکه کار منزل و بیرون می کنین هیچوقت شکایت در هیچ مورد ننوشتین و همیشه با عشق در مورد همه چیز توضیح میدین که برای من خیلی جالبه. خاطره یک وبلاگ با عشق را برام دارین میدونم هر وقت بیام اینجا حتما با انرژی بر می گرددمممممم. مرسی

خدا رو شکر
همیشه شاد باشی و ممنونم.

عسل دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:28

ما هتل آریو برزن بودیم خانم خانما.اگه همون خانومه باشی کلتو میکنم

ما آپادانا بودیم.
نهههههههههههههه من کله ام را دوست دارم.....

دختر مهربون دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 10:22

سلام صمیم گلم...نوشته هات رو دوست دارم و برای من جالبترینش قضیه رفتن تو به کلاس ورزش و جریانات خنده دارش بود که اونقدر خندیدم که اشک از چشمام سرازیر شد.....

همون جر خوردن خشتکههه!!!!!؟
خاک بر سرم ننه!!!
همیشه به خنده.

نگاه مبهم دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 09:45

سلام دوست جون گل و ماهم.

خوب امروز سومین روزیه که به سایت وبلاگای برتر سر زدم و باز هم پنج بار به خودت گلت رای دادم و از اینکه دیدم عنوان وبلاگت به جایگاه دهم رسیده کلی ذوق کردم.

صمیم جان، امروز که کامنت های بچه ها رو می خوندم ، از جوابی که به عسل داده بودی منم جواب های خودم رو گرفتم.
البته خیلی قبل تر به این نتیجه رسیده بودم ولی با جوابی که نوشته بودی دیگه کاملا مطمئن شدم.

خوشگل خانم شیطون من ازت به خاطر این پا دراز کردن از گلیم عذر می خوام.

درباره ظاهرت هم باید بگم که یه خواهر دارم که دقیا مث تویه، قدش 173 است و وزنش هم 83. البته این وزن جدیدشه و قبلا 115 کیلو بوده.

همش بهش می گم که بابا جان ما یه دونه دختر تپل که بیشتر نداشتیم اون رو از ما گرفتی؟ حالا به کی بگیم تپلی؟

خودش که از این حرفم کل یذوق می کنه و مصمم تر می شه که وزنش رو به ماها برسونه.

دوست دارم. باز هم از جسارتم معذرت استاد عشق

اوفففففففففففففف بابا متعصب!!!!
مرسی عزیزم.
اختیار دارین.
چقدر شبیه!!! چه حالب.
سلام منو بهش برسون.
دیگه هم اینقدر اینجا عذرخواهی نکن که جو گیر میشم ها!!!(چشمک!)

آرزو دوشنبه 25 شهریور 1387 ساعت 09:36 http://journalisty.blogfa.com

من میام و کامنت نمی ذارم.
نظر اولیه م اینه که بلاگت خیلی خوبه و روحیه می دی به خواننده. اما گاهی فکر می کنم به اونی که پشت این نوشته هاست. اگرچه آدم تحسین برانگیزیه اما واقعی نیست برام. آدمی که غم نداشته باشه، آدمی که همش ریسه بره و ریسه ببرونه و آدمی که درد هاش رو نگه واقعی نیست. خیلی دارم رک می گم. ببخش اما درده که گاهی به آدم جلا می ده. یه آدم همه بعدی قشنگ تر از یه آدم همیشه خوشه. راستش فک می کنم این ایراد تو هم نیست. ایراد از فضای وبلاگ و انتظار خواننده هاته که مجبورت می کنه همیشه براشون بی دنگ بدنگی.
من ترجیح می دم با یه آدم واقعی رو به رو بشم. مثل خودم که گاهی قهرم میاد. گاهی درد دارم. گاهی حس می کنم همین الان باید طلاق بگیرم و گاهی حس می کنم شوهرم برکت و رحمتی بوده که خدا به زندگی من سرازیر کرده. برا همینه که یه سری میان اینجا و می گن صمیم تخیلاتش رو می نویسه و تو هم می گی اینا اراذل و اوباش و خبیث جماعتی بیش نیستن. اونا تو رو سوای از جمع اضدادت دروغی می بینن...
ببخش اگه رک گویی م ناراحتت کرد. اما فک می کنم خیلیا مثه من این عقیده رو دارن.
----------
و اما خاطره! اون ترازو و رقم ۱۰۵ ش که منجر به یه تصمیم مافوق بشری برای لاغر شدن شد و اون گرفتگی کمر وقتی تو سفره خم شده بودی! و حتی اون شب که خوابت نمی برد و گیر دادی به علی و آخر سر سپاه کفر بر سپاه اسلام پیروز شد! همه ش خاطره س. مرسی که لبخند رو لبام می نشونی.
بوس. موفق باشی.

آرزو جان
مرسی از لطفت.
غم هست...درد هم هست..ولی من بهشون به چشم غم و درد نگاه نمیکنم..جزیی از زندگی هستن برای من و همین طور بقیه آدم ها. مثل شادی و لزومی نداره این اسمم های گنده و منفی رو روشون بذارم.من بهشون میگم مساله!! پس قابل حلن.من بیشتر حجم ذهنم پره از خاطراتی که پر از حس خوب مبکنن منو و اگه هم غمی بوده یا هست تو بخش همیشه در دسترس ذهن من نیستن که با یه پخ کوچولو بپرن تو دست و بال خوشبختیم .
ولی..ولی ...تو هیچ حالتی از شوهرم بدم نمیاد حتی فکر بد اومدن هم تو ذهنم نمیاد..تو هیچ حالتی به خوشبختیم ذره ای شک نمیکنم .همین طور به واقعی بودن همه این نعمت ها.تو هیچ حالتی مود غم و ناراحتیم
اتفاقا من اینجا از غصه هام هم نوشتم اونقدر که اشک خیلی ها در اومده و با بغض هم نوشتم اون ها رو. ولی غصه های من دیر شدن شام و ناهار و سوختن غذا نبوده ..بی مهری شوهر نبوده ..مشکل با خونواده هامون نبوده.دلتنگی های خاص خودم بوده....ولی آرزو من که از همه این ها نوشتم که.
بهتون حق میدم.این صفحه نمیتونه همه اونی که من هستم رو نشون بده چون خیلی از لحظات خوشحالی و کارهام رو نمیتونم بنویسم..چون به این محیط زیادی اطمینان ندارم...چون نمیخوا م اگه آشنایی هم در اومد اینجا از همه چیزای خصوصی من سر دربیاره ولای مطمئن باش دروغ نیست ....
و خیلی خوشحالم که دوستانم انقدر باهام راحتن و نظراتشون رو میگن.
اصلا هم ناراحت نشدم.خوب شد پرسیدی و امیدوارم تونسته باشم منظورم رو برسونم.

**************************
اوههه تو اون سپاه اینا رو یادته؟ خاک تو گورم!!!!!
قربونت.بوس.

شقایق یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 23:33 http://shaghayegh.blogsky.com

آموزش آشپزی که میزاری با اون عکسهای اشتها آور: گشنم میشه
داستان رقصیدن توی عروسی دوست شوهرت رو که می نویسی: از خنده بیهوش میشم
وقتی پیشونیتو با بابلیس میسوزونی: دلم آتیش میگیره
وقتی از این گیرای سه پیچ به شوهر بیچارت میدی: از دستت حرص میخورم
وقتی تیکه کلامای عین مال خودمو بکار میبری: حس میکنم چقدر شبیهت هستم
وقتی حرف از زیارت میزنی: حس میکنم چقدر باهات فرق دارم
وقتی چند روز آپ نمیکنی: حس میکنم خیلی دلم برات تنگ شده
وقتی مطلب جدیدتو میخونم: حس میکنم خیلی دوست دارم
وقتی این همه جواب میدم: خیلی خسته میشم

وایییییییییییییی مرسی از اینهمه همراهی
مرسی از اینکه اینهمه حس هات رو نوشتی
و شرمنده که نمیتوم بابت خستگی نوشتنت کاری کنم جز تشکر...

گل یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 21:11

دو تا خصوصیت بارز داره وبلاگت :

۱- معمولا طنز می نویسی
۲- عشقولانه می نویسی

ممنونم.

[ بدون نام ] یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 19:12

من یکی از خوانندگانی هستم که کمتر نظر میدم .خاطره از وبلاگت هم همون فشششششش جیش هست که هنوز همه رو تو خونه یادش می اندازم و می خندیم.من وقتی میبینم آپ کردی خوشحال میشوم.
راستش من هم وقتی میرم دست به آب ... یاد خاله مرحومتون میکنم و بابت اینکه جوون موندم خوشحال میشم!!


مثل اینکه این قضیه خاله داره رکورد موندگاری تو حافظه رو برا خودش میکنه!!!!
قربونت
همیشه جوون بمونی!!!!!!(نیششششش)

اقلیما یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 17:45 http://eghlimaaa.persianblog.ir

۱-من همه پست های تو رو می خونم اما کامنت نمیذارم.نگی بچه پررویی که عر میزنم.

۲-خاطره که خیلی دارم ولی اولیش از همه مهمتره...همون که دو سال پیش فهمیده بودم منو لینک کردی و توی وبلاگم هم نوشتم...همیشه هم یاد برادر مرحومت میفتم و براشون دعا میکنم.

۳-نگفته من که از قبل بهت رای داده بود.

۴-بوووووووس

ممنونم اقفلیما جان
منم جمع با کلاس شماهارو خیلی دوست دارم و باعث افتخاررمه که منو قابل دونستی و نظر میدی و رای دادی.
ممنونم.

ندا یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 15:39 http://rozmare.blogfa.com/

من لبخند شیرین می زنم اینجوری (:
همیشه شاد باشی

همیشه شیرین و به خنده باشی عزیزم.

عسل یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 14:51

شوخی دروکردم بابا.آشتی. من که خیلی نوشته هاتو دوست دارم. خودتو هم باید یه بار از نزدیک ببینم تا ببینم مغرور هستی یا نیستی. هر چی گفتم بیا تو شیراز یه قراری بذاریم افتخار ندادی که.تو هتل ما یه خانوم تپلی بود با شوهرش همش هم میخندید هی خواستم برم بپرسم تو صمیمی؟ ولی خجالت کشیدم.

ای شیطون!حالا فهمیدم!!!!
عسل جان من اصلا مایل نیستم ارتباط نزدیک تو دنیای بیرون از اینجا با دوستان نت داشته باشم .وقتی میگم مجازی نه اینکه دوست واقعی نیستن .نه! من افرادی رو دارم اینجا که از دوستان واقعیم باهاشون راحت ترم.ولی دلایل شخصی خودم رو برای این کار دارم.
عزیزم من بابت دعوتت ممنونم باز هم و عذرخواهی میکنم ازت.
حالا نگفتی کدوم هتل بودین تو شیراز؟ شایدم همن بودم!!!!!

تارا یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 13:51

سلام صمیم جونم خوبی ؟
خوندن وبلاگت همیشه برام حس شیرین عشق به زندگی رو تداعی می کنه فرقی نمی کنه درباره ی چی حرف می زنی آشپزی , همسر داری خانواده غم از دست دادن گذشته ولی همیشه عشق از پشت نوشته هات سرک می کشه.
خاطره هم که اکثر نوشته هات تا مدت ها تو ذهنم می مونه مثل پست شاه ماهی ( عشوه و اینا ) یا اون پستی درباره ی بعد از عقدتون نوشته بودی تو پارک, روزی که قبل از عروسیتون علی اومده بود خونتون و کامپیوتر بابایی هی خراب می شد :) مطلبی که در باره ی مادر همسرت نوشتی پست ولنتاین پارسال و .... اگه بخوام همشو بنویسم خیلی می شه خلاصه که خیلی از خوندن وبلاگت لذت می برم عزیزم
عاشق باشی

ممنوم تارا جان
مثل اینکه همه همه چی یادشونه غیر خودم که آلزایمرم عود کرده این روزا و شنیدن این حرفا از دهن شماها کلی نیشم رو باز میکنه.
ممنونم عزیزم.

بولوت یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 13:51

خانوم اجازه خاطره زیاد هست کدومو بگیم
بعدشم خانوم اجازه ما این جا حس مواجهه با یه آدم شیطون و پر انرژی و بلا رو داریم
آها خانوم آدم کلک هم همین طور (شیطونک)

من به قوربان اون حس تو!!!!!!

شروین یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 12:56 http://iran-patriot.blogfa.com

سلام
از اونایی بودم که میومدم و میخوندم
ولی
آما
کامنت نمیزاشتم
نمیدونم چرا
فراخی بود
هروقت میام اینجا رو میخونم یجورایی خوشحال میشم
چون راحت و بی دغدغه مینویسی
بدون پیچوندن قضیه به هم
اینو دوست دارم
از این نوشته ها هم بیسیار بیسار خوشحال شدیم
مهمونی سرهنگی و اون نوشته ای که داداشی رو بردی برای رژیم گرفتن
توی اون که رسما خفه شدم
فعلا
شادزی

ممنونم.
خدا نکنه.اون رسما خفه شدنت منو پر از شادی کرد.
همیشه به خنده باشی الهی.

ارکیده یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 12:37

با سلام

من یکی از خوانندگانی هستم که کمتر نظر میدم ولی وقتی وبلاگ شما را خواندم بارها خواستم براتون بنویسم که
با خواندن نوشته های شما حداقل برای مدتی از فکر و خیال
و نگرانی دور شدم ، از خواندن بعضی از نوشته ها ریسه رفتم و اشکم رو پاک کردم به شما تبریک می گم که با وجود زندگی در این دوره و زمانه و با تمام گرفتاریهای موجود روحیه طنز دارین و دیگران رو هم در خاطره های شیرینتون شریک میکنین. امیدوارم همیشه همراه همسر مهربانت سلامت و تندرست باشید .

مرسی خانومی.انشالله همیشه فکر و خیالت راحت و بی غم باشه.
خوشحالم تونستن کوچولو خوشحالتون کنم.

سبرینا یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 10:54

سلام صمیم جان . منم یکسالی هست که وبت رو میخونم. شاید باور نکنی ولی از تک تک نوشته هات لذت می برم. من همیشه از محل کارم وبت رو میخونم واکثر مواقع صدای قهقه رو تو خودم خفه می کنم وبایک مصیبتی می خندم که حد نداره تایه وقت همکارم متوجه نشه. خیلی زیبا وروان می نویسی . من عاشق عاشقانه هات هستم . همیشه از خوندنشون اشک می ریزم . بهترین خاطره ای که ازنوشته هات دارم یکی بوسیدن دزدکی علی تو کافی شاپ . یکی وقتی تمام عکسهات وازکودکی تا ازدواجتون رو تو یک آلبوم فرستاد محل کارت . شاید باورنکنی من عاشق تمام نوشته هاتم . دیروز هم می خواستم به وبت رای بدم ولی گفتم بزار تا ۴ تای دیگه رو هم مشخص کنم وامروز بنویسم . راستی یه چیز جالب بگم اوایل که وبت رو می خوندم تصویری که ازت تو ذهنم بود یک خانم با قد متوسط و نسبتا لاغر تو ذهنم تداعی شده بود تا اینکه از اون قسمت که بحث رژیم گرفتن و لاغر کردن ونوشته بودی واینکه چقدر اضافه وزن داری خیلی تعجب کردم اصلا باورم نمی شد. به خاطر همین خیلی دلم می خواد عکست رو ببینم البته باتفاق علی آقا. درهرصورت هر جور که بنویسی و هرشکلی که باشی من صمیمانه دوست دارم وامیدوارم که زندگیت همیشه همیشه گرم و عاشقانه باشه و خودت و عشقت هم پایدار. می بو سمممممممممممت.

ممنونم عزیزم.
اتفاقا من اون وقت ها در عین اینکه چاق قد بلند بودم ولی اصلا گرد نبودم و الان هم به مدد ۲۳ کیلو کاهش وزن از پارسال تا امسال همون خانوم قد بلنده کمی لاغر!! هستم.
قربونت .خیلی مرسی.

مامان دوتا دختر یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 10:31

صمیم جون من رای دادم ولی باید 5 وبلاگ رو انتخاب میکردیم منم 5بار وبلاگ تورو نوشتم امیدوارم تاثیر داشته باشه عزیزم

مرسی عزیزم.

من آزادم یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 10:16 http://www.man-azadam.blogfa.com

باخاطره جیش کردن خاله خانوم خیلی حال کردم و خندیدم

چه خاطره معنوی بود انگار!!!!!

مامان دوتا دختر یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 10:07

سلام.منم تا حالا برات کامنت نزاشتم ولی یکی از خواننده های پرو پا قرص وبلاگتم.هر وقتم میام اینجا یاد اون روزی میافتم که مهمون داشتید و مهمونا خواب بودن میخواستی حموم بری پشت در بسته موندی وای که من مرده بودم از خنده و دلهره.زنده باشی و تا ابد بنویسی .
رفتم که بهت رای بدم

همون دفعه که همتون دعوام کردین و منم درس عبرت گرفتم!!!!!(سوت!)
ممنوم عزیزم.

حدیث یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 07:24 http://tazeinat.blogfa.com

سلام
راستی من بهت رای دادم
امیدوارم جزو وبلاگ های انتخاب شده بشی

ممنونم حدیث جان.
البته هنرمندایی مثل تو جاشون او نبالاهاست.
لطف کردی عزیزم.

رسپینا یکشنبه 24 شهریور 1387 ساعت 03:05 http://mikhonema.blogfa.com

سلام . اول اینکه تا چند دقیقه دیگه حتما به خونه پر مهرت رای میدم.چون خونه عاشقا واقعا رای دادن داره. دوم اینکه ، فکر کنم اولین بار باشه که توی این وبلاگت کامنت میزارم. ولی تو وبلاگ رژیمیت با نام عسل یه بار کامنت گذاشتم. یادم نیست چطوری پام به خونت وا شد. ولی یادمه که اولین پستی که خوندم مربوط به سالگرد ازدواجتون بود به نام آمد، لذت بردم و خیلی خوشحال شدم. چون بالاخره تونستم یه عاشق ببینم . با این تفاوت که هر دوتون هم عاشقیت و هم معشوق. اینطوری شد که به دنبال خاطراتت به وبلاگ قدیمیت هم سر زدم و وقتی دیدم نسبت به گذشته نه تنها عشقتون کمرنگتر نشده بلکه عشقت توسالگرد ازدواج امسالت از اولین سالی که اون وبلاگ رو به علی جونت هدیه کردی ، پر بارتر هم شده . خلاصه اینکه بیشتر اوقات به خونت سر میزنم. منتها یه گله دارم ، به جای اینکه اینهمه از آشپزی بگی ، یه خورده بیشتر از خودت و علی بگو ، اونجاهاش خوشمزه تره...

راستی یه چی دیگه ، گاهی تو خونه و پپیش دوستم ااز حرفهات که واقعا یه نصیحته ارزندست میگم. امروز که داشتم یکیشون رو میگفتم ، گفتم صمیم میگه ، بعد خودم خندیدم گفتم اگه صمیم بدونه یکی این ور کشور همچین صمیمانه میگه صمیم انگار هزار ساله میشناسه!

به وبلاگ رژیمیت کم سر میزنی!

براتون آرزوی خوشبختی و عشق روز افزون رو دارم عزیزم. امیدوارم لبت همیشه خندون باشه.

ممنونم رسپینا جان
منم امیدوارم محمدت بدونه از اون ور دنیا یکی بعد نماز حاف براش باز میکنه و عاشقشه ...خیلی....
محبت فاصله ها رو طی میکنه ...خوشحالم به هم نزدیکیم.
در مورد آشپزی هم از دستم در میره خب!!!!اما باشه.

مریم گلی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 23:22

سلام من اپر نوشته هاتو دوس دارم اما اونی که راجع به اون مهمونای خارجی بود که رفته بودین هتل خیلی دوس داشتم

گند های راننده آژانسه رو میگی؟ آقای پسر عمو اینا؟ آره یادم اومد.
منم از لطفت ممنونم خانومی.

نوشین شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 23:11

سلام من حدوده ۳ ساله اینجا و وب گیلاسی رو میخونو.اما تا حالا (جز الان)کامنت نذاشتم.

ممنونم نوشین جون که این بار محبتت رو کامل کردی.
از اشنایی باها ت خوشحالم عزیزم.

Ye Aalame Harf شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 23:05 http://yeaalameharf.blogspot.com

بابا خجالت نداره که میگفتی خب!

حالا گفتم قربونت.
(نیششششششششش)
خوبی شما

دیبا شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 18:29 http://WWW.diba1365.blogfa.com/

سلام صمیم جون /من تقریباازابتدای نوشنت اومدم به وبلاگت وبعدازاون هردفعه بااشتیاق صفحه تومیخونم...:)
خاطره:یه پست نوشته بودی از روزای اول آشنایی با همسر،که گفته بودی یه بارعلی روروبااخوی اشتباه گرفتی،خیلی بامزه بودبرام والبته هردفعه هم عشق آتشینتون توذهنم میادوکلی حسودی می کنم:)
تابعد

اون بی شرف گفتن به داداش علی رو میگی؟ آره بامزه بود .
فدای حسودیت خانمی.ما مخلصیم.

ساره شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 18:25

سلام صمیم جون
خب من تا حالا یه بار واست بیشتر کامنت نذاشتم
ولی به خدا تا وبلاگ تو رو نخونم از نت بیرون نمیرم اصلا فقط به امید تو تا میام توی نت
روزی که این رای گیری رو گذاشتن هم اول همه به تو رای دادم چون همیشه پر انرژی و عاشقی

راستش از توی خاطراتت اون روزی که در دستشویی رو روی مامان خانوم برادرت قفل کردی و بعد یادت رفته بود بازش کنی رو یادم میاد و کلی میخندم از دست شیطونی هات

آهان... یادته صمیم جون چند وقت بود یه سری اصطلاحات انگلیسی میگفتی مثلاً میخوام برم دستشویی یا به تو چه ربطی داره و ...
حالا هر موقع از اون اصطلاحات استفاده میکنم یاد تو می افتم... اگه بازم از این اصطلاحات بلدی میشه لطفاً توی پست هات بگی... ممنون صمیم جونی مهربون

باشه ساره جون.فرصت بشه و سوات منم یاری کنه حتما.
ممنونم عزیزم.

پرویز شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 16:23 http://www.parviz-h.persianblog.ir

درود بر شما دوست گرامی


با دو پست جدید در خدمتم

مهرو شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 16:19

به ترتیب باز کردن وبلاگ
۱-نکنه باز آپ نکرده(دندان قروچه)
2-آخ جون بالاخره یه چیزی نوشت( نفس کشیدن)
3-لبخند
4- قهقهه
5- دوباره خواندن از اول
6-سه باره خواندن
7- فضولی می کنم کی چه کامنتی گذاشته. لازم بود بازم می خندم
8- اگه چیزی به عقلم برسه کامنت میذارم ولی معمولا سلولهای خاکستری بیکارند
9-آهی از حسرت می کشم
10-وبلاگهای لینکت را هم چک می کنم
11- وبلاگت را می بندم
12- اگر کامنت گذاشته باشم 2-3 بار دیگه سر می زنم ودنبال جواب می گردم
13 اگر جواب نداده باشی یه جوری که دلم نشکنه لبخند می زنم dont wory son


از خاطره هم یکی پق کردنت تو دل گربه ها از همه پررنگتره ولی همه خاطره هات تو ذهنمه
دو نکته هم همبشه برام سوال بود یکی این که اسم خواهر علی را در چند خاطره دو تا اسم متفاوت نوشته بودی. چرا؟
دوم این که با عرض معذرت چرا هیچ وقت قضیه فوت برادرتو تعریف نکردی؟ مگه این جا جای درد دل نیست؟


خیلی گلی.

چه مراحل جالبی.
و اما سوالاتت:
راستش اسم واقعی خواهر علی شهلاست ولی من نمیخوام هیچ رقمه کسی از اشناها اینجا رو پیدا کنه ه تا حالا هم ریسک زیادی کردم که اسامی مون رو نوشتم.وقتی گفتم عطی برای این بود که اون مدت شهلا داشت تو نت تحقیق میکرد و میترسیدم برسه اتفاقی به اینجا وگرنه کلا اهل نت و اینا نیست.
میدونی خیلی از ماجراهای اشنایی من وعلی هنوز سکرته وهیچ کس جز خودمون و شماها نمیدونه.ریسک بالایی بود.
و در مورد سپهر هم عزیزم من جسته گریخته نوشتم یه چیزایی ولی نمیخوام اشک ملت در بیاد انقدر همه گرفتاری دارن که ترجیح میدم این دو دقیقه صفحه خونی رو هم بخندن تا اشکشون در آد.
قربونت و شرمنده بات تمام کامنت هایی که پاسخ ندادم بهت.
قربانت.

عسل بابا شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 14:50 http://man-o-babayi.blogfa.com

سلام

خب من اینجا رو خیلی دوست دارم. وقتی می خونم نیشم باز می شه!! (چندین دفعه هم شده که از شدت خنده اشکم راه افتاده. یه دفعه ش اون موقعی بود که ماجرای کلاس ورزشت رو تعریف کردی)

اووومممم. می یان می خونن یکی در میون کامنت می ذارن!! (خودم گزینه اختراع کردم خبببب!! )

قضیه خشتکه رو میگی؟!!!!! خنده دار بود جدی یا آبرو بری بود؟!!!!
مرسی که زحمت مین ها رو هم میکشی.خوشحالم کردی دوست خوبم.

الهه شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 14:43

بابت همین هم مرسی.

یه دختر کرمانشاهی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 13:41

سلا م و عرض ادب
والله راستیتش من تا حالا براتون کامنت نذاشته بودم ولی خوب دیدم من که از خوندنه اینجا لذت میبرم و از خنده بعضی وقتا روده بر میشم بی انصافیه که نظر ندم
اخه میدونین من مثل شما دست به قلمم خوب نیست صمیم جون
ولی حالا وسوسه شدم که یه تشکری ازت بکنم یعنی بگم بابا کارت خیلی درسته مخلصتیم ابجی صمیصم ادامه بده
خیلی میخوامت
به بابایی سلام مخصوصه کرمانشاهیها رو برسون یه سلام خالص و صمیمی

سلاممممممممممممم همشهری جان.خوبی رولههه؟!!!!
ما رو کرمانشاهی ها خیلی تعصب داریم .قدمت روی چشم عزیزم و ممننم از لطفت.

یکی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 13:37

من اون پستی که برادرت را بردی دکتر برای رژیم و عروسیش یادم مونده و همینطور ماجرای عکستون که منو یاد خودمون انداخت!!

رژیم سهیل رو میگی؟
از کدوم لحاظ مثل شما بود اون عکسا؟ میشه بگی؟

نیکی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 13:03 http://gerdaali.blogfa.com

دوستم سلام
خیلی وقته که وبلاگت رو میخونم. چند باری هم برات کامنت گذاشتم اما تعدادش زیاد نیست. خواستم بگم که تو یکسال گذشته همیشه وبلاگ تو و گیلاسی جزء اولین وبلاگایی بوده که بازش کردم و کلی خندیدم. حالا یه خاطره یادم میاد که فکر میکنم مربوط به تو میشه چون این شیطنت فقط از شخص تو بر میاد. اونم وقتیه که پول تو جیبی میخواستی و آقای همسر اونو تو کفشات (احتمالاً اگه تو باشی) گذاشته بود و برای بیدار کردنش صدای بع بع دم گوشش در آوردی. اگه ذهنم خوب یاری کرده باشه و این خاطره مال تو بوده باشه، بگم که هنوزم که هنوزه هر وقت وبلاگت رو میخونم و خواهرم میگه کیه؟ میگم همونی که .... و خاطره بالا رو میگم و کلی میخندیم.
امیدوارم همشیه موفق باشی.
بای

بععععععععععععععععع
ابروم رفت.
بعععععععععععععععع
مرسی عزیزم.
بععععععععععععععععع
بای
بععععععععععععععععععع!!!!!!

حنا شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 12:36

راستشو بخوای بیشتر وقتها می خندم (غش غش). گاهی هم از اونجایی که کارهای خودم بعضی وقتها خیلی شبیه شما میشه و احساس می کنم دارم خودمو از دریچه دیگه نگاه می کنم و این کلی خوبه. می فهمم چه جوری رفتار کنم خوبه. آخه صمیم جون منم شوهرم رو خیلی دوسش دارم.

الهی خوشبخت باشی همیشه عزیزم.
چه خوب که غش غش میخندی.عالیه.خنده نعمت بزرگیه.

ترانه شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 12:13

من وقتی میبینم آپ کردی خوشحال میشوم.
راستش من هم وقتی میرم دست به آب ... یاد خاله مرحومتون میکنم و بابت اینکه جوون موندم خوشحال میشم!!

خاطرات دوران بچگیت هم بامزه هستن.

قربونت عزیزم
خاک بر سرمممممممممم!!! اونم خاطره بود من گفتم!!شرمنده.

عسل شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 12:01

من که اینجا رو میدوستم. با اینکه تو خیلی دماغ سر بالایی و بعضی وقتها به ادم برمیخوره ولی بازم میام. اون پستی هم که سر کلاس ورزش شلوارت پاره شده بود همیشه یادم هست

عسل جان
نمیدونم چرا فکر میکنی آدم مغروری هستم.ولی اونایی که بیشتر و بخصوص از نزدیک منو میشناسن میدونن جدا اهل این حرفا نیستم و گروه خونیم نمیخوره به این کارا.امیدوارم سو تفاهم پیش اومده برطرف بشه و ممنونم که گذاشتی نظر صادقا نه ات روبدونم عزیزم.
قربانت.

البته دیگه اینجام :پی ... اسباب کشی کردم :پی

مبارکه.

کفشدوزک بدون کفش شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 11:56 http://www.eham.blogfa.com

سلام عجیج دلمممممممممم

خوبی؟؟؟‌.. به به ... !!! مطمئنا وبلاگ تو جزء یکی از وبلاگای دوست داشتنیه !!!:*



من اینجارو خیلی دوست دارم ... اینجا جز معدود جاهایی که احساس راحتی میکنم .... شاید به خاطر اینکه میزبانش خیلی مهربون و مهمون نوازه !!!

یعنی امکان نداره آن بشم و وبلاگت رو باز نکنم !
همیشه هم قبل اینکه پستت رو بخونم رو صورتم لبخند هست...چون معولا منتظر یه پست شاد هستم ... !!!
اکثر اوقات هم بعد از خوندش خنده ی بلند میکنم و واسه بقیه ی افراد خونه هم میخونمش و بقیه هم میخندن !!! ( اصولا من تنها بخور نیستم :پی )

البته همیشه نخندیدم ... جاهایی بوده که بیشتر از همیشه اشک ریختم ... فوت سپهر و حتی هر وقت که کلمه ای ازش نوشتی بغضم رو شکونده .....

خیلی جاها تحسینت کردم ... واسه صبر و حوصلله ت ... واسه سپاسگذاری از کسایی که بهت محبت میکنن .
به عشق پاک و تقدیرگرت.... به نگاه شیرینی که به زندگی داری و سخت نمیگیریشششش.....


خیلی جاها سوتی هات یادم مونده ... مخصوصا سر آشپزیت !
واییییی... هیچ وقت یادم نمیره... غذای چند روز پیش رو دوباره رنگ و لعاب میدادی و به خورد علی بدبخت میدادی:))

شیطونی های بچگیت .... کارای بابات . قضیه که آرایشگاه رفته بودی و تو رو شبیه خانم خرابا درست کرده بود :))...جیش پر فشار خاله خانم‌:))


کارا و حرفای عشقولانت ... شام تن ماهی که دورش سیب زمینی باشه....نو آوری های سک.سیت :))
اون روزی که هنوز با علی عروسی نکرده بودی و رفته بودی خونشون و خواهرش اومده بود تووو اتاق :))
قضیه ی استخر هم که واسه خودش آخر سوژه بود:))... واییی... خشتکت توو بدنسازی جر رفته بود:)) ... خلاصه کلی از اینجا خاطره دارم:*

و البته مزه ی خوشمزه رولت گوشت که هر وقت درستش کنم یاد تو می افتم :*


نمیدونم دیگه ... اگه بخوام بگم خیلیی طولانی میشه ...
در کل بگم اینجا رو خیلی دوست دارمممو به خیلی ها آدرست رو دادم و همه هم خیلی حال کردن !!!....

این پستت بهونه ای شد که ازت تشکر کنم .... همیشه بعد از خوندن پستت سعی میکردم برات نظر بذارم . ولی خب بعضی وقتا هم واقعا نمیشد. چون آفلاین میخوندم
پس همینجا عذر خواهییییییییی:*

مرسی مرسی مرسی واسه تمام مدتی که بودی و نوشتی... یه ماچ گنده میفرستم به لپای خوشکلتتتتت:*

تو که همه پته پوته های ما رو به آب دادی دختر!!!!!!!!!!!!!
مرسی و خوشحالم خوشت میاد.
تشکر؟ من باید بابت حس های خوبی که بهم میدین تشکر کنم.
قربونت.ماچه هم رسید.موچچچچچچچچچچچچ.

آزاده شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 11:54

سلام بر صمیم عزیزم
من خیلی از قلم ات راضی ام و خیلی بیشتر از اخلاقت . نمونه کامل یک زن خوب هستی برایم و خیلی وقتها به تو فکر می کنم . وبلاگت را می خوانم چون برای نوشتن داستانی که اسم شخصیت اصلی آن صمیم هست ، به تجربیات تو نیاز دارم . وبلاگت را می خوانم چون باعث می شوی از زن بودن خودم احساس شادمانی داشته باشم . بعد از ظهرها که از سر کار به خانه می روم و با شور و شوق وارد آشپزخانه ام می شوم شدیدا به تو فکر می کنم و می دانم که جایی در همین نزدیکیها دختری هم سن و سال من هست که به اندازه من و شاید هم کمی بیشتر از آشپزی لذت می برد و با لذت زندگی می کند .

دوستت دارم عزیزم و امیدواری داستان صمیم من هم به جذابیت زندگی عاشقانه تو باشد .

جدی جدی داستان مینویسیچه جالب.
مرسی و امیدوارم کتابت به زودی چاپ شه.
خیلی عالی بود.ممنونم.

مهری شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 11:36 http://mehrovafa.persianblog.ir

سلام عزیزم . من خیلی وقت نیست که وبلاگتو میخونم ، در حال حاضر هم فقط خاطره خدابیامرز خاله ات یادمه که خودم هم هر وقت میرم دستشویی خنده ام میگیره و یه خدابیامرز نثارش میکنم ... خوب و قشنگ مینویس و خیلی با احساس

خدا رفتگان همه رو بیامرزه.
ممنونم.

میریام شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 11:32 http://bpanare.pearsiblog.com

سلام.
خوبی خانومی؟
...................
- من از خرداد امسال که بلاگتو شناختم می خونم همیشه
- نوع نگارش و خاطره تعریف کردنتو دوست دارم
- احساس می کنم دختر خوش برخورد و با مزه ای هستی (سوء تفاهم نشه یعنی دوست داشتنی)
- از سن ات خیلی جوون تر و شیطون تری
- مثل من وسط یه عشق دو طرفه هستی ولی من به اندازه ی تو پر شر و شور نیستم
- آدم با حوصله ای هستی (خب وقتی یه خانوم خونه دار که سرکار هم میره انقدر وقت واسه آشپزی بذاره معلومه خیلی با حوصله اس دیگه)
- دوست دارم باهات دوست بشم
- دوست دارم تو و همسرت رو بشناسم
- دوست دارم ازت انرژی مثبت و تجربه بگیرم
- همین دیگه دوستت دارم!!
- این سومین باری بود که این کامنت رو می ذاشتم و بالاخره ارسال شد.

موفق باشی
یا علی!!

ووییییییییییییی اینا همه راجع به منه؟!!! آخ مردم از خوشی.
با حوصله فقط واسه کارایی که عشقش رو دارم.درسته!
منم خوشحال میشم بیشتر بتونیم برا هم کامنت یا ایمیل بدیم.
منم دوستت دارم خانوم خوش صحبت و مهربون.
قربونت عزیزم.

الهام شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 11:27 http://www.spicylife.blogfa.com

من که عاشق سبک نوشتنتم صمیم جون

میرم که بهت رای بدم

مرسی الهام جون.

دریا شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:53

هر وقت میام اینجا معمولا در انتها با یه لبخند و یک تحسین به این همه خلاقیت تو بیان جملات ٬ اون ضربدر بالا را کلیک می کنم. امیدوارم همیشه شاد باشی در ضمن بهت رای دادم چون واقعا حقته.

قربونت.
همچنین عزیزم.

سالی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:53 http://ajool-mehraboon.blogfa.com

همسشه به اینجا سر میزنم.هر وقت مییام اینجا شاد میرم بیرون

خدا رو شکر.

خانومک شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:15 http://marii.persianblog.ir/

سلام عزیزم
جزو اولین وبلاگ هایی هستی تو بلاگم لینکت کردم با اینکه حتی یک نفر هم منو لینک نکرده البته من ادعایی تو نوشتن ندارم.بیشتر واسه خالی شدن مینویسم توش.خاطره از وبلاگت:یادمه توی پستت راجع به از دست دادنه عزیزی نوشته بودی.با خوندنش گریه کردم.ولی کلا با دستورای آشپزیت گرسنه میشم،با رژیمات لاغر میشم،با خنده هات میخندم و وقتی نمینویسی غصه دار میشم.امیدوارم همیشه سلامت و خوشبخت باشی کناره همسرت و خاطراتت رو قلم بزنی.رای هم همین الان میدم بهت.موفق باشی.

از همراهی زیبات ممنونم.خیلی صادقانه بود.مرسی.
قربونت.

یاس شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:12

من عاشق خوندن احساساتت نسبت به همسرت هستم چون منم 4.5 ساله که ازدواج کردم و فکر می کنم تا حدودی روابطمون مثل شماست.وبا خوندن نوشته هات احتمالا چیزایی که توی رابطم فراموش کردمو یادم میاره.با خوندن مطالبت انگیزم برای قشنگ زندگی کردن بیشتر می شه.تو به همه نشون میدی که بعد از چند سال هنوزم میشه عاشقانه همسرتو دوست داشته باشی:).غذاهاتم چند بار درست کردم عالی بودن.راستی اون خاطره ای هم که با برادرت رفتی پیش دکتر تغذیه همیشه تو یادمه و همچنان می خندم.سعی میکنم تا حدودی همیشه برات کامنت بذارم:) شاد ور انرژی باشی.این بود انشای من:ی

واییییییییییییی مرسی از یاد آوری همه این چیزای خوب.
همیشه عاشق بمونی و گرم و شاد.
قربونت عزیزم.

اقلیما(یک عدد من) شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:05

سلام صمیم جون
خوبی گلم
وبلاگ تو که همش واسه من یکی خاطرس.
خودم میخونم و میخندم.به دوستتام هم آدرسشو دادم.واسه خواهرم هم میخونم(خودش لولو داره نمیخونه!)
با وبلاگت فهمیدم هنوز هم هستن ادمایی که به هم عشق مرورزن،عشقشون پاکه.
جدا میگم اینو کم من خواهر بزرگتر ندارم ولی مثه خواهر بزرگتر دوست دارم.و دلم میخواد یه زندگی مثه شما داشته باشم.(بترکه چشم هر کی که نمیتونه ببینه!!)
من همه پستاتو خوندم اما خیلی کم کامنت گذاشتم!شرمنده ها!!
خوش باشی و سر افراز
فعلا بای تا های

عزیزممممممممممممم
ممنونم.از اینکه مثل خواهر هستی برام و آرزو میکنم بهترین زندگی ها رو داشته باشی.
بترکههههههههههه توپپپپپپپپپپپپپ صدا کنه.
قربونت.دشمنت شرمنده خانومی.

نگاه مبهم شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 10:03

سلام دوست جونم.

من خوب یه 7 یا 8 ماه بیشتره که وبلاگت رو می خونم.

اوایل کامنت نمی زاشتم.

امایه مدتی می شه.

خیلی دوست دارم.

همه خانوادم می دونن که یه دوست به اسم صمیم دارم که خیلی چیزا ازش یاد می گیرم و می دوستمش.

خاطرات تو رو همیشه با هیجان می خونم و کیفور می شم اما بین خاطراتت هر وقت یاد اون قضیه قرارتون با علی که توی پارک داشتین و نگهبانه دنبالتون افتاده می افتم کلی می خندم، مث الان.

و اون یکی که روز عقدکنونتون به داداش علی گفتی: سلام بی شرف.

پیروز باشی و هر روز عاشق تر.

قربونت گلی خانومی.
منم میدوستمت.
اوهههههههههههه اون بی شرفه هنوز منو میمردونه از خجالت!!!!
قربون تو.
ماچچچچچچ

باقیمانده های یک زن شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 09:55 http://baghayayeman.blogfa.com

سلام صمیم جون . اگه این پست رو نذاشته بودی بهت نمیگفتم که منم قبل از اینکه امروز بلاگت رو باز کنم بهت رای دادم . ولی در مورد اون تست جالبی که مطرح کردی ، عزیزم من خیلی وقته می خونمت ولی از تنبلی نظر نمیدم .
کلا هم با لحنت حال میکنم . چون دنبال جلب توجه و خواننده جمع کردن و نشون دادن وقایع طوری که همه فکر کنن احیانا شما از کره مریخ اومدی نیستی . همین . بسه یا بازم بگم ؟؟؟؟

مرسی از نظرت.برام خیلی مهمه حس و حال خواننده هام.
منم با کامنتت حال کردم.
قربونت.

سوده شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 09:40

خانم خانومهای گل من مدت زیادی نیست که با وبلاگ شما آشنا شدم ولی بدون رودربایستی می خوام بگم خوندن مطالبت تاثیر خیلی زیادی روم گذاشت. من و همسرم مثل شما عاشقانه همدیگرو دوست داریم ولی مدتی بود که خودخواهیمان باعث تیره شدن این روابط شده بود ولی وقتی مطالبتون و روابط زیبا و عاشقانه شما رو خوندم بطرز غیر قابل باوری روحیه ام تغییر کرده و یک ماهی است که درست مثل روزهای اول آشناییمون شدیم. زندگی انقدر زیبا شده که هر وقت می خواد ناراحتی پیش بیاد خود به خود غلظتش رو از دست می ده و تک تک کلمات شما پیش روم زنده می شه. همسرم هم با توجه به این تغییر روحیه من بسیار شاداب و عاشق تر از همیشه شده.
اینو بگم که موقع خوندن مطالبت همیشه لبخند روی لبام نقش می بنده و قلبم مثل دختربچه های تازه عاشق شده می تپه.
ممنون ممنون ممنون بخاط نجات زندگیم ازت ممنونم

سوده جان
اگه بدونی چه حس خوبی دارم وقتی میفهمم این نوشته ها تونسته روابط گرم همسران رو گرم تر کنه .....فقط خدا میدونه چقدر با خوندن این کامنت خوشحال شدم.
ممنونم که اجازه دادی بدونم اینا رو.
قربان تو.

بهار شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 09:07 http://www.abrobad2.blogfa.com

سلام صمیم جون. چندین روزه میام برات کامنت بزارم ارور می‌ده. نمیدونم مشکل از چیه؟
هفته پیش بهت رای داده بودم.
گفته بودی حسمون رو درباره وبلاگت بگیم. من قبلا گفتم نه؟
و اما در جواب پست قبلیت:
حالا در جواب به همچین سوالی اگر مردت درجا می‌گفت که نه عزیزم، من سوسک بشم اگه تو اینجوری شی برم زن بگیرم تو باور می‌کردی؟
این قبیل سوالها به هر شکلی که جواب داده بشن باعث دلخوری خانوم هاست.
ولی خب اگه انقدر فضول باشی که نتونی نپرسی باید پای لرزشم بشینی. (-:
من خودم که یه زنم به مردی که زنش سه ساله فلجه و امیدی به بهبودیش نیست حق می دم که بره و یه زن دیگه بگیره.اما اگه زنی همین کارو با شوهر فلجش بکنه قلبا تایید نمی‌کنم.
همینه دیگه. ما زنها چوب همین رافت قلبمونو می‌خوریم همیشه. )-:
راستی من متوجه شدم که شما اهل خطه خراسان هستید. درست می گم؟

ممنونم عزیزم.
امون از قلب رقیق ما خانوم ها!!!!
مشهد عزیزم....از مشهد مینویسم.
قربونت.

مهربون شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 09:03

سلام عزیزم
من همیشه میام وبلاگتو میخونم یعنی هر روز اگه مطلب جدید نذاشته باشی دلم میگیره
واسه خودت و نوشته هات تنگ میشه
من اینجا هم خندیدم هم بغض کردم....
امیدوارم همیشه در کنار عزیزدلت(علی اقا)شاد و سلامت باشی.

مرسی.امیدوامر شما هم همیشه لبتون بخنده و دلتون شاد باشه.

گوری شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 08:50

آقا من قاطی کردم میرم وبلاگ گیلی،کامنت میزارم صمیم جون میام اینجا کامنت میزارم گیلی جون،از همه روزه داران محترم عاجزانه تقاضا می شود در لحظات روحانی افطار برای وبلاگ خوانایی مثل من طلب شفای عاجل نمایند(توی هر 2 وبلاگ این متن و به جای کامنت نوشتم)(تازه جو گرفتم اسمم هم می خواستم بزارم صمیم بعد پاک کردم نوشتم گیلی ،اگه دروغ بگم به خدا)

گوری شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 08:43

سلام عزیزم ،صمیم جان داشتم نظرم و می نوشتم تو و گیلی رو قاتی کردم نوشتم گیلاس جون،چون همیشه وبلاگ تو و گیلی رو با هو وا می کنم ولی نظر مال تو بود(شرمنده)اگه دوست داشتی اون و تایید نکن تا گیلی سواستفاده نکنه(ایکون wink) ولی واقعا وبلاگت بهم انرژی می ده و از خوانندگان پرو پا قرصشم(love u)

خندههههههههههههه
اشکالی نداره.
گیلی از نویسنده های فوق العاده موفق وبلاگهاست.
ممنوم از لطفت به من.مرسی.

کارمند کوچولو شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 08:16 http://edarehyema.blogsky.com

سلام.. من هر روز به وبلاگت سر می زنم.. جالب می نویسی... خاطره ام هم از رولت گوشته که درستش کردم و بسیار خوشمزه بود

نوش جونت گوشت بشه به تن خودت وخونوادت عزیزم.

مریم شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 07:43 http://mftth.persianblog.ir

سلام،راستش من تازگی به بلاگ شما سر زدم...خیلی بلاگ جالبیه...نمیدونم تا حالا کتاب 4 جلدی انی درگرین گیبلز رو خوندین یا نه؟
نمیگم تا اون حد صد در صد ولی تا حدودی من رو به حال و هوای اون کتاب میبرین..موفق باشین.

نه هنوز نخوندم.
ممنون از نظر و لطفت.

حدیث شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 06:45 http://tazeinat.blogfa.com

هر وقت on میشم حتما یه سری به وبلاگت میزنم من معمولا مطالب رو سیو میکنم تا بعدا بخونم اما نوشته های تو فرق میکنه و همون موقع میشینم تا آخرش میخونم موقع خوندن هم یه لبخند ملیح رو لبام جا خوش میکنه ضمنا جزو اون دسته افرادی هستم که میخونم و کامنت نمیزارم خلاصه خیلی وبلاگت رو دوست دارم تو اونجا هم به وبلاگت رای دادم گلم

مرسی حدیث جون.اتفاقا منم همیشه وبلاگ قشنگ و تزیینات تو رو میخونم ولی منم باید اعتراف کنم تو کامنت گذاشتن تنبلم.!!! یک به یک شدیم؟ نهه؟!!!
قربون لطفت عزیزم.
بوس.

نوشا شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 05:24 http://mannosha.blogfa.com

سلام ...خیلی وقته وبلاگتونو میخونم و دوسش دارم ...اما براتون نظر نمیذارم نمیدونم چرا ؟!
اما وبلاگتونو صمیمیت اینجا رو که مثه اسمتونه دوست دارم

راحت باش عزیزم و هر وقت دوست داشتی نظر بذار.
مرسی بابت لطفت.قربونت.

شقایق شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 05:17

سلام صمیم جان
من خیلی وقته که وبلاگت رو می خونم ولی تا حالا کامنت نذاشتم.
طرز نوشتنت رو خیلی دوست دارم.
وقتی وارد اینترنت می شم وبلاگت جز اولین وبلاگ هایی که باز می کنم برای خوندن.
اولین چیزی هم که از وبلاگت به ذهنم می رسه عشق و علاقت به همسرت هست.
امیدوارم همیشه در کنار خانوادت شاد و خوشحال و سلامت باشی.

مرسی شقایق جان
محبت داری شما.

خانومی شنبه 23 شهریور 1387 ساعت 04:52 http://www.eshgh-bazi-asemoooon.blogsky.com

منم یاد علیت میوفتیم و همون بوسه دزدکی و همون عشق خوشمل بینتون
همیشه هم واسه هم عشقتونو میگم
و اون پستای خوشکل عشقیتو که با علی جونت لاو میترکونی هم سیو کردم خواهر :دی
این علی آقاتم بلاییه ها که لباتو دزدید ها کافی شاپ و اینا .. :دی
اون تیکه یادم نمیره هیچ وقت
بوس

ووووی بی ناموس شدیم رفت!!!!!
مرسی عزیزم.
مردا همه شیطونن.فقط باید کوک شن!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد