من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

من و همسرم عاشقانه هم را دوست داریم.

صمیم-۲۹و اندی سن!- 12ساله ازدواج کرده-همسر و پسرکش رو میپرسته- عاشق تر از اونا کسی هست؟

حسینیه نامه!!!!!!

آقا از بس پختیم و شستیم و خوردیم و باز پختیم و انداختیم و جمع کردیم و شستیم و مرتب کردیم و دم کردیم و درست کردیم و نخوردیم و بازم شستیم که به معنای واقعی الان تو دلمان  حسینیه همدلی با یتیمان بی پدر مادر !!!!! بدبخت که از تو سطل ماست پیدایشان  کردن تاسیس شده!!!!!و چه مشتری هایی هم دارد!!!!!

حالا بگو چرا و اصلا جا ن ما باور میکنی ما !!!!ما!!!! همه این کارها را کرده باشیم؟ ماجرا از انجا شروع شد که مامان خانوم بنده مشرف شدن دیدار فامیل و اقوام و دستی به نشانه کمک به سوی مادر تازه دختر زایمان کرده!!! دراز کردن و هر روز رینننننگ ریننننگ زنگ زدن و حال آقا جان ما را  پرسیدن و سفارش کردن که یک لاخ مو از هرجای آقا جانمان !!!گر کم شود من میدانم و تو و اون خواهر و برادرت!!!!! و خب ما هم مگر از جانمان سیر شده بودیم که بگذاریم به آقا جانمان بد بگذرد در نبود مامان جانمان!!!!

القصه با خواهش و التماس و اخم و تشر و کتک و تو دهنی و در نشیمن گاهی!!!!!!!! به این صبا !!!خواهرمان بلاخره  راضیش کردیم محموله!!!!(همان اقا جانمان!!) را تحویل ما بدهد!! آقا جانمان هم که از خانه ما بدش نمی آید و خدایی خوش میگذرد آن جا با کمال میل پذیرفت.شب جمعه ای!!! بساط لوبیا چشم بلبلی رو بر پا کردیم چون آقا جانمان روحش برای این غذا پر میکشد!! و جایتان خالی آلبوم و فیلم های سفر و بسی خوراکی های ارزشمند هم گذاشتیم جلویش تا قاقالی لی بازی کند و دست از سر کچل ما بردارد و هی نگوید صمیییممممممممممم!!!! بیا اینجا بشین و اینقدر ظرف نشور و نمی گوید آخر این صمیم مگر مرض دارد ظرف های تمیز را بشوید!!!؟ حتما کثیف شده اند و لازم التغسیل!! اند!خلاصه این شوهر جان ما هم شانس منگوله دار ما! آن شب تا ساعت ۹ شب شرکت ماند و هر چه گفتیم بابا ول کن و بیا که آقا جان ما اخلاق خاص دارد و یکهو دیدی به یک جایش!برخورد و مکدر شد زیر بار نرفت که نرفت!! خلاصه ما هم مثل بچه گاو!!همان گوساله معروف!!!!دور از جون اقا جانمات البته!!! رفتیم که شب بخوابیم و تالاپی هم صدای افتادن خودمان رو شنیدیم و ددیگر نفهمیدیم چه شد!!! فقط میدانیم دو بار بیدار شدیم و در اتاق آقا جانمان را بستیم و زیر در متکا گذاشتیم و در اتاق خودمان را هم بستیم و زیر آن هم متکا گذاشتیم تا خفه نشویم از بوی سیگار!!!! ای کوفت به حناق ما که از بچگی در خانه چپقی ها بزرگ شدیم و دماغ سگ بویمان!!!! هنوز به این بوها عادت نکرده و ضمنا جرات پیف و پیف کردن هم  جلوی آقا جانمان نداریم!!!!

آقا برای ناهار جمعه هم بساط چلو خورشت قیمه با استخوان لطیف گردن گاه!!! را بر پا کردیم و خودمان را کشتیم تا بوی خوش گلاب قمصرمان از داخلش در آید و بعد هم باز شستن و روبیدن و سابیدن و از خستگی.....ها!!!چیه فک کردیم الان از اون حرف های بد بد میزنیم؟ کور خواندید!! اصلا هم نمیگوییم از خستگی ..... و بعد هم تالاپی افتادیم که بخوابیم.فقط قبلش به شوهر جانمان گفتیم الهیییییییییییی!!!!! چقدر تو نازی!! گوگوری مگوری من!!! شوهر جانمان با چشم هایی که عنبیه اش شبیه زیر پوش آقا بزرگمان گشاد شده بود به ما خیره شد و گفت خیلی خرابی انگار !!!!شب خودم ظرف ها را می شورانم!! و نفهمید منظور من یادآوری حرف های  آقا جانمان بود که صبح به ما گفتند چقدر این پسر!! ماخوذ به حیاست!!!! ما را میگویی هر چه گشتیم نه نشانی از پسر در شوهر گردن کلفتمان دیدیم و نه حیایی که ماخوذ شده باشد در ایشان!!! بعد اقا جانمان افزود که صبح که از خواب بیدار شده تا در را باز کرده شوهر جانمان که رکابی تنش بوده پریده و لباسش را برداشته و تنش کرده و به نظر آقا جانمان چقدر این پسر!!!! جلوی ما رسمی است!!! بعد ما این ها را که برای شوهر جانمان گفتیم خنده ای خفیف که به اتاق بغلی نرسد سر داد و گفت ای اقا جان ساده صمیم!!  نمیداند که من از ترس جانم و آبرویم لباس را بهانه کردم و سوی مبل پریدم!!! قضیه این طور بوده که شوهر جانمان صبحی آنتن را روشن میکند و میرود دنبال چای دم کردنش و بعد این شبکه بی شعور وسط فیلم خانوادگی اش یکهو صحنه های تولید نسل!!!! را نشان میدهد و وسط این هیر و بیری  شوهر جانمان میبیند اقا جانمان دارد از اتاق بیرون می اید و الان است که روبروی تلویزیون از دیدن این صوانح( جمع صحنه) غش کند و حالا خر بیار و باقالی بپاش روی دمش!!!!!! خلاصه طی یک عملیات محیر العقول شوهر جانمان خودش را از داخل آشپزخانه به مبل پرتاب میکند و پیراهنش را بر میدارد و از زیر پیراهن سریع شبکه را با کنترل عوض میکند و می پرد داخل اتاق و تا آقا جانمان به خودش بیاید و بفهمد قضیه چه بوده کار ار کار می گذرد و صحنه عوض می شود و برچسب  با حیا بودن هم به شوهر جانمان تالاپی می چسبد!!!!!!

شنبه هم دوان دوان از محل کار خودمان را رساندیم خانه و الهی بمیریم که با بدن نیمه جان آقا جانمان که ساعت 3 بعد از ظهر از گرسنگی کبود و بنفش شده بود و چون مامان جانمان بد عادتش کرده که غذا را هم داخل دهانش بگذارد!!!! هیچ نخورده بود روبرو شدیم و سریع آقا جانمان را ا تقویت کردیم و بعد هم باز بشور و بساب و خشک کن و جمع کن داشتیم و سپس مراسم شام پزون که دلتان نخواهد زرشک پلو با مرغ  بود را بر پا کردیم!!!! و بعد آقا جانمان پایش را در یک کفش کرد که من باید برگردم خانه خودمان و باز فردا می آیم و(میگم آست جون منم اون مدلکی کردم تاملت   یکم برن تو حس و حال منویات و اینجا از راه اسلام به در نشن یه وقت ننه!!!!الهی بمیرم که فک کنم از بس این شوهر جانمان نگاه های اب دار!!! به ما انداخت آقا جانمان سنگین تر دید که .........  ای خبر مرگ بدخواهش  را بیاورند برایم بس که آبرویمان رابرد این پسره ماخوذ به حیا!!!!!!!

*راستی یادم اومد نوشت!!  (1)

بی جنبگی هم حدی دارد به خدا!!!! هنوز دو صفحه از کتاب روانشناسی آموزش زبان را برای ارشد امسال نخواندیم که شبش خواب دیدیم داریم از تز پایان نامه مان در دانشگاه تهران  و جلوی ملا!!!دفاع میکنیم!!!!!!خوب شد دکتری نخواستیم امتحان بدهیم!!! وگرنه خواب میدیدیم داریم  با ناسا مذاکرات رسمی انجام میدهیم برای فروش آخریم موشکمان!!!!!!

*راستی یادم اومد نوشت (2)

بشتان گفته بودیم ( کردی بخوانید این را) که از شروع رژیممان تا الان دیروز چشممان به کاهش 16 کیلویی مان روشن شد و انقدر ذوق کردیم که یادمان رفت شب نمیباید برنج میخوردیم و وقتی یادمان افتاد که یک کفگیر پلوی خوشگل را هاپولی کرده بودیم!!!! خدایا یا ذوقمان را کور کن یا حافظه امان را رونقی بخش!!!!! آمیییییییییییییییین( بپر رو مین!!!) 

نظرات 31 + ارسال نظر
زهره دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 11:12

سلام.من اولین بار بود وبلاگتون دیدم.راستش من به زور و بلا وزنم به 50 رسوندم ولی ماه رمضون شد و دوباره لاغر شدم.

زهره دوشنبه 16 شهریور 1388 ساعت 11:12

سلام.من اولین بار بود وبلاگتون دیدم.راستش من به زور و بلا وزنم به 50 رسوندم ولی ماه رمضون شد و دوباره لاغر شدم.

رونالی چهارشنبه 1 خرداد 1387 ساعت 00:08 http://ronali.blogfa.com

صمیم جان حکایتی داری ها با این وبلاگنویس نماها!!!
کارت درسته.من که شخصا خیلی حال میکنم با نوشته هات.با اشتیاق تموم میام میخونم.اگه بدت نمیاد و خشمناک!نمیشی خواستم بگم منو....نه بابا نزن شوخی کردم...لینک مینک چه صیغه ایه!!!پررویی است.منو دوست داشته باش.منو لینک کن.منو ببوس!!!میگما شما عشق قشنگ معصومانه ات رو از مامانت یاد گرفتی ها!به داش علی سلام مارو برسون.بگو خوششششششششش به حالش که زن با حال باصفایی مثل جنابعالی داره.امیدوارم همیشه قدر وجود همدیگه رو بدونین..ایام به گام!سوری..به کام!!

نیلو سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 10:39

منظور من از مقایسه این بود که میخواستم سطح پایین نوشته هات رو بفهمی!!! متاسفانه خیلی سطح پایین فکر میکنی! برات خیلی افتخاره که فقط به پایین تنه فکر میکنی!!!!

میدونی خانم عجول
هر کسی نمیتونه مثل شما !!! عرفانی و ماوراالطبیعه !!!!! و در آسمان ها و قلبی مالامال از عشق به خدا!!!!! و ترس از قیامت !!!!!زندگی کنه.من چون دو تا پام روی همین زمین سفت خداست بنابراین از زندگی روزمره ام و چیزایی که شمای نوعی ممکنه پشت شیش تا سوراخ قایمش کنین ولی دغدغه هر روزه اتون باشه راحت مینویسم چون به نظرم این چیزا بخشی از اتفاقات عادی زندگی منه .
بهتره کلاه خودت رو محکم بچسبی یا حداقل آدرس وبلاگ خودت رو بدی بدونم کجای آسمون سیر میکنی برای خودت!!!!
آها یه چیز دیگه!! سطح نوشته من همینه که هست.برای تو هم نمینویسم که نظر بی ادبانه ات برام مهم باشه.فقط خیلی برام عجیبه چرا اینقدر اصرار داری بیای و بخونی و بازم پیف پیف کنی! جای تو بودم میذاشتم صمیم تو همین مباحث اندامی بمونه ومیرفتم چهار تا سمینار (( چگونه دیگران را مودبانه و صحیح ارشاد کنیم تابپذیرند!!)) شرکت میکردم تا به درد چهار نفر دیگه هم بخوره نظراتم!!!!!

نانازی سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 09:43 http://ab5648li.blogsky.com

صمیم جوم کی دوباره می ری مشاور تغذیه ؟
رژیم جدید بگیری!؟!؟
ارتباط کامنت با مطلب رو داری که ؟!؟!؟!؟

فدات شم من آخر هفته وقت دارم و انشالله شنبه دستور برنامه جدیدم رو میذارم تو وبلاگ رژیمی.
دارم آره!!!

مهدی سواری سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 07:24 http://english110.blogfa.com

سلام
لطف میکنید من را لینک بدهید
به اسم انگلیسی را انگلیسی یاد بگیرید
مچکرم

ارتباط سه‌شنبه 31 اردیبهشت 1387 ساعت 06:22 http://www.ertebat.blogsky.com


بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام ...
خوشحالم که وبلاگ شما رو اگرچه به صورت کاملا تصادفی ، پیدا کردم . واقعا وبلاگ جالبی دارید .
خیلی تمایل به تبادل لینک با شما رو دارم . دوست دارم لینکتون رو تو سایتم داشته باشم تا هر وقت هم خودم و هم بازدید کننده هام دلمون خواست بتونیم بهت سر بزنیم .
اگه مایل به تبادل لینک باشی دوست دارم سایت من رو با نام
۩۞۩صحنه دارترین فیلم سال۩۞۩ لینک کنی . و حتما به من اطلاع بده که وبلاگ تو رو با چه نامی لینک کنم .
ارتباط

متنفرم از این جور کامنتها
حالیته؟

خانوم مارپل دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 22:41 http://www.missmarpel.blogfa.com

بمیرم برات عجب روزایی رو گذروندیا!!
سر صبحی تولید مثل هم چیزیه ها!!
میگم اگه این آقا جونتون سیگارش بهمن و فروردین و .. اینا نباشه میشه یه کم تحمل کرد!! منم مثل تو از دود سیگار متنفرم..
موفق باشی

نه فک کنم مونت باشه.به هر حال بوی سیگار بیشتر برای من از نظر روانی!!! غیر قابل تحمله.
ممنونم.

من آزادم دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 12:45 http://www.man-azadam.blogfa.com

صمیم جان ؟؟؟بهتر نیست گاهی اوقات به ما هم سری بزنید تا ما هم بادی به غبغب انداخته و به دیگران فخر بفروشیم که صمیم جان دوست ما هم هستند؟؟؟

والله بد فرم تو رو درواسی گیر کردیم ننه!!!!
اومدم.

من آزادم دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 12:38 http://www.man-azadam.blogfa.com

16 کیلو؟؟؟
آفرین....خیلی عالیه؟؟؟الان دیگه مانکن شدی؟؟
خوشحالی که دیگه راحت می ری استخر و لازم نیست واسه اعتماد به نفس کسی رو با خودت ببری؟؟؟؟

مانکن که نههههههههههه هنوز!!
ولی استخر و اینا دیگه کاملا اوکی شد و ترجیح میدم حالا با لاغر مردنی ها کورس بذارم!!!

نیلو دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 12:27

صمیم عزیزم یه زن فقط کارش پخت وپز نیست .خیلی از چیزها وجود داره که توانمندیهای واقعی یه زن هستند.نمی دونم چرا اینقدر دوست داری مردم از نگاههای آبدار همسرت نسبت به تو خبردار بشند. !!کاش به سایت آینده (لیلی جون) سر میزدی تا با سایت خودت مقایسه اش کنی!!!!!!

خانم عجول
اگه تاحالا سه تا پست منو تا آخر خونده باشی میفهمی که کار من هم فقط پخت و پز و بشور بساب نیست.بلکه دارم پا به پای شوهرم برای زندگی و رفاهمون کار میکنم و اونایی که شوما گفتی فقط کار سوم من البته تو خونه محسوب میشه!
حالا اگه تو ۶۰ خط پست من شما فقط همون کلمه نگاه آبدار تو ذهنت مونده و روش زوم کردی فک کنم زیاد تقصیر من نمیتونه باشه.ضمنا ضمن ارادتی که به لیلی خانوم دارم بهتر میبینم شما هم کلمه مسخره مقایسه رو در موردش تجدید نظر کنی چون اونجوری دیگه من صمیم نبودم و میشدم یکی مثل تو یا دیگران.نه اینکه تحفه ای هستم!!! ولی حداقل خودم هستم.
مفهوم بود؟

نرجس دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 11:46

به به صمیم جیگر خودمان.....
آن وقت این پسر ماخوذ به حیا شب که آقاجان رفت دلش ارام گرفت که بنده خدا پدر زن نازنین را دک کرده !!!!!؟ :-)

نه چون یه نفر!!!! همش جفتک مینداخت تو روح و روان پسره بدبخت!!!

هستی دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 11:01 http://paria-aphrodite.blogfa.com

بابا مانکن، بابا باربی
با رژیم کرمانی ای هنوز؟من که میخوام اتکینز شروع کنم.چیزی درموردش نشنیدی تا الان؟

سلام.
کرمانی رو دیگه نه! یعنی اصلا!
نه اونقدر ها هم باربی نشدم هنوز ولی میان تنه خیلی زیاد کم شده و گوشت های!!پشتم بالای کمر کاهش کمتری داشته.
و اما در مورد اتکینز این ها رو بخونی بدک نیس.
http://www.pezeshk.us/?p=2129
http://www.parsdiet.com/new/000453.php

شکیبا دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 09:34 http://shakiba-a.blogfa.com

سلام

خسته نباشی از این همه کار.
آفرین خیلی خوب کم کردی. میگم صمیم جان حالا با این ۱۶ کیلو که از وزنت کم شده دچار کمبود لباس نشدی؟ فکر کنم شده باشی!!! از اون نگاه های آبدار علی آقا معلومه :))

ممنونم عزیزم
نه نشدم.میدونی شکیبا! من تو وزن ۱۰۰ به بالا زیاد نموندم و بالطبع لباس زیادی هم از اون دوران!!! تاریخی ندارم.بیشتر مربوط میشه به ۹۵ و اینا.خب تفاوت ۶-۵ کیلو هم اونقدر هست هنوز که بتونم استفاده کنم ازشون.
در مورد جمله آخرت ترجیح میدم چیزی ننویسم در پاسخ ( شکلک خشمگین!!!)

نگار دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 02:29 http://www.papion1366.blogfa.com

ووووووووییییییییییییی صمیم جون خدا وکیلی خشته نباشی دمت حسابی گرم باشه عجب میزبانی هستی دیگه مهمون نمی خوای؟ فقط لب تر کن بنده شتابان خودم رو می رسونم.

چرا نگار جون اتفاقا ظرف های پریروز!!! لب سینک خشک شدن از تهنایی!!!!!
بازم میای؟

ساره دوشنبه 30 اردیبهشت 1387 ساعت 00:59 http://sareheh.persianblog.ir

آخی طفلک آقا جانتان که گمونم دیگه اون ورا پیداشون نشه ... بالاخره این همه هیجان واسه یکی دو روز خوبه نه بیشتر... مگه اینکه صمیم جون به مامانتون رفته باشی که اون وقت اینجا و اونجا واسه آقا جانتان فرق چندانی نمی کنه خب...

ساره ج ون خوشبختانه من خیلی به مهمونام بخصوص باباییم اهمیت میدم وقتی میان.البته یه جوری که سه روز موندنشون منو وادار به خودکشی نکنه !!!!
یه جورایی بیشتر از مامان تحویل میگیریم آقا جانمان را!!

مریم گلی یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 23:36

با با انرژی با با اکتیو این رژیم گرفتن ترو لاغر نمی کنه اینقد که ازت کار می کشن لاغر می شی

حالا هر کی ندونه فک میکنه من ۳۶۸ روز در سال!!! این جوری کار میکنم!!!
ممنونم مهربون.قربون همدر دی هات!!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 22:26

دلم برای خود شادم تنگ شده
تازه عقده ی کامنت گذاشتنم هم عود کرده.
مسقتی

نیس الان تو مود دپرسیراسیون رفتی و اینا رو عمه جا ن ملوک من نوشتن برام؟!!!!!
بزنم تو اون دهن گشادت تا انقدر منو دق ندی؟!!!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 22:25

منم دلم از اونا میخواد.....
از اون مسقتی ها که ازش تا حالا حرف نزدی.ولی می دونم خریدی.

مرسا

ای کوووووفت بگین اون خیکت رو که از راه دور هم تو خونه زندگی من چش و چالت میچرخه و زیر و رو میکنه همه چیز رو!!!!
من از دست تو پس کی و کجا و چطوری میتونم امنیت داشته باشم؟

[ بدون نام ] یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 22:24

در ضمن حیا هم خوب چیزیه صمیمک جان.
پستت همش بی ناموسی بود.
مهساره هه

میخوای منم ماخوذ بشم بهش!!!!
میترسم بعدش هم مالوف بشم و دیگه نشه ازش جداشم.!!!
میگم کدوم مقبره ای بودی این چند وقته دختر؟!!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 22:23

سلام
می بینم که سفره حسابی ساخته.
ایول.
راستی صمیم چه رشته ای برای ارشد میخوای بخونی؟ لابد تیچینگ.آره؟
مهساره

اگزت لی!!! البته منظورم اون اگزی که گیلاسی میگه نیس ها!!!!!

خانوم میم یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 19:17 http://maa-hich-maa-negaah.blogfa.com/

آخی حتما کلی خسته شدی ... خسته نباشی.

ممنونم. عزیزم.نه اونقدر ها !!

گنجشک یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 18:22 http://visionary.blogfa.com

جدای از عاشقی یک ذره دلمان برای این علی آقاتان می سوزد....زن ذلیلی و این حرفا.البته که ذلت نیست و عزت است و برمنکرش لعنت.....
صمیم جان لینک خوشم خوشم..با تو خوشم را دارید؟؟؟
خیلی دوست دارم بشنومش........

http://www.tarnas.blogfa.com/post-125.aspx
فدات شم خط پایینیش تو اون صفحه هم دانلود ترانه است.


زن ذلیلی!!! ؟ اونم شوهر ما؟!!! خدا به دور خواهر!!

اعظم یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 16:38 http://www.yass1980.blogfa.com

صمیمممممم جونم خیلی خوشحالم که این همه خوب لاغر شدی اما من ۴۰ روز دارم تلاش می کنم آخرش فقط ۳کیلو فکر کن .
می دونی هم که منم باید فقط چندین ۱۰ کیلو لاغر بشم نه یک کم امیدوارم تا ۲۰ تیر فرجی بشه آخه عروسی داریم مشهد و ما داریم مشرف باد می شیم به اونجا ...
قربونت برم مواظب خودتم باش تا بعد بای و بوسسسسسسسس

فدات شم سه کیلو بازم خیلی خوبه.ماهی دو الی سه کیلو ایده آله.
فرج نمیشه مگه اینکه خودت آبشون کنی قربونت!!!!!!
ممنون و مواظب باش تا عروسی سالم و سلامت بمونی.منظورم اینه خودت رو اذیت نکنی.

رونالی یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 15:33 http://www.ronali.blogfa.com

به به سلامملیکوم جیگر طلا! دلم واست سوخت..بوش میاد؟میگما ترکوندم!بیا خودت ببین.بای

سلام خوشگل!!
نهههههههههههههههه!!!! دارم میام.

مینو یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 14:52

سلام خسته نباشی صمیم جان ، من 10 روزی میشه به وبلاگت سر میزنم ، از نوشته هات خوشم میاد . منم تقریبا هم وزن و هم قد شما (البته قبل رژیم شما) هستم . تقریبا 3-4 روزی میشه رژیم رو شروع کردم ، ولی من چون یه پسر 4 ساله دارم و تا ساعت 5 هم سر کار هستم به ورزش نمیرسم، به نظرت چی کار کنم ؟ البته 1 کیلو کم کردم .

مینو جون منم برنامه ام خیلی فشرده است ولی سه روز کلاس ورزش رو توش چپوندم.از این باشگاه هایی که مخصوص خانم هاست و تا شب بازن برو.
من ورزش رو کنار برنامه غذایی با هم دارم.شنا هم ظاهرا بدک نبوده تا حالا.
بابت ا کیلو هم تبریک.چون میدونم لا مصب دیر آب میشه.

مدی یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 13:20

واااای صمیم خدا نکشتت دختر ... از بس سر ظهری خندیدیم

همیشه لبت خندون عزیزدلم.
کی بهتر از تو؟

گل ناز یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 13:12

از صبح چن بار اومدم ببینم کی اپ میکنی؟:ی
عجب اقا جانتان از رگ کردیش استفاده نکرده ها؛)
صمیم به ارادت تبیک میگم که خوب میتونی لاغر کنی.من که ۲ کیل.و چاق شدم و ذوق میکنم.چون ۵۰ بودم شدم ۵۲:ی

عزیزم از رگ لارج کردیش!! استفاده کرد بجاش.
خوش به حالت!! بخور عزیزم...بخور و حالش رو ببر( صمیم گشنه گدای درآرزوی خوردن!!!)

تقویم صبورا یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 12:53 http://saboorajanam.persianblog.ir

پس بابای شما هم از داماد ماخوذ به حیا خوشش مییاد !!!1

خیللللللللیییییییییییییییی!!!
همین حیای دومادش ما رو کشته آبجی!!

راحله یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 12:06 http://rahelemohammad.persianblog.ir

وای ۱۶ کیلو کم کردی صمیم؟! به زودی مانکن میشی..
راستی حسابی خسته نباشی از کار خونه و آشپزی در محضر آقاجانتان:)
این توهمات کنکور کی میخواهد ما را رها کند من هم نمی دانم والا....

ممنونم.
فدات شم.توهم نیست به خدا! من امسال قراره بزنم تو گوش این کنکور فوقش!!! لیسانس ببینم چی میشه یا من میمیرم یا میکشمش!!!

فاطمه یکشنبه 29 اردیبهشت 1387 ساعت 11:41

سلام
واقعا بهت تبریک می گم بخاطر کاهش وزنت
خیلی با اراده هستی ۱۶ کیلو واقعا عالیه

ممنونم فاطمه جان.
هنوز به نیمه برنامه رسیدم.ولی خیلی خوشحالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد