من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

+18

قبل از خواندن این پست توصیه می شود اگر اییییییش و ویششششی هستید یا تا به حال  در عمرتان حتی  در کودکی و نوزادی !!! انگشت تو مماختان نکرده اید چون خیلی کار حال به هم زنی میباشد از نظر شما!!!!! از خواندن این پست  جدا خودداری کنید.نویسنده هیچ گونه مسوولیت در قبال ارتحال شما!!  بر عهده نمیگیرد.

مکالمه بس فرح انگیز ناک یک زوج  کمی  مدل پاره سنگ بردار!!!!!پس از رسیدن به منزل ساعت ده و نیم شب

- وایییییییییییی علی !  بلاخره  امشب !!!! میخوام شام درست کنم.

- نه ولش کن! میل ندارم.خوابم میاد.

- علیییییییییی!!! میخوام شامی کباب درست کنم برات! باز بی لیاقت شدی که!!!!

-  چی! هاننننن!!! شامی کباب!!!؟ باشه باشه! من بیدارم. هر  چند تا حالا  شیش تا بربری  تموم کردم!!!( این اقا رگ خوابش فقط شامی کبابه.بگو برات شامی درست میکنم همون جا از خوشحالی سکته هه رو میزنه برات!!!!)   (  البته من میگم کتلت اون میگه شامی )

 

نیم ساعت بعد در حالیکه نه خبری از شامه و نه شامی!! و  خانم داره جلوی میز آرایش این خط لب کوفتی های  تتویی رو پاک میکنه و رژ قرمز پررنگ هایی که با روسری قرمزش ست کرده بوده  رو به ضرب  شیر پاک کن و اسید سولفوریک!!! رژ زدایی میکنه!!!!

- میگم صمیم!!! چی شد این شامیه!!!؟ تو که تو اتاقی هنوز!!

-ای واییییییی!!! شام قرار بود درست کنم من؟!!( حافظه در حد  پای کنده شده ملخ دریای کاراییب!!!!!!)باشه باشه.میتونی  یکم دیگه!! منتظر بمونی؟

- اوکی! آدم با امید زنده است دیگه!!! پس من منتظرم و بلافاصله کله اش از خواب روی گردنش  میافته!!!

خب  منم بدو بدو رفتم سراغ گوشت هایی که از عصر  در آوردم و همون لحظه دیدم یه نخ سیاه از جلوم داره رد میشه!!! خوب که دقت کردم دیدم مورچه های پدر سوخته  هستن که اونهمه پودر مورچه که ریختم رو هلف هلف خوردن و سر و مر و گنده به ریش من دارن میخندن!!! به نظرم رسید خیلی خوشحال و خجسته دلن!!! بعد دیدم خاک بر سرم! از زیر گوشت ها دارن رد میشن و هر کدومشون که رد شده یه بشکنی هم داره میزنه و یه تیکه از  گوشت کیلویی ده هزار تومن من بیچاره رو  گوشه لپش  انداخته و سر خوش داره میره خونه بغل زن و بچه اش  لا لا کنه!!!! زود با اب داغ مورچه ها رو تار و مار کردم (آخه من متخصص زجر کش کردن موجودات زنده اعم از انسان و حیوان بودم از همون بچگی!!!) و دیدم گوشته هنوز تهش باقیمونده!!! هی عقلم گفت حیفه!!! حیفه ...حیفه....جون شوهره رو نمیگفت ها!!!  !! !! اون گوشت ها رو میگفت!!!!از اون ور دلم دید این شوهره گرسنه رو مبل غش کرده!! وجدانم هم جیغ جیغ کرد و گفت این کوفتی ها رو به خورد این بدبخت فلک زده نده این دفعه دیگه!!!که همچین میزنم توی اون دهنت این بار که بمیری از دندون درد!!!! و منم سریع این وسط به حرف تهدید آمیز  اون آقای وجدان  گوش کردم و سریع گوشت های  مورچه دهن زده!! رو تبدیل کردم به مواد کتلت!! و تو روغن داغ سرخشون کردم.در همین فاصله یه آن دیدم یه سوسک بی پدر و مادر  داره اون گوشه موشه ها برای خودش تریپ دیسکو دانسه  میرقصه!!! با دهنم هی فوتش کردم سمت وسط کاشی ها ( اینجا هم متذکر میشم که من  روش های  خودم رو در جلب نظر موجودات زنده اعم از انسان و حیوان دارم!!!) و نگفتم  دختره دیوانه!!!!خوبه یهو پرواز کنه و صاف تو دهن باز و گشادت  فرود بیاد!!!!!؟بعد با دمپایی سبک اشپزخونه یه دامبی تو کله اش زدم سوسکه یکم گیج ویج زد و یه وری افتاد!!! رفتم بالای سرش و گفتم خاک بر سرت؟ همین بود  اونهمه قول و قراری که به نامزد بدبختت داه بودی .؟ دختره بیچاره رو حالا بیوه کردی رفت!!!!!!آقا سوسکه انگار بهش برخورده باشه همیچین کج کج خودش رو بلند کرد و شاخک هاش تکون خوردن و دوباره راه افتاد!! از اینهمه غیرت و تعصب به اسم نومزدش اشک تو چشمام جمع شده بود !!!! یه نیگا کردم دیدم این پسره که خوابه! رو مبل! کتلت ها که دارن خودشون به لقاالله نزدیک میشن و سرخ میشن میمونه فقط پروژه  ادب کردن این سوسکه که دیگه اون وراپیداش نشه.چون خدا روشکر ما این یک قلم موجود زنده رو تا حالا نداشتیم تو خونمون. باز فوتش کردم تا خوب بیاد وسط کاشی کف آشپزخونه و یه دامب یواشی زدم تو کله اش البته بخش نیمکره چپ منطقه بروکا رو هدف گرفتم تا خیلی نفهمه چی سرش اومده!!! دوباره سوسکه قیلی ویلی شد سرش و این بار دیدم با چشم های هیزش  داره نیگام میکنه!!! منم سریع  فندک بلند گاز رو برداشتم و در میان شعله های آتش دیدم سوسک بی شعور پدر سوخته انگار نه انگار!!! شده سیاوش در تش انگار!!! راستش یه جورایی ترسیدم.آتیش رو بهش نزدیک تر کردم دیدم کاشیه سیاه شد این سوسکه کوفتش هم نزد. یاد بچگی هام افتادم که به این گربه های چشم سفید هی پیشته پیشته میگفتم و عین گاو نگام میکردن و سیخ  میشد چشماشون و منم از ترسم که نکنه این جنه!!! در میرفتم و هی پشت سرم رو نگاه میکردم ببینم دراکولایی چیزی نشده باشه یه وقت گربهه!!! خلاصه مردم از ترس و دیدم سوسکه داره تکون میخوره و میاد طرف پام!!!!اقا یه دادی زدم که عتی تا خود سقف پرواز کرد و بدو بدو اومد تو اشپزخونه و هی میگه چی شده؟ کاریت شد؟ منم با دست سوسکه رو نشونش دادم و گفتم نیگاش کن!! بی شعور باید جزغاله می شد تا حالا اصلا تکون نخورده!!! نکنه ابراهیمشونه این؟!!!!!اونقدر علی هصبانی شد که گفتم الان منو کنار کتلت ها میذاره تا خوب سرخ شم بده سگ همسابه بخوره!!!خلاصه اون شب سوسکه مرحوم شد بلاخره چون با وزن 89 کیلویم  شیش دقیقه روش واستادم تا خوب مطمئن بشم!!!فوت واقعی اتفاق افتاده! بعد کتلت ها رو که گذاشتم تو ظرف و خوشگل تزیین کردم تا رو نشه مورچه خوره داشته!!!! و خودم هم به بهانه رژیم از خوردن اون معجون خودداری کردم.ولی میشد حدس زد خیلی خوشمزه بوده که تا تهش خورده شد.علی هم کلی تشویقم کرد که  اینقدر به برنامه ام پایبندم!!!!!

میدونین خیلی خوشحالم که خونه امون رو با این شیرین کاریهام!!!!!!! گرم و غرق نور محبت!!! نگه داشتم!!!! و نمیذارم آب تو دل این شوهرم تکون بخوره!!!!اینجا یکی از اون جاهایی بود که شدیدا معتقدم زن و شوهر نباید همه چیز رو به هم بگن!!! حداقل واقعیت های تلخی ( مثل مورچه!!) که دونستنش دردی رو دوا نمیکنه و فقط سر بی شام به زمین گذاشتن رو به دنبال داره !!!!!!!

 

بعدا یادم اومد نوشت:

1- لازم به ذکره که اون موچه ها هم از زیر پلاستیک گوشت ها  و نه خود گوشت ها رد شده بودن چون ما به تقلید از مامان جونمان صد تا قفل و گره به پلاستیک های داخل فریزمان میزنیم  و خیالتان تخت که اگر مورچه خوره هم داشت!!! از ترس بوهای ناشی از بلع مورچه!!!! نمیگذاشتیمم شوهرمان حتی لب بزند ولی خودمان راستش را بخواهید دلمان نیامد حتی یک لقمه ببلعیم!!! ظاهرا ما هم در دوران نوزادی انگشت به مماخمان نمیکردیم حتما که اینقدر دل وسواس هستیم!!!!!!!!

 

 

2- راستی امروز صبح کاشف به عمل آمد چرا سوسکه  آتیش به جون گرفته!!!!!آتیش نمیگرفت .از بس بهش فوت کرده بودم یه لایه تف!!!! روی بدنش رو گرفته بود !!!!!!!!!!

 

 

نظرات 34 + ارسال نظر
سارا از گرگان شنبه 30 دی 1391 ساعت 18:54

سلام خدایی اونقد خندیدم که اشکام هویجور به قول خودت داره میریزه دختر چه قد بلایی دیگه تو . مخصوصا اون گربهه که مث گاو نیگا میکه واقعا زدی تو خال اخه منم همین حس رو داشتم وقتی که گربه رو پیشت میکنی فرار نمیکنه و فک میکنی که جهه و............

من دوشنبه 13 خرداد 1387 ساعت 01:37

خیلی نمکی . ولی فکر نمیکنی مقایسه ی نیای حضرت ختمی مرتبت با سوسک بی احترامیه؟

منظورم من از ابراهیم توهین به اون حضرت نبود .میدونی اون لحظه اون جکه هست که میگه ((آرنولد رو میشناسی!! من ممدشونم ))بود! خیلی ها متوجه شدند البته.شاید بد نوشتم.البته تو ذهنم سیاوش هم بود ولی ین کلمه اومد زودتر!

من آزادم شنبه 11 خرداد 1387 ساعت 11:23 http://www.man-azadam.blogfa.com

بهت افتخار می کنم خیلی شجاعی

بهار چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 08:39 http://nashenase-hamdel.blogsky.com/

بیچاره رو یه دمپایی هم تو سرش بزنی می میره چرا دیگه آتیشش می زنی؟ گناه داره ها!!!!

از قدیم گفتن غذا هرچی هپل تر خوشمزه تر :)

رونالی چهارشنبه 8 خرداد 1387 ساعت 00:30 http://ronali.blogfa.com

سلام گله!ممنون اومدی!
من زوری ندارم؟!!!
تعارف کردم اومدی!شوهرت خوبه؟؟مسموم نشده!!

نسترن سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 23:31

فک می کنی اگه بهش می گفتی که چه بلایی سر گوشتا اومده وسوسک کشتی حین کتلت پختن ،فزفی می کرد اون می خوردش .اقایون این طور نیستن .
زاستی پستهاتون خیلی طولانیه . البته چار وبلاگی اختیاری .

نسترن سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 23:18

پودر ارش بگیر ضد مورچه ونابودشون می کنه .

نسیم سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 13:37 http://www.niniartin.persianblog.ir

خیلی بامزه بود.. با اازهه لینکتون کردم
:))))

سارا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 13:28 http://sarar.persianblog.ir

به به صمیم خانوم چه دسته گلائی به آب میده جدیدا. میبینم که دیگه سوسکه هم ازت حساب نمیبره :)
منم یه بار وسط آشپزخونه ی مامانم اینا یه بچه مارمولک کشتم . البته من مثل تو موجودات رو زجرکش نمیکنم با یه ضربه پدرش رو درمیارم!
آنچنان با دمپائی آشپزخونه زدم تو سر مارمولکه که چشماش از سمت چپ و راست قلمبه زد بیرون . انقدر بامزه فوت کرد!
البته چون من خیلی دختر تمیز و نظیفیم اون دمپاییه رو انداختم دور. اما سوسک ارزش نداره تو دمپاییت رو بندازی دور فقط ببرش تو ظرفشوئی! بشورش و با ناخونات کاملا لخته های خون ناشی از له شدن معده اش که روی شیارهای کف دمپاییه مونده رو بتراش و بعد زیر ناخونات رو با دندونات تمیز کن!
اتفاقا منم تا حالا تو عمرم دست تو مماخم نکردم

پریسا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 13:17 http://ashiyaneyeheshgh.bloghfa.com

صمیم خیلی بدی چرا به وبلاگم سر نزدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فرزانه سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 11:05 http://lahzehayezendegi.blogfa.com

سلام
توی وبلاگم یه سوال مطرح کردم خیلی خوشحال می شم اگه لطف کنی و بیای و نظرت رو بگی.

من سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 10:52 http://you-and-me.blogsky.com/

میگن مورچه سرخ کرده خیلی هم خوشمزست :)
صمیم جان لطفا حتما بیا و نظرت رو در مورد پست آخرم بده . منتظرم
راستی من یه پست هم در مورد سوسک دارم . جناب همسر میگه هرکی این پست و بخونه فکر میکنه سادیسم داری ! دوست داشتی بخون

سارا سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 10:06 http://chistanzendegi.blogfa.com

واااااااااااااااااااااااااااای صمیم خوش تعریف و شیرین .مردم از خنده بااین پست بامزت دیگه نتونستم واست کامنت نذارم
ولی خدا وکیلی از زیر پلاستیک رد شده بودن یا؟!
یکی بیاد منو جمع کنه از غش و ریسه .......................................................

رونالی سه‌شنبه 7 خرداد 1387 ساعت 00:18 http://ronali.blogfa.com

ای بی معرفت...کامنتات تو وبلاگم جا نشد پاکشون کردم!!!!میگم سوسکه بیاد بخورتت.انتقام داداش سوختشم ازت بگیره.بابا بیاااااااااااااااا

غضنفر دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 22:32

مورچه هم بهش لب می زد، هیچ ایرادی نداشت. کلن ما مردها به خاطر این چیزها به دلمون بد راه نمی دیم.، حالا یک مورچه ای هم لب زده باشه، اشکالی نداره که.

قاصدک دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 21:32 http://www.shirazek.blogfa.com

خلی بامزه بود.خوب می تونی اتفاقهای کوچیک رو به سوژه تبدیل کنی ناقلا

مدی دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 18:32

واااای صمیم خیلی باحال بود ولی تو چقدر انرژی داری دختر ساعت ۱۰ شب شامی کباب درست کنی !!!! خوش به حال علی آقا
بعد هم ماشالله دختر شجاع هم هستی که!! من که اگه از فاصله یک کیلومتری هم سوسک ببینم همه ملت خبر دار میشن !!!
ولی عجب حالی به سوسک بخت برگشته دادی !!!!
مگه مورچه گوشت هم می خوره ؟؟؟؟

با با تو دیگه کی هستی من اولین بار بود میومدم وبلاگ تو می خوندم ولی مشتری پر و پا قرصت شدم بابا من سوسک ببینم میدوم از کوچه و بیابون یکیپیدا میکنم و با التماس می خوام بیاد کمک فرقی نمیکنه سوپری محل تا میوه فروش میدونند سوسک بیادمن دست به دامن همه میشم

یاسمن دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 17:20 http://mehrabooni-sedaghat.blogfa.com/

صمیم جان از کامنتی که برا کاوه گذاشتی اینجا اومدم با اجازه لینکت کردم.. داستان کتلتت خیلی بامزه بود...

اعظم دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 16:49 http://www.yass1980.blogfa.com

من دستپخت صمیم می خواممممممممممممممممممممم

فرهاد دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 15:59 http://www.7rules.blogfa.com/

بعدا نوشت ۲ منو از خنده روده بر کرد

فرزانه دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 14:32 http://lahzehayezendegi.blogfa.com

پس اینجوری شد:

Teaching:Richards & Rodgers, Larsen-Freeman, Brown, Chaston, Celce-Murica

Testing: Hughes, Fajab, Harris

Linguistics: Frompkin, Falk, Yule

من پوران پژوهش رو هم دارم .

[ بدون نام ] دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 13:58

اییییییییییییییییییییییییییییییییی آب دهن مورچه دادی به خورد شووووره؟طفلک.بوی مورچه رو تا حالا استنشاق کردی ؟بوی اسید نمی دونم چی چی می ده.طفلک .......
ولی مگه اون اینجا رو نمی خونه که بدونه چی به سرش آوردی؟خوب می فهمه از اون ضربه های جانانه میزنه ناکارت میکنه وا.....
سوسکه هم مطمئنا نفرینت می کنه تف تفی بشی.
بعد یه روز بیدار میشی می بینی وسط تفای اون بچه دایناسوره (یادته که کیو می گم؟) داری شنا می کنی.
ببین کی گفتم.
میگسار

[ بدون نام ] دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 13:57

اییییییییییییییییییییییییییییییییی آب دهن مورچه دادی به خورد شووووره؟طفلک.بوی مورچه رو تا حالا استنشاق کردی ؟بوی اسید نمی دونم چی چی می ده.طفلک .......
ولی مگه اون اینجا رو نمی خونه که بدونه چی به سرش آوردی؟خوب می فهمه از اون ضربه های جانانه میزنه ناکارت میکنه وا.....
سوسکه هم مطمئنا نفرینت می کنه تف تفی بشی.
بعد یه روز بیدار میشی می بینی وسط تفای اون بچه دایناسوره (یادته که کیو می گم؟) داری شنا می کنی.
ببین کی گفتم.
میگسار

[ بدون نام ] دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 13:56

اییییییییییییییییییییییییییییییییی آب دهن مورچه دادی به خورد شووووره؟طفلک.بوی مورچه رو تا حالا استنشاق کردی ؟بوی اسید نمی دونم چی چی می ده.طفلک .......
ولی مگه اون اینجا رو نمی خونه که بدونه چی به سرش آوردی؟خوب می فهمه از اون ضربه های جانانه میزنه ناکارت میکنه وا.....
سوسکه هم مطمئنا نفرینت می کنه تف تفی بشی.
بعد یه روز بیدار میشی می بینی وسط تفای اون بچه دایناسوره (یادته که کیو می گم؟) داری شنا می کنی.
ببین کی گفتم.
میگسار

پریسا دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 13:29 http://http:/ashiyaneyeheshgh.blogfa.com

دختر تو اخرش با این کارات یه کاری دست بچه مردم میدی ها.به وبلاگ نو ساز من هم یه سری بزن.من لینکت کردم.راستی من چطوری باید عکس بذارم تو وبلاگ؟ سه تا گذاشتم ولی مثل اینکه باز نمیشه احتمالا به خاطر حجمشه نه؟ بگو چی کار کنم لطفا؟

JOJO دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 13:04 http://www.arashbon.blogfa.com

دلیل آتیش نگرفتن سوسکه بسی جالبناک بود ...

خانمه دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:19 http://he-and-she.blogfa.com/

صمیم خدایی خیلی باحال بود .
من عاشق نوشته هایی هستم که از نحوه آشپزیت مینویسی . دست خودم نیست شکمو هستم .
اما جون من تعارف نکن که محاله لب یه این کوفته کبابیهات بزنم .

مریم گلی دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:17

وای صمیم حوصله داری آخر شب کتلت درست کنی . جالب بود.

قزن قلفی دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:14 http://afandook.blogsky.com

آخه چی بگم به تو که اینقد باحالی .........:))

فرزانه دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 12:10 http://lahzehayezendegi.blogfa.com

مرسی عزیزم، ممنونم حتما استفاده می کنم از اینا راستی برای تستینگ هریس هم هست که کتابه ساده و خوبیه.

مرسی برای این همه راهنمایی و وقتی که گذاشتی ایشالله که هر دومون امسال قبول می شیم.

شکیبا دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 11:34 http://shakiba-a.blogfa.com

سلام

از صبح تا حالا مثل برج زهر مار اینجا نشسته بودم . با خوندن این پستت با دو سه تا قهقه برجه فرو ریخت.

صمیم جان بروزم و برام مهمه که نظرتو در مورد مطلبی که نوشتم بدونم.
می بوسمت.
راستی کجای این پست +۱۸ بود؟

X دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 11:33 http://stillness.blogfa.com

من اینقدر از اینس سوسکای الاغ می ترسم که حتی جرئت نمی کنم خودم بکشمشون!

راستی گیلی هم برگشت....

nanazi دوشنبه 6 خرداد 1387 ساعت 10:47 http://ab5648li.blogsky.com

البته خوردن مورچه هیچ اشکالی نداره !!! فقط مشکلاتش بعد از اون شروع میشه !!! گلاب به روتون روم به دیفال .....
چی بگم خواهر .... گاز توی دل آدمیزاد میپیچه دیگه ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد